بچه های مننننن چطورین
ی حمایت ریز کنید چنل کوچولومون رو فردا با پارت میاممم😌🫶🏼🍓
https://www.tg-me.com/inm_shod_tajrobe
ی حمایت ریز کنید چنل کوچولومون رو فردا با پارت میاممم😌🫶🏼🍓
https://www.tg-me.com/inm_shod_tajrobe
نیمی از سختی زندگی من
بابت تحمل سردردهایی هست که
در طول روز دچارشم.
#پارتپانصدونوزدهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
جلوم ایستاد و گفت: من میخوام برم! توام حق نداری جلومو بگیری!
میخواست بره سمت ماشینش که اسلحه امو از پشتم درآوردم و یه گلوله به سمت آسمون شلیک کردم!
سیخ سرجاش ایستاد!
خونسرد گفتم: تصمیم با خودته! یا بمون زندگیتو کن یا رفتن رو انتخاب کن و یه راست برو پیش خدا!
برگشت سمتم و گفت: چون خودت پدر مادر نداری اینجوری عقده ای بازی درمیاری؟؟
با این حرفش انگار یه چاقو در صاف فرو کرد وسط قلبم!
تموم اتفاقای تلخ بچگی و نوجوونیم اومد جلو چشمم!
مرگ مادرم به دست اون کثافت!
حس میکردم یکی قلبم تو دستش گرفته و داره فشارش میده!
یهو به خودم اومدم و به سمت پویای عوضی حمله ور شدم و مشت هامو پی در پی رو صورتش کوبیدم و گفتم: چطور اسم مادر منو به اون زبون کثیفت آوردی هاااااان؟
دوست داشتم بکشمش!
اونقد زدمش که دیگه نمیشد قیافش رو تشخیص داد! همه جاش خونی بود !
هیچ کدوم از بچه ها جرعت نداشتن بیان منو ازش جدا کنن!!
همشون میدونستن چقدر رو این موضوع حساسم!
تف کردم تو صورتش و به یکی از بچه ها گفتنم جمعش کنه و ببرتش جلو در خونش پرتش کنه پایین!
دستور دادم درو باز کنن!
سوار ماشین شدم و با سرعت از موکحم خارج شدم!
حالم نامیزون بود!
بغض راه گلوم رو بسته بود!
#فصلدوم
جلوم ایستاد و گفت: من میخوام برم! توام حق نداری جلومو بگیری!
میخواست بره سمت ماشینش که اسلحه امو از پشتم درآوردم و یه گلوله به سمت آسمون شلیک کردم!
سیخ سرجاش ایستاد!
خونسرد گفتم: تصمیم با خودته! یا بمون زندگیتو کن یا رفتن رو انتخاب کن و یه راست برو پیش خدا!
برگشت سمتم و گفت: چون خودت پدر مادر نداری اینجوری عقده ای بازی درمیاری؟؟
با این حرفش انگار یه چاقو در صاف فرو کرد وسط قلبم!
تموم اتفاقای تلخ بچگی و نوجوونیم اومد جلو چشمم!
مرگ مادرم به دست اون کثافت!
حس میکردم یکی قلبم تو دستش گرفته و داره فشارش میده!
یهو به خودم اومدم و به سمت پویای عوضی حمله ور شدم و مشت هامو پی در پی رو صورتش کوبیدم و گفتم: چطور اسم مادر منو به اون زبون کثیفت آوردی هاااااان؟
دوست داشتم بکشمش!
اونقد زدمش که دیگه نمیشد قیافش رو تشخیص داد! همه جاش خونی بود !
هیچ کدوم از بچه ها جرعت نداشتن بیان منو ازش جدا کنن!!
همشون میدونستن چقدر رو این موضوع حساسم!
تف کردم تو صورتش و به یکی از بچه ها گفتنم جمعش کنه و ببرتش جلو در خونش پرتش کنه پایین!
دستور دادم درو باز کنن!
سوار ماشین شدم و با سرعت از موکحم خارج شدم!
حالم نامیزون بود!
بغض راه گلوم رو بسته بود!
Forwarded from اینم شد تجربه! (ꪖꪗຮꪖꪀ)
مراقب خودتون باشید عزیزای دلم:)🫂
Forwarded from اینم شد تجربه! (ꪖꪗຮꪖꪀ)
صدای اذان و صدای موشک قاطی شده:)
Forwarded from اینم شد تجربه! (ꪖꪗຮꪖꪀ)
اگه آرزوهامون برن زیر خروارها خاک چی؟
Forwarded from اینم شد تجربه! (ꪖꪗຮꪖꪀ)
روزای عادی قبل جنگ به اندازه کافی استرس رو طی روز تحمل میکردم
الان از وقتی که جنگ شروع شده شدت لرزش دستام و سردردهام خیلی خیلی زیاد شده، حالم واقعا بده، این دو روز به اندازه ۲۰ سال برام گذشته.
شدیدا نگران هم وطنان عزیزم هستم، نگران خانواده و عزیزامم، نگران ایران عزیزمونم.
واقعا تحملش برام خیلی خیلی سخته، اصلا فکرشم نمیکردم یه روز با صدای انفجار بیدار شم و شبا از شدت صدای موشک ها خوابم نبره...
امیدوارم هرچه سریع تر این شرایط بد درست بشه و به زندگی قبلیمون برگردیم.
هرکجای ایران هستید لطفا مراقب خودتون و عزیزهاتون باشین.
الان از وقتی که جنگ شروع شده شدت لرزش دستام و سردردهام خیلی خیلی زیاد شده، حالم واقعا بده، این دو روز به اندازه ۲۰ سال برام گذشته.
شدیدا نگران هم وطنان عزیزم هستم، نگران خانواده و عزیزامم، نگران ایران عزیزمونم.
واقعا تحملش برام خیلی خیلی سخته، اصلا فکرشم نمیکردم یه روز با صدای انفجار بیدار شم و شبا از شدت صدای موشک ها خوابم نبره...
امیدوارم هرچه سریع تر این شرایط بد درست بشه و به زندگی قبلیمون برگردیم.
هرکجای ایران هستید لطفا مراقب خودتون و عزیزهاتون باشین.
وضعیت روانیم
اینطوری شده که موتور
از کوچه رد میشه فکر میکنم اف سیوپنجه.