Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😧 یک بازیگر هوش مصنوعی به اسم Tilly Norwood به بازار ارائه شده و استودیوها به دنبال بستن قرارداد برای استفاده از اون هستن… 😱
🔹 هشتم مهرماه، روز بزرگداشت مولانا 🔹

مولانا، عارف بی‌همتای سرزمین عشق، با کلامش، چراغی در تاریکی‌ها افروخت و با مثنوی‌اش، راه دل‌ها را، به حقیقت گشود.
او به ما آموخت که انسان، فراتر از مرزها و زبان‌ها، با نغمه‌ی عشق شناخته می‌شود.

یاد و نامش همیشه روشن و اندیشه‌های آسمانی‌اش، چراغی جاویدان بر جان‌های جوینده باد. 🌿
📚انجمن نویسندگان برتر ایران🖊
قابل توجه دوستان محترم کانال و اعضای مهربان و دوست داشتنی انجمن🌹 تمام دوستان باید یک داستان ۴۰ جمله‌ای از دیدگاه یک آینه قدیمی بنویسند و برای معاون اجرایی یا معاون تبلیغات ارسال کنند. 📚داستان ها هر روز و بر اساس قرعه کشی در همین کانال منتشر می شود. به…
من آینه‌ام.
سال‌هاست روی دیوار این ویلای متروک در فلوریدا آویزانم و شاهد هر گوشه‌ی تاریک زندگی دکتر مایکل رامیرز بودم. دکتر رامیرز ریش پُر پشت و نگاه نافذی داشت.
او همیشه وانمود می‌کرد مرد باوقاری است. اما من حقیقت پشت نقابش را می‌دانستم. خیانت‌هایش از همان سال‌های اول ازدواج با سوفیا شروع شد.
یک شب، در یک مهمانی پُر زرق‌ و برق، او را دیدم. با زنی که لباس ساتن آبی پوشیده بود، در باغ پشتی حرف میزد.
آن زن همسر یکی از تجار شهر بود. دکتر مایکل دستش را دور کمر او حلقه کرده بود و انگار سوفیا اصلاً وجود نداشت. وقتی فکر می‌کردند کسی نگاه‌شان نمی‌کند، من بودم که انعکاس خنده‌های یواشکی‌شان را در شیشه‌ام دیدم.
اسم زن امیلی بود.
دکتر به امیلی یک گردنبند یاقوت هدیه داد.
یاقوت از جواهرات سوفیا بود.
سوفیا آن‌ ها را برای عروسی‌شان خریده بود.
بعد نوبت به اولیویا، معلم پیانو، رسید.
اولیویا هر هفته به بهانه‌ی آموزش موسیقی به خانه می‌آمد. اما درس‌های شان در اتاق مطالعه‌ دکتر مایکل طولانی میشد. یک بار اولیویا جلوی من ایستاد. موهایش را مرتب کرد و گفت: «مایکل میگه، من مثل یه شعر عاشقانه‌ام.»
دکتر به او قول داده بود سوفیا را طلاق می‌دهد.
اما من می‌دانستم، دروغ است.
چون همین قول را به اِما، خدمتکار جوان هم، داده بود.
اِما ساده بود و فکر می‌کرد مایکل عاشقش است.
ولی من دیدم که دکتر از سادگی‌اش سوءاستفاده می‌کرد. یک شب، در آشپزخانه، دکتر به اِما گفت:
_امشب بیا اتاقم.
من انعکاس ترس و تردید را در چشمان اِما دیدم. ولی رفت، چون چاره‌ای نداشت. دکتر مایکل به او پول و لباس‌های زیبا می‌داد. ولی هیچ‌ وقت احترام نگذاشت.
یک روز، یکی از گوشواره‌های سوفیا گم شد.
بعداً همان گوشواره را در گوش زنی، در مهمانی دیدم. دکتر از دارایی‌های سوفیا برای خوشحال کردن معشوقه‌هایش استفاده می‌کرد.
ایزابلا، تاجر پارچه، هر ماه به خانه می‌آمد. به بهانه‌ خرید پارچه، ساعت‌ها با مایکل در اتاق پذیرایی حرف میزد. یک بار ایزابلا جلوی من گفت: «این پیرمرد هنوز خوب بلده دل ببره » اما من می‌دانستم مایکل فقط دنبال تنوع بود و هیچ کدام از این زن ها برایش مهم نبودند.

خانم آذر ابوالقاسمی
(معاون اجرایی و امور مالی)
#دیدگاه_آینه_قدیمی
#چهل_جمله
5
صبح به خیر و سلامتی

لطفا همگی( خصوصا اعضای انجمن) تا فردا ساعت ۹ صبح که داستان بعدی گذاشته میشه، داستان دوم رو بخونید و نظر بدید.

#دستور_رییس
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚انجمن نویسندگان برتر ایران🖊
قابل توجه دوستان محترم کانال و اعضای مهربان و دوست داشتنی انجمن🌹 تمام دوستان باید یک داستان ۴۰ جمله‌ای از دیدگاه یک آینه قدیمی بنویسند و برای معاون اجرایی یا معاون تبلیغات ارسال کنند. 📚داستان ها هر روز و بر اساس قرعه کشی در همین کانال منتشر می شود. به…
من آینه‌ام!
سال‌ها، آویزان بر دیواری که راز خنده‌ها، گریه‌ها و فریادهای خاموش را در سینه  دارد. خانه‌ای که زیر سنگینی روزهای بی‌پایان، نفس می‌کشید و پر از نگاه‌های بی‌قرار و سکوت‌هایی که با گذر زمان، سنگین‌تر می‌شدند.
یکی از روزها، پدرِ خانه، با چهره‌ای برافروخته وارد شد. نگاهش آکنده از خشم و اضطراب بود.
صاحب‌خانه، اجاره را برای سال جدید، بالا برده بود و همان شب، خاله زنگ زد  و خودشان را برای شام دعوت کرد. لحظه‌ای بعد، کلماتی میان زن و مرد، آرام اما پر از بارِ سنگینِ تنش، رد و بدل شد.
مادر، کنار سماور ایستاده بود. قاشق در دستش می‌لرزید و چشم‌هایش به زمین دوخته بود. دختر، پر از سوال و بغض‌های فروخورده، چون دریایی با موج های سرکوب شده و زانوهای بغل کرده، در گوشه‌ای از اتاق نشست.
پدر دست‌هایش را به موهایش کشید و سکوت خانه  با صدای شکستن لیوانی شیشه‌ای شکست. دختر چشمانش را بست. گویی می‌خواست این لحظه را از خاطره‌ها محو کند.
در همین حال، ناگهان زنگ خانه به صدا در آمد. لحظه‌ای که زمان ایستاد و فضا در سکوتی عمیق فرو رفت. گویی نفسِ خانه را گرفت و دوباره رها کرد.

در کسری از ثانیه، پدر لبخندی تصنعی زد و مادر اشک‌هایش را پاک کرد. دختر  گوشه‌ای رفت و آهی کشید و با لبخندی نیمه‌جان، پر از سکوت و راز، برگشت.

خانواده خاله، وارد شدند. بوی عطرشان با بوی نان بیات خانه، در هم آمیخت و لحظه‌ای، همه چیز، رنگی دیگر گرفت. پدر دست داد و مادر، چای تعارف کرد و دختر  کنارشان نشست.
همه لبخند می زدند. اما من، خوب می‌دانستم، این لبخندها، نقاب‌هایی لطیف‌، برای پوشاندن زخم‌ها، خشم‌ها و ترس‌های پنهانی هستند.
سکوت دوباره خانه را در برگرفت، اما من، هنوز نگاه‌ها، لبخندها و بغض‌ها را ثبت می‌کنم. نقاب‌هایی که هرگز کنار نرفته‌اند. شاید روزی برسد که حقیقت را ببینند، اما تا آن لحظه، من همچنان راوی بی‌صدا خواهم بود.

#سمیه‌ابراهیمی
(معاون‌تبلیغات)
#دیدگاه_آینه_قدیمی
#چهل_جمله
7
قبل از خرید عطر این اصطلاحات را بدان تا سرت کلاه نرود:

پرفیوم (Perfume) →بالاترین غلظت عطر است که ماندگاری بالایی دارد(حدود ۸ساعت)

ادوپرفیوم (Eau de Parfum) → ادوپرفیوم نسبت به پرفیوم ماندگاری کمتری دارد (حدود۴تا۶ساعت)

ادوتویلت (Eau de Toilette) → نسبت به بقیه ماندگاری خیلی کمتری دارد(۲تا۴ساعت)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️ربات‌هایی که شکست‌ناپذیر میشن 🤖

🔹طبق گزارش Wired، شرکت Skild AI مدلی ساخته که ربات‌ها رو مثل قهرمان‌های فیلم‌ها می‌کنه! حتی اگه دست یا پاشون قطع بشه، یا شکل بدن شون تغییر کنه، باز سریع خودشون رو وفق میدن و به کارشون ادامه میدن!
Forwarded from ربات حذف ✂️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️واقعیت‌های پنهان پشت هر خوراکی، هر خوراکی بیشتر از طعمش حرف برای گفتن دارد🍫
| Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پاییز می‌آید تا یادمان باشد، زیبایی همیشه سبز نیست
گاهی هم در رنگ باختن معنا می‌گیرد🍁🍁🍁🍁🍁🍁

صبح به خیر
1
🔴 ایلان ماسک رسما به اولین فرد در تاریخ تبدیل شد که به دارایی خالص ۵۰۰ میلیارد دلار رسیده است!!!
📚انجمن نویسندگان برتر ایران🖊
قابل توجه دوستان محترم کانال و اعضای مهربان و دوست داشتنی انجمن🌹 تمام دوستان باید یک داستان ۴۰ جمله‌ای از دیدگاه یک آینه قدیمی بنویسند و برای معاون اجرایی یا معاون تبلیغات ارسال کنند. 📚داستان ها هر روز و بر اساس قرعه کشی در همین کانال منتشر می شود. به…
با گردی از خاک، من را روی میز گذاشته‌اند.
هوای دلگیر پاییز، صورتم را تیره و تار کرده است.
این‌جا، خانه سالمندان، جایی که خانم‌ها و آقایان سالخورده، به فراموشی سپرده می‌شوند.
پسر سارا خانم، به دنبال گرفتن رضایت مادرش برای فروختن خانه می باشد. دیگری، مدام خودش را درون من نگاه می‌کند و با دست‌های استخوانی و خط‌ خورده‌اش، پوست صورت خود را کشیده و با خود می‌گوید: چقدر پیر شدم.
تمام کسانی که در این اتاق هستند، چهره دیگری دارند. می توانم بگویم حداقل نیمی از مادرها، زلالند. نمی‌دانم شاید من، از همه تنهاتر بودم. تنها آینه‌ای که در اتاق بود، من بودم و دوستی نداشتم که برایش صحبت کنم. سالمندان، غذای درست‌ و حسابی نمی‌خورند. من نیاز به غذا ندارم. نیاز به کمی خنده دارم که دل من‌، مثل بقیه پیر نشود. نیاز دارم تا این غبار از صورتم پاک شود. کسی نیست و نخواهد آمد. کسی به زخم‌هایم چسب نزد. کسی به نگاهم نگاه نکرد. در درون من کسی شاد نبود. چرا پاییز لعنتی، نمی گذارد نور به من برسد؟ شاید این‌جا خانه نیست، زندان است. جایی که نه پای رفتن دارم و نه حال ماندن. دیگر نه روح دارم و نه جان. من از انسان‌ها خسته‌ام.
هیچ چیز جز رنگ باختن انسان‌ها، من را وحشت‌زده نکرد.


آندیا‌ ملکی

#دیدگاه_آینه_قدیمی
#چهل_جمله
4
روز همگی به خیر و شادی💐


به دستور مستقیم رییس انجمن، داستان هایی که کمترین اشتباه املایی و نگارشی را داشته باشند در صفحه اینستاگرام انجمن( به صورت استوری) و در وبلاگ انجمن گذاشته می شود.


معاون اجرایی و امور مالی🔥
رئیس اینستاگرام: کاربران را شنود نمی‌کنیم

🔹آدام موسری: شایعۀ گوش دادن مخفیانه به مکالمات برای تبلیغات هدفمند را رد می‌کنم. استفاده از میکروفن، با روشن‌شدن چراغ و کاهش سریع باتری موبایل قابل تشخیص است.

🔹دلیل دقت بالای تبلیغات اغلب تصادفی یا روانشناسی انسانی است. چون مغز ما تبلیغات دیده‌شده را درونی می‌کند و بعداً در مورد آن صحبت می‌کنیم.

اما نکته اینجاست:
🔸متا به‌تازگی اعلام کرده که برای تبلیغات هدفمند، از داده‌های شخصی شما در گفت‌وگو با چت‌بات‌های هوش مصنوعی استفاده خواهد کرد.

🔸به عبارت دیگر، شاید متا قبلاً با میکروفن گوش نمی‌داد، اما با هوش مصنوعی به اطلاعات بسیار شخصی‌تر شما دسترسی پیدا خواهد کرد.



+دیگه مطمئن شدیم شنود می کنین😁
دنیای امروز پر از صحنه‌هایی شده که اگر عمیق نگاه کنی، می‌فهمی همه چیز برعکس داره جلو میره… 🌍
سیاستمداری که خودش رو صادق نشون میده، اما سایه‌اش فریاد می‌زنه «دروغگوئه» 🎤
بچه‌ای که یه روز به خاطر نمره پایین شرمنده میشد، امروز والدینش معلم رو متهم می‌کنن 📚
درختی که عشق میده و آدمی که با لبخند تبر پنهون کرده… 🌳
کتابخونه‌ها خالی، وای‌فای‌های رایگان پر از ازدحام! 📶
نسل‌ها دارن عوض میشن، اما سوال اینجاست: داریم رشد می‌کنیم یا پسرفت؟

👇👇👇
👍2
2025/10/27 03:11:10
Back to Top
HTML Embed Code: