Forwarded from اتچ بات
🔹سم الفبا و کلاسهای گاز !
✅واکاوی جامعه شناختی حملات سمی بیولوژیکی به مدارس دختران ایران زمین
✍🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
۱) میشل فوکو در تحلیل تبارشناسی خود از سیر تحول نظم و انضباط در نهادهایی چون مدرسه، زندانها، پادگانهای نظامی و دیگر نهادهایی که بدنمندی انسانها به بند دستگاه نظم ونظارت، آموزش و تربیت و یا درمان کشیده می شود ،به این نتیجه نهایی می رسد که بدنها در سازو کارهای این نهادها بدلیل انقیاد و سرکوب، تنبیه و مجازاتِ هر لحظه ی دستگاه قدرت نه تنها رشد و اعتلا نیافته ، بلکه در نتیجه ای معکوس دچار خمودگی، انقیاد و از هم پاشیدگی هویتی خواهند شد. به تعبیر دیگر نهاد انضباطی همچون مدرسه با نگاه میکروسکوپی و با زیر نظر داشتن تمام جزئیات و رفتارهای دانش آموزان از طریق معماری دیده بانی ساختمانی(نگاه سراسر بین) و داشتن ساختار سلسه مراتبی قدرت: مدیر، ناظم، معلم پرورشی و اخلاق و....تنبیهاتی چون جرائم آزاردهنده مشق شب ، توبیخ و اخراج و یا حتی تنبیه بدنی با ابزارهایی چون خط کش، ترکه، چوب و توهین و خشونت کلامی و همچنین در بروزترین شیوه تنبیهی این اتفاقات اخیر در مدارس دختران یعنی تدریس سم الفبا در کلاسهای گاز سعی در خرد کردن و فروپاشیدن مقاومت بدنهای غیرمطیع، سرکش و نافرمان و ساختن بدنهایی قاعده مند، مطیع و یکپارچه تحت قوانین خود را دارد..پوشیدن یونیفرم های یکسان و یکپارچه همچون لباسهای زندانیان و یا بیماران بیمارستان و یا تراشیدن موهای سر همچون مجرمان و تبهکاران و احتمالا استفاده از ماسک های ضد گاز شیمیایی در سر کلاسهای درس، در راستای همین شبیه سازی و القای سوژه های مجرم - دانش آموز، تبهکار- دانش اندوز خواهد بود!
۲) "هرجا قدرت هست، مقاومت هم هست" شاید این گزاره فوکویی به چگونگی درک ایده تبدیل شدن ماهیت دانش آموزان و دانش آموختگان نظام آموزشی حاضر جامعه به عناصر قانون شکن، تبهکار و مجرم خطرناک برای حکومت کمک شایانی نماید...اتفاقات و اعتراضات اخیر در جامعه تحت "شعار زن - زندگی - آزادی" بلافاصله پس از فروکش کردن در سطوح و طبقات مختلف جامعه، بدنه سیستم آموزشی جامعه ایران را مورد هدف و تحت سیطره خود قرار داد و اعتراضات مدنی دانش آموزی با جسارت و مقاومت بیشتری و طرح شعارهای تابوشکنانه ادامه پیدا نمود. بدیهی ست آنجا که قدرت است، مقاومت هم هست،اما هرچقدر مقاومت بیشتر شود،قدرت بیشتری برای برشکستن بدنه آن مقاومت فشار خواهد آورد..از اینرو اگر حملات بیولوژیکی شیمیایی و سمی به مدارس دخترانه در سطح کشور را نوعی ساز و کار تنبیهی فراساختی و بالا دستی قدرت، بر علیه مقاومت بدنهای نافرمان مدنی و حرکات اعتراضی دختران- تبهکاران به زعم حکومت بدانیم، باید بپذیریم که فروپاشی ساختارهای آموزشی آن نظام در پی فروپاشی و به بن بست رسیدن ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن آغاز شده است و این یعنی تخریب و اضمحلال چهار ستون بدنه بیمار و فرتوت یک نظام... نظامی بی ساختار و عاری از کارکردهای صحیح اقتصاد، سیاست،فرهنگ و اجتماع ، که هر آن خطر فروریختن و اضمحلالش وجود خواهد داشت.
۳) نمود گسست از گذشته مذموم زن ایرانی درتوالی چهار دهه گذرحکومت ایدئولوژیک که زن را تنها هویتی دربستر و همبستر با قواعد جزم اندیش مولد نسل طلب می کرد؛ در پیوند و آشتی نسل حاضر و نوین دختران ایران زمین با بدنهای خود و جوانه زدن خواسته های تنانه شان درفضا و مکانهای حقیقی و عیان متبلور گردید..درحقیقت نسل راسخ دختران ایران بانو اندک اندک آموخته اند که در بدنهای خود زندگی کنند، با آن به وحدت وجودی و آشتی برسند و از رهایی و عیان ساختن زیبایی ها و تابوهایی که سالها در خفا بود نهراسند...اگرچه حکومت سعی در سمی کردن اندیشه های آنان دارد، اما ریشه ها و بذر وجودی این تنانِ عصیانگر در خاک رهایی دیگری جوانه زده است...خاکی عاری از آفت ارتجاع !
"آلفرد وایت هد" فیلسوف انگلیسی در جایی می گوید که هرحادثه ای که پیش می آید در خود گذشته ای و جوانه ای از آینده دارد
مادران گذشته توسری خور، اکنون نسل دختران و زنان عاصی توسری زن حاکمان قدرت را در دامان خود پرورش داده اند که فرا از هر آموزش و پرورش مسموم و نامعلوم، راه خود را پیدا نموده و روسری و توسری را توامان باهم بر نمی تابتد، اگرچه سم را بجای الفبای درس در کلاسهای گاز به خوردشان دهند.اما آنها نفس خواهند کشید، جوانه خواهند زد و درخفگی این هوای مسموم حتی ثمر خواهند داد...دخترانی که بی شک آبستن کینه و نفرت وامید در نطفه های نسلهای عاصی آتی خواهند بود!
@R_Kordbacheh
✅واکاوی جامعه شناختی حملات سمی بیولوژیکی به مدارس دختران ایران زمین
✍🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
۱) میشل فوکو در تحلیل تبارشناسی خود از سیر تحول نظم و انضباط در نهادهایی چون مدرسه، زندانها، پادگانهای نظامی و دیگر نهادهایی که بدنمندی انسانها به بند دستگاه نظم ونظارت، آموزش و تربیت و یا درمان کشیده می شود ،به این نتیجه نهایی می رسد که بدنها در سازو کارهای این نهادها بدلیل انقیاد و سرکوب، تنبیه و مجازاتِ هر لحظه ی دستگاه قدرت نه تنها رشد و اعتلا نیافته ، بلکه در نتیجه ای معکوس دچار خمودگی، انقیاد و از هم پاشیدگی هویتی خواهند شد. به تعبیر دیگر نهاد انضباطی همچون مدرسه با نگاه میکروسکوپی و با زیر نظر داشتن تمام جزئیات و رفتارهای دانش آموزان از طریق معماری دیده بانی ساختمانی(نگاه سراسر بین) و داشتن ساختار سلسه مراتبی قدرت: مدیر، ناظم، معلم پرورشی و اخلاق و....تنبیهاتی چون جرائم آزاردهنده مشق شب ، توبیخ و اخراج و یا حتی تنبیه بدنی با ابزارهایی چون خط کش، ترکه، چوب و توهین و خشونت کلامی و همچنین در بروزترین شیوه تنبیهی این اتفاقات اخیر در مدارس دختران یعنی تدریس سم الفبا در کلاسهای گاز سعی در خرد کردن و فروپاشیدن مقاومت بدنهای غیرمطیع، سرکش و نافرمان و ساختن بدنهایی قاعده مند، مطیع و یکپارچه تحت قوانین خود را دارد..پوشیدن یونیفرم های یکسان و یکپارچه همچون لباسهای زندانیان و یا بیماران بیمارستان و یا تراشیدن موهای سر همچون مجرمان و تبهکاران و احتمالا استفاده از ماسک های ضد گاز شیمیایی در سر کلاسهای درس، در راستای همین شبیه سازی و القای سوژه های مجرم - دانش آموز، تبهکار- دانش اندوز خواهد بود!
۲) "هرجا قدرت هست، مقاومت هم هست" شاید این گزاره فوکویی به چگونگی درک ایده تبدیل شدن ماهیت دانش آموزان و دانش آموختگان نظام آموزشی حاضر جامعه به عناصر قانون شکن، تبهکار و مجرم خطرناک برای حکومت کمک شایانی نماید...اتفاقات و اعتراضات اخیر در جامعه تحت "شعار زن - زندگی - آزادی" بلافاصله پس از فروکش کردن در سطوح و طبقات مختلف جامعه، بدنه سیستم آموزشی جامعه ایران را مورد هدف و تحت سیطره خود قرار داد و اعتراضات مدنی دانش آموزی با جسارت و مقاومت بیشتری و طرح شعارهای تابوشکنانه ادامه پیدا نمود. بدیهی ست آنجا که قدرت است، مقاومت هم هست،اما هرچقدر مقاومت بیشتر شود،قدرت بیشتری برای برشکستن بدنه آن مقاومت فشار خواهد آورد..از اینرو اگر حملات بیولوژیکی شیمیایی و سمی به مدارس دخترانه در سطح کشور را نوعی ساز و کار تنبیهی فراساختی و بالا دستی قدرت، بر علیه مقاومت بدنهای نافرمان مدنی و حرکات اعتراضی دختران- تبهکاران به زعم حکومت بدانیم، باید بپذیریم که فروپاشی ساختارهای آموزشی آن نظام در پی فروپاشی و به بن بست رسیدن ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن آغاز شده است و این یعنی تخریب و اضمحلال چهار ستون بدنه بیمار و فرتوت یک نظام... نظامی بی ساختار و عاری از کارکردهای صحیح اقتصاد، سیاست،فرهنگ و اجتماع ، که هر آن خطر فروریختن و اضمحلالش وجود خواهد داشت.
۳) نمود گسست از گذشته مذموم زن ایرانی درتوالی چهار دهه گذرحکومت ایدئولوژیک که زن را تنها هویتی دربستر و همبستر با قواعد جزم اندیش مولد نسل طلب می کرد؛ در پیوند و آشتی نسل حاضر و نوین دختران ایران زمین با بدنهای خود و جوانه زدن خواسته های تنانه شان درفضا و مکانهای حقیقی و عیان متبلور گردید..درحقیقت نسل راسخ دختران ایران بانو اندک اندک آموخته اند که در بدنهای خود زندگی کنند، با آن به وحدت وجودی و آشتی برسند و از رهایی و عیان ساختن زیبایی ها و تابوهایی که سالها در خفا بود نهراسند...اگرچه حکومت سعی در سمی کردن اندیشه های آنان دارد، اما ریشه ها و بذر وجودی این تنانِ عصیانگر در خاک رهایی دیگری جوانه زده است...خاکی عاری از آفت ارتجاع !
"آلفرد وایت هد" فیلسوف انگلیسی در جایی می گوید که هرحادثه ای که پیش می آید در خود گذشته ای و جوانه ای از آینده دارد
مادران گذشته توسری خور، اکنون نسل دختران و زنان عاصی توسری زن حاکمان قدرت را در دامان خود پرورش داده اند که فرا از هر آموزش و پرورش مسموم و نامعلوم، راه خود را پیدا نموده و روسری و توسری را توامان باهم بر نمی تابتد، اگرچه سم را بجای الفبای درس در کلاسهای گاز به خوردشان دهند.اما آنها نفس خواهند کشید، جوانه خواهند زد و درخفگی این هوای مسموم حتی ثمر خواهند داد...دخترانی که بی شک آبستن کینه و نفرت وامید در نطفه های نسلهای عاصی آتی خواهند بود!
@R_Kordbacheh
Telegram
attach 📎
✏اندیشه های رضاکردبچه pinned « 🔹سم الفبا و کلاسهای گاز ! ✅واکاوی جامعه شناختی حملات سمی بیولوژیکی به مدارس دختران ایران زمین ✍🎬 رضا کردبچه @R_Kordbacheh ۱) میشل فوکو در تحلیل تبارشناسی خود از سیر تحول نظم و انضباط در نهادهایی چون مدرسه، زندانها، پادگانهای نظامی و دیگر نهادهایی که…»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅ در فقدان است که ما از دست می دهیم ، در نوروز فقدان اما آنچه را که از دست داده ایم، دوباره شکوفه می دهد بر تلخی شاخه های شکسته افتاده بر گذشته سال .. بر شکوفه های ریخته شده بر خاطرِ خاک ، بر شکوفه های داغ دیده شده در تیراس قلب.. شکوفه هایی که جوانه زد بر کاسه چشم ....به خاک سپردیم چه جوانانی اسماعیل، چه جوانانی که خون گرمشان بر خاک هیچ گاه سرد نخواهد شد...شکوفه های آغوشیده در خاطره خون ...اندوه را همچون پاره سنگ هایی بر گردنمان ، همچون سنگ ریزه های آشوب بر دلمان،سال به سال با خود می کشیم ...چه مادرانی که در زاری بر گورهای ناکام ، سنگ را به گریه می انداخت.. چه پدرانی که بر هق هق شانه های مردانه شان، شکستن را در خود فرو می ریخت و خُرد می کرد...هوا پر از بوی باروت بود و خونابه ها بر کف خیابان..چگونه می شود از سالی به سال دیگر گذر کرد اما خاطرات سوگواری را جای دیگر گذاشت و نهان کرد...براستی ما سال نو را آغاز نمی کنیم..ما داغ هایمان را جابجا می کنیم!
✍🎶 #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
✍🎶 #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
✅" آزادی من برای حرکت دادن مشتم در هوا آنجایی به پایان میرسد که صورت شما آغاز میشود. یگانه دلیل موجه برای آنکه مرا از عملی کردن خواستهام باز دارند، یا وادارم کنند که برخلاف خواستهام عمل کنم، این است که شخص دیگری از اعمال من آسیب ببیند.
زندگی خصوصی من به خودم مربوط است. مادامی که عملا با کردار خود به شخص دیگری آسیب نمیرسانم قدرت و جامعه حق دخالت در آن را ندارد...هر کس که بالغ شده باشد و بتواند تصمیمهای آگاهانه بگیرد باید از آزادی روش زندگی برخوردار باشد،
حتی اگر من با اعمالم به خودم آسیب برسانم، این دلیل کافی برای مداخلهی قدرت و جامعه در زندگی شخصی من نخواهد بود.
پدر مآبی یعنی کنترل اعمال افراد با این استدلال که خیر آنها را بهتر از خودشان تشخیص میدهند و این تنها در حق کودکان، بیماران روانی و افراد غیر متمدن صادق است نه افراد بالغ، آگاه و تحصیل کرده"
✍ #جان_استوارت_میل
@R_Kordbacheh
زندگی خصوصی من به خودم مربوط است. مادامی که عملا با کردار خود به شخص دیگری آسیب نمیرسانم قدرت و جامعه حق دخالت در آن را ندارد...هر کس که بالغ شده باشد و بتواند تصمیمهای آگاهانه بگیرد باید از آزادی روش زندگی برخوردار باشد،
حتی اگر من با اعمالم به خودم آسیب برسانم، این دلیل کافی برای مداخلهی قدرت و جامعه در زندگی شخصی من نخواهد بود.
پدر مآبی یعنی کنترل اعمال افراد با این استدلال که خیر آنها را بهتر از خودشان تشخیص میدهند و این تنها در حق کودکان، بیماران روانی و افراد غیر متمدن صادق است نه افراد بالغ، آگاه و تحصیل کرده"
✍ #جان_استوارت_میل
@R_Kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
🔹خودنمایی در برابر مرگ
✍رضا کردبچه
✅"ماتنها زمانی به خود واقعی خود میرسیم که اگرزندگیمان انتخابی نیست،مرگمان اما باشد"! ( جین آمری)
@R_Kordbacheh
۱)خودکشی خودنمایی باشکوه در برابر مرگ است برای شخصی که در زیستن خویش مقهور و به زیر کشیده است...کوتاه آمدن از زندگی خویش و به رخ کشیدن پایان خود خواسته آن در تقابل با اجبار زیستن نامرغوب و مضطربش...مرعوب زندگی خویش شدن ، پیش از مرگ را به فکر فرو بردن..خودکشی دهن کجی به مرگ است یا به تعبیری پیش دستی بر مرگ، پیش از آنکه فرد از زندگی خود دست بکشد در پایانی خواهنده و امضایی در پای پایان صفحات چروکیده زیستن نامربوط خویش..ترجیح شروع دیگری در خاک پذیرنده و یکی شدن با آن.
