This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 کیشلوفسکی راپیامبر غمگین رنگهای سینمای جهان میدانم...آبی،قرمز و سفید که هریک ارجاعات نشانه شناختی خود را با تردستی اعجاب انگیزی از تصویر و موسیقیای فرازمینی اش به دغدغه های عشق و نفرت از روح خسته زندگی می کشاند...پیامبر عاصی و خسته در پی صلح و آرامش دست نیافتنی اش که بناچار ،سینما را حیات خلوت زندگانی کسالت بار و آزار دهنده خویش می دانست که با سیگاری همیشگی در بین دو انگشت سحرآمیزش و چشمانی نافذ و سراسیمه از هراس زیستن ، در آن حیات ِخلوت، اما مغشوش در ذهن مدام پرسه می زد و با پکیدنی عمیق تمام رنجهایش را در سینه و ریه هایش حبس می نمود؛ آنچنان که در یک خود آزاری خودخواسته هیچگاه خود را دوست نمی داشت... کیشلوفسکی زیستن را درد می کشید و درد را با زیستن کوتاهش به تصویر جادوانه مبدل نمود..!
✏رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
✏رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
Forwarded from Reza Kordbacheh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸️ترسناک مثل کرونا؛ بیمار مثل انسان
✏🎬رضاکردبچه
✏🎬رضاکردبچه
Forwarded from جامعه شناسی در یک نگاه
🌐 ترسناک مثل کرونا؛ بیمار مثل انسان
✍ رضاکردبچه(دانشجو دکتری جامعه شناسی- مستندساز)
🔸انسان پسا انقلاب صنعتی ،انسان پسادردها وناهنجارهای بدیع و رنج آوری گردید..انسان حاملِ آنومیهای متنوع اجتماعی، انسان به ظاهر متجدد اما در باطن جهش نیافته و مستأصل از امراض جهش یافته دیگری، انسان ویروسی که دیگر خود عامل و انتقال بیماری و ناهنجاری به همنوع خود گردید...همواره پیشرفت های حیطه علوم انسانی و پزشکی حاصل پسرفت های ناشی از تضادها و شرارت های روحی و جسمی انسانی بوده است..یک همبستگی پارادوکسیکال در انسانی که دیگر خود نقش ویروس اشاعه دهنده و شایع کننده ناهنجاریهای خود را بازی میکند و ذهن و جسمش بهترین حامل بیماری تجاوز، قدرت طلبی، استثمار وحتی دیگر امراض حیوانی گردیده است..اگر "آگوست کنت" از پوزیتویست های کلاسیک، علوم اجتماعی را به مثابه فیزیک اجتماعی تعبیر نمود از آن جهت که علائم و نشانه های هر ناهنجاری باید قابل مشاهده و روئیت میبود تا قواعد و اصول علمی آنرا کشف و ضبط نماید( مانند قانون انبساط فیزیک بدلیل گرما دادن هر جسمی )؛ در عصرحاضر دیگر این استدلال کاملا مطرود گردیده و دیگر نیازی به دیدن و مشاهده علائم ناهنجاری اجتماعی صرفا جهت نسخه پیچیدن برای پیچیدگی های انسانی نیست...همانطور که بیماریهای بالینی نوین بدلیل جهش یافتگی ویروسهای حاصل از تجاوز و دخالت در طبیعت پیرامونی اتفاق افتاده است، آنومی های اجتماعی عصر حاضر نیز به شکل ناشناختهای از قوانین شناخته شده فیزیک اجتماعی تبعیت نمیکند.جایی که ناهنجاریهای اجتماعی حاصل تکثیر تضادهای بدیع و تناقضات نوین ذهنی و روحی و درونی انسانهابه مثابه نیروهای عمل کننده ناشناخته (ویروسها) در بدن شخص بیمارست.
🔸اشاره گردید که انسان عصر حاضر انسان جهش نیافته ایست از این سان که با تجاوز به انسان جهش نیافته دیگری ( میمون)صاحب کرسی بیماری ایدز گردید...از این سان که با خوردن خون حیوانِ خون آشام دیگری(خفاش) صاحب امتیاز بیماری کرونا گردید و از این سان که با کشتار و ایجاد فجایع انسانهای جهش نیافته اما مظلوم وبی دفاع دیگری صاحب بازی تاج و تخت دیکتاتوری گردید..تاریخ حاصل همین خونریزی ها و استیصال آدمی بدست آدمی است..حاصل طاعونها و فرعونها و تاج و تخت های پادشاهان و امپراطوری های بسیاری که در قرنهای متمادی آمدهاند و جان میلیونها میلیون انسان را گرفتهاند و رفتهاند...تا آنجا که دیگر دیوارهای بلند چین هم مانع کشور گشایی و نسل کشی این امپراطور تازه به دوران رسیدهی تازه نفس، کرونای بیرحم و ترسناک ِ تشنه قدرت و خون هم نیست و در پی فتوح عظیم دیگریست که در سر دارد، همانند قبضه کردن بازار جهانی کشتار انسانی در رقابت با بازار محصولات چینی!
🔸و سخن آخر اینکه هانا آرنت از فیلسوفان عصر حاضر معتقد است آمادهسازی انسانها برای ایفای نقش "قربانی" و "دژخیم"، زمانی کامل میشود که مردمان ارتباط با هم نوعانشان و نیز تماس با واقعیت و سرشت پیرامونشان را از دست داده باشند، زیرا همراه با از دست دادن این تماسها، انسان استعداد کسب تجربه و اندیشه را از دست میدهد...حال اگر بخواهیم با نگاهی تعمیمی-تلویحی به اقوام در بند مصیب ها وکارماهای خویش درطول تاریخ نگاهی بیاندازیم، کُتب مقدس راوی سرنوشت اقوام مختلف و داستانهای آموزنده ای ست که انسان علیه نوع انسان سروده است.. انسان، قربانی و دژخیم انسانی..انسان دور افتاده و محبوسِ قرنطینه های خانگی که اینگونه مستأصل یکدیگر را از دور صدا میزنند.. دعوت به سخاوت، مهربانی و همراهی بایکدیگر..انسان عصر حاضر براستی بزرگترین قربانی و حقیقی ترین دژخیمانِ هستی خود هستند..آدمیانی که علیه خود، علیه طبیعت خود، علیه سرشت انسانی خود شوریده اند و دست بردهاند و به آن بیرحمانه دستبرد زدهاند!
📌منبع این مطلب؛ ارسالی مخاطب گرامی کانال
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEJLNLu9Gs-xukoTpA
✍ رضاکردبچه(دانشجو دکتری جامعه شناسی- مستندساز)
🔸انسان پسا انقلاب صنعتی ،انسان پسادردها وناهنجارهای بدیع و رنج آوری گردید..انسان حاملِ آنومیهای متنوع اجتماعی، انسان به ظاهر متجدد اما در باطن جهش نیافته و مستأصل از امراض جهش یافته دیگری، انسان ویروسی که دیگر خود عامل و انتقال بیماری و ناهنجاری به همنوع خود گردید...همواره پیشرفت های حیطه علوم انسانی و پزشکی حاصل پسرفت های ناشی از تضادها و شرارت های روحی و جسمی انسانی بوده است..یک همبستگی پارادوکسیکال در انسانی که دیگر خود نقش ویروس اشاعه دهنده و شایع کننده ناهنجاریهای خود را بازی میکند و ذهن و جسمش بهترین حامل بیماری تجاوز، قدرت طلبی، استثمار وحتی دیگر امراض حیوانی گردیده است..اگر "آگوست کنت" از پوزیتویست های کلاسیک، علوم اجتماعی را به مثابه فیزیک اجتماعی تعبیر نمود از آن جهت که علائم و نشانه های هر ناهنجاری باید قابل مشاهده و روئیت میبود تا قواعد و اصول علمی آنرا کشف و ضبط نماید( مانند قانون انبساط فیزیک بدلیل گرما دادن هر جسمی )؛ در عصرحاضر دیگر این استدلال کاملا مطرود گردیده و دیگر نیازی به دیدن و مشاهده علائم ناهنجاری اجتماعی صرفا جهت نسخه پیچیدن برای پیچیدگی های انسانی نیست...همانطور که بیماریهای بالینی نوین بدلیل جهش یافتگی ویروسهای حاصل از تجاوز و دخالت در طبیعت پیرامونی اتفاق افتاده است، آنومی های اجتماعی عصر حاضر نیز به شکل ناشناختهای از قوانین شناخته شده فیزیک اجتماعی تبعیت نمیکند.جایی که ناهنجاریهای اجتماعی حاصل تکثیر تضادهای بدیع و تناقضات نوین ذهنی و روحی و درونی انسانهابه مثابه نیروهای عمل کننده ناشناخته (ویروسها) در بدن شخص بیمارست.
🔸اشاره گردید که انسان عصر حاضر انسان جهش نیافته ایست از این سان که با تجاوز به انسان جهش نیافته دیگری ( میمون)صاحب کرسی بیماری ایدز گردید...از این سان که با خوردن خون حیوانِ خون آشام دیگری(خفاش) صاحب امتیاز بیماری کرونا گردید و از این سان که با کشتار و ایجاد فجایع انسانهای جهش نیافته اما مظلوم وبی دفاع دیگری صاحب بازی تاج و تخت دیکتاتوری گردید..تاریخ حاصل همین خونریزی ها و استیصال آدمی بدست آدمی است..حاصل طاعونها و فرعونها و تاج و تخت های پادشاهان و امپراطوری های بسیاری که در قرنهای متمادی آمدهاند و جان میلیونها میلیون انسان را گرفتهاند و رفتهاند...تا آنجا که دیگر دیوارهای بلند چین هم مانع کشور گشایی و نسل کشی این امپراطور تازه به دوران رسیدهی تازه نفس، کرونای بیرحم و ترسناک ِ تشنه قدرت و خون هم نیست و در پی فتوح عظیم دیگریست که در سر دارد، همانند قبضه کردن بازار جهانی کشتار انسانی در رقابت با بازار محصولات چینی!
🔸و سخن آخر اینکه هانا آرنت از فیلسوفان عصر حاضر معتقد است آمادهسازی انسانها برای ایفای نقش "قربانی" و "دژخیم"، زمانی کامل میشود که مردمان ارتباط با هم نوعانشان و نیز تماس با واقعیت و سرشت پیرامونشان را از دست داده باشند، زیرا همراه با از دست دادن این تماسها، انسان استعداد کسب تجربه و اندیشه را از دست میدهد...حال اگر بخواهیم با نگاهی تعمیمی-تلویحی به اقوام در بند مصیب ها وکارماهای خویش درطول تاریخ نگاهی بیاندازیم، کُتب مقدس راوی سرنوشت اقوام مختلف و داستانهای آموزنده ای ست که انسان علیه نوع انسان سروده است.. انسان، قربانی و دژخیم انسانی..انسان دور افتاده و محبوسِ قرنطینه های خانگی که اینگونه مستأصل یکدیگر را از دور صدا میزنند.. دعوت به سخاوت، مهربانی و همراهی بایکدیگر..انسان عصر حاضر براستی بزرگترین قربانی و حقیقی ترین دژخیمانِ هستی خود هستند..آدمیانی که علیه خود، علیه طبیعت خود، علیه سرشت انسانی خود شوریده اند و دست بردهاند و به آن بیرحمانه دستبرد زدهاند!
📌منبع این مطلب؛ ارسالی مخاطب گرامی کانال
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEJLNLu9Gs-xukoTpA
Telegram
جامعه شناسی در یک نگاه
در این کانال با نظریه های جامعه شناسی و اندیشه جامعه شناسان معاصر ایران آشنا می شوید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸️فُرم آب ، فرم رَقص، فرمِ درد...
*(قسمتی از پروژه شخصی عکاسی با موضوع: "دیوانگی های فرم در فضای پیرامونی" )
📷کاری از : #رضا_کردبچه
✅تقدیم به عزیزان وطن که زندگی شان را آب با خود برد و هیچ آبادانی نساخت و آنگاه در پس سیلِ اندوه و طغیان غم ِ عمیق، تنها عمقِ گل و لای روح و جانشان بر جای ماند...
@R_Kordbacheh
*(قسمتی از پروژه شخصی عکاسی با موضوع: "دیوانگی های فرم در فضای پیرامونی" )
📷کاری از : #رضا_کردبچه
✅تقدیم به عزیزان وطن که زندگی شان را آب با خود برد و هیچ آبادانی نساخت و آنگاه در پس سیلِ اندوه و طغیان غم ِ عمیق، تنها عمقِ گل و لای روح و جانشان بر جای ماند...
@R_Kordbacheh
Forwarded from رسانه، فرهنگ - نشانه (Amin)
🎙#مصاحبه
رضا کردبچه با رادیو گفتوگو پیرامون: "اعتیاد زنان وآسیب شناسی آن وارتباط آن با مناطق حاشیه نشین.."
#گفت_و_گو_اجتماعی
@irCDS
@R_kordbacheh
رضا کردبچه با رادیو گفتوگو پیرامون: "اعتیاد زنان وآسیب شناسی آن وارتباط آن با مناطق حاشیه نشین.."
#گفت_و_گو_اجتماعی
@irCDS
@R_kordbacheh
Telegram
attach 📎
Forwarded from 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
Forwarded from 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
🪐مرگ مولف و تابوت های خالی
✍رضاکردبچه( دانشجو دکتری جامعه شناسی)
✅وقوع جنگ در هر برهه ای از زمان در هر بخش از پیکره مخدوش زمین تکه پاره شده از فجایع انسانی، باخود پیامدهای بس ناگوار و تلخی را به همراه خواهد آورد.. جابجایی قدرت در جابجایی های خطوط مرزی با ابزار کشتارهای انبوه انسانی... اسیران در بند ِ دور افتاده، عکسهای مانده بر طاقچه های گمنام ، خیابانهای شهید ، مادران همیشه چشم انتظار، معلولین خیره مانده در جسم بی حرکت خود....همه و همه یادگاران تلخ روزهای جنگ و گریزند...اما آنچه بیشتر از همه میتواند نماد سلحشوری برای جنگجویان شجاعی باشد که درگیر و دار جنگند ؛ تابوت های کشته شدگانی ست که در راه وطن جانشان را بر کف دستانشان نشان دشمن داده اند و حالا بر بالای دستان دیگری تن های بی جانشان رهسپار گورهای مقدسی می شوند..پر کردن جاهای خالی زمین با تنهای متلاشی شده ی شتابان بسوی سکون...اما در سالهای اخیر ما با پدیده بدیع تشییع تابوت های خالی بدون تن در کشورمان شاهد هستیم که شاید آنرا بشود با تئوری "مرگ مولف" رولان بارت نظریه پرداز و فیلسوف فرانسوی استدلال کرد..
رولان بارت در این تئوری می گوید؛ هر نویسنده یا هنرمندی پس از خلق اثر خود در مرگی متافیزیکی و خود خواسته می میرد و مخاطبان آثارش پس از مرگ وی تنها با اثر وی سرو کار دارند نه با جسمیت بی جان و ذهنیت بی اثر مولف..و هر نقدی بر آثار وی بدون توجه به نیات و منظور مولف مرده باید صورت بگیرد...از اینرو اثر به شکل مستقل به حیات ابدی خود بدون حضور مولف سالها و قرنها ادامه خواهد داد.در واقع ما با آثار بدون حضور مولف سروکار داریم...از اینرو می توان گفت که تابوت های خالی در تابوت گردانی ها، به مثابه اثری ست بدون مولف و در حقیقت اثری که تن های مولف خود را( مبارزان و جنگجویان را ) در کارزار های جنگ یا محل حادثه جای گذاشته است و اینک خود تابوت ها به مثابه اثری مستقل و مقدس اما سپید و خالی از نوشته با مخاطبان بی شمار تشییع کننده خود روبرو هستند! سپید خوانی های تن در تابوتهای بدون تن؛ تابوتهای جدا شده از معنای بدن؛ تابوتهای خالی شده از هر گونه معنای تن که حالا با حضور در انبوه تشییع کنندگان ومخاطبانی که آنها را حمل می کنند امر قدسی پیدا می کنند و معنا پذیر می شوند...امر یگانه ای که شاید بشود تنها و تنها در جغرافیای همین وطن آنرا بارها و بارها با زبانی خودی بازخوانی کرد ولاغیر... تشییع قربانیان حوادث مختلف در سالهای اخیر در کشور حاصل خیز حادثه خیز ایرانمان چون کشته شدگان پلاسکو، انفجار کشتی سانچی و همین حادثه سقوط هواپیمای اکراینی بر اثر خطای انسانی و یا حتی تشییع پلاک های مانده از تنهای متلاشی رزمندگان سالهای دور... همگی تشییع داغداران داغ است و اندوه...رهسپار شدن انبوه مردمانی که مردگان را بیشتر از زندگان دوست می دارند و مردن به هر نحوی امر قدسی میگردد و مرده گان از مقدسان روزگار..
اماآنچه در روزهای اخیردرچرخشی پارادوکسیکال و پارودیک عجیب شاهد آن بودیم؛ ظهور پدیده بدیع تری با عنوان تشییع تابوت های خالی غیر وطنی در وطن و به اصطلاح تابوت دشمنان غیر خودی ست در کشور خودی؛ که اما آنها هم اکنون در قید حیاتند در آنطرف مرزهای دور...که ما آرزوی مرگ آنها را چه در قلب و سینه خود می پرورانیم و به نوعی می توان آنرا چرخش معنایی از تشییع داغدارانِ داغ وطنی به تشییع نفرت و خشم غیر وطنی تعبیر کرد..حال سوال کلیدی و نهایی این یادداشت اینست که آیا ما با صنایع تازه تاسیسی چون تابوت سازی و پرچم سازی و پرچم سوزی در کشورمان میتوانیم بر مشکلات عدیده اقتصادی، سیاسی و.. که در کشورمان حاکم است فائق آییم ؟ آیا آرزوی مرگ مولفان غیر خودی که زیست جهانشان با ما سازگاری ندارد و از اینرو دشمن محسوب می شوند،می تواند ما را از این بن بست بحرانهای هروزه و هر لحظه نجاتمان دهد؟!
@kavosh_garan
✍رضاکردبچه( دانشجو دکتری جامعه شناسی)
✅وقوع جنگ در هر برهه ای از زمان در هر بخش از پیکره مخدوش زمین تکه پاره شده از فجایع انسانی، باخود پیامدهای بس ناگوار و تلخی را به همراه خواهد آورد.. جابجایی قدرت در جابجایی های خطوط مرزی با ابزار کشتارهای انبوه انسانی... اسیران در بند ِ دور افتاده، عکسهای مانده بر طاقچه های گمنام ، خیابانهای شهید ، مادران همیشه چشم انتظار، معلولین خیره مانده در جسم بی حرکت خود....همه و همه یادگاران تلخ روزهای جنگ و گریزند...اما آنچه بیشتر از همه میتواند نماد سلحشوری برای جنگجویان شجاعی باشد که درگیر و دار جنگند ؛ تابوت های کشته شدگانی ست که در راه وطن جانشان را بر کف دستانشان نشان دشمن داده اند و حالا بر بالای دستان دیگری تن های بی جانشان رهسپار گورهای مقدسی می شوند..پر کردن جاهای خالی زمین با تنهای متلاشی شده ی شتابان بسوی سکون...اما در سالهای اخیر ما با پدیده بدیع تشییع تابوت های خالی بدون تن در کشورمان شاهد هستیم که شاید آنرا بشود با تئوری "مرگ مولف" رولان بارت نظریه پرداز و فیلسوف فرانسوی استدلال کرد..
رولان بارت در این تئوری می گوید؛ هر نویسنده یا هنرمندی پس از خلق اثر خود در مرگی متافیزیکی و خود خواسته می میرد و مخاطبان آثارش پس از مرگ وی تنها با اثر وی سرو کار دارند نه با جسمیت بی جان و ذهنیت بی اثر مولف..و هر نقدی بر آثار وی بدون توجه به نیات و منظور مولف مرده باید صورت بگیرد...از اینرو اثر به شکل مستقل به حیات ابدی خود بدون حضور مولف سالها و قرنها ادامه خواهد داد.در واقع ما با آثار بدون حضور مولف سروکار داریم...از اینرو می توان گفت که تابوت های خالی در تابوت گردانی ها، به مثابه اثری ست بدون مولف و در حقیقت اثری که تن های مولف خود را( مبارزان و جنگجویان را ) در کارزار های جنگ یا محل حادثه جای گذاشته است و اینک خود تابوت ها به مثابه اثری مستقل و مقدس اما سپید و خالی از نوشته با مخاطبان بی شمار تشییع کننده خود روبرو هستند! سپید خوانی های تن در تابوتهای بدون تن؛ تابوتهای جدا شده از معنای بدن؛ تابوتهای خالی شده از هر گونه معنای تن که حالا با حضور در انبوه تشییع کنندگان ومخاطبانی که آنها را حمل می کنند امر قدسی پیدا می کنند و معنا پذیر می شوند...امر یگانه ای که شاید بشود تنها و تنها در جغرافیای همین وطن آنرا بارها و بارها با زبانی خودی بازخوانی کرد ولاغیر... تشییع قربانیان حوادث مختلف در سالهای اخیر در کشور حاصل خیز حادثه خیز ایرانمان چون کشته شدگان پلاسکو، انفجار کشتی سانچی و همین حادثه سقوط هواپیمای اکراینی بر اثر خطای انسانی و یا حتی تشییع پلاک های مانده از تنهای متلاشی رزمندگان سالهای دور... همگی تشییع داغداران داغ است و اندوه...رهسپار شدن انبوه مردمانی که مردگان را بیشتر از زندگان دوست می دارند و مردن به هر نحوی امر قدسی میگردد و مرده گان از مقدسان روزگار..
اماآنچه در روزهای اخیردرچرخشی پارادوکسیکال و پارودیک عجیب شاهد آن بودیم؛ ظهور پدیده بدیع تری با عنوان تشییع تابوت های خالی غیر وطنی در وطن و به اصطلاح تابوت دشمنان غیر خودی ست در کشور خودی؛ که اما آنها هم اکنون در قید حیاتند در آنطرف مرزهای دور...که ما آرزوی مرگ آنها را چه در قلب و سینه خود می پرورانیم و به نوعی می توان آنرا چرخش معنایی از تشییع داغدارانِ داغ وطنی به تشییع نفرت و خشم غیر وطنی تعبیر کرد..حال سوال کلیدی و نهایی این یادداشت اینست که آیا ما با صنایع تازه تاسیسی چون تابوت سازی و پرچم سازی و پرچم سوزی در کشورمان میتوانیم بر مشکلات عدیده اقتصادی، سیاسی و.. که در کشورمان حاکم است فائق آییم ؟ آیا آرزوی مرگ مولفان غیر خودی که زیست جهانشان با ما سازگاری ندارد و از اینرو دشمن محسوب می شوند،می تواند ما را از این بن بست بحرانهای هروزه و هر لحظه نجاتمان دهد؟!
@kavosh_garan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅ساموئل بکت در جایی گفته است:"آدم ها سه دسته هستند؛ آنها که مرده اند، آنها که زنده اند وآنها که هنوز نمرده اند! به خیابان بنگر...خیابانها مالامال از آدم هایی ست که هنوز نمرده اند.."
-فیلم "آوازهایی ازطبقه دوم" ازشاهکارهای سه گانه انسانی کارگردان سوئدی روی اندرسون(Roy Anderson ) می باشد که آیینه تمام نمای پوچی هستی انسان سردرگم عصر حاضر است..انسانهایی که هنوزنه مرده اند ونه زنده؛انسانهای مسخ شده عصر سرمایه داری حاضر که تنها در بیروحی کالبدخود زیست می کنند و مصرفی بیهوده اشیای پیرامونی خود هستند..
خانه ها،خیابانها، بیمارستانها وتمام مکانها در بردارنده مناسبت ها وکنش های منجمد انسان فاقد معنا و از خود بیگانه ست..حتی میتوان گفت مرگ در تصاویر ویرانگر فیلم از معنا تهی شده ودر مفهومی گروتسگی به سخره گرفته میشود،زیراکه شخصیت های مغلوب وتهی شده ی فیلم باصورتک های سفید روح مانند،در مرگ خود خواسته خود پیش از آنکه درقاب دوربین قرار بگیرندبارها زیسته اند ومرده اند واینک آوازهایی را از طبقه دوم( واقع شده در طبقه پس از مرگ وطبقه بالا سری زندگی)برای ما سر می دهند!
#سینما🎬
✏ #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
-فیلم "آوازهایی ازطبقه دوم" ازشاهکارهای سه گانه انسانی کارگردان سوئدی روی اندرسون(Roy Anderson ) می باشد که آیینه تمام نمای پوچی هستی انسان سردرگم عصر حاضر است..انسانهایی که هنوزنه مرده اند ونه زنده؛انسانهای مسخ شده عصر سرمایه داری حاضر که تنها در بیروحی کالبدخود زیست می کنند و مصرفی بیهوده اشیای پیرامونی خود هستند..
خانه ها،خیابانها، بیمارستانها وتمام مکانها در بردارنده مناسبت ها وکنش های منجمد انسان فاقد معنا و از خود بیگانه ست..حتی میتوان گفت مرگ در تصاویر ویرانگر فیلم از معنا تهی شده ودر مفهومی گروتسگی به سخره گرفته میشود،زیراکه شخصیت های مغلوب وتهی شده ی فیلم باصورتک های سفید روح مانند،در مرگ خود خواسته خود پیش از آنکه درقاب دوربین قرار بگیرندبارها زیسته اند ومرده اند واینک آوازهایی را از طبقه دوم( واقع شده در طبقه پس از مرگ وطبقه بالا سری زندگی)برای ما سر می دهند!
#سینما🎬
✏ #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸️جویندگان طلا..!
🎬از مجموعه مستندهای مینی مال اجتماعی
✅کاری از :رضا کردبچه( مستند ساز- دانشجو دکتری جامعه شناسی)
@R_Kordbacheh
🎬از مجموعه مستندهای مینی مال اجتماعی
✅کاری از :رضا کردبچه( مستند ساز- دانشجو دکتری جامعه شناسی)
@R_Kordbacheh
Forwarded from ✏اندیشه های رضاکردبچه (Reza Kordbacheh)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅"صنعت فرهنگ" رواج نوعي فرهنگ اسـتاندارد با بهره گيري از انواع سرگرميهاي منحط و مبتذل است كه مـردم را در چنـگ خـود اسـير ميدارد..
اين فرهنگ، فرديت و آزادي را از ميان ميبرد و به اين ترتيب مقاومت پرولتاريا نيز رو به خاموشي ميگذارد. .
با ساخت سلطه، سرگرم سـاختن تـوده هـا بـراي تـضعيف آگـاهي انتقـادي آنهـا ويكـسان سـازي و استاندارد سازي فرهنگي آغاز می شود. نتيجة رواج منطق مادي و مصرف گرايی سرمايه داري و نيـز سـلطة صـنعت فرهنگ در بستر اجتماع مدرن، ظهور انساني است كه هويت اصـيل خـود را از دسـت داده و بـرده كالاهـاي مـصرفي گـشته اسـت..بنا به تعبیر آدورنو این صنعت در واقع وظیفه سرگرم کننده گی انسان را از طریق آگاهی بخشی ندارد، و نقش اصلی آن سرکوب کننده گی آگاهی ایشان است. چنـين انـسانِ بـي هويـت و از خودبيگانـه اي را در ادبيـات مكتـب فرانكفورت، "انسان تك ساحتي" ميناميم . به نظر اصـحاب مكتـب فرانكفـورت جـوهر سـرمايه داري مدرن، كنترل اجتماعي و جلوگيري از دگرگوني بنيادي اسـت و صـنعت فرهنـگ يكـي از عوامـل اصلي اين كنترل واز موانع عمدة آزادي وآگاهي وانقلاب اجتماعي به شمار ميرود.
🎬✏رضاکردبچه
@R_Kordbacheh
اين فرهنگ، فرديت و آزادي را از ميان ميبرد و به اين ترتيب مقاومت پرولتاريا نيز رو به خاموشي ميگذارد. .
با ساخت سلطه، سرگرم سـاختن تـوده هـا بـراي تـضعيف آگـاهي انتقـادي آنهـا ويكـسان سـازي و استاندارد سازي فرهنگي آغاز می شود. نتيجة رواج منطق مادي و مصرف گرايی سرمايه داري و نيـز سـلطة صـنعت فرهنگ در بستر اجتماع مدرن، ظهور انساني است كه هويت اصـيل خـود را از دسـت داده و بـرده كالاهـاي مـصرفي گـشته اسـت..بنا به تعبیر آدورنو این صنعت در واقع وظیفه سرگرم کننده گی انسان را از طریق آگاهی بخشی ندارد، و نقش اصلی آن سرکوب کننده گی آگاهی ایشان است. چنـين انـسانِ بـي هويـت و از خودبيگانـه اي را در ادبيـات مكتـب فرانكفورت، "انسان تك ساحتي" ميناميم . به نظر اصـحاب مكتـب فرانكفـورت جـوهر سـرمايه داري مدرن، كنترل اجتماعي و جلوگيري از دگرگوني بنيادي اسـت و صـنعت فرهنـگ يكـي از عوامـل اصلي اين كنترل واز موانع عمدة آزادي وآگاهي وانقلاب اجتماعي به شمار ميرود.
🎬✏رضاکردبچه
@R_Kordbacheh
Forwarded from جامعه شناسی در یک نگاه
🌐هم افزایی جامعه بیمار
✍رضا کردبچه( دانشجو دکتری جامعه شناسی)
🔺بیماری محصول تن است و تن محصول تن های محصورِ بیمار دیگری در اجتماع، محصول همزیستی مسالمت آمیز تن ها و ذهن های بیمار دیگری..بیماریهای جدید حاصل هم افزایی آنومی های بدیع ذهنی و جسمی بشری ست..
🔺دانشمندان میگویند بیماریهایی شبیه کرونا از هم افزایی و تغییرات ژنتیکی بدنه ویروسی آنها به شکل هولناک و کشنده امروزی درآمده ست..و این هم افزایی از طریق آنومی های انسانی به بدنه بیماری منتقل و اضافه شده است..
🔺اما نکته ظریف بحث در همین گزاره مطرح است "مبتلا شدن عامل بیماری توسط بیمار !" فرایند معکوس سازی چرخه ابتلا شدن بیماری از طریق مبتلابه، به بیماری! بیماری معلول بیمار..
🔺آنچه اینروزها به چشم میخورد ورود به مرحله هولناک تر پسا تاریخ بشری ست، تاریخ هولناکِ عصر مدرن از آنچه طاعون قرون وسطایی تجربه کرده ست..اما هولناک تر،آن چیزی ست که این تن های بیمار با هم به اشتراک میگذارند!
🔺اشتراک و هم افزایی بیمارگونه تر ذهن هایی که دیگر نه از طریق عطسه، تماس یا سرفه قابل سرایت و شناسایی ست ؛ بلکه با گرفتن رد تماسهای آنها و شعاع های بلند پرتاب در پهنای باندهای گسترده ویروسی آن در شبکه های مخوف مجازی و شیوع و تکثیر هولناک تر آن به سادگی قابل مشاهده است..
🔺استهزا و به راه افتادن کمپین های عظیم طنز پردازی بیمارگونه افراد از پشت گوشی های همراه به طرز باور نکردنی درحال سرایت بیشتری از خود بیماری ست..
🔺آنطور که قبلا اشاره شد؛ یک "هم افزایی ذهنی- جمعی بیمارگونه به خودِ عامل بیماری"..انتقال جهش کرونای ابژه به سوبژه گی جمعی بیمار..انتقال از عین ِ خطرناک و کُشنده به ذهن های بیمار پریش و شیوع بسیار سریعتر و کشنده تر آن.. مردمانی که پشت گوشی های خود سنگر گرفته اند و خوشحال از اینکه تا این لحظه سالمند یکدیگر را با جوک ها و طنزپردازی های مختلف مورد استهزا قرار میدهند و در واقع به ریش هم نمی خندند؛به ریشه های پوسیده و فاسد جامعه خود نیشخند میزنند!
🔺تئودور آدورنو در جایی میگوید: "در جامعه کاذب و دروغین، خنده و شوخی نوعی بیماری در تن خوشبختی ست و آن را به درون کلیت بی ارزش جامعه فرو می کشاند."
🔺مردمان افسرده و غمگینی که استمرار یاس و فشارِ فشرده حکومتی در این چند دهه بر آنها، در چنین جامعه ی کاذب و دروغینی نتیجه عکس گذاشته ست و یاس آنها را بدل به شادی اندوهناک و خطرناکی کرده ست که از هر مصیبت و داغی جوک می سازند و همه چیز را به سخره می گیرند...
🔺خنده ها و شوخی های هیستریک بدلی بر چهره های بدلی تر برای بیراهه رفتن ذهن ها از احساس ترس غالب...چهره های مبدّل شاد و خندانی که برای فرار از بیماری هولناک با ذهن های بیمار راهی سفرهای جاده ای می شوند تا چند صد کیلومتری از آن فاصله بگیرند..اما افسوس از اینکه ذهن آنها در هم افزایی جهت دار و هماهنگ با تمام جامعه انتقال دهنده اصلی بیماری ست و فرار از آن امکان ندارد...
🔺 مردمانی که از فرصت طلایی پیش آمده با مهارت هرچه تمام بازار احتکار و تبلیغ محصولات ضد کرونایی را در دست میگیرند و بر دارایی های خود به قیمت جان بی ارزش مستمندان جامعه با لبخند رضایتی بر لب هم افزایی می کنند!
🔺 و حالا خنده های بدلی و ریشخندهای تمسخر آمیز مسئولینی که در سرعت فزاینده با حضور در شبکه های مجازی و لبخندهایی بر لب با خرسندی تمام با اعلام مثبت بودن بیماری خود عملا از تمام مسئولیت ها و نقش های خطیری که اکنون باید در قبال جامعه داشته باشند مثل همیشه شانه خانه میکنند و در خانه های خود به دور از مردم مستاصل و پریشان احوال اینروزها قرنطینه می شوند!
🔺بنا به تعبیر میشل فوکو در اینگونه قرنطینه ها ؛ تن از جامعه جدا شده و بیماری فردیت تاریخی پیدا میکند از آن جهت که بیماری از خود بیمار و نقش ها و مسئولیت های بیمار ( مسئولین) در جامعه اهمیت بیشتری پیدا می کند!
📌منبع این مطلب؛ ارسالی مخاطب گرامی کانال
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEJLNLu9Gs-xukoTpA
✍رضا کردبچه( دانشجو دکتری جامعه شناسی)
🔺بیماری محصول تن است و تن محصول تن های محصورِ بیمار دیگری در اجتماع، محصول همزیستی مسالمت آمیز تن ها و ذهن های بیمار دیگری..بیماریهای جدید حاصل هم افزایی آنومی های بدیع ذهنی و جسمی بشری ست..
🔺دانشمندان میگویند بیماریهایی شبیه کرونا از هم افزایی و تغییرات ژنتیکی بدنه ویروسی آنها به شکل هولناک و کشنده امروزی درآمده ست..و این هم افزایی از طریق آنومی های انسانی به بدنه بیماری منتقل و اضافه شده است..
🔺اما نکته ظریف بحث در همین گزاره مطرح است "مبتلا شدن عامل بیماری توسط بیمار !" فرایند معکوس سازی چرخه ابتلا شدن بیماری از طریق مبتلابه، به بیماری! بیماری معلول بیمار..
🔺آنچه اینروزها به چشم میخورد ورود به مرحله هولناک تر پسا تاریخ بشری ست، تاریخ هولناکِ عصر مدرن از آنچه طاعون قرون وسطایی تجربه کرده ست..اما هولناک تر،آن چیزی ست که این تن های بیمار با هم به اشتراک میگذارند!
🔺اشتراک و هم افزایی بیمارگونه تر ذهن هایی که دیگر نه از طریق عطسه، تماس یا سرفه قابل سرایت و شناسایی ست ؛ بلکه با گرفتن رد تماسهای آنها و شعاع های بلند پرتاب در پهنای باندهای گسترده ویروسی آن در شبکه های مخوف مجازی و شیوع و تکثیر هولناک تر آن به سادگی قابل مشاهده است..
🔺استهزا و به راه افتادن کمپین های عظیم طنز پردازی بیمارگونه افراد از پشت گوشی های همراه به طرز باور نکردنی درحال سرایت بیشتری از خود بیماری ست..
🔺آنطور که قبلا اشاره شد؛ یک "هم افزایی ذهنی- جمعی بیمارگونه به خودِ عامل بیماری"..انتقال جهش کرونای ابژه به سوبژه گی جمعی بیمار..انتقال از عین ِ خطرناک و کُشنده به ذهن های بیمار پریش و شیوع بسیار سریعتر و کشنده تر آن.. مردمانی که پشت گوشی های خود سنگر گرفته اند و خوشحال از اینکه تا این لحظه سالمند یکدیگر را با جوک ها و طنزپردازی های مختلف مورد استهزا قرار میدهند و در واقع به ریش هم نمی خندند؛به ریشه های پوسیده و فاسد جامعه خود نیشخند میزنند!
🔺تئودور آدورنو در جایی میگوید: "در جامعه کاذب و دروغین، خنده و شوخی نوعی بیماری در تن خوشبختی ست و آن را به درون کلیت بی ارزش جامعه فرو می کشاند."
🔺مردمان افسرده و غمگینی که استمرار یاس و فشارِ فشرده حکومتی در این چند دهه بر آنها، در چنین جامعه ی کاذب و دروغینی نتیجه عکس گذاشته ست و یاس آنها را بدل به شادی اندوهناک و خطرناکی کرده ست که از هر مصیبت و داغی جوک می سازند و همه چیز را به سخره می گیرند...
🔺خنده ها و شوخی های هیستریک بدلی بر چهره های بدلی تر برای بیراهه رفتن ذهن ها از احساس ترس غالب...چهره های مبدّل شاد و خندانی که برای فرار از بیماری هولناک با ذهن های بیمار راهی سفرهای جاده ای می شوند تا چند صد کیلومتری از آن فاصله بگیرند..اما افسوس از اینکه ذهن آنها در هم افزایی جهت دار و هماهنگ با تمام جامعه انتقال دهنده اصلی بیماری ست و فرار از آن امکان ندارد...
🔺 مردمانی که از فرصت طلایی پیش آمده با مهارت هرچه تمام بازار احتکار و تبلیغ محصولات ضد کرونایی را در دست میگیرند و بر دارایی های خود به قیمت جان بی ارزش مستمندان جامعه با لبخند رضایتی بر لب هم افزایی می کنند!
🔺 و حالا خنده های بدلی و ریشخندهای تمسخر آمیز مسئولینی که در سرعت فزاینده با حضور در شبکه های مجازی و لبخندهایی بر لب با خرسندی تمام با اعلام مثبت بودن بیماری خود عملا از تمام مسئولیت ها و نقش های خطیری که اکنون باید در قبال جامعه داشته باشند مثل همیشه شانه خانه میکنند و در خانه های خود به دور از مردم مستاصل و پریشان احوال اینروزها قرنطینه می شوند!
🔺بنا به تعبیر میشل فوکو در اینگونه قرنطینه ها ؛ تن از جامعه جدا شده و بیماری فردیت تاریخی پیدا میکند از آن جهت که بیماری از خود بیمار و نقش ها و مسئولیت های بیمار ( مسئولین) در جامعه اهمیت بیشتری پیدا می کند!
📌منبع این مطلب؛ ارسالی مخاطب گرامی کانال
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEJLNLu9Gs-xukoTpA
Telegram
جامعه شناسی در یک نگاه
در این کانال با نظریه های جامعه شناسی و اندیشه جامعه شناسان معاصر ایران آشنا می شوید.
🔸️رویاهای غائب ؛ صداهای حاضر*
✏رضاکردبچه(دانشجو دکتری جامعه شناسی- مستندساز)
✅خیابان دیگر مکانی صرفا برای عبور های سرد رهگذران سر در گریبان از کنار یکدیگر یا ماشین های عبوری با رانندگانی خیره سر به جلو نیست.
خیابانها دیگر بافرم هایی یکسان؛ مغازه های رنگارنگ؛ عابرینی بی تفاوتی، چراغهای همیشه قرمز و ماشینهایی با بوق های تکرار شونده و کرکننده تعریف نمی شوند..خیابان در عصر حاضر مشخصا با پیاده روهایش معنادار می شود و معنای دیگری پیدا کرده است..پیاده روهایی با فروشندگان دوره گرد وحجم رنگارنگ خرده ریزها و فریادها؛ کافه های کنج و تاریک برای قرارهای عاشقانه ی شیرینِ پیچیده در عطر قهوه ای تلخ یاحتی نیازمندانی که احتیاجات خود را با دستان تمنا جلوی رهگذران نجوا میکنند..
اما امروزه آنچه نمودبیشتری از شخصیت ویژه پیاده روهای شهرهایمان میبینیم حضور اجراهای خیابانی(Street Performance) از گروههای موسیقیایی ست که بی چشمداشتی به چشم های بی اعتنا رهگذران در خود فرو رفته و گام های بی درنگ و بی تامل شان، روح تازه ای به روح مرده شهرهایمان دمیده اند؛ آنها گاه بدلِ نقشهای آواز خوانانی را ایفا میکنند که حالا یا دور افتاده اند در غربت و یا دق مرگِ صداهای قدغن شان شدند در وطن...آواز خوانانِ خیابانی با مسیحا نفسهایی با دستهای هنرمندانه وحنجره های پر از احساس؛ اینطور نبض زندگی را در دست میگیرند و ذهن های مریض و مغشوش هریک از ما را که با خبرهای حوادث دلخراش هروزه عادت و مسموم شده است حتی برای چند لحظه آرام میسازند...
می گویند وقتی شادی و مطالعه را از فرهنگ ملتی بگیری ؛مردمان آن سرزمین آرام آرام به اختگی فرهنگی خواهند رسید و سلطه بر مردمانِ اخته، غمگین و ناآگاه به مراتب سهل الوصول تر خواهد بود.. مردمانی میان رویاهای گم شده و غائب شان و صداهای حاضری که حالا بخشی از تاریخ و فرهنگ گم شده و بانشاطِ دورشان بوده است..مردمانی که گاه زیر لب در حال عبور از پیاده روها زمزمه میکنند ترانه های دور را، احساس نزدیک را و با قطره های اشک که از گوشه چشمهایشان بر گونه می لغزد همینطور می روند و دور می شوند...دورِ دور...
پی نوشت:
*این یادداشت در زمانی به نگارش در آمد که هنوز خیابانها, پیاده روها و آدمها درجدایی دردناک ناشی از حضور دهشتناک کرونا همدیگر را اینچنین به فراموشی مرگبار نسپرده بودند! از اینرو سکوت و رخوت شهرم را شاید اینگونه بشکنم و صداها و رویاهای غائب دوباره باز زنده شوند!
@R_Kordbacheh
✏رضاکردبچه(دانشجو دکتری جامعه شناسی- مستندساز)
✅خیابان دیگر مکانی صرفا برای عبور های سرد رهگذران سر در گریبان از کنار یکدیگر یا ماشین های عبوری با رانندگانی خیره سر به جلو نیست.
خیابانها دیگر بافرم هایی یکسان؛ مغازه های رنگارنگ؛ عابرینی بی تفاوتی، چراغهای همیشه قرمز و ماشینهایی با بوق های تکرار شونده و کرکننده تعریف نمی شوند..خیابان در عصر حاضر مشخصا با پیاده روهایش معنادار می شود و معنای دیگری پیدا کرده است..پیاده روهایی با فروشندگان دوره گرد وحجم رنگارنگ خرده ریزها و فریادها؛ کافه های کنج و تاریک برای قرارهای عاشقانه ی شیرینِ پیچیده در عطر قهوه ای تلخ یاحتی نیازمندانی که احتیاجات خود را با دستان تمنا جلوی رهگذران نجوا میکنند..
اما امروزه آنچه نمودبیشتری از شخصیت ویژه پیاده روهای شهرهایمان میبینیم حضور اجراهای خیابانی(Street Performance) از گروههای موسیقیایی ست که بی چشمداشتی به چشم های بی اعتنا رهگذران در خود فرو رفته و گام های بی درنگ و بی تامل شان، روح تازه ای به روح مرده شهرهایمان دمیده اند؛ آنها گاه بدلِ نقشهای آواز خوانانی را ایفا میکنند که حالا یا دور افتاده اند در غربت و یا دق مرگِ صداهای قدغن شان شدند در وطن...آواز خوانانِ خیابانی با مسیحا نفسهایی با دستهای هنرمندانه وحنجره های پر از احساس؛ اینطور نبض زندگی را در دست میگیرند و ذهن های مریض و مغشوش هریک از ما را که با خبرهای حوادث دلخراش هروزه عادت و مسموم شده است حتی برای چند لحظه آرام میسازند...
می گویند وقتی شادی و مطالعه را از فرهنگ ملتی بگیری ؛مردمان آن سرزمین آرام آرام به اختگی فرهنگی خواهند رسید و سلطه بر مردمانِ اخته، غمگین و ناآگاه به مراتب سهل الوصول تر خواهد بود.. مردمانی میان رویاهای گم شده و غائب شان و صداهای حاضری که حالا بخشی از تاریخ و فرهنگ گم شده و بانشاطِ دورشان بوده است..مردمانی که گاه زیر لب در حال عبور از پیاده روها زمزمه میکنند ترانه های دور را، احساس نزدیک را و با قطره های اشک که از گوشه چشمهایشان بر گونه می لغزد همینطور می روند و دور می شوند...دورِ دور...
پی نوشت:
*این یادداشت در زمانی به نگارش در آمد که هنوز خیابانها, پیاده روها و آدمها درجدایی دردناک ناشی از حضور دهشتناک کرونا همدیگر را اینچنین به فراموشی مرگبار نسپرده بودند! از اینرو سکوت و رخوت شهرم را شاید اینگونه بشکنم و صداها و رویاهای غائب دوباره باز زنده شوند!
@R_Kordbacheh
Forwarded from رسانه، فرهنگ - نشانه (Amin)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✏" فلاکت و تیره بختی از آنچه میپندارید و در آیینه می بینید به شما نزدیکتر است..!"
🎬از مجموعه مستندهای مینی مال اجتماعی
✅کاری از :رضا کردبچه( مستند ساز- دانشجو دکتری جامعه شناسی)
@irCDS
🎬از مجموعه مستندهای مینی مال اجتماعی
✅کاری از :رضا کردبچه( مستند ساز- دانشجو دکتری جامعه شناسی)
@irCDS
🔸️نشانه شناسی کلید واژه" زن" درآثار اصغر فرهادی/به بهانه آخرین فیلم ایشان "همه میدانند"
✏رضا کردبچه( دانشجودکتری جامعه شناسی- منتقد سینما)
✅نگارش درباره نگارنده وتصویرگر قهاری چون اصغر فرهادی شایدکار ساده ای نباشد؛امادر این مجال کوتاه میشود بسادگی تمام با تکیه برشاخص ترین پارامتر کارها ایشان یعنی کلیدواژه "زن"و تبیین نقش حیاتی این پارامتر در پیشبرد روند لایه لایه داستانی کارهای وی؛الگوی بدیعی ازنشانه شناسی زنانگی آثار این کارگردان ارائه داد.
بکارگیری شخصیت های متفاوت از زن در روایت سینمایی ایران مسبوق به سابقه بوده و امر شگفت انگیزی نیست.. اما تعلق خاطر خاص فرهادی وتفاوت نگاه وی باسایر کارگردانها وکارکردی که وی از شخصیت زن درکارهایش بیرون میکشد رامیتوان در شاخصه هایی چون:ابهام و راز آمیز بودگی زنان متناسب بافضای راز آلود و هیچکاکی فیلم ها،درهم تنیدگی شخصیت پیچیده زنانه متناسب با لایه لایه بودن داستانهای فرهادی،اشاره به حقوق نابرابرو گاه تضییع حقوق انسانی زنان درجامعه مردسالاری چون ایران و مواردی از این دست نام برد.
زنان در فیلم های فرهادی درحضور و غیابی مدام و گم شدگی وگم گشتگی دنیای شک و تردید جامعه نابهنجار پیرامون خودشان غوطه ورند.گم شدن"الی"در دریای خروشانی از هنجارهای جامعه زن ستیز؛ تجاوز یا میل به تجاوز به رعنا در فیلم فروشنده به مثابه مادینگی یا کالاشدگی آن ؛خیانت برملا شده به مژده پس از شکاکیت او درفیلم چهارشنبه سوری و در آخر هم ربودن دخترک معصوم نوجوان بنام ایرنه( که استعاره ای مخفف گونه ایست از نام ایران;کشور به تاراج رفته همه ما در فیلم همه می دانند!). همین تئوری طرح و توطئه بکار گیری این وجه تکراری از خاصیت زن که یارازی را پنهان میکند(جدایی نادر از سیمین و فروشنده)یا در گم گشتگی اش گم میشود( درباره الی و همه میدانند) یا به اوخیانت میشود( چهارشنبه سوری) در کارهای فرهادی توانست به یکالگوریتم تکراری ونخ نما شده زن ستمدیده وسنتی در فیلم های اومنجرشود وتلاش کارگردان برای فرا روی و مدرنیته کردن شخصیت های زنانه داستانهایش عبث می ماند.
بعبارتی زن در کارهای فرهادی یامدام در حال غیاب و تعلیق دراماتیک درمکاشفه روند هیچکاکی داستان فیلم است یادرحال پنهان کاری و مخفی کردن رازی مهم وسترگ و یادرحال مظلوم نمایی زنانه؛و دقیقا از همین نقطه کانونی ست که ابزاری بودن چیستی وجنسیتی زن برای پیشبرداهداف کارگردان پررنگ تر میشود..
#نقد_فیلم
#سینما
@R_Kordbacheh
✏رضا کردبچه( دانشجودکتری جامعه شناسی- منتقد سینما)
✅نگارش درباره نگارنده وتصویرگر قهاری چون اصغر فرهادی شایدکار ساده ای نباشد؛امادر این مجال کوتاه میشود بسادگی تمام با تکیه برشاخص ترین پارامتر کارها ایشان یعنی کلیدواژه "زن"و تبیین نقش حیاتی این پارامتر در پیشبرد روند لایه لایه داستانی کارهای وی؛الگوی بدیعی ازنشانه شناسی زنانگی آثار این کارگردان ارائه داد.
بکارگیری شخصیت های متفاوت از زن در روایت سینمایی ایران مسبوق به سابقه بوده و امر شگفت انگیزی نیست.. اما تعلق خاطر خاص فرهادی وتفاوت نگاه وی باسایر کارگردانها وکارکردی که وی از شخصیت زن درکارهایش بیرون میکشد رامیتوان در شاخصه هایی چون:ابهام و راز آمیز بودگی زنان متناسب بافضای راز آلود و هیچکاکی فیلم ها،درهم تنیدگی شخصیت پیچیده زنانه متناسب با لایه لایه بودن داستانهای فرهادی،اشاره به حقوق نابرابرو گاه تضییع حقوق انسانی زنان درجامعه مردسالاری چون ایران و مواردی از این دست نام برد.
زنان در فیلم های فرهادی درحضور و غیابی مدام و گم شدگی وگم گشتگی دنیای شک و تردید جامعه نابهنجار پیرامون خودشان غوطه ورند.گم شدن"الی"در دریای خروشانی از هنجارهای جامعه زن ستیز؛ تجاوز یا میل به تجاوز به رعنا در فیلم فروشنده به مثابه مادینگی یا کالاشدگی آن ؛خیانت برملا شده به مژده پس از شکاکیت او درفیلم چهارشنبه سوری و در آخر هم ربودن دخترک معصوم نوجوان بنام ایرنه( که استعاره ای مخفف گونه ایست از نام ایران;کشور به تاراج رفته همه ما در فیلم همه می دانند!). همین تئوری طرح و توطئه بکار گیری این وجه تکراری از خاصیت زن که یارازی را پنهان میکند(جدایی نادر از سیمین و فروشنده)یا در گم گشتگی اش گم میشود( درباره الی و همه میدانند) یا به اوخیانت میشود( چهارشنبه سوری) در کارهای فرهادی توانست به یکالگوریتم تکراری ونخ نما شده زن ستمدیده وسنتی در فیلم های اومنجرشود وتلاش کارگردان برای فرا روی و مدرنیته کردن شخصیت های زنانه داستانهایش عبث می ماند.
بعبارتی زن در کارهای فرهادی یامدام در حال غیاب و تعلیق دراماتیک درمکاشفه روند هیچکاکی داستان فیلم است یادرحال پنهان کاری و مخفی کردن رازی مهم وسترگ و یادرحال مظلوم نمایی زنانه؛و دقیقا از همین نقطه کانونی ست که ابزاری بودن چیستی وجنسیتی زن برای پیشبرداهداف کارگردان پررنگ تر میشود..
#نقد_فیلم
#سینما
@R_Kordbacheh
🔸️گودو؛ و انتظارِ شنبه خوبِ محال!
✏رضا کردبچه( دانشجو دکتری جامعه شناسی)
۱) شاید تعلیق و انتظارِ عبث انسان معاصر، در هیچ ادبیاتِ نوشتاری به اندازه ی نمایشنامه "در انتظار گودو" اینچنین آمیخته به یاس فلسفی هیچِ عظیم ولی در عین حال مسحور کننده و اغواگرانه به تصویر در نیامده باشد..تا جایی که ساموئل بکت انسان حاضر را در جایگاهی حقیقی خود، در بیهودگی یک هیچ غائب بزرگ قرار میدهد...او می داند که عصر حاضر عصر پایان روایت های ایدئولوژیک و کلان انسان مدرن است؛ پساانسانی که خود محصول خود ویرانگری های پیوسته ای است که در طی آن تمام پل های معلق پشت سر خود را در انفجار مدام جنگها و شرارت های بیشمار و نسل کشی های پیوسته منهدم نموده و حالا بر خرابه های دست ساز خود، آینده ی بهتر غائب را انتظار میکشد...چیز بیهوده ای که چشم به راهش است در دور دست های دور؛ اما این انتظار؛ این غیابِ حضور کشنده، اورا سرانجام از پای در می آورد..!
۲) ژیژک در کتاب "بوطیقا و چهار مقاله و شرح آنها" با اشاره به روایت راویان بزرگی چون بکت و شخصیت منتظر بیهوده "گودو" معتقد است که اینگونه شخصیت های معطل و رها، می تواند سرنوشت هر کدام از ما باشد که انتظار آمدن چیزی را می کشد یا انتظار اتفاق افتادن چیز بیهوده دیگری را ؛ در حالی که انسان عصر حاضر می داند انتظارش بیهوده است ، اما بیهودگی انتظار بخشی از کالبد وجودی وی شده و از آن ابلهانه لذت میبرد...وعده هیچ چیز که تجسم خیال واهی ست..وعده آینده ای بهتر، امیدی روشن تر و تدبیر آرمانی تر...
۳) بازی وعده ها و امید برخی حکومت ها ، چیزی شبیه بازی "گل یا پوچ "(هیچ) است...به این معنا که برخی دولت ها برای کسب قدرت و بالا آمدن وعده هایی می دهند تا مردم فرودست با امید انتخاب آنها، دست به آسایش و آرامش نسبی فرودستی خود برسند... که در نتیجه، دولت ها پس از کسب منصب و قدرت ،یا به وعده خود عمل میکنند و گُل میکارند و یا وعده ها همه پوچ از آب در می آید و دستها خالی تر و کوتاه تر از همیشه درآستین می ماند.
اما بازی برخی وعده ها و امید حکومتها با مردم ؛ چیز بیشتر از بازی دو سر پوچ نیست..بازی دو سر هیچ..که جز انتخاب انتظار،مردمان هیچ چیز دیگری برای از دست دادن ندارند! پس به ناچار در انتظارِ بیهوده "گودویی"، با آنکه می دانند که بازی دوسر پوچ دارد، باز بازی می خورند! باز دست به انتخاب می زنند و انتظار ابلهانه را انتخاب می کنند..و طرف مقابل همچنان خالی بازی می کند! گویی که پوچیدن انتظار، سرنوشت عبث مردمان خنیاگر رویاست...رویای اینکه سرانجام یک روز خوب می آید، اینکه در انتظار شنبه ی خوبِ دیگر محال، همه چیز به روال عادی برمی گردد! از شنبه ی محال دیگری نه هیچ خطری تهدیدمان می کند و نه هیچ تنگدستی انتظارمان را میکشد ! اینکه در انتظار گودویی باشید و از شنبه ی خوبِ محال دیگری جانتان را با وعده های هیچ و امید بر دستهای پوچ و خالی تان بگیرید و همچنان مرگیدن با شکوه را در بیرون قرنطینه های خود انتظار بکشید!
@R_Kordbacheh
✏رضا کردبچه( دانشجو دکتری جامعه شناسی)
۱) شاید تعلیق و انتظارِ عبث انسان معاصر، در هیچ ادبیاتِ نوشتاری به اندازه ی نمایشنامه "در انتظار گودو" اینچنین آمیخته به یاس فلسفی هیچِ عظیم ولی در عین حال مسحور کننده و اغواگرانه به تصویر در نیامده باشد..تا جایی که ساموئل بکت انسان حاضر را در جایگاهی حقیقی خود، در بیهودگی یک هیچ غائب بزرگ قرار میدهد...او می داند که عصر حاضر عصر پایان روایت های ایدئولوژیک و کلان انسان مدرن است؛ پساانسانی که خود محصول خود ویرانگری های پیوسته ای است که در طی آن تمام پل های معلق پشت سر خود را در انفجار مدام جنگها و شرارت های بیشمار و نسل کشی های پیوسته منهدم نموده و حالا بر خرابه های دست ساز خود، آینده ی بهتر غائب را انتظار میکشد...چیز بیهوده ای که چشم به راهش است در دور دست های دور؛ اما این انتظار؛ این غیابِ حضور کشنده، اورا سرانجام از پای در می آورد..!
۲) ژیژک در کتاب "بوطیقا و چهار مقاله و شرح آنها" با اشاره به روایت راویان بزرگی چون بکت و شخصیت منتظر بیهوده "گودو" معتقد است که اینگونه شخصیت های معطل و رها، می تواند سرنوشت هر کدام از ما باشد که انتظار آمدن چیزی را می کشد یا انتظار اتفاق افتادن چیز بیهوده دیگری را ؛ در حالی که انسان عصر حاضر می داند انتظارش بیهوده است ، اما بیهودگی انتظار بخشی از کالبد وجودی وی شده و از آن ابلهانه لذت میبرد...وعده هیچ چیز که تجسم خیال واهی ست..وعده آینده ای بهتر، امیدی روشن تر و تدبیر آرمانی تر...
۳) بازی وعده ها و امید برخی حکومت ها ، چیزی شبیه بازی "گل یا پوچ "(هیچ) است...به این معنا که برخی دولت ها برای کسب قدرت و بالا آمدن وعده هایی می دهند تا مردم فرودست با امید انتخاب آنها، دست به آسایش و آرامش نسبی فرودستی خود برسند... که در نتیجه، دولت ها پس از کسب منصب و قدرت ،یا به وعده خود عمل میکنند و گُل میکارند و یا وعده ها همه پوچ از آب در می آید و دستها خالی تر و کوتاه تر از همیشه درآستین می ماند.
اما بازی برخی وعده ها و امید حکومتها با مردم ؛ چیز بیشتر از بازی دو سر پوچ نیست..بازی دو سر هیچ..که جز انتخاب انتظار،مردمان هیچ چیز دیگری برای از دست دادن ندارند! پس به ناچار در انتظارِ بیهوده "گودویی"، با آنکه می دانند که بازی دوسر پوچ دارد، باز بازی می خورند! باز دست به انتخاب می زنند و انتظار ابلهانه را انتخاب می کنند..و طرف مقابل همچنان خالی بازی می کند! گویی که پوچیدن انتظار، سرنوشت عبث مردمان خنیاگر رویاست...رویای اینکه سرانجام یک روز خوب می آید، اینکه در انتظار شنبه ی خوبِ دیگر محال، همه چیز به روال عادی برمی گردد! از شنبه ی محال دیگری نه هیچ خطری تهدیدمان می کند و نه هیچ تنگدستی انتظارمان را میکشد ! اینکه در انتظار گودویی باشید و از شنبه ی خوبِ محال دیگری جانتان را با وعده های هیچ و امید بر دستهای پوچ و خالی تان بگیرید و همچنان مرگیدن با شکوه را در بیرون قرنطینه های خود انتظار بکشید!
@R_Kordbacheh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✏" آب دریاها سخت تلخ است آقا!"
🎬از مجموعه مستندهای مینی مال اجتماعی
✅کاری از : #رضا_کردبچه( دانشجو دکتری جامعه شناسی- مستندساز)
"اگر در جایی از شهر، تهیدستی آشکارا یافت شود، در همان نزدیکی، دزد و جیببُر و دشمن مقدسات و هر گونه بدکار دیگر هم پنهان خواهند بود! "
(افلاطون)
@R_Kordbacheh
🎬از مجموعه مستندهای مینی مال اجتماعی
✅کاری از : #رضا_کردبچه( دانشجو دکتری جامعه شناسی- مستندساز)
"اگر در جایی از شهر، تهیدستی آشکارا یافت شود، در همان نزدیکی، دزد و جیببُر و دشمن مقدسات و هر گونه بدکار دیگر هم پنهان خواهند بود! "
(افلاطون)
@R_Kordbacheh
🔸️انسان گرگ نما؛ انسان گرگ مرام!
✍رضاکردبچه(دانشجو دکتری جامعه شناسی)
✅گرگ ها یکی از موثرترین حیوانات در نظم اکوسیستم طبیعت هستند... این حیوانات بصورت اجتماعی زندگی کرده و بعد از سگ های وحشی افریقایی یکی از منظم ترین حیوانات گوشتخوار در طبیعت هستند که زیستی بسیار هماهنگ و شکار جمعی با تاکتیکی دارند..زندگی برخی چارپایانی که زیستنی بسیار اجتماعی تر از انسانها دارند میتواند واقعا سرمشق زندگی اجتماعی این موجودات دوپا باشد!...زندگی گروهی ، همبستگی و پشتیبانی از اعضا گروه در مواقع خطر و شکار در حیات وحش ؛ وفاداری به قوانینی مثل تک همسری و تک گزینی؛ عدم کشتار یکدیگر بر خلاف کشتار انسانها بدست هم یا حکومت ها بر سر قدرت ؛عدم حرص و آز در بدست آوردن شکار بیشتر و خوراک بهینه و همچنین عدم طعمه اندوزی برای آینده به مثابه مال اندوزی که انسانها تبحر خاصی در آن دارند و متمسک به انواع و اقسام حربه ها و کلاهبرداریهای عجیب در جامعه (به مثابه حیات غیر وحشی) برای آن میشوند...مهمترین شاخصه زندگی گرگها عدم وجود طبقه اجتماعی سرمایه دار، کارگر ( بورژوا ، پرولتاریاست)...رهبر درگروه تنها نقش هدایت کنندگی دارد و اقتدار درمفهوم بکارگیری قدرت مشروع و پذیرش آن توسط اعضا به تمام معنا شکل پیدا میکند..ابزار نه ضرب است نه زور، و نه سرکوب بی چون و چرا یکطرفه..یک اشتراکِ اطاعت گونه کاریزماتیکی..
زبان گرگها زبان پر رمز و راز پر از نشانه های زیباست.زبان دعوت و زوزه هایی آهنگین از ارکستراسیونی از صداهایی دور، نجواهای کشیده برای همبسته و یکی شدن برای رسیدن به هدف(چه شکار و چه دفاع برابر خطر و دشمن) ؛گفتمانی مدرن اما درحیات وحشِ حیوانی..در مقابل حیاتِ رام انسانی علیرغم سبقه چند هزار سال تجربه زیستن در کنار هم و دارا بودن زبانهای بسیار در طول هزاران سال متوالی؛ هنوز به درک و فهم مشترکی با هم نرسیده اند..خطوط مرزی بین تمدنها و جدایی قاره ها و نژادها و رنگها ؛ انسانها را در طول تاریخ وادار به جنگ و خونریزی های فراوان به دست خویشتن برای تصاحب حقوق مشروع خود به زعم خویشتن کرده است..تلاش برای ثبات و گستراندن بیشتر و بیشتر جولانگاه ها و جغرافیای ارضی خود که متوسل به انواع و اقسام سیاست های کثیف حکومتی یا حتی کشتار مردمان خود در درون میشوند...
تامس هابز از فلاسفه عصر روشنگری معتقد بودکه درانسان خواستی سیری ناپذیر وهمیشگی برای رسیدن به قدرت بیشتر و بیشتر وجود دارد که تا مرگ ارضا نخواهد شدو جملهٔ "انسان، گرگِ انسان است" نیز به این معناست که با زندگی اجتماعی، انسانها بر سر ارضای امیال خود دچار نزاع میشوند و در این نزاع تنها آنکس که قدرت بیشتری دارد پیروز میشود، اما با این حال این پیروزی نیز دوام چندانی نخواهد داشت.
اگرچه بر اساس اصل تکامل داروینی میتوان گفت که از لحاظ دگردیسی های فیزیولوژیکی، انسان جانور جهش یافته ایست از اعصار دور تا کنون ؛به تعبیری جهشی از چریدن و چار پاییدن تا ایستاده بر دو پا وبا دست دریدن ؛جهش از دریدن حیوانی با چنگال و دندان تنها برای تنازع بقا تا رسیدن به کشتن انسان به دست انسان با سلاح برای قدرت بقا! اما قطع به یقین میتوان گفت علیرغم شباهت های فیزیکی و ظاهری؛ منطق درونیات و ذات گنگ و ناشناخته این جانور دوپا در هیچ فسیل تاریخی منطقا قابل ردیابی نیست! انسانی که حتی باداشتن نقاب چهره و نمایی از گرگ ؛ هیچ مرامی از این حیوان با مرام به ارث نبرده است..نه همبستگی در زندگی اجتماعی؛ نه رسیدن به زبان مشترک ارتباطی و نه حتی ندریدن خود به دست خودی در اراده به معطوف به قدرت! در بیهودگی و بیخودگی قدرت انسانی..
@R_Kordbacheh
✍رضاکردبچه(دانشجو دکتری جامعه شناسی)
✅گرگ ها یکی از موثرترین حیوانات در نظم اکوسیستم طبیعت هستند... این حیوانات بصورت اجتماعی زندگی کرده و بعد از سگ های وحشی افریقایی یکی از منظم ترین حیوانات گوشتخوار در طبیعت هستند که زیستی بسیار هماهنگ و شکار جمعی با تاکتیکی دارند..زندگی برخی چارپایانی که زیستنی بسیار اجتماعی تر از انسانها دارند میتواند واقعا سرمشق زندگی اجتماعی این موجودات دوپا باشد!...زندگی گروهی ، همبستگی و پشتیبانی از اعضا گروه در مواقع خطر و شکار در حیات وحش ؛ وفاداری به قوانینی مثل تک همسری و تک گزینی؛ عدم کشتار یکدیگر بر خلاف کشتار انسانها بدست هم یا حکومت ها بر سر قدرت ؛عدم حرص و آز در بدست آوردن شکار بیشتر و خوراک بهینه و همچنین عدم طعمه اندوزی برای آینده به مثابه مال اندوزی که انسانها تبحر خاصی در آن دارند و متمسک به انواع و اقسام حربه ها و کلاهبرداریهای عجیب در جامعه (به مثابه حیات غیر وحشی) برای آن میشوند...مهمترین شاخصه زندگی گرگها عدم وجود طبقه اجتماعی سرمایه دار، کارگر ( بورژوا ، پرولتاریاست)...رهبر درگروه تنها نقش هدایت کنندگی دارد و اقتدار درمفهوم بکارگیری قدرت مشروع و پذیرش آن توسط اعضا به تمام معنا شکل پیدا میکند..ابزار نه ضرب است نه زور، و نه سرکوب بی چون و چرا یکطرفه..یک اشتراکِ اطاعت گونه کاریزماتیکی..
زبان گرگها زبان پر رمز و راز پر از نشانه های زیباست.زبان دعوت و زوزه هایی آهنگین از ارکستراسیونی از صداهایی دور، نجواهای کشیده برای همبسته و یکی شدن برای رسیدن به هدف(چه شکار و چه دفاع برابر خطر و دشمن) ؛گفتمانی مدرن اما درحیات وحشِ حیوانی..در مقابل حیاتِ رام انسانی علیرغم سبقه چند هزار سال تجربه زیستن در کنار هم و دارا بودن زبانهای بسیار در طول هزاران سال متوالی؛ هنوز به درک و فهم مشترکی با هم نرسیده اند..خطوط مرزی بین تمدنها و جدایی قاره ها و نژادها و رنگها ؛ انسانها را در طول تاریخ وادار به جنگ و خونریزی های فراوان به دست خویشتن برای تصاحب حقوق مشروع خود به زعم خویشتن کرده است..تلاش برای ثبات و گستراندن بیشتر و بیشتر جولانگاه ها و جغرافیای ارضی خود که متوسل به انواع و اقسام سیاست های کثیف حکومتی یا حتی کشتار مردمان خود در درون میشوند...
تامس هابز از فلاسفه عصر روشنگری معتقد بودکه درانسان خواستی سیری ناپذیر وهمیشگی برای رسیدن به قدرت بیشتر و بیشتر وجود دارد که تا مرگ ارضا نخواهد شدو جملهٔ "انسان، گرگِ انسان است" نیز به این معناست که با زندگی اجتماعی، انسانها بر سر ارضای امیال خود دچار نزاع میشوند و در این نزاع تنها آنکس که قدرت بیشتری دارد پیروز میشود، اما با این حال این پیروزی نیز دوام چندانی نخواهد داشت.
اگرچه بر اساس اصل تکامل داروینی میتوان گفت که از لحاظ دگردیسی های فیزیولوژیکی، انسان جانور جهش یافته ایست از اعصار دور تا کنون ؛به تعبیری جهشی از چریدن و چار پاییدن تا ایستاده بر دو پا وبا دست دریدن ؛جهش از دریدن حیوانی با چنگال و دندان تنها برای تنازع بقا تا رسیدن به کشتن انسان به دست انسان با سلاح برای قدرت بقا! اما قطع به یقین میتوان گفت علیرغم شباهت های فیزیکی و ظاهری؛ منطق درونیات و ذات گنگ و ناشناخته این جانور دوپا در هیچ فسیل تاریخی منطقا قابل ردیابی نیست! انسانی که حتی باداشتن نقاب چهره و نمایی از گرگ ؛ هیچ مرامی از این حیوان با مرام به ارث نبرده است..نه همبستگی در زندگی اجتماعی؛ نه رسیدن به زبان مشترک ارتباطی و نه حتی ندریدن خود به دست خودی در اراده به معطوف به قدرت! در بیهودگی و بیخودگی قدرت انسانی..
@R_Kordbacheh