قــدرت تــغــیــیــرر... pinned «دوستانى كه درخواست انجام تست شخصيت هاى زنانه و مردانه ( كهن الگو) را دارند. جهت دريافت و تحليل تست پيام ارسال فرمايند . @Kh_f_z سپاس»
قــدرت تــغــیــیــرر... pinned «بادرود و احترام جهت دریافت وقت مشاوره لطفا به این آیدی @Change_consultant پیام ارسال نمایید. مشاوره ها فقط به صورت حضوری یا تلفنی می باشد. و مشاوره به صورت چت انجام نمی گیرد.»
چی شد که اینجای تاریخ ایستادیم ؟
کلی آدم حسابی تو زندانه !
کلی قاتل و متجاوز بیرون !
حشر، عده ای و هار کرده
فقر بعضیا رو بی شخصیت کرده
و دیگه نه امنیت نه عزت نفس تو این سرزمین مونده …
کلی آدم حسابی تو زندانه !
کلی قاتل و متجاوز بیرون !
حشر، عده ای و هار کرده
فقر بعضیا رو بی شخصیت کرده
و دیگه نه امنیت نه عزت نفس تو این سرزمین مونده …
💔11👍5❤4
🕊️دارم دلکی کبوترآسا
پیش تو کنم به عید قربان 💚
| خاقانی |
پیش تو کنم به عید قربان 💚
| خاقانی |
❤9
قــدرت تــغــیــیــرر...
Photo
کارل گوستاو #یونگ در ۶ ژوئن ۱۹۶۱ درگذشت، ( دیروز سالروز درگذشت وی بود) و یاد و اندیشههای ژرفش هنوز در دلهای بسیاری زنده است.
در مورد مرگ، یونگ، نگاهی فلسفی، اسطورهای و روانشناختی داشت. او مرگ را پایان نمیدانست، بلکه آستانهی گذار و بخشی از مسیر فردیت میدید
یونگ واقعاً مرگ را بخشی اساسی از معنای زندگی میدانست و بارها در نوشتههایش گفته که نمیتوان زندگی را بهدرستی درک کرد، مگر در پرتو آگاهی از مرگ.
در واقع، او معتقد بود انسان تنها زمانی به عمق وجود خود دست مییابد که با حقیقت مرگ روبهرو شود.
در ادامه، متنی الهامگرفته از اندیشههای خود یونگ درباره «مرگ بهمثابه هدف زندگی» نوشتم:
از نگاه یونگ مرگ هدف زندگیست
«هدف زندگی، نه در جوانیست، نه در شکوفایی.
هدف، در پایان نهفته است؛ در مرگ.
زندگی مانند روزیست که با طلوع آغاز میشود، اما حقیقت آن در غروب نهفته است.
مرگ، نه شکست زندگی، بلکه نقطهی اوج آن است.
همانگونه که میوه درخت، پایانِ رشدِ آن است، مرگ نیز میوهی زندگیست؛
آنجا که روان، از قید زمان و صورت، رها میشود.
وقتی انسان به میانسالی میرسد، دیگر زندگی برای افزودن نیست؛
بلکه برای معنا دادن است.
در این مرحله، وظیفهی روانشناختی ما، آمادگی برای مرگ است؛
نه بهمعنای تسلیم، بلکه بهمعنای تبدیل شدن.
کسی که مرگ را میپذیرد، زندگی را نیز به تمامی در آغوش گرفته است.
در آگاهی از فناپذیری، نیرویی هست که ما را بیدار میکند،
تا حقیقتاً زنده باشیم.»
با الهام از نوشتههای یونگ در خاطرات، رؤیاها، تأملات
#ختائیلر_فرناز
@qodrattaqeer
در مورد مرگ، یونگ، نگاهی فلسفی، اسطورهای و روانشناختی داشت. او مرگ را پایان نمیدانست، بلکه آستانهی گذار و بخشی از مسیر فردیت میدید
یونگ واقعاً مرگ را بخشی اساسی از معنای زندگی میدانست و بارها در نوشتههایش گفته که نمیتوان زندگی را بهدرستی درک کرد، مگر در پرتو آگاهی از مرگ.
در واقع، او معتقد بود انسان تنها زمانی به عمق وجود خود دست مییابد که با حقیقت مرگ روبهرو شود.
در ادامه، متنی الهامگرفته از اندیشههای خود یونگ درباره «مرگ بهمثابه هدف زندگی» نوشتم:
از نگاه یونگ مرگ هدف زندگیست
«هدف زندگی، نه در جوانیست، نه در شکوفایی.
هدف، در پایان نهفته است؛ در مرگ.
زندگی مانند روزیست که با طلوع آغاز میشود، اما حقیقت آن در غروب نهفته است.
مرگ، نه شکست زندگی، بلکه نقطهی اوج آن است.
همانگونه که میوه درخت، پایانِ رشدِ آن است، مرگ نیز میوهی زندگیست؛
آنجا که روان، از قید زمان و صورت، رها میشود.
وقتی انسان به میانسالی میرسد، دیگر زندگی برای افزودن نیست؛
بلکه برای معنا دادن است.
در این مرحله، وظیفهی روانشناختی ما، آمادگی برای مرگ است؛
نه بهمعنای تسلیم، بلکه بهمعنای تبدیل شدن.
کسی که مرگ را میپذیرد، زندگی را نیز به تمامی در آغوش گرفته است.
در آگاهی از فناپذیری، نیرویی هست که ما را بیدار میکند،
تا حقیقتاً زنده باشیم.»
با الهام از نوشتههای یونگ در خاطرات، رؤیاها، تأملات
#ختائیلر_فرناز
@qodrattaqeer
❤9🙏3
شهرام شبپره - دختر چادری
@Persian_musiic_channel
خیلی اتفاقی آهنگ «دختر چادری» از شهرام شبپره رو گوش میدادم که رسید به شاهبیت درخشانش:
«اگر چادر نبود و اگر چادر بود؛ بوده و هست پاکی و نجابت تو»
و جمله ای که دقیقا نشون میده که بین حجاب و عفاف لزوماً همبستگی وجود ندارد.
دعوتی برای دیدن انسان، فراتر از ظاهر
کلی هم مطلب از نگاه یونگ و اسطوره ای داره که بعدا در فرصتی اگر پیش بیاد می نویسم
«اگر چادر نبود و اگر چادر بود؛ بوده و هست پاکی و نجابت تو»
و جمله ای که دقیقا نشون میده که بین حجاب و عفاف لزوماً همبستگی وجود ندارد.
دعوتی برای دیدن انسان، فراتر از ظاهر
کلی هم مطلب از نگاه یونگ و اسطوره ای داره که بعدا در فرصتی اگر پیش بیاد می نویسم
❤9👍2
در شرایط بحرانی مانند جنگ، مردم واکنشهای روانی متفاوتی از خود نشان میدهند. برخی دچار ترس میشوند، برخی خشمگیناند، برخی سکوت میکنند یا سردرگماند، و برخی ممکن است واکنشی نداشته باشند. این تفاوتها طبیعی و مرتبط با ویژگیهای فردی، پیشزمینههای روانی و سطح تابآوری افراد است.
روانشناسی بحران تأکید میکند که همدلی متقابل میان مردم، نقش مهمی در حفظ سلامت روان عمومی و جلوگیری از شکافهای اجتماعی دارد. زمانی که جامعه بتواند واکنشهای گوناگون را بدون قضاوت بپذیرد، ظرفیت عبور از بحران افزایش پیدا میکند.
در مقابل، سرزنش کردن دیگران، برچسب زدن یا دوقطبیسازی فضای جامعه، اضطراب جمعی را افزایش داده و انسجام اجتماعی را تضعیف میکند.
در چنین شرایطی، بیش از هر زمان دیگر به درک متقابل، گفتوگوی بدون پیشداوری، و احترام به احساسات گوناگون مردم نیاز داریم. همدلی، به معنای انکار واقعیت یا بیموضعی نیست، بلکه یکی از پایههای بلوغ روانی و اخلاقی در مواجهه با بحران است
همدلی در بحران یک ضرورت است.
#ختائیلر_فرناز
روانشناسی بحران تأکید میکند که همدلی متقابل میان مردم، نقش مهمی در حفظ سلامت روان عمومی و جلوگیری از شکافهای اجتماعی دارد. زمانی که جامعه بتواند واکنشهای گوناگون را بدون قضاوت بپذیرد، ظرفیت عبور از بحران افزایش پیدا میکند.
در مقابل، سرزنش کردن دیگران، برچسب زدن یا دوقطبیسازی فضای جامعه، اضطراب جمعی را افزایش داده و انسجام اجتماعی را تضعیف میکند.
در چنین شرایطی، بیش از هر زمان دیگر به درک متقابل، گفتوگوی بدون پیشداوری، و احترام به احساسات گوناگون مردم نیاز داریم. همدلی، به معنای انکار واقعیت یا بیموضعی نیست، بلکه یکی از پایههای بلوغ روانی و اخلاقی در مواجهه با بحران است
همدلی در بحران یک ضرورت است.
#ختائیلر_فرناز
❤15👍1
نمی دونم رو چه حسابی می گن بی خبری خوش خبری!
بی خبری حناق میاره
بی خبری حناق میاره
👌10👍5❤4💔1
سخت و هولناک اما شکوهمند است
که یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم در قعر دنیایی که فرو میباشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمی ارزد
که یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم در قعر دنیایی که فرو میباشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمی ارزد
❤14
سلام عزیزان
ما خوبیم
همه چیز خوب است
اما تو باور نکن
ما خوبیم
همه چیز خوب است
اما تو باور نکن
💔10❤3👍1
داستان اسطوره ای
در شهری کهن به نام اوروک ، شهری پرشکوه و پررونق، مردی به نام گیلگمش فرمانروایی میکرد. گیلگمش نیمه خدا و نیمه انسان بود، مردی با قدرتی فراانسانی، اما در عین حال دلی پرغرور و خودخواه داشت. او به تنهایی بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و قانونها را مطابق میل خود میساخت.
مردم شهر اوروک از فرمانهای سختگیرانه و بیرحمانهی او به تنگ آمده بودند. گیلگمش هیچگاه به خواستهها و دردهای مردمش توجه نمیکرد؛ او در پی قدرت و جاودانگی بود، گویی که میخواست از گذر زمان و مرگ فرار کند.
خدایان که از این رفتار خشن و نادیده گرفتن قوانین ناراحت شده بودند، تصمیم گرفتند موازنهای برقرار کنند. آنها مردی وحشی و نیرومند به نام انکیدوآفریدند؛ انسانی که به طبیعت پیوند داشت و آزاد و بیپروا بود.
انکیدو در ابتدا دشمن گیلگمش بود؛ هر دو مردان نیرومندی بودند و در مقابل یکدیگر ایستادند، اما در نبردی سخت، درک کردند که دشمن اصلی درون خودشان است. این دو به جای دشمنی، به دوستی عمیقی رسیدند که زندگی هر دویشان را تغییر داد.
گیلگمش و انکیدو دوستی عمیقی یافتند که همچون دو نیمه یک کل بودند. با هم پیمان بستند تا با هیولاها و چالشهای بزرگ روبرو شوند و نام خود را جاودانه کنند.
آنها نخست به جنگ هودو، غول جنگل رفتند؛ هیولایی که مردم را میترساند و سایهای سنگین بر شهر اوروک افکنده بود. مبارزه سخت و جانانه بود، اما دوستی و شجاعتشان باعث پیروزی شد.
پس از آن، خدایان از این قدرت و دلاوری نگران شدند و گاو آسمانی را به زمین فرستادند تا گیلگمش را مجازات کنند. گیلگمش و انکیدو باز هم در برابر این تهدید ایستادند و نبردی بزرگ آغاز شد.
اما سرنوشت تلخ بود: انکیدو در این نبرد زخمی شد و بیماری سختی به سراغش آمد. مرگ نزدیک بود.
گیلگمش غرق در اندوه و ترس شد. برای نخستین بار، او با حقیقت نهایی زندگی روبرو شد: مرگ، که نمیتوان از آن گریخت.
بعد از مرگ انکیدو، گیلگمش دیگر مثل قبل نبود. قلبش سنگین بود و به دنبال پاسخی برای پرسش بزرگ زندگی میگشت: «چگونه میتوانم از مرگ بگریزم؟»
او تصمیم گرفت به دنبال راز جاودانگی راهی سفر شود. راهی شد به سوی سرزمینهای ناشناخته، عبور از کوهها و دریاهای تاریک، جایی که هیچکس جرأت نداشت پا بگذارد.
در این سفر پرمخاطره، با موجودات اسرارآمیزی روبرو شد و از آنها دانشهای پنهان و حکمتهای عمیق گرفت. بالاخره به ملاقات مردی جاودانه به نام اورمزد رسید که به او گفت:
«هیچ انسانی نمیتواند از مرگ فرار کند، اما جاودانگی در چیز دیگری است؛ در کاری که به یادگار میگذاری، در دوستی و عشقی که میبخشی، و در دانایی که به نسلهای بعد منتقل میکنی.»
گیلگمش این سخن را پذیرفت. بازگشت به اوروک، اما دیگر آن پادشاه مغرور و خودخواه نبود. او حالا به فردیتی کاملتر و معنایی عمیقتر رسیده بود.
#ختائیلر_فرناز
@qodrattaqeer
در شهری کهن به نام اوروک ، شهری پرشکوه و پررونق، مردی به نام گیلگمش فرمانروایی میکرد. گیلگمش نیمه خدا و نیمه انسان بود، مردی با قدرتی فراانسانی، اما در عین حال دلی پرغرور و خودخواه داشت. او به تنهایی بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و قانونها را مطابق میل خود میساخت.
مردم شهر اوروک از فرمانهای سختگیرانه و بیرحمانهی او به تنگ آمده بودند. گیلگمش هیچگاه به خواستهها و دردهای مردمش توجه نمیکرد؛ او در پی قدرت و جاودانگی بود، گویی که میخواست از گذر زمان و مرگ فرار کند.
خدایان که از این رفتار خشن و نادیده گرفتن قوانین ناراحت شده بودند، تصمیم گرفتند موازنهای برقرار کنند. آنها مردی وحشی و نیرومند به نام انکیدوآفریدند؛ انسانی که به طبیعت پیوند داشت و آزاد و بیپروا بود.
انکیدو در ابتدا دشمن گیلگمش بود؛ هر دو مردان نیرومندی بودند و در مقابل یکدیگر ایستادند، اما در نبردی سخت، درک کردند که دشمن اصلی درون خودشان است. این دو به جای دشمنی، به دوستی عمیقی رسیدند که زندگی هر دویشان را تغییر داد.
گیلگمش و انکیدو دوستی عمیقی یافتند که همچون دو نیمه یک کل بودند. با هم پیمان بستند تا با هیولاها و چالشهای بزرگ روبرو شوند و نام خود را جاودانه کنند.
آنها نخست به جنگ هودو، غول جنگل رفتند؛ هیولایی که مردم را میترساند و سایهای سنگین بر شهر اوروک افکنده بود. مبارزه سخت و جانانه بود، اما دوستی و شجاعتشان باعث پیروزی شد.
پس از آن، خدایان از این قدرت و دلاوری نگران شدند و گاو آسمانی را به زمین فرستادند تا گیلگمش را مجازات کنند. گیلگمش و انکیدو باز هم در برابر این تهدید ایستادند و نبردی بزرگ آغاز شد.
اما سرنوشت تلخ بود: انکیدو در این نبرد زخمی شد و بیماری سختی به سراغش آمد. مرگ نزدیک بود.
گیلگمش غرق در اندوه و ترس شد. برای نخستین بار، او با حقیقت نهایی زندگی روبرو شد: مرگ، که نمیتوان از آن گریخت.
بعد از مرگ انکیدو، گیلگمش دیگر مثل قبل نبود. قلبش سنگین بود و به دنبال پاسخی برای پرسش بزرگ زندگی میگشت: «چگونه میتوانم از مرگ بگریزم؟»
او تصمیم گرفت به دنبال راز جاودانگی راهی سفر شود. راهی شد به سوی سرزمینهای ناشناخته، عبور از کوهها و دریاهای تاریک، جایی که هیچکس جرأت نداشت پا بگذارد.
در این سفر پرمخاطره، با موجودات اسرارآمیزی روبرو شد و از آنها دانشهای پنهان و حکمتهای عمیق گرفت. بالاخره به ملاقات مردی جاودانه به نام اورمزد رسید که به او گفت:
«هیچ انسانی نمیتواند از مرگ فرار کند، اما جاودانگی در چیز دیگری است؛ در کاری که به یادگار میگذاری، در دوستی و عشقی که میبخشی، و در دانایی که به نسلهای بعد منتقل میکنی.»
گیلگمش این سخن را پذیرفت. بازگشت به اوروک، اما دیگر آن پادشاه مغرور و خودخواه نبود. او حالا به فردیتی کاملتر و معنایی عمیقتر رسیده بود.
#ختائیلر_فرناز
@qodrattaqeer
❤18
قــدرت تــغــیــیــرر...
داستان اسطوره ای در شهری کهن به نام اوروک ، شهری پرشکوه و پررونق، مردی به نام گیلگمش فرمانروایی میکرد. گیلگمش نیمه خدا و نیمه انسان بود، مردی با قدرتی فراانسانی، اما در عین حال دلی پرغرور و خودخواه داشت. او به تنهایی بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و قانونها…
در پست های بعدی داستان را از منظر روانشناسی یونگ بررسی می کنیم .
👏8
قــدرت تــغــیــیــرر...
داستان اسطوره ای در شهری کهن به نام اوروک ، شهری پرشکوه و پررونق، مردی به نام گیلگمش فرمانروایی میکرد. گیلگمش نیمه خدا و نیمه انسان بود، مردی با قدرتی فراانسانی، اما در عین حال دلی پرغرور و خودخواه داشت. او به تنهایی بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و قانونها…
در آغاز داستان، گیلگمش نمادِ من egO است: قدرتمند، مغرور، کنترلگر و جدا از دیگران. او هنوز به سایهی خود آگاه نیست. مردم از او میترسند چون بخش انسانی و عاطفی وجودش هنوز توسعه نیافته. گیلگمش هنوز وارد سفر فردیت نشده و از ناخودآگاه فاصله دارد.
انکیدو نمایندهی #سایه می باشد یعنی بخش طبیعی، غریزی، ناپذیرفته و سرکوبشدهی روان گیلگمش. انکیدو از دل طبیعت میآید، برهنه و آزاد. ورود او به داستان، ورود نیروی ناخودآگاه به زندگی آگاهانهی گیلگمش است.
وقتی گیلگمش با او مواجه میشود و به دوستیاش تن میدهد، در واقع قدم اول برای پذیرش سایه و آغاز فرآیند فردیت را برمیدارد.
پیوند دوستی گیلگمش و انکیدو، نماد ادغام سایه است. این اتحاد، تعادل روان را آغاز میکند. قهرمان دیگر تنها نیست؛ اکنون بخشی از خودش را که قبلاً انکار میکرد، در آغوش گرفته است. این لحظهای مهم در مسیر رشد درونی است.
مبارزه با هیولای جنگل (هودو) و گاو آسمانی، نشاندهندهی مقابله با جنبههای تاریک و چالشبرانگیز روان و زندگی است. این مرحله همان آزمون ها در مسیر رشد است؛ همان چیزی که یونگ از آن به عنوان «سفر در ناخودآگاه» یاد میکند.
این آزمونها برای شکستن غرور و ساختن بلوغ روانی قهرمان لازماند.
ادامه دارد…
انکیدو نمایندهی #سایه می باشد یعنی بخش طبیعی، غریزی، ناپذیرفته و سرکوبشدهی روان گیلگمش. انکیدو از دل طبیعت میآید، برهنه و آزاد. ورود او به داستان، ورود نیروی ناخودآگاه به زندگی آگاهانهی گیلگمش است.
وقتی گیلگمش با او مواجه میشود و به دوستیاش تن میدهد، در واقع قدم اول برای پذیرش سایه و آغاز فرآیند فردیت را برمیدارد.
پیوند دوستی گیلگمش و انکیدو، نماد ادغام سایه است. این اتحاد، تعادل روان را آغاز میکند. قهرمان دیگر تنها نیست؛ اکنون بخشی از خودش را که قبلاً انکار میکرد، در آغوش گرفته است. این لحظهای مهم در مسیر رشد درونی است.
مبارزه با هیولای جنگل (هودو) و گاو آسمانی، نشاندهندهی مقابله با جنبههای تاریک و چالشبرانگیز روان و زندگی است. این مرحله همان آزمون ها در مسیر رشد است؛ همان چیزی که یونگ از آن به عنوان «سفر در ناخودآگاه» یاد میکند.
این آزمونها برای شکستن غرور و ساختن بلوغ روانی قهرمان لازماند.
ادامه دارد…
👏8❤1
قــدرت تــغــیــیــرر...
در آغاز داستان، گیلگمش نمادِ من egO است: قدرتمند، مغرور، کنترلگر و جدا از دیگران. او هنوز به سایهی خود آگاه نیست. مردم از او میترسند چون بخش انسانی و عاطفی وجودش هنوز توسعه نیافته. گیلگمش هنوز وارد سفر فردیت نشده و از ناخودآگاه فاصله دارد. انکیدو نمایندهی…
مرگ انکیدو لحظهی بسیار مهمی است: گیلگمش با مرگ، فناپذیری و رنج وجودی روبرو میشود. این یک بحران روانی جدی است. گیلگمش در غم فرو میرود و برای نخستینبار، مرز انسان بودن را تجربه میکند.
در روانشناسی #یونگ، این مرحله «فروپاشی کهنالگوی خود برتر» است. قهرمان درمییابد که نیمهخداییاش هم او را از مرگ نمیرهاند.
در روانشناسی #یونگ، این مرحله «فروپاشی کهنالگوی خود برتر» است. قهرمان درمییابد که نیمهخداییاش هم او را از مرگ نمیرهاند.
👍8🙏1