۲) ژان پل سارتر در کتاب "هستی و نیستی" خود می گوید: وقتی انسان به خود فرو رفت و به دنیای نیستی قدم گذاشت، آنزمان حقیقت نیستی را چنان که باید شناخته است.. حالت انسان طوری است که همیشه خود را با مسئله زمان مربوط می داند ، حال را می بیند درباره آینده فکر میکند وانتظار دارد برای خلاصی از چنگال این همه اضطراب خود را به آینده برساند و این حالت اضطراب و ناهنجاری یک نوع ترس و بیم دائمی برای او به همراه می آورد "
حیطه مغموم هنر این مرز و بوم، هنرمندان بسیاری را به تعبیر سارتر به آینده موهوم و هراس آور زیستن و در نتیجه ورطه خودکشی کشاند که بیم ادامه دادن در لحظه لحظه اضطراب این سرزمین آدم کش و رنج پرور را برنتافتند: از صادق خان هدایت گرفته تا حسین پناهی، غزاله علیزاده ، ابراهیم منصفی زاده و دهها چهره و هنرمند شناخته شده دیگر که هریک امضا خاص خود را پای پایان زندگی خود زده اند..به گفته محمود دولت آبادی: " براستی همه ما از تاریکخانه هدایت بیرون آمده ایم"
۳)بی تردید کیومرث پوراحمد راوی صمیمانه ترین قصه های بازیگوشانه کودکی در سینمای ایران بوده است. معتقدم اگر انسان در کودکی اش به اندازه کافی قصه نشنیده یا نخوانده باشد ، راوی زندگی بی شکل و قصه در حیات خویش خواهد بود و زندگی بی روایت و داستان در فراموشی محض فرو خواهد رفت....قصه گویی و کودک راوی، از شاخصه های سینمای او بود آنهم زمانی که خونِ پاشیده شده جنگ بطور کامل از ذهنِ کوچه پس کوچه های بازی خاطرات کودکانه پاک نشده بود..حال سوال اصلی این یادداشت اینست که چطور یک جامعه همه چیز کُش می تواند هنرمندی پرشور و راوی قصه های پرنشاط زندگی را به عزلت نشینی غریب و فرو رفته در خود مبدل کند و او را با رنج مرگ خویش روبرو سازد تا خود را از پای درآورد؟! هر باشنده ای رنجکش، ادامه حیات در رنج بی پایان خود را میتواند برنتابد که او نیز برنتافت. شوپنهاور خودکشی برای پایان دادن به رنج را بهسان بیدار شدن از کابوسی دهشتناک دانست.بیداری در مردن و زندگی نکردن به هرقیمتی حتی به قیمت از دست دادن جان، و رسیدن به این واقعیت که از مرگ هم چیزی هراس انگیزتر وجود دارد..زندگی به هر قیمت!
@R_Kordbacheh
✍رضا کردبچه
✅"ماتنها زمانی به خود واقعی خود میرسیم که اگرزندگیمان انتخابی نیست،مرگمان اما باشد"! ( جین آمری)
@R_Kordbacheh
۱)خودکشی خودنمایی باشکوه در برابر مرگ است برای شخصی که در زیستن خویش مقهور و به زیر کشیده است...کوتاه آمدن از زندگی خویش و به رخ کشیدن پایان خود خواسته آن در تقابل با اجبار زیستن نامرغوب و مضطربش...مرعوب زندگی خویش شدن ، پیش از مرگ را به فکر فرو بردن..خودکشی دهن کجی به مرگ است یا به تعبیری پیش دستی بر مرگ، پیش از آنکه فرد از زندگی خود دست بکشد در پایانی خواهنده و امضایی در پای پایان صفحات چروکیده زیستن نامربوط خویش..ترجیح شروع دیگری در خاک پذیرنده و یکی شدن با آن.
۲) ژان پل سارتر در کتاب "هستی و نیستی" خود می گوید: وقتی انسان به خود فرو رفت و به دنیای نیستی قدم گذاشت، آنزمان حقیقت نیستی را چنان که باید شناخته است.. حالت انسان طوری است که همیشه خود را با مسئله زمان مربوط می داند ، حال را می بیند درباره آینده فکر میکند وانتظار دارد برای خلاصی از چنگال این همه اضطراب خود را به آینده برساند و این حالت اضطراب و ناهنجاری یک نوع ترس و بیم دائمی برای او به همراه می آورد "
حیطه مغموم هنر این مرز و بوم، هنرمندان بسیاری را به تعبیر سارتر به آینده موهوم و هراس آور زیستن و در نتیجه ورطه خودکشی کشاند که بیم ادامه دادن در لحظه لحظه اضطراب این سرزمین آدم کش و رنج پرور را برنتافتند: از صادق خان هدایت گرفته تا حسین پناهی، غزاله علیزاده ، ابراهیم منصفی زاده و دهها چهره و هنرمند شناخته شده دیگر که هریک امضا خاص خود را پای پایان زندگی خود زده اند..به گفته محمود دولت آبادی: " براستی همه ما از تاریکخانه هدایت بیرون آمده ایم"
۳)بی تردید کیومرث پوراحمد راوی صمیمانه ترین قصه های بازیگوشانه کودکی در سینمای ایران بوده است. معتقدم اگر انسان در کودکی اش به اندازه کافی قصه نشنیده یا نخوانده باشد ، راوی زندگی بی شکل و قصه در حیات خویش خواهد بود و زندگی بی روایت و داستان در فراموشی محض فرو خواهد رفت....قصه گویی و کودک راوی، از شاخصه های سینمای او بود آنهم زمانی که خونِ پاشیده شده جنگ بطور کامل از ذهنِ کوچه پس کوچه های بازی خاطرات کودکانه پاک نشده بود..حال سوال اصلی این یادداشت اینست که چطور یک جامعه همه چیز کُش می تواند هنرمندی پرشور و راوی قصه های پرنشاط زندگی را به عزلت نشینی غریب و فرو رفته در خود مبدل کند و او را با رنج مرگ خویش روبرو سازد تا خود را از پای درآورد؟! هر باشنده ای رنجکش، ادامه حیات در رنج بی پایان خود را میتواند برنتابد که او نیز برنتافت. شوپنهاور خودکشی برای پایان دادن به رنج را بهسان بیدار شدن از کابوسی دهشتناک دانست.بیداری در مردن و زندگی نکردن به هرقیمتی حتی به قیمت از دست دادن جان، و رسیدن به این واقعیت که از مرگ هم چیزی هراس انگیزتر وجود دارد..زندگی به هر قیمت!
@R_Kordbacheh
Telegram
attach 📎
✏اندیشه های رضاکردبچه pinned « 🔹خودنمایی در برابر مرگ ✍رضا کردبچه ✅"ماتنها زمانی به خود واقعی خود میرسیم که اگرزندگیمان انتخابی نیست،مرگمان اما باشد"! ( جین آمری) @R_Kordbacheh ۱)خودکشی خودنمایی باشکوه در برابر مرگ است برای شخصی که در زیستن خویش مقهور و به زیر کشیده است...کوتاه…»
Forwarded from اتچ بات
🔹انحراف از معیار و جامعه فالش!
✍🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
۱) فالش بودگی در علم موسیقی یعنی انحراف داشتن، یعنی به اشتباه خواندن نت موسیقی در گامی بالاتر یا پایینتر و یا در گامی خارج خواندن و نواختن آن با آلت موسیقیایی... وقتی یک خواننده یا موزیسین در حین خواندن لحن و فواصل موسیقایی را به درستی ادا نکند و یا یک یا چند نت را خارج از گام اصلی آهنگ بخواند به گونهای که لحن آهنگ تغییر کند، گفته میشود که خواننده فالش میخواند.
کلید واژه "انحراف از معیار" در تعریف ذکر شده از آنچه فالش بودگی ست، در گستره ای کلی تر و عمومی قابل تسری به جامعه های نابسامد و نابهنجار یست که در چهچه های ناکوک هنرمند نماهایش ، همهمه های بی ربط و بی پایه متخصصانش و زمامداری پر سر و صدا و پوچ حاکمانش کاملا نمود یافته که با هیچ معیار و استانداردهای پذیرفته شده عقلانی، تطابق و هارمونی نداشته و بعبارتی هر کس درهر جایگاه نامرتبطش، ساز ناکوک خویش را می نوازد و از آب گل آلودِ جامعه ته نشین شده در لجنزار هنر و تخصص و آگاهی، ماهی های مرده خود را صید می کند!
۲)اصطلاح چندصدایی یاپلی فونی ( Polyphony ) را "باختین" زبانشناس روسی از موسیقی وام گرفته و آنرا در تقابل با تک صدایی قرار می دهد و بطور مختصر اشاره به این موضوع دارد که همانطور که سازها و نواهای مختلف در یک ارکستراسیون باید با هماهنگی یکدست به وحدتی باشکوه و همنوایی زیبا برای شنیدن تمام صداها برسند، در هر جامعه ای نیز انسانها به مثابه ابژه هایی متکلم و دارای آگاهی می توانند از طریق زبان و گفتگومندی و تکثر آرا مختلف به وحدتی چند صدایی و پلی فونی برسند که این باعث می شود علاوه بر پذیرش و شنیدن نظرات یکدیگر، در قبال تک گویی های سوژه محورانه و حاکم مآبانه هرنهاد قدرتی مقاومت نمایند و اگراین گفتگومندی و تفاهم بین صداهای مختلف که هابرماس از آن به "پراگماتیک عام" یاد می نماید صورت نپذیرد و تعامل در بستر اجتماعی خود شکل نگیرد ، خودگویی ها و خودکامگی ها در بستر تک گویی خود محورانه نهاد مسلط قدرت جایگزین آن خواهد شد که جامعه را از فضای دموکراتیک خود دورتر و شکاف بین اقشار مختلف در جامعه را بیشتر وبیشتر می کند؛ بطوریکه هیچکس صدای دیگری را نمی شنود، تحمل صدا و ابراز نظردیگری را ندارد و گویی همه در ساز ناکوک خویش در حال نواختنی فالش و نابهنجارند
۳) اتفاقات و تحولات بسیار مهم اخیر در حوزه اجتماعی وسیاسی ایران بعد از مرگ مهسا امینی را می توان نمونه بارزی از شکل گیری و هموانی طیف گسترده ای از یکدست شدن صداهای مختلف جامعه در خصوص طلب و در ادامه ایجاب آزادی های مشروع مدنی در بطن شعارهای " زن -زندگی- آزادی" دانست...امر مهمی که برای گوشهای جناح اقلیت مخالف، این وحدت و همنوایی شکل گرفته غیر قابل تحمل و غیر شنیداری است و به هر نحوی تلاش حداکثری برای انحراف کردن از معیار آن همترازی صداها و خواسته های یکدست را در دستور کار خود قرار داده اند ..از حملات بیولوژیکی به مدارس گرفته تا پلمب دسته جمعی مراکز تجاری و یا بازداشت فعالین و کنشگران مدنی و اجتماعی. بدیهی ست در هرکدام از این موارداگر تقابل ضدخواستهای اقلیت مخالف، به گفتگو و تعامل با خواستهای اکثریت موافق نیانجامد و به گفتگومندی و اجماع واحد نرسند ، نتیجه اش جامعه ای فالش تر و نابهنجارتر از تعارض عقایدی خواهد شد که سودش به نفع حاکمان قدرت تک گو و خودمحوری تمام می شود که هدفشان همین شکاف بین طیف های مختلف و اتمیزه کردن بیشتر جامعه خواهد بود.
@R_kordbacheh
✍🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
۱) فالش بودگی در علم موسیقی یعنی انحراف داشتن، یعنی به اشتباه خواندن نت موسیقی در گامی بالاتر یا پایینتر و یا در گامی خارج خواندن و نواختن آن با آلت موسیقیایی... وقتی یک خواننده یا موزیسین در حین خواندن لحن و فواصل موسیقایی را به درستی ادا نکند و یا یک یا چند نت را خارج از گام اصلی آهنگ بخواند به گونهای که لحن آهنگ تغییر کند، گفته میشود که خواننده فالش میخواند.
کلید واژه "انحراف از معیار" در تعریف ذکر شده از آنچه فالش بودگی ست، در گستره ای کلی تر و عمومی قابل تسری به جامعه های نابسامد و نابهنجار یست که در چهچه های ناکوک هنرمند نماهایش ، همهمه های بی ربط و بی پایه متخصصانش و زمامداری پر سر و صدا و پوچ حاکمانش کاملا نمود یافته که با هیچ معیار و استانداردهای پذیرفته شده عقلانی، تطابق و هارمونی نداشته و بعبارتی هر کس درهر جایگاه نامرتبطش، ساز ناکوک خویش را می نوازد و از آب گل آلودِ جامعه ته نشین شده در لجنزار هنر و تخصص و آگاهی، ماهی های مرده خود را صید می کند!
۲)اصطلاح چندصدایی یاپلی فونی ( Polyphony ) را "باختین" زبانشناس روسی از موسیقی وام گرفته و آنرا در تقابل با تک صدایی قرار می دهد و بطور مختصر اشاره به این موضوع دارد که همانطور که سازها و نواهای مختلف در یک ارکستراسیون باید با هماهنگی یکدست به وحدتی باشکوه و همنوایی زیبا برای شنیدن تمام صداها برسند، در هر جامعه ای نیز انسانها به مثابه ابژه هایی متکلم و دارای آگاهی می توانند از طریق زبان و گفتگومندی و تکثر آرا مختلف به وحدتی چند صدایی و پلی فونی برسند که این باعث می شود علاوه بر پذیرش و شنیدن نظرات یکدیگر، در قبال تک گویی های سوژه محورانه و حاکم مآبانه هرنهاد قدرتی مقاومت نمایند و اگراین گفتگومندی و تفاهم بین صداهای مختلف که هابرماس از آن به "پراگماتیک عام" یاد می نماید صورت نپذیرد و تعامل در بستر اجتماعی خود شکل نگیرد ، خودگویی ها و خودکامگی ها در بستر تک گویی خود محورانه نهاد مسلط قدرت جایگزین آن خواهد شد که جامعه را از فضای دموکراتیک خود دورتر و شکاف بین اقشار مختلف در جامعه را بیشتر وبیشتر می کند؛ بطوریکه هیچکس صدای دیگری را نمی شنود، تحمل صدا و ابراز نظردیگری را ندارد و گویی همه در ساز ناکوک خویش در حال نواختنی فالش و نابهنجارند
۳) اتفاقات و تحولات بسیار مهم اخیر در حوزه اجتماعی وسیاسی ایران بعد از مرگ مهسا امینی را می توان نمونه بارزی از شکل گیری و هموانی طیف گسترده ای از یکدست شدن صداهای مختلف جامعه در خصوص طلب و در ادامه ایجاب آزادی های مشروع مدنی در بطن شعارهای " زن -زندگی- آزادی" دانست...امر مهمی که برای گوشهای جناح اقلیت مخالف، این وحدت و همنوایی شکل گرفته غیر قابل تحمل و غیر شنیداری است و به هر نحوی تلاش حداکثری برای انحراف کردن از معیار آن همترازی صداها و خواسته های یکدست را در دستور کار خود قرار داده اند ..از حملات بیولوژیکی به مدارس گرفته تا پلمب دسته جمعی مراکز تجاری و یا بازداشت فعالین و کنشگران مدنی و اجتماعی. بدیهی ست در هرکدام از این موارداگر تقابل ضدخواستهای اقلیت مخالف، به گفتگو و تعامل با خواستهای اکثریت موافق نیانجامد و به گفتگومندی و اجماع واحد نرسند ، نتیجه اش جامعه ای فالش تر و نابهنجارتر از تعارض عقایدی خواهد شد که سودش به نفع حاکمان قدرت تک گو و خودمحوری تمام می شود که هدفشان همین شکاف بین طیف های مختلف و اتمیزه کردن بیشتر جامعه خواهد بود.
@R_kordbacheh
Telegram
attach 📎
✏اندیشه های رضاکردبچه pinned « 🔹انحراف از معیار و جامعه فالش! ✍🎬 رضا کردبچه @R_Kordbacheh ۱) فالش بودگی در علم موسیقی یعنی انحراف داشتن، یعنی به اشتباه خواندن نت موسیقی در گامی بالاتر یا پایینتر و یا در گامی خارج خواندن و نواختن آن با آلت موسیقیایی... وقتی یک خواننده یا موزیسین…»
Forwarded from اتچ بات
✅اتفاقات و تحولات بسیار مهم اخیر در حوزه اجتماعی وسیاسی ایران بعد از مرگ مهسا امینی را می توان نمونه بارزی از شکل گیری و هموانی طیف گسترده ای از یکدست شدن صداهای مختلف و متکثر جامعه در خصوص درخواستهای مدنی و در ادامه ایجاب آزادی های مشروع مدنی در بطن شعارهای " زن -زندگی- آزادی" دانست...
همخوانی دسته جمعی خیابانی با حضور چشمگیر زنان در بطن اصلی آن، فراگیری موج های ورزشی زنان بدون محدودیت های جنسی و جسمی در سطح جامعه در کنار مردان ( همانند دو ماراتن اخیر در روز شیراز) ، انتخاب پوشش های اختیاری رها، زیبا و متکثر و تمام نمونه های مهم دیگر که برای گوشها و چشمهای جناح اقلیت مخالف، این وحدت و همنوایی شکل گرفته غیر قابل تحمل و غیر شنیدار- دیداری ست و به هر نحوی تلاش حداکثری برای انحراف کردن از معیار آن همترازی صداها و خواسته های یکدست را در دستور کار خود قرار داده اند... از برهم زدن تجمعات شادی خیابانی تا پلمب دسته جمعی مراکز تجاری و یا بازداشت فعالین و کنشگران مدنی و اجتماعی. بدیهی ست در هرکدام از این موارداگر تقابل ضدخواستهای اقلیت مخالف، به گفتگو و تعامل با خواستهای اکثریت موافق نیانجامد و به گفتگومندی و اجماع واحد نرسند ، نتیجه اش جامعه ای فالش تر و نابهنجارتر از تعارض عقایدی خواهد شد که سودش به نفع حاکمان قدرت تک گو و خودمحوری تمام می شود که هدفشان همین شکاف بین طیف های مختلف و اتمیزه کردن بیشتر جامعه خواهد بود.
@R_Kordbacheh
همخوانی دسته جمعی خیابانی با حضور چشمگیر زنان در بطن اصلی آن، فراگیری موج های ورزشی زنان بدون محدودیت های جنسی و جسمی در سطح جامعه در کنار مردان ( همانند دو ماراتن اخیر در روز شیراز) ، انتخاب پوشش های اختیاری رها، زیبا و متکثر و تمام نمونه های مهم دیگر که برای گوشها و چشمهای جناح اقلیت مخالف، این وحدت و همنوایی شکل گرفته غیر قابل تحمل و غیر شنیدار- دیداری ست و به هر نحوی تلاش حداکثری برای انحراف کردن از معیار آن همترازی صداها و خواسته های یکدست را در دستور کار خود قرار داده اند... از برهم زدن تجمعات شادی خیابانی تا پلمب دسته جمعی مراکز تجاری و یا بازداشت فعالین و کنشگران مدنی و اجتماعی. بدیهی ست در هرکدام از این موارداگر تقابل ضدخواستهای اقلیت مخالف، به گفتگو و تعامل با خواستهای اکثریت موافق نیانجامد و به گفتگومندی و اجماع واحد نرسند ، نتیجه اش جامعه ای فالش تر و نابهنجارتر از تعارض عقایدی خواهد شد که سودش به نفع حاکمان قدرت تک گو و خودمحوری تمام می شود که هدفشان همین شکاف بین طیف های مختلف و اتمیزه کردن بیشتر جامعه خواهد بود.
@R_Kordbacheh
Telegram
attach 📎
audio_1683973799443
<unknown>
🎙فایل صوتی مصاحبه با رادیو گفتگو پیرامون "اعتیاد زنان" و بررسی عوامل موثر بر شکل گیری آن در جامعه..
@R_Kordbacheh
@R_Kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
🔹کوکِ آبی عشق
✅تحلیلی بر فیلم " خفتان آبی" اثر مریم توزانی نماینده کشور مراکش در اسکار ۲۰۲۳
"همانطور که آرام به هم چشم می دوزند،
عشق را در تن رام هم کوک می دوختند..."
۱) شاهکار "خفتان آبی" ( The blue caftan) را نمی توان بی ملاحظه دید و بی ملاحظه تر از آن عبور کرد و به فراموشی دیده بی حافظه ی این روزگاران بی خاطر سپرد..! برخی آثار سینمایی چنان با ظرافت و ملاحت ساخته و پرداخته و در واقع بند بند تصاویرش، هنرمندانه دوخته می شوند که گویی به نهایت شکوهمندی و هیبت یک لباس فاخر زنانه همچون خفتان( نوعی لباس بلند و گشاد زنانه ) درمی آیند که تنها باید آنرا هر بار در تن زنانه زیبایی دید و از تماشای آن در هر فرصتی لذت برد...بله این فیلم برگرفته از نام حریر آبی لباس زنانه ایست که حلقه وصل مثلث عشقی و ممنوعه یک زوج خیاط میانسال( مینا و حلیم) و شاگردی بنام یوسف است که بین آنها دست به دست می شود و برخلاف تصور ،عشقی تابو و همجنسگرایانه را بین حلیم و یوسف احضار و منصه ظهور می رساند. حریر زنانه ای که دستان و چشمهای مردانه و عشق طلب اما، آنرا کوک می زنند و توامان عشق را در چشم هم آرام آرام دوخت می زنند!
۲) شکوهمندترین مشخصه این فیلم ،علاوه بر سناریو درخشانش که توسط "مریم توزانی" کارگردان مراکشی این فیلم به رشته تحریر درآمده، نقش آفرینی های بی بدیل بازیگران این فیلم است که کارگردانش به مثابه خیاطی زبردست آنرا به غایت به ظرافت هرچه تمامتر نقش دوزی بر تن بازیگران خود کرده است..نقش های نقش دوزی شده در جای جای این فیلم، همچون نقشهای آراسته بر تن پارچه مخملی و نازک آرای آبی رنگ خفتان..! گویی بازیگران این فیلم در نماهای اینسرت و کلوز، هرچقدر با وسواس ،دقت و ظرافت بیشتر، کوک های سوزن را بر پارچه می زنند، در نقش های خود بیشتر و عمیقتر فرو می روند و با هر کوک، تارو پودهای نامرئی عشقی را بین خود محکمتر دوخت می زنند..
۳) ناب ترین و تاثیرگذارترین سکانس این فیلم، در فروپاشی و عوض شدن اتمسفر غمبار اثر(حاصل عشق تلخ حلیم و یوسف) و همچنین ناخوشی سخت مینا(بدلیل سرطان)آنجایی اتفاق می افتد که ناگهان با موسیقی شاد پیچیده در فضای خیابان ، هرسه آنها کنار پنجره شروع به رقصیدن نابهنگام می کنند: چشم در چشم اشک آلود وآشکارکننده رازهای هم، و لبخند در لبخندهای تلخ و جدا شونده از هم...
"اروین یالوم" در بخشی از کتاب وقتی نیچه گریست می گوید: "برای زایش ِ ستارهایی رقصنده، باید آشفتگی و شوریدگی های ناب در درون خویش داشت..." پارادوکس التقاطی غمبار حاصل از عشق حلیم و یوسف وهمچنین آگاهی از مرگ پیش رونده مینا، منجر به رقصان شورانگیزی می شود که تمامی شوریدگی ها و آشفتگی های دیوانه وار، اما آرام و رام این اثر را باخود به همراه دارد و مثل ستاره ای درخشان چشم ها را به خود خیره می کند.
۴)"بازیگردانی چشم ها" تعبیری که شخصا من برای ایفا نقش های این فیلم توسط بازیگرانش به کار می برم.."خفتان آبی" فیلمی کم دیالوگ در کلام گفتاری و پر دیالوگ در کلام دیداریست! به عبارتی کارگردان این فیلم بسیارماهرانه و شهودی، چشم ها را به جای زبان به خدمت می گیرد تا از توضیحات بیجا که تضییع کننده روایت احساس روان بازیگرانش هست جلوگیری کند..زبانِ چشمها آنچنان در سکون و سکوت حاصل از عشق و جدایی در سراسر اثر باهم دیالوگ برقرار کرده و عشقبازی می کنند که لحظه ای غفلت و مکث بی توجهی مخاطب را برنمی تابد، بطوریکه چشمهای مخاطب را خیرگانِ قابهای مسحور کننده و صمیمیت بلافصل دوربینی می کند که بدلیل نزدیکی شهودی و متافیزیکی به شخصیت ها و همچنین مجاورت و نزدیکی فیزیکی در نماهای کلوز و اینسرت در میزانسن ها، آنرا را به ناظری مستقیم بدل میکند که بخشی از عضو خانواده در درون فیلم می شود که تمام روند عشق و جدایی جاری در فضای داستان را با پوست و استخوان حس و با چشمانی خیس دنبال می کند!
۵)"خفتان باید گشاد و راحت باشه تا در تن زن زیبایی بیافرینه" این جمله حلیم(مرد خیاط) به زن مشتری است که برای سفارش لباس به مغازه خیاطی آمده بود... دقیقا آنجا که به هنگام مرگ نیز ،نباید کفنِ تنگ و چسبیده بر تن مرده نمود که زیبایی تنِ تنگیده و به تنگ آمده از زندگی خویش را در پوشش مرگ رهایی بخش از بین خواهد برد...این توضیح انتهایی در این یادداشت به سکانسهای آخرین فیلم مربوط می شود که پس از مرگ مینا ، حلیم و یوسف خفتان را به جای کفن بر تن مرگ وی نموده و تابوت را دو نفره تا گورستان همراهی می کنند...استعاره ای از استمرار و حمل تابوی تابوت عشق خویش و کشیدن بار تنهایی آن بر دوش در آرامشی بدون حضور دیگران...
✍ رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
✅تحلیلی بر فیلم " خفتان آبی" اثر مریم توزانی نماینده کشور مراکش در اسکار ۲۰۲۳
"همانطور که آرام به هم چشم می دوزند،
عشق را در تن رام هم کوک می دوختند..."
۱) شاهکار "خفتان آبی" ( The blue caftan) را نمی توان بی ملاحظه دید و بی ملاحظه تر از آن عبور کرد و به فراموشی دیده بی حافظه ی این روزگاران بی خاطر سپرد..! برخی آثار سینمایی چنان با ظرافت و ملاحت ساخته و پرداخته و در واقع بند بند تصاویرش، هنرمندانه دوخته می شوند که گویی به نهایت شکوهمندی و هیبت یک لباس فاخر زنانه همچون خفتان( نوعی لباس بلند و گشاد زنانه ) درمی آیند که تنها باید آنرا هر بار در تن زنانه زیبایی دید و از تماشای آن در هر فرصتی لذت برد...بله این فیلم برگرفته از نام حریر آبی لباس زنانه ایست که حلقه وصل مثلث عشقی و ممنوعه یک زوج خیاط میانسال( مینا و حلیم) و شاگردی بنام یوسف است که بین آنها دست به دست می شود و برخلاف تصور ،عشقی تابو و همجنسگرایانه را بین حلیم و یوسف احضار و منصه ظهور می رساند. حریر زنانه ای که دستان و چشمهای مردانه و عشق طلب اما، آنرا کوک می زنند و توامان عشق را در چشم هم آرام آرام دوخت می زنند!
۲) شکوهمندترین مشخصه این فیلم ،علاوه بر سناریو درخشانش که توسط "مریم توزانی" کارگردان مراکشی این فیلم به رشته تحریر درآمده، نقش آفرینی های بی بدیل بازیگران این فیلم است که کارگردانش به مثابه خیاطی زبردست آنرا به غایت به ظرافت هرچه تمامتر نقش دوزی بر تن بازیگران خود کرده است..نقش های نقش دوزی شده در جای جای این فیلم، همچون نقشهای آراسته بر تن پارچه مخملی و نازک آرای آبی رنگ خفتان..! گویی بازیگران این فیلم در نماهای اینسرت و کلوز، هرچقدر با وسواس ،دقت و ظرافت بیشتر، کوک های سوزن را بر پارچه می زنند، در نقش های خود بیشتر و عمیقتر فرو می روند و با هر کوک، تارو پودهای نامرئی عشقی را بین خود محکمتر دوخت می زنند..
۳) ناب ترین و تاثیرگذارترین سکانس این فیلم، در فروپاشی و عوض شدن اتمسفر غمبار اثر(حاصل عشق تلخ حلیم و یوسف) و همچنین ناخوشی سخت مینا(بدلیل سرطان)آنجایی اتفاق می افتد که ناگهان با موسیقی شاد پیچیده در فضای خیابان ، هرسه آنها کنار پنجره شروع به رقصیدن نابهنگام می کنند: چشم در چشم اشک آلود وآشکارکننده رازهای هم، و لبخند در لبخندهای تلخ و جدا شونده از هم...
"اروین یالوم" در بخشی از کتاب وقتی نیچه گریست می گوید: "برای زایش ِ ستارهایی رقصنده، باید آشفتگی و شوریدگی های ناب در درون خویش داشت..." پارادوکس التقاطی غمبار حاصل از عشق حلیم و یوسف وهمچنین آگاهی از مرگ پیش رونده مینا، منجر به رقصان شورانگیزی می شود که تمامی شوریدگی ها و آشفتگی های دیوانه وار، اما آرام و رام این اثر را باخود به همراه دارد و مثل ستاره ای درخشان چشم ها را به خود خیره می کند.
۴)"بازیگردانی چشم ها" تعبیری که شخصا من برای ایفا نقش های این فیلم توسط بازیگرانش به کار می برم.."خفتان آبی" فیلمی کم دیالوگ در کلام گفتاری و پر دیالوگ در کلام دیداریست! به عبارتی کارگردان این فیلم بسیارماهرانه و شهودی، چشم ها را به جای زبان به خدمت می گیرد تا از توضیحات بیجا که تضییع کننده روایت احساس روان بازیگرانش هست جلوگیری کند..زبانِ چشمها آنچنان در سکون و سکوت حاصل از عشق و جدایی در سراسر اثر باهم دیالوگ برقرار کرده و عشقبازی می کنند که لحظه ای غفلت و مکث بی توجهی مخاطب را برنمی تابد، بطوریکه چشمهای مخاطب را خیرگانِ قابهای مسحور کننده و صمیمیت بلافصل دوربینی می کند که بدلیل نزدیکی شهودی و متافیزیکی به شخصیت ها و همچنین مجاورت و نزدیکی فیزیکی در نماهای کلوز و اینسرت در میزانسن ها، آنرا را به ناظری مستقیم بدل میکند که بخشی از عضو خانواده در درون فیلم می شود که تمام روند عشق و جدایی جاری در فضای داستان را با پوست و استخوان حس و با چشمانی خیس دنبال می کند!
۵)"خفتان باید گشاد و راحت باشه تا در تن زن زیبایی بیافرینه" این جمله حلیم(مرد خیاط) به زن مشتری است که برای سفارش لباس به مغازه خیاطی آمده بود... دقیقا آنجا که به هنگام مرگ نیز ،نباید کفنِ تنگ و چسبیده بر تن مرده نمود که زیبایی تنِ تنگیده و به تنگ آمده از زندگی خویش را در پوشش مرگ رهایی بخش از بین خواهد برد...این توضیح انتهایی در این یادداشت به سکانسهای آخرین فیلم مربوط می شود که پس از مرگ مینا ، حلیم و یوسف خفتان را به جای کفن بر تن مرگ وی نموده و تابوت را دو نفره تا گورستان همراهی می کنند...استعاره ای از استمرار و حمل تابوی تابوت عشق خویش و کشیدن بار تنهایی آن بر دوش در آرامشی بدون حضور دیگران...
✍ رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔹فک پلمپِ نشاط ایرانی!
✍️🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
🔸 یکی از شاخصه های شناخت هر جامعه یا بهتر بگوییم هر قومیتی ،بعد از زبان گفتار و گویش ها، گویه های فرمیک زبان بدن است در حرکاتی که در آیین های رفتاری همانند رقص نمود پیدا می کند..بعبارتی بازتاب اتفاقهای تلخ و شیرین و همچنین رفتار های مختلف تاریخ در سیر زمان با هر قومیتی، در اشکال ،حرکات و رفتارهای فرهنگ و هنر آنها ، منجمله فرم رقص خاص آنان نمود پیدا میکند..با رقص و شادی های حاصل از تکانه های فرم های بدنی ست که پیوند تاریخی مردمان حال با گذشته های دور و آداب نیاکانشان پایدار می ماند...رقص ریشه های ما را در زمین های حاصلخیز سنن و فرهنگمان حفظ میکند و هر ایدئولوژی غمبار و غم افزوهی که ناکامی و یاس را بذرافشانی میکنند، هدفی جز پلمپ ریشه های آن نشاط را ندارد! پس استمرار و خلق الگوهای بدیع نشاط و شادی در جامعه مانند پیشنهادهای بیشتر در وارد شدن با رقص به محل کسب وکار و یا مراکز عمومی ، متروها و تک تک تمام لحظات سنگین و غمبار زندگی مان ،نتیجه اش فک همیشگی پلمپِ نشاط و شادی در جامعه غمزده ایرانی ست!
🔸 رقص نشاط آور است و شادی زا، و حکومتهای نشاط گریز و شادی ستیز این خصلت رقص را بر نمی تابند! لازمه نشاط ، کاستن از دغدغه های روزمره زیستن و نتیجه آن ارتقا سطح امید ،پویایی و اتحاد جامعه است... آلبر کامو در جایی می گوید: "استبداد صرفاً بر تنهاییها تسلط دارد و بردگی، ما را از هم جدا میکند. و هنر (در اینجا به مثابه رقص) به دلیل ماهیت آزادش ما را متحد میسازد".رقص پیام آور صلح است و همبستگی...تمام مناسبتهای مهم ملل چه فرهنگی،چه اجتماعی و حتی ورزشی در تمام دنیا با پیشوازی موسیقی و رقص های ملی و اتحاد بین رنگها و نژادها و آیین ها بدور از تمامی اختلافات و تمایزها آغاز می شود...در کشوری که رقص امری نکوهیده و رقصندگان و شادی آوران آن مورد نکوهش حکومتش قرار میگیرد، زندگی و تمام دست آوردهای حاصلش، برافراشته بر پرچم یاس ،انزوا و خمودگی ست..!
@R_Kordbacheh
✍️🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
🔸 یکی از شاخصه های شناخت هر جامعه یا بهتر بگوییم هر قومیتی ،بعد از زبان گفتار و گویش ها، گویه های فرمیک زبان بدن است در حرکاتی که در آیین های رفتاری همانند رقص نمود پیدا می کند..بعبارتی بازتاب اتفاقهای تلخ و شیرین و همچنین رفتار های مختلف تاریخ در سیر زمان با هر قومیتی، در اشکال ،حرکات و رفتارهای فرهنگ و هنر آنها ، منجمله فرم رقص خاص آنان نمود پیدا میکند..با رقص و شادی های حاصل از تکانه های فرم های بدنی ست که پیوند تاریخی مردمان حال با گذشته های دور و آداب نیاکانشان پایدار می ماند...رقص ریشه های ما را در زمین های حاصلخیز سنن و فرهنگمان حفظ میکند و هر ایدئولوژی غمبار و غم افزوهی که ناکامی و یاس را بذرافشانی میکنند، هدفی جز پلمپ ریشه های آن نشاط را ندارد! پس استمرار و خلق الگوهای بدیع نشاط و شادی در جامعه مانند پیشنهادهای بیشتر در وارد شدن با رقص به محل کسب وکار و یا مراکز عمومی ، متروها و تک تک تمام لحظات سنگین و غمبار زندگی مان ،نتیجه اش فک همیشگی پلمپِ نشاط و شادی در جامعه غمزده ایرانی ست!
🔸 رقص نشاط آور است و شادی زا، و حکومتهای نشاط گریز و شادی ستیز این خصلت رقص را بر نمی تابند! لازمه نشاط ، کاستن از دغدغه های روزمره زیستن و نتیجه آن ارتقا سطح امید ،پویایی و اتحاد جامعه است... آلبر کامو در جایی می گوید: "استبداد صرفاً بر تنهاییها تسلط دارد و بردگی، ما را از هم جدا میکند. و هنر (در اینجا به مثابه رقص) به دلیل ماهیت آزادش ما را متحد میسازد".رقص پیام آور صلح است و همبستگی...تمام مناسبتهای مهم ملل چه فرهنگی،چه اجتماعی و حتی ورزشی در تمام دنیا با پیشوازی موسیقی و رقص های ملی و اتحاد بین رنگها و نژادها و آیین ها بدور از تمامی اختلافات و تمایزها آغاز می شود...در کشوری که رقص امری نکوهیده و رقصندگان و شادی آوران آن مورد نکوهش حکومتش قرار میگیرد، زندگی و تمام دست آوردهای حاصلش، برافراشته بر پرچم یاس ،انزوا و خمودگی ست..!
@R_Kordbacheh
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅ بر زمین به خواب رفته آیندگان،حال را نگریستن یا گریستن بر نعش بی حال ایرانِ نعشه وخمار! اینجا همزیستی دارایی های اندوخته در خواب آینده یک ملت گنگ ،در برابر سرمایه های انسانیِ منگ ازسرنوشت خویش در بستر چرک زمین
ما مردمانِ دوبین درچشمهای لوچِ تاریخ وق زده تمدن خویشیم...ما مردمانِ تزریقِ تو رگی فراموشی برکبودی رگهای سرشتِ خویش..ما مردمان عبور و بی اعتنا در سرنوشت شومِ کوچه های سوراخ وسرنگهای گریبانگیرِ بی امید..یک ب یک، خانه ب خانه، شهر ب شهر پیش رونده وتمام کننده!
بیداری سخت است، وبیدار کردن و آگاه ساختن سختتر...پس در اولی به خواب کردن ،و در دومی پرتی حواس جمعی، راهکار حاکمانیست استیلاگر وتمامیت خواه بر عابران حواس پرت و به خواب رفتگان بی حواس در خیابانهای پرنشاط خمار!
به راستی "آینده" قید است و بی آیندگان در بی قیدو شرطی زمان..."گذشته" قید است و آب از سر این مردمان سر به زیر آب شده و از دم تیغ گذشته، بسیار گذشته..! "حال" نیز قید است و زمانِ حال ،گریبانگیر خمیده مردمانِ در خویش خراب، آیندگان بی گذشته و بی حال..
و درست آنجا که امید از بین می رود زمان فقط یک مجازات میشود!
✍🎬 #رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
ما مردمانِ دوبین درچشمهای لوچِ تاریخ وق زده تمدن خویشیم...ما مردمانِ تزریقِ تو رگی فراموشی برکبودی رگهای سرشتِ خویش..ما مردمان عبور و بی اعتنا در سرنوشت شومِ کوچه های سوراخ وسرنگهای گریبانگیرِ بی امید..یک ب یک، خانه ب خانه، شهر ب شهر پیش رونده وتمام کننده!
بیداری سخت است، وبیدار کردن و آگاه ساختن سختتر...پس در اولی به خواب کردن ،و در دومی پرتی حواس جمعی، راهکار حاکمانیست استیلاگر وتمامیت خواه بر عابران حواس پرت و به خواب رفتگان بی حواس در خیابانهای پرنشاط خمار!
به راستی "آینده" قید است و بی آیندگان در بی قیدو شرطی زمان..."گذشته" قید است و آب از سر این مردمان سر به زیر آب شده و از دم تیغ گذشته، بسیار گذشته..! "حال" نیز قید است و زمانِ حال ،گریبانگیر خمیده مردمانِ در خویش خراب، آیندگان بی گذشته و بی حال..
و درست آنجا که امید از بین می رود زمان فقط یک مجازات میشود!
✍🎬 #رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
✅خیابان و سوژه و ابژه های خیابانی برای دغدغه های اجتماعی و شخصی من بهترین امکان کشف، بازسازی و باز تعریف خود و همچنین روابط وتعامل میان انسانهاست. محیط زنده انسانی و امکان ارائه الگوهای جامعه شناختی پویا و دور از محیط های تئوری زده دانشگاهی و اساتید پشت میز نشینش که هیچ پیوندی با روح زنده و اتفاقات جوامع خود برقرار نمی کنند.
در ابتدا برای تحلیل و باز تعریف این تصویر میخواهم از "بانک ایران زمین" وام کلمه بدون سپرده، بهره بگیرم و عنوان "زنان ایران زمین" را بر این عکس نامگذاری کنم..زنانی برای عبور از عرض راه باریکه های خط کشی شده خواسته های مدنی خود پس از دهه ها انتظار ماندن درپشت خطوط قرمز انتظار ارتجاع حاکمیت بر پوشش اجبار...انتظار برای کنار زدن و کناره گرفتن از آنچه بن بست های ممنوعه شرع بر آن نامیده اند...آنچه بر قوت این تصویر می افزاید پشت کردن زنانه است به تاریخ گذشته افسار بند و کشیده بر سر خود..قهر این بار زنان با اجباریت هر نوع پوشش و رخت آویز های مندرس تن، با هیچ منت کشی و حتی ارعاب و زور حاکمیت رفع و رجوع نخواهد شد..آنان قهرند با گذشته مغموم و توسری زده خود، آنها قهرند با تن های محدود و به بند کشیده و قوانین دربندش...و شاید بهتر باید گفت آنها سرانجام ترک خواهند کرد! شاید فعل و خصلت زنانه "ترک کردن" و "برجای گذاشتن " و عبور از هرچه دار و ندار خاطرات و عاشقانه ها در روابط عاشقانه برای معشوق و ترک شونده، دردناک و دهشتناک باشد ، اما ترک عادتهای خرافی ایدئولوژی زده، اینجا در بستر مرده شهر بسیار زیبا، رنگارنگ و دل انگیز است و هزاران برابر خودنمایی می کند..
ملت آمیزه ایست از تناظر سلائق و علایق گوناگون ایستاده در کنار هم و نه در تقابل هم...اینجا زنان ایران زمین اند ایستاده روبروی شعبه پارک ملت و ملتی ایستاده پای آنان و تمام!
✍ رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
در ابتدا برای تحلیل و باز تعریف این تصویر میخواهم از "بانک ایران زمین" وام کلمه بدون سپرده، بهره بگیرم و عنوان "زنان ایران زمین" را بر این عکس نامگذاری کنم..زنانی برای عبور از عرض راه باریکه های خط کشی شده خواسته های مدنی خود پس از دهه ها انتظار ماندن درپشت خطوط قرمز انتظار ارتجاع حاکمیت بر پوشش اجبار...انتظار برای کنار زدن و کناره گرفتن از آنچه بن بست های ممنوعه شرع بر آن نامیده اند...آنچه بر قوت این تصویر می افزاید پشت کردن زنانه است به تاریخ گذشته افسار بند و کشیده بر سر خود..قهر این بار زنان با اجباریت هر نوع پوشش و رخت آویز های مندرس تن، با هیچ منت کشی و حتی ارعاب و زور حاکمیت رفع و رجوع نخواهد شد..آنان قهرند با گذشته مغموم و توسری زده خود، آنها قهرند با تن های محدود و به بند کشیده و قوانین دربندش...و شاید بهتر باید گفت آنها سرانجام ترک خواهند کرد! شاید فعل و خصلت زنانه "ترک کردن" و "برجای گذاشتن " و عبور از هرچه دار و ندار خاطرات و عاشقانه ها در روابط عاشقانه برای معشوق و ترک شونده، دردناک و دهشتناک باشد ، اما ترک عادتهای خرافی ایدئولوژی زده، اینجا در بستر مرده شهر بسیار زیبا، رنگارنگ و دل انگیز است و هزاران برابر خودنمایی می کند..
ملت آمیزه ایست از تناظر سلائق و علایق گوناگون ایستاده در کنار هم و نه در تقابل هم...اینجا زنان ایران زمین اند ایستاده روبروی شعبه پارک ملت و ملتی ایستاده پای آنان و تمام!
✍ رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
Telegram
attach 📎
مرگ شاعر که فرا می رسد
جهان بی کلمه و بی مهر می شود
جهنمی بی عشق افزون، سوزنده وسوزناک..!
✍️رضا کردبچه
#احمدرضا_احمدی
@R_Kordbacheh
جهان بی کلمه و بی مهر می شود
جهنمی بی عشق افزون، سوزنده وسوزناک..!
✍️رضا کردبچه
#احمدرضا_احمدی
@R_Kordbacheh
✏اندیشه های رضاکردبچه pinned « ✅خیابان و سوژه و ابژه های خیابانی برای دغدغه های اجتماعی و شخصی من بهترین امکان کشف، بازسازی و باز تعریف خود و همچنین روابط وتعامل میان انسانهاست. محیط زنده انسانی و امکان ارائه الگوهای جامعه شناختی پویا و دور از محیط های تئوری زده دانشگاهی و اساتید پشت…»
Forwarded from اتچ بات
✅درخواب چیزی را خواهی یافت، که در بیداری آنرا به خواب نخواهی دید، و رویا بخشی از زندگی به خواب رفته ماست..! او در "خوابِ پاک" به خستگی و ناپاکی تمام شهر، رویای سبز می چیند، سبزینگی رویا...او نان آور است و نان او با زباله گره خورده است، او نان آور زباله هاست و خرده زباله های خیابان، تکه نانهای او...نانی از دهن افتاده از کامِ کارگر ضعیف و زحمتکش، همچون مورچه ای دانه کش که جهانِ ریخت و پاشیده را به ضعف خود می پیماید شتابان و می جوید هراسان برای خرده ای نان...
برای من نشانگانِ صبحگاهان روشن پیش از تلالو تیز و بُرنده خورشید ، با انعکاس صدای خِشاخش جارو بر خیابانهای شهر با او آغاز می شود...با نوازشی همچون یک لیف نرم بر پوستِ خشیده زخم شهر ،نوازشی پاک کننده،التیام بخش تمام...
او قصه گوی زباله های خانه به خانه در کوچه پس کوچه های شهر است..او شاعر زباله هاست و راوی قصه های دوریختنی هرخانه و روایت های ناتمامش...از مهمانی های بر سر و صورت بپاش تا دستمالهای مچاله همبستری...از داروهای بستر بیمار تا خماری های تا صبح بیدار، از نوشیدنی های عاشقانه های قرار تا تهوع بر زندگی بالا آورده سگی!
به راستی او جمع کننده شبانه ی داستانِ قصه دار خرده ها و خودخوری های زندگی و کیسه های زباله رنگی ست...پسمانده انسانهای زائد و درمانده ، انسانهای بی اعتنا به او ، عابر و در غبار رونده...
✍🎬 رضا کردبچه
@R_kordbacheh
برای من نشانگانِ صبحگاهان روشن پیش از تلالو تیز و بُرنده خورشید ، با انعکاس صدای خِشاخش جارو بر خیابانهای شهر با او آغاز می شود...با نوازشی همچون یک لیف نرم بر پوستِ خشیده زخم شهر ،نوازشی پاک کننده،التیام بخش تمام...
او قصه گوی زباله های خانه به خانه در کوچه پس کوچه های شهر است..او شاعر زباله هاست و راوی قصه های دوریختنی هرخانه و روایت های ناتمامش...از مهمانی های بر سر و صورت بپاش تا دستمالهای مچاله همبستری...از داروهای بستر بیمار تا خماری های تا صبح بیدار، از نوشیدنی های عاشقانه های قرار تا تهوع بر زندگی بالا آورده سگی!
به راستی او جمع کننده شبانه ی داستانِ قصه دار خرده ها و خودخوری های زندگی و کیسه های زباله رنگی ست...پسمانده انسانهای زائد و درمانده ، انسانهای بی اعتنا به او ، عابر و در غبار رونده...
✍🎬 رضا کردبچه
@R_kordbacheh
Telegram
attach 📎