This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من زیر بیرق ابوالفضل العباسم، زیر بیرق هیچ کس دیگه نمیرم....

#امام_خامنه‌ای
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد...

#پروفایل_حسینی
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
سلام ای هلال 🌙 محرم....


ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
بوی اسپند عزایش به مشامم برسد...

#پروفایل_حسینی
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🖤 یا اباعبدالله الحسین(ع)

#پروفایل_حسینی
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
🖤 خیمه‌ی دل بوی محرم گرفت....


#پروفایل_حسینی
ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
#ارسالی_اعضا

سلام
میخوام یچیزی بهتون بگم
حساب سالهایی که تو چنلتون بودم از دستم در رفته
نمیدونم واقعا چند ساله تو چنلتونم
۳سال؟۴سال؟یا بیشتر
واقعا نمیدونم
فقط یادمه زمانی تو چنلتون عضو بودم که هنوز آقا حسنی در کار نبود و من همیشه واسم سوال بود ادمینm_sدختره یا پسر؟:)
چجوری چنلتونو پیدا کردم؟کاملا اتفاقی
یروزی از همین روزا تو ماه محرم دنبال عکس پروفایل برای محرم بود که چنل شما بالا اومد و عضو شدم
و تموم
موندگار شدم
هر بار به دلایل مختلف چنلو ترک میکردم
ولی در نهایت بازم بر میگشتم😅
قدیما خیلی چنلتون رنگ و بوی دیگه ای داشت
البته الانم داره
ولی الان هممون بزرگ تر شدیم
ولی ی زمانی یادمه حرفای چنلتون واسم عین ی الگو بود
جزو چنلایی بودید که تلگرامو فقط برای چک کردن کانال شما باز میکردم
البته الانم هستید
ولی فعالیته کمرنگ تر شده
در هر حال من میتونم ادعا کمم جزو ممبرای با قدمت و اصیل شما هستم😁😬
و هربار که محرم میاد من یادِ چنل شما و عضو شدنم میوفتم و میبینم ی سال ب سالایی که ب شما پیوستم افزوده شده:)
بنظرم خیلی انشا شد دیگه😅
یا حق

چقدر خوشحال میشم وقتی پیام‌هاتون رو میبینم، ممنون که این مدت طولانی گاه و بیگاه بهمون سر میزدید.

خیلی خیلی برام ارزشمنده.
و امیدوارم تاثیر منفی به جا نذاشته باشم‌.

در طی این سال‌ها، دغدغه‌هام فرق کرده. وضعیت روحیم، محل زندگیم و کارم در نوسان بوده و همه این چالش‌ها و تغییرات باعث میشد حضورم شبیه لامپ نیمسوز مهتابی بشه😄

اما شاید از معدود فعالیت‌هایی که از ابتدای شروع هیچ وقت ترکش نکردم، همین کانال بوده.

ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
پروفایل حسینی|خاستگاری
🚨مهم🚨 بچه‌ها اگر تغییرات این چنینی در رفتار یا ذهنیت خودتون یا اطرافیانتون بعد از جنگ ایجاد شده، حتما برامون بفرستید‌. برکات این دفاع مقدس باید ثبت بشه. اینجا بفرستید:👇👇👇👇 @profile_ms_bot
#ارسالی_اعضا

من خودم همیییییشه به این نظام بد و بیراه میگفتم که مارو بدبخت کردن و الکی سردشمنی با آمریکا باز کردن الکی الکی مردم رو بدبخت کردن

توی جنگ فهمیدم چقدر این شبکه های ماهواره ای ایران ستیز و بی وجودن
و اینکه اونقدراهم که فکر میکردم حکومتمون خنگ و ناکارآمد نیست یچیزایی میدونسته ازینا که مردم عادی متوجهش نیستن🥲

[ ولی خب هنوزم نمیدونم چرا با اسرائیل دشمنی داریم و میخوایم نابودش کنیم چرا عربستان و قطر و کشورهای عربی مشکلی ندارن فقط ما مشکل داریم🥲 ]



الحمدالله که این آگاهی رو پیدا کردید. اینو بدونید افراد زیادی هستن که توی این جنگ ته دلشون به این نتیجه رسیدن ولی روشون نمیشه بیان کنن.

ʝoɨŋ ➻ @Profile_MS
پروفایل حسینی|خاستگاری
#شب_دوم_محرم #رسیدن‌کاروان‌به‌کربلا  #به‌_وقت_مقتل_خوانی ⬅️ وقتی امام حسین(ع) میخواست از مکه به مدینه بره، نامه‌ای از پسرعموش عبدالله‌بن‌جعفر(شوهر حضرت زینب) دریافت کرد که حضرت رو از رفتن منع میکرد و حتی از والی مکه برای حضرت امان‌نامه گرفته بود. اما وقتی…
#شهادت_حضرت_رقیه
#روز_سوم_محرم
#ادمین_نوشت‌

🔸 اتفاقاتی که برای حضرت رقیه سه ساله در شام افتاده، از سوزناک‌ترین وقایعیه که از اسارت اهل بیت در تاریخ ثبت شده.

💠 حضرت رقیه در عاشورا

🔹 در بعضی روایات اومده حضرت سکینه(دختر امام حسین) به خواهر سه ساله‌شون(که به احتمال قوی حضرت رقیه بوده) گفت:
بیا دامن بابا رو بگیریم و نذاریم کشته بشه‌...
امام حسین که این حرفا رو شنیده بودند، بسیار گریه کردند.

🔸 رقیه گفت:
باباجان، جلوت رو نمی‌گیرم‌‌... صبر کن تا ببینمت‌....
حضرت، رقیه رو بغل میکنن و نازدونه‌ی اباعبدالله میگه:
العطش... العطش...
فان الظما قد احرقنی...
بابا خیلی تشنمه...
شدت تشنگی جگرم رو آتیش زده....
@Profile_MS
🔹 امام حسین (ع) به رقیه فرمود:
«کنار خیمه بشین تا برات آب بیارم».

🔸 حضرت بلند شدن تا به میدون برن، باز هم رقیه دامن پدر رو گرفت و با گریه گفت:
یا ابه این تمضی عنا؟
بابا جان کجا می‌روی؟
چرا از ما بریدی؟

🔹 سیدالشهدا، دوباره دردونه‌شون رو بغل کردن، آرومش کردن و با دلی پرخون ازش جدا شدن...
@Profile_MS
🔸 هلال بن نافع که از سربازان دشمن بود، می‌گه: من جلوی صف وایستاده بودم. دیدم امام حسین (ع) پس از خداحافظی با اهل‌بیتش، به سوی میدون میاد.

🔹 در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون اومد و با قدم‌های لرزون، دوون دوون به دنبال امام حسین (ع) دوید و خودش رو به اون حضرت رسوند.

🔸 دامن حضرت رو گرفت و صدا زد:
یا ابه! انظر الی فانی عطشان.
بابا جان، به من بنگر، من تشنه‌ام...

🔹 سخنش آن‌چنان امام حسین (ع) رو منقلب کرد که بی‌اختیار اشک از چشمان مبارکش جاری شد. با چشمی اشک‌بار به دخترکش فرمود:
الله یسقیک فانه وکیلی.
دخترم، می‌دانم تشنه هستی خدا تو را سیراب می‌کند، زیرا او وکیل و پناهگاه من است.

🔸 هلال میگه: پرسیدم «این دخترک که بود و چه نسبتی با امام حسین (ع) داشت؟»
به من پاسخ دادند: او رقیه (ع) دختر سه‌سالۀ امام حسین (ع) است...
@Profile_MS
🖤 به یاد لب تشنه پدر آب نخورد!

▪️عصر عاشورا که دشمنان برای غارت به خیمه‌ها ریختن، داخل خیمه‌ها کلا ۲۳ کودک از اهل‌بیت رو پیدا کردن.
به عمر سعد گزارش دادن که این ۲۳ کودک، بر اثر تشنگی در خطر مرگن.
عمر سعد به اون‌ها اجازه داد به کودکان آب بدن.
وقتی که نوبت به حضرت رقیه (ع) رسید، اون حضرت ظرف آب رو گرفت و دوون دوون به طرف قتلگاه رفت.

▫️یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا می‌روی؟ حضرت رقیه (ع) فرمود: «بابایم تشنه بود. می‌خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم...»
سرباز گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند...!

▪️حضرت رقیه (ع) در حالی که گریه می‌کرد، فرمود: «پس من هم آب نمی‌آشامم...»
@Profile_MS
🖤 کنار سجاده، چشم به راه پدر بود!

⚫️ از کتاب سرور المومنین نقل شده:
حضرت رقیه (ع) هربار وقت نماز، سجاده پدر رو پهن می‌کرد و روی اون نماز می‌خوند. ظهر عاشورا هم طبق عادت، سجاده پدر رو پهن کرد و منتظر نشست. ولی بعد مدتی، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.

🔴 رقیه (ع) به شمر گفت: آیا پدرم را ندیدی؟
شمر بعد از اونکه اون کودک رو در کنار سجاده، چشم به راه پدر دید، به غلامش گفت: این دختر رو بزن!

⚫️ غلام به این دستور عمل نکرد. شمر(لعنت‌الله) خودش جلو اومد و چنان سیلی به‌صورت اون نازدونه زد که عرش خدا به لرزه درومد...
@Profile_MS
در کتاب مبکی العیون اومده:

🔴 در شب شام غریبان، حضرت زینب (ع) در زیر خیمه نیم‌سوخته، کمی خوابید. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا (ع) رو دید.

⚫️ عرض کرد: مادرجان آیا از حال ما خبر داری؟!
حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: تاب شنیدن ندارم.
حضرت زینب (ع) عرض کرد: پس شکوه‌ام را به چه کسی بگویم...؟
حضرت فاطمۀ زهرا(ع) فرمود: «من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین(ع) جدا می‌کردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه(ع) را پیدا کن».

🔴 حضرت زینب (ع) بلند شد. هر چی صدا زد، حضرت رقیه (ع) رو پیدا نکرد.

⚫️ با گریه، با خواهرش ام‌کلثوم (ع) از خیمه بیرون اومدن و دنبال رقیه گشتن، تا اینکه نزدیک قتلگاه صداشو شنیدن.

🔴 اومدن کنار بدن‌های پاره‌پاره...
دیدن رقیه(ع) خودشو روی پیکر بابا انداخته و با باباش درد و دل می‌کنه.
حضرت زینب(ع) نوازشش کرد.

⚫️ سکینه(ع) هم اومد و با هم به خیمه برگشتن. در مسیر راه، سکینه (ع) از رقیه (ع) پرسید: چگونه پیکر پدر را یافتی؟

🔴 او پاسخ داد:
«آن‌قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود:
بیا اینجا، من در اینجا هستم...»
@Profile_MS
🖤 شهادت غم انگیز حضرت رقیه

🔴 عصر روز سه شنبه، رقیه تو خرابه كنار حضرت زينب(س) نشسته بود. تعدادی از كودكان شامی رو ديد كه در رفت و آمد هستن.

⚫️ پرسيد: عمه جان! اينا كجا میرن؟
حضرت زينب(س)فرمود: عزيزم اينا به خونه‌هاشون میرن.
پرسيد: عمه! مگه ما خونه نداريم؟
فرمودند: چرا عزيزم، خونه ما تو مدينه‌اس.
رقیه تا اسم مدينه رو شنيد، خاطرات زيبای همراهی با پدر، یادش اومد.

🔴 بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟
فرمود: به سفر رفته.
طفل ديگه حرفی نزد. به گوشه خرابه رفت، زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.

⚫️ پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدرو ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، دوباره سراغ پدر رو از عمه گرفت و بهونه باباش حسینو می‌گرفت..

🔴 طوری که با صدای ناله و گريه رقیه، همه اهل خرابه به شيون و ناله پرداختن.
@Profile_MS
🔘 حالا بازار شام کجاست...؟

🔴 بازاریه در شهر دمشق(سوریه کنونی) که بقایای اون به نام بازار حمیدیه معروفه.

⚫️ نقل کردن که بعد از عاشورا، ابن زیاد خاندان حضرت سیدالشهداء (ع) رو اسیر کرد و اون‌ها رو از کوفه به شام فرستاد.

🔴 یزید دستور داد تا شهر شام رو تزئین و چراغونی کنن و اهل بیت امام حسین (ع) رو در کوچه و بازار بگردونن...

⚫️ بازار شام از جمله مکان‌هایی بود که اسرای کربلا رو از میان اون عبور دادن.
زمان عبور کاروان اسیران، جمعیت زیادی برای دیدن در دو طرف بازار صف کشیده بودن...
میگفتن: مردم ... کاروان خارجیا دارن میان...
@Profile_MS
🔹 خبر رو به يزيد رسوندن، دستور داد سر بريده پدرش رو براش ببرن.

🔸 سر مطهر سيد‌الشهدا رو در ميان طَبَق گذاشتن و وارد خرابه كردن و مقابل اين دختر قرار دادن... 😭😭

⚫️ تو روضه‌ها میگن:
حضرت رقیه فکر کرد براش غذا آوردن، گفت:
عــــمه....
من غذا نمی‌خوام عمه...
من بابامو می‌خوام😭

🔴 رقیه سرپوش طبق رو كنار زد، سر مطهر سيدالشهدا رو ديد، سر رو برداشت و در آغوش كشيد.

⚫️ به پیشانی پدر بوسه زد و آه و ناله‌ش بلندتر شد...

🖤 آتیشت می‌زنه حرفای رقیه با سر بابا...😭

(روضه‌خونا معمولا عباراتی که شیخ عباس قمی در نفس المهموم از زبان رقیه خطاب به پدرش نقل کرده رو میگن:)

🔴 رقیه گفت:

پدر جان کی صورتت رو به خونت رنگين كرده؟

پدر جان... کی رگ‌های گردنت روبريده؟

پدر جان «مَن ذَالَّذي أَيتَمَني علي صِغَرِ سِنِّيِ»
کی منو در كودكی يتيم كرد..؟

پدر جان يتيمت تا بزرگ بشه به کی پناه ببره؟😭😭

🖤 پدر جان كاش می‌مردم، ولی محاسنت رو خضاب شده به خونت نمی‌ديدم...

🏴 عزیزدردونه‌ی حسين(ع) اون قدر شيرين زبونی كرد...
اونقده با سر بریده پدر درددل کرد، که
یه دفعه دیدن دیگه صدا رقیه نمیاد😭

🏴 همه گمون كردن به خواب رفته. وقتي سراغش اومدن، دیدن رقیه از دنيا رفته...😭😭
شبانه غساله آوردن، رقیه رو غسل دادن و توی همون خرابه دفن کردن.

(شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساكه141)
@Profile_MS
(3)
6KHAZAI
اینم مداحی خاص امشب‌....

تو خرابه تک و تنها، دختری شبیه زهرا...😭😭

@Profile_MS
Forwarded from توجه👇
اکثر نوحه هایی که توخیابون میشنوی از اینجا برمیدارن. 👇
دانلود گلچین نوحه های محرمی🏴
دانلود گلچین نوحه های محرمی🏴
دانلود گلچین نوحه های محرمی🏴


استوری‌ شب‌ سوم‌ ماه‌محرم🖤
https://www.tg-me.com/addlist/ao8Cg_idVnMxODY8
2025/06/28 21:48:32
Back to Top
HTML Embed Code: