4_5771536580887972292.pdf
474.8 KB
مقالهٔ آقای دکتر مجید منصوری. دربارهٔ کشتن خروس برای خواص درمانی و دواندنش و ربطش به شعر خاقانی:
مرغکی را وقت کشتن میدوانید ابلهی...
مرغکی را وقت کشتن میدوانید ابلهی...
دریغا که رضا بابایی (متولد ۱۳۴۳) درگذشت. برای اینکه بدانید چه نازنینی را از دست دادیم، میتوانید به کانالش رجوع کنید.https://www.tg-me.com/rezababaei43
دکتر میلاد عظیمی هم یادداشت زیبایی دربارهٔ او در کانال «نور سیاه» نوشته.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
دکتر میلاد عظیمی هم یادداشت زیبایی دربارهٔ او در کانال «نور سیاه» نوشته.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
Telegram
یادداشتها
کانال یادداشتها، جهت آرشیو نوشتهها و اطلاعرسانی دربارۀ چاپ آثار استاد رضا بابایی، توسط خانوادۀ ایشان اداره میشود.
@reza_babaei
@reza_babaei
این ابر که چون حادثه پیوستۀ ماست
بارانْش همه بارِ دلِ خستۀ ماست
مینگْشاید همچو دلِ ما نفَسی
او نیز مگر کارِ فروبستۀ ماست
مجد همگر، قرن هفتم
ازین شعر سرسری نگذرید. بارها و با حضور قلب بخوانیدش...
https://www.tg-me.com/oragheparishan
بارانْش همه بارِ دلِ خستۀ ماست
مینگْشاید همچو دلِ ما نفَسی
او نیز مگر کارِ فروبستۀ ماست
مجد همگر، قرن هفتم
ازین شعر سرسری نگذرید. بارها و با حضور قلب بخوانیدش...
https://www.tg-me.com/oragheparishan
Telegram
اوراق پریشان-رضا ضیاء
ارتباط
@mohamadrezazia
کانال حافظ خوانی:
https://www.tg-me.com/hafezxany
اینستاگرام:
https://instagram.com/m_reza_zia?igshid=1u70mkwsxl982
@mohamadrezazia
کانال حافظ خوانی:
https://www.tg-me.com/hafezxany
اینستاگرام:
https://instagram.com/m_reza_zia?igshid=1u70mkwsxl982
راستش خیلی اهلِ کتابهای روز نیستم. یعنی پیگیر نیستم که حالا که فلان کتاب روانۀ بازار شده، بدوم و بخرم و بخوانمش. دلیلش هم ساده است؛ اینقدر در این عالم کتابهای خوب هست، که ترجیح میدهم آنهایی را بخوانم که امتحانش را پس داده و جا افتاده و جایِ چون و چرا ندارد. بهترین کتابها الزاماً در سالهایِ اخیر نوشته نشده و بیخود نباید جوگیر شد. اصلاً نمیدانم چرا بعضیها فکر میکنند بهترین اثر هنرمند، آخرین اثرش است. به خصوص در ایران که بارها هنرمندانی را دیدهایم که اتفاقاً بهترین کارشان همان اوّلی بوده و هرچه پیش آمدهاند، پس رفتهاند!....
(برای دیدن باقی مطلب روی کادر مستطیل پایین کلیک کنید)
https://telegra.ph/خاطرات-زیدآبادی-04-14
(برای دیدن باقی مطلب روی کادر مستطیل پایین کلیک کنید)
https://telegra.ph/خاطرات-زیدآبادی-04-14
Telegraph
خاطرات زیدآبادی
(مجلۀ کرگدن برای شمارۀ نوروزی، از من خواست که دربارۀ یکی از کتابهایی که امسال چاپ شده و خواندهام، چیزی بنویسم، که متن کاملش را در ادامه میخوانید) راستش خیلی اهلِ کتابهای روز نیستم. یعنی پیگیر نیستم که حالا که فلان کتاب روانۀ بازار شده، بدوم و بخرم و بخوانمش.…
این نامه را به دقت بخوانید، ارزشش را دارد.
استانداری اصفهان برای تولد رضاشاه مراسمی فرمایشی برگزار کرده و دارد به مرکز گزارش میدهد که مردم چقدر عاشق این کارهای خودجوشند!
این چیزها را که میخوانم حسابی ناامید میشوم و به نوعی ذاتگرایی متمایل میشوم:
اینکه انگار این کثافتکاریها و حماقتها در خون ماست.
قشنگ میشود اسم رضاشاه را برداشت و نام بزرگان فعلی را گذاشت و دوباره این نامه را نوشت.
زورکی مردم را بیاوری و از اقدامات مشعشع حکومت به زور برایشان بگویی و بعد هم به بالاسری ها گزارش بدهی که قاطبهٔ مردم آمدند مجسمهٔ اعلی حضرت را گلباران کردند. (اگر نصف مردم هم آمده باشند و یک گل ریخته باشند، مجسمه زیر گل دفن میشود و پیداست چقدر اغراق درین حرف هست)
یا اینکه بشقاب مینای مزین به تمثال ایشان به مردم اهدا شده و مسابقهٔ شاه کِشی هم گذاشتهاند که کی بهتر بلد است نقاشی شاه را بکشد! و اعلام کنی که دانشجویان دربارهٔ ایشان مقاله بنویسند و بهشان تمثال شاه جایز بدهی و بعد هم تمام سینماها را مجبور کنی فیلم اقدامات اعلیحضرت را بگذارند.
و تازه گزارش این مزخرفات کلیشهای را بنویسند که به مرکز بگویند ما در حال خدمتیم....👇
استانداری اصفهان برای تولد رضاشاه مراسمی فرمایشی برگزار کرده و دارد به مرکز گزارش میدهد که مردم چقدر عاشق این کارهای خودجوشند!
این چیزها را که میخوانم حسابی ناامید میشوم و به نوعی ذاتگرایی متمایل میشوم:
اینکه انگار این کثافتکاریها و حماقتها در خون ماست.
قشنگ میشود اسم رضاشاه را برداشت و نام بزرگان فعلی را گذاشت و دوباره این نامه را نوشت.
زورکی مردم را بیاوری و از اقدامات مشعشع حکومت به زور برایشان بگویی و بعد هم به بالاسری ها گزارش بدهی که قاطبهٔ مردم آمدند مجسمهٔ اعلی حضرت را گلباران کردند. (اگر نصف مردم هم آمده باشند و یک گل ریخته باشند، مجسمه زیر گل دفن میشود و پیداست چقدر اغراق درین حرف هست)
یا اینکه بشقاب مینای مزین به تمثال ایشان به مردم اهدا شده و مسابقهٔ شاه کِشی هم گذاشتهاند که کی بهتر بلد است نقاشی شاه را بکشد! و اعلام کنی که دانشجویان دربارهٔ ایشان مقاله بنویسند و بهشان تمثال شاه جایز بدهی و بعد هم تمام سینماها را مجبور کنی فیلم اقدامات اعلیحضرت را بگذارند.
و تازه گزارش این مزخرفات کلیشهای را بنویسند که به مرکز بگویند ما در حال خدمتیم....👇
👆طرفه آنکه نامه را خود استاندار امضا نکرده، از طرفش امضا کردهاند! یعنی یک نفر این انشاها را نوشته و به جای استاندار امضا کرده و خلاص!
در جایی نوشته که این اقدامات باعث «توجه عمیق نسل جوان» به حکومت شده. احتمالاً در پی همین توجه عمیق بود که دو سال بعد همان جوانان علیه سلطنت انقلاب کردند!
پینوشت:
بنده هم مستندهای «من و تو» را دیدهام و از کارهای ایشان اطلاع دارم! (البته چند کتاب هم درین مورد خواندهام و بحثم قضاوت کارنامهٔ رضاشاه نیست)
دوم اینکه الان صحبتِ این نیست که بگویم انقلاب کردن کار خوب یا بدی است. بحثم عادی بودن کارهای غریب و زشت و مردمی جلوه دادن اقدامات حکومتی و ندیده گرفتن نارضایتیها است.
در جایی نوشته که این اقدامات باعث «توجه عمیق نسل جوان» به حکومت شده. احتمالاً در پی همین توجه عمیق بود که دو سال بعد همان جوانان علیه سلطنت انقلاب کردند!
پینوشت:
بنده هم مستندهای «من و تو» را دیدهام و از کارهای ایشان اطلاع دارم! (البته چند کتاب هم درین مورد خواندهام و بحثم قضاوت کارنامهٔ رضاشاه نیست)
دوم اینکه الان صحبتِ این نیست که بگویم انقلاب کردن کار خوب یا بدی است. بحثم عادی بودن کارهای غریب و زشت و مردمی جلوه دادن اقدامات حکومتی و ندیده گرفتن نارضایتیها است.
Forwarded from اتچ بات
#دانایی #ملکیان #زندگیفیلسوفانه
💎در پیِ هر دانستنی نباش.
حالا که همه چیز را نمیدانیم، نیاز هم نداریم که همه چیز را بدانیم. یعنی اگر ممکن نیست، مطلوب هم نیست.
این اندیشهای است که در آثارِ غزّالی و مولوی و برخی از اندیشمندانِ دیگر وجود دارد.
مختصر کلام این اندیشمندان این است که عمرِ ما محدود است، ولی نادانستههای ما بسیار است. لذا نیاز به ملاک برای گزینش داریم؛ و این ملاک سه ویژگی باید داشته باشد.
🔹ملاکهای مفید بودنِ یک دانستنی:
۱–زندگیِ عملی شما قبل و بعد از «طرحِ» آن متفاوت باشد.
۲–زندگی ماقبل و بعد از «جواب» به آن متفاوت باشد.
۳–اگر جواب x را به آن دادید، زندگی شما متفاوت باشد با آن که جواب y را به آن بدهید.
از این روی، هر واقعیتی دانستنش غنیمت نیست، باید دید به درد ما میخورَد یا نمیخورد.
این «حکمتِ به من چه» در فرهنگِ ما به بهترین وجه در شمس تبریزی و مقالات وی متجلّی است.
🔹البتّه «حکمتِ به من چه» تنها در مقامِ علم است نه عمل؛ و در مقامِ عمل اولین وظیفهٔ اخلاقی من آن است که به فکرِ دیگران هم باشم.
🖌مصطفی ملکیان
📖درسگفتار زندگی فیلسوفانه
@sepidar_m_m
@mostafamalekian
💎در پیِ هر دانستنی نباش.
حالا که همه چیز را نمیدانیم، نیاز هم نداریم که همه چیز را بدانیم. یعنی اگر ممکن نیست، مطلوب هم نیست.
این اندیشهای است که در آثارِ غزّالی و مولوی و برخی از اندیشمندانِ دیگر وجود دارد.
مختصر کلام این اندیشمندان این است که عمرِ ما محدود است، ولی نادانستههای ما بسیار است. لذا نیاز به ملاک برای گزینش داریم؛ و این ملاک سه ویژگی باید داشته باشد.
🔹ملاکهای مفید بودنِ یک دانستنی:
۱–زندگیِ عملی شما قبل و بعد از «طرحِ» آن متفاوت باشد.
۲–زندگی ماقبل و بعد از «جواب» به آن متفاوت باشد.
۳–اگر جواب x را به آن دادید، زندگی شما متفاوت باشد با آن که جواب y را به آن بدهید.
از این روی، هر واقعیتی دانستنش غنیمت نیست، باید دید به درد ما میخورَد یا نمیخورد.
این «حکمتِ به من چه» در فرهنگِ ما به بهترین وجه در شمس تبریزی و مقالات وی متجلّی است.
🔹البتّه «حکمتِ به من چه» تنها در مقامِ علم است نه عمل؛ و در مقامِ عمل اولین وظیفهٔ اخلاقی من آن است که به فکرِ دیگران هم باشم.
🖌مصطفی ملکیان
📖درسگفتار زندگی فیلسوفانه
@sepidar_m_m
@mostafamalekian
Telegram
attach 📎
شرح غزل ۱۹۵ (غلام نرگس مست تو تاجدارانند)
محمدرضا ضیاء
کسانی که مایل به شرکت در کلاس (به صورت مجازی) هستند، میتوانند به بنده پیام بدهند:
@mohamadrezazia
(این جلسات غیر از کلاسهای «برخوان» است که به صورت تصویری برگزار میشود)
@mohamadrezazia
(این جلسات غیر از کلاسهای «برخوان» است که به صورت تصویری برگزار میشود)
Forwarded from چهار خطی
جام شراب و ارّه و خروس!
رکنالدین دعویدار قمی، شاعر ذو اللسانین قرن ششم و هفتم ق، خمریهای دارد در قالب رباعی که در سدههای پسینتر، از دیوان او به مجموعه رباعیّات منسوب به خیّام نقل مکان کرده است:
آنها که بنای عمر بر زرق نهند
آیند و میان من و مَی فرق نهند
بر فرق نهم خروس مَی را پس از این
ور همچو خروسم ارّه بر فرق نهند!
محور تصویری این رباعی، آن است که جامهای شراب را به شکل پرندگان، از قبیل بط (مرغابی) و خروس میساختند. حالا تصوّر بکنید شاعر سنگین و رنگینی چون رکن دعویدار را که از فرط علاقه به نوشیدن شراب، و یحتمل در حالت بیخویشتنی، از نمایشهای مرتبط با آن نیز، مثل گذاشتن جام شراب بر سر، مست و ملنگ و محظوظ میشده است!
بریدن اعضا با ارّه، یکی از انواع شکنجههای فجیع در جهان قدیم بوده ؛ و مورد مشهور آن، داستان جمشید و ضحّاک است که عطار در الهی نامه به آن اشارتی مختصر کرده و در گرشاسبنامۀ اسدی طوسی نیز دیده میشود. ماجرای قطعه قطعه شدن حضرت زکریا با ارّه نیز مشهور است. تاج خروس در نگاه شاعر، به ارّهای میمانَد که بر فرق سر او نهادهاند. بنابراین، او حتی اگر به قیمتش جانش هم تمام شود، دست از شراب نخواهد کشید! پایمردی تا این حد!
شبیه همین مضمون را کمال اسماعیل اصفهانی (د. ۶۳۵ ق) نیز که از همعصران رکن دعویدار بوده، با عباراتی دیگر که کمتر نمایشی است، در یک رباعی آورده است:
اکنون که فلاح نیست اندر سر من
کی پای کشد از خط تو ساغر من
ننهم چو خروه، چشم جز بر می لعل
چون تاجش اگر ارّه نهی بر سر من!
گفتنی است که هیچ کدام از دو رباعی، در دیوانهای چاپی این دو شاعر نیست! رباعی رکندعویدار را ابوالمجد تبریزی در خلاصة الاشعار فی الرباعیات نقل کرده و در نزهة المجالس هم بی نام شاعر هست و رباعی دوم هم جزو نویافتههای فاضل ارجمند جناب محمدرضا ضیاء در دستنویس کمال اسماعیل متعلّق به کتابخانۀ ملک است.
•
منابع:
سفینۀ تبریز، ۶۱۱؛ نزهة المجالس، ۱۴۰؛ طربخانه (رباعیات خیّام)، ۱۳۵؛ الهی نامه، تصحیح دکتر شفیعی کدکنی، ۲۲۱، ۵۸۹؛ گرشاسب نامه، ۴۳؛ دیوان کمال اسماعیل، نسخۀ ملک، ۲۴۶ر
●●
"چهار خطی"
https://www.tg-me.com/Xatt4
رکنالدین دعویدار قمی، شاعر ذو اللسانین قرن ششم و هفتم ق، خمریهای دارد در قالب رباعی که در سدههای پسینتر، از دیوان او به مجموعه رباعیّات منسوب به خیّام نقل مکان کرده است:
آنها که بنای عمر بر زرق نهند
آیند و میان من و مَی فرق نهند
بر فرق نهم خروس مَی را پس از این
ور همچو خروسم ارّه بر فرق نهند!
محور تصویری این رباعی، آن است که جامهای شراب را به شکل پرندگان، از قبیل بط (مرغابی) و خروس میساختند. حالا تصوّر بکنید شاعر سنگین و رنگینی چون رکن دعویدار را که از فرط علاقه به نوشیدن شراب، و یحتمل در حالت بیخویشتنی، از نمایشهای مرتبط با آن نیز، مثل گذاشتن جام شراب بر سر، مست و ملنگ و محظوظ میشده است!
بریدن اعضا با ارّه، یکی از انواع شکنجههای فجیع در جهان قدیم بوده ؛ و مورد مشهور آن، داستان جمشید و ضحّاک است که عطار در الهی نامه به آن اشارتی مختصر کرده و در گرشاسبنامۀ اسدی طوسی نیز دیده میشود. ماجرای قطعه قطعه شدن حضرت زکریا با ارّه نیز مشهور است. تاج خروس در نگاه شاعر، به ارّهای میمانَد که بر فرق سر او نهادهاند. بنابراین، او حتی اگر به قیمتش جانش هم تمام شود، دست از شراب نخواهد کشید! پایمردی تا این حد!
شبیه همین مضمون را کمال اسماعیل اصفهانی (د. ۶۳۵ ق) نیز که از همعصران رکن دعویدار بوده، با عباراتی دیگر که کمتر نمایشی است، در یک رباعی آورده است:
اکنون که فلاح نیست اندر سر من
کی پای کشد از خط تو ساغر من
ننهم چو خروه، چشم جز بر می لعل
چون تاجش اگر ارّه نهی بر سر من!
گفتنی است که هیچ کدام از دو رباعی، در دیوانهای چاپی این دو شاعر نیست! رباعی رکندعویدار را ابوالمجد تبریزی در خلاصة الاشعار فی الرباعیات نقل کرده و در نزهة المجالس هم بی نام شاعر هست و رباعی دوم هم جزو نویافتههای فاضل ارجمند جناب محمدرضا ضیاء در دستنویس کمال اسماعیل متعلّق به کتابخانۀ ملک است.
•
منابع:
سفینۀ تبریز، ۶۱۱؛ نزهة المجالس، ۱۴۰؛ طربخانه (رباعیات خیّام)، ۱۳۵؛ الهی نامه، تصحیح دکتر شفیعی کدکنی، ۲۲۱، ۵۸۹؛ گرشاسب نامه، ۴۳؛ دیوان کمال اسماعیل، نسخۀ ملک، ۲۴۶ر
●●
"چهار خطی"
https://www.tg-me.com/Xatt4
Telegram
چهار خطی
رباعی فارسی، به روایت: سید علی میرافضلی
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(این صفحه روز پنجشنبه نوزدهم آذر هزار و سیصد و نود و چهار شمسی راهاندازی شده است.)
(یادداشتی به یاد استاد جلیل شهناز)
برای من، سازِ ایرانی به طورِ مطلق، با تار شکل گرفته است. یعنی وقتی میگویند: «ساز»، در ذهنِ من تار نقش میبندد. معنا و مصداقِ تار هم برایم جلیل شهنازست...
https://bit.ly/3bR15Dg
برای من، سازِ ایرانی به طورِ مطلق، با تار شکل گرفته است. یعنی وقتی میگویند: «ساز»، در ذهنِ من تار نقش میبندد. معنا و مصداقِ تار هم برایم جلیل شهنازست...
https://bit.ly/3bR15Dg
Telegraph
ذکر جمیلِ جلیل
برای من، سازِ ایرانی به طورِ مطلق، با تار شکل گرفته است. یعنی وقتی میگویند: «ساز»، در ذهنِ من تار نقش میبندد. معنا و مصداقِ تار هم برایم جلیل شهنازست. نیز با اینکه خودم در ساز۱ شاید از علیزاده و نوازندههای آن تیپی بیشتر الهام گرفتهام، تا شهناز، ولی…
ایرانیان فرزند دختر را خوش ندارند!
(ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج ۱، ص۴۳۴)
مرا به زادنِ دختر غمی رسید که آن
نه بر دلِ من و نی بر ضمیرِ کس بگذشت!
چو دختر اندُهِ من دید سخت، صوفیوار
سه روز عدهٔ عالم بداشت، پس بگذشت!
(دیوان خاقانی، ص۸۳۵)
⭕️رسید دخترِ دیگر مرا و یکباره،
ببرد رونقِ عیش و برفت آبِ حیات
ز مکرمات بوَد دفنِ دختران همه وقت
اگر به حال حیاتاست و گر به حالِ ممات!
(دیوان کمال اسماعیل، ص۵۸۹)
نعم الختن القبر
بهترین داماد، گورست!
(حدیث؟/ مَثَل عربی)
با این پیشینههای گهربار، این اتفاقات عجیب نیست!
https://www.tg-me.com/oragheparishan
(ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج ۱، ص۴۳۴)
مرا به زادنِ دختر غمی رسید که آن
نه بر دلِ من و نی بر ضمیرِ کس بگذشت!
چو دختر اندُهِ من دید سخت، صوفیوار
سه روز عدهٔ عالم بداشت، پس بگذشت!
(دیوان خاقانی، ص۸۳۵)
⭕️رسید دخترِ دیگر مرا و یکباره،
ببرد رونقِ عیش و برفت آبِ حیات
ز مکرمات بوَد دفنِ دختران همه وقت
اگر به حال حیاتاست و گر به حالِ ممات!
(دیوان کمال اسماعیل، ص۵۸۹)
نعم الختن القبر
بهترین داماد، گورست!
(حدیث؟/ مَثَل عربی)
با این پیشینههای گهربار، این اتفاقات عجیب نیست!
https://www.tg-me.com/oragheparishan
Telegram
اوراق پریشان-رضا ضیاء
ارتباط
@mohamadrezazia
کانال حافظ خوانی:
https://www.tg-me.com/hafezxany
اینستاگرام:
https://instagram.com/m_reza_zia?igshid=1u70mkwsxl982
@mohamadrezazia
کانال حافظ خوانی:
https://www.tg-me.com/hafezxany
اینستاگرام:
https://instagram.com/m_reza_zia?igshid=1u70mkwsxl982
اوائل انقلاب پرویز مشکاتیان را به جرم نوشیدن الکل گرفتند و بعد هم شلاقش زدند! (پیداست که این ماجرا چه تأثیری در او گذاشت)
امروز منزل پدری مشکاتیان را که بنا بود به خانهٔ موسیقی بدل شود، تخریب کردند و یکی از مسؤلین گفت متأسفانه دیر خبردار شدند و وقتی رسیدند، نود درصد خانه، خراب شده بود.
داشتم فکر میکردم کاش کسی زنگ میزد و میگفت یکی دارد در آن خانه عرق میخورد، تا به سرعت خودشان را به آنجا میرساندند و در کنارش شاید جلوی تخریب خانه هم گرفته میشد.
تصاویر خانهٔ پدری مشکاتیان (در نیشابور) را اینجا ببینید:
https://bit.ly/2AzD32C
https://www.tg-me.com/oragheparishan
امروز منزل پدری مشکاتیان را که بنا بود به خانهٔ موسیقی بدل شود، تخریب کردند و یکی از مسؤلین گفت متأسفانه دیر خبردار شدند و وقتی رسیدند، نود درصد خانه، خراب شده بود.
داشتم فکر میکردم کاش کسی زنگ میزد و میگفت یکی دارد در آن خانه عرق میخورد، تا به سرعت خودشان را به آنجا میرساندند و در کنارش شاید جلوی تخریب خانه هم گرفته میشد.
تصاویر خانهٔ پدری مشکاتیان (در نیشابور) را اینجا ببینید:
https://bit.ly/2AzD32C
https://www.tg-me.com/oragheparishan
وقتی نگاهمان به ظواهر دچار شد
عارف شدن به ریش بلند و سهتار شد...
مهدی نیکبخت (بیتو)
ارتباط صمیمانه و مستمری با او نداشتم، ولی از حدود بیست سال پیش میشناختمش و جز خوبی و بیآزاری از او ندیده بودم. بیخیال بود و کولیوار میزیست. هربار زایندهرود جاری میشد، به استقبال آب در میان رودخانه دف میزد و شاید شما هم در آن عکسها دیده بودیدش.
آخرین صحنهای که از «بیتو» در ذهنم است، دم پل خواجوی اصفهان را به یاد میآورم که دو پلیس جوری بازویش را گرفته بودند که گویی سرحلقهٔ تبهکاران عالم در چنگشان است؛ به جرم دف زدن میبردندش!
فرصت نشد با هم حرف بزنیم و فقط یک لحظه نگاهم به چشمان معصومش افتاد و تا همین امروز آن صحنه در چشمم است.
از اینها گذشته، نمیدانم چه میشود که عدهای میتوانند انسانی دیگر را بکشند، آن هم به این صورت فجیع. امیدوارم به زودی انگیزهٔ قاتلان و داستان این مصیبت روشن شود.
عارف شدن به ریش بلند و سهتار شد...
مهدی نیکبخت (بیتو)
ارتباط صمیمانه و مستمری با او نداشتم، ولی از حدود بیست سال پیش میشناختمش و جز خوبی و بیآزاری از او ندیده بودم. بیخیال بود و کولیوار میزیست. هربار زایندهرود جاری میشد، به استقبال آب در میان رودخانه دف میزد و شاید شما هم در آن عکسها دیده بودیدش.
آخرین صحنهای که از «بیتو» در ذهنم است، دم پل خواجوی اصفهان را به یاد میآورم که دو پلیس جوری بازویش را گرفته بودند که گویی سرحلقهٔ تبهکاران عالم در چنگشان است؛ به جرم دف زدن میبردندش!
فرصت نشد با هم حرف بزنیم و فقط یک لحظه نگاهم به چشمان معصومش افتاد و تا همین امروز آن صحنه در چشمم است.
از اینها گذشته، نمیدانم چه میشود که عدهای میتوانند انسانی دیگر را بکشند، آن هم به این صورت فجیع. امیدوارم به زودی انگیزهٔ قاتلان و داستان این مصیبت روشن شود.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینجا پل خواجوی اصفهان است. قرنهاست که رسم است در کنار این رود و زیر این پل آواز میخوانند. شاید حافظ به همین رسم اشاره داشته که گفته: خرد در زنده رود انداز و می نوش / به گلبانگ جوانان عراقی...(عراق: عراق عجم: اصفهان و نواحی مرکزی ایران)
در کشورهای پیشرفته، پولهای هنگفتی خرج میکنند تا چنین سنتهایی شکل بگیرد و اگر هم چنین رسومی داشتند، دو دستی به آن میچسبند و تشویق میکنند که بیشتر پا بگیرد و سالانه با آن گردشگر و سرمایه جذب میکنند.
ولی اینجا «منع جوان و سرزنش پیر میکنند» تا مباد کسی لحظهای در کنار آب زمزمهای کند و دلی شاد شود....
https://www.tg-me.com/oragheparishan
ویدئو از صفحهٔ
https://bit.ly/3d8OLPk
در کشورهای پیشرفته، پولهای هنگفتی خرج میکنند تا چنین سنتهایی شکل بگیرد و اگر هم چنین رسومی داشتند، دو دستی به آن میچسبند و تشویق میکنند که بیشتر پا بگیرد و سالانه با آن گردشگر و سرمایه جذب میکنند.
ولی اینجا «منع جوان و سرزنش پیر میکنند» تا مباد کسی لحظهای در کنار آب زمزمهای کند و دلی شاد شود....
https://www.tg-me.com/oragheparishan
ویدئو از صفحهٔ
https://bit.ly/3d8OLPk
Forwarded from اوراق پریشان-رضا ضیاء
ممنوع است مگر اینکه خلافش ثابت شود!
🚵♂در این ایّام که انگار «بورسِ اخبار بد» باید نامیدش، خبرهای خوبی از وزرات آموزش پرورش و ابتکاراتِ وزیرش به گوش میرسد. فضای آموزش پرورش بسیار محافظهکارانه و خموده و یخ بسته است. هر حرکتِ نویی با مخالفت و مقاومت روبهروست و اصل بر این است که اساساً نباید کاری تازه انجام شود. نمونهای گویا از فضای بستهٔ «سنّت» که در آن حرکاتِ تازه «بدعت» شمرده میشود. بدعت، با «بدیع» و تازه همریشه است و این که چنین بارِ منفیای دارد، خود گویایِ عمق فاجعه هست.
🚲در این میان، یکی از دوستان معلّم، میگفت که به تازگی چند مدرسه در اصفهان مانع آوردن دوچرخه به مدارس شدهاند.
برای کسانی که اطّلاع ندارند، عرض میکنم که: در اصفهان دوچرخه سواری رسمی قدیمی و شایع است و به خصوص نوجوانان از دیرباز با دوچرخه به مدرسه میرفتهاند. در سریال «قصههای مجید» بخشهایی از این سنّت به خوبی تصویر شده بود. این دوستِ معلّم میگفت اخیراً بعضی مدیران به بچهها گفتهاند که حق ندارید دوچرخههایتان را توی مدرسه بیاورید. توجیهشان این بوده که: فضایِ کافی در حیاط مدرسه نداریم و نیز ممکن است دوچرخههایتان سرقت شود. یکی دیگر از مدیران فرموده بودند: نه تنها نباید با دوچرخه به مدرسه بیایید، بلکه اگر بفهمم اصلاً با «چرخ» (در اصفهان اینطور میگویند) آمدهاید، پنج نمره از انضباطتتان کم میکنم. (یعنی اگر کسی با دوچرخه بیاید و آن را در کوچه هم بگذارد، باز از انضباطش کم میشود!)
🚴♂از این قضیه به شدّت تعجب کردم. فکر میکردم مدیر و ناظمها چقدر باید خوشحال باشند که این فرهنگ از نوجوانی در شهر مرسوم است. مگر فواید دوچرخه سواری، چیزیست که پنهان باشد؟ موضوع را به یکی از مسؤلین آموزش پرورش اصفهان که از دوستان خوبم است، اطّلاع دادم. تعجّب کرد و قولِ رسیدگی داد و در عین حال از کمبود بودجه و فضای آموزشی و... گله کرد و گفت: اولویت این است که در حیاط برای خود بچهها جا باشد، بعد به دوچرخههایشان میرسد. گفتم: اتّفاقاً شهرداری پیشنهاد داده که اگر خواستید، برای قفل کردنِ دوچرخه هم مجاناً وسیله در اختیارتان میگذاریم.
غیر از اینها به آن دوست گفتم: اوّلاً این را میشد با خودِ بچهها در میان گذاشت. بهتر نبود بهشان میگفتند: ما به این دلیل میگوییم توی حیاط دوچرخه پارک نکنید و بعد رأی گیری میکردند که ببینند، بچهها حاضرند بخشی از حیاط را به این صورت واگذار کنند، یا نه.
🚴♀دوم، حقیقتاً نمیفهمم دیگر به مدیر چه ربطی دارد که بچه با چه وسیلهای به مدرسه آمده. مشکل اصلی من همین جاست که چطور مدیر مدرسه به خودش اجازه میدهد دربارهٔ وسیلهٔ نقلیهٔ بچهها هم تصمیم بگیرد. فاجعهبارترین قسمت هم اینجا بود که این عزیزان فقط بلدند تهدید کنند.
⭕️متأسفانه در شیوهٔ تربیتی ما این روند حاکم است که وقتی دربارهٔ چیزی اختیاری داریم، بنا را بر محدودیت و ممنوعیت میگذاریم. یعنی بنای مدیران و کسانی که اختیاری دارند، بر این است که همهچیز را ممنوع بدانند، مگر آنکه خلافش ثابت شود. در صورتی که حتّی در شرع هم همه چیز مباح است مگر آن که حرمتی به اثبات برسد. اگر تا به حال به این موضوع دقّت نکردهاید، در ادارات و مراکزِ دولتی و هرجایی که یک سرش به دولت میرسد، از اجازه برای کاری تازه بپرسید، قاعده بر پاسخ منفی و ممنوعیت است. نمونهٔ سادهاش همین دوچرخهسواری خانمها!
بعد التحریر: نمونهٔ دیگرش همین آوازخوانی در کنار پل!
چاپ شده در روزنامهٔ اعتماد
https://www.tg-me.com/oragheparishan
🚵♂در این ایّام که انگار «بورسِ اخبار بد» باید نامیدش، خبرهای خوبی از وزرات آموزش پرورش و ابتکاراتِ وزیرش به گوش میرسد. فضای آموزش پرورش بسیار محافظهکارانه و خموده و یخ بسته است. هر حرکتِ نویی با مخالفت و مقاومت روبهروست و اصل بر این است که اساساً نباید کاری تازه انجام شود. نمونهای گویا از فضای بستهٔ «سنّت» که در آن حرکاتِ تازه «بدعت» شمرده میشود. بدعت، با «بدیع» و تازه همریشه است و این که چنین بارِ منفیای دارد، خود گویایِ عمق فاجعه هست.
🚲در این میان، یکی از دوستان معلّم، میگفت که به تازگی چند مدرسه در اصفهان مانع آوردن دوچرخه به مدارس شدهاند.
برای کسانی که اطّلاع ندارند، عرض میکنم که: در اصفهان دوچرخه سواری رسمی قدیمی و شایع است و به خصوص نوجوانان از دیرباز با دوچرخه به مدرسه میرفتهاند. در سریال «قصههای مجید» بخشهایی از این سنّت به خوبی تصویر شده بود. این دوستِ معلّم میگفت اخیراً بعضی مدیران به بچهها گفتهاند که حق ندارید دوچرخههایتان را توی مدرسه بیاورید. توجیهشان این بوده که: فضایِ کافی در حیاط مدرسه نداریم و نیز ممکن است دوچرخههایتان سرقت شود. یکی دیگر از مدیران فرموده بودند: نه تنها نباید با دوچرخه به مدرسه بیایید، بلکه اگر بفهمم اصلاً با «چرخ» (در اصفهان اینطور میگویند) آمدهاید، پنج نمره از انضباطتتان کم میکنم. (یعنی اگر کسی با دوچرخه بیاید و آن را در کوچه هم بگذارد، باز از انضباطش کم میشود!)
🚴♂از این قضیه به شدّت تعجب کردم. فکر میکردم مدیر و ناظمها چقدر باید خوشحال باشند که این فرهنگ از نوجوانی در شهر مرسوم است. مگر فواید دوچرخه سواری، چیزیست که پنهان باشد؟ موضوع را به یکی از مسؤلین آموزش پرورش اصفهان که از دوستان خوبم است، اطّلاع دادم. تعجّب کرد و قولِ رسیدگی داد و در عین حال از کمبود بودجه و فضای آموزشی و... گله کرد و گفت: اولویت این است که در حیاط برای خود بچهها جا باشد، بعد به دوچرخههایشان میرسد. گفتم: اتّفاقاً شهرداری پیشنهاد داده که اگر خواستید، برای قفل کردنِ دوچرخه هم مجاناً وسیله در اختیارتان میگذاریم.
غیر از اینها به آن دوست گفتم: اوّلاً این را میشد با خودِ بچهها در میان گذاشت. بهتر نبود بهشان میگفتند: ما به این دلیل میگوییم توی حیاط دوچرخه پارک نکنید و بعد رأی گیری میکردند که ببینند، بچهها حاضرند بخشی از حیاط را به این صورت واگذار کنند، یا نه.
🚴♀دوم، حقیقتاً نمیفهمم دیگر به مدیر چه ربطی دارد که بچه با چه وسیلهای به مدرسه آمده. مشکل اصلی من همین جاست که چطور مدیر مدرسه به خودش اجازه میدهد دربارهٔ وسیلهٔ نقلیهٔ بچهها هم تصمیم بگیرد. فاجعهبارترین قسمت هم اینجا بود که این عزیزان فقط بلدند تهدید کنند.
⭕️متأسفانه در شیوهٔ تربیتی ما این روند حاکم است که وقتی دربارهٔ چیزی اختیاری داریم، بنا را بر محدودیت و ممنوعیت میگذاریم. یعنی بنای مدیران و کسانی که اختیاری دارند، بر این است که همهچیز را ممنوع بدانند، مگر آنکه خلافش ثابت شود. در صورتی که حتّی در شرع هم همه چیز مباح است مگر آن که حرمتی به اثبات برسد. اگر تا به حال به این موضوع دقّت نکردهاید، در ادارات و مراکزِ دولتی و هرجایی که یک سرش به دولت میرسد، از اجازه برای کاری تازه بپرسید، قاعده بر پاسخ منفی و ممنوعیت است. نمونهٔ سادهاش همین دوچرخهسواری خانمها!
بعد التحریر: نمونهٔ دیگرش همین آوازخوانی در کنار پل!
چاپ شده در روزنامهٔ اعتماد
https://www.tg-me.com/oragheparishan
Telegram
اوراق پریشان-رضا ضیاء
ارتباط
@mohamadrezazia
کانال حافظ خوانی:
https://www.tg-me.com/hafezxany
اینستاگرام:
https://instagram.com/m_reza_zia?igshid=1u70mkwsxl982
@mohamadrezazia
کانال حافظ خوانی:
https://www.tg-me.com/hafezxany
اینستاگرام:
https://instagram.com/m_reza_zia?igshid=1u70mkwsxl982
احوالِ شیخ و قاضی و شُربالیهودشان*
کردم سؤال صبحدم از پیرِ میفروش
گفتا: نه گفتنیست سخن، گرچه مَحرمی
درکش زبان و پرده نگهدار و میبنوش
(حافظ)
*شرب الیهود، کنایه از شرابنوشی پنهانیست.
کردم سؤال صبحدم از پیرِ میفروش
گفتا: نه گفتنیست سخن، گرچه مَحرمی
درکش زبان و پرده نگهدار و میبنوش
(حافظ)
*شرب الیهود، کنایه از شرابنوشی پنهانیست.
دیو اگر صومعهداری کند اندر ملکوت،
همچو ابلیس، همان طینتِ ماضی دارد
ناکساست آنکه به دُرّاعه و دستار کساست
دزد دزدست، وگر جامۀ قاضی دارد*
(سعدی)
*دراعه: جامهای دراز که زاهدان و شیوخ پوشند.
همانطور که دیو، خوی قبلی خود را حفظ میکند، ولو آنکه در ظاهر در عرشِ اعلی، به صومعهداری و زهد مشغول باشد، نااهلی هم که با لباس و ظاهر میخواهد خود را کسی، نشان دهد، هنوز ناکس است.
«وگر» یعنی «ولو اگر».
همچو ابلیس، همان طینتِ ماضی دارد
ناکساست آنکه به دُرّاعه و دستار کساست
دزد دزدست، وگر جامۀ قاضی دارد*
(سعدی)
*دراعه: جامهای دراز که زاهدان و شیوخ پوشند.
همانطور که دیو، خوی قبلی خود را حفظ میکند، ولو آنکه در ظاهر در عرشِ اعلی، به صومعهداری و زهد مشغول باشد، نااهلی هم که با لباس و ظاهر میخواهد خود را کسی، نشان دهد، هنوز ناکس است.
«وگر» یعنی «ولو اگر».