Telegram Web Link
Forwarded from Sarvchaman Rezaei Nasab
Forwarded from Sarvchaman Rezaei Nasab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در میان باغات،
گردو ، بادام، زردالو، الوچه
Forwarded from سهیل رضازاده
و اما یک پرسش:
این چند روز که در حجم عظیم سبز منطقه و فراتر از انتظارم رکاب می‌زدم، پرسشی در پندارم چرخ میخورد.
برای فهمیدن این حجم از سبزی منطقه کافیست گوگل مپ خود را در همین شهر مراغه تا بناب فوکوس کنید. در واقع ضلع شرقی دریاچه ارومیه در نهایت وسعت و‌ حجم سبزی و باغی است و مزارع کشت شده تقریباً همه خاک را در برگرفته است.
بعضی از دوستان هم چون خود ما که در بطن موقعیت حضور داشتیم از دیدن تصاویر سرسبزی، به‌به گویان شدند و انبساط خاطر یافتند.
اما پرسش، که برای من پر هیبت بود و پاسخی در حال حاظر برای آن نیافتم، با همرکابانم در میان گذاشتم و اینک نیز تمایل دارم با شما در میان گذارم:

در حالیکه در جاده خاکی بین باغات و کانال بزرگ آب در حال رکابان شدنیم، از سرو‌چمان پرسشی که چند ساعت است در جانم مور مور میکند را مطرح میکنم. میدانی این آب از کجا و به چه قیمت است دیگر؟
متعجب میشود و به نشانه ندانست سر تکان میدهد.
پاسخ میدهم این آبی است که قرار بود به دریاچه اینک تقریباً خشک ارومیه بریزد. با سد سازی های گسترده و انتقال آب شهر ها و روستاهای اطراف سطح زیر کشت زمین را چندین برابر کردند( اطلاعات آماری آن در خاطرم نیست) و اینگونه دریاچه نحیف و لاغر و مردنی شد.
حال پرسشم این است: دریاچه چون گذشته زنده و پر و شاداب باشد یا اینکه باغات مردم سرسبز و شاداب بماند و حال مردمانش خوب بماند؟
گویا نیاز به یک چنین تصمیمی است. این یا آن؟
دادن حق آبه دریاچه همانا و کم شدن و نحیف شدن حجم باغات و مزارع مردمان همانا.
کدام این دو یا کدام راه سوم؟
برای پاسخ به این پرسش میتوان احساسی ، رئال، واقع بینانه، فلسفی، آینده نگر، و... بررسی کرد.
لطفاً شما هم اگر پاسخی داشتید در میان بگذارید.
لطفاً شما هم به این پرسش بی اندیشید. چرا که پاسخ تک تک ماست که کیفیت و نگرش ما در زیستن امروز فلات ایران و سرزمین را مشخص می‌کند.
حال مردمان اطراف دریاچه بسیار خوب بود این را میشد از شیرینی سازی عظیم خوشه مهری( روستایی که شهر سده است) با ارتفاع سقف چهارمتری و شیرینی های رنگ به رنگ و خامه ای و گرابیه در اجاقش تشخیص داد اما حال دریاچه ارومیه بد است. با آنکه از نزدیک آن عبور کردیم جز بیابان چیزی ندیدیم
لطفاً به این پرسش که حاصل لحظه لحظه رکابان بودن در دل سایه سار باغات با نگاهی در افق و چشم انتظار دیدن دریاچه بود بی اندیشیم.

https://www.tg-me.com/parrchenan
با نیسان آبی اش به ما نزدیک شد و با امیر شروع به صحبت کرد و همین که متوجه شد امیر ترکی بلد نیست فارسی گفتگو را ادامه داد. گفتگوی خوبی بینشان درگرفته بود و از حکمت روزگار و امکان دیدن دنیا و سبک بال بودن و پای بست زمین و خان و خانمان نبودن سخن می‌راندند و پرسید از برای گردش می آیید؟
خودم را نخود کردم و گفتم : جَلمیشوخ جَزماغا.
در حالیکه رو به امیر بود با دست به من اشاره کرد و گویی، با فعل و ضمیر سوم شخص غایب گفت: نیمْ تُرکهِ.
همین و تمام. با همین دو واژه بالم را قیچی کرد و سوژه سه روز خندیدن ما را درست شد. در عین یک جدیت طنزی داشت که تا سه روز امکان کش آمدن داشت.
در عین خشن بودن، جمله طنزی صمیمی داشت. هنوز که یاد بازگویی آن در جمع چهار نفره و از خنده ریسه رفتنمان می افتم، خنده ام میگیرد.
لامصب میگذاشتی دو سه جمله بگویم و بعد ضد حال بزنی...
اما اگر بخواهم این مشاهده و روایت مستقیم را تحلیل کنم به جایی دیگر پرتاب می شویم. به فرهنگ ترکهای آذربایجان. خانواده ما از آن دسته ترک های مهاجری هستند که پدرمادر بزرگهایم در دهه سی به تهران مهاجرت کردند و این شد که تا دو نسل بعد به نیم ترک تبدیل شدیم.
ترک های تبریز یک طنز و در عین حال جدیتی دارند و خصلت عجیب دیگر اینکه صفر و یک هستند یا همه یا هیچ. وسط و نصفه نیمه کمتر پذیرفتنی است. یا تمام و کمال هست یا هیچ نیست. این خصلت، ویژگی است که یا تو را بشدت کوشا و سخت کوش میکند یا نابود می‌شوی. از این رو به گمانم ترک های آذربایجان سخت کوشی عجیبی دارند. یک جا بند نمی‌شوند. پشت رُل منتظر مسافر هم باشد سودوکو حل می‌کند.
یاد پدرم می افتم میدید در خانه بیکاریم برایم کار درست میکرد.
این تلاشگری و این خصلت، ستارخان باقرخان آفرین است و تا فتح تهران پیش میبرد. این خصلت منطقه را به تلاش و کار بیشتر واداشته است. انواع سوله های بزرگ و صنعتی در روستاهای آذرشهر و تبریز موج میزد. ممقان قطب نخودچی ایران و شاید جهان شده است. در حالیکه درمنطقه نخود کشت نمیشود. از کردستان و کرمانشاه و حتی خارج از ایران نخود وارد می‌کنند و گویا در دو هزار کارگاه آنجا به نخودچی تبدیل میشود و به همه جا از عراق تا مشهد صادر میشود و سوغات مشهد میشود نخودچی تولیدی ممقان!! با نزدیک هزار و پانصد کیلومتر اختلاف از هم.
چه مزیت نسبی جغرافیایی بوده که این شهر را به این قطب نخود چی تبدیل کرده به گمانم هیچ. تنها خصلت کار و تلاش و جهد مضاعف این مردمان این کرده است. حتی سه چرخه_ گاری های مکانیکی که در شهر تردد میکردند و جای وانت و جا به جایی کالا را بر عهده داشتند محصول کارگاه های همان جا بود و با هیچ کجای کشور سنخیتی نداشت.
آذرشهر قطب تولید لپه کشور شده است و کارخانه های زیادی بودند با چیزی شبیه برج های خنک کننده. حالا این شهر چرا به این قطب تولیدی تبدیل شده؟ آن هم حاصل مزیت نسبی جغرافیایی نیست. نه آفتاب گرمی دارد که لپه را زود خشک کند و نه محصول منطقه نخود است. حتی به گمانم شاید خوراک قیمه و سنتی شدن آن برای روزهای محرم و عزاداری حاصل تبلیغات پنهان در سالهای پیش این مردم بوده است. ( نیاز به جستجو و واکاوی بیشتر دارد)
خلاصه آنکه در این سرزمین چیزی به اسم نیمه و نصفه و مقداری و کمی معنا ندارد یا کاملی یا نیستی.


https://www.tg-me.com/parrchenan
روز سوم سفر و ماندن در سرپناه از جهت یک روز کاملاً بارانی👇👇👇

https://www.tg-me.com/parrchenan
پرچنان
روز سوم سفر و ماندن در سرپناه از جهت یک روز کاملاً بارانی👇👇👇 https://www.tg-me.com/parrchenan
در روز سوم سفر بارندگی شدید شد و تصمیم بر آن شد که یک روز بیشتر بمانیم و در نتیجه گفتگو بیشتری با هم انجام شد. باران میبراید و ما در بالکن محل اقامت در کنار دوچرخه ها بر روی تختی نشسته و چای می‌نوشیدیم. سخن سمت تاب آوری رفت و تفاوت آن با تحمل کردن، میخواستم تفاوت این دو را نشان دهم. به دوچرخه ها اشاره کردم و ادامه دادم دیروز را در خاطرتان هست؟ با اینکه سرد و خیس و خسته بودیم اما در زیرِ پناه برگهای درخت گردو ایستاده به انتظار پایان باران بهاری بودیم اما از آن حال و موقعیت لذت خود را می‌بردیم، عکسهای خود را می‌گرفتیم و با دیدن آفتاب پس از باران به وجد آمدیم، این همان تاب آوری است. تاب چیزی را داشتن و در آن لذت بردن. اما اگر سردی و خیسی و ساعتها رکاب زدن بر ما غالب بود وما مجبور به تحمل کردن بودیم، از آن لحظه خود ناراضی و در رنج می‌شدیم و لحظات سخت و زیانباری را تجربه می‌کردیم.
با توجه به تجربه هر چهار ما، اقناع جمعی اتفاق افتاد.
به گمانم اگر بتوانیم در همه شئون زندگی تاب آوری وجودی مان را افزون کنیم، کمتر چیزی دلیل رنجش میشود و حداکثری میتوانیم از آن لحظه حال لذت وافر بریم.
دوم آنکه وقتی یک تجربه مشترک در گفتگو داشته باشیم امکان فهم سخن هم دیگر در مسیر روان تری خواهد افتاد.
تجربه های زیاد امکان مشترکات زیادتر با مردمی بیشتر را فراهم میکند.

https://www.tg-me.com/parrchenan
گزین گویی از فیلم مست عشق

https://www.tg-me.com/parrchenan
پرچنان
گزین گویی از فیلم مست عشق https://www.tg-me.com/parrchenan
تحلیلی گزین گو بر فیلم مست عشق

*فیلم متوسطی است اما با کادر و لعاب درخشان که الگوی آن سریال تاج و تخت میتواند باشد.
* با توجه به مهجور بودن داستان مولوی و شمس در سینما و هنر در این نیم قرن، این فیلم دیدنش ارزیدنی است و گشایشی است جهت فیلم ها و هنرهای بعدی از این داستان پر مغز

* چه خوب شد که در ترکیه فیلم برداری شده است و از حصارهای تنگ این سرزمین تا حدودی در امان مانده است.
* بن مایه این فیلم را میتوان کتاب ملت عشق شافاک دانست اما با گوشه چشمی به آینده ای متفاوت در سرزمین ما، شمس زنده می ماند تا مهاجر باشد تا روزی روزگاری محل دفن شمس در خوی نیز همچون قونیه محل تجمع عاشقان عشق شود.

و تحلیلی بسیار مختصر بر آن:
اضافه شدن شخصیت جنگجو و برجسته بودن او در ابتدا و انتهای فیلم برای من نماد و ندایی است که: آی ای مردم، ای مردمی که از صبح تا شب چون جنگجویی در حال جنگیدن هستند ، جنگیدن با دلار و اقتصاد، مالیات و دارایی، عقب نماندن از بالا رفتن قیمت ماشین و اجاره و منزل و..
رسیدن به مترو ، جا نماندن از اتوبوس ، گذر کردن از میدان جنگ ترافیک ، فتح جایی برای پارک ماشین ، جنگیدن و در رفتن موتور از دست پلیس مستقر در خط ویژه اتوبوس
آی مردمی که ایماژ زیستن شما جنگجو و جنگیدن شده است، آی مردمی که ایماژتان، جنگجو بودگی است،
از این ایماژ فاصله بگیرید تا از خواب های آشفته از حال پریشان، از خشونت درون و بیرون( استرس های ویران گر)، از مهربان نبودن بر خود و دیگری ( در فیلم همه اینها را نشان میدهد) از زیستن و مردن گویی در عفن، رها شوی. رها
و راه رهایی از ایماژ جنگجو، عشق است. و از پس عشق، رسیدن به ایماژ زیستن چون رقصنده ، چون سماع، رها با لباسی فراخ و چون بال پرنده و نه تنگ و چسبان چون لباس رزمنده.
فریاد بلند کارگردان از برداشت آزاد از داستان شمس و مولوی این بود:
لباس جنگجو رزمنده را درآی و عریان شو آنگاه با لباس عشق که در دستان زنی است پوشیده شو و آنگاه است که ایماژ رقصنده و سماعی را برگزیده ای.
راه رسیدن به عشق و ایماژ را نیز ساده نشان میدهد نه پیچیده، عاشق شدن بر زن.



ممنونم آقای حسن فتحی که این نکته و تغییر ایماژ را بر من از زبان داستان شمس و مولوی نشان دادی و یاد آوری ام کردی که هم‌چنان عاشق باش و عشقی کن.

https://www.tg-me.com/parrchenan
قله دشته
۲۵۳۰ متر
شرح در👇👇👇

https://www.tg-me.com/parrchenan
پرچنان
قله دشته ۲۵۳۰ متر شرح در👇👇👇 https://www.tg-me.com/parrchenan
دانشگاه دوران لیسانس، حصارک کرج بود و در روزگاری که هنوز مترو نیامده بود با اتوبوس های خطی در اتوبان به سمت دانشگاه میرفتم.
نرسیده به کرج دو برج توپ مانندی بود که همیشه خود نمایی می‌کرد و با عبور از آن به کرج می‌رسیدی. همیشه دوست داشتم ارتفاعات آن را ببینم.
شنیده بودم منطقه نظامی است و در زمان شاه این سایت ساخته شده و کوهنوردانی که قبل تر به آن صعود می‌کردند دیگر امکان صعود به آن را ندارند. آن زمانها گویا به قله دوزاری معروف بود چرا که کرایه اتوبوس تا به آنجا و رسیدن پای کار دوزار( دو ریال) می‌شده است. عمر و روزگارم گذشت تا که برنامه دوچرخه سواری باشگاه تهران در این منطقه اجرا شد و در نهایت یک آرزو و گُمان‌َکی بیست ساله محقق شد.
منطقه سبز و دل انگیز بود با انبوه گل‌های متفاوت و رنگی. در طول اجرای برنامه ابرهای بی اعصاب سیاهِ بهاره نیز آمدند و ما را مورد تفقد قرار دادند و چون عجله داشتند خیلی زودی رفتند و در نتیجه همزمان مورد تفقد تند باد شتابان نیز قرار گرفتیم. اما این زودی آمدی نخواه زود برو( با تاثیر از جمله دیر آمدی نخواه زود برو) نتیجه کارش زیباتر شدن منطقه بود.
برای رسیدن به سایت، از جاده جنب پمپ بنزین بزرگراه خرازی پا رکاب شدیم و برگشت نیز از دره وردیج به پایین بازگشتیم.

https://www.tg-me.com/parrchenan
همین دو تا برج را میگویم
آواره نشدن👇👇👇
پرچنان
آواره نشدن👇👇👇
گمان دارم حدوداً آدمی اخلاقی هستم. یا شاید دوست دارم اینگونه باشم و یا حتی میشود اینگونه هم دید که شاید دوست دارم اینگونه در نظرگاه مردم خود را نشان دهم، هر کدام از اینها باشد یعنی کردار و پندار اخلاق حضوری در اندیشه ام دارد که یا بروز یافته یا بصورت نمایشی درآمده یا ادا و اطوار شده است.

باری، بروم سر داستان خود:
در مسیر رکاب زنی عصرگاهان به شهری رسیدیم و قرار شد شب را در بوم گردی باشیم و صبحگاهان آنجا را تَرک کنیم. سحرگاهان که چشم باز کردیم و آسمان سیاه و قیر اندود مشاهده شد، به سرعت به گوشی موبایل مراجعه کرده و پیش‌بینی آب و هوای آن روز را دیدیم. تا انتهای شب باران بود و باز هم باران.
تصمیم گرفتیم آن روز را در همان بوم گردی بمانیم و یک روز بیشتر باشیم. با مسئول آنجا تماس گرفتم که زنی فعال و اکتیو بود. همین که خواسته ام را بیان کردم پاسخ داد آنجا را برای امروز اجاره داده است اما فرصتی گرفت تا کمکمان کند.
دقایقی بعد تلفنم زنگ خورد، خانم مسئول بود.
بعضی از تُرکان هستند که تُن صدایشان بلند است و اگر بخواهند فارسی نیز صحبت کنند، صدا از حد معمول خود نیز حتی فراتر خواهد رفت. ایشان از آن دسته بودند.
پشت تلفن با همان تُن صدای بلند اقداماتش را تشریح کرد:
زنگ زدم به آنها که رزرو کرده و حتی پولش را پرداخت کرده بودند، دروغ گفتم که کابل های برق اتصالی کرده و ساختمان برق ندارد. بخاطر شما دروغ گفتم ها، و من زیر لب شرمگینانه از دروغ او تشکر میکنم!! سپس ادامه داد بخاطر شماها دروغ گفتم که آواره نشوید. دلم( با غلظت این واژه را بخوانید) براتون سوخت، دیدم آواره میشوید ( چند بار این واژه آواره را تکرار میکند) دلم براتون سوخت بخاطر شما دروغ گفتم و من هم شرمگینانه از دروغ او سپاسگزاری میکنم!

تا آخر برنامه این جمله دلم براتون سوخت دیدم آواره می‌شوید را و با اضافه کردن بیچاره ها در آخر جمله، با لحن و صدای او بیان میکردم و خنده ام می‌گرفت و از این متعجب بودم که چگونه از دروغ های او بسیار تشکر کردم!!

حالا شاید مقدمه ای که نوشتم و اینکه چه هستم یا چه نیستم برجسته شود.
گویا اخلاقی بودن یعنی هزینه خیلی زیادی ندادن.
باران این روزهای مشهد مرا یاد آن روزم انداخت که فردی دلش برایمان سوخت و نخواست آواره شویم پس بخاطر ما دروغ گفت.

پی نوشت:
هزینه برنامه هفت روزه ما و حمل و نقل با ماشین سواری در برنامه رکاب زنی تبریز دور سهند نزدیک شش میلیون تومان شد.

https://www.tg-me.com/parrchenan
در اسنپ صندلی جلو نشسته بودم و متوقف پست چراغ که کودک کاری از جلو ماشین سمت راننده آمد.
خیابان سراشیبی بود و راننده ترمز دستی را شل کرد تا ماشین آرام سر بخورد به پایین و یکی دومتری حرکت کند و پسرک از او رد شود.
پسرک هفت سال را می‌زد. داشت با خودش تُف بازی میکرد و به زمین دور برش آب دهان میپاچید. آرام آمد و به ماشین که سمت راننده شیشه اش پایین بود چسبید و فالهایش را که با کش به کف دستش چسبانده بود نشان داد.
تصمیم راننده عوض شد و دنبال پول گشت. پسرک گفت: «اون دَهیَ رو بده دیگه» و راننده یک پنجی پیدا کرد و فال را به پسرک پس داد اما پسرک نگرفت و چراغ سبز شد و حرکت کردیم. دقایقی بعد گفت بگذار بخوانمش.ترافیک بود و گفتم برایت می‌خوانم.
به بیت سه نرسیده دیدم سر تکان میدهد و گفت این که خود من را میگوید. اشتباهی کرده و از آن نادمم. شاعر از کجا میداند؟ و گفتگو خوبی درگرفت.
در کجای جهان، در کدام جهان اسطوره ای سراغ دارید که این عوامل با هم در یک قاب جمع شود؟ پسرکی کولی، ماشین، شعری از هفتصد سال پیش و گفتگو پیرامون آن.
این اگر جادوگری و راز واری زبان فارسی زیستمند در این فلات نیست پس چیست؟
https://www.tg-me.com/parrchenan
امروز اولین روز از آخرین فصل بهار است و وارد سومین برج سال شدیم. در طول این دو برجی که از سال گذشت بواسطه اتفاقاتی که در این مدت افتاد برای من بهار امسال بسیار عجیب بوده است.
روزهای ابتدایی برج اول سال جدید حمله اسراییل به کنسولگری را داشتیم...
در ابتدای برج دوم ایران با شصت تن مواد منفجره پرتاب شونده اسراییل را هدف گرفت و...
نزدیک میانه های برج اسراییل به سایت نظامی اصفهان حمله کرد که ایران هر نوع آسیب را رد کرد و وزیر امورخارجه آن را هم ردیف با ابزاری در دست بازی کودکان ایرانی دانست.
در همین برج دوم انتخابات کم فروغ مجلس برگزار شد و با همه کم فروغ بودن اطلاعات و افشاگری های زیادی از نمایندگان احتمالی، بیرون درز کرد
و در انتهای برج دوم یکی از سه بالگردی که دولتمردان ایرانی با آن به پرواز درآمده و به نقطه صفر مرزی رفته بودند سقوط میکند که از روی اتفاق ریس جمهور و وزیر امورخارجه به عنوان مشهور ترین و بین الملی ترین افراد کابینه در آن حضور داشتند.

این اتفاقات برای من عجیب است و توالی تاریخی آن برایم معما. شاید در حال مشاهده یک بازی بسکتبال به سبکی دیگر هستیم با پرتابه های دو امتیازی و سه امتیازی.

پی نوشت:
هنوز لوفتانزا پروازهای خود به ایران را از سر نگرفته است.
نزدیک فرودگاه تبریز، و قسمتی از اتوبان بین نظر آباد تا پل کلارک کرج اختلال جی پی اس شدیدی رُخ میدهد که این را هنگام بازگشت از تبریز مشاهده کردم و تبریز اول شهری است که تشییع کنندگان ریس جمهور خواهد بود.

و پرسشی که پندارم را درگیر می‌کند با توجه به انتخابات ریاست جمهوری پیش رو تا انتهای برج سوم ممکن است چه شگفتیهای دیگری را مشاهده کنم؟


https://www.tg-me.com/parrchenan
2024/05/22 01:48:30
Back to Top
HTML Embed Code: