Telegram Web Link
«قالتاق» که در محاوره به عنوان فحش(به معنی: متقلب، فریبکار) به کار می‌رود، واژه‌ای ترکی و در اصل به معنی «چوبِ زین/زین» است.

استفاده از نام اشیاء و ابزارها به عنوان دشنام نمونه‌های فراوان دارد:
الدنگ هم در ترکی به معنی «پوستی که بر تهِ کفش می‌دوزند» آمده.
«هیز» نیز گویا از معنی دیگرِ این کلمه («دَلو»: تغار، تشت) گرفته شده است.

از طرفی بعضی فحش‌ها آنقدر که به نظر می‌رسد، بد نیستند:
«پفیوز» یعنی «سست و پخمه»، ولی ما به عنوان فحش خیلی شدیدتری به کار می‌بریم!

و برعکس «لوند» به معنی «فاحشه، هرزه» است، ولی ما به عنوان تعریف در دلبری بعضی زنان می‌گوییم و قصد بدی هم نداریم.


(برای تفصیل بیشترِ ریشهٔ کلمات رک: کتاب «فرهنگ ریشه‌‌شناختی زبان فارسی»، از آقای «محمد حسن‌دوست»)

https://www.tg-me.com/oragheparishan
و سخت عجب است کارِ گروهی از فرزندانِ آدم، که یکدیگر را بر خیره می‌کشند و می‌خورند از بهر حُطامِ عاریت را، و آنگاه می‌گذارند و می‌روند تنها به زیرِ زمین با وبال بسیار.

(تاریخ بیهقی، ص ۱۸۸، چاپ دوجلدی دکتر یاحقی و مهدی سیدی)

حطام:
ریزهٔ کاه و گیاه و جز آن.
اندک مال دنیاوی که فنا پذیرد و باقی نماند.

بر خیره: بیهوده.
(یکم آبان، روز بیهقی)

https://www.tg-me.com/oragheparishan
در حاشیهٔ باد بایدنی!

حافظ فرمود:
به هوش باش که هنگام «باد» استغنا
هزار خرمنِ طاعت به نیم «جو» ننهند!


امروز معنای این سخن سعدی را هم بیشتر در می‌یابم، که فرمود:
نه خود سریرِ سلیمان به باد رفتی و بس
که هرکجا که سریریست می‌رود بر باد!

از طرفی اینطور که «بویش» می‌آید، تخت و بختِ بایدن با این باد، در دور آینده هم بر باد می‌رود و تحولات جهانی عظیمی در پیش است.
اینجاست که ذهن «تیزبین» و آینده نگر مولانا هم چنین می‌سراید:
جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست
چرا ز باد مکافات داد و بیدادست؟!

ز بیمِ باد جهان همچو برگ می‌لرزد
درونِ باد ندانی که تیغِ پولادست؟!
💨💨💨💨

از شوخی گذشته، بخش تأمل برانگیزِ ماجرا اینجا بود که آدمی‌زاد در پشت این نقاب‌های کاذبِ رسمیت و جدیت و عبوسی، چقدر ناتوان است در برابر طبیعت و «چون پیر شدی» حتی اگر رییس‌جمهور آمریکا هم باشی وسط یک دیدار مهم رسمی، زرتی تلنگت در می‌رود و «کاری ز دستت بر نمی‌آید»!
مطمئنم «اگر من جای او بودم»، اینقدر دنیا برایم مسخره بود که بعدش با رفقای صمیمی‌ام اقلاً یک دلِ سیر به این داستان بخندیم!
شایسته‌سالاری فقط با ریش!

‌‌ تو به ریش و به جُبّه معتبری
اگر آن ریش واهِلی، چه بَری؟! ‌‌ (اوحدی مراغه‌ای، قرن هفتم)

💢اگر دقت کرده باشید می‌بینید، سال‌‌هاست که در وزرا و مدیرانِ ارشد و حتی مدیرانِ میانی، کسی را با ریشِ تراشیده نمی‌بینید.
در حالی که بخشِ بسیار قابل توجهی از جامعه و نخبگان را افرادی با همین مشخصات تشکیل می‌دهند. در چنین شرایطی صحبت کردن از «شایسته سالاری» بیشتر تعارف و لقلقۀ زبان به نظر نمی‌رسد؟ مگر می‌شود در این کشور تا به حال هیچ مردی با ریشِ تراشیده، یا سبیلِ بلند شایستگی وزارت یا حتی مدیریت کلان نداشته باشد؟ (تنها مدیرِ «سبیل بلند»ی که دیده‌ام، جناب علی‌معلم است که اکنون دیگر رییس فرهنگستان هنر نیست. البته او نیز با «حفظ ریش» سبیل داشت)

یادم هست که از دهۀ شصت به بعد، اوّلین وزیری که «ریش پروفسوری» داشت، آقای نمازی وزیر اقتصاد بود، که او هم طرفینِ صورت را به صورتِ کامل نمی‌تراشید. در میانِ نمایندگانِ مجلس هم همین وضعیت حاکم است و به جز بعضی نمایندگانِ اقلیّت، به ندرت نمایندۀ ریش‌زده‌ای در میانشان هست. ممکن است مسؤلین و گزینش‌گران بگویند: اینها اتفاقی بوده و در هیچ جای قانون اساسی به چنین منعی اشاره نشده. ولی آگاهان می‌دانند که این مسائل اتّفاقی نیست و از قضا خیلی هم جدّی دنبال می‌شود. اتفاقاً به نظرم بدترین بخشِ این قبیل امور همین است که خیلی غیر رسمی دنبال می‌شود و بدون آنکه «مدرک جُرمی» به جا بگذارد، راحت و بدونِ تبعات اجرا می‌شود.

💢البته دولتِ روحانی در ابتدایِ کار از این جهت کمی پیشرفت داشت و آخوندی (وزیر مسکن) و ظریف با ریش پروفسوری کار را شروع کردند. ولی آقای ظریف بعد از مدّتی در یک «طرحِ توسعه» ریش پروفسوری را تکمیل کرد و به خیلِ مدیرانِ بی‌شبهه پیوست! کلاً این هم مقوله‌ای است که بعضی از مدیران در «زمانِ معزولی» با خیالِ راحت ریش را می‌تراشند، «لیک چون بر سرِ عمل آیند» دوباره ظاهر را حفظ می‌کنند. مثالی که در این مورد در ذهنم هست، جنابِ طهماسب مظاهری (وزیر اسبق اقتصاد) است، که امیدوارم در روزنامه اسم مبارکشان حذف نشود. (البته اگر کلِ مطلب به این سرنوشت دچار نشود!)

نیز چند نفر از مشاهیرِ حکومتی هستند که عکس‌های قبل از انقلاب آنها را با ریشِ تراشیده نشان می‌دهد. (مثلاً مرحوم حسن حبیبی در قبل و اوایل انقلاب ریش نداشت)

💢 شخصاً چند استادِ دانشگاه اصفهان را می‌شناسم که می‌دیدم، روزهای شنبه، ریششان کوتاه‌ترست، یا گاهی حتی با ریش تراشیده ظاهر می‌شدند. بعد که پیگیری کردم، فهمیدم این عزیزان در تعطیلاتِ آخرهفته ریش را می‌تراشند و تا شنبه به کسوتِ اهلِ صلاح در می‌آیند!
از شما چه پنهان خودم هم وقتی سودای استخدام در سرم بود، گاهی وقتی به دانشگاه می‌رفتم، عمداً ریشم را نمی‌زدم☺️حتی می‌شناسم کسانی را که وقتی کارِ اداری دارند، با ریشِ نتراشیده مراجعه می‌کنند. همین‌طور کسانی را دیده‌ام که بعد از بازنشستگی یا اخراج از مراکزِ دولتی، ریششان را زدند. شاید مشهورترینشان همین آقای خاوری خودمان باشد!

شما هم اگر خاطره‌ای از #ریش دارید، به اشتراک بگذارید.


(پی نوشت: یادداشت مال چندسال پیش است و البته در روزنامه چاپ نشد! اخیراً امام جمعهٔ اصفهان باز به تراشیدن ریش مردان اشکال کردند و بازنشر این مطلب به همین مناسبت است.
دوم اینکه در این یادداشت به تبعیض عظیمی که در حق زنان در امرِ شایسته سالاری می‌رود نپرداختیم. نه چون مهم نبود، چون موضوع سخن چیز دیگری بود)

https://www.tg-me.com/oragheparishan
این وادیِ زنـده‌رود، خـون بایستی
سیلابش ازین بـسی فزون بایستی

وان‌گــه ز بـرای حـق‌گـزاریّ‌ِ غـمـت،
آن جمله به چشمِ من درون بایستی

کمال‌اسماعیل
(قرن ۶و۷)

برایمان عجیب است که زمانی زاینده رود سیلابی داشته که شعرا به آن مثال می‌زده‌اند.
شرح غزل ۲۳۲ (بر سر آنم که گر ز دست برآید)
محمدرضا ضیاء
https://www.tg-me.com/hafezxany

به مناسبت یلدا، این هفته، این غزل را خواندیم که در آن از یلدا گفته شده.

(«یلدا» تنها همین یک بار در شعر حافظ آمده)
من نمی‌فهمم چگونه است که اگر ما تلگرام و توییتر و فیس‌بوک و یوتویوب و صدها سایت دیگر را کلاً ببندیم، اسمش می‌شود «صیانت از فضای مجازی»،

ولی اگر اینستاگرام یک عکس را حذف کند، اسمش می‌شود: «آزادی به سبکِ غربی» و «سانسور در غرب» و «قلدری غربی‌ها» و «ادعایِ پوچِ آزادی بیان»؟!
البته حتماً مشکل از فهم من است وگرنه اینها با هم تناقض ندارد.

(پست‌موقت)

https://www.tg-me.com/oragheparishan
یکی از وکلای ایران بر دربار شاهی، دزدی را دید که به معرض قتل می‌بردند. گفت: در حقیقت این دزد کشتن را مستوجب است، زیرا بدونِ لباس رسمی و منصبِ دولتی می‌خواهد دزدی کند!

میرزا آقا خان کرمانی، رسالهٔ رضوان (به تقلید از گلستان سعدی نوشته شده)

https://www.tg-me.com/oragheparishan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرزومندم که بتوانم برگردم به ایران....


او حدود دوازده سال پیش هم در مصاحبه با رادیو فردا گفت:
«از بيست و هشت سال پيش جسمم در پاريس ولی خلاصهٔ جانم در تهران، خيابان هدايت، نبش علائی روبروی اتوشويی‌ای است که اسمش را فراموش کرده‌ام.»

نمی‌دانم پزشک‌زاد چندمین ایرانی‌ای‌ بود که این آرزو را با خود به گور برد، و پس از او چند نفر دیگر این خواسته را با خود به خاک می‌برند.

ولی همهٔ بانیان چنین شرایطی باید شرم کنند از این کارها و البته روزی پاسخگو باشند که با نجیب‌ترین و شریف‌ترین فرزندان ایران چنین کردند.
امروز بر جای او در وزارت خارجه چه کسانی نشسته‌اند؟ و چند نفر را داریم که در نویسندگی بتوانند جایش را پر کنند؟ بعید می‌دانم امروز در کلّ‌ِ آن وزارتخانه کسی پیدا شود که بتواند از روی مقاله‌ای که در ردّ‌ِ حافظ شاملو نوشت، درست بخواند!
زمستان از دید قدما
امروز وقتی برفی می‌بارد، بیشترمان حسی مثبت و شاعرانه داریم و حتی عده‌ای زمستان را مطلقاً به بهار ترجیح می‌دهند.

ولی در شعرِ کهن، اصولاً توصیفات زمستان این چنین رمانتیک و بی طرفانه نیست:
اینت سردی که این زمستان کرد / که همه کارِ ما پریشان کرد
تاختن کرد لشکرِ بهمن / خانه بر خلق، همچو زندان کرد
آب را تخته بند کرد به جوی / شاخ را از لباس عریان کرد
لشکرِ غُز نکرد در کرمان / آنچه امسال برف و باران کرد
خانه ها خود نبود ، آبادان / باد و باران ، تمام ویران کرد... (کمال اسماعیل ، ص ۶۴۳ دیوان)

اصولاً هرچه در ادبیاتِ کهن ایران یافت می‌شود، گله و شکایت از زمستان است. همین کمال اسماعیل در قصیدۀ معروف برف نیز پس از آن توصیفاتِ بی نظیر از زیباییِ برف،می‌گوید:

گرچه سپید کرد همه خان و مانِ ما
یارب سیاه باد همه خان و مانِ برف

وقتی چنین، نشاط کسی را مُسلَّمست کـَاسبابِ عیش دارد اندر زمانِ برف

هم نان و گوشت دارد، هم هیزم و شراب
هم مطربی که برزنَدَش داستانِ برف

معشوقه‌ای مرکب از اضدادِ مختلف؛
باطن به‌سانِ آتش و ظاهر، به‌سانِ برف

نه همچو من که هر نفسش بادِ زمهریر
پیغام‌هایِ سرد دهد بر زبانِ برف

هرلحظه دستِ چرخ بخروارها نمک
بپراکَنَد بدین دلِ ریش، از امانِ برف

گر قُوَّتم بُدی ز پیِ قرصِ آفتاب،
بر بامِ چرخ رفتمی از نردبانِ برف....

و سپس در ابیاتِ زیبایِ دیگری می‌گوید که، بله من هم می‌توانم از برف لذت ببرم ولی به شرطی که حداقلِ امکاناتِ زندگی مهیا باشد.

جالب اینجاست که هر دویِ این شعرها را کمال اسماعیل برای طلبیدنِ وسائلِ گرم کننده (در حدِ پوستین و...) سروده است:

خورشیدِ جودت ار نکند پشت گرمی‌ای
سرما کند شمار من از کشتگانِ برف
کوته کنم که بس سبب پوستین بوَد
دم سردیِ بدین صفت اندر زمانِ برف

و این خود نشانگرِ سطحِ زندگی در آن دوره است؛ (کمبودِ مواد غذایی از طرفی و نبودنِ وسایلِ گرم کننده از سویِ دیگر) به طور کلی این‌همه توصیه به غنیمت شمردنِ بهار بیراه نیست، چون گذراندنِ زمستان و رسیدن به بهار، کاری طاقت‌فرسا و دشوار و گاه نشدنی بوده است و بهار برای آنان مفهوم دیگری داشته است و اینجاست که حافظ دردمندانه می‌گوید:

ذخیره‌ای بنه از رنگ و بویِ فصلِ بهار
که می‌رسند ز پی، رهزنانِ بهمن و دی...

(چاپ شده در بخارای ۱۰۳)

https://www.tg-me.com/oragheparishan
Audio
بی تو
غزل های عاشقانه

شعر و صدا: ساعد باقری

چند روزی، وقتم با این شعرها خوش بود.
https://www.tg-me.com/oragheparishan
«گربه شور» اول از همه داستان «پیراهن زرشکی» صادق چوبک را به یادم انداخت؛ حکایت دو مرده‌شوری که بر سر یک پیراهن نیم‌دارِ باقی مانده از میت، دعوا دارند. دعوایی که بیش از آنکه خشن باشد، رقت‌انگیز است.

اینجا هم حکایت چهار مرده‌شوری‌ست که با آمدنِ دستگاه‌های مکانیزهٔ غسّالی باید «تعدیل نیرو» شوند و دو نفرشان کنار بروند. ظاهر قصه ساده به نظر می‌رسد، ولی ماجرا عمیقاً وحشتناک است. آدم باید به ته دنیا برسد که رضایت بدهد به مرده شور شدن، و حالا این بیچاره‌ها سر مرده‌شور بودن دعوا دارند. یعنی حتی نمی‌توانند مرده‌شور بمانند و باید قرعه بکشند تا دونفرشان کنار بکشد و هرکدام عذرها و مصیبت‌های خودش را دارد که در این شغل بماند و هریک برای این ماندن چه داستان‌ها که سر هم نمی‌کند و قضیه به چه فجایعی که نمی‌انجامد.

عمق نکبت آنجاست که تراژدیِ این مصیبت در قالب طنز و خنده و شوخی و گاه حتی لودگی پنهان شده، تا بتواند مخاطب را به سالن نمایش بکشانَد. در دیاری که هنرش را با بدبختی حفظ کرده و بیشتر مردمش حتی نمی‌دانند شهرشان تئاتر دارد.

ادامه در فرستهٔ بعدی👇

https://www.tg-me.com/oragheparishan
👆
بعد از دیدنِ اجرا، دلم برای خودم و بچه‌های این کار سوخت، چون دیدم در لحظه لحظهٔ نمایش نگران بودم که نکند فردا صدای فلان آقا بلند شود که: «وا شریعتا خلق»! فلان صحنه توهین به بهمانی بود و آن دیالوگ چگونه «مجوز» گرفته؟!

دیدم ما (مجریان و مخاطبان فرهنگ و هنر و تئاترِ «شهرستان‌ها»!) هم همان مرده‌شورانی هستیم که هنر کرده‌ایم و مهاجرت نکرده‌ایم و به زندگی در این مرده‌شور خانه رضایت داده‌ایم و باز نگران این که: مبادا همین منصب شریف را نیز از ما بگیرند! و به یاد شعر کمال اسماعیل افتادم که هشتصد سال پیش در شکوه از بی‌رونقی هنر در این دیار گفته:
خدای بر تو به انصاف گو، نه گه خوردن،
نکوترست ز نان خوردنِ چنین صدبار؟!

باری... دمتان گرم اهالی هنرمندِ مرده‌شور و گربه شور که راهِ کور سویِ این روزنه را با چنگ و دندان باز نگه داشته‌اید.

https://www.tg-me.com/oragheparishan
Forwarded from اتچ بات
#ادبیات #اخلاق #عقلانیت

همهٔ آنچه برای یک زندگیِ خوب و خوش و ارزشمند لازم است در یک قصیدهٔ کمال‌ اسماعیل جمع شده‌است:
عقلانیّت
بی‌آزاری
قناعت
شادی
سکوت(سنجیده گفتن)
اغتنام وقت


کسی که او نظرِ عقل در زمانه کند
چنان سزد که همه کار عاقلانه کند

هر آنچه خاطرِ موری ازو بیازارد
اگر خود آبِ حیات‌است، از آن کرانه کند

قناعت‌است و مروّت نشانِ آزادی
نخست خانهٔ دل وقفِ این دوگانه کند

به نیک و بد به سر آید جهان، همان بهتر
که زندگانی با طبعِ شادمانه کند

زبان ز گفتن و ناگفتنی نگه دارد
که شمع، هستیِ خود در سرِ زبانه کند

چو ذکرِ خیر ز مردم بهینه‌افسانه‌ست
در آن بکوشد و خود را بهین‌فسانه کند

درین سرای که آغاز و آخرش عدمست
به خُلقِ خوش طلبِ عمرِ جاودانه کند

زمانه را نشناسی که چیست عادتِ او
روا بود که کسی تکیه بر زمانه کند؟

به نقد، خوش خور و خوش باش و نامِ نیک اندوز
که عاقل از پیِ یک عیش صد بهانه کند

مخور غرور که فردا چگونه خواهد بود
که چرخ عمرِ تو ضایع بدین ترانه کند

اگرچه عالمِ فانی نیرزد آنکه ازو
برای تیرِ نظر عاقلی نشانه کند،

ز گوشه‌ای به همه‌حال ناگزیر بوَد
که تا وظایفِ طاعات ازان روانه کند

کسی که صحّت و امن و کفایتی دارد
سعادتِ ابدی را طلب چرا نکند؟

سزای خویشتن ار آدمی وطن سازد
ز شاخِ سدره و طوبیش آستانه کند

اگرچه کارِ عمارت طریقِ دانش نیست
علی‌الخصوص کسی کاندر این زمانه کند،

بوَد هرآینه نزدیکِ عاقلان معذور
کسی که از پیِ مسکن اساسِ خانه کند

که مرغ اگرچه توکّل کند به دانه و آب
به دستِ خود ز برای خود آشیانه کند

📕📕📕

📖دیوان کمال‌الدّین اسماعیل اصفهانی‌، ص۵۵
🖋تصحیح و تحقیق محمّدرضا ضیاء
📚انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری سخن

@oragheparishan
@sepidar_m_m

🎧روخوانی و توضیح: محمّدرضا ضیاء
امشب (۱۷ بهمن) ساعت یازده و نیم در برنامهٔ «تفاوت» در شبکهٔ اصفهان حضور خواهم داشت و بناست دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، (با دوست عزیزم دکتر سعید شفیعیون) صحبت کنیم.

پست موقت
چند سال پیش به مناسبت درگذشت استاد جمشید مظاهری (سروشیار) یادداشتی در مجلهٔ «برای فردا» نوشتم.

امروز (۱۹ بهمن) چهار سال از نبودنش می‌گذرد و هنوز خاطره‌اش برایمان از وجود بعضی زندگان، زنده‌ترست.

(متن کاملِ نوشته در فرستهٔ بعدی هست)👇
4_5947114534710805316.pdf
868.7 KB
متن یادداشتی که چند سال پیش دربارهٔ استاد مظاهری در مجلهٔ «برای فردا» نوشتم.

https://www.tg-me.com/oragheparishan
فردا (چهارشنبه ۲۷ بهمن) حدود ساعت یک ظهر، گفت‌وگویی با رادیو فرهنگ دربارهٔ تصحیح دیوان کمال اسماعیل خواهم داشت.
2025/07/04 21:22:53
Back to Top
HTML Embed Code: