شما رو نمیدونم ولی من دیگه..
نمیتونم هم دانشجو باشم
هم فرزند باشم
هم زندگی کنم
هم زنده باشم!
نمیتونم هم دانشجو باشم
هم فرزند باشم
هم زندگی کنم
هم زنده باشم!
«تجربه ى سوگ ، یک لايه ى نامرئى اما محسوس و واقعى به روى همه چیز دنياى آدم میكشد. مثل لاک بى رنگ ، مثل ورنى
روى جلد. مثل ورق های بين صفحات مصحف شريف. مثل سلفون روى غذا. مثل شيشه ى شفاف تمام قدى كه در فرودگاه بين ما و
مسافران كشيده شده است. مثل چیزی كه انگار نیست ، اما هست.
ما میدانيم كه هست ، و اين ، مارا هميشه اندكى غمگین مى كند. اندكى ، اما هميشه. و ما میدانيم كه هرگز، هيج وقت ،به تمامى شاد نخواهيم بود ، كه هرگاه دستمان را پیش آوريم تا شادى را لمس كنيم. حتى از نزديک ، حتى در آغوشش هم كه باشيم انگشتانمان لايه اى نامرئى از غم را لمس خواهد كرد.»
روى جلد. مثل ورق های بين صفحات مصحف شريف. مثل سلفون روى غذا. مثل شيشه ى شفاف تمام قدى كه در فرودگاه بين ما و
مسافران كشيده شده است. مثل چیزی كه انگار نیست ، اما هست.
ما میدانيم كه هست ، و اين ، مارا هميشه اندكى غمگین مى كند. اندكى ، اما هميشه. و ما میدانيم كه هرگز، هيج وقت ،به تمامى شاد نخواهيم بود ، كه هرگاه دستمان را پیش آوريم تا شادى را لمس كنيم. حتى از نزديک ، حتى در آغوشش هم كه باشيم انگشتانمان لايه اى نامرئى از غم را لمس خواهد كرد.»
حال و روزم را که میبینی؛ تعریفی ندارد.
عمدا و سهوا به بطالت میگذرانم بلکه به سر برسم.
اما انگار نه انگار. گویی که از عمقِ اعماقِ ته شروع کردهام. عمدا و سهوا اش را هم من مشخص نکردم. به گونه ای درونش دست و پا میزنم و تقلا میکنم که گاهگاهی حس میکنم خودم، خودم را در این مخمصه زندانی کردم.
اما من در مقابل صفحهی سرنوشت، هیچ قلمی در دست نداشتم..
عمدا و سهوا به بطالت میگذرانم بلکه به سر برسم.
اما انگار نه انگار. گویی که از عمقِ اعماقِ ته شروع کردهام. عمدا و سهوا اش را هم من مشخص نکردم. به گونه ای درونش دست و پا میزنم و تقلا میکنم که گاهگاهی حس میکنم خودم، خودم را در این مخمصه زندانی کردم.
اما من در مقابل صفحهی سرنوشت، هیچ قلمی در دست نداشتم..
Baroon Mibare
Arshiyas
همه ترسم از این بود
بیاد بارون نباشی..❤️🩹
بیاد بارون نباشی..❤️🩹
من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما
دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است..
او قند روز های تلخ من است🦋
دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است..
او قند روز های تلخ من است🦋
اون مرضی که وقتی امتحان داری میری سراغ کارهایی که یک ساله نصفه و نیمه رها کردی، اسمش چیه؟!
من دارمش خلاصه...
من دارمش خلاصه...
یجوری خودخوری میکنم که انگار یه نفر بهم گفته: هر کسی زودتر خودشو تموم کنه برندهاس..
روزایی که طرحواره دارم اینجوریه ک..
یه قسمتی از من داره برا از هم نپاشیدنم به شدت تلاش میکنه..
یه قسمتی از من داره برا از هم نپاشیدنم به شدت تلاش میکنه..