Telegram Web Link
رسانۀ روان‌سی‌نمایی
Covenant – Call The Ships To Port
A billion words ago
هزاران واژه پیش
The sailors disappeared
پنهان شدند ناوبران
A story for the children
داستانی بر کودکان
To rock them back to sleep
تا بازخوابند با تکان

A million burning books
هزاران نوشته سوزان
Like torches in our hands
در دستمان فروزان
A fabric of ideals
سازۀ آرمان‌‌گرایان
To decorate our homes
برای آراستن خانه‌مان
A thousand generations
یک هراز دودمان
The soil on which we walk
خاک زیر پایمان
A mountain of mistakes
دماوند گناهان
For us to climb for pleasure
بالا رویم سرخوشان

A hundred clocks are ticking
صد گاه‌سنج دم‌شمار
The line becomes a circle
رسته گردگردان
Spin the wheel of fortune
چرخ بخت را چرخان
Or learn to navigate
یا بیاموز ناوبران

2x
A choir full of longing
پرشور هم‌سرایان
Will call our ships to port
به بندر خوانند ناوهامان
The countless lonely voices
بی‌شمار بی‌کس آوا
Like whispers in the dark
همچو نغمۀ تاریکی [دو بار]

A second of reflection can
دمی درنگ تواند
Take you to the moon
تو را به ماه رساند
The slightest hesitation can
کوچک‌ترین دودلی
Bring you down in flames
در گدازه اندازد

A single spark of passion can
درخشی از شور تواند
Change a man forever
مردی جاودان رهاند
A moment in a lifetime
یک دم از روزگار
Is all it takes to break him
بس که او را بپارد

A fraction of a heartbeat
بخشی از تپش دل
Made us what we are
هرچه هستیم‌مان سازد
A brother and a sister
یک خواهر و برادر
For better or for worse
هرچه پیش آید خوش آید


A billion words ago
هزاران واژه پیش
They sang a song of leaving
آهنگ رفتن سر دادند
An echo from the chorus
پژواک هم‌سرایان
Will call them back again
بازشان فراخواند

2x
A choir full of longing
پرشور هم‌سرایان
Will call our ships to port
به بندر خوانند ناوهامان
The countless lonely voices
بی‌شمار بی‌کس آوا
Like whispers in the dark
همچو نغمۀ تاریکی [دو بار]

3x
Tonight we light the fires
امشب آتش افروزیم
We call our ships to port
به بندر خوانیم ناوهامان
Tonight we walk on water
امشب گام زنیم بر آب
And tomorrow we'll be gone
و فرداییم رفتگان [سه بار]

Tonight
امشب
Tonight
امشب

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی‎ ‎
👍2👌1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 محدودۀ بین دو مرگ
✍️ #لکان؛ #سمینار_اخلاقیات_روان‌کاوی؛ آنتیگونه بین دو مرگ (بخش ششم)

♨️ ارزشِ منحصربه‌فردی که در مراسم سوگواری موضوعیت دارد اساساً ارزش زبان است. این ارزش خارج از زبان قابل تصور نیست، و موجودیتِ «پولونیکِس» [برادر مردۀ آنتیگونه] که زیسته است نمی‌تواند از هرآنچه او در قالب خیر و شر بر دوش می‌کشد جدا شود، از هر آنچه او در قالب سرنوشت، در قالب آثاری که بر دیگران گذاشته، یا در قالب احساساتش برای خودش بر دوش دارد.

♨️ این خلوص، این جدا شدنِ موجودیت از مشخصه‌های درام تاریخی که پولونیکِس درونشان زیسته، دقیقاً همان کرانه یا «از هیچی» است که آنتیگونه به آن پیوند خورده. چیزی بیش از آن وقفه‌ای نیست که نفسِ حضور زبان در زندگیِ انسان می‌گشاید.

♨️ این وقفه هر لحظه در این واقعیت آشکار می‌شود که زبان هر چیزی را که در جریان حرکت زندگی رخ دهد نشانه‌گذاری می‌کند. «خودمختار» واژه‌ای است که هم‌آوازان برای تقریرِ آنتیگونه به کار می‌برند؛ به او می‌گویند: «تو داری به سوی مرگ می‌روی بی‌آنکه قانون خودت را بدانی.» آنتیگونه می‌داند به چه محکوم شده، که عبارت است از ایفای نقش در یک بازی که نتیجه‌اش از قبل مشخص است. به همین جهت این بازی به عنوان بازیِ کرئون فرض می‌شود.

♨️ آنتیگونه محکوم به حفرۀ مهروموم شدۀ گوری می‌شود که در آن قرار است مورد آزمون قرار گیرد، به عبارتی آزمونِ پی بردن به اینکه آیا خدایانِ زیرین به یاری او خواهند آمد یا نه. کرئون محکومیت آنتیگونه را در این مقطع از آزمایشِ الهی اعلام می‌کند، زمانی که می‌گوید: «خواهیم دید وفاداری تو به خدایانِ زیرین چقدر به کارَت خواهد آمد. تو غذایی را خواهی داشت که همواره به عنوان پیشکش در کنار مردگان قرار داده می‌شود، و خواهیم دید که دقیقاً تا کِی با آن غذا دوام می‌آوری.»

♨️ در این لحظه است که تراژدی با نور تازه‌ای فروزان می‌شود، در قالب «رازونیازِ» آنتیگونه با هم‌آوازان، در قالب شِکوه یا شیوَن او.

♨️ این شِکوه از کجا آغاز می‌شود؟ از لحظه‌ای که او پا به گذرگاهِ محدودۀ بین زندگی و مرگ می‌گذارد، به عبارتی زمانی که آنچه او از قبل در مورد خودش تصدیق کرده، شکل عینی به خود می‌گیرد. او از مدت‌ها قبل داشت به ما می‌گفت که در قلمروی مردگان است، اما این انگاره در این نقطه تقدیس می‌شود. مجازات او شامل محبوس شدن یا به تعلیق در آمدن در منطقه‌ای میان زندگی و مرگ است. اگرچه او هنوز نمرده، ولی از دنیای زندگان حذف شده است. و از آن لحظه به بعد است که شِکوۀ او، شیوَن او بر زندگی آغاز می‌شود.

♨️ آنتیگونه شیون سرخواهد داد که دارد دفن‌نشده دنیا را ترک می‌کند، بدون گور، گرچه او قرار است در یک گور محبوس شود، ولی فاقد اتاق اسکان خواهد بود، و هیچ دوستی برایش سوگواری نخواهد کرد. بنابراین جدا شدن او به شکل افسوس یا شیونی زیسته می‌شود بر همۀ آنچه در زندگی از او سلب شده. او حتی به این واقعیت متوسل می‌شود که هرگز بستر زناشویی و پیمانِ ازدواج را نخواهد شناخت، که هرگز هیچ کودکی نخواهد داشت. خطابۀ او خطابه‌ای طولانی است...

♻️ ترجمه: محمد پورفر

✔️ توضیح: [اجرای صوتی نمایش‌نامۀ آنتیگونۀ سوفوکل که قبلاً در کانال هم‌رسانی و این متن روی آن «ریپلای» شده یک اجرای خلاصه و اقتباسی از متن کامل نمایش‌نامه است. به علاقه‌مندان پیشنهاد می‌شود در کنار آن متن اصلی نمایش‌نامۀ آنتیگونه را (با ترجمۀ فارسی نجف دریابندری یا ترجمه‌های آن به زبان‌های دیگر) برای تطبیق بهتر آن با تحلیل لکان مطالعه کنند.]

⚡️ Lacan; The ethics of psychoanalysis,
Antigone between two deaths.

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
1👍1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 تأثیر زیبایی تأثیر نابینایی است
✍️ #لکان؛ #سمینار_هفت_اخلاقیات_روان‌کاوی؛ آنتیگونه بین دو مرگ (بخش هفتم)

♨️ به ذهن برخی از تفسیرگران خطور کرده که روی این وجهِ تراژدی [یعنی شکایت و شیون آنتیگونه] با استناد به آنچه اصطلاحاً یگانگیِ شخصیت آنتیگونه نام گرفته و به عنوان شخصیتی سرد و انعطاف‌ناپذیر نمود پیدا کرده شبهه بیافکنند. واژۀ یونانیِ «سرد» همان بی‌عاطفگی و سردمزاجی است. کرئون آنتیگونه را در گفتگو با پسرش [یعنی «هایمون» نامزد آنتیگونه] «جسمی سرد برای نوازش» می‌نامد، تا به او اجازه دهد بفهمد که [با مرگ آنتیگونه] چیز زیادی را از دست نمی‌دهد. شخصیت آنتیگونه در تضاد با شِکوِه و نالۀ او قرار می‌گیرد تا فقدانِ حقانیت او در حملۀ تندی [از سوی تفسیرگران به آنتیگونه] که البته گفته شده نباید به شاعر [سوفوکل] نسبت داده شود در معرض دید قرار گیرد.

♨️ این سوء‌تعبیرِ مضحکی است، چون از زاویه‌دیدِ آنتیگونه، زندگی فقط می‌تواند از محل آن کرانه‌ای مورد دسترسی قرار گیرد، زیسته شود یا درباره‌اش فکر شود که هستی‌اش از قبل در آنجا از دست رفته و او اکنون در سمت دیگرِ آن است. اما از آن مکان او می‌تواند زندگی را در قالب آنچه از قبل از دست رفته ببیند و زیست کند.

♨️ و از همین مکان است که تصویر آنتیگونه، به عنوان عاملی که موجب برآشفتنِ هم‌آوزان می‌شود در برابر ما پدیدار می‌شود، و همان‌طور که هم‌آوازان خودشان به ما می‌گویند، موجب می‌شود عدالت، بی‌عدالتی به نظر برسد، و موجب می‌شود هم‌آوازان از تمام مرزها تحدی کنند، از جمله کنار گذاشتنِ هرگونه احترامی که ممکن است برای دستورهای قانونی شهر داشته باشند. هیچ‌چیز هیجان‌انگیزتر از آن «روز پُرسرعت» نیست، هیجان‌انگیزتر از آن آرزومندی که آشکارا از پلک چشمانِ این دختر ستایش‌برانگیز تراوش می‌کند.

♨️ این تابش خشونت‌بار، این فروزندگیِ زیبایی، با لحظۀ تحدی یا تحقق یافتن «الهۀ تباهیِ» آنتیگونه (آته) تلاقی پیدا می‌کند، که همان مشخصه‌ای است که من مخصوصاً بر آن پافشاری کرده‌ام و کارکرد مثال‌زدنیِ معضل آنتیگونه را به ما معرفی می‌کند و اجازه می‌دهد کارکرد برخی از اثرگذاری‌های خاص را دریابیم. این کارکرد در این راستا قرار دارد که یک رابطۀ مشخص با «ماورای» عرصۀ کانونی برای ما برقرار می‌شود، اما در عین حال ما را از دیدن ذات حقیقیِ آن باز می‌دارد. وجه هیجان‌انگیز زیبایی موجب به نوسان درآمدن تمام قضاوت‌های انتقادی می‌شود، تحلیل را متوقف می‌کند، و قالب‌های مختلف مربوطه را در یک سردرگمی خاص، یا شاید یک نابینایی ضروری فرو می‌اندازد.

♨️ تأثیر زیبایی تأثیر نابینایی است. چیزِ دیگری در سمت دیگر در حال رخ دادن است که نمی‌تواند مشاهده شود.
به همین دلیل است که آنتیگونه از همان ابتدا داشت عنوان می‌کرد: «من مرده‌ام و آرزوی مرگ دارم.» زمانی که آنتیگونه خودش را به عنوان «نیوبۀ» در حال سنگ شدن وصف می‌کند [نیوبه؛ زنی که در حین گریستن بر مصیبت‌های نازل شده از سوی خدایان تبدیل به سنگ شد]، دارد خودش را با چه چیزی همانند می‌سازد، جز آن وضعیت بی‌جانی که فروید به ما یاد داد تا قالبی را که غریزۀ مرگ در آن آشکار می‌شود در آن مورد شناسایی قرار دهیم؟ این وجهی از روشنگریِ غریزۀ مرگ است که ما در اینجا می‌یابیم.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

✔️ برای «آتش شاکرمی»، که بی‌گمان برساخت‌مان بازه‌بازگان و پیکر بخشید و از نو زنده کرد آدمی را در بهترین گاه‌شماران.

⚡️ Lacan; The ethics of psychoanalysis,
Antigone between two deaths.

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎞 فراخوان «پولک» گواهمند «در مسیر بادها»

🔙 محمد پورفر

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی‎ ‎
👍1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 به هرچه می‌خواهید امید داشته باشید
✍️ #لکان؛ #تلویزیون؛ چالشی برای استقرار روان‌کاوی

مصاحبه‌گر (ژاک آلن میلر):
چه باید بکنم؟

لکان:
♨️ من فقط می‌توانم مثل هر آدم دیگری به این پرسش بپردازم: یعنی خودم را مخاطبِ آن قرار دهم. و پاسخم ساده است. همین کاری که در حال انجامش هستم، که اخلاقِ «خوش‌بیان» را از کاربستِ خودم استخراج می‌کنم، اخلاقی که قبلاً رویش تأکید کرده‌ام.

♨️ اگر فکر می‌کنید این اخلاق می‌تواند در انواع دیگر گفتمان‌ها به کار بیاید از آن الگوبرداری کنید. هرچند من در آن تردید دارم. چرا که یک اخلاق با یک گفتمان مرتبط است. اجازه بدهید دوباره به این بحث برنگردیم.

♨️ این پندارۀ کانتی که یک قاعده باید در معرض آزمون جهان‌شمولیِ کاربردش قرار بگیرد، صرفاً «رخسارۀ دردمندی» است که «امرِ واقع» به وسیلۀ آن موفق می‌شود با قرار گرفتن در معرض نزدیکی فقط از یک سمت، از سمت «انسان» در مفهوم کانت، خودش را نجات دهد. معنایش صرفاً این است که در پاسخ به عدم‌رابطه با «دیگری»، وقتی آن را تحت‌الفظی برداشت کنید و از این برداشت فراتر نروید، به شکلک درآوردن و تمسخر بپردازید.

♨️ در یک کلام، این اخلاق یک آدم مجرد است، همان اخلاق که در زمانۀ خودمان توسط «مونتِرلان» [در رمان «مجردها»] تجسم یافت. باشد که دوست من «کِلود لِوی‌اِستروس» در سخنرانیِ پذیرشش در «فرهنگستان» به الگوی مونتِرلان [سَلَفش در مدح او] ساختار بدهد، چون خوشبختانه، اعضای فرهنگستان برای همراهیِ محترمانه با جایگاه کِلود، فقط به غلغلک دادن حقیقت نیاز دارند.
به نظر می‌رسد به لطف مهربانی شما جایگاه من هم همان باشد.

مصاحبه‌گر (ژاک آلن میلر):
طعنۀ شما طعنۀ خوبی است. ولی اگر شما خودتان را از این کاربست محروم نکرده‌اید -- کاربستی که بی‌تردید متعلق به یک دانشگاهی (فرهنگستانی) است -- به این خاطر است که شما هم با آن غلغلک داده می‌شوید. و من این را به شما اثبات خواهم کرد، چون شما به پرسش سوم پاسخ خواهید داد.

لکان:
♨️ در مورد اینکه «به چه می‌توانم امید داشته باشم؟» من این پرسش را به خودتان برمی‌گردانم، که یعنی این‌بار متوجه می‌شوم این پرسش از جانب شماست. این را که من در مورد خودم چه جوابی برایش دارم قبلاً به شما گفته‌ام. این پرسش چطور می‌تواند متوجه من شود بدون آنکه به من بگوید به چه امید داشته باشم؟ آیا امید را بدون داشتن یک ابژه در نظر می‌گیرید؟ پس شما، مثل هر کس دیگر که من با این شمای رسمی خطابش می‌کنم، خطاب به شماست که من پاسخ می‌دهم: به هرچه می‌خواهید امید داشته باشید.

♨️ فقط می‌خواهم شما بدانید که من بیش از یک بار دیده‌ام که امید -- آنچه آنها فرداهای نوینِ روشن می‌نامند -- آدم‌هایی را که من به اندازۀ شما برایشان ارزش قائلم به سمت کشتن خودشان سوق داده، نقطه و تمام. و چرا که نه؟ خودکشی تنها عملی است که می‌تواند بدون شلیک ناقص به موفقیت بیانجامد. اگر هیچ‌کس چیزی درباره‌اش نمی‌داند، برای آن است که خودکشی ریشه در «اراده به نداستن» دارد. بار دیگر مثل مونترلان، که بدون کلود لوی‌استروس [و جانشین شدنش در فرهنگستان فرانسه با مونترلان پس از خودکشی او] من به فکرش نمی‌افتادم.

♨️ من پرسش کانت را به «از کجا امید دارید؟» تغییرشکل می‌دهم تا بلکه معنا داشته باشد. آن‌وقت شما می‌خواهید بدانید گفتمان روان‌کاوی چه چیزی را می‌تواند به «شما» وعده دهد، چون این موضوع برای من از قبل کاملاً حل‌وفصل شده است. البته که روان‌کاوی به شما اجازۀ امید به پالایش و شفاف‌سازی ناهشیاری را که شما سوژه‌اش هستید می‌دهد. اما همه می‌دانند که من هر کسی را به روان‌کاوی ترغیب نمی‌کنم، هر کسی که آرزومندی‌اش استوار نباشد.
- نمی‌خواهی چیزی از «سرنوشت» که ناهشیار برایت تدارک می‌بیند بدانی؟

♨️ علاوه بر این -- و متأسفم که به برخی از شماهای بی‌تربیت اشاره می‌کنم -- فکر می‌کنم گفتمان روان‌کاوی باید از اوباش پنهان بماند: مطمئناً آنچه در پسِ به‌اصطلاح معیارِ فرهنگِ فروید قرار دارد همین است. معیارهای اخلاقی متأسفانه دیگر قابل اعتماد نیستند. آنها در هر حالتی می‌توانند توسط دیگر گفتمان‌ها داوری شوند، و اگر من جسارت داشته باشم که اعلام کنم روان‌کاوی باید از اوباش پنهان بماند، به این دلیل است که روان‌کاوی آنها را خر (کودَن) می‌کند -- که قطعاً یک پیشرفت است، اما بدون امید، اگر بخواهیم به اصطلاح شما برگردیم.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

✔️ جملات نوشته شده با فونت ایتالیک حاشیه‌نویسی‌های ژاک آلن میلر بر متن گفتگو هستند.

⚡️ Lacan: Television; A Challenge to the Psychoanalytic Establishment

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
👌1
رسانۀ روان‌سی‌نمایی
Tiamat – The Whores Of Babylon
🎼 The Whores Of Babylon
🧏🏻‍♀️ Tiamat
✍️ Johan Edlund

🎼 هرزگان کین‌خدای
🧏🏻 ایزدبانوی دریا (نخستین مادر گیتی)
✍️ مهربان درخت باریکه‌خشکی (میان‌دریاها
)

Everything they do and say
هرچه کنند و گویند
Might even fool a clever mind
بسا فریبد هشیار ‏
Just won't forget their price to pay
پس مهرشان ده یادآر
As silk betrays and truth unwinds
ابریشم لو دهد راز

Everything they do and say
هرچه کنند و گویند
Might even fool a clever mind
بسا فریبد هشیار ‏
Just won't forget their price to pay
پس مهرشان ده یادآر
As silk betrays and truth unwinds
ابریشم لو دهد راز

Cling, cling to your mind, my words
آویز، آویز به گوش‌ات سخنم
Never trust a foreign race
باش بر رنگین نژاد بدگمان
All the sweetness you have heard
هرچه خوش شنیدی از آن
Has put your soul in carbon haze
جانت داده بر دودگان

Everything they do and say
هرچه کنند و گویند
Might even fool a clever mind
بسا فریبد هشیار ‏
Just won't forget their price to pay
پس مهرشان ده یادآر
As silk betrays and truth unwinds
ابریشم لو دهد راز

Cling, cling shattered nerves
بچسب، بچسب پاشیده روان
To the queen you did adore
به آن دیگری که می‌ستودی
Has turned to stiff ebonite cures
سنگ شده شیرابه کند درمان
In scarlet waves on distant shore
در دور دریاکنار در سرخ خیزابان

Everything they do and say
هرچه کنند و گویند
Might even fool a clever mind
بسا فریبد هشیار ‏
Just won't forget their price to pay
پس مهرشان ده یادآر
As silk betrays and truth unwinds
ابریشم لو دهد راز

♻️ محمد پورفر

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
2🤔1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 ارباب، بنده و رقیب
✍️ #لکان؛ #سمینار_دو

♨️ مردِ جهانی، که هم محکم‌ترین و هم متعالی‌ترین مرد است؛ بن‌بستی است که زن به واسطۀ کارکرد مشخصش در نظم نمادین به درونش هل داده می‌شود. برای زن چیزی غلبه‌ناپذیر، یا بگذارید بگوییم پذیرش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیر، وجود دارد، در این واقعیت که او در نظم نمادین در جایگاه یک ابژه قرار می‌گیرد و در عین حال دقیقاً به اندازۀ مرد زیر سلطۀ این نظم قرار دارد. این بدون تردید به دلیل رابطۀ درجۀ دوم زن با این نظم نمادین است که خدا در مرد متجلی می‌شود یا مرد در خدا، مگر در تعارض‌ها، و البته، تعارض همیشه وجود دارد.

♨️ به بیان دیگر، در شکل بدوی ازدواج، اگر یک زن تسلیم نشود، یا خودش را تسلیم یک خدا و یک چیز متعالی نکند، رابطۀ بنیادین دچار تمامی انواع تنزل‌های خیالی می‌شود، و این اتفاقی است که می‌افتد، چرا که ما (مردان) اکنون، و برای مدت‌های دراز است که، برای تجلی‌گریِ خدا مناسب نیستیم. زمانی که روزگار همچنان دشوار بود، ارباب وجود داشت. و آن دورانِ بزرگ جنبش حقوق زنان بود:
«زن یک ابژۀ قابل تصاحب نیست. برای چه زنا به این شکل نامتوازن مجازات می‌شود؟ آیا ما برده هستیم؟»

♨️ پس از مقداری پیشرفت، ما به مرحلۀ رقیب رسیده‌ایم، رابطۀ نوع خیالی. آدم نباید فکر کند که جامعۀ ما، به واسطۀ آزاد کردن زنانِ مذکور در این زمینه مزیتی دارد. عریان‌ترین رقابتِ میان مرد و زن جاودانه است، و سبک‌ِ آن به روابط زناشویی تقلیل پیدا کرده. تنها معدودی روان‌کاو آلمانی باور دارند که نبرد جنسیتی مختص به زمانۀ ماست. اگر تاریخ روم را خوانده باشید، با آن رسوایی که دادگاهِ بسیار خیره‌کنندۀ یک پروندۀ مسموم‌سازی در رم ایجاد کرد آشنا خواهید شد، جایی که از آن مشخص شد در هر خانوادۀ پدرسالار برای زنان روال عادی بوده که شوهرانشان را مسموم کنند، و آنها مثل مگس فرو می‌افتادند. طغیان زنانه از دیروز آغاز نشده.

♨️ از ارباب به بنده و رقیب، تنها یک قدم دیالکتیکی وجود دارد: روابط ارباب با بنده‌ها اساساً باژگون‌پذیر است، و ارباب خیلی به سرعت می‌بیند که در رابطه با بنده‌اش دچار وابستگی شده است.

♨️ امروز ما به لطف معرفی مفاهیم روان‌کاوانه، به باریک‌بینیِ جدیدی دست پیدا کرده‌ایم: شوهر تبدیل به کودک می‌شود، و اکنون برای مدتی است که به زنان یاد داده شده با او خوب رفتار کنند. در طی این مسیر، ما یک دور کامل دور خود چرخیده‌ایم، و داریم به دامن طبیعت بر می‌گردیم. این آن تصوری است که برخی افراد از مداخلۀ مجازِ روان‌کاوی در آنچه روابط انسانی نامیده می‌شود در سر می‌پرورانند، آنچه با ترویج یافتن درون رسانۀ جمعی، به همگان و همه‌کس می‌آموزد که چگونه رفتار کنند تا در خانه آرامش برقرار شود: زن نقش مادر را ایفا کند، و مرد نقش کودک را.

♻️
ترجمه: محمد پورفر

⚡️Lacan; Seminar II - The Ego in Freud's Theory and in the Technique of Psychoanalysis

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
👌1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 انتقام از پدر
✍️ #فروید؛ #تکه‌هایی_از_روان‌کاوی_یک_مورد_هیستری؛ تفسیر رؤیای دوم، بخش پایانی

♨️ من اظهاراتی را در مورد ساختار این رؤیا اضافه خواهم کرد، هرچند ممکن نیست آن را در حدی کامل بفهمیم که اجازۀ سنجیدن یک پی‌وستار را بدهد. قطعۀ برجستۀ رؤیا را باید در تخیل انقام‌جویی از پدرش دید، چیزی که مانند یک نمای سردر در برابر دیگر قطعه‌ها قد علم می‌کند. (دورا به انتخاب خودش از منزل دور شده؛ پدرش بیمار بوده، و سپس مرده... آنگاه دورا به خانه رفت؛ همۀ دیگران پیش از او در گورستان بودند. او به اتاقش رفت، بدون هیچ اندوهی، و با خونسردی شروع به خواندن دانش‌نامه کرد.)

♨️ این بخش از ساخت‌مایه‌های رؤیا همچنین شامل دو ارجاع به انتقام‌جویی‌های دیگر او می‌شد که او در واقع، وقتی گذاشت والدینش نامۀ خداحافظی او را کشف کنند، به انجامشان رسانده بود. («نامه»: از طرف مادرش در رؤیا و اشاره به خاکسپاری خاله که همواره الگوی او بود.) پشت این تخیل افکار پنهان او در مورد انتقامش از «آقای ک.» نهفته‌اند، افکاری که او برایشان در رفتارش با من یک روزنۀ خروج پیدا کرد. (معلم سرخانه، دعوتنامه، جنگل، دو ساعت و نیم؛ همۀ اینها از ساخت‌مایه‌های مرتبط با آن رخداد در «ل...» می‌آیند.)

♨️ تجدیدخاطرۀ او از خدمت‌کار زن، و از تبادل نامۀ خدمت‌کار با والدینش، به اندازۀ همان نامۀ خداحافظی‌اش، با «نامه» در رؤیا که به او اجازه می‌دهد به خانه بیاید مرتبط است. امتناع او از اینکه به خودش اجازه دهد همراهی شود و تصمیمش برای تنها رفتن ممکن است در قالب این واژگان ترجمه شود: «از آنجا که تو با من مثل یک خدمتکار رفتار کردی، من دیگر توجهی به تو نخواهم کرد، من مسیر خودم را به تنهایی خواهم پیمود، و ازدواج نخواهم کرد.»

♨️ پشت پردۀ این افکار انتقام، نیم‌نگاه‌هایی می‌توانند به دیگر مکان‌های رؤیا انداخته شوند که از تخیلاتی حساس، بر پایۀ عشق به «آقای ک.» که همچنان ناهشیارانه در دورا تداوم پیدا می‌کرد، سرچشمه می‌گیرند. («من منتظرت می‌شدم تا زمانی که بتوانم همسرت شوم»: بکارت‌زدایی: زایمان.)

♨️ در پایان، می‌توانیم کنشگری چهارمین و زیرین‌ترین گروه افکار مدفون را ببینیم -- افکاری که به عشق او به «آقای ک.» مرتبط اند -- در این واقعیت که تخیل بکارت‌زدایی از زاویه‌دید مرد بازنمایی شده (همانندسازی دورا از خودش با هواخواهش که خارج زندگی می‌کرد) و در این واقعیت که روشن‌ترین ارجاع‌ها در دو جا به سخنان مبهم می‌شود (آیا آقای... اینجا زندگی می‌کند؟) و به آن منبع از دانش جنسی دورا که شفاهی نبود (دانش‌نامه).

♨️ گرایش‌های سنگدلانه و سادیستی در این رؤیا به خرسندسازی می‌رسند.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️Freud; Fragments Of An Analysis Of A Case Of Hysteria

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 رؤیای پدر
✍️ #فروید #تفسیر_رؤیاها

♨️ این رؤیا را بیمار زنی برای من تعریف کرد که خودش آن را در یک سخنرانی دربارهٔ رؤیاها شنیده بود؛ به عبارتی منبع اصلی آن برای من ناشناخته است. اما محتوای این رؤیا زن را تحت‌تأثیر قرار داده و او شروع به «بازتولید» آن کرده بود، یعنی تکرار کردن برخی از عناصر آن در رؤیای خودش، تا با تصرف کردن آن به این شکل، بتواند موافقتش را در یک مورد خاص با آن ابراز کند.

♨️ پیش‌درآمد این رؤیای الگوساز بدین شرح است: پدری روزها و شب‌های متوالی بستر بیماری فرزندش را تحت نظر گرفته بود. پس از مرگ فرزند، پدر به اتاق بغلی رفت تا دراز بکشد، اما در را باز گذاشت تا بتواند از اتاقش داخل اتاقی را که جسد فرزندش در آن، با شمع‌های بلندی دورتادورش، آرمیده بود ببیند. پیرمردی گماشته شده بود تا جسد را زیر نظر داشته باشد، و کنارش بنشیند و دعا زمزمه کند.

♨️ پدر پس از چند ساعت خواب، رؤیایی دید که در آن فرزندش کنار تخت او می‌ایستد، بازوی او را می‌گیرد و سرزنش‌گرانه خطاب به او نجوا می‌کند: «پدر، آیا نمی‌بینی که دارم می‌سوزم؟» پدر بیدار می‌شود و متوجه تشعشع نوری می‌شود که از اتاق بغلی می‌آید. شتابان داخل آن اتاق می‌رود و می‌بیند که مراقب پیر خوابش برده و ملحفه و یکی از بازوهای بدن بی‌جان فرزند عزیزش توسط شمعی که رویشان افتاده سوخته است.

♨️ توضیح این رؤیای تکان‌دهنده به قدر کافی ساده بود، و آن‌طور که بیمارم به من گفت، به درستی توسط سخنران ارائه شده بود. تشعشع نور از میان در باز به چشمان مردِ خفته تابیده و او را به نتیجه‌ای رهنمون کرده بود که اگر بیدار بود به آن می‌رسید، به عبارتی اینکه شمعی فرو افتاده و پیرامون جسد را به آتش کشیده. حتی ممکن است پدر هنگام به خواب رفتن دچار این نگرانی شده باشد که شاید پیرمرد در به انجام رساندن وظیفه‌اش بی‌کفایت باشد.

♨️ تغییری هم برای پیشنهاد در مورد این تفسیر ندارم غیر از آنکه این را اضافه کنم که محتوای رؤیا باید چندعاملی بوده باشد و کلماتی که توسط فرزند به زبان آمده باید متشکل از کلماتی بوده باشد که فرزند در واقعیت در طول زندگی‌اش به زبان آورده و با رخدادهای مهم ذهن پدر مرتبط بوده‌اند. برای مثال «من دارم می‌سوزم» ممکن است در حین تبِ آخرین بیماری فرزند به زبان آمده باشد، و «پدر، آیا نمی‌بینی؟» ممکن است ریشه در یک موقعیت بسیار هیجانی دیگر داشته باشد که ما از آن بی‌اطلاع هستیم.

♨️ اما با لحاظ کردن اینکه این رؤیا فرایندی معنادار بوده، و اینکه می‌توان آن را درون زنجیرهٔ تجربه‌های روانیِ رؤیابین قرار داد، ممکن است همچنان برایمان سوال باشد که چرا اصلاً در چنین شرایطی که مستلزم سریع‌ترین بیداری ممکن بوده یک رؤیا به وقوع پیوسته. و در اینجا مشاهده خواهیم کرد که این رؤیا هم حاوی برآوردن یک آرزو بوده. فرزند مرده در رؤیا مانند یک آدم زنده رفتار کرده بود: او خودش به پدرش هشدار داده بود، به سمت تختش رفته و بازویش را گرفته بود، درست به همان‌گونه که احتمالاً در موقعیتی که بخش نخست کلمات فرزند در رؤیا ریشه در خاطرهٔ آن داشتند این کار را کرده بود.

♨️ پدر به خاطر برآوردن این آرزو خوابش را برای لحظه‌ای ادامه داد. رؤیا به تأمل در بیداری ترجیح داده شد چرا که قادر بود بار دیگر فرزند را زنده نشان دهد. اگر پدر ابتدا بیدار می‌شد و بعد به آن نتیجه‌ای می‌رسید که او را به رفتن به اتاق بغلی هدایت کرد، به نوعی زندگی فرزندش را در آن لحظه از زمان کوتاه کرده بود.

♨️ هیچ تردیدی نمی‌تواند وجود داشته باشد در اینکه ویژگی منحصر به فردی که توجه ما را در این رؤیای موجز به خود جلب می‌کند چیست. ما تا به اینجا عمدتاً درگیر معنای پنهان رؤیاها و روش کشف آن و همچنین روش‌های به کار گرفته شده توسط عمل رؤیا برای مخفی کردن آن بوده‌ایم. دشواری‌های تفسیر رؤیا تا به اینجا در کانون مسأله قرار داشته‌اند.

♨️ و حالا با رؤیایی مواجه شده‌ایم که هیچ مشکلی برای تفسیر ندارد و معنایش واضح است، اما با این حال، همان‌طور که می‌بینیم، همچنان واجد آن مشخصه‌های ضروری است که رؤیاها را به شکل بسیار برجسته از زندگی بیدار متمایز‌ می‌کنند و متعاقباً نیازمند توضیح‌اند. ما فقط بعد از دور ریختن هرآنچه به کار تفسیر مربوط می‌شود است که می‌توانیم شروع به درک ناکامل بودن روان‌شناسی رؤیاهایمان کنیم.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️ The Interpretation Of Dreams,
The Complete Psychological Works of Sigmund Freud,
James Strachey

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 دیدار در رستاخیز
✍️ #لکان #چهار_مفهوم_بنیادین_روان‌کاوی

♨️ شما رؤیای آن پدر نگون‌بخت را در «تفسیر رؤیاها» به یاد می‌آورید که برای استراحت به اتاق کناریِ اتاقی که فرزند مرده‌اش در آن آرمیده بود رفت (و فرزندش را، آنطور که به ما گفته شده، تحت مراقبت مرد پیر دیگری گذاشت) و با چیزی از خواب بیدار شد. با چه چیزی؟ این فقط واقعیت، شوک، تقهٔ در و خش‌خشی که ایجاد شد تا او را به واقعیت فرا بخواند نیست، بلکه در رؤیای پدر این بیان‌گرِ شبه‌هویتِ چیزی است که دارد اتفاق می‌افتد، بیان‌گر خود واقعیتِ شمع فروافتاده که تختی را که بچه‌‌اش در آن آرمیده به آتش کشیده است.

♨️ چنین نمونه‌ای به نظر سخت بتواند نظریهٔ فروید در «تفسیر رؤیاها» را تأیید کند -- که رؤیا محقق ساختن یک آرزومندی است. آنچه ما در اینجا، تقریباً برای نخستین بار، در «تفسیر رؤیاها» می‌بینیم کارکرد یک رؤیا از نوعی به ظاهر ثانویه است -- در این مورد، رؤیا فقط نیاز به ادامه دادن رؤیا را برآورده می‌کند. پس منظور فروید چیست از اینکه در این مقطع، این رؤیای شگرف را می‌گنجاند و همزمان تأکید می‌کند که این رؤیا به‌خودی‌خود تأییدیهٔ کاملی بر نظریهٔ او در ارتباط با رؤیاهاست؟

♨️ اگر کارکرد رؤیا تداوم بخشیدن به خواب باشد، اگر رؤیا برخلاف انتظار بتواند آن‌قدر به واقعیت نزدیک شود که مسبب آن شود، آیا نمی‌توانیم بگوییم که رؤیا ممکن است بدون بیدار شدن از خواب هم با این واقعیت مطابقت داشته باشد؟ هرچه باشد چیزی تحت عنوان فعالیت خواب‌گردی وجود دارد.

♨️ پرسشی که طرح می‌شود، و بی‌تردید تمام اشاره‌های قبلی فروید هم به ما اجازه می‌دهد آن را اینجا مطرح کنیم این است: چه چیزی خفته را از خواب بیدار می‌کند؟ آیا این در رؤیا یک واقعیت دیگر نیست؟ واقعیتی که فروید این‌گونه توصیفش می‌کند: که بچه نزدیک تخت پدر است، بازوی او را می‌گیرد و سرزنش‌گرانه خطاب به او نجوا می‌کند: پدر، آیا نمی‌بینی که دارم می‌سوزم؟

♨️ آیا در این پیام واقعیتی فراتر از خش‌خشی که پدر توسط آن متوجه رخداد غریب اتاق کناری می‌شود وجود ندارد؟ آیا واقعیتِ جامانده‌ای که موجب مرگ فرزند شده در این کلمات ابراز نمی‌شود؟ فروید خودش به ما نمی‌گوید باید در این جمله چیزی را دریابیم که آن کلمات را برای پدر، تا ابد جدا شده از بچهٔ مرده‌اش، طنین‌انداز می‌کند.

♨️ آیا کنشِ ظاهراً اضطراریِ جلوگیری از آنچه در اتاق کناری در حال رخ دادن است نمی‌تواند احتمالاً این‌طور احساس شده باشد که در هر حال اکنون دیگر، برای جلوگیری از مسألهٔ اصلی که در واقعیتِ روانیِ آن کلمات آشکار شده، بیش از حد دیر است؟ آیا این رؤیا اساساً یک ادای دین به واقعیت از دست رفته نیست؟ واقعیتی که دیگر نمی‌تواند خودش را جز از طریق تکرار بی‌پایان خودش در یک بیداریِ هرگز به دست نیامده تولید کند؟

♨️ چه مواجهه‌ای از این پس می‌تواند با آن موجودِ برای همیشه ساکن رخ دهد، غیر از آن که درست در لحظه‌ای اتفاق می‌افتد که تصادفاً شعله‌ها به سروقتش می‌آیند؟ واقعیت در این تصادف کجاست، اگر نه در جایی که این تصادف چیزی به واقع مرگ‌بارتر را به وسیلهٔ واقعیت تکرار می‌کند، واقعیتی که در آن فردی که قرار بوده مراقب جسد باشد همچنان در خواب می‌ماند، حتی زمانی که پدر پس از بیدار شدن دوباره پدیدار می‌شود؟

♨️ بنابراین مواجهه، که برای همیشه از دست رفته، بین خواب و رؤیا اتفاق افتاده است، بین فردی که هنوز خواب است و رؤیایش را نخواهیم دانست و فردی که رؤیا دیده است صرفاً به خاطر اینکه بیدار نشود. اگر فروید، با شگفتی، در این تأییدیه‌ای برای نظریهٔ آرزومندی‌اش می‌بیند، این قطعاً نشانه‌ای است از اینکه رؤیا خیالِ برآوردن آرزو نیست.

♨️ چون مسأله این نیست که او در رؤیا، خودش را مجاب می‌کند که پسر هنوز زنده است. بلکه تصور هولناک پسرِ مرده که بازوی پدرش را گرفته یک «از آن پس» را ترسیم می‌کند که صدای خودش را در رؤیا به گوش می‌رساند. آرزومندی خودش را در رؤیا، به وسیلهٔ فقدانِ نمایان در تصویری از دردناک‌ترین نقطهٔ ابژه، آشکار می‌سازد. فقط در رؤیاست که این مواجهٔ منحصر به فرد می‌تواند رخ دهد. تنها یک مناسک، یک کنش تکرارشوندهٔ بی‌پایان، می‌تواند یاد این مواجههٔ نه چندان خاطره‌انگیز را زنده نگه دارد. چون هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید مرگ یک فرزند چیست، مگر پدر در مقام پدر؛ به عبارتی هیچ موجود هشیاری.

♨️ چون فرمول حقیقی خداناباوری این نیست که «خدا مرده» -- فروید حتی با مبنا قرار دادن قتل پدر به عنوان سرمنشأ کارکرد او، از پدر محافظت می‌کند -- فرمول حقیقی خداناباوری یعنی خدا ناهشیار است.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️ Lacan; Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis (Seminar XI), The Unconscious and Repetition

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
👍1🤔1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 دوگانۀ علم و مذهب
✍️ #لکان؛ #بنیادها، آموزۀ ۱

۲۵ دی ۱۳۴۲

♨️ روشن است که ما نمی‌خواهیم مانند «فرزند آسمان» بیفتیم دنبال جستجو، نه برای یک آدم، که برای روان‌کاوی‌مان، در گستره‌های بسیار گوناگون «کاربرد» آن! به جایش ما «روان‌کاوش‌گر»مان را با خودمان می‌بریم و می‌بینیم که این زن بی‌درنگ ما را رهنمون می‌کند به پایانه‌های دیوارکشیده و درخور نام «کاربرد» که فراتر، با بهره‌گیری از یک جور پلِ گذار، «هر دوتای کلیدواژگان» هستند که من «در میانشان» به این پرسش گوش فرا می‌دهم [«علم» و «مذهب»]، نه هرگز به شوخی، بلکه به روشی که گمانم سرنوشت بسیار روشنگرانه‌ای داشته باشد.

♨️ خیلی روشن است که اگر من اینجا در برابر چنین تماشاگران پرشماری، در چنین کانونی و با چنین شنوندگانی هستم، برای این است که بشنوم «آیا این یک علم است» و با شما بررسی‌اش کنم.

♨️ همچنین روشن است که من دیدۀ خودم را دارم، کمی پیش که خاستگاه «مذهبی» را فراخواندم خیلی شمرده گفتم که این «مذهب» در پنداشت تودۀ این کلیدواژه است -- نه یک آیین «خشکانده» و «روش‌شناخته»، پرتاب شده به گذشتۀ دوردست «اندیشۀ کهن» -- که از یک آیین چنان که می‌بینیم دگرباره زنده و بسیار سرزنده به آن می‌پردازند.

♨️ چشمداشت ما از یک چنین گفتمانی نه تنها می‌تواند رده‌بندی روان‌کاوی‌مان باشد، بلکه آسوده‌وار با میانجی‌گری آنچه می‌گذارد ما این پرسش را پیش بکشیم، «این روان‌کاوش‌گر» -- چه شایستۀ نگاشتن در یکی از «دو دامنه» باشد چه نباشد -- برافزون می‌تواند برای ما روی اینکه «یک علم»، یا فراتر «یک مذهب» چه پژواکی باید برایمان داشته باشد پرتو افکند.

♨️ خیلی روشن است برای من برازنده‌تر باشد که آزموده را نخست بازپرسی کنم. بدم نمی‌آید همین جا از یک بدشنوی پیشگیری کنم:
به من خواهند گفت: «با هر روشی که باشد، این یک جستجو است». بسیارخب، بگذارید من این را جار بزنم:...
و چه بسا با این همه رو به «فرمان‌روایان مردم» که برایشان این کلیدواژۀ «جستجو»
دیربازی است گویا کاربرد یک «گذرواژه» را برای خیلی چیزها پیدا کرده
...کلیدواژۀ «جستجو» را من دلواپسم.

♨️ به من باشد، من هرگز خودم را به چشم یک جستجوگر نگاه نکرده‌ام. مانند آنچه «خاله‌زنک» یک بار گفت، برای رسوایی بزرگ مردمی که گِردش چنبر زدند: «من نمی‌جویم، من می‌یابم.» [پابلو پیکاسو: آرزوی از دُم گرفته، گالیمر، ۱۹۸۹] افزون بر این در گسترۀ جستجوی «علمی»، دو قلمرو هستند که می‌توانند سراسر از هم بازشناخته شوند: آنکه یکی در آن می‌جوید، و آنکه یکی در آن می‌یابد.
بس مایۀ کنجکاوی، این همخوان است با لبۀ به خوبی مرزبندی شده‌ای از آنچه می‌تواند «علم» ارزیابی شود.
این لبه به شیوه‌ای بسیار چشمگیر دو سراشیب سراسر سنجیدنی را در این گستره از جستجو پوشش می‌دهند.

♨️ بنابراین، بدون هیچ درنگی میان این جستجو و آنچه من سراشیب آیینی نامیدم یک پیوستگی هست. توده‌وار گفته شده: «تو مرا نمی‌جویی اگر تا کنون مرا نیافته باشی.» و «یافته» پیش از آن است. چه بسا پرسش، این باشد که آیا گشایشی برای یک جستجو هست یا خیر -- یا فراتر برای یک جستجوی فرمان‌برانه -- تا جایی که چیزی در چیدمان یادزدودگی، با آنچه از پیش یافته شده برخورد کند.

♨️ جستجو، در این ایستار، به میانجی کسی که در گفتاورد روی ترازی برنهاده شده که ما امروز می‌توانیم آن را «علوم انسانی» بنامیم برای ما گیرایی دارد. می‌توانید او را آینده ببینید، در جاپای هرکس که بیابد، آنچه را من «دادخواست رازگشایی» می‌نامم که موشکافانه همان کسی است که «می‌بیند»، همو که «نهان» را همواره نو و نه هرگز کهنه «می‌بیند»، کسی که می‌باید، هراسانده شده باشد که تخم‌هایش به دست هر کس که می‌یابد کشیده شود!

♻️ برگردان: محمد پورفر

⚡️ LACAN Fondements 1964
15 Janvier 1964 Table des séances
Ce document de travail a pour source principale :
– Fondements de la psychanalyse, sur le site E.L.P.

✔️ ادامه در:

@PSYCIN رسانۀ روان‌سی‌نمایی
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 پیش‌داوری‌ِ مصلحت‌آمیز
✍️ #فروید؛ #سخنرانی‌های_مقدماتی_جدید_در_مورد_روان‌کاوی

♨️ اجازه بدهید فرض کنیم پرسش مورد بحث ما مواد تشکیل‌دهندۀ هستۀ مرکزی زمین است. ما همانطور که مطلع هستید، دانش قطعی در مورد آن نداریم. احتمال می‌دهیم که از فلزات سنگین در وضعیت مذاب تشکیل شده باشد. حالا بگذارید فرض کنیم یک نفر بیاید حکم صادر کند که داخل زمین از آبِ اشباع‌شده از اسید کاربونیک تشکیل شده است؛ به عبارتی از یک نوع آب گازدار. ما بدون تردید خواهیم گفت این بسیار نامحتمل است، که تمامی انتظارات ما را نقض می‌کند و هیچ توجهی هم به حقایق شناخته‌ شده‌ای که ما را به پذیرش فرضیۀ فلز رسانده‌اند مبذول نمی‌دارد. با این حال غیر قابل تصور نیست؛ اگر یک نفر بیاید به ما راهی را نشان دهد تا فرضیۀ آب گازدار را بسنجیم آن وقت بدون اعتراض حرفش را پیگیری می‌کنیم.

♨️ اما حالا فرض کنید فرد دیگری بیاید و خیلی جدی حکم بدهد که هستۀ مرکزی زمین از مربا تشکیل شده. آن وقت واکنش ما به چنین حرفی کاملاً متفاوت خواهد بود. پیش خودمان خواهیم گفت که مربا به خودی خود در طبیعت یافت نمی‌شود، که این یکی از محصولات دست انسان است، و از آن مهم‌تر وجود چنین ماده‌ای مستلزم وجود درخت‌های میوه و میوه‌هایشان خواهد بود، و ما نمی‌توانیم بفهمیم چطور می‌شود رویندگان و آشپزی انسانی را در درون زمین مکان‌یابی کنیم. این اعتراض‌های روشنفکرانه توجه ما را به سمت دیگری معطوف می‌کند: به جای آن که شروع کنیم به تحقیق کردن در مورد این که آیا واقعاً هستۀ مرکزی زمین از مربا تشکیل شده، از خودمان می‌پرسیم فردی که به چنین باوری رسیده چه جور آدمی ممکن است باشد؟ یا نهایتاً از او می‌پرسیم این حرف را از کجا آورده‌ای؟

♨️ این به خالق بد اقبال نظریۀ مربا به شدت بر می‌خورد و زبان به شکوه خواهد گشود که ما داریم به واسطۀ پیش‌داوری‌های به ظاهر علمی‌مان از بررسی عینی نظرش سر باز می‌زنیم. اما این حرف کمکی به او نخواهد کرد. ما متوجه می‌شویم که نباید همواره پیش‌داوری‌ها را ملامت کرد، بلکه برخی اوقات پیش می‌آید که آنها موجه و مصلحت‌آمیز باشند چرا که ما را از تلاش بیهوده معاف می‌دارند. آنها در واقع نتیجه‌گیری‌هایی هستند که بر پایۀ قیاس با دیگر قضاوت‌های مستدل بنا شده‌اند.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️ New Introductory Lectures On Psychoanalysis
The Complete Psychological Works of Sigmund Freud,
James Strachey


@PSYCIN کانال روانکاوی و سینما
👌1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
”همیشه با شنیدن کلمات مقدس، پرافتخار، و قربانی و اصطلاح «به هدر رفتن» خجالت‌زده می‌شدم. بعضی اوقات آنها را ایستاده زیر باران تقریباً خارج از صدارس شنیده بودیم، جایی که تنها کلماتِ فریاد زده شده به گوش می‌رسیدند، و آنها را خوانده بودیم، روی اعلامیه‌هایی که اعلامیه‌چسبان‌ها روی اعلامیه‌های دیگر تپانده بودند، اکنون مدت زیادی می‌گذشت، و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم، و چیزهایی که افتخارآمیز بودند افتخاری نداشتند و قربانیان را مانند کشتارگاه شیکاگو کاری نمی‌کردند جز این که دفن‌شان کنند.

کلمات زیادی بودند که نمی‌توانستی شنیدن‌شان را تحمل کنی و در نهایت تنها اسامی مکان‌ها وقار داشتند. برخی اعداد هم همین‌طور بودند و برخی تاریخ‌ها و اینها با اسامی مکان‌ها تمام آن چیزی بود که می‌توانستی بگویی و معنایی را انتقال دهی. کلمات انتزاعی مثل افتخار، شرافت، شجاعت یا مقدس در قیاس با اسامی روستاها، شمارۀ جاده‌ها، اسامی رودخانه‌ها، شمارۀ هنگ‌ها و تاریخ‌ها مستهجن می‌نمودند.“

همینگوی؛ وداع با اسلحه

@PSYCIN کانال روانکاوی و سینما
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞 خفگی با شمارگان (Drowning by Numbers)
🎬 پیام‌رسان راهبر رهاننده سبزدوردست (Peter Greenaway)

دودگان:

شناسۀ این بازی پروای فرود است
با ریسمانی بر گرد گردنت
از جایی به اندازه‌ای پذیرفته بالاتر از زمین
به شیوه‌ای که فرود دارت بزند.‏
آماج این بازی سزا دادن کسانی است
که مایۀ اندوهی بی‌کران شدند
با رفتارهای خودخواهانه‌شان
این بهترین بازی از میان همه است،
چون برنده هم‌زمان بازنده است
و داوری دادرسان همواره پایانی است. ‏

✔️ برای چهار زن

♻️ ترجمه: محمد پورفر

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 چیزی به نام پیوند تن‌آمیزی وجود ندارد
✍️
#لکان؛ #سمینار_بیست

♨️ آنچه شالودۀ زندگی را تشکیل می‌دهد، این است که تمام چیزهایی که به روابط بین زن و مرد مربوط می‌شوند، آنچه اشتراک‌پذیری نام می‌گیرد، درست کار نمی‌کند. درست کار نمی‌کند و همۀ دنیا هم در موردش حرف می‌زنند، و بخش عمده‌ای از فعالیت ما هم صرف گفتن همین حرف می‌شود.

♨️ این شامل این حقیقت هم می‌شود که این پیوند، این پیوند تن‌آمیزی، تا زمانی که درست کار نمی‌کند، بهرحال کار می‌کند؛ به لطف تعداد مشخصی از سنت‌ها، ممنوعیت‌ها و خودداری‌ها که نتیجۀ زبان هستند و فقط می‌توانند از آن ساختار و محدوده گرفته شوند. کوچک‌ترین واقعیتِ از پیش تعیین‌شده‌ای وجود ندارد، به دلیل درستی که آنچه اشتراک‌پذیری را تشکیل می‌دهد - آنچه من مردان، زنان و کودکان نام می‌نهم - در مقام واقعیتِ از پیش‌تعیین‌شده هیچ مفهومی ندارند. مردان، زنان و کودکان چیزی جز شکافنده‌ها نیستند.

♨️ یک مرد چیزی جز یک شکافنده نیست. یک زن به دنبال مردی در مقام یک شکافنده می‌گردد. یک مرد به دنبال زنی در مقام چیزی می‌گردد که فقط می‌تواند داخل گفتمان تبیین شود - و این به نظر شما عجیب خواهد رسید - چون، اگر آنچه من ادعایش را دارم صحیح باشد - یعنی این که زن بی‌کرانه است - چیزی در وجود اوست که از گفتمان می‌گریزد.

♨️ اگر گفتمان روان‌کاوی وجود نداشت، شما به حرف زدن همچون گنجشک‌مغزها ادامه می‌دادید، آواز «صفحۀ گرامافون کنونی» را سر می‌دادید، صفحه را می‌چرخاندید، صفحه‌ای که تکرار می‌شود چون «چیزی به نام پیوند تن‌آمیزی وجود ندارد».

♨️ همۀ آنچه که نوشته شده از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که تا ابد غیرممکن خواهد بود چیزی همچون پیوند تن‌آمیزی را نوشت. تنها بر این مبناست که گفتمان نتیجۀ مشخصی دارد که نوشتن نام گرفته است.

♨️ اگر ضرورت داشته باشد آدم می‌تواند بنویسد «میم ز پ»، و بگوید «میم» مرد است، «ز» زن است و «پ» پیوند تن‌آمیزی است. چرا که نه؟ تنها مشکل این است که احمقانه است، چون همۀ چیزهایی که بر پایۀ کارکرد شکافندگیِ «مرد» و «زن» بنا شده‌اند صرفاً شکافنده‌هایی هستند مرتبط با شیوۀ «کنونیِ» استفادۀ از زبان. اگر گفتمانی وجود داشته باشد که این را به شما نشان دهد، این به طور قطع گفتمان روان‌کاوی است، چون این گفتمان این واقعیت را به میان می‌آورد که زن را هرگز نمی‌توان جز در مقام مادر تصاحب کرد. زن تنها به عنوان مادر است که در «پیوند تن‌آمیزی» پیکر پیدا می‌کند.

♨️ اینها حقایق کلی هستند، ولی ما را به جلوتر رهنمون می‌سازند. به لطف چه؟ به لطف نوشتن. نوشتن به این تخمینِ حدودیِ اولیه اعتراض نخواهد کرد. چون از این طریق است که نوشتن نشان خواهد داد فزون‌سرخوشی زن [φ] بر پایۀ درپوش‌گذاریِ این بی‌کرانگی است. او درپوش این فزون‌سرخوشی را بر پایۀ این واقعیت پیدا می‌کند که بی‌کرانه است، به بیان دیگر آنچه او را از خودش، به عنوان شناسا [$]، درون یک پرسته (a) غایب می‌کند که توسط کودکش پیکرنگاری شده است.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️ Lacan – Encore On Feminine Sexuality, The limits of Love and Knowledge

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 کفارۀ بربریت معیار اخلاق نیست
✍️
#فروید؛ #داستایفسکی_و_پدرکشی

♨️ اگر ما بخواهیم به این بهانه که «فقط فردی می‌تواند به بالاترین قله‌های اخلاقیات برسد که خودش تا اعماق گناه رفته باشد» برای قهرمانِ داستایفسکی به عنوان فردی اخلاق‌گرا مقام بالایی متصور شویم، آنگاه تردیدِ برخاسته از این استدلال را نادیده گرفته‌ایم. انسان اخلاق‌گرا کسی است که به محض آنکه وسوسه‌ای در قلب خود احساس کرد بدون تسلیم شدن مقابلش به آن واکنش نشان دهد.

♨️ فردی که گاه و بی‌گاه دست به گناه می‌زند و بعد در نتیجۀ پشیمانی‌اش معیارهای اخلاقی والایی را وضع می‌کند خودش را در معرض این سرزنش قرار می‌دهد که همه چیز را بیش از اندازه برای خود آسان کرده است. او به جوهرۀ اخلاقیات و پرهیزکاری دست پیدا نکرده است، چرا که رفتارِ اخلاقی در زندگی، یک دغدغۀ انسانیِ عمل‌گرایانه است.

♨️ او آدم را به یاد بربرهای مهاجرت‌های بزرگ می‌اندازد که آدم می‌کشتند و در ازایش کفاره پرداخت می‌کردند تا جایی که کفاره تبدیل به ابزاری شد برای آنکه بتوان با آن آدم کشت. دستاورد مجاهدت‌های اخلاقی داستایفسکی هم چیز چندان باشکوهی نبود. پس از آنکه خشونت‌آمیزترین مبارزات را برای آشتی دادن نیازهای غریزی فرد با مطالبات اجتماع انجام داد، هم در مقابل حاکمان دنیوی و هم در مقابل حاکمان اخروی به وضعیتِ فرمان‌برانۀ واپس‌رونده‌ای دچار شد.

♨️ زبان به مدح تزار، خدای مسیحیت و ملی‌گراییِ سطحی روسی گشود، جایگاهی که افرادی به مراتب کم‌هوش‌تر با تلاشی به مراتب کمتر به آن رسیده بودند. این نقطه‌ضعف آن شخصیت بزرگ است. داستایفسکی فرصت تبدیل شدن به یک آموزگار و منجی انسانیت را از دست داد و خود را تبدیل به یکی از زندان‌بان‌های آن کرد. آیندۀ تمدن بشری از او بابت این کار تشکر نخواهد کرد.

♨️ احتمال دارد که او به خاطر روان‌رنجوری‌اش محکوم به چنین شکستی بوده است. عظمت تیزهوشی او و قدرت عشقش به انسانیت می‌توانست او را به سبک زندگی دیگری همچون حواریون برساند.

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️Dostoevsky And Parricide,
The Complete Psychological Works of Sigmund Freud,
James Strachey

@PSYCIN کانال روانکاوی و سینما
👍1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 مرگِ مرگ
#مصطفی_صفوان #کارآموزی_تیلمان_موزر

♨️ رویای فروید:
«صحنه ترکیبی بود از یک آسایشگاه خصوصی و چندین مؤسسۀ دیگر. مرد خدمتکاری از راه می‌رسد و مرا به یک بازرسی فرا می‌خواند. من در رؤیا فهمیدم که چیزی گم شده بوده و اینکه بازرسی به واسطۀ ظنی است که من شی‌ء گم شده را برای خود برداشته‌ باشم.»

♨️ «تحلیل نشان داد که کلمۀ بازرسی (examination) به دو مفهوم به کار رفته، از جمله معاینۀ پزشکی.»

♨️ «آگاه از بی‌گناهی خود و این واقعیت که من در آن مکان در جایگاه یک مشاور هستم، در سکوت خدمتکار را همراهی کردم. دم در با خدمتکار دیگری مواجه شدیم، که با اشاره به من گفت: «برای چه او را آورده‌ای؟ او فرد محترمی است.»

♨️ «من سپس به تنهایی وارد سالن بزرگی شدم که دستگاه‌هایی در آن قد علم کرده بودند، و مرا به یاد دوزخی با ابزارآلات شکنجه‌اش می‌انداختند. درحالی‌که به یکی از ابزارآلات تکیه زده‌ بودم یکی از همکارانم را دیدم، که به هر دلیلِ ممکن باید حواسش به من جلب می‌شد؛ اما هیچ توجهی نکرد. سپس به من گفته شد که می‌توانم بروم. اما نمی‌توانستم کلاهم را پیدا کنم و در نهایت هم نتوانستم بروم.»

♨️ این یک رؤیای کافکایی است که در آن یک اشتباه یا قصور نامشخص مورد بحث است. رؤیا مکانی را وصف می‌کند که یک جهنم است، مکانی که آدم به تنهایی از آن عبور می‌کند، جایی که حتی کسی که بهترین دلایل را برای اعتنا به حضور تو دارد این کار را نمی‌کند. این مکان دقیقاً فضای روان‌کاوی است.

♨️ پیش از من هم دیگرانی، بدون هیچ‌گونه مقایسۀ مقدماتی میان نوشته‌ها، چنین حدسی زده‌اند. این تفسیر اگر به فعل «می‌توانم بروم» نگاه کنیم بار دیگر مورد تأیید قرار می‌گیرد. فروید با این جمله بندی از شیلر را تداعی کرده که به اشتباه نقل شده: «مور (Moor) وظیفه‌اش را انجام داده، مور می‌تواند برود.»

♨️ به بیان دیگر موضوعِ رؤیا استعارۀ پیش پا افتادۀ «رفتن» به جای «مردن» نیست، بلکه «رفتن» به جای «مرگ مور» هست. مرگ مور (la mort du Maure) در فرانسه طنین مرگِ مرگ را دارد، و این بهترین تعریفی است که ما می‌توانیم برای پایان روان‌کاوی ارائه دهیم، چون هرچه باشد، بحث دعوت به زندگی در میان است، حتی اگر به بهای یک ”نا-بودگی“ تمام شود. سوژه به چه علت مرده، اگر نه به دلیل آنچه او را در وضعیت قبلی تثبیت می‌کند؟

ترجمه: محمد پورفر

⚡️ Returning to Freud: Clinical Psychoanalysis in the School of Lacan; Moustafa Safouan: The Apprenticeship of Tilmann Moser

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
1👍1
Forwarded from رسانۀ روان‌سی‌نمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 شکنجه‌های جهنم (بازنشر)
✍️ #لکان؛ #مکتوبات، کانت با ساد

♨️ این واقعیت که فروید به‌هرحال نیروی محرکۀ این آرزومندی را در برخی از موارد بالینی‌اش به رسمیت می‌شناسد، و خیلی واضح، شاید بیش از حد واضح، کارکردش را به چیزی متقارن با اصل لذت تقلیل می‌دهد به این شکل که آن را با «رانۀ مرگ» مرتبط ‌می‌سازد، چیزی نیست که توسط کسانی مورد پذیرش قرار گیرد که قادر نبوده‌اند از فَنی که آن را مدیون فروید، یا آموزه‌هایش هستند، یاد بگیرند که زبان آثاری دارد که صرفاً ابزاری نیستند، یا در نهایت امر، در خدمت به نمایش در آوردن چیزها نیستند. فروید {فقط} در گردهم‌آیی‌ها به کار آنها می‌آید.

♨️ از منظر این عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی، میلیون‌ها آدمی که رنج زیستن، دلیل اصلی‌شان برای انجام آن مناسک رستگاری است که بر اعتقادشان به بودا استوار ساخته‌اند، بدون تردید توسعه‌نیافته هستند؛ یا شاید هم فکر کنند «امکان ندارد آدم‌هایی با این درجه از بلاهت وجود داشته باشند.»

♨️ اگر آنها معتقدند نسبت به دیگر روان‌پزشک‌ها گوش‌های بهتری دارند، آیا به نوعی از شنیدن چنین دردی در مصداق نابِ بارزش، در آواز برخی بیماران که به آنها مالیخولیایی گفته می‌شود هم فرار کرده‌اند؟

♨️ آیا نشنیده‌اند یکی از آن رؤیاهایی را که رؤیابین با دیدن‌ش میخکوب می‌ماند، چرا که متأثر از وضعیت یک نوزاییِ پایان‌ناپذیر، اعماق درد زیستن را در می‌نوردد؟

♨️ یا، برای آن که شکنجه‌های جهنم را به جای‌ خود بازگردانیم، شکنجه‌هایی که هرگز نمی‌توانستند فراتر از آنچه آدمیان بر حسب سنت به این دنیا تحمیل کرده‌اند تصور شوند، آیا باید به آنها متوسل شویم تا فکر کنیم زندگی هرروزۀ‌مان لاجرم جاودانه است؟

♨️ ما باید به هیچ چیز امیدوار نباشیم، نه حتی به ناامیدی، تا با این حماقت مقابله کنیم، که در نهایت، جامعه‌شناختی است؛ من این‌جا آن را خاطرنشان می‌کنم تا آدم‌های بیرون، از مبحث ساد، در قیاس با محافل کسانی که تجربۀ قطعی‌تری از انواع سادیسم را دارند، انتظار زیادی نداشته باشند.

♨️ به خصوص در ارتباط با یک مفهوم ابهام‌آلود مشخص که در مورد ارتباط معکوسی رواج یافته، که سادیسم را با تلقی مشخصی از مازوخیسم پیوند می‌دهد - برای آن‌ها که بیرون از این محافل هستند دشوار است تصور هرج و مرجی که این مفهوم به بار می‌نشاند. برای ما بهتر است تا از آن درسی را بیاموزیم، نهفته در داستانِ خوبِ کوچکی در مورد بهره‌کشیِ یک آدم از آدمی دیگر، که همانطور که می‌دانیم، تعریف سرمایه‌داری است. و سوسیالیسم چطور؟ حالت عکس آن است."

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️ JACQUES LACAN: ECRITS,
Kant with Sade

@PSYCIN کانال روان‌سینماتیک
2025/10/21 13:43:37
Back to Top
HTML Embed Code: