Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 ناهید؛ تیر؛ خورشید؛ پرتوافشان؛ همدمی روانکاوی (بخش هشتم)
✍️ #لکان؛ #یک_روانپریشی_لکانی
دکتر لکان:
و چه کسی غیر از «درخشان»، اگر بخواهیم به نام خودش صدایش کنیم، و «ناتیر» (Venure) [نوواژهسازیِ آقای پریمو با ادغام نام دو ستارۀ «ناهید» و «تیر»] تو را «نارافشان» (venurated) کرد؟
آقای پریمو:
آن زمان خانم «سست باروها» بود، من او را در س... ملاقات کردم.
دکتر لکان:
کمی دربارۀ او برایم بگو.
آقای پریمو:
او هم شاعر بود. به تنهایی با پیانو کار میکرد، و روی سبک پیانوی چهاردستی کار میکرد، میرقصید، نقاشی میکرد.
دکتر لکان:
او هم «پرتوافشان» بود؟
آقای پریمو:
زمانی که من ملاقاتش کردم، نوعی از زیبایی را داشت. به خاطر دارویی که مصرف میکرد لکهدار شده بود. چهرهاش پف کرده بود. بعداً پس از آنکه کلینیک را ترک کرد، به ملاقات با او ادامه دادم. وزن کم کرده بود، زیبایی پرتوافشانی داشت. من همیشه جذب این زیبارویان میشوم. بگذارید ببینم در این اتاق کسی را پیدا میکنم. شاید این خانمِ چشمآبی که لباس نخیِ قرمز پوشیده. حیف که آرایش کرده.
دکتر لکان:
«سُست» شبیه این خانم بود؟
آقای پریمو:
بله، کمی شبیهش بود. ولی «سُست» آرایش نمیکرد. این خانم آرایش کرده.
دکتر لکان:
تو خودت هم هیچوقت آرایش میکنی؟
آقای پریمو:
بله، پیش میآید که آرایش کنم. برایم پیش آمده، بله. (لبخند میزند) وقتی نوزده سالم بود این اتفاق افتاد، چون این تصور را داشتم... من گرههای جنسی زیادی داشتم... چون طبیعت به من نرینۀ بسیار کوچکی داده.
دکتر لکان:
کمی دربارهاش برایم بگو.
آقای پریمو:
این تصور برایم پیش آمده بود که اندام آمیزشیام دارد کوچک میشود، و فکر میکردم قرار است تبدیل به یک زن شوم.
دکتر لکان:
بله.
آقای پریمو:
فکر میکردم قرار است تبدیل به یک تراجنسیتی شوم.
دکتر لکان:
یک تراجنسیتی؟
آقای پریمو:
به عبارتی، یک جهشیافتۀ جنسی.
دکتر لکان:
منظورت این است؟ احساس میکردی که قرار بوده تبدیل به یک زن بشوی؟
آقای پریمو:
بله، من یک سری عادتهایی داشتم، قبلاً خودم را آرایش میکردم، این تصور را در مورد کوچک شدن اندام جنسیام داشتم و در عین حال این اراده را برای آنکه بفهمم یک زن چیست، تا سعی کنم وارد دنیای یک زن شوم، وارد روانشناسیِ یک زن، و وارد صورتبندی روانشناسانه و عقلانی یک زن.
دکتر لکان:
امید داشتی... به هر حال این یک نوع امید است.
آقای پریمو:
هم امید بود هم تجربه.
دکتر لکان:
تجربۀ تو این است... که به هر حال تو هنوز یک اندام نرینه داری، بله یا خیر؟
آقای پریمو:
بله.
دکتر لکان:
بسیار خب، پس چطور این یک تجربه است؟ بیشتر شبیه یک امید بوده. از چه طریقی یک تجربه است؟
آقای پریمو:
از طریق امید داشتن به اینکه تجربی باشد.
دکتر لکان:
که اگر دوباره با این واژهها بازی کنیم، یعنی تو «امید داشتی که تجربه کنی.» این در وضعیت یک امید باقی ماند... در آخر، تو خودت هیچوقت احساس نکردی تبدیل به یک زن شدهای؟
آقای پریمو:
نه.
دکتر لکان:
بله یا نه؟
آقای پریمو:
نه. میشود سوال را دوباره تکرار کنید؟
دکتر لکان:
پرسیدم آیا خودت احساس کردی یک زن شده باشی؟
آقای پریمو:
واقعیت احساس کردن آن به شکل روانشناختی، بله. با این نوع از شهودی که...
دکتر لکان:
بله، ببخشید، از شهود. چون شهودها هم تصاویریاند که از درون تو میگذرند. آیا تو هرگز خودت را به شکل یک زن «دیدهای؟»
آقای پریمو:
نه، من در یک رؤیا خودم را به شکل یک زن دیدم، ولی میخواهم تلاش کنم...
دکتر لکان:
تو خودت را در یک رؤیا به شکل یک زن دیدی؟ «یک رؤیا» را برای تو چیست؟
آقای پریمو:
یک رؤیا؟ من شبها رؤیا میبینم.
دکتر لکان:
به هر حال باید درک کنی که اینها با هم یکی نیستند، یک رؤیا در شب...
آقای پریمو:
و یک رؤیای بیدار.
دکتر لکان:
و این «رؤیا» که تو خودت نامش را «بیدار» گذاشتی و اگر درست برداشت کرده باشم، گزارههای واداشته را به آن گره زدهای. آنچه هنگام شب رخ میدهد، این انگاشتهها که آدم وقتی خواب است میبیند، آیا همان ویژگی سخن واداشته را دارند؟
آقای پریمو:
نه، هیچ ارتباطی وجود ندارد.
دکتر لکان:
پس چرا سخن واداشتهات را رؤیا مینامی؟
آقای پریمو:
سخن واداشته یک رؤیا نیست؛ شما درست برداشت نکردید.
دکتر لکان:
خیلی ببخشید. من وقتی واژۀ «رؤیا» را در آن زمینه به کار بردی خیلی خوب صدایت را شنیدم. حتی با اضافه کردن «بیدار،» این تو بودی که واژۀ «رؤیا» را به کار بردی. یادت میآید این واژۀ «رؤیا» را به کار برده باشی؟
آقای پریمو:
بله، من واژۀ «رؤیا» را به کار بردم، ولی گزارههای واداشته میان «گردی تنها» و چیزی است که من در واقعیت به آن حمله میکنم. نمیدانم کدامشان بخشی از...
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Returning to Freud; Clinical Psychoanalysis in the School of Lacan (1980)
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #لکان؛ #یک_روانپریشی_لکانی
دکتر لکان:
و چه کسی غیر از «درخشان»، اگر بخواهیم به نام خودش صدایش کنیم، و «ناتیر» (Venure) [نوواژهسازیِ آقای پریمو با ادغام نام دو ستارۀ «ناهید» و «تیر»] تو را «نارافشان» (venurated) کرد؟
آقای پریمو:
آن زمان خانم «سست باروها» بود، من او را در س... ملاقات کردم.
دکتر لکان:
کمی دربارۀ او برایم بگو.
آقای پریمو:
او هم شاعر بود. به تنهایی با پیانو کار میکرد، و روی سبک پیانوی چهاردستی کار میکرد، میرقصید، نقاشی میکرد.
دکتر لکان:
او هم «پرتوافشان» بود؟
آقای پریمو:
زمانی که من ملاقاتش کردم، نوعی از زیبایی را داشت. به خاطر دارویی که مصرف میکرد لکهدار شده بود. چهرهاش پف کرده بود. بعداً پس از آنکه کلینیک را ترک کرد، به ملاقات با او ادامه دادم. وزن کم کرده بود، زیبایی پرتوافشانی داشت. من همیشه جذب این زیبارویان میشوم. بگذارید ببینم در این اتاق کسی را پیدا میکنم. شاید این خانمِ چشمآبی که لباس نخیِ قرمز پوشیده. حیف که آرایش کرده.
دکتر لکان:
«سُست» شبیه این خانم بود؟
آقای پریمو:
بله، کمی شبیهش بود. ولی «سُست» آرایش نمیکرد. این خانم آرایش کرده.
دکتر لکان:
تو خودت هم هیچوقت آرایش میکنی؟
آقای پریمو:
بله، پیش میآید که آرایش کنم. برایم پیش آمده، بله. (لبخند میزند) وقتی نوزده سالم بود این اتفاق افتاد، چون این تصور را داشتم... من گرههای جنسی زیادی داشتم... چون طبیعت به من نرینۀ بسیار کوچکی داده.
دکتر لکان:
کمی دربارهاش برایم بگو.
آقای پریمو:
این تصور برایم پیش آمده بود که اندام آمیزشیام دارد کوچک میشود، و فکر میکردم قرار است تبدیل به یک زن شوم.
دکتر لکان:
بله.
آقای پریمو:
فکر میکردم قرار است تبدیل به یک تراجنسیتی شوم.
دکتر لکان:
یک تراجنسیتی؟
آقای پریمو:
به عبارتی، یک جهشیافتۀ جنسی.
دکتر لکان:
منظورت این است؟ احساس میکردی که قرار بوده تبدیل به یک زن بشوی؟
آقای پریمو:
بله، من یک سری عادتهایی داشتم، قبلاً خودم را آرایش میکردم، این تصور را در مورد کوچک شدن اندام جنسیام داشتم و در عین حال این اراده را برای آنکه بفهمم یک زن چیست، تا سعی کنم وارد دنیای یک زن شوم، وارد روانشناسیِ یک زن، و وارد صورتبندی روانشناسانه و عقلانی یک زن.
دکتر لکان:
امید داشتی... به هر حال این یک نوع امید است.
آقای پریمو:
هم امید بود هم تجربه.
دکتر لکان:
تجربۀ تو این است... که به هر حال تو هنوز یک اندام نرینه داری، بله یا خیر؟
آقای پریمو:
بله.
دکتر لکان:
بسیار خب، پس چطور این یک تجربه است؟ بیشتر شبیه یک امید بوده. از چه طریقی یک تجربه است؟
آقای پریمو:
از طریق امید داشتن به اینکه تجربی باشد.
دکتر لکان:
که اگر دوباره با این واژهها بازی کنیم، یعنی تو «امید داشتی که تجربه کنی.» این در وضعیت یک امید باقی ماند... در آخر، تو خودت هیچوقت احساس نکردی تبدیل به یک زن شدهای؟
آقای پریمو:
نه.
دکتر لکان:
بله یا نه؟
آقای پریمو:
نه. میشود سوال را دوباره تکرار کنید؟
دکتر لکان:
پرسیدم آیا خودت احساس کردی یک زن شده باشی؟
آقای پریمو:
واقعیت احساس کردن آن به شکل روانشناختی، بله. با این نوع از شهودی که...
دکتر لکان:
بله، ببخشید، از شهود. چون شهودها هم تصاویریاند که از درون تو میگذرند. آیا تو هرگز خودت را به شکل یک زن «دیدهای؟»
آقای پریمو:
نه، من در یک رؤیا خودم را به شکل یک زن دیدم، ولی میخواهم تلاش کنم...
دکتر لکان:
تو خودت را در یک رؤیا به شکل یک زن دیدی؟ «یک رؤیا» را برای تو چیست؟
آقای پریمو:
یک رؤیا؟ من شبها رؤیا میبینم.
دکتر لکان:
به هر حال باید درک کنی که اینها با هم یکی نیستند، یک رؤیا در شب...
آقای پریمو:
و یک رؤیای بیدار.
دکتر لکان:
و این «رؤیا» که تو خودت نامش را «بیدار» گذاشتی و اگر درست برداشت کرده باشم، گزارههای واداشته را به آن گره زدهای. آنچه هنگام شب رخ میدهد، این انگاشتهها که آدم وقتی خواب است میبیند، آیا همان ویژگی سخن واداشته را دارند؟
آقای پریمو:
نه، هیچ ارتباطی وجود ندارد.
دکتر لکان:
پس چرا سخن واداشتهات را رؤیا مینامی؟
آقای پریمو:
سخن واداشته یک رؤیا نیست؛ شما درست برداشت نکردید.
دکتر لکان:
خیلی ببخشید. من وقتی واژۀ «رؤیا» را در آن زمینه به کار بردی خیلی خوب صدایت را شنیدم. حتی با اضافه کردن «بیدار،» این تو بودی که واژۀ «رؤیا» را به کار بردی. یادت میآید این واژۀ «رؤیا» را به کار برده باشی؟
آقای پریمو:
بله، من واژۀ «رؤیا» را به کار بردم، ولی گزارههای واداشته میان «گردی تنها» و چیزی است که من در واقعیت به آن حمله میکنم. نمیدانم کدامشان بخشی از...
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Returning to Freud; Clinical Psychoanalysis in the School of Lacan (1980)
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
👍2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 اگر امروز فردا بود
✍️ #لکان #پرونده_ایمی #فیلمکاوی
♨️ در ساعت هشت شب دهم آوریل خانم ز.، یک هنرپیشۀ زن مشهور پاریسی، به سالن نمایشی رسید که آن شب در آن اجرا داشت. جلوی درب صحنه یک زن غریبه جلویش را گرفته و از او میپرسد: «آیا شما خانم ز. هستید؟» به گفتۀ خانم ز. زمانی که او پاسخ مثبت میدهد، زن غریبه حالت دیگری به چهرهاش میگیرد، به سرعت چاقویی را از کیف دستیاش در میآورد، و با چهرهای پر از نفرت، آن را بالا میبرد تا به او ضربه بزند.
♨️ «نگار» (Aimée) در بازجوییِ نخست انگیزۀ رفتارش را اینگونه روشن کرد که آن هنرپیشۀ زن در حال ایجاد «پروندۀ رسوایی» برای او بوده. بنا به گفتۀ «نگار»، زن هنرپیشه اکنون چند سال بود که داشت او را تمسخر و ارعاب میکرد. همدستِ او در این اقدامات تعقیب و گریز نویسندهای جوان بود که وقایع مختلفی از زندگی شخصی «نگار» را در رمانهایش فاش کرده بود.
♻️ محمد پورفر
⚡️Lacan; The Case of Aimee, or self-punitive paranoia (1931)
کلیدگزارهها:
- خیلی روشن «شنیدم» که تو...
- اگر اینجا ۹:۴۵ باشد، از دید من نیمهشب بامداد «بود»
- «تردستی» هم هنوز هست
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✍️ #لکان #پرونده_ایمی #فیلمکاوی
♨️ در ساعت هشت شب دهم آوریل خانم ز.، یک هنرپیشۀ زن مشهور پاریسی، به سالن نمایشی رسید که آن شب در آن اجرا داشت. جلوی درب صحنه یک زن غریبه جلویش را گرفته و از او میپرسد: «آیا شما خانم ز. هستید؟» به گفتۀ خانم ز. زمانی که او پاسخ مثبت میدهد، زن غریبه حالت دیگری به چهرهاش میگیرد، به سرعت چاقویی را از کیف دستیاش در میآورد، و با چهرهای پر از نفرت، آن را بالا میبرد تا به او ضربه بزند.
♨️ «نگار» (Aimée) در بازجوییِ نخست انگیزۀ رفتارش را اینگونه روشن کرد که آن هنرپیشۀ زن در حال ایجاد «پروندۀ رسوایی» برای او بوده. بنا به گفتۀ «نگار»، زن هنرپیشه اکنون چند سال بود که داشت او را تمسخر و ارعاب میکرد. همدستِ او در این اقدامات تعقیب و گریز نویسندهای جوان بود که وقایع مختلفی از زندگی شخصی «نگار» را در رمانهایش فاش کرده بود.
♻️ محمد پورفر
⚡️Lacan; The Case of Aimee, or self-punitive paranoia (1931)
کلیدگزارهها:
- خیلی روشن «شنیدم» که تو...
- اگر اینجا ۹:۴۵ باشد، از دید من نیمهشب بامداد «بود»
- «تردستی» هم هنوز هست
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 ما تلاش زیادی نکردهایم
✍️ #فروید؛ #سر_مدوسا (بخش اول)
✔️ یادداشت مترجم:
«مِدوسا» (Medusa; Μέδουσα) در زبان یونان باستان در لغت به معنای «نگهبان، محافظ» و در اسطورههای یونان با نام دیگر «گورگو» (Gorgo) یکی از سه «گورگونِ» هیولایی بود که به عنوان انسانهای مؤنث بالدار که روی سرشان به جای مو مارهای سمی زنده داشتند توصیف میشدند. کسانی که در چشم مدوسا خیره میشدند تبدیل به سنگ میشدند.
مدوسا در اساطیر یونان باستان توسط قهرمان یونانی پرسئوس/پرسیوس/برساووش (Περσεύς; Perseus) سر بریده شد. نام پرسئوس در لغت ممکن است از یک فعل یونانی به معنای ویران کردن و تباه کردن و نابود کردن گرفته شده باشد یا به نقل از «کارل دارلینگ باک» استاد زبانشناس و متخصص زبانهای هندواروپایی یک «نام عامل» به معنای «غارتگر شهرها» یعنی یک «سرباز اشغالگر» باشد. یک ریشهشناسی عامیانۀ یونانی «پرسئوس» را با نام مردمان پارسیزبان یعنی پارسها یا یک پارس مرتبط کرده است. «هرودوت» تاریخنگار یونانی، این داستان را با طراحی کردن یک پسر خارجی به نام پرسِس (Πέρσης; Perses) برای پرسئوس که اسطورهشناسی یونانی او را به عنوان نیای پارسها شناخته است روایت میکند. به نقل از هرودوت ظاهراً پارسها هم این روایت را میدانستند چرا که خشایارشای بزرگ (پسر داریوش بزرگ و آتوسا دختر کوروش بزرگ) تلاش کرد تا از این نام برای اخاذی از ساکنان شهر «آرگوس» در زمان حملهاش به یونان استفاده کند، اما در نهایت در انجام این کار ناکام شد.
پرسئوس از پدرش زئوس (پادشاه ایزدان یونان) یک شمشیر الماس و یک کلاهخود تاریکی برای پنهان شدن دریافت کرد، از هرمس (ایزد سرعت) یک جفت صندل بالدار برای پرواز کردن و از خواهرش «آتنا» (الهۀ خرد، جنگاوری، صنایع دستی و نگهبان شهر آتن با اصالت اولیۀ «اژهای» (Aegeus) که نام شهر آتن را به افتخار او چنین گذاشتند) یک شال پوستین و زره براق «اژیس» (Aegis). او سپس به غار گورگونها رفت و در غار بالای سر مدوسای خفته رسید. با دیدن بازتاب مدوسا در زره براقش، در امان نزدیک شد و سر مدوسا را قطع کرد. او از آن پس از سر بریدۀ مدوسا که قابلیتش را برای تبدیل کردن خیرهشوندگان به سنگ حفظ کرده بود به عنوان سلاحی برای سنگ کردن رقیبانش استفاده کرد تا آنکه آن را به آتنا هدیه داد تا به عنوان نشان زرهی گورگونها روی شال پوستینش قرار دهد که بر دوش و بازوها و روی سینهاش میآویخت.
فروید مقالۀ کوتاه «سر مدوسا» را در سال ۱۹۲۲ نوشت اما این مقاله را تا زمان مرگش (۱۹۳۹) چاپ نکرد و مقاله در سال ۱۹۴۰ توسط وارثانش به چاپ رسید. دلیل امتناع فروید از انتشار این مقاله میتواند در جای دیگری قابل بررسی و تأمل باشد اما به هر حال با در نظر گرفتن تبار یهودی فروید و ملاحظاتی که او را از انتشار کتاب «موسی و یکتاپرستی» هم در زمان حیاتش بازداشته بود شاید بتوان به گمانهزنیهایی در این رابطه دست زد.
سر مدوسا (۱۹۴۰ [۱۹۲۲]):
♨️ ما زیاد تلاشی برای تفسیر مضمونهای اسطورهای منفرد نکردهایم، اما یک تفسیر در مورد سر بریدۀ وحشتآور «مدوسا» به سادگی خودش را به ذهن متبادر میکند:
♨️ سر بریدن = اخته کردن. بنابراین هراسافکنیِ مدوسا یک هراسافکنی از اختگی است که با رؤیت چیزی پیوند خورده است. تحلیلهای متعددی ما را با موقعیت این هراسافکنی آشنا کردهاند: زمانی اتفاق میافتد که یک پسربچه، کسی که تاکنون برای باور کردن تهدید اختگی بیتمایل بوده، در یک نظر اندام تناسلی زنانۀ احتمالاً متعلق به یک فرد بزرگسال را رؤیت میکند که توسط مو احاطه شده، و در اصل اندام تناسلی زنانۀ مادرش را.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
✔️ ادامه در بخش دوم...
⚡️Freud; Medusa’s Head (1940 [1922])
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #فروید؛ #سر_مدوسا (بخش اول)
✔️ یادداشت مترجم:
«مِدوسا» (Medusa; Μέδουσα) در زبان یونان باستان در لغت به معنای «نگهبان، محافظ» و در اسطورههای یونان با نام دیگر «گورگو» (Gorgo) یکی از سه «گورگونِ» هیولایی بود که به عنوان انسانهای مؤنث بالدار که روی سرشان به جای مو مارهای سمی زنده داشتند توصیف میشدند. کسانی که در چشم مدوسا خیره میشدند تبدیل به سنگ میشدند.
مدوسا در اساطیر یونان باستان توسط قهرمان یونانی پرسئوس/پرسیوس/برساووش (Περσεύς; Perseus) سر بریده شد. نام پرسئوس در لغت ممکن است از یک فعل یونانی به معنای ویران کردن و تباه کردن و نابود کردن گرفته شده باشد یا به نقل از «کارل دارلینگ باک» استاد زبانشناس و متخصص زبانهای هندواروپایی یک «نام عامل» به معنای «غارتگر شهرها» یعنی یک «سرباز اشغالگر» باشد. یک ریشهشناسی عامیانۀ یونانی «پرسئوس» را با نام مردمان پارسیزبان یعنی پارسها یا یک پارس مرتبط کرده است. «هرودوت» تاریخنگار یونانی، این داستان را با طراحی کردن یک پسر خارجی به نام پرسِس (Πέρσης; Perses) برای پرسئوس که اسطورهشناسی یونانی او را به عنوان نیای پارسها شناخته است روایت میکند. به نقل از هرودوت ظاهراً پارسها هم این روایت را میدانستند چرا که خشایارشای بزرگ (پسر داریوش بزرگ و آتوسا دختر کوروش بزرگ) تلاش کرد تا از این نام برای اخاذی از ساکنان شهر «آرگوس» در زمان حملهاش به یونان استفاده کند، اما در نهایت در انجام این کار ناکام شد.
پرسئوس از پدرش زئوس (پادشاه ایزدان یونان) یک شمشیر الماس و یک کلاهخود تاریکی برای پنهان شدن دریافت کرد، از هرمس (ایزد سرعت) یک جفت صندل بالدار برای پرواز کردن و از خواهرش «آتنا» (الهۀ خرد، جنگاوری، صنایع دستی و نگهبان شهر آتن با اصالت اولیۀ «اژهای» (Aegeus) که نام شهر آتن را به افتخار او چنین گذاشتند) یک شال پوستین و زره براق «اژیس» (Aegis). او سپس به غار گورگونها رفت و در غار بالای سر مدوسای خفته رسید. با دیدن بازتاب مدوسا در زره براقش، در امان نزدیک شد و سر مدوسا را قطع کرد. او از آن پس از سر بریدۀ مدوسا که قابلیتش را برای تبدیل کردن خیرهشوندگان به سنگ حفظ کرده بود به عنوان سلاحی برای سنگ کردن رقیبانش استفاده کرد تا آنکه آن را به آتنا هدیه داد تا به عنوان نشان زرهی گورگونها روی شال پوستینش قرار دهد که بر دوش و بازوها و روی سینهاش میآویخت.
فروید مقالۀ کوتاه «سر مدوسا» را در سال ۱۹۲۲ نوشت اما این مقاله را تا زمان مرگش (۱۹۳۹) چاپ نکرد و مقاله در سال ۱۹۴۰ توسط وارثانش به چاپ رسید. دلیل امتناع فروید از انتشار این مقاله میتواند در جای دیگری قابل بررسی و تأمل باشد اما به هر حال با در نظر گرفتن تبار یهودی فروید و ملاحظاتی که او را از انتشار کتاب «موسی و یکتاپرستی» هم در زمان حیاتش بازداشته بود شاید بتوان به گمانهزنیهایی در این رابطه دست زد.
سر مدوسا (۱۹۴۰ [۱۹۲۲]):
♨️ ما زیاد تلاشی برای تفسیر مضمونهای اسطورهای منفرد نکردهایم، اما یک تفسیر در مورد سر بریدۀ وحشتآور «مدوسا» به سادگی خودش را به ذهن متبادر میکند:
♨️ سر بریدن = اخته کردن. بنابراین هراسافکنیِ مدوسا یک هراسافکنی از اختگی است که با رؤیت چیزی پیوند خورده است. تحلیلهای متعددی ما را با موقعیت این هراسافکنی آشنا کردهاند: زمانی اتفاق میافتد که یک پسربچه، کسی که تاکنون برای باور کردن تهدید اختگی بیتمایل بوده، در یک نظر اندام تناسلی زنانۀ احتمالاً متعلق به یک فرد بزرگسال را رؤیت میکند که توسط مو احاطه شده، و در اصل اندام تناسلی زنانۀ مادرش را.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
✔️ ادامه در بخش دوم...
⚡️Freud; Medusa’s Head (1940 [1922])
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
👍1
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 «من از تو نمیترسم. با تو مقابله میکنم.»
✍️ #فروید؛ #سر_مدوسا (بخش دوم)
♨️ موهای روی سر «مِدوسا» بارها در آثار هنری در قالب مارها به نمایش درآمدهاند، و این مارها بار دیگر از «گرهخوردگی اختگی» سرچشمه میگیرند. این واقعیتی قابل توجه است که آنها، هر چقدر هم که به خودی خود ترسآور باشند، درهرحال به واقع به عنوان یک فروکاهندۀ وحشت عمل میکند، چرا که آنها جانشین «قضیب/عورت/نری/پستان» (penis; pes-; qadib; lingam) شدهاند، آنچه غیابش موجب وحشت میشود. این تأییدیهای بر «قانون فنی» است که بر طبق آن تکثیر/چندگانهسازیِ نمادهای «قضیب/عورت/نری/پستان/دُم (خروس)/خروسک/نشان/دلالتگر» دلالت بر «اختهسازی/تخم(دان)کِشی/نسلکُشی/شمشیرکشی/چاقوکشی/سربُریدن» (castration; kes-; qaṣṣar; śastra) [یا ختنهکردن] دار[ن]د.
♨️ رؤیت سر مِدوسا «تماشاگر» را از وحشت خشک میکند، او را تبدیل به سنگ میکند. مشاهده کنید که ما اینجا بار دیگر همان سرمنشأ (اصلونسب) گرهخوردگی اختگی را داریم و همان دگرگونی عاطفه را! چون خشک شدن به معنای شقشدن/سفتشدن/راستشدن (erection) است. بنابراین خشک شدن در وضعیت اصلی به تماشاگر دلداری و آرامشخاطر میدهد: او همچنان مالک یک قضیب/نری/دم/خروسک است، و خشک شدن به او از این بابت اطمینان خاطر میدهد [چون در این حالت تمامیت بدنش قضیب/نری است.]
♨️ نماد وحشت توسط الهۀ باکره «آتنا» روی لباسش قرار گرفته است. و به درستی، چون او به این شکل تبدیل به زنی دسترسیناپذیر میشود و همۀ آرزومندیهای جنسی را پس میزند، چرا که دارد اندام تناسلی وحشتآور «مادر» را به نمایش میگذارد. از آنجا که یونانیها اصولاً به شدت همجنسگرا بودند، این اجتنابناپذیر بود که ما در میانشان نمایندگی یک زن را به عنوان موجودی که چون اخته شده میترساند و دفع میکند بیابیم.
♨️ اگر سر مدوسا جای نمایندگی اندام تناسلی زنانه [و موهایی که احاطهاش کردهاند] را بگیرد، یا چهبسا اگر تأثیرهای وحشتآور آن اندام را از تأثیرهای لذتبخششان تفکیک کند، ممکن است به یاد آورده شود که به نمایش در آوردن اندامهای تناسلی در دیگر ارجاعات به عنوان یک رفتار بلاگردان شناخته شده است. آنچه در خویشتنِ فرد وحشت برمیانگیزد همان تأثیر را روی «دشمن» که فرد دارد علیه او از خودش دفاع میکند ایجاد خواهد کرد. ما در «رابله» [پزشک، ادیب، راهب و نویسندۀ بزرگ عصر رنسانس] خواندیم که چطور شیطان وقتی که زن فرجش را به او نشان داد پا به فرار گذاشت.
♨️ اندام شق/راست مردانه هم تأثیری بلاگردان دارد، اما به لطف سازوکاری دیگر. به نمایش گذاشتن «نری/قضیب» (یا هر یک از جانشینانش) معادل گفتن این حرف است: «من از تو نمیترسم. با تو مقابله میکنم. من یک نری دارم.» پس این روش دیگری برای ترساندن روح شیطانی است.
♨️ برای آنکه این فرضیه به شکل جدی اثبات شود لازم خواهد بود تا سرمنشأ این نماد تفکیکشدۀ وحشت در اسطورهشناسی یونانی و همچنین قرینههای آن در دیگر اسطورهشناسیها مورد بررسی قرار گیرند.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️Freud; Medusa’s Head (1940 [1922])
✔️ پینوشت مترجم: (1) برای ترجمۀ برخی از مفاهیم کلیدی در مقالۀ فروید از ریشهشناسی دو زبان نیا-هندو-اروپایی یعنی زبان نیا-یونانی/هلنی و زبان نیا-هندو-ایرانی، و همچنین زبان سامی عربی استفاده شده است. (2) در اشارۀ فروید به «هر یک از جانشینان نری/قضیب» خشک شدن بدن زنی که سرش با موهای نمایان قابل رؤیت است (اخته نشده) به عنوان جانشینی برای مردی که نری دارد در نظر گرفته میشود چون یک زن همانند یک مرد میتواند کل بدن خودش را به عنوان نری در نظر بگیرد و از این رو میتواند از طرف یک مرد (یا یک زن) هم به عنوان نری در نظر گرفته شود. (3) شرح تکمیلی دانشنامهایِ موجزی از اسطورهشناسی یونان و الهیات یهودی و مسیحی منبعث از آن در ادامه میآید...
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #فروید؛ #سر_مدوسا (بخش دوم)
♨️ موهای روی سر «مِدوسا» بارها در آثار هنری در قالب مارها به نمایش درآمدهاند، و این مارها بار دیگر از «گرهخوردگی اختگی» سرچشمه میگیرند. این واقعیتی قابل توجه است که آنها، هر چقدر هم که به خودی خود ترسآور باشند، درهرحال به واقع به عنوان یک فروکاهندۀ وحشت عمل میکند، چرا که آنها جانشین «قضیب/عورت/نری/پستان» (penis; pes-; qadib; lingam) شدهاند، آنچه غیابش موجب وحشت میشود. این تأییدیهای بر «قانون فنی» است که بر طبق آن تکثیر/چندگانهسازیِ نمادهای «قضیب/عورت/نری/پستان/دُم (خروس)/خروسک/نشان/دلالتگر» دلالت بر «اختهسازی/تخم(دان)کِشی/نسلکُشی/شمشیرکشی/چاقوکشی/سربُریدن» (castration; kes-; qaṣṣar; śastra) [یا ختنهکردن] دار[ن]د.
♨️ رؤیت سر مِدوسا «تماشاگر» را از وحشت خشک میکند، او را تبدیل به سنگ میکند. مشاهده کنید که ما اینجا بار دیگر همان سرمنشأ (اصلونسب) گرهخوردگی اختگی را داریم و همان دگرگونی عاطفه را! چون خشک شدن به معنای شقشدن/سفتشدن/راستشدن (erection) است. بنابراین خشک شدن در وضعیت اصلی به تماشاگر دلداری و آرامشخاطر میدهد: او همچنان مالک یک قضیب/نری/دم/خروسک است، و خشک شدن به او از این بابت اطمینان خاطر میدهد [چون در این حالت تمامیت بدنش قضیب/نری است.]
♨️ نماد وحشت توسط الهۀ باکره «آتنا» روی لباسش قرار گرفته است. و به درستی، چون او به این شکل تبدیل به زنی دسترسیناپذیر میشود و همۀ آرزومندیهای جنسی را پس میزند، چرا که دارد اندام تناسلی وحشتآور «مادر» را به نمایش میگذارد. از آنجا که یونانیها اصولاً به شدت همجنسگرا بودند، این اجتنابناپذیر بود که ما در میانشان نمایندگی یک زن را به عنوان موجودی که چون اخته شده میترساند و دفع میکند بیابیم.
♨️ اگر سر مدوسا جای نمایندگی اندام تناسلی زنانه [و موهایی که احاطهاش کردهاند] را بگیرد، یا چهبسا اگر تأثیرهای وحشتآور آن اندام را از تأثیرهای لذتبخششان تفکیک کند، ممکن است به یاد آورده شود که به نمایش در آوردن اندامهای تناسلی در دیگر ارجاعات به عنوان یک رفتار بلاگردان شناخته شده است. آنچه در خویشتنِ فرد وحشت برمیانگیزد همان تأثیر را روی «دشمن» که فرد دارد علیه او از خودش دفاع میکند ایجاد خواهد کرد. ما در «رابله» [پزشک، ادیب، راهب و نویسندۀ بزرگ عصر رنسانس] خواندیم که چطور شیطان وقتی که زن فرجش را به او نشان داد پا به فرار گذاشت.
♨️ اندام شق/راست مردانه هم تأثیری بلاگردان دارد، اما به لطف سازوکاری دیگر. به نمایش گذاشتن «نری/قضیب» (یا هر یک از جانشینانش) معادل گفتن این حرف است: «من از تو نمیترسم. با تو مقابله میکنم. من یک نری دارم.» پس این روش دیگری برای ترساندن روح شیطانی است.
♨️ برای آنکه این فرضیه به شکل جدی اثبات شود لازم خواهد بود تا سرمنشأ این نماد تفکیکشدۀ وحشت در اسطورهشناسی یونانی و همچنین قرینههای آن در دیگر اسطورهشناسیها مورد بررسی قرار گیرند.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️Freud; Medusa’s Head (1940 [1922])
✔️ پینوشت مترجم: (1) برای ترجمۀ برخی از مفاهیم کلیدی در مقالۀ فروید از ریشهشناسی دو زبان نیا-هندو-اروپایی یعنی زبان نیا-یونانی/هلنی و زبان نیا-هندو-ایرانی، و همچنین زبان سامی عربی استفاده شده است. (2) در اشارۀ فروید به «هر یک از جانشینان نری/قضیب» خشک شدن بدن زنی که سرش با موهای نمایان قابل رؤیت است (اخته نشده) به عنوان جانشینی برای مردی که نری دارد در نظر گرفته میشود چون یک زن همانند یک مرد میتواند کل بدن خودش را به عنوان نری در نظر بگیرد و از این رو میتواند از طرف یک مرد (یا یک زن) هم به عنوان نری در نظر گرفته شود. (3) شرح تکمیلی دانشنامهایِ موجزی از اسطورهشناسی یونان و الهیات یهودی و مسیحی منبعث از آن در ادامه میآید...
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
1.3. Reconstruction:Proto-Iranian/HáHtr̥š
✔️ Proto-Iranian
Descendants: *ātar-, *ātr-, *ātr̥-, *āθ(a)r-
(1) Central Iranian: Avestan: 𐬁𐬙𐬀𐬭 (ātar), 𐬁𐬙𐬆𐬭𐬆 (ātərə), 𐬁𐬚𐬭- (āθr-), 𐬁𐬙𐬭- (ātr-)
(2) Northeastern Iranian:
Northeastern Iranian:
Bactrian: αϸ (aš /*āš-/), αδορ (ador /*ādor-/), αταρ (atar /*ātar-/), αταροβιδο (atarobido), αδοραστο (adorasto, “fireplace”), αϸφαρδαρο (ašfardaro, “Best (Gift) of Fire”) ارمغان آتش
Proto-Scythian: *ātar-, *āθr-
→ (perhaps) Ancient Greek: Ἰατραγόρας (Iatragóras, “a Scythian given name”, literally “fire-searcher?”) آتش میجویی؟
Ossetian: арт (Art) هنر
✔️ Persian: آدر (âdar), آذر (âzar)
(3) Central Iranian:
Avestan: 𐬁𐬙𐬀𐬭𐬱 (ātarš)
→ Middle Persian: [script needed] (ʾthš /ātaxš/)
✔️ Persian: آتش (âtaš), تش (taš)
1. آذر
2. آتش
3. ارمغان آتش
4. آتش میجویی؟
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✔️ Proto-Iranian
Descendants: *ātar-, *ātr-, *ātr̥-, *āθ(a)r-
(1) Central Iranian: Avestan: 𐬁𐬙𐬀𐬭 (ātar), 𐬁𐬙𐬆𐬭𐬆 (ātərə), 𐬁𐬚𐬭- (āθr-), 𐬁𐬙𐬭- (ātr-)
(2) Northeastern Iranian:
Northeastern Iranian:
Bactrian: αϸ (aš /*āš-/), αδορ (ador /*ādor-/), αταρ (atar /*ātar-/), αταροβιδο (atarobido), αδοραστο (adorasto, “fireplace”), αϸφαρδαρο (ašfardaro, “Best (Gift) of Fire”) ارمغان آتش
Proto-Scythian: *ātar-, *āθr-
→ (perhaps) Ancient Greek: Ἰατραγόρας (Iatragóras, “a Scythian given name”, literally “fire-searcher?”) آتش میجویی؟
Ossetian: арт (Art) هنر
✔️ Persian: آدر (âdar), آذر (âzar)
(3) Central Iranian:
Avestan: 𐬁𐬙𐬀𐬭𐬱 (ātarš)
→ Middle Persian: [script needed] (ʾthš /ātaxš/)
✔️ Persian: آتش (âtaš), تش (taš)
1. آذر
2. آتش
3. ارمغان آتش
4. آتش میجویی؟
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
❤1
2. Polāris:
Etymology:
From Polus + -āris.
2.1: Polus:
Etymology:
From Ancient Greek πόλος (Pólos, “َAxis of Rotation”). تیرک چرخش
2.1.1: From Ancient Greek πόλος (pólos, “axis of rotation”).
2.1.2: Proto-Indo-European *kʷel- (“to Turn (End-Over-End)”) چرخش (سرتاسری)
2.1.3: Term Derived From *kʷel- Proto-Indo-Iranian: *čálHati (1. to Move, Walk, 2. to Wander) پرسهزدن
2.1.4: Descendents:
Proto-Indo-Aryan: *ćálHati
Sanskrit: चरति (cárati), चलति (cálati) (see there for further descendants)
Proto-Iranian: *čárHati
Central Iranian:
Avestan: 𐬗𐬀𐬭𐬁𐬥𐬍 (carānī, “I Move, Approach”) فرارسیدن
Northeastern Iranian:
Ossetian: цӕрын (cæryn, “to Live”) زیستن
Old Persian: [script needed] (caratiy)
Middle Persian: [script needed] (carīdan), [script needed] (carag, “Pasture, Grazing; Flock”)
Persian: چریدن (čaridan, “to Graze”)
Noun:
1. Pole (an Extreme Point of an Axis تیرک فرازین
2. Sky, The Heavens هفتآسمانه، بهشتان
1. تیرک فرازین
2. هفتآسمانه، بهشتان
3. چرخش سرتاسری
4. تیرک چرخش
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
Etymology:
From Polus + -āris.
2.1: Polus:
Etymology:
From Ancient Greek πόλος (Pólos, “َAxis of Rotation”). تیرک چرخش
2.1.1: From Ancient Greek πόλος (pólos, “axis of rotation”).
2.1.2: Proto-Indo-European *kʷel- (“to Turn (End-Over-End)”) چرخش (سرتاسری)
2.1.3: Term Derived From *kʷel- Proto-Indo-Iranian: *čálHati (1. to Move, Walk, 2. to Wander) پرسهزدن
2.1.4: Descendents:
Proto-Indo-Aryan: *ćálHati
Sanskrit: चरति (cárati), चलति (cálati) (see there for further descendants)
Proto-Iranian: *čárHati
Central Iranian:
Avestan: 𐬗𐬀𐬭𐬁𐬥𐬍 (carānī, “I Move, Approach”) فرارسیدن
Northeastern Iranian:
Ossetian: цӕрын (cæryn, “to Live”) زیستن
Old Persian: [script needed] (caratiy)
Middle Persian: [script needed] (carīdan), [script needed] (carag, “Pasture, Grazing; Flock”)
Persian: چریدن (čaridan, “to Graze”)
Noun:
1. Pole (an Extreme Point of an Axis تیرک فرازین
2. Sky, The Heavens هفتآسمانه، بهشتان
1. تیرک فرازین
2. هفتآسمانه، بهشتان
3. چرخش سرتاسری
4. تیرک چرخش
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
❤1
پرسش:
اگر فردا روز پایانی زندگیتان بود چگونه آن را میگذراندید؟
اگر فردا روز پایانی زندگیتان بود چگونه آن را میگذراندید؟
Anonymous Poll
8%
ترس و سرگردانی
7%
آرامشی تیره یا نیلیرنگ
8%
آرامشی سبز
8%
آسودگی و به خواب رفتن
7%
به پایان بردن کارهای نیمهمانده
18%
خداحافظی با بستگان، نزدیکان و آشنایان
3%
درخواست گذشت از کسانی که از من بدی دیدند
22%
شادکامی و همآغوشی با زن یا مردی که دوستش دارم
5%
کرانۀ پایانی هر اندازه از سرخوشی از هر نوع که تا کنون میتوانستم بیازمایم و نیازمودم
13%
هیچکار، تنها مینگریستم یا میگریستم
Unbreakable
Armin Van Buuren
🔅 Unbreakable
♨️ Armin Van Buuren
🎼 Temple One
🔅 ناگسستنی
♨️ تار یگان
🎼 آرمین تبار همسایهسازان
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
♨️ Armin Van Buuren
🎼 Temple One
🔅 ناگسستنی
♨️ تار یگان
🎼 آرمین تبار همسایهسازان
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
👍1
Hope´s Haven Part 2 (220m Weiter Fallend)
Dunkelwerk
♨️ Hope's Haven Part 2
🎼 Dunkelwerk
🌟 220m Weiter Fallend
♨️ آشیان امید بخش ۲
💫 ۲۲۰ م. دوردست فرودآیان
🎼 ژرفکار
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
🎼 Dunkelwerk
🌟 220m Weiter Fallend
♨️ آشیان امید بخش ۲
💫 ۲۲۰ م. دوردست فرودآیان
🎼 ژرفکار
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
🔰 واپسین سنگر
✍️ #لکان؛ #نوشتارها، «آواز با خرسندساز»
♨️ این درخواست که چهرۀ همۀ قربانیان همواره باید دارای یگانه زیباییِ بیهمتا (و فراتر از آن دگرگونناپذیر) باشد چیزی است که نمیشود آن را با یک مشت پیشانگاشتۀ پیشپاافتاده و سرهمبندیشده در مورد کششِ تنآمیزی فرونشاند. به جایش باید در اینجا فرا رخسارۀ دردمند را ببینیم که من در پیوند با کارکرد فراگیر زیباییِ همگان در سوگنامۀ همگان نشان دادهام: آن واپسین سنگر که از دسترسی به هراس بنیادین جلوگیری میکند. به «پادفرزندِ» «زیرکآوازه» (آنتیگونۀ سوفوکلیس) بیندیشید و زمانی که شلیک میکند: «شیدایی شکستناپذیرِ نبرد» [از سوی همآوازان به کرئون].
♨️ این ریزنگری هیچ جایگاهی در اینجا نداشت، اگر از آنچه میتوان آن را «ناهمترازیِ فراگیر دو مرگ» نامید رونمایی نمیکرد، رونمایی با پیدایش سزای فراگیر مرگ [محکوم کردن آنتیگونه به زندهبهگور شدن توسط کرئون]. بازۀ بین دو مرگِ «زیرِ زمین» (au-deçà) برای آنکه به ما نشان دهد «رستاخیز» (au-delà) چیز دیگری جز آن را پشتیبانی نمیکند نیاز است.
♨️ این را میتوان به روشنی در ناسازۀ برساختۀ «خرسندساز» (ساد، صاد، ۳۸، دامافکنی) در دیدگاهش دربارۀ جایگاه دوزخ دید. انگارۀ دوزخ، صد بار دروغ خوانده شده از زبان او و با نام ابزار فرمانبری از خودکامگی آیینی فراگیر دشنام داده شده، مایۀ کنجکاوی برای انگیزه دادن به رفتارهای یکی از قهرمانانش بازمیگردد، هرچند یکی از پرشورترین هواداران باژگونگی آزادی فراگیر در چهارچوب خردمندانۀ آن: نامش «هاله پشتِ» زشترو است. کاربستهایی که او با آنها کرانۀ پایانی شکنجه را بر قربانیانش وا میدارد بر این باور استوارند که او میتواند شکنجه را برای آنها در «رستاخیز» (au-delà) جاودانه سازد.
♨️ به این شیوه انگیخته با نهانگریاش وابسته به نگاه خیرۀ همکارانش، و با بدهکاریاش به شرمساری از آشکار ساختن خودش، پیکره بر نژادین بودنش پافشاری میکند. همچنین چند برگه جلوتر، صدایش را میشنویم که تلاش میکند اینها را در گفتمانش با افسانۀ کششی درستآراید که گرایش به گردآوری «گردههای پلیدی» دارد.
♨️ این ناهمخوانی در «خرسندساز»، نادیده انگاشته از سوی سادیستها، کمی هم ستایشگو، میتواند با تیز دیدن کلیدواژۀ آشکارا به زبان آمدۀ «مرگ دومِ» همگان زیر پَرنویس او روشن میشود. همچنین چشمداشت او برای پشتوانهای در برابر روزمرگیِ چندشآور فرا زیستگاه (همان که جای دیگری میشنویم، تبهکاری فرا کارکردِ بر هم زدنش را دارد) خواستار آن خواهد بود تا به کرانهای برسد که در آن نابود شدن شناسا دو دگرباره رخ دهد: با کاری که او در این آرزو نمادین میکند که خودِ گردههای فروپاشیدۀ پیکر ما هم نیست شوند، تا دیگر نتوان از نو سرهمشان کرد. [مرگ دوم/رستاخیز]
♻️ برگردان از «راستگو» به پارسی: محمد پورفر
⚡️ JACQUES LACAN: Kant avec Sade (1962)
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✍️ #لکان؛ #نوشتارها، «آواز با خرسندساز»
♨️ این درخواست که چهرۀ همۀ قربانیان همواره باید دارای یگانه زیباییِ بیهمتا (و فراتر از آن دگرگونناپذیر) باشد چیزی است که نمیشود آن را با یک مشت پیشانگاشتۀ پیشپاافتاده و سرهمبندیشده در مورد کششِ تنآمیزی فرونشاند. به جایش باید در اینجا فرا رخسارۀ دردمند را ببینیم که من در پیوند با کارکرد فراگیر زیباییِ همگان در سوگنامۀ همگان نشان دادهام: آن واپسین سنگر که از دسترسی به هراس بنیادین جلوگیری میکند. به «پادفرزندِ» «زیرکآوازه» (آنتیگونۀ سوفوکلیس) بیندیشید و زمانی که شلیک میکند: «شیدایی شکستناپذیرِ نبرد» [از سوی همآوازان به کرئون].
♨️ این ریزنگری هیچ جایگاهی در اینجا نداشت، اگر از آنچه میتوان آن را «ناهمترازیِ فراگیر دو مرگ» نامید رونمایی نمیکرد، رونمایی با پیدایش سزای فراگیر مرگ [محکوم کردن آنتیگونه به زندهبهگور شدن توسط کرئون]. بازۀ بین دو مرگِ «زیرِ زمین» (au-deçà) برای آنکه به ما نشان دهد «رستاخیز» (au-delà) چیز دیگری جز آن را پشتیبانی نمیکند نیاز است.
♨️ این را میتوان به روشنی در ناسازۀ برساختۀ «خرسندساز» (ساد، صاد، ۳۸، دامافکنی) در دیدگاهش دربارۀ جایگاه دوزخ دید. انگارۀ دوزخ، صد بار دروغ خوانده شده از زبان او و با نام ابزار فرمانبری از خودکامگی آیینی فراگیر دشنام داده شده، مایۀ کنجکاوی برای انگیزه دادن به رفتارهای یکی از قهرمانانش بازمیگردد، هرچند یکی از پرشورترین هواداران باژگونگی آزادی فراگیر در چهارچوب خردمندانۀ آن: نامش «هاله پشتِ» زشترو است. کاربستهایی که او با آنها کرانۀ پایانی شکنجه را بر قربانیانش وا میدارد بر این باور استوارند که او میتواند شکنجه را برای آنها در «رستاخیز» (au-delà) جاودانه سازد.
♨️ به این شیوه انگیخته با نهانگریاش وابسته به نگاه خیرۀ همکارانش، و با بدهکاریاش به شرمساری از آشکار ساختن خودش، پیکره بر نژادین بودنش پافشاری میکند. همچنین چند برگه جلوتر، صدایش را میشنویم که تلاش میکند اینها را در گفتمانش با افسانۀ کششی درستآراید که گرایش به گردآوری «گردههای پلیدی» دارد.
♨️ این ناهمخوانی در «خرسندساز»، نادیده انگاشته از سوی سادیستها، کمی هم ستایشگو، میتواند با تیز دیدن کلیدواژۀ آشکارا به زبان آمدۀ «مرگ دومِ» همگان زیر پَرنویس او روشن میشود. همچنین چشمداشت او برای پشتوانهای در برابر روزمرگیِ چندشآور فرا زیستگاه (همان که جای دیگری میشنویم، تبهکاری فرا کارکردِ بر هم زدنش را دارد) خواستار آن خواهد بود تا به کرانهای برسد که در آن نابود شدن شناسا دو دگرباره رخ دهد: با کاری که او در این آرزو نمادین میکند که خودِ گردههای فروپاشیدۀ پیکر ما هم نیست شوند، تا دیگر نتوان از نو سرهمشان کرد. [مرگ دوم/رستاخیز]
♻️ برگردان از «راستگو» به پارسی: محمد پورفر
⚡️ JACQUES LACAN: Kant avec Sade (1962)
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
🤔1
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
پرسش از بانوان:
«نه» یعنی چه؟
«نه» یعنی چه؟
Anonymous Poll
7%
یعنی «نه» میگویم!
2%
یعنی «نه» نمیگویم
8%
یعنی میگویم «نه»
0%
یعنی نمیگویم «نه»
5%
یعنی «نه»! میگویم «نه»!
1%
یعنی «نه»! نمیگویم «نه»
8%
یعنی «نه» میگویم «نه»، «نه» میگویم «آری»
3%
یعنی «نه»! میگویم «نه»! «آری»! میگویم «نه»!
6%
هیچکدام
60%
مشاهدۀ نتایج
🤔1
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohammad Pourfar)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 خاموش! #راهبر_آغازماهان؛ تکۀ ۶
✍️ #فیلمکاوی #لینچ #لکان؛ روانکاوی ۶
♨️ ولی ژرفآهنگ همگان [JA] که شناسا [$] به این شیوه از آن بیبهره مانده، به «دگرۀ همانندسازی» [(i(a] واگذار شده که آن را مانند ژرفآهنگ یک نمایش میپندارد: ریزنگرانه نمایش پدیدآمده به دست شناسا در گودال، با همیاری همهسویۀ برخی از جانوران درندۀ راستین [R]، در بیشتر زمانها به دست آمده به تاوان آنها، شناسا دلاوریِ ورزشهای تراز بالایی را پی میگیرد که با آنها به خودش میباوراند زنده است.
♨️ این کار که تنها باوراندن به خودش است، مرگ همگانیِ زیردست را زیر چالشی که به او داده شده پنهان میکند. ولی همۀ سرخوشی برای این دگره [a] است که نمیتوان بدون آنکه مرگ رهانیده شود او را از جایش پایین کشید، هرچند پیشبینی میشود که مرگ همگان در پایانۀ راه فرا رسد. این گونه است که دگرۀ همانندسازیِ مرگ همگان میآید تا همتا را برباید، و بر سر مرگ همگان است که «دیگری راستین» [RA] فروکاسته میشود. پیکرهای کرانمند برای پاسخ به پرسش همگان دربارۀ هستی همگان.
♻️ محمد پورفر
⚡️ Lacan; Ecrits,
LA Psychanalyse et...
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✍️ #فیلمکاوی #لینچ #لکان؛ روانکاوی ۶
♨️ ولی ژرفآهنگ همگان [JA] که شناسا [$] به این شیوه از آن بیبهره مانده، به «دگرۀ همانندسازی» [(i(a] واگذار شده که آن را مانند ژرفآهنگ یک نمایش میپندارد: ریزنگرانه نمایش پدیدآمده به دست شناسا در گودال، با همیاری همهسویۀ برخی از جانوران درندۀ راستین [R]، در بیشتر زمانها به دست آمده به تاوان آنها، شناسا دلاوریِ ورزشهای تراز بالایی را پی میگیرد که با آنها به خودش میباوراند زنده است.
♨️ این کار که تنها باوراندن به خودش است، مرگ همگانیِ زیردست را زیر چالشی که به او داده شده پنهان میکند. ولی همۀ سرخوشی برای این دگره [a] است که نمیتوان بدون آنکه مرگ رهانیده شود او را از جایش پایین کشید، هرچند پیشبینی میشود که مرگ همگان در پایانۀ راه فرا رسد. این گونه است که دگرۀ همانندسازیِ مرگ همگان میآید تا همتا را برباید، و بر سر مرگ همگان است که «دیگری راستین» [R
♻️ محمد پورفر
⚡️ Lacan; Ecrits,
LA Psychanalyse et...
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
👍1
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 برادر من همان است که هست
✍️ #لکان؛ #سمینار_اخلاقیات_روانکاوی؛ آنتیگونه بین دو مرگ (بخش پنجم)
♨️ آیا آنتیگونه، آنطور که تفسیر کُهن به او اشاره میکند، خدمتگزار فرمانی مقدس است، فرمان احترام به موجودات جاندار؟ آیا تصویر او تصویر نیکوکاری است؟ شاید، اما فقط در صورتی که ما یک بُعدِ خشونتبار را به واژۀ نیکوکاری منتسب کنیم. با این حال مسیرِ مصیبتِ آنتیگونه به سمت عروجش مسیری طولانی است.
♨️ وقتی آنتیگونه به کرئون توضیح میدهد چه کرده است، پیدایشِ فردِ واحدِ مطلق را با گفتن این عبارت تصدیق میکند: «اینگونه است چون اینگونه است.» اما با چه استنادی؟ و در بدو امر بر چه مبنایی؟ باید از روی متن نقلقول کنم: آنتیگونه مشخصاً (به کرئون) میگوید: «قوانین را تو ساختهای.» اما دوباره مفهوم از دست میرود. در ترجمۀ واژهبهواژه معنایش این است: «چون کسی که دستور این کارها را به من داده به هیچ عنوان زئوس (فرمانروای خدایان) نیست.» به طور طبیعی معنای حرف او اینطور فهمیده میشود: «این زئوس نیست که به تو صلاحیت گفتن این حرف را داده باشد.»
♨️ اما آنتیگونه در واقع این را نمیگوید. او میگوید این زئوس نیست که به او دستور داده باشد برادرش را دفن کند. «الهۀ عدالتِ انسانی» هم نیست، که یار و یاور خدایانِ زیرین است. آنتیگونه مشخصاً خودش را از الهۀ عدالت انسانی جدا میکند. در نتیجه میگوید: «حتی ممکن است تو در اشتباه باشی که به این شکل از الهۀ عدالت انسانی اجتناب میکنی. اما من قرار نیست خودم را با او درگیر کنم؛ هیچیک از آن خدایان زیرین که بر انسانها قوانین وضع کردهاند برای من مهم نیستند.»
♨️ «شاید برادرِ من هرآنچه تو به او نسبت میدهی باشد؛ یک جنایتکار. او میخواست دیوار این شهر را نابود کند، و هموطنانش را به سوی بردگی هدایت کند. او دشمنان ما را به قلمرو شهر ما هدایت کرد، اما در هر حال او همان است که هست، و باید اجازۀ مراسم خاکسپاریاش به او داده شود. شکی نیست که او حقوق یکسانی مانند دیگران ندارد. تو به واقع میتوانی هرچه میخواهی به من بگویی، بگویی آن برادرِ دیگرم قهرمان و دوست است و این یکی دشمن. اما من در پاسخ میگویم این هیچ دلیلی بر آن نیست که دومی زیرِ زمین هم ارزش یکسانی نداشته باشد. تا جایی که به من مربوط میشود، دستوری که تو جرأت میکنی مرا به آن ارجاع دهی هیچ معنایی ندارد، چون از دید من، برادر من برادر من است.»
♨️ «برادر من همان است که هست، و چون او همان است که هست و فقط او میتواند آنچه هست باشد، من به سوی کرانۀ محتوم پیش میروم. اگر بحث بر سر هر کس دیگری بود که من امکان داشت با او وارد رابطهای انسانی شده باشم، مثل شوهر یا بچههایم، من با آنها روابطی داشتم و میتوانستند جایگزین شوند؛ اما این برادر که تعرضناپذیر است، که با من، در این واقعیت که هر دو از یک زهدان زاده شدهایم و با یک پدر خویشاوند بودهایم، شریک است (پدر جنایتکاری که آنتیگونه هنوز از پیامدهای جنایتهایش رنج میبرد) این برادر چیزی منحصربهفرد است. و فقط همین است که مرا برمیانگیزد تا با فرامین تو مقابله کنم.»
♨️ آنتیگونه به هیچ حق دیگری جز این حق متوسل نمیشود، حقی که با زبان شخصیتِ نازدودنی «آنچه هست» (برادرش) پدیدار میشود. آنچه هست، هست، و به روی همین لایۀ بیرونی است که ایستادگیِ تغییرناپذیر آنتیگونه تثبیت شده. او هر چیز دیگری را انکار میکند. وضعیتِ «به شماره افتادن» هیچکجا بهتر از اینجا به تصویر درنمیآید.
♨️ این واقعیت که این مرد است که گورستان را ابداع کرده جداگانه مورد اشاره قرار گرفته است. آدم نمیتواند کار یک انسان را طوری تمام کند که انگار یک سگ بوده است. آدم نمیتواند، خیلی ساده با فراموش کردن آنکه ساحتِ موجودیتِ کسی که به وسیلۀ یک نام هویت یافته باید از طریق مراسم خاکسپاری پاس داشته شود، بقایای او را رها کند.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
✔️ برای نیکا شاکرمی که قرار بود مراسم خاکسپاری پیکرش در یک «گورستان» یک روز پس از زادروز پیدایشش از یک «زهدان» پاس داشته شود، اما از او دریغ شد.
⚡️ Lacan; The ethics of psychoanalysis,
Antigone between two deaths.
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #لکان؛ #سمینار_اخلاقیات_روانکاوی؛ آنتیگونه بین دو مرگ (بخش پنجم)
♨️ آیا آنتیگونه، آنطور که تفسیر کُهن به او اشاره میکند، خدمتگزار فرمانی مقدس است، فرمان احترام به موجودات جاندار؟ آیا تصویر او تصویر نیکوکاری است؟ شاید، اما فقط در صورتی که ما یک بُعدِ خشونتبار را به واژۀ نیکوکاری منتسب کنیم. با این حال مسیرِ مصیبتِ آنتیگونه به سمت عروجش مسیری طولانی است.
♨️ وقتی آنتیگونه به کرئون توضیح میدهد چه کرده است، پیدایشِ فردِ واحدِ مطلق را با گفتن این عبارت تصدیق میکند: «اینگونه است چون اینگونه است.» اما با چه استنادی؟ و در بدو امر بر چه مبنایی؟ باید از روی متن نقلقول کنم: آنتیگونه مشخصاً (به کرئون) میگوید: «قوانین را تو ساختهای.» اما دوباره مفهوم از دست میرود. در ترجمۀ واژهبهواژه معنایش این است: «چون کسی که دستور این کارها را به من داده به هیچ عنوان زئوس (فرمانروای خدایان) نیست.» به طور طبیعی معنای حرف او اینطور فهمیده میشود: «این زئوس نیست که به تو صلاحیت گفتن این حرف را داده باشد.»
♨️ اما آنتیگونه در واقع این را نمیگوید. او میگوید این زئوس نیست که به او دستور داده باشد برادرش را دفن کند. «الهۀ عدالتِ انسانی» هم نیست، که یار و یاور خدایانِ زیرین است. آنتیگونه مشخصاً خودش را از الهۀ عدالت انسانی جدا میکند. در نتیجه میگوید: «حتی ممکن است تو در اشتباه باشی که به این شکل از الهۀ عدالت انسانی اجتناب میکنی. اما من قرار نیست خودم را با او درگیر کنم؛ هیچیک از آن خدایان زیرین که بر انسانها قوانین وضع کردهاند برای من مهم نیستند.»
♨️ «شاید برادرِ من هرآنچه تو به او نسبت میدهی باشد؛ یک جنایتکار. او میخواست دیوار این شهر را نابود کند، و هموطنانش را به سوی بردگی هدایت کند. او دشمنان ما را به قلمرو شهر ما هدایت کرد، اما در هر حال او همان است که هست، و باید اجازۀ مراسم خاکسپاریاش به او داده شود. شکی نیست که او حقوق یکسانی مانند دیگران ندارد. تو به واقع میتوانی هرچه میخواهی به من بگویی، بگویی آن برادرِ دیگرم قهرمان و دوست است و این یکی دشمن. اما من در پاسخ میگویم این هیچ دلیلی بر آن نیست که دومی زیرِ زمین هم ارزش یکسانی نداشته باشد. تا جایی که به من مربوط میشود، دستوری که تو جرأت میکنی مرا به آن ارجاع دهی هیچ معنایی ندارد، چون از دید من، برادر من برادر من است.»
♨️ «برادر من همان است که هست، و چون او همان است که هست و فقط او میتواند آنچه هست باشد، من به سوی کرانۀ محتوم پیش میروم. اگر بحث بر سر هر کس دیگری بود که من امکان داشت با او وارد رابطهای انسانی شده باشم، مثل شوهر یا بچههایم، من با آنها روابطی داشتم و میتوانستند جایگزین شوند؛ اما این برادر که تعرضناپذیر است، که با من، در این واقعیت که هر دو از یک زهدان زاده شدهایم و با یک پدر خویشاوند بودهایم، شریک است (پدر جنایتکاری که آنتیگونه هنوز از پیامدهای جنایتهایش رنج میبرد) این برادر چیزی منحصربهفرد است. و فقط همین است که مرا برمیانگیزد تا با فرامین تو مقابله کنم.»
♨️ آنتیگونه به هیچ حق دیگری جز این حق متوسل نمیشود، حقی که با زبان شخصیتِ نازدودنی «آنچه هست» (برادرش) پدیدار میشود. آنچه هست، هست، و به روی همین لایۀ بیرونی است که ایستادگیِ تغییرناپذیر آنتیگونه تثبیت شده. او هر چیز دیگری را انکار میکند. وضعیتِ «به شماره افتادن» هیچکجا بهتر از اینجا به تصویر درنمیآید.
♨️ این واقعیت که این مرد است که گورستان را ابداع کرده جداگانه مورد اشاره قرار گرفته است. آدم نمیتواند کار یک انسان را طوری تمام کند که انگار یک سگ بوده است. آدم نمیتواند، خیلی ساده با فراموش کردن آنکه ساحتِ موجودیتِ کسی که به وسیلۀ یک نام هویت یافته باید از طریق مراسم خاکسپاری پاس داشته شود، بقایای او را رها کند.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
✔️ برای نیکا شاکرمی که قرار بود مراسم خاکسپاری پیکرش در یک «گورستان» یک روز پس از زادروز پیدایشش از یک «زهدان» پاس داشته شود، اما از او دریغ شد.
⚡️ Lacan; The ethics of psychoanalysis,
Antigone between two deaths.
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
👍2
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 ارباب جدید و ارباب قدیم
✍️ #لکان؛ #تلویزیون؛ چالشی برای استقرار روانکاوی
❓ مصاحبهگر:
شما به تعبیر خودتان «با لبان دوختهشده» با جوانان مخالفت نمیکنید. قطعاً اینطور نیست، چون یک روز در «وینسن» آنها را با این جملات به گلوله بستید: «آنچه شما به عنوان انقلابیها دنبالش هستید یک ارباب است. به آن خواهید رسید.» صادقانه بگویم، شما دارید جوانان را دلسرد میکنید.
لکان:
♨️ آنها مزاحم من شدند، کاری که در آن زمان باب شده بود. من باید موضع میگرفتم. موضعی که حقانیتش چنان روشن بود که آنها از آن به بعد سر سمینارهای من حاضر شدند و هرچه بود خونسردی مرا به ترکهٔ شلاق ترجیح دادند.
❓ مصاحبهگر:
از منظری دیگر، چه چیزی به شما این اطمینان خاطر را میدهد که خیزش نژادپرستی را پیشگویی کنید؟ و اصلاً برای چه باید دربارهاش حرف بزنید؟
لکان:
♨️ چون به نظرم خندهدار نمیرسد، و در عین حال، حقیقت دارد. در شرایطی که توانمندی ما از مسیر خارج میشود، تنها «دیگریِ بزرگ» قادر است جایگاه آن را مشخص کند، اما فقط در صورتی که ما از این «دیگری» جدا شده باشیم؛ از اشباح مشخصی که نامشان تا قبل از دیگ همگنساز جامعه به گوش نرسیده.
♨️ با رها کردن این دیگریِ بزرگ به شیوهٔ «لذتِ معنای» خودش، که فقط در صورتی امکانپذیر است که شیوهٔ «لذت معنای» خودمان را به او تحمیل نکنیم، که او را توسعهنیافته تصور نکنیم، و با در نظر گرفتن تزلزل شیوهٔ «لذت معنای» خودمان، که از این به بعد مسیرش را به وسیلهٔ آرمانِ «مُنتهای لذت» مییابد، که در واقع از این پس به هیچ شکل دیگری ابراز نمیشود، چطور آدم میتواند امیدوار باشد که قالبهای تهی بشردوستیِ هیستریایی، که چپاولگریهایمان را پشت خود پنهان کردهاند، بتوانند همچنان دوام بیاورند؟
♨️ حتی اگر خدا، که بدینشکل قدرتی تازه یافته، لازم باشد وجود خارجیاش پایان یابد، این چیزی بهتر از بازگشت گذشتهٔ ویرانگر او را پیشآگهی نمیدهد.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Lacan: Television; A Challenge to the Psychoanalytic Establishment
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #لکان؛ #تلویزیون؛ چالشی برای استقرار روانکاوی
❓ مصاحبهگر:
شما به تعبیر خودتان «با لبان دوختهشده» با جوانان مخالفت نمیکنید. قطعاً اینطور نیست، چون یک روز در «وینسن» آنها را با این جملات به گلوله بستید: «آنچه شما به عنوان انقلابیها دنبالش هستید یک ارباب است. به آن خواهید رسید.» صادقانه بگویم، شما دارید جوانان را دلسرد میکنید.
لکان:
♨️ آنها مزاحم من شدند، کاری که در آن زمان باب شده بود. من باید موضع میگرفتم. موضعی که حقانیتش چنان روشن بود که آنها از آن به بعد سر سمینارهای من حاضر شدند و هرچه بود خونسردی مرا به ترکهٔ شلاق ترجیح دادند.
❓ مصاحبهگر:
از منظری دیگر، چه چیزی به شما این اطمینان خاطر را میدهد که خیزش نژادپرستی را پیشگویی کنید؟ و اصلاً برای چه باید دربارهاش حرف بزنید؟
لکان:
♨️ چون به نظرم خندهدار نمیرسد، و در عین حال، حقیقت دارد. در شرایطی که توانمندی ما از مسیر خارج میشود، تنها «دیگریِ بزرگ» قادر است جایگاه آن را مشخص کند، اما فقط در صورتی که ما از این «دیگری» جدا شده باشیم؛ از اشباح مشخصی که نامشان تا قبل از دیگ همگنساز جامعه به گوش نرسیده.
♨️ با رها کردن این دیگریِ بزرگ به شیوهٔ «لذتِ معنای» خودش، که فقط در صورتی امکانپذیر است که شیوهٔ «لذت معنای» خودمان را به او تحمیل نکنیم، که او را توسعهنیافته تصور نکنیم، و با در نظر گرفتن تزلزل شیوهٔ «لذت معنای» خودمان، که از این به بعد مسیرش را به وسیلهٔ آرمانِ «مُنتهای لذت» مییابد، که در واقع از این پس به هیچ شکل دیگری ابراز نمیشود، چطور آدم میتواند امیدوار باشد که قالبهای تهی بشردوستیِ هیستریایی، که چپاولگریهایمان را پشت خود پنهان کردهاند، بتوانند همچنان دوام بیاورند؟
♨️ حتی اگر خدا، که بدینشکل قدرتی تازه یافته، لازم باشد وجود خارجیاش پایان یابد، این چیزی بهتر از بازگشت گذشتهٔ ویرانگر او را پیشآگهی نمیدهد.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Lacan: Television; A Challenge to the Psychoanalytic Establishment
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
👍3👏1