Telegram Web Link
اینکه ۹۹ درصد جامعهٔ فارسی‌زبان، فارسی رو اشتباه حرف می‌زنن هم خیلی خنده‌داره. فقط یه روز برید توی یه مجلس خانوادگی و یک ساعت گفتگوها رو ضبط کنید. بعد که گوش بدید، می‌بینید کسی یک جمله رو هم با اصول زبان فارسی بیان نمی‌کنه. همه‌چیز قر و قاطیه. نه فعل سر جاشه، نه فاعل، نه مفعول، نه ضمیر، نه قید، نه فلان، هیچی. البته از طرفی هم منعطف بودن زبان نکتهٔ مثبتی محسوب می‌شه. به هر حال، زبان یک پدیده‌ی زنده و سیاله. شاید باورتون نشه ولی نمی‌دونم دارم چی کس می‌گم.
آذرخش مکری هم خیلی کارنامهٔ درست و حسابی و پاکی داره دیگه و به عنوان یک ایرانی کلافه‌م کرده. حداقل یه عکسی با احمدی‌نژادی خاتمی‌ای کسی داشته باش دیگه. اینطور که نمی‌شه.
خب سوشال مدیا کافیه. یه کم مطالعه و انباشت دانش کنیم تا شاید انسان متمدنی بشیم بلاخره. شاید فکر کنید این رو نوشتم که مثلاً بگم مطالعه می‌کنم و ادابازی و از این حرف‌ها، ولی خب فکر کنم یک هفته‌ست یه جمله که باعث بشه فکری تو ذهنم ایجاد بشه یا چیزی به انباشته‌هام اضافه بشه نخوندم یا نشنیدم. در واقع می‌نویسم بریم مطالعه کنیم که خودم کونم رو تنگ کنم برم مطالعه کنم. چرا این‌ها رو دارم به شما توضیح می‌دم؟ دلایل خودم رو دارم.
نکبت
London Philharmonic Orchestra – Adagio in G Minor for Strings and Organ, "Albinoni's Adagio"
این هم از آخرین آهنگ امشب. یکی از بهترین آهنگ‌های تاریخ از نظر بنده حقیر. نور به قبر آقای آلبینونی بباره.
نکبت
Alexandre Tharaud – Gnossienne: No. 1
یهو یاد این افتادم. این دیگه واقعاً آخرین آهنگ امشب.
دو ری‌اکت قلب رو دوست دارید؟ مختصر و مفید. حالا شما هم می‌تونید توی کانال فعالیت و تأثیر داشته باشید. شاید به نظر حرکت و امر ناچیز و بیهوده‌ای باشه براتون، ولی خب سراسر زندگی از بیهودگی شکل گرفته و انسان از همین بیهودگی‌هاست که دلیلی برای زیستن پیدا می‌کنه.
ترکیب رنگ سفید کلمات و جملات، پس‌زمینه سیاه تلگرام و قرمزی قلب‌ها، دقیقا ترکیب رنگ مورد علاقمه. دلیل اینکه توی نقاشی هم به آثار شرقی و به خصوص ژاپنی علاقه دارم همین ارادت‌شون به این سه رنگه که البته تاریخچه‌ای داره برای خودش.
تا بحث شرقه، برید در مورد وابی-سابی مطالعه کنید. کانسپت و جهان‌بینی جالبیه.
