Forwarded from اینم شد تجربه! (ꪖꪗຮꪖꪀ)
اگه خودش میخواست که درستش میکرد، حتما نمیخواست دیگه.
#پارتپانصدونهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
قند تو دلم آب شد!
من: دیگه هیچ چیو ازم قایم نکن باشه؟
پیشونیم رو بوسید و گفت: من هرچیو که قایم کردم بخاطر خوبی خودت بوده! ولی اگ میخوای قایم نکنم، چشم! نمیکنم!
من: آفرین!
ابرو بالا انداخت و گفت: آفرین به خودت!
من: چرا رامین هنوز زندس؟
شاهان: دوتا دلیل داره! جای افسون و رسول رو بگه و اینک حق اون یه مرگ ساده نیست! باید زجر کش بشه!
من: چجوری زجرکش بشه یعنی؟
شاهان: دیگ تو ب اونجاهاش فکر نکن قشنگم!
دیگ سوال پیچ نکردمش!
فکرم درگیر بود!
از رامین متنفر بودم!
اینکه شاهان زجرکشش کنه اصلا ناراحتم نمیکرد! چون بچه من بی گناه بود!
سعی کردم به چیزی فکر نکنم!
چشامو بستم!
بوی عطر شاهان مشاممو نوازش میکرد!
کم کم چشام گرم شد و خوابم برد!
.
.
.
غرق خواب بودم ک صدای بسته شدن در بیدارم کرد!
چشامو با زحمت باز کردم!
شاهان رفته بود!
میخواستم برگردم ک متوجه ترانه شدم ک کنارم خوابیده بود!
لبخند کم جونی زدم و بوسیدمش!
بخاطر این بچه هم شده از نو میسازم! نمیزارم زندگیمون از هم بپاشه!
#فصلدوم
قند تو دلم آب شد!
من: دیگه هیچ چیو ازم قایم نکن باشه؟
پیشونیم رو بوسید و گفت: من هرچیو که قایم کردم بخاطر خوبی خودت بوده! ولی اگ میخوای قایم نکنم، چشم! نمیکنم!
من: آفرین!
ابرو بالا انداخت و گفت: آفرین به خودت!
من: چرا رامین هنوز زندس؟
شاهان: دوتا دلیل داره! جای افسون و رسول رو بگه و اینک حق اون یه مرگ ساده نیست! باید زجر کش بشه!
من: چجوری زجرکش بشه یعنی؟
شاهان: دیگ تو ب اونجاهاش فکر نکن قشنگم!
دیگ سوال پیچ نکردمش!
فکرم درگیر بود!
از رامین متنفر بودم!
اینکه شاهان زجرکشش کنه اصلا ناراحتم نمیکرد! چون بچه من بی گناه بود!
سعی کردم به چیزی فکر نکنم!
چشامو بستم!
بوی عطر شاهان مشاممو نوازش میکرد!
کم کم چشام گرم شد و خوابم برد!
.
.
.
غرق خواب بودم ک صدای بسته شدن در بیدارم کرد!
چشامو با زحمت باز کردم!
شاهان رفته بود!
میخواستم برگردم ک متوجه ترانه شدم ک کنارم خوابیده بود!
لبخند کم جونی زدم و بوسیدمش!
بخاطر این بچه هم شده از نو میسازم! نمیزارم زندگیمون از هم بپاشه!
بذارین از دستتون بدن
جدی میگم
بذارین فرصت بودن با یه آدم مهربون و باارزشی مثل شما رو از دست بدن
همش قرار نیست ثابت کنید که ارزششو دارید
بالاخره آدما یروزی متوجه میشن.
Forwarded from اینم شد تجربه! (ꪖꪗຮꪖꪀ)
هیچکس به اندازه او رنج نمیکشید و هیچکس به اندازه او از زیباییهای کوچک لذت نمیبرد. او آمیزهای غریب از درد و شادکامی بود و همواره لبخند اشکآلودی بر روح خود داشت.
آدم،
بعد از ترمیمِ درداش
دیگه نیازی به کسی نداره،
به موقع باشید..
#پارتپانصدودهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
"شاهان" :
دو روز گذشته بود و رامین لب باز نمیکرد! کارن نمیزاشت یکی دیگه از انگشت هاشو قطع کنم که زبون باز کنه!
میگف ریسک داره بمیره چون زخمش هنوز خوب نشده بود و عفونت داشت!
داشتم دوربین مداربسته هارو چک میکردم که گوشیم زنگ خورد!
احمد بود!
من: بگو!
احمد: ارباب رسول رو پیدا کردیم! بگیریم یا منتظر بشیمبره پیش افسون!؟
از سر آسودگی مشت آرومی رو میز کوبیدم و بلند شدم از سرجام و گفتم: دمتون گرم! منتظر باشین بره پیش افسون بعد!
احمد: چشم!
من: ببینم چیکار میکنید!
گفتمو و قطع کردم!
احساس آرامش داشتم!
این کار تموم شه زندگیمون آرومتر میشه!
بیخیال دوربین ها شدم و از اتاق بیرون اومدم!
به کارن خبر دادم و گفتم فعلا کسی خبر نداشته باشه!
تمنا و ترانه رو کاناپه نشسته بودن و تمنا داشت موهای ترانه رو میبافت!
ترانه با دیدن من گفت: بابا بیا ببین خوشگل شدم؟
من: تو همیشه خوشگلی عزیزدلم!
لبخند پررنگی زد و گفت: آخه الان خوشگلتر شدم ببین!
رفتم نزدیک و بوسیدمش و گفتم: آره قشنگم! خوشگل بودی خوشگلتر شدی!
تمنا: خوبی؟
من: شما خوب باشین خوبم!
تمنا: قربونت برم!
کنارش نشستم و دم گوشش گفتم: خدانکنه من قربون تو بشم!
تمنا خندید و گفت: حس میکنم کیفت کوکه!
من: مگ میشه شما رو داشته باشم کیفم کوک نباشه؟!
تمنا: بخدا ی چیزی شده اینجوری داری حرف میزنی! این حرفا سالی ی بار از دهن تو بیرون نمیومد!
لبخند کمرنگی زدم و دم گوشش گفتم: جای افسون و رسول رو پیدا کردم!
یهو با صدای بلندی گفت: واااااقعاااااا؟؟؟
ترانه برگشت و نگاهش کرد!
من: یکم آرومتر!
#فصلدوم
"شاهان" :
دو روز گذشته بود و رامین لب باز نمیکرد! کارن نمیزاشت یکی دیگه از انگشت هاشو قطع کنم که زبون باز کنه!
میگف ریسک داره بمیره چون زخمش هنوز خوب نشده بود و عفونت داشت!
داشتم دوربین مداربسته هارو چک میکردم که گوشیم زنگ خورد!
احمد بود!
من: بگو!
احمد: ارباب رسول رو پیدا کردیم! بگیریم یا منتظر بشیمبره پیش افسون!؟
از سر آسودگی مشت آرومی رو میز کوبیدم و بلند شدم از سرجام و گفتم: دمتون گرم! منتظر باشین بره پیش افسون بعد!
احمد: چشم!
من: ببینم چیکار میکنید!
گفتمو و قطع کردم!
احساس آرامش داشتم!
این کار تموم شه زندگیمون آرومتر میشه!
بیخیال دوربین ها شدم و از اتاق بیرون اومدم!
به کارن خبر دادم و گفتم فعلا کسی خبر نداشته باشه!
تمنا و ترانه رو کاناپه نشسته بودن و تمنا داشت موهای ترانه رو میبافت!
ترانه با دیدن من گفت: بابا بیا ببین خوشگل شدم؟
من: تو همیشه خوشگلی عزیزدلم!
لبخند پررنگی زد و گفت: آخه الان خوشگلتر شدم ببین!
رفتم نزدیک و بوسیدمش و گفتم: آره قشنگم! خوشگل بودی خوشگلتر شدی!
تمنا: خوبی؟
من: شما خوب باشین خوبم!
تمنا: قربونت برم!
کنارش نشستم و دم گوشش گفتم: خدانکنه من قربون تو بشم!
تمنا خندید و گفت: حس میکنم کیفت کوکه!
من: مگ میشه شما رو داشته باشم کیفم کوک نباشه؟!
تمنا: بخدا ی چیزی شده اینجوری داری حرف میزنی! این حرفا سالی ی بار از دهن تو بیرون نمیومد!
لبخند کمرنگی زدم و دم گوشش گفتم: جای افسون و رسول رو پیدا کردم!
یهو با صدای بلندی گفت: واااااقعاااااا؟؟؟
ترانه برگشت و نگاهش کرد!
من: یکم آرومتر!
هیچکس
اونقدر قوی نیست که
از حرفهای اطرافیانش
بیتاثیر بمونه.
Forwarded from اینم شد تجربه! (ꪖꪗຮꪖꪀ)
مامانم منو خوب تربیت کرده
ولی من به عمم رفتم دیگه...
ولی من به عمم رفتم دیگه...
نوشته بود
" اکنون بنظر میرسد که صبور تر شدهام، اما چراغی در وجودم خاموش شده است که دوست داشتم تا ابد روشن بماند..."
Forwarded from اینم شد تجربه! (ꪖꪗຮꪖꪀ)
آره؛
واقعاً خوش تیپید،
واقعاً هیکل تون قشنگه،
واقعاً بوی خوبی میدید،
واقعاً ماشین خوبی سوارید؛
ولی ذات ندارید، معرفت ندارید، دل ندارید؛
این یعنی هیچی ندارید.
واقعاً خوش تیپید،
واقعاً هیکل تون قشنگه،
واقعاً بوی خوبی میدید،
واقعاً ماشین خوبی سوارید؛
ولی ذات ندارید، معرفت ندارید، دل ندارید؛
این یعنی هیچی ندارید.