روز شصتم :
شما به روش خود منحصر به فرد هستید.
پس خودتان و دیگران را قضاوت نکنید.
تصور کنید که شما تنها کسی هستید که در تمام دنیا زنده اید .کسی نیست که خودت را با او مقایسه کنی
آنوقت شما چکار میکنید ؟
تو فقط خودت خواهی بود.
پس همین الان خودت باش!
خودت باش و همین لحظه آزاد خواهی بود
در کلمات اسیر نشوید
از کلمات فراتر بروید و به سکوت بروید .
شما به روش خود منحصر به فرد هستید.
پس خودتان و دیگران را قضاوت نکنید.
تصور کنید که شما تنها کسی هستید که در تمام دنیا زنده اید .کسی نیست که خودت را با او مقایسه کنی
آنوقت شما چکار میکنید ؟
تو فقط خودت خواهی بود.
پس همین الان خودت باش!
خودت باش و همین لحظه آزاد خواهی بود
در کلمات اسیر نشوید
از کلمات فراتر بروید و به سکوت بروید .
خالصترین شکل عشق «توجه کردنه»، اینکه کسی به احساسات تو فکر کنه، جزئیات کوچیک رو ببینه و هنگام تصمیمگیری تو رو در نظر بگیره …
عشق نه در حرفهای بزرگ، بلکه در محبتهای ظریف و پنهان نهفتهست و تعهد واقعی نه با میزان عشق بلکه با میزان «مراقبت و توجهی» که به او میکنی سنجیده میشه
عشق نه در حرفهای بزرگ، بلکه در محبتهای ظریف و پنهان نهفتهست و تعهد واقعی نه با میزان عشق بلکه با میزان «مراقبت و توجهی» که به او میکنی سنجیده میشه
درمان حسهایی بدی که ممکنه تجریشون کنی:
⌑خشم :
دنبالدلیلعصبانیتتباش
روینفسکشیدنتتمرکزکن
کمیقدمبزن
⌑غم :
کمیچایبنوش
باگریهخودتوخالیکن
احساساتتروبنویس
⌑شرمندگی :
خودعشقورزیروتمرینکن
بایکدوستحرفبزن
گفتگویدرونیمثبتداشتهباش
⌑اضطراب :
نرمشکن
نفسعمیقبکش
تمریناتمدیتیشنویوگاانجامبده
⌑خشم :
دنبالدلیلعصبانیتتباش
روینفسکشیدنتتمرکزکن
کمیقدمبزن
⌑غم :
کمیچایبنوش
باگریهخودتوخالیکن
احساساتتروبنویس
⌑شرمندگی :
خودعشقورزیروتمرینکن
بایکدوستحرفبزن
گفتگویدرونیمثبتداشتهباش
⌑اضطراب :
نرمشکن
نفسعمیقبکش
تمریناتمدیتیشنویوگاانجامبده
❤2
عشق چیست
عشقهای شما تولید جهنم و مصیبت میکند
حتی برای معشوقتان ویرانگر میگردید.
وارد هر خانوادهای بشو و خواهی دید که آن عشق چقدر ویرانگر بوده است
زن و شوهر مدام باهم در جنگ هستند،
باهم مبارزه میکنند تا برهم سلطه داشته باشند
سعی می کنند مالک همدیگر باشند.
درواقع سعی در نابود کردن همدیگر دارند
زن مایل است که شوهرش فقط یک شیئ باشد، نه یک شخص
شوهر میخواهد که زنش شیئیای باشد متعلق به او؛ البته یک شیئ زیبا؛ ولی یک شیئ، نه یک شخص
زیرا شخص به آزادی نیاز دارد تا یک انسان باشد.
فقط یک شیئ را میتوان تماماً به مالکیت و اسارت درآورد
یک انسان هرگز نمیتواند یک برده شود و هرچه او را بیشتر به اسارت درآوری، کمتر یک شخص خواهد بود
و این توسط عشق روی میدهد!
آگوستین و بودا و مسیح میگویند:
”عشق بورز و همه چیز درست خواهد بود، عشق بورز و در راه درست خواهی بود.“
ولی
هرچه بیشتر سعی میکنم که مردمان عاشق را درک کنم، بیشتر میبینم که عشق آنان فقط شکلی از نفرت است.
آنان این نفرت را پنهان میکنند،
فکر میکنند که عشق است.
ولی نمیتوان افکار آنان را باور کرد.
زیرا که نتیجه چیز دیگری را نشان میدهد.
و درخت با میوهاش شناخته میشود،
نه با اظهاریه!
شاید یک درخت با یک تابلوی بزرگ روی آن اظهار کند،
”این یک درخت سیب است.“
ولی باید با میوهاش آن را شناخت.
اگر سیبها هرگز نیایند آن تابلو هیچ ارزشی ندارد، دروغ میگوید
اگر عشق جهتی به سوی الوهیت به تو ندهد، آنگاه این را نمیتوان عشق خواند.
زیرا منجر به رنج ومصیبت می گردد
در تمام دنيا زنان و شوهران مشكلات ازدواج را دارند و تنها دليل آن اين است كه :
هردو از هم توقع عشق دارند،
ولي قادر به دادن عشق نيستند
قدری در اين مورد فكر كن:
نياز پيوسته تو برای عشق،
می خواهی كسی دوستت داشته باشد و اگر عاشقت باشد، احساس خوبی داری.
ولي آنچه كه نمی دانی اين است كه: ديگری فقط به اين دليل دوستت دارد كه مي خواهد تو عاشق او باشی
براي همين است كه زندگي زناشويی به نظر جهنم می آيد
زيرا همه ی شما خواهان عشق هستيد
ولی نمی دانيد چگونه عشق بدهيد.
اين اساس تمام دعوا هاست.
تا زمانی كه چيزی كه من می گويم اتفاق نيفتد، رابطه ی بين زن و شوهر هرگز هماهنگ نخواهد شد.
مهم نيست كه چقدر آن را تنظيم كنيد و چه نوع ازدواجی داشته باشيد و مهم نيست كه قوانين اجتماعی چه بگويند.
تنها راه بهتر ساختن رابطه اين است كه:
درك كنيد عشق چيزی دادنی است و
نمی توان آن را درخواست كرد.
عشق را فقط می توان داد
هرآنچه كه دريافت می كنی تنها يك بركت است. پاداش عشق ورزی نيست.
و حتی اگر هيچ چيز دريافت نكنی،
هميشه خوشحال هستی كه قادر به دادن عشق بوده ای.
اگر زن و شوهر به جای درخواست عشق شروع كنند به دادن عشق، زندگی می تواند برايشان بهشت شود.
و دنيا چنان اسرارآميز است كه اگر آنان از خواستن عشق دست بردارند و بيشتر عشق بدهند، عشق بيشتری دريافت خواهند كرد.
و اين راز را تجربه خواهند كرد
شايد اشتياق عشق را داشته باشيد،
ولي بين این دو تفاوتی بس عظيم وجود دارد.
عشق ورزيدن و نياز به عشق داشتن
دوچيز كاملاً متفاوت هستند
بيشتر شما در تمام زندگی همچون كودكان باقی می مانيد، زيرا همه دنبال عشق هستید.
عشق ورزيدن چيزی بسيار اسرارآميز است.
اشتياق عشق را داشتن چيزی بسيار بچه گانه
كودكان خردسال عشق می خواهند،
وقتی مادر به آنان عشق می دهد، رشد می كنند.
آنان همچنين از ديگران نيز عشق میخواهند
و خانواده به آنان عشق می دهد.
سپس وقتی بزرگ شدند،
اگر شوهر باشند، از زنانشان عشق می خواهند
و اگر زن باشند، از شوهرانشان عشق می خواهند.
و هركس كه خواهان عشق باشد در رنج است
زيرا عشق چيزی نيست كه بتوان آن را خواست. عشق را فقط می توان داد.
در خواستن عشق، تضمينی وجود ندارد كه بتوانی آن را به دست آوری.
و اگر آن شخصی كه از او تقاضای عشق داری، او نيز از تو انتظار عشق را داشته باشد! مشكل ايجاد خواهد شد.
مانند ملاقات دو گدا است
كه باهم و از هم، گدايی می كنند.
همیشه بخاطر داشته باش که عشق دادنی است.
درخواست عشق چیزی نیست جز گدایی
عشقهای شما تولید جهنم و مصیبت میکند
حتی برای معشوقتان ویرانگر میگردید.
وارد هر خانوادهای بشو و خواهی دید که آن عشق چقدر ویرانگر بوده است
زن و شوهر مدام باهم در جنگ هستند،
باهم مبارزه میکنند تا برهم سلطه داشته باشند
سعی می کنند مالک همدیگر باشند.
درواقع سعی در نابود کردن همدیگر دارند
زن مایل است که شوهرش فقط یک شیئ باشد، نه یک شخص
شوهر میخواهد که زنش شیئیای باشد متعلق به او؛ البته یک شیئ زیبا؛ ولی یک شیئ، نه یک شخص
زیرا شخص به آزادی نیاز دارد تا یک انسان باشد.
فقط یک شیئ را میتوان تماماً به مالکیت و اسارت درآورد
یک انسان هرگز نمیتواند یک برده شود و هرچه او را بیشتر به اسارت درآوری، کمتر یک شخص خواهد بود
و این توسط عشق روی میدهد!
آگوستین و بودا و مسیح میگویند:
”عشق بورز و همه چیز درست خواهد بود، عشق بورز و در راه درست خواهی بود.“
ولی
هرچه بیشتر سعی میکنم که مردمان عاشق را درک کنم، بیشتر میبینم که عشق آنان فقط شکلی از نفرت است.
آنان این نفرت را پنهان میکنند،
فکر میکنند که عشق است.
ولی نمیتوان افکار آنان را باور کرد.
زیرا که نتیجه چیز دیگری را نشان میدهد.
و درخت با میوهاش شناخته میشود،
نه با اظهاریه!
شاید یک درخت با یک تابلوی بزرگ روی آن اظهار کند،
”این یک درخت سیب است.“
ولی باید با میوهاش آن را شناخت.
اگر سیبها هرگز نیایند آن تابلو هیچ ارزشی ندارد، دروغ میگوید
اگر عشق جهتی به سوی الوهیت به تو ندهد، آنگاه این را نمیتوان عشق خواند.
زیرا منجر به رنج ومصیبت می گردد
در تمام دنيا زنان و شوهران مشكلات ازدواج را دارند و تنها دليل آن اين است كه :
هردو از هم توقع عشق دارند،
ولي قادر به دادن عشق نيستند
قدری در اين مورد فكر كن:
نياز پيوسته تو برای عشق،
می خواهی كسی دوستت داشته باشد و اگر عاشقت باشد، احساس خوبی داری.
ولي آنچه كه نمی دانی اين است كه: ديگری فقط به اين دليل دوستت دارد كه مي خواهد تو عاشق او باشی
براي همين است كه زندگي زناشويی به نظر جهنم می آيد
زيرا همه ی شما خواهان عشق هستيد
ولی نمی دانيد چگونه عشق بدهيد.
اين اساس تمام دعوا هاست.
تا زمانی كه چيزی كه من می گويم اتفاق نيفتد، رابطه ی بين زن و شوهر هرگز هماهنگ نخواهد شد.
مهم نيست كه چقدر آن را تنظيم كنيد و چه نوع ازدواجی داشته باشيد و مهم نيست كه قوانين اجتماعی چه بگويند.
تنها راه بهتر ساختن رابطه اين است كه:
درك كنيد عشق چيزی دادنی است و
نمی توان آن را درخواست كرد.
عشق را فقط می توان داد
هرآنچه كه دريافت می كنی تنها يك بركت است. پاداش عشق ورزی نيست.
و حتی اگر هيچ چيز دريافت نكنی،
هميشه خوشحال هستی كه قادر به دادن عشق بوده ای.
اگر زن و شوهر به جای درخواست عشق شروع كنند به دادن عشق، زندگی می تواند برايشان بهشت شود.
و دنيا چنان اسرارآميز است كه اگر آنان از خواستن عشق دست بردارند و بيشتر عشق بدهند، عشق بيشتری دريافت خواهند كرد.
و اين راز را تجربه خواهند كرد
شايد اشتياق عشق را داشته باشيد،
ولي بين این دو تفاوتی بس عظيم وجود دارد.
عشق ورزيدن و نياز به عشق داشتن
دوچيز كاملاً متفاوت هستند
بيشتر شما در تمام زندگی همچون كودكان باقی می مانيد، زيرا همه دنبال عشق هستید.
عشق ورزيدن چيزی بسيار اسرارآميز است.
اشتياق عشق را داشتن چيزی بسيار بچه گانه
كودكان خردسال عشق می خواهند،
وقتی مادر به آنان عشق می دهد، رشد می كنند.
آنان همچنين از ديگران نيز عشق میخواهند
و خانواده به آنان عشق می دهد.
سپس وقتی بزرگ شدند،
اگر شوهر باشند، از زنانشان عشق می خواهند
و اگر زن باشند، از شوهرانشان عشق می خواهند.
و هركس كه خواهان عشق باشد در رنج است
زيرا عشق چيزی نيست كه بتوان آن را خواست. عشق را فقط می توان داد.
در خواستن عشق، تضمينی وجود ندارد كه بتوانی آن را به دست آوری.
و اگر آن شخصی كه از او تقاضای عشق داری، او نيز از تو انتظار عشق را داشته باشد! مشكل ايجاد خواهد شد.
مانند ملاقات دو گدا است
كه باهم و از هم، گدايی می كنند.
همیشه بخاطر داشته باش که عشق دادنی است.
درخواست عشق چیزی نیست جز گدایی
عشق، عشق تولید میکند،
اما تنفر تولید تنفر و انزجار میکند.
"هر آنچه را که بدهیم همان را دریافت میکنیم این یک قانون جاودانی است."
در برابر هدیه کردن خار،
نمیتوانید انتظار دریافت گل داشته باشید.
من استعداد شکفته شدن گل های عشق و صلح را در چشم های شما میبینم.
عشق قلب ها را به هم می پیوندد و انبوه را به یکی مبدل میسازد و وحدت ایجاد میکند.
بدن های فیزیکی از هم جدا هستند.
اما چیزی در پس این بدنها مردم را به هم نزدیک و متحد میکند.
و آن هم عشق است.
وقتی این اتحاد به وجود بیاید میتوان همه چیز را گفت و میتوان همه چیز را فهمید.
ارتباط روحی فقط از طریق عشق ممکن است و بس
آنچه که من میگویم و شما میشنوید درکش از طریق عشق میسر است.
درهای قلب فقط به روی عشق باز است .
و یادتان باشد که وقتی شما با قلبتان میشنوید نه با سرتان آن وقت واقعا شنیده اید
شاید بپرسید : آیا میشود با قلب هم شنید؟
و من خواهم گفت:
اگر شنیدنی وجود داشته باشد فقط قلب است که واقعا میشنود. انگار که سرها سنگ و گوشها یک پارچه کر هستند.
فقط گوش دل است که خوب میشنود.
از قدیم گفته اند سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
سخنی که از دل برآید عطر گل های تازه را پخش میکند.
اگر قلب های خود را به روی من باز کنید، ارتباط انجام میپذیرد.
آن وقت است که کلمات قدرتشان به مراتب کمتر از این ارتباط قلبی میشود و خیلی چیزها بدون این که گفته شود مفهوم میشوند.
اصولا عشق است که به آنها معنی میدهد.
واژه ها سمبل ناتوانی هستند
اما اگر با مغزی کاملاً آرام و آکنده از عشق به این واژه ها گوش فرا دهیم معانی دلنشین و جذابی دریافت خواهیم کرد.
این نوع شنیدن، شنیدن دل است.
اما تنفر تولید تنفر و انزجار میکند.
"هر آنچه را که بدهیم همان را دریافت میکنیم این یک قانون جاودانی است."
در برابر هدیه کردن خار،
نمیتوانید انتظار دریافت گل داشته باشید.
من استعداد شکفته شدن گل های عشق و صلح را در چشم های شما میبینم.
عشق قلب ها را به هم می پیوندد و انبوه را به یکی مبدل میسازد و وحدت ایجاد میکند.
بدن های فیزیکی از هم جدا هستند.
اما چیزی در پس این بدنها مردم را به هم نزدیک و متحد میکند.
و آن هم عشق است.
وقتی این اتحاد به وجود بیاید میتوان همه چیز را گفت و میتوان همه چیز را فهمید.
ارتباط روحی فقط از طریق عشق ممکن است و بس
آنچه که من میگویم و شما میشنوید درکش از طریق عشق میسر است.
درهای قلب فقط به روی عشق باز است .
و یادتان باشد که وقتی شما با قلبتان میشنوید نه با سرتان آن وقت واقعا شنیده اید
شاید بپرسید : آیا میشود با قلب هم شنید؟
و من خواهم گفت:
اگر شنیدنی وجود داشته باشد فقط قلب است که واقعا میشنود. انگار که سرها سنگ و گوشها یک پارچه کر هستند.
فقط گوش دل است که خوب میشنود.
از قدیم گفته اند سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
سخنی که از دل برآید عطر گل های تازه را پخش میکند.
اگر قلب های خود را به روی من باز کنید، ارتباط انجام میپذیرد.
آن وقت است که کلمات قدرتشان به مراتب کمتر از این ارتباط قلبی میشود و خیلی چیزها بدون این که گفته شود مفهوم میشوند.
اصولا عشق است که به آنها معنی میدهد.
واژه ها سمبل ناتوانی هستند
اما اگر با مغزی کاملاً آرام و آکنده از عشق به این واژه ها گوش فرا دهیم معانی دلنشین و جذابی دریافت خواهیم کرد.
این نوع شنیدن، شنیدن دل است.
9 سال طول کشید تا این چیزارو فهمیدم ولی میخوام بهتون توی پنج دقیقه بگم :))))
1.اگه هر روز فقط ۵ دقیقه هرچی تو ذهنت هستو بنویسی،
بعد از یه هفته صدای فکرتو میشنوی، نه صدای بقیه رو
2.اگه به یه کار یا تعارفی که نمیخوای نه بگی،
احترام به خودتو از دیگران پس میگیری
3.اگه هر روز ۱۵ دقیقه بدون موبایل راه بری،
ذهنت آروم میشه، چون بالاخره تنهاش میذاری نفس بکشه
4.اگه هفتهای یهبار یه کار سختو تا تهش انجام بدی،
یاد میگیری فرار نکنی، تمرکزتو بسازی
5. اگه با یه آدم جدید فقط ۵ دقیقه صمیمی حرف بزنی،
میفهمی همه ما یهجورایی شبیه همیم
6. اگه صبح، قبل از چک کردن گوشی یه لیوان آب بخوری و ۳ تا نفس عمیق بکشی
ذهنتو به جای استرس، با آگاهی روشن میکنی
7.اگه فقط ۱۰ دقیقه یه کار عقبافتاده رو انجام بدی
میبینی شروع کردن ترسناکتر از خود اون کار بود
1.اگه هر روز فقط ۵ دقیقه هرچی تو ذهنت هستو بنویسی،
بعد از یه هفته صدای فکرتو میشنوی، نه صدای بقیه رو
2.اگه به یه کار یا تعارفی که نمیخوای نه بگی،
احترام به خودتو از دیگران پس میگیری
3.اگه هر روز ۱۵ دقیقه بدون موبایل راه بری،
ذهنت آروم میشه، چون بالاخره تنهاش میذاری نفس بکشه
4.اگه هفتهای یهبار یه کار سختو تا تهش انجام بدی،
یاد میگیری فرار نکنی، تمرکزتو بسازی
5. اگه با یه آدم جدید فقط ۵ دقیقه صمیمی حرف بزنی،
میفهمی همه ما یهجورایی شبیه همیم
6. اگه صبح، قبل از چک کردن گوشی یه لیوان آب بخوری و ۳ تا نفس عمیق بکشی
ذهنتو به جای استرس، با آگاهی روشن میکنی
7.اگه فقط ۱۰ دقیقه یه کار عقبافتاده رو انجام بدی
میبینی شروع کردن ترسناکتر از خود اون کار بود
هفت فایده کمتر صحبت کردن:
1. شما اسرارتان را فاش نمیکنید.
2. حرفهای احمقانه و بیمعنی نخواهید گفت.
3. وقتی صحبت میکنید مردم بهتر به حرفهایتان گوش میکنند.
4. برای مردم سخت است که از زندگی خصوصی و دنیای درونتان سر در بیاورند.
5. مردم شما را بالغتر، جذابتر و عاقلتر به میدانند.
6. مردم برای شما و مرزهایتان بیشتر احترام میگذارند.
7. حرفی نمیگویید که در آن توهین و بیاحترامی به دیگران باشد.
1. شما اسرارتان را فاش نمیکنید.
2. حرفهای احمقانه و بیمعنی نخواهید گفت.
3. وقتی صحبت میکنید مردم بهتر به حرفهایتان گوش میکنند.
4. برای مردم سخت است که از زندگی خصوصی و دنیای درونتان سر در بیاورند.
5. مردم شما را بالغتر، جذابتر و عاقلتر به میدانند.
6. مردم برای شما و مرزهایتان بیشتر احترام میگذارند.
7. حرفی نمیگویید که در آن توهین و بیاحترامی به دیگران باشد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه غم و رنج بزرگی توی زندگیت داری این ویدیو رو حتما ببین .
برای فهم خود، باید به ژرفای تاریکی های درونت قدم برداری زیرا از دل تاریکی هایت نوری میتاید که چراغ راهت است...
برای فهم خود، باید به ژرفای تاریکی های درونت قدم برداری زیرا از دل تاریکی هایت نوری میتاید که چراغ راهت است...
📣 چگونه با یک فرد لجباز ، برخورد کنید ؟
1⃣ روی نظر خود ، اصرار نکنید :
انعطاف پذیر باشید و با نیرو و اصرار بسیار ، روی حرف خود تاکید نکنید.هرچقدر روی مساله ایی اصرار بیشتری داشته باشید ، فرد لجباز ، محکم تر پای تصمیمش خواهد ماند.
2⃣ سعی کنید دلیل پشت لجبازی فرد را متوجه شوید :
چه بسا پشت این رفتار لجبازانه ، دلیلی منطقی نهفته باشد بنابراین سعی کنید بصورت صادقانه و باز با فرد مذکور حرف بزنید و تشخیص دهید که دقیقا چه چیزی باعث این رفتارش میشود.مثلا ممکن است فرد نیاز داشته باشد در زمانهایی ، تنها باشد یا بر روی کار خود متمرکز شود.در این حالت،با فراهم کردن این شرایط ، و اصرار نکردن بر بودن با او ، لجبازی برطرف خواهد شد.حتی ممکن است فرد لجباز ، برای انتقام گرفتن و یا صاف کردن یک بدهی رفتاری پیشین که از شما دارد ، لجبازی کند ، حتی اگر منطقا بداند ، در مساله ایی ، حق با شماست.
3⃣ حس مهم بودن را به او بدهید :
همیشه این حس را به او بدهید که عقاید و باورها و نظرهای او برای شما مهم است.اگر فرد مذکور حس کند که نظرهایش برای شما مهم است ، لجبازی کمتری را نشان خواهد داد.
1⃣ روی نظر خود ، اصرار نکنید :
انعطاف پذیر باشید و با نیرو و اصرار بسیار ، روی حرف خود تاکید نکنید.هرچقدر روی مساله ایی اصرار بیشتری داشته باشید ، فرد لجباز ، محکم تر پای تصمیمش خواهد ماند.
2⃣ سعی کنید دلیل پشت لجبازی فرد را متوجه شوید :
چه بسا پشت این رفتار لجبازانه ، دلیلی منطقی نهفته باشد بنابراین سعی کنید بصورت صادقانه و باز با فرد مذکور حرف بزنید و تشخیص دهید که دقیقا چه چیزی باعث این رفتارش میشود.مثلا ممکن است فرد نیاز داشته باشد در زمانهایی ، تنها باشد یا بر روی کار خود متمرکز شود.در این حالت،با فراهم کردن این شرایط ، و اصرار نکردن بر بودن با او ، لجبازی برطرف خواهد شد.حتی ممکن است فرد لجباز ، برای انتقام گرفتن و یا صاف کردن یک بدهی رفتاری پیشین که از شما دارد ، لجبازی کند ، حتی اگر منطقا بداند ، در مساله ایی ، حق با شماست.
3⃣ حس مهم بودن را به او بدهید :
همیشه این حس را به او بدهید که عقاید و باورها و نظرهای او برای شما مهم است.اگر فرد مذکور حس کند که نظرهایش برای شما مهم است ، لجبازی کمتری را نشان خواهد داد.
روزی که مردم بفهمند :
هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره کردن ديگران
هيچ چيز گناه نيست، جز حق الناس...
هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران...
هيچ کس اسطوره نيست، الا در مهربانی و انسانيت...
هيچ دينی با ارزشتر از انسانيت نيست...
هيچ چيز جاودانه نمی ماند، جز عشق...
هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبی و بدی....
هيچ سعادتی بالاتر از آگاهی نيست...
هيچ دشمنی خطرناکتر از جهل نيست...
زمين تبديل می شود به بهشتی سراسر عشق و مهربانی..
هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره کردن ديگران
هيچ چيز گناه نيست، جز حق الناس...
هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران...
هيچ کس اسطوره نيست، الا در مهربانی و انسانيت...
هيچ دينی با ارزشتر از انسانيت نيست...
هيچ چيز جاودانه نمی ماند، جز عشق...
هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبی و بدی....
هيچ سعادتی بالاتر از آگاهی نيست...
هيچ دشمنی خطرناکتر از جهل نيست...
زمين تبديل می شود به بهشتی سراسر عشق و مهربانی..
میخواهم نزد خدا دعا کنم. لطفاً راهش را به من آموزش دهید.
خدا را زحمت نده، او مشکلات خودش را دارد. آیا نمیبینی که هرچه او خلق میکند میمیرد؟! مشکلاتت را نزد خودت نگه دار
چرا انسان باید نزد خدا دعا کند؟
خدا نیازی به دعای شما ندارد. شاید تو به آن دعاها نیاز داشته باشی، ولی آنها چیزی جز بهزبان آوردن خواستهها و طلبکاریها و شکایتهای تو نیستند. این کاری است که مردم به نام دعا انجام میدهند:
شکایت و شکایت و شکایت و میگویند، “اوضاع نباید چنین باشد!” سعی دارند به خدا کمک کنند که قدری عاقلتر باشد!
نه، نیازی به دعا نیست، آنچه نیاز هست، مراقبه است. مراقبه ربطی به خدا ندارد. مراقبه تو را متحول میسازد؛ خدا را به میان نمیآورد
و تو ابداً خدا را نمیشناسی ـــ چگونه نزد چیزی ناشناس، X, Y, Z دعا خواهی کرد؟
با چه زبانی نزد او دعا میکنی؟ تو ابداً او را نمیشناسی
و مردمانی هستند که میگویند:
“با دعاکردن به شناخت خدا خواهید رسید!” ولی پیشنیاز و پیشفرض دعا این است که او را شناخته باشی، فقط آنوقت میتوانی دعا کنی. باید خدا را بشناسی فقط آنوقت است که میتوانی عاشق او باشی
چطور میتوانی خدایی را که نمیشناسی دوست بداری؟ این دعای تو چیزی تشریفاتی خواهد بود؛ چیزی جز یک کلام مبتذل و ارزان نخواهد بود.
مراقبه بُعدی کاملاً متفاوت است. کبیر مراقبه را توصیه خواهد کرد. بودا مراقبه را توصیه کرده، من مراقبه را پیشنهاد میدهم
مراقبه رویکردی متفاوت دارد ـــ هیچ ربطی به خدا ندارد، ربطی به تو و ذهن تو دارد
مراقبه باید در درون تو یک سکوت، سکوتی عمیق و تمام ایجاد کند. در آن سکوت است که شروع میکنی به احساس حضور خداوند.
نیایش پیامدی از مراقبهی واقعی است. فقط یک مراقبهکننده میتواند دعا کند ـــ زیرا او میشناسد، احساس میکند، زیرا اکنون حضور خداوند فقط یک استدلال منطقی نیست، بلکه یک تجربه است، چیزی که زندگی شده است. و آنوقت دعا دیگر یک شکایت نیست. آنگاه دعا یک تسلیم است، عشق خالص است ـــ هیچ خواستهای به آن وصل نیست، هیچ شرطی ندارد. فقط یک سپاسگزاری محض است.
بگذار دعا بعد از مراقبه بیاید. مراقبه کن. مراقبه قلب تو را آماده میکند، تو را پاکسازی میکند. تو را از افکارت پاک میکند، تمامی آشغالهایی را که در طول اعصار و زندگانیها در سرت حمل میکردی را بیرون خواهد ریخت؛ فضایی را برای نیایش در تو ایجاد خواهد کرد. مراقبه مانند آمادهسازی زمین است برای باغی از گلهای سرخ: نیایش مانند یک گل سرخ است. نخست باید زمین را آماده کنی ـــ باید علفهای هرزه را بیرون بیاوری، خاک را عوض کنی، باید تمام سنگها را دور بریزی.
مراقبه بستری از گلهای سرخ را آماده میکند. و فقط در یک زمین آماده است که میتوانی بوتههای گلسرخ را بکاری. وگرنه علف های هرزه تمام آن خاک را اِشغال کرده و گلهای سرخ تو بسیار ضعیف و ناتوان خواهند بود. و اگر در آن خاک سنگهایی وجود داشته باشند، رشد گلها متوقف خواهد شد.
نخست زمین را آماده کن، آنگاه نیایش خودش اتفاق خواهد افتاد
نیایش چیزی نیست که تو بتوانی انجامش دهی. مراقبه را میتوانی انجام دهی، زیرا کاری است که با ذهن خود میکنی ـــ ذهن تو است و میتوانی کاری با آن بکنی
نیایش به خداوند مربوط میشود. خداوند در فراسو و دوردستها قرار دارد، انسان نمیداند کجا هست. آدرس او چیست؟ نام او چیست؟ آن دعا را کجا میفرستی؟ پس میتوانی پیوسته نزد آسمان خالی دعا کنی و در عمق درونت میدانی که تمامش بیهوده است: “ولی شاید…. شاید کار کند…. شاید کار نکند… ولی هزینهای ندارد…” پس فرد به دعاکردن ادامه میدهد!
نخست خودت را در مراقبه آماده کن. مراقبه یعنی یک سکوت بدون فکر، یک هشیاری بدون افکار؛ آرامش. وقتی آن آرامش وجود داشته باشد، یک روز نیایش بیرون میزند:
فقط میبینی که غنچهای در وجودت باز میشود، قلبت یک گل میشود و عطر خوشایندی تو را فراگرفته است. آن عطر همان نیایش است. تعظیم میکنی. اینک خداوند دیگر در دوردست ها نیست؛ بسیار نزدیک است ـــ تو با این شکوفایی خود به او متصل شدهای.
دعاهایی که بدون مراقبه باشند، تشریفاتی و احمقانه هستند. نیایش بدون مراقبه بیمعنی است.
من مراقبه را به شما آموزش میدهم. و نیایش را نمیتوان آموزش داد. وقتی مراقبه رخ بدهد، یک روز با نیایش برخورد میکنی،
نیایش بیتلاش رخ میدهد
دعا را فراموش کن و خدا را فراموش کن: نخست باید بسیار روی خودت کار کنی. مطلقاً مراقب یک چیز باشد: چگونه ذهن را بیندازی. تمام کار تو همین انداختنِ ذهن است ـــ دعا خودش برمیخیزد. نیایش پاداشی برای مراقبه است؛ پیامد آن است.دعای واقعی وقتی است که خداوند با تو صحبت میکند
دعای غیرواقعی وقتی است که تو با خداوند صحبت میکنی
خدا را زحمت نده، او مشکلات خودش را دارد. آیا نمیبینی که هرچه او خلق میکند میمیرد؟! مشکلاتت را نزد خودت نگه دار
چرا انسان باید نزد خدا دعا کند؟
خدا نیازی به دعای شما ندارد. شاید تو به آن دعاها نیاز داشته باشی، ولی آنها چیزی جز بهزبان آوردن خواستهها و طلبکاریها و شکایتهای تو نیستند. این کاری است که مردم به نام دعا انجام میدهند:
شکایت و شکایت و شکایت و میگویند، “اوضاع نباید چنین باشد!” سعی دارند به خدا کمک کنند که قدری عاقلتر باشد!
نه، نیازی به دعا نیست، آنچه نیاز هست، مراقبه است. مراقبه ربطی به خدا ندارد. مراقبه تو را متحول میسازد؛ خدا را به میان نمیآورد
و تو ابداً خدا را نمیشناسی ـــ چگونه نزد چیزی ناشناس، X, Y, Z دعا خواهی کرد؟
با چه زبانی نزد او دعا میکنی؟ تو ابداً او را نمیشناسی
و مردمانی هستند که میگویند:
“با دعاکردن به شناخت خدا خواهید رسید!” ولی پیشنیاز و پیشفرض دعا این است که او را شناخته باشی، فقط آنوقت میتوانی دعا کنی. باید خدا را بشناسی فقط آنوقت است که میتوانی عاشق او باشی
چطور میتوانی خدایی را که نمیشناسی دوست بداری؟ این دعای تو چیزی تشریفاتی خواهد بود؛ چیزی جز یک کلام مبتذل و ارزان نخواهد بود.
مراقبه بُعدی کاملاً متفاوت است. کبیر مراقبه را توصیه خواهد کرد. بودا مراقبه را توصیه کرده، من مراقبه را پیشنهاد میدهم
مراقبه رویکردی متفاوت دارد ـــ هیچ ربطی به خدا ندارد، ربطی به تو و ذهن تو دارد
مراقبه باید در درون تو یک سکوت، سکوتی عمیق و تمام ایجاد کند. در آن سکوت است که شروع میکنی به احساس حضور خداوند.
نیایش پیامدی از مراقبهی واقعی است. فقط یک مراقبهکننده میتواند دعا کند ـــ زیرا او میشناسد، احساس میکند، زیرا اکنون حضور خداوند فقط یک استدلال منطقی نیست، بلکه یک تجربه است، چیزی که زندگی شده است. و آنوقت دعا دیگر یک شکایت نیست. آنگاه دعا یک تسلیم است، عشق خالص است ـــ هیچ خواستهای به آن وصل نیست، هیچ شرطی ندارد. فقط یک سپاسگزاری محض است.
بگذار دعا بعد از مراقبه بیاید. مراقبه کن. مراقبه قلب تو را آماده میکند، تو را پاکسازی میکند. تو را از افکارت پاک میکند، تمامی آشغالهایی را که در طول اعصار و زندگانیها در سرت حمل میکردی را بیرون خواهد ریخت؛ فضایی را برای نیایش در تو ایجاد خواهد کرد. مراقبه مانند آمادهسازی زمین است برای باغی از گلهای سرخ: نیایش مانند یک گل سرخ است. نخست باید زمین را آماده کنی ـــ باید علفهای هرزه را بیرون بیاوری، خاک را عوض کنی، باید تمام سنگها را دور بریزی.
مراقبه بستری از گلهای سرخ را آماده میکند. و فقط در یک زمین آماده است که میتوانی بوتههای گلسرخ را بکاری. وگرنه علف های هرزه تمام آن خاک را اِشغال کرده و گلهای سرخ تو بسیار ضعیف و ناتوان خواهند بود. و اگر در آن خاک سنگهایی وجود داشته باشند، رشد گلها متوقف خواهد شد.
نخست زمین را آماده کن، آنگاه نیایش خودش اتفاق خواهد افتاد
نیایش چیزی نیست که تو بتوانی انجامش دهی. مراقبه را میتوانی انجام دهی، زیرا کاری است که با ذهن خود میکنی ـــ ذهن تو است و میتوانی کاری با آن بکنی
نیایش به خداوند مربوط میشود. خداوند در فراسو و دوردستها قرار دارد، انسان نمیداند کجا هست. آدرس او چیست؟ نام او چیست؟ آن دعا را کجا میفرستی؟ پس میتوانی پیوسته نزد آسمان خالی دعا کنی و در عمق درونت میدانی که تمامش بیهوده است: “ولی شاید…. شاید کار کند…. شاید کار نکند… ولی هزینهای ندارد…” پس فرد به دعاکردن ادامه میدهد!
نخست خودت را در مراقبه آماده کن. مراقبه یعنی یک سکوت بدون فکر، یک هشیاری بدون افکار؛ آرامش. وقتی آن آرامش وجود داشته باشد، یک روز نیایش بیرون میزند:
فقط میبینی که غنچهای در وجودت باز میشود، قلبت یک گل میشود و عطر خوشایندی تو را فراگرفته است. آن عطر همان نیایش است. تعظیم میکنی. اینک خداوند دیگر در دوردست ها نیست؛ بسیار نزدیک است ـــ تو با این شکوفایی خود به او متصل شدهای.
دعاهایی که بدون مراقبه باشند، تشریفاتی و احمقانه هستند. نیایش بدون مراقبه بیمعنی است.
من مراقبه را به شما آموزش میدهم. و نیایش را نمیتوان آموزش داد. وقتی مراقبه رخ بدهد، یک روز با نیایش برخورد میکنی،
نیایش بیتلاش رخ میدهد
دعا را فراموش کن و خدا را فراموش کن: نخست باید بسیار روی خودت کار کنی. مطلقاً مراقب یک چیز باشد: چگونه ذهن را بیندازی. تمام کار تو همین انداختنِ ذهن است ـــ دعا خودش برمیخیزد. نیایش پاداشی برای مراقبه است؛ پیامد آن است.دعای واقعی وقتی است که خداوند با تو صحبت میکند
دعای غیرواقعی وقتی است که تو با خداوند صحبت میکنی
❤1
به پند و نصایح دیگران گوش بده.
اما از آنان پیروی نکن.
خوب به نصایحشان گوش کن،
اما از بینش درونی خودت پیروی کن.
دنبالهرو پند و اندرز دیگران نباش،
با دقت و مراقبه گوش بده و سعی کن بفهمی که آنها چه میخواهند بگویند، ممکن است واقعاً خیرخواه تو باشند، اما اگر کورکورانه پیروی کنی هرگز به هوشمندی خودت دست نمییابی و وابسته میمانی و همیشه نگاهت به دیگران است تا به تو بگویند چه بکنی و چه نکنی.
اما مردم عیناً پیروی میکنند و سپس به سادگی کور میشوند. وقتی دیگران هر آنچه لازم داری به تو بدهند، دیگر چه نیازی به چشمان خود داری؟ اما اینگونه تو تمام هوشمندیات را از دست میدهی.
دیگرانی که تو را نصیحت میکنند خیرخواه تو هستند، اما خیرخواهانی ناآگاهاند، وگرنه اصلاً به تو پند و اندرز نمیدادند. به تو بینش میدادند نه پند. به تو نمیگفتند که این کار را بکن و این کار را نکن، بلکه کمک میکردند آگاهتر شوی تا خودت بتوانی ببینی که چه کاری را بکنی و چه کاری را نباید بکنی.
کسی که به تو پند و اندرز میدهد دوست واقعیات نیست.
دوست واقعی تو کسی است که تو را از زندگی و مشکلات و چالشها و اسرارش آگاه میسازد و کمک میکند که روی پای خودت بایستی. به تو شهامت میدهد که خود تجربه کنی. شهامت میدهد که جستجو کنی و اشتباهات زیادی مرتکب شوی، زیرا کسی که آماده اشتباه کردن نیست هرگز چیزی نمیآموزد.
دوست حقیقی تو هیچگاه تو را بخاطر اشتباهاتت سرزنش نمیکند. بلکه به تو میگوید: تا جایی که میتوانی اشتباه کن، اینگونه در حال آموختن خواهی بود، اما یک اشتباه را دوبار تکرار نکن زیرا این کار از تو یک احمق میسازد
اما از آنان پیروی نکن.
خوب به نصایحشان گوش کن،
اما از بینش درونی خودت پیروی کن.
دنبالهرو پند و اندرز دیگران نباش،
با دقت و مراقبه گوش بده و سعی کن بفهمی که آنها چه میخواهند بگویند، ممکن است واقعاً خیرخواه تو باشند، اما اگر کورکورانه پیروی کنی هرگز به هوشمندی خودت دست نمییابی و وابسته میمانی و همیشه نگاهت به دیگران است تا به تو بگویند چه بکنی و چه نکنی.
اما مردم عیناً پیروی میکنند و سپس به سادگی کور میشوند. وقتی دیگران هر آنچه لازم داری به تو بدهند، دیگر چه نیازی به چشمان خود داری؟ اما اینگونه تو تمام هوشمندیات را از دست میدهی.
دیگرانی که تو را نصیحت میکنند خیرخواه تو هستند، اما خیرخواهانی ناآگاهاند، وگرنه اصلاً به تو پند و اندرز نمیدادند. به تو بینش میدادند نه پند. به تو نمیگفتند که این کار را بکن و این کار را نکن، بلکه کمک میکردند آگاهتر شوی تا خودت بتوانی ببینی که چه کاری را بکنی و چه کاری را نباید بکنی.
کسی که به تو پند و اندرز میدهد دوست واقعیات نیست.
دوست واقعی تو کسی است که تو را از زندگی و مشکلات و چالشها و اسرارش آگاه میسازد و کمک میکند که روی پای خودت بایستی. به تو شهامت میدهد که خود تجربه کنی. شهامت میدهد که جستجو کنی و اشتباهات زیادی مرتکب شوی، زیرا کسی که آماده اشتباه کردن نیست هرگز چیزی نمیآموزد.
دوست حقیقی تو هیچگاه تو را بخاطر اشتباهاتت سرزنش نمیکند. بلکه به تو میگوید: تا جایی که میتوانی اشتباه کن، اینگونه در حال آموختن خواهی بود، اما یک اشتباه را دوبار تکرار نکن زیرا این کار از تو یک احمق میسازد
روی این مراقبه کن.
اگر نمیتوانی به هیچکس اعتماد کنی، این یعنی که تو باید همه را فریب داده باشی. بنابراین موضوع دیگران نیست، موضوعِ خودت در میان است.
تو باید فریبکار باشی و اگر فریب بدهی، چگونه میتوانی اعتماد کنی؟! تو فقط وقتی میتوانی اعتماد داشته باشی که به دیگران اجازه دهی به تو اعتماد کنند.
بهتر است فریب بخوری تا فریب بدهی، زیرا اگر فریب بدهی، بزرگترین گنج زندگی را از دست میدهی: ظرفیت اعتمادکردن را از دست میدهی.
و بگذار تکرار کنم: ظرفیتِ اعتمادکردن، بزرگترین گنجینهی زندگی است، زیرا بدون آن نه عشق ممکن است و نه نیایش ممکن است و نه الوهیت ممکن است.
روز هفتاد و سوم :
اگر مکانی را برای هزاران سال در تاریکی نگه داشته باشند، هنگامیکه پنجرهاش باز شود آیا هزار سال زمان نیاز است تا تاریکیِ آن اتاق از بین برود؟
با ورود نور آن تاریکی و تیرگیای که هزاران سال درون یک غار رسوخ کرده بود، بلافاصله محو میشود.
درست به همین ترتیب نورِ حقیقت، به آنی، تاریکی جهل را بیرون میراند.
اگر مکانی را برای هزاران سال در تاریکی نگه داشته باشند، هنگامیکه پنجرهاش باز شود آیا هزار سال زمان نیاز است تا تاریکیِ آن اتاق از بین برود؟
با ورود نور آن تاریکی و تیرگیای که هزاران سال درون یک غار رسوخ کرده بود، بلافاصله محو میشود.
درست به همین ترتیب نورِ حقیقت، به آنی، تاریکی جهل را بیرون میراند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز هفتاد و پنجم:
موقعیتها شما را غمگین و ناراحت نمیکنند.
ممکن است باعث درد فیزیکی بشوند
اما شما را ناراحت نمیکنند.
افکارتان شما را ناراحت میکنند.
این تعبیرها و داستانهایی
که به خودتان میگویید هستند
که شما را ناراحت و غمگین میکنند.
موقعیتها شما را غمگین و ناراحت نمیکنند.
ممکن است باعث درد فیزیکی بشوند
اما شما را ناراحت نمیکنند.
افکارتان شما را ناراحت میکنند.
این تعبیرها و داستانهایی
که به خودتان میگویید هستند
که شما را ناراحت و غمگین میکنند.
چرا در این جهان این همه
استرس و اضطراب وجود دارد؟!
چون افراد انتظارات فراوانی دارند.
اگر انتظار داشته باشی،
استرس هم خواهی داشت
اما زمانی که بی انتظار باشی، استرس و اضطراب هم نخواهی داشت.
استرس عارضهای بیش نیست؛
هر چه بیشتر انتظار داشته باشی،
بیشتر هم مضطرب خواهی بود.
پس اضطراب مشکلی اساسی نیست،
بلکه نتیجهی انتظار است.
اضطراب سایهای است که به دنبال انتظار کشیده میشود.
اگر حتی برای یک لحظه هم که شده انتظار نداشته باشی، به مرتبهای از حالت ذهنی برسی که هیچ انتظاری نداشته باشی، امور خیلی ساده و آسان است.
سوالی میپرسی و پاسخی از پی آن میآید، رضایتی حاصل میشود.
اما اگر با انتظاراتی همان سوال را بپرسی، پاسخها مضطربت خواهند کرد.
ما هر کاری که میکنیم با انتظار میکنیم
اگر کسی را دوست داشته باشم،
انتظار بدون اینکه خودم متوجه شوم در دوست داشتنم مداخله خواهد کرد
انتظار دوست داشتن متقابل در من ایجاد خواهد شد.
هنوز در عشق و دوست داشتن جلو نرفته، انتظار پدید میآید و همه چیز را نابود میکند.
عشق، بیش از هر چیز دیگری در این جهان اضطراب ایجاد میکند، زیرا تو در آرمانشهر انتظارات زندگی میکنی.
هنوز سفر آغاز نشده به فکر بازگشت به سوی وطن خویشتنی
هرچه بیشتر انتظار عشق داشته باشی، همانقدر هم سختتر خواهد بود تا عشق به سویت جاری شود.
اگر از کسی انتظار عشق داشته باشی، آن شخص عشق را اسارتی برای خویش خواهد پنداشت، عشق همچون وظیفه و تکلیف خواهد بود؛ چیزی اجباری
هنگامی هم که عشق اینگونه تکلیف گونه باشد، رضایتی از آن حاصل نخواهد شد، اینچنین عشقی زنده و پویا نیست.
عشق فقط سرزندگی و بازیگوشی میطلبد نه اجبار و تکلیف، عشق آزادی و رهایی است
اما تکلیف، اسارت؛ باری سنگین که باید حمل شود
در این زمان عشق زیباییاش را از دست میدهد.
طراوت، شعر و آهنگ و همه چیز نابود میشود و طرف مقابل حس میکند که عشق چیزی مرده و بی روح است که به او بخشیدهاند
اگر با انتظار عاشق شوی، عشق را کشتهای