با اینکه قول دادم در مورد چیزهایی که ازشون فهم و دانش کافی ندارم گه نخورم ولی خب یک چیزی دارن در وابی-سابی به اسم «کینتسوگی» که در واقع ظروف شکسته رو با طلا تعمیر می‌کنن و جای شکستگی‌ها و ترک‌ها رو با طلا پر می‌کنن. تو روند این تعمیر و بهبودی، قرار نیست ظرف مثل روز اولش بشه و آثار گذشته و شکستگی‌ها باقی می‌مونه روش. در واقع این ترک‌ها و آثار شکستگی حالا ظرف رو زیباتر و باارزش‌تر کردن. اگر الان نشستی و داری این موضوع رو تعمیم می‌دیدی به زندگی خودت، باید بگم که نه عزیزم زخم و شکستگی به تنهایی تو رو باارزش و زیباتر نمی‌کنه. باید آگاه باشی به این موضوع و عمیقاً پذیرفته باشیش نه که کل زندگیت حس کنی همه‌چیز رو باختی چون کامل‌ترین انسان دنیا نیستی و در عین حال هم فکر کنی نواقص و رنج‌هات تو رو به انسان زیباتر و پخته‌تری تبدیل کردن. آره خلاصه هر کانسپت قشنگی دیدین سریع نچسبونین به کون خودتون و بگید «وای این خیلی منه». یک سری مسائل نیاز به تأمل و خودشناسی و جهان‌بینی عمیق‌تری دارن. همه‌چیز انقدر سطحی و کسشر نیست. کیرم تو بشر امروزی بره که همه‌چیز رو سطحی و کالای مصرفی کرده. حالا که تا اینجا اومدم کیرم تو یالوم و الن دباتن و امثالهم. ببخشید عصبی شدم. شب بخیر.
در ستایش زیبایی نقص‌ها.
باد -که بیشتر شبیه به طوفانه- درخت‌ها رو تکون می‌ده و صدای تکون خوردن درخت‌ها دیوار سکوت شب رو می‌شکونه و تا توی اتاق پرت می‌شه. نور چراغ ضعیفی بیرون از اتاق، پشت پردهٔ پنجره رو کمی روشن کرده. پشت این پردهٔ روشن شده، هر ازگاهی سایه‌هایی رد می‌شه. سایه‌هایی که بیشتر شبیه به شبح پرنده‌هاست، اما این وقت شب، توی این طوفان، کدوم پرنده‌ای بیداره؟ تنها احتمالی که وجود داره اینه که این سایه‌هایی که با عجله از پشت پنجره رد می‌شن، سایه‌های شیاطین خردسالی باشن که از جهنم فرار کردن. شاید دلیل این طوفان هم همین باشه؛ درهای جهنم باز شدن و طوفان‌های داخلش به بیرون کشیده شده. اما شیاطین روی زمین چی می‌خوان؟ دنبال چی یا کی‌ان؟ البته شاید هم همیشه اینجا بودن و من تازه دارم می‌بینم‌شون. شاید واقعاً «جهنم خالیه و تمام شیاطین اینجائن».
موقع‌هایی که توییتر نمی‌رم انسان خوشحال‌تر و آسوده‌تری هستم. نمی‌دونم چرا همچنان اصرار دارم برم اونجا چرت و پرت بنویسم و خودم رو ناراحت و اذیت و مأیوس کنم. چهرهٔ واقعی اعتیاد این شکلیه‌ها.
نکبت
Thomas Newman – Any Other Name
هنوز مریضم و سر کار نمی‌رم. امروز روز آروم ولی خسته‌کننده‌ایه. از اون آروم‌ها که دیگه بیش از حد با خودت تنها موندی و حالا هم سکوت آزارت می‌ده و هم پژواک افکارت بین دیوارهای سکوت. تلاش کردم آهنگ‌هایی با ریتم تند بذارم، راک گوش بدم، هرچیزی که باعث نشه آروم‌آروم فرو بریزم توی خودم ولی نشد. فروپاشی ساختمون‌های شهرم شروع شده بود و کاری نمی‌شد کرد. فقط می‌شد نشست و تماشا کرد. دیدم حالا که نمی‌شه جلوی این فروپاشی و غم رو گرفت، حداقل یه آهنگ بذارم که ریشه‌های این غم در زیبایی رشد کنن نه در کثافت. شاید بهترین راه مواجهه با غم همین باشه: تبدیل کردنش به زیبایی؛ یا به قول بزرگی «شادمانه به سمت غم رفتن».
2025/07/07 09:34:18
Back to Top
HTML Embed Code: