Telegram Web Link
♨️ دگرشیداسرودۀ ۹:

{۹} اگر هستی به تنهایی پذیرا باش رگباران
که شیدایی نخست آسان برافزون هرچه دشواران {۱}

{۹} تو تنهایی و همتایت بسان خویش پنداری
ولی هر دم هماوردان بپارندند گفتاران {۲}

{۹} چه ناپیدا شود مرز درون خانه با بیرون
چو دریابی سخن یارت نگردد هرگز همخوانان {۳}

{۹} نه هرگز گوش ده یاوه چه از پیر و چه از رندان
هر آن بس که نیازت بود برخوان از نوشتاران {۴}

{۹} شبان سر شد و روز آمد تو روشن راه خود برگیر
در این گرداب توفان‌ها ندارد پیروی خواهان {۵}

{۹} نهانِ تک‌تکِ رندان شود بیرون ز پستوها
سزای هرچه خودکامه نشیمن‌گاه رسوایان {۶}

{۹} زمان بشناس بر بودن و بر پنهان شدن هر دم
اگر خواهی تو ماندن در جهانِ دیگرِ یاران {۷}

✍️ محمد پورفر

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
😢1👌1
رسانۀ روان‌سی‌نمایی
🔰 فرا چشم‌انداز داوری بازپسین ✍️ #لکان؛ #مرداب_یکتا، #منش_روان‌کاوی، آموزۀ ۲۷، تکۀ ۲ ۶ مرداد ۱۳۳۹ ♨️ من شما را واپسین بار «فرا نفرینۀ پذیرفته» نامیدم که در آن همدستیم، از زبان نفرین تن‌ دادۀ «این منم» [نه ماده] «آماسِ پا» [سوفوکل: ادیپ به کولون] ♨️ نه…
🔰 نهاد از آنِ «آب‌آشام» است
✍️ #لکان؛ #دگرباره

♨️ آنچه «خود آرمانیِ» من نوشته بود، در کالبدی مانند نهادِ «آنچه روی کاغذ آمده است» [از «روانگان» ماه یکم ۱۹۵۴ یک تندنویس آنچه لکان می‌گفت را روی «کاغذ» آورده است.] آنچه از هرچه من دربارۀ «خدایان» گفته بودم نوشته شده، گویا از سودمند هم چیزی فراتر بود درست برای همان دسته از مردم که دادگرانه، در آن زمان از من پاسداری می‌کردند... تا مرا در چشمان «میان‌میهنانِ روان‌کاوی» برجسته کنند، با سرانجامی که می‌دانیمش. ولی در همان زمان، در پایان... در پایان «نهاد» خیلی چیز خوبی از آب در می‌آمد اگر او با همۀ «نهاد» به شیوه‌ای این چند اندیشه‌ورزی را دربارۀ آنچه روان‌کاوی از «خدایان» می‌گوید بر آب روان می‌کرد: می‌شود گفت «نهاد» سراسر سود می‌شد!

♨️ من «خود آرمانی» می‌شدم و می‌ترکاندم! و سپس «خدای روان‌کاوی همگان» روی آب می‌ماند. این یک نمونه است -- در پایان، شما همواره باید چیزها را از نزدیک‌ترین جا که می‌شود دریابید -- نمونه‌ای از اینکه سرشماری بسنده نمی‌کند. برای همین، برای همین «خود آرمانیِ» من جلوی چاپ شدن این «خدای روان‌کاوی همگان» را گرفت!

♨️ من خیلی ساده از این کار سر باز زدم، بر پایۀ این انگاره که -- ای «خدای دِی‌روزِ» من -- مردمان «خود آرمانی» مرا نمی‌خواهند، «خود آرمانی» من خواستارِ «سوراخ‌ کردن» آنها نیست. نیازی به سوراخ کردن نیست: پاکیزه برای روان‌کاوی همگان، کردن نیست، «سوراخ باشد یا نباشد»! [خنده] ولی همچنان هیچ «مردآبِ» همگانی بدی هم نبود! [خنده]

♨️ با این همه و از آنجا که نهانۀ همگان دیگر هستی پیدا کرده بود، مانند «نهاد»، یک بار «نگاشته» شده بود، آن هم با نگاه‌داریِ کسی که هیچ‌گونه همیاری در این سرشماریِ اینک اینجا نکرد [مصطفی صفوان]، همان مرد، «نهاد» را همچون «نهاد» دریافت، بازیِ جوان‌مردانه همانند «سیم» (ارزیز)، با همۀ جان و دل، کسی که آن زمان آن را دریافت... کسی که آن را به نوشتار برگرداند، نوشتاری از خودش. او هیچ در اندیشۀ آن نبود، و چرا که نه، تا مرا خشنود کند. او چنین فرآورده‌ای را بیرون می‌داد، اگر من می‌خواستم، خب! پس من نخواستم. ولی «نهاد» جلوی این را نمی‌گیرد که چه بسا همان باشد، از میان همۀ هم‌کاوی‌ها، آن تک یگانه که من خودم بازنویسی‌اش خواهم کرد، و آن را به یک نوشتار برخواهم گرداند. نیاز است که یکی را من انجام دهم، چرا! چرا همان را برنگزینم؟

♻️ محمد پورفر

⚡️ JACQUES LACAN: Encore 1972-73
Ce document de travail a pour sources principales :

– Encore, fichiers audio « mp3 » des séances, sur le site de Patrick Valas.
– Encore version Chollet, pdf.
– Encore version Tallandier, pdf.

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
🔰 خواب‌بین پروانۀ باختر، دیگری بیدار است
✍️ #لکان؛ #سرنوشت‌سازهای_روان‌کاوی

♨️ انگاره‌های سبز بی‌رنگ خشمگینانه می‌خوابند
خشمگینانه بخوابید بی‌رنگ سبز انگاره‌ها ₁
خواب‌بین، خواب‌بین، پروانۀ باختر از آن شب ستمگر
که برای یک همه از مردمان شبی بود جاودان ₂

♨️ به این می‌گویند سخن گفتن!

₁ [خوشایندیِ مان‌آسمان، ساختارهای درهم‌آمیخته]
₂ [زنده‌مرد ریشه، مرد کبودساز]

♻️ محمد پورفر

⚡️LACAN; Problèmes cruciaux ,
Leçon 01; 02 Décembre l964

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
🧏🏻‍♂ آهوره‌ات دریاب اهورا،
اینان خفتگانند


اَت تا مَئینیو پَئواوروی
یا یما خوَفِنا اَسرواِتم

آري، آن دو گوهرِ آغازین
که دو همزادِ کهکشان خفتار بودند، پدیدار شدند.

اَت چا هیت تا هِم مَئینیو
جَس اتم پئُواورویم دَزدِ
گَئِم چا اَجیا ایتیم چا

هنگامی که این دو گوهر به هم برسند،
در آغاز، زندگی و نابودگی بخشوده و پدیدار می‌شوند.

اَیاو مَئینی واو وَرَتا
یِ درِگواو اَچیشتا وِرِزیوٌ
ِ
از این دو گوهر،
آنکه هواخواه دروغ بود، پَس‌روترین کردار را برگزید

اَشِم مَئینیوش سپِنی شتُو
یِ خرَئُوژدیش تِنگ اَسِنُو وَست

آنکه داراي پیشروترین منش بود، سپنتا را برگزید،
آنکه جامه‌ای چون سخت‌ترین سنگ‌ها بر تن کرده است.

اَت چا یدا اَاِشانم
کئِنا جَمَ ایتی اَاِنَنگ هانم

و بدین‌سان، هنگامی که سزای دروغگویان فرا رسد،

اَت مَزدا تَئی بیٌو خشتَرِم
وُهو مَنَنگها وُئی ویدائیت

آنگاه ای مزدا، توانایی تو به دست وُهومن آشکار می‌شود.

اَ اِ اي بیُو سَستِ اَهورا
یُویی اَشایی دَدِن زَستَ یُو دَروجِم

آنها درمی‌یابند ای اهورا
که دروغ را باید به دست راستی بسپارند.

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
👍2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Possession.1981
720p.BluRay.264.softsub
زیرنویس چسبیده فارسی

@Filmkootahh
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 منگ زی یا منگ نزی؟
✍️ #لکان؛ #سمینار_منش_روان‌کاوی
💠 ناسازه‌های منش یا آیا در همنوایی با خواستاری‌ات رفتار کرده‌ای؟ (بخش یکم)

♨️ برای آنکه خودمان را به چیزی کرانمند کنیم که بتواند در جا گفته شود، چیزی که اکنون همه از دیربازان دانسته‌اند و یکی از فروتنانه‌ترین ویژگی‌های کارورزی ماست، می‌شود بگوییم که روان‌کاوی از راه بازگشتی به نهان یک رفتار پیش‌روی می‌کند. این به تنهایی راستار این راست است که گرایش ما به سویۀ کردار است. پیشنهاد فروید دربارۀ ناهشیار پیش‌باوری است، چه سرزنده باشد چه بیمار، بهنجار یا نابهنجار، رفتار آدمی نهان پنهانی دارد که می‌توان به آن دسترسی داشت. در چنین بستری پندارۀ روان‌پالایی که یک پالایشگری، یک رویه‌برداری یا جداسازی ترازهاست، بی‌درنگ دریافتنی می‌شود.

♨️ این از دید من به سختی هم‌ردۀ یک نویافته ارزیابی شود؛ درست‌تر، این پایین‌ترین جایگاه است که خوشبختانه در پنداشت توده از روان‌کاوی چندان تار نشده: در آنچه روی تراز کارآزمایی زیسته رخ می‌دهد نهان ژرف‌تری هست که راه‌نمای آن کارآزمایی است، و می‌توان به آن دسترسی داشت. فزون‌تر، چیزها نمی‌توانند همانند پیش از زمانی باشند که دو لایه از هم جدا می‌شوند.

♨️ این ما را راه چنان دوری نمی‌برد. کالبد رویانی از یک «خودت را بشناسِ» بسیار کهن است، گرچه آشکارا، در خویشاوندی با یک کالبد فراهمگانی از هرآنچه نام خودش را پیشرفت درونین می‌گذارد، پافشاری جدای خودش را دارد. هرچند همین اندازه بسنده است برای جانمایی دگرگونیِ روشنی که من امسال بر آن پافشاری کرده‌ام و اگر نه با کارآزمایی روان‌کاوانه، پس دستکم با خردورزی فرویدی رونمایی شده است.

♨️ این دگرگونی از چه پدید آمده؟ این را می‌توان در پاسخ داده شده به پرسشی سنجید که تودۀ مردم از خودشان می‌پرسند، پرسشی که ما کمابیش سرراست پاسخش را می‌دهیم. پرسش این است: زمانی که پایان یابد، زمانی که بازگشت به نهان یک رفتار به سرانجام رسد، زمانی که نهانۀ ژرف رهانیده شود -- به سخن دیگر، از درون یک روان‌پالایی نهانۀ رویه‌برداری جداسازی شود -- آیا همه‌چیز به خودی خود درست می‌شود؟ یا باریک‌بینانه، آیا چیزی جز نیکی نخواهد بود؟

♨️ این ما را به پرسشی بسیار کهن برمی‌گرداند. منگ‌زی نامی، آن‌گونه که یسوعی‌ها او را می‌نامیدند، به ما می‌گوید که این را می‌توان به شیوۀ پیش رو داوری کرد: در آغاز، نیکی برای آدمی نهادینه بود؛ مانند کوهساری بود که با درختان پوشیده شده. تنها اینکه ماندگارانِ پهنۀ پیرامون آغاز کردند به بریدن درختان. بخشایش شب این بود که زمینۀ رشد تازه‌ای از جوانه‌ها را فراهم آورد، ولی هنگام سپیده رمه‌ها بازگشتند تا آنها را بخورند و در پایان کوهسار سترون شد، تا که دیگر چیزی به رویش نرویید.

♨️ پس می‌بینید که این دست‌انداز تازه‌ای نیست. نیکی در این پرسش چنان در کارآزمایی ما از درست‌سنجی دور است که ما کارمان را از جایی که فروتنانه واکنش درمانی وارونه نامیده می‌شود آغاز می‌کنیم، چیزی که در تراز چشمگیرترِ همگانیِ فرهنگی من بار پیش بدخواهیِ پذیرفته یا تن‌درداده در «نه می‌گویمِ» اُدیپ نامیدم. نه اینکه دست‌انداز ناشکافته برجا نماند؛ این پس از بازگشت به نهان تن‌درداده می‌شود.

♻️ برگردان: محمد پورفر


⚡️ Lacan; The ethics of psychoanalysis,
The paradoxes of ethics or Have you acted in conformity with your desire?

✔️ ادامه در:

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohammad Pourfar)
🔰 واپسین سنگر
✍️
#لکان؛ #نوشتارها، «آواز با ‌خرسندساز»

♨️ این درخواست که چهرۀ همۀ قربانیان همواره باید دارای یگانه زیباییِ بی‌همتا (و فراتر از آن دگرگون‌ناپذیر) باشد چیزی است که نمی‌شود آن را با یک مشت پیش‌انگاشتۀ پیش‌پاافتاده و سرهم‌بندی‌شده در مورد کششِ تن‌آمیزی فرونشاند. به جایش باید در اینجا فرا رخسارۀ دردمند را ببینیم که من در پیوند با کارکرد فراگیر زیباییِ همگان در سوگنامۀ همگان نشان داده‌ام: آن واپسین سنگر که از دسترسی به هراس بنیادین جلوگیری می‌کند. به «پادفرزندِ» «زیرک‌آوازه» (آنتی‌گونۀ سوفوکلیس) بیندیشید و زمانی که شلیک می‌کند: «شیدایی شکست‌ناپذیرِ نبرد» [از سوی هم‌آوازان به کرئون].

♨️ این ریزنگری هیچ جایگاهی در اینجا نداشت، اگر از آنچه می‌توان آن را «ناهم‌ترازیِ فراگیر دو مرگ» نامید رونمایی نمی‌کرد، رونمایی با پیدایش سزای فراگیر مرگ [محکوم کردن آنتیگونه به زنده‌به‌گور شدن توسط کرئون]. بازۀ بین دو مرگِ «زیرِ زمین» (au-deçà) برای آنکه به ما نشان دهد «رستاخیز» (au-delà) چیز دیگری جز آن را پشتیبانی نمی‌کند نیاز است.

♨️ این را می‌توان به روشنی در ناسازۀ برساختۀ «خرسندساز» (ساد، صاد، ۳۸، دام‌افکنی) در دیدگاهش دربارۀ جایگاه دوزخ دید. انگارۀ دوزخ، صد بار دروغ خوانده شده از زبان او و با نام ابزار فرمان‌بری از خودکامگی آیینی فراگیر دشنام داده شده، مایۀ کنجکاوی برای انگیزه دادن به رفتارهای یکی از قهرمانانش بازمی‌گردد، هرچند یکی از پرشورترین هواداران باژگونگی آزادی فراگیر در چهارچوب خردمندانۀ آن: نامش «هاله پشتِ» زشت‌رو است. کاربست‌هایی که او با آنها کرانۀ پایانی شکنجه را بر قربانیانش وا می‌دارد بر این باور استوارند که او می‌تواند شکنجه را برای آنها در «رستاخیز» (au-delà) جاودانه سازد.

♨️ به این شیوه انگیخته با نهان‌گری‌اش وابسته به نگاه خیرۀ همکارانش، و با بدهکاری‌اش به شرمساری از آشکار ساختن خودش، پیکره بر نژادین بودنش پافشاری می‌کند. همچنین چند برگه جلوتر، صدایش را می‌شنویم که تلاش می‌کند اینها را در گفتمانش با افسانۀ کششی درست‌آراید که گرایش به گردآوری «گرده‌های پلیدی» دارد.

♨️ این ناهمخوانی در «‌خرسندساز»، نادیده انگاشته از سوی سادیست‌ها، کمی هم ستایش‌گو، می‌تواند با تیز دیدن کلیدواژۀ آشکارا به زبان آمدۀ «مرگ دومِ» همگان زیر پَرنویس او روشن می‌شود. همچنین چشمداشت او برای پشتوانه‌ای در برابر روزمرگیِ چندش‌آور فرا زیستگاه (همان که جای دیگری می‌شنویم، تبهکاری فرا کارکردِ بر هم زدنش را دارد) خواستار آن خواهد بود تا به کرانه‌ای برسد که در آن نابود شدن شناسا دو دگرباره رخ دهد: با کاری که او در این آرزو نمادین می‌کند که خودِ گرده‌های فروپاشیدۀ پیکر ما هم نیست شوند، تا دیگر نتوان از نو سرهمشان کرد. [مرگ دوم/رستاخیز]

♻️ برگردان از «راستگو» به پارسی: محمد پورفر

⚡️ JACQUES LACAN: Kant avec Sade (1962)

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
پرسش از بانوان:
آیا ترجیح می‌دهید نازا باشید و بازهٔ ماهانه و خون‌ریزی هم دیگر نداشته باشید یا این بازهٔ ماهانه و توان زادآوری را تا پیش از دههٔ پنجاه همواره داشته باشید و بعدش خاموش؟
Anonymous Poll
19%
اولی
11%
دومی
0%
مگر می‌شود چنین چیزی؟
8%
اگر صرفاً محض شوخی و خیال‌پردازی است اولی
7%
حتی اگر هم چنین چیزی ممکن باشد باز هم دومی
9%
به تو چه
46%
من بانو نیستم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 سه خواهر پارسا
🎞 #فیلم‌کاوی #کالبدستانی #آندژ_یوافسکی
✍️ #فروید؛ #درون‌مایه_گنجینه‌گزینی

♨️ ما بی‌درنگ به یاد پرده‌های دیگری از افسانه‌ها، پری‌داستانه‌ها و سروده‌ها می‌افتیم که همین بزنگاه را در درون‌مایه‌ دارند: «پیرامردِ نگهبان» گزینۀ سه ایزدبانو را دارد که از میان‌شان سومین را زیباترین می‌خواند. «دگر‌خاکستر» (سیندرلا) دخترکی بیش نیست، و شاهزاده او را بهتر از دو دختر بزرگ‌تر می‌شمارد، در پری‌داستانۀ «سیب‌سرشت» «روان» میان ««سه خواهر پارسا»» جوان‌ترین و زیباترین است، «روان» (پسوخه)، دختری که از یک سو همچو پیکریابیِ «ناهید» (ایزدبانوی آب‌ها) گرامی داشته می‌شود، از سوی دیگر نزد آن ایزدبانو مانند «دِگر‌خاکستر» پیش نامادری‌اش با او برخورد می‌شود، باید کپۀ آمیخته‌ای از تخم‌دانه‌ها را گردآوری کند و این را با همکاری برخی جانداران کوچک به انجام برساند (کفترها در سرگذشت «دگرخاکستر» و مورچه‌ها در سرگذشت «روان») [من سرنخ این همخوانی‌ها را وامدار «راه خاور خمیده» هستم.]

♻️ محمد پورفر

⚡️ Freud; Das Motiv der Kästchenwahl (1913)

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
1
♨️ دیگر بس است!

دگرشیداسرودۀ ۱۰:

{۱۰} من کجا گریم دگر هرگز بر آن شیدایی آواره‌ات دیگر بس است

دو دگرباره روانم خاک شد در آتش هر دیده‌ات دیگر بس است {۱}

{۱۰} هرچه گفتم من به پیدا و نهان از جان تو در هر کجا دیگر بس است

هرچه گشتم هر کجا درمان تو من هیچ یافتم چاره‌ات دیگر بس است {۲}

{۱۰} برنگردم سوی آن سرگشتگی‌های کهن هرگز سرم انبار شد دیگر بس است

دیگرم نفرست هر تک آینه زیبا شکستم من به تک تابنده‌ات دیگر بس است {۳}

{۱۰} کی بر او بس باشد این یک آینه صد پیش او من در کمین دیگر بس است

باره‌هایت نزد من سوگش نشانم من دگر این سینۀ آرامه‌ات دیگر بس است {۴}

{۱۰} هرچه گفت هر یک به صد دادم به تاوان لبت بی‌سود پس دیگر بس است

او به صد گیرد کجا اینک هزار از یاد تو در یادگان بنده‌ات دیگر بس است {۵}

{۱۰} پنج هشت نام تو چار هفت او سی پیش من شه‌دخت‌شان دیگر بس است

تا به کی زاید دگر هر ماه ماهی جانشین بر پهنه‌ات دیگر بس است {۶}

{۱۰} آنچه تو آلوده‌ای در من کجا یابی توان پالایشش دیگر بس است

چون به هر سویش روم یابم فریبی از تکین رخساره‌ات دیگر بس است {۷}

{۱۰} گر چهار آنها و هفت از من شود سی باشدت هفت دگر پیشت گرو دیگر بس است

تا بپیمایند در خفتارشان آهوره را چی ماند از تک ماهه‌ات دیگر بس است {۸}

محمد پورفر

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
چه کسي گفته زمان همۀ زخم‌ها را التيام مي‌بخشد؟
بهتر بود بگوييم زمان همه چيز را التيام مي‌بخشد،
به جز زخم.
با وجود زمان،
درد جدايی مرزهاي واقعي‌اش را از دست مي‌دهد.
با وجود زمان،
بدنِ آرزو شده خيلي زود از میان می‌رود.
و اگر بدنِ آرزوکننده از قبل براي ديگري از ميان رفته باشد،
آنگاه آنچه بر جاي مي ماند يک زخم است...
جدا شده از بدن.

آمد و رفت‌هاي مداوم من جستجویی برای کشف تضادها نيستند.
سفري هستند به منتهی‌الیه دو قطب بقاء.

او از سي شونگان برايم حرف زد.
نديمۀ پرنسس ساداکو در آغاز قرن يازدهم در عصر هيان.
آيا ما هرگز مي‌فهميم که تاريخ واقعاً کجا ساخته شده؟
حاکمان حکم راندند
و براي مبارزه با هم از راهبردهاي پيچيده‌اي استفاده کردند.
قدرت واقعي در دست خاندان سلطنت موروثي بود.
دربار امپراطور چيزي جز مکاني براي دسيسه‌چيني و بازي‌هاي فکري نبود.
اما اين گروه کوچک از بيکارگان،
با بیرون کشیدن نوعی از آسايشِ ماليخوليايي
از طریق تعمق در ريزترين موضوعات،
بر عقلانیت ژاپني نشاني را بر جاي گذاشتند
که بسيار ژرف‌تر از عربده‌ي میان‌مایۀ سياستمداران بود.
شونگان شيفتۀ فهرست‌ها بود.
فهرست چيزهاي زيبا...
چيزهاي پريشان کننده...
يا حتي
چيزهايي که ارزش انجام دادن ندارند.
يک روز به ذهنش رسيد که فهرستي دربياورد از
«چيزهايي که قلب را به تپش وا مي‌دارند»

برگرفته از فیلم مستند «بی آفتاب» ساختۀ کریس مارکر
🤔1👌1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 رمز و «دیگریِ» بزرگ
✍️
#لکان؛ #سمینار_پدیداری_ناهشیار

♨️ رمز، اگر بنا باشد گفتمان ظرفیت شنیده شدن داشته باشد، واقعاً باید جایی در این اطراف وجود داشته باشد. این رمز به شکل خیلی واضحی در «دیگریِ» بزرگ جای گرفته، به عبارتی، در «دیگری» تا جایی که همراهِ با زبان است. مطلقاً ضروری است که این «دیگریِ» بزرگ وجود داشته باشد، و، از شما تمنا می‌کنم به این نکته توجه کنید، مطلقاً هیچ نیازی وجود ندارد که نامِ ابلهانه و هذیان‌گونۀ ”ناهشیارِ جمعی“ را روی آن بگذارید.

♨️ «دیگری» «دیگری» است. یکی کافی است برای آنکه یک زبان زبانی زنده شود، تا آنکه این «دیگری» قادر باشد لحظۀ نخست را به تنهایی شکل دهد. این واقعیت که یک نفر وجود دارد که باقی می‌ماند و قادر است به زبانِ خودش با خودش صحبت کند کافی است تا آنجا علاوه بر او نه تنها یک، بلکه حتی دو «دیگری» وجود داشته باشد، فرد دیگری که او را بفهمد. آدم در زبانی که تنها به خودش تعلق دارد می‌تواند همچنان لغت‌بازی کند.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️ Lacan – Seminar V - Formations of the Unconscious

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 من شیفتۀ تو هستم و شیدای «دیگری»
✍️ #فروید؛ #روان‌پدیداری_یک_همجنس‌گرایی_زنانه، بخش یکم


♨️ همجنس‌گرایی زنانه، قطعاً با رواجی نه کمتر از مردانه، اما به مراتب کمتر جنجالی نسبت به مردانه، نه تنها توسط قوانین کیفری، بلکه همچنین از سوی پژوهش روان‌کاوانه هم نادیده گرفته شده است. از این رو نقل یک شرح‌حال منفرد و نه چندان چشمگیر که در آن بازشناسی تاریخچۀ روان‌شناختی، تقریباً به طور کامل و با قطعیت تمام امکان‌پذیر شد، ممکن است مدعای خاصی را مورد توجه قرار دهد. اگر این روایت تنها خطوط کلی رخدادها و بینش‌های به دست آمده از این شرح‌حال را ارائه می‌دهد، و همۀ جزئیات منحصر به فردی را که مبنای این تفسیر است از قلم می‌اندازد، این محدودیت به سادگی توسط رازداری پزشکی مورد نیاز برای یک پروندۀ متأخر توضیح داده می‌شود.

♨️ یک دختر هجده سالۀ زیرک و زیبا از یک خانوادۀ به لحاظ اجتماعی سطح بالا، ناخشنودی و نگرانی والدینش را به واسطۀ شور و شوقی برانگیخت که با آن به تعقیب خانمی حدوداً ده سال بزرگ‌تر از خودش از طبقۀ «بانوان صاحب‌نام» می‌پرداخت. والدینش ادعا می‌کردند که این خانم، علی‌رغم نام پرآوازه‌اش، هرزه‌ای بیش نیست. دانسته شده است که این خانم با یک زن متأهل زندگی می‌کند که روابط صمیمانه‌ای را با او حفظ کرده، در حالی که هم‌زمان با تعدادی از مردان هم روابط سرسری دارد. دختر این بدنامی را انکار نمی‌کند، اما به خودش اجازه نمی‌دهد با این حرف‌ها از ستایش این خانم دست بکشد، هرچند شأن نجابت و پاکدامنی خودش را هم خدشه‌دار نمی‌کند.

♨️ هیچ ممانعت و نظارتی هم او را از بهره بردن از یکایک موقعیت‌های نادر بودن با محبوبه‌اش، از کنکاش در تمام عادات زندگی‌اش، از ساعت‌ها انتظار کشیدن برایش جلوی در خانه‌اش یا در ایستگاه قطار، از فرستادن گل و هدیه برایش بازنمی‌دارد. روشن است که این یگانه علاقه‌مندی در دختر همۀ دیگر علاقه‌ها را بلعیده است. ادامۀ تحصیل برایش مهم نیست، برای روابط اجتماعی و سرگرمی‌های دخترانه ارزشی قائل نیست و فقط با برخی از دوستان دخترش ارتباطش را حفظ کرده که می‌توانند به او به عنوان رازدار یا کمک‌رسان خدمت کنند. والدین نمی‌دانند دخترشان در رابطه‌اش با این خانم شبهه‌انگیز تا کجا پیش رفته و آیا حریم‌های یک شیدایی بی‌آلایش همین حالا زیر پا گذاشته شده یا نه. آنها هرگز در دختر متوجه علاقه‌ای به مردان جوان و لذتی در مراعات حال خودشان نشده‌اند؛ برعکس، آنها آگاهند که گرایش او به سمت یک زن دامنۀ فراتری پیدا می‌کند که در سال‌های اخیر، در مورد زنان دیگری هم نمود پیدا کرده و ظن و خشم پدر را برانگیخته است.

♨️ دو مورد خاص از رفتارهای در ظاهر متناقض او بوده‌اند که بیش از همه مورد بیزاری والدین دختر قرار گرفته‌اند. اینکه او هیچ ابایی ندارد از اینکه خودش را جلوی عموم در خیابان‌های شلوغ همراه با معشوقۀ بدآوازه‌اش در معرض دید قرار دهد، و بنابراین ملاحظۀ آبروی خودش را نکند، و اینکه او از هیچ وسیله‌ای برای فریبکاری، بهانه‌جویی، یا دروغ گفتن خودداری نمی‌کند تا بتواند ملاقات‌هایش با خانم را ترتیب دهد و مخفی کند. یعنی از یک طرف این اندازه بی‌پردگی، از طرف دیگر تغییر قیافۀ کامل.

♨️ یک روز دست به قضا پیش آمد، چنان که در چنین شرایطی باید هم پیش می‌آمد، که پدر دخترش را در خیابان همراه با بانویی که با او آشنا شده بود دید. و با نگاه خشمگینی که هیچ نشان خوبی هم در آن نبود از کنارشان عبور کرد. در آن واحد، دختر از بانو جدا شد و خودش را از روی دیوارۀ مقابل به داخل حریم ریل‌های قطار بین‌شهری مجاور پرتاب کرد. او تاوان این اقدام بی‌گمان جدی برای خودکشی را با یک دورۀ طولانی بستری شدن در خانه پرداخت کرد، هرچند خوشبختانه با آسیب‌های ماندگار اندک.

♨️ پس از پایان این دوره، او شرایط را بیش از هر زمان دیگری برای آرزوهایش مساعد یافت. والدین دیگر جرأت نمی‌کردند آنطور قاطعانه با او مخالفت کنند، و بانو که تا آن زمان با تبلیغ کردن‌های او رنجیده و پرخاشگر شده بود، از یک چنین اثبات بی‌چون‌وچرای شیفتگی راستین جا خورد و رفتار مهربانانه‌تری را با او در پیش گرفت.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️ Freud; Über die Psychogenese eines Falles von weiblicher Homosexualität (1920)
✔️ ادامه در:

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
👍3🙏1
🔰 «دشوارترین کارآزمون من»
✍️ #یونگ؛ #کتاب_سرخ

♨️ در شهری دست راستی بودم، بر خیابان سربالایی با نیمچه پاگردهای باریک. گاه‌سنج دوازده نیم‌روز بود -- آفتاب تابان. یک پاسبان گمرک پیر از «گسترۀ خاور» یا کسی همانند او از کنارم گذشت، فرورفته در اندیشه. یکی گفت: «این همانی است که نمی‌‌تواند بمیرد. او پیشتر ۳۰-۴۰ سال پیش مرد، ولی نتوانست فرو بپاشد.» من خیلی جا خوردم. در این هنگام یک کالبد خیره‌کننده آمد، دلاوری تنومند، در پوشش زرهی زردرنگ. سرسخت و ناپدیدار می‌نمود و هیچ‌چیز برایش گیرایی نداشت. چلیپای چهارشاخۀ سرخی را بر پشت به دوش می‌کشید. او از صدۀ دوازدم ماندگار بوده است و روزانه میان گاه‌سنج ۱۲ و ۱ نیم‌روز همین راه درمی‌نوردد. هیچ‌کس از این دو کالبد به شگفت نیامد، ولی من بسیار جا خوردم.

♨️ من در شگردهای نهان‌یابنده‌ام درنگ کردم. در پیوند با «گسترۀ خاور» پیر، «فرید» به یادم رسید؛ در پیوند با دلاور، خویشتن خودم. در درون، صدایی ندا سر می‌دهد: «همه‌اش پوچ و دل‌آشوب‌آور است.» باید آن را تاب آورم.

♻️ محمد پورفر

⚡️ Jung; The Red Book

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 از بین همه فقط شخص افترازن بخشیده شد
✍️ #فروید؛ #تکه‌هایی_از_روان‌کاوی_یک_مورد_هیستری؛ تفسیر رؤیای دوم، بخش ششم

♨️ من می‌توانم در اینجا چند تفسیر تکمیلی به آنهایی که پیش از این ارائه شده‌اند اضافه کنم: «مریم باکره» مشخصاً خود دورا بود؛ در وهلۀ اول به خاطر آن «هواخواه» که عکس‌ها را برایش فرستاده بود، در وهلۀ دوم چون دورا عشق «آقای ک.» را عمدتاً به وسیلۀ مادری کردن برای بچه‌های او به دست آورده بود، و در آخر چون او با وجود آنکه هنوز یک دختر بود بچه‌دار شده بود (این یک اشارۀ مستقیم به تخیل زایمان است). علاوه‌براین، مفهوم «مریم باکره» یک وارونه‌پندارۀ محبوب در ذهن دخترانی است که خودشان را توسط افترازنی‌های گناهکاری جنسی سرکوب‌شده احساس می‌کنند، چیزی که برای دورا هم صدق می‌کرد. نخستین گمانۀ این ارتباط زمانی به ذهن من خطور کرد که داشتم به عنوان پزشک در درمانگاه روان‌پزشکی دانشگاه کار می‌کردم. آنجا به موردی از یک روان‌پریشی همراه با توهم برخوردم که در آن مشخص شد «حمله» که دورۀ سریعی داشت، واکنشی است به بی‌آبرو شدن بیمار توسط «نامزدش».

♨️ اگر روان‌کاوی ادامه پیدا کرده بود، اشتیاق مادرانۀ دورا برای یک بچه احتمالاً به شکل یک انگیزۀ مبهم اما نیرومند در رفتارش نمود پیدا می‌کرد. پرسش‌های بی‌شماری که او آن اواخر طرح می‌کرد به نظر الگوبرداری‌های دیرهنگامی از پرسش‌های برخاسته از کنجکاوی جنسی بودند که او تلاش کرده بود با دانش‌نامه ارضایشان کند. موضوعاتی که او در آن خوانده بود قاعدتاً بارداری، زایمان، بکارت و چیزهایی از این دست بودند.

♨️ دورا در بازآفرینی رؤیا یکی از آن پرسش‌ها را که نیاز داشتند در بازۀ زمانی موقعیت دوم رؤیا جای بگیرند فراموش کرده بود. این پرسش فقط می‌توانست این باشد: «آیا آقای ... [نام خانوادگی پدرش] اینجا زندگی می‌کند؟» یا «آقای .... کجا زندگی می‌کند؟» قطعاً باید دلیلی برای اینکه او این پرسش ظاهراً معصومانه را فراموش کرده بود وجود می‌داشت، به خصوص چون او اصلاً نیازی نداشت آن را وارد رؤیا کند. به نظر من می‌رسد که این دلیل، در خود نام خانوادگی او نهفته باشد که آن هم ابژه‌ای را آشکار می‌کرد و در واقع بیش از یک نوع از ابژه را، و به همین خاطر می‌شد به عنوان یک واژۀ «مبهم» آن را در نظر گرفت. شوربختانه من نمی‌توانم نام را بگویم و نشان دهم که چقدر خوب طراحی شده بود برای آنکه به چیزی «مبهم» و «ناشایست» اشاره کند. این تفسیر به وسیلۀ کشف «بازی با کلماتِ» مشابهی در بخش دیگری از رؤیا مورد تأیید قرار گرفت، جایی که ساخت‌مایه از تجدیدخاطرۀ دورا از مرگ خاله‌اش سرچشمه گرفته بود (آنها الان در آرامستان رفتگان هستند) و جایی که به شکلی مشابه بازی با «نام» خاله‌اش وجود داشت.

♨️ این واژه‌های ناشایست به نظر می‌آمد به یک منبع اطلاعات دوم و «شفاهی» اشاره داشته باشند، چرا که دانش‌نامه آنها را پوشش نمی‌داد. من قاعدتاً نباید شگفت‌زده می‌شدم از شنیدن آنکه این منبع خود «خانم ک.» بوده است، یعنی افترازنندۀ دورا. در آن صورت او یگانه شخصی بود که دورا بزرگوارانه بخشیده بود، حال آنکه دیگران را با انتقام‌جویی تقریباً بدخیمی مورد پیگرد قرار داده بود. پشت زنجیرۀ تقریباً بی‌حدومرز جانشین‌سازی‌هایی که به این ترتیب آشکار شدند، امکان‌پذیر بود که عاملیت یک عامل سادۀ منفرد را پیش‌بینی کرد: عشق همجنس‌گرایانۀ عمیقاً ریشه‌دار دورا برای «خانم ک.»

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️Freud; Fragments Of An Analysis Of A Case Of Hysteria

✔️ ادامه در بخش هفتم...

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
پرسش از بانوان:
چه کسی تا کنون در زندگی بیش از هر کس شما را سرزنش کرده، به شما انگ زده، روی کاستی‌های شما دست گذاشته، آزادی شما را کرانه‌مند کرده و همواره همچون سایه‌ای دنبالتان بوده است؟
Anonymous Poll
16%
خودم
30%
مادرم و یا جانشینانش
12%
پدرم و یا جانشینانش
2%
مردان
4%
زنان دیگر
5%
به تو چه ربطی دارد؟
32%
من که بانو نیستم.
🔥2🤔2
Rundgang um die transzendental
Burzum
♨️ تاریک - بچرخ گرد آسمان‌خراش فرازین تک‌یگانگی 🇮🇷
ظلام - استدر حول ناطحة السحاب المتعالية للوحدانية
🇸🇦

🇦🇹 Dunkelheit - Rundgang um die transzendentale Saule der Singularitat.
🇮🇪 Darkness - Tour around the Transcendental Pillar of the Singularity.
🇫🇷 Obscurité - Tour autour du Pilier Transcendantal de la Singularité.
🇬🇷 Σκοτάδι - Γυρίστε γύρω από τον Υπερβατικό Ουρανοξύστη της Μοναδικότητας
🇮🇳 अंधेरा- सिंगुलैरिटी के ट्रान्सेंडैंटल स्तंभ के चारों ओर भ्रमण।

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
🤔21👍1👌1
رسانۀ روان‌سی‌نمایی
🔰 من شیفتۀ تو هستم و شیدای «دیگری» ✍️ #فروید؛ #روان‌پدیداری_یک_همجنس‌گرایی_زنانه، بخش یکم ♨️ همجنس‌گرایی زنانه، قطعاً با رواجی نه کمتر از مردانه، اما به مراتب کمتر جنجالی نسبت به مردانه، نه تنها توسط قوانین کیفری، بلکه همچنین از سوی پژوهش روان‌کاوانه هم…
🔰 «جهان دیگر»
✍️ #فروید؛ #روان‌پدیداری_یک_همجنس‌گرایی_زنانه، بخش دوم

♨️ حدود شش ماه پس از این حادثه، والدین به پزشک مراجعه کردند و وظیفۀ بازگرداندن دخترشان به وضعیت ‏هنجار را بر دوش او گذاشتند. اقدام به خودکشی دختر احتمالاً به آنها نشان داده بود که ابزارهای قدرت نظم ‏خانوادگی ناتوان از سازگاری با آشفتگی کنونی بودند. اما خوب است که موضع پدر و موضع مادر را در اینجا ‏جداگانه مدنظر قرار دهیم. پدر مردی جدی و محترم بود، با سرشتی بسیار مهربان، اما به واسطۀ سختگیری ‏ظاهری‌اش تا حدودی از فرزندانش بیگانه شده بود.

♨️ رفتار او در برابر تنها دخترش بیش از حد تحت تأثیر ‏ملاحظه برای همسرش و مادرش بود. زمانی که برای نخستین بار از گرایش‌های همجنس‌گرایانۀ دخترش آگاه ‏شد، خشمگین بود و تلاش کرد تا او را با تهدید کردن سرکوب کند؛ احتمالاً در آن بازه از زمان میان دو دیدگاه ‏متفاوت اما به یک اندازه شرم‌آور در نوسان بود؛ اینکه آیا باید دختر را به عنوان یک فاسد گنهکار تلقی کند، یا به ‏عنوان یک بیمار روانی.

♨️ او حتی بعد از این سانحه هم به آن سطح از اقناع کامل نرسید که یکی از همکاران ‏پزشک ما با سخنوری در اشاره به نابهنجاری مشابهی در خانوادۀ خودش به بیان درآورد: «خب، این فقط یک ‏بدبیاری مثل دیگر بدبیاری‌هاست!» چیزی در پیوند با همجنس‌گرایی دخترش وجود داشت که بیشترین تلخکامی ‏را در او برانگیخته بود، و او آهنگ کرده بود که با هرآنچه در توان داشت با آن مقابله کند.

♨️ خوار شمردن فراگیر ‏روان‌کاوی در «سپیدبُن» جلوی او را نگرفت تا دست به دامانش شود. اگر این روش به ناکامی می‌انجامید، او ‏همچنان نیرومندترین نوش‌دارو را در آستین داشت: یک شوهر دادنِ بی‌درنگ می‌بایست سرشت‌های زایانی دوشیزه ‏را بیدار و گرایش‌های نازایانی‌اش را خفه کند. ‏



♨️ خواندن دست مادر دوشیزه کار چندان ساده‌ای نبود، او همچنان همان بانوی جوان‌سال بود، دل‌ربا ارزیابی می‌شد، ‏تا خویش‌تن را با زیبایی خشنود سازد، پیدا بود که نمی‌خواست از آن دست کشد. نهاد بسیار روشن بود، او ‏شوریدگی دخترش را چنان اندوه‌بار برداشت نمی‌کرد و هرگز به اندازۀ پدر درباره‌اش برآشفته نبود. و فراتر «در هنگام ماهانگی‌هایی دیرپاتر از ‏بازۀ زمانی» از خودباوری دوشیزه در فزون‌شیدایی‌اش به بانوی سرشناس بهره‌ جسته ‏بود؛ از سوی دیگر «هم‌سویی»‌شان چنین می‌نمود که از بنیان با بی‌پردگی زیان‌باری نمود می‌یابد، همان که دختر با ‏آن شورمندی‌هایش را برای همۀ «جهان دیگر» به نمایش می‌گذارد.

♨️ او خودش از سال‌ها پیش روان‌رنجور شده ‏بود، از پرستاریِ خیره‌کنندۀ «سویگانِ» مرد زندگی‌اش بهره جسته بود، با بچه‌هایش بسیار ناهمسان رفتار کرده ‏بود، در کردار با دختر سختگیر و با سه پسرش فزون‌مهر بوده است، جوان‌ترین‌شان یک «پیش‌رس» است، اینک نه ‏هنوز سه «سال خورشیدی». شناختن بیشتر «منش» او چندان ساده نبود، چون برآیند «درون‌مایه‌ها»، تنها پیش‌تر ‏می‌توانستند دریافته شوند. داده‌های بیمار دربارۀ مادرش همواره یک «پس‌انداز» نگه می‌داشتند، و از آن دربارۀ ‌‏«سرگذشت پدری» هیچ سخنی برون نمی‌آمد. ‏

♻️ محمد پورفر

✔️ Believe it or not, but Time in Reverse is Happening.
⚡️ Freud; Über die Psychogenese eines Falles von weiblicher Homosexualität (1920)

✔️ ادامه در:

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
😢1👌1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
آنجلوس سیلیسیوس
شاعر و عارف قرن شانزدهم

تصادف و جوهر

انسان، ضروری می‌شود:
چون آنگاه که دنیا مغلوبه شود سرانجام،

تصادف از میان می‌رود،
اما جوهر، محکم پا برجاست.

@PSYCIN کانال روانکاوی و سینما
👌1
2025/10/22 08:04:34
Back to Top
HTML Embed Code: