در نهایت فهمیدم
قوی بودن یعنی
گریهت رو قورت بدی،
بلند شی و بری جلو؛
حتی اگه کسی نباشه بهت بگه
آفرین.
سلام بچه های قشنگم حالتون چطوره؟!♥️دوستان من چن روزه هم مریض بودم و هم کلاس هام(مخصوصا عملی ها) خیلی خستم کرده بود واسه همون اصلا نای فعالیت نداشتم همش خواب بودم🥲💔ایشالا از فردا پسفردا طبق روال قبل پارتگذاری میشه🎀مرسی که هستین💕بمونید برام🌸
#پارتپانصدوهشتمغرورعاشقکش
#فصلدوم
داشتم دیوونه میشدم!
رامین با صدای گرفتهاش گفت: من باختمت، دیگ فهمیدم، درسته خیلی دیر ولی فهمیدم!
تمنا: تو از اولشم منو نداشتی ک ببازی!
رامین میخواست دهن وا کنه ک داد زدم: تمومش کنید این بحث مسخره رو!
تمنا ی نگاه به من انداخت و از خونه رفت!
رفتم نزدیک رامین و گفتم: اون یه نفر نفوذی تو موکحم کیه که هنوز لو نرفته؟
رامین در حالی ک درد تو صداش موج میزد گفت: نمیدونم درباره چی حرف میزنی!
من: انگار یه انگشتت کافی نبود! میخوای کل دستت رو قطع کنم نه؟
رامین: وقتی نمیدونم چی میگی از خودم حرف دربیارم بگم؟!
داشت اعصابمو به شدت خراب میکرد!
کارن که متوجه حالم بود اومد نزدیکم و گفت: تو برو پیش تمنا من ترتیبشو میدم از زیر زبونش میکشم!
من: حرف نمیزنه!
کارن: بلاخره میزنه! تو برو!
با اخم شدید ب رامین نگاه کردم و گفتم: اگ جونت برات مهمه تا شب بشین فکر کن ببین بگی برات بهتره یا نه!
"تمنا" :
هم احساس سبکی میکردم هم حالم خیلی بد بود!
حس و حالم مبهم بود!
رو تخت دراز کشیده بودم و اشک هام رو صورتم جاری بودن!
تو این حال در اتاق باز شد!
با فکر اینکه ترانهس زود اشک هامو پاک کردم و چشامو بستم!
چند لحظه بعد صدای شاهان تو گوشم پیچید: نگو که خوابیدی!
جواب ندادم!
از تکون خوردن تخت فهمیدم ک پیشم نشسته!
شاهان: نمیخوای یکم صحبت کنیم؟
من: نه!
شاهان: چرا؟!
من: حوصله ندارم بیخیال شو!
شاهان: نمیتونم بیخیال شم!
من: میتونی!
شاهان: نه نمیتونم!! حال تو مهم تر از هرچیزیه!
#فصلدوم
داشتم دیوونه میشدم!
رامین با صدای گرفتهاش گفت: من باختمت، دیگ فهمیدم، درسته خیلی دیر ولی فهمیدم!
تمنا: تو از اولشم منو نداشتی ک ببازی!
رامین میخواست دهن وا کنه ک داد زدم: تمومش کنید این بحث مسخره رو!
تمنا ی نگاه به من انداخت و از خونه رفت!
رفتم نزدیک رامین و گفتم: اون یه نفر نفوذی تو موکحم کیه که هنوز لو نرفته؟
رامین در حالی ک درد تو صداش موج میزد گفت: نمیدونم درباره چی حرف میزنی!
من: انگار یه انگشتت کافی نبود! میخوای کل دستت رو قطع کنم نه؟
رامین: وقتی نمیدونم چی میگی از خودم حرف دربیارم بگم؟!
داشت اعصابمو به شدت خراب میکرد!
کارن که متوجه حالم بود اومد نزدیکم و گفت: تو برو پیش تمنا من ترتیبشو میدم از زیر زبونش میکشم!
من: حرف نمیزنه!
کارن: بلاخره میزنه! تو برو!
با اخم شدید ب رامین نگاه کردم و گفتم: اگ جونت برات مهمه تا شب بشین فکر کن ببین بگی برات بهتره یا نه!
"تمنا" :
هم احساس سبکی میکردم هم حالم خیلی بد بود!
حس و حالم مبهم بود!
رو تخت دراز کشیده بودم و اشک هام رو صورتم جاری بودن!
تو این حال در اتاق باز شد!
با فکر اینکه ترانهس زود اشک هامو پاک کردم و چشامو بستم!
چند لحظه بعد صدای شاهان تو گوشم پیچید: نگو که خوابیدی!
جواب ندادم!
از تکون خوردن تخت فهمیدم ک پیشم نشسته!
شاهان: نمیخوای یکم صحبت کنیم؟
من: نه!
شاهان: چرا؟!
من: حوصله ندارم بیخیال شو!
شاهان: نمیتونم بیخیال شم!
من: میتونی!
شاهان: نه نمیتونم!! حال تو مهم تر از هرچیزیه!
قهرمانی تراکتور رو به تموم ترک زبونای کشورم تبریک میگمممم♥️🔥🚜
آذربایجان دیاریمیز
تراختور افتخارمیزززززززز❤️🔥
و بلاخره حق به حقدار رسید❣
آذربایجان دیاریمیز
تراختور افتخارمیزززززززز❤️🔥
و بلاخره حق به حقدار رسید❣
واقعا دیگه میخوام
تریاک ببرم دانشگاه و با چایی بخورم؛
دیگه نمیتونم این آدمارو تحمل کنم.