Telegram Web Link
𝑺𝒆𝒏𝒊 𝒐𝒌𝒂𝒅𝒂𝒓 ç𝒐𝒌 𝒔𝒆𝒗𝒊𝒚𝒐𝒓𝒖𝒎 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
زمان همه‌چیز رو عوض می‌کنه.
غصه‌ی چی رو می‌خوری؟
سلام عزیزای دلم حالتون چطوره
بچه ها گویا بعضی از کانال های رمان دارن فیلتر میشن واسه همین دو سه روز نمیخواستم پارت بزارم، از پس‌فردا دوباره پارت گذاری میکنم، ممنون از درکتون🥲♥️
دلم
اشک
شوق
می‌خواد.
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆‌ :)
@parsedartanhayiii
من اول سردرد بودم
بعد دست و پا درآوردم.
𝑺𝒆𝒏𝒊 𝒐𝒌𝒂𝒅𝒂𝒓 ç𝒐𝒌 𝒔𝒆𝒗𝒊𝒚𝒐𝒓𝒖𝒎 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
شاید تیز و بُرنده‌ باشم عزیزم
اما قلبم،
قلب یه بچه‌گربه‌ست.
𝒉𝒂𝒚𝒂𝒕𝒊𝒎𝒊𝒏 𝒂𝒏𝒍𝒂𝒎𝒊 𝒔𝒆𝒏𝒔𝒊𝒏 :)
@parsedartanhayiii
نوشته بود:
من مجبورم موفق شم.
وگرنه تمام رنجی که تا به حال کشیدم فقط رنج بوده.
#پارت‌پانصدویک‌مغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم







به تمنا نگاه کردم بلکه اون چیزی بگه!




"تمنا" :



شاهان با التماس نگاهم میکرد که من ی چیزی بگم ب ترانه!



نفسی کشیدم و گفتم: من اینجا تو عمارت کار می‌کردم که بعدش تصمیم گرفتیم باهم ازدواج کنیم!



ترانه: عاشق هم شدید؟



من: دیگ خیلی داری سوال میپرسی پاشو برو حموم خودتو تمیز کن کلا کیکی شدی!



ترانه: کی منو بشوره؟ توام ک مریضی!




میخواستم دهن وا کنم ک شاهان گف: من میبرمت میشورمت!



ترانه چپ چپ نگاهش کرد و گفت: تو پسری! نه زشته!



شاهان خندید و گفت: ولی باباتم!



ترانه: ولی پسری!



شاهان: خب ولی باباتم!



ترانه دست ب سینه گفت: نه نمیشه!



من: شاهان کمکم کن بلند شم ببرمش حموم!



شاهان: نمیشه زخمت تازس!



من: نمیبینی قبول نمیکنه؟ همیشه من کمک میکنم حموم کنه!



شاهان رو ب ترانه گفت: خب دیگ مامانش ترانه بزرگ شده ۶ سالشه ! ماشالا زبونش ۱۰ متره ی حموم رو خودش نمیتونه بره؟



من: خب درسته دخترمون بزرگ شده خانوم شده ولی هنوز یاد نگرفته! ولی یاد میگیره مگ نه ترانه؟



ترانه میخواست زبون باز کنه ک صدای تلفن شاهان بلند شد!



شاهان: صبر کنید بیام!




دو مین بعد اومد و گفت: من میرم کار مهم دارم! خودت پا نشو بگو شاردا ببرتش حموم!



من: چیزی شده؟



شاهان: نه نگران نباش! همه چیزو اوکی میکنم! همونطور ک قول دادم!



من: خبری شده؟



شاهان ب ترانه اشاره کرد و گفت: میگم بهت! نگران نشو چیزی نیست! همه چی درست میشه!



گفت و رفت و منو با یه عالمه نگرانی سوال تنها گذاشت!



یعنی باز چیشده بود؟!
https://www.tg-me.com/inm_shod_tajrobe
چطوری دلتون میاد این چنل خوشگلمو حمایت نکنید 🥲💔
𝒔𝒆𝒏𝒅𝒆𝒏 𝒅𝒂𝒉𝒂 ö𝒏𝒄𝒆𝒔𝒊 𝒚𝒐𝒌 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
متأسفانه مشکل اینجاست
الان تو همون سنی‌ام که
وقتی بچه بودم فکر میکردم
اگه برسم بهش دیگه
فقط عشق و حاله.
#پارت‌پانصدودومغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم






"شاهان" :




رفتم اتاق کارم! کارن اونجا بود!



کارن با دیدنم گفت: احمد زنگ زد بهت یا نه؟



من: نه! تو زنگ زدی اومدم! چیشده؟



کارن: ب احتمال زیاد باز ی خبرچین کوچولو تو موکحم داریم!




من: چطور مگه؟



کارن: بچه ها ی سر نخ از افسون و رسول پیدا کرده بودن خودت میدونی، بعد با پرسوجو تو عرض یکی دو ساعت خونه ای ک اونا زندگی میکردن رو پیدا کردن، ولی نه تنها خونه نبودن بلکه همسایه ها گفتن ک ی ساعت قبل اینک بچه ها برسن با چمدون هاشون فرار کردن.




کلافه دستی تو موهام کشیدم!



یکم فکر کردم و پرسیدم: رامین ک هیچ گوهی نمیتونه بخوره مگه نه؟



کارن: نه اصلا! ۲۴ ساعته بادیگارد بالا سرشه، و اینک اون بتونه هم بعد اون بلایی ک سرش آوردی نمیتونه هیچ غلطی بکنه!



مشتی رو میز کوبیدم و گفتم: پس کی میتونه بهشون خبر بده ک دنبالشونیم؟



کارن: نمیدونم! ولی هرکیه بینمونه!




عصبی گفتم: چرا مگه چن نفرن ک تموم نمیشن این کثافتا؟!




کارن: ی احتمال میدم شاید خودشون خواستن برن!



من: دقیق روز و ساعتی ک بچه ها پیداشون کردن؟ نمیتونه انقد تصادفی باشه!



کارن: درسته!




من: این طرف هرکیه رامین میشناستش!



کارن بشکنی زد و گفت: دقیقااا!



من: فردا میریم سروقتش!



کارن: مطمئنم یک دو سه میگه! چون چشمش خیلی ترسیده!




من: نگه هم مجبورش میکنم بگه!




کارن: باز شکنجه؟



پوزخندی زدم و رو کاناپه نشستم!
وای به حال اون خبرچین! وای!
2025/07/10 12:20:03
Back to Top
HTML Embed Code: