Telegram Web Link
ره‌آورد
☑️ یادداشت کوتاه: برگی از تاریخ زنان ناموس! نخستین مدرسه‌ی دخترانه‌ی ایران معاصر فرشید ابراهیمی 📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره‌ی ۴۳۱- آبان ۱۳۹۹ @rahaaaavard اگرچه برابر با اسنادِ به‌جامانده نخستین آموزشگاه دخترانه در ایران را می‌باید دبستان «دوشیزگان»…
▫️ناموس! نخستین مدرسه‌ی دخترانه‌ی ایران معاصر

... پس از انقلاب مشروطیت گفتگوهایی بین نمایندگان صورت گرفت. پاره ای از آنان چون ناظم الاسلام از تأسیس مدارس دخترانه حمایت نمودند و گفتند: «در تربیت بنات و دوشیزگان وطن بكوشیم و به آنها لباس علم و هنر بپوشیم، چه تا دخترها عالم نشوند، پسرها بخوبی تربیت نخواهند شد.» در جواب وی میرزا سید محمد صادق رئیس مدرسه اسلام گفت: «چیزی كه مانع احداث مدرسه دخترانه است نبودن اداره نظمیه و نداشتن پلیس مرتب است. فرضاً كه حجت الاسلام منع معاندین را بردارند، با جوانان جاهل و اشخاص عذب و بی لجام چه كنیم؟ باید نخست اداره پلیس و نظمیه را مرتب كنیم تا در موقع لزوم از دختران حمایت كنند و دیگر آنكه معلم مردانه نمی توان برای دختران آورد. پس باید به فكر معلم زنانه باشیم.»

@rahaaaavard
🔥2👍1
▫️یادداشت کوتاه: بازماندگان ساسانیان در رویان
📘 کتاب‌شناخت: گاوبارگان پادوسپانی، بازماندگان ساسانیان در رویان از ۲۲ تا ۱۰۰۶ هجری، چراغعلی اعظمی سنگسری، شرکت افست، ۱۳۵۴
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره‌ی ۴۳۱ -آبان ۱۳۹۹
@rahaaaavard
👍1
ره‌آورد
▫️یادداشت کوتاه: بازماندگان ساسانیان در رویان 📘 کتاب‌شناخت: گاوبارگان پادوسپانی، بازماندگان ساسانیان در رویان از ۲۲ تا ۱۰۰۶ هجری، چراغعلی اعظمی سنگسری، شرکت افست، ۱۳۵۴ 📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره‌ی ۴۳۱ -آبان ۱۳۹۹ @rahaaaavard
▫️یادداشت کوتاه: بازماندگان ساسانیان در رویان
📘 کتابشناخت: گاوبارگان پادوسپانی، بازماندگان ساسانیان در رویان از ۲۲ تا ۱۰۰۶ هجری، چراغعلی اعظمی سنگسری، شرکت افست، ۱۳۵۴
فرشید ابراهیمی
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره‌ی ۴۳۱ -آبان ۱۳۹۹
@rahaaaavard

استاد زنده یاد چراغعلی اعظمی سنگسری (۱۳۸۱-۱۳۰۳خ) که خود از سرآمدان زبان‌های باستانی، مردم شناسی و تاریخ ایران باستان بود، پیش از انتشار کتاب پیشِ رو، پژوهش ارزنده‌ی دیگری را در همین روند با نام «قارن‌وند یا سوخرائیان»۱ منتشر نمود که خود دریچه‌ای تازه را بر تاریخ شهریاران گمنام گیلان و رویان و تبرستان در پس از اسلام می‌گشود.
نام‌آورترین این فرمانروایان، سوخرائیان (یا قارن‌وندها) و باوندیان و گاوبارگان بودند. گاوبارگان فرزندان گیل گاوباره هستند که یزدگرد سوم در سال یازدهم شاهنشاهی خویش برابر ۲۲ هجری فرمانروایی تبرستان و رویان و گیلان را به او سپرد. گیل دارای دو فرزند بود. نخست دابویه که سرسلسله‌ی گاوبارگان دابویه‌ای است که خاندان او تا سال ۱۳۰ یزدگردی (۱۴۴ هجری) با نیرومندی و شکوه بسیار فرمانروایی می‌کردند و به آیین ساسانیان سکه زدند و آتشکده‌ها را فروزان نگه داشند. دوم - پادوسپان که از سال ۴۰ تا ۷۵ هجری بر رویان فرمانروایی داشت و فرزندانش که شاخه‌ی دوم گاوبارگان بود و آن‌ها را «گاوبارگان پادوسپانی» باید نامید، تا سال ۱۰۰۶ هجری یعنی سال یازدهم پادشاهی شاه عباس بزرگ صفوی (۱۰۳۸ - ۹۹۴ هجری) بر رویان فرمانروایی داشتند و به دست او پایان یافتند!
همه‌ی آنچه که اعظمی سنگسری درباره‌ی شهریاران گمنام پیش روی ما می‌گذارد، از ارزنده‌ترین پژوهش‌هایی است که پیرامون تاریخ‌های بومی و فرمانروایی‌های نانوشته‌ی ایرانی انجام شده و در چندین دهه‌ی گذشته کمتر پژوهشگری یارای نزدیک شدن به آن را داشته است.
فهرست کتاب گاوبارگان پادوسپانی، بازماندگان ساسانیان در رویان که بیانگر درون‌مایه‌ی این پژوهش است، دربرگیرنده‌ی: دیباچه، پیشگفتار، سرآغاز داستان، اسپهبدان، استنداران، ملکان، شاخه‌ی نور (و لاریجان)، شاخه‌ی کجور، پایان فرمانروایی گاوبارگان پادوسبانی، نژادنماها و دیگر پیوست‌ها و پی‌نوشته‌ها است.
۱- قارن‌وند یا سوخرائیان، چراغعلی اعظمی سنگسری، بررسی‌های تاریخی، ش ۳، س ۱۱، ۱۳۵۵

@rahaaaavard
2
taarikh (1).pdf
332.2 KB
📜 همایون گورکانی، پادشاهی که به ایران پناهنده شد.
✍️فرشید ابراهیمی
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره ی ۴۳۵ - دی‌ماه ۱۳۹۹
@rahaaaavard
📜 همایون گورکانی، پادشاهی که به ایران پناهنده شد
✍️فرشید ابراهیمی
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره ی ۴۳۵ - دی‌ماه ۱۳۹۹
@rahaaaavard

امپراتوری مغولی گورکانیان که با دین اسلام و فرهنگ ایرانی بر هند فرمان می‌راند در سال ۹۰۴ خورشیدی (۱۵۲۶م) به دستِ شاهزاده‌ی تیموری، ظهیرالدین محمد بابُر (۱۴۸۳- ۱۵۳۰م/۸۶۲ - ۹۰۹ش) که خود از نوادگان تیمور بود، بنیاد‌گذاری شد و به دستِ فرزندان و نوادگانش نیرومندی و گسترش چشمگیری یافت.
فرزند بابر و دومین فرمانروای گورکانی میرزانصیرالدین بیگ محمد که با نام سلطنتی‌اش همایون شناخته می‌شد، از سال ۹۰۸ تا ۹۱۸خ (۱۵۳۰ تا ۱۵۴۰م) و بار دوم از سال ۹۳۳ تا ۹۳۴خ (۱۵۵۵-۱۵۵۶م)  بر قلمرویی که امروزه بخش‌هایی از افغانستان، پاکستان، هند و بنگلادش را دربرمی‌گیرد، فرمانروایی کرد.
همایون که در ۹۰۸ش (دسامبر ۱۵۳۰م) در ۲۲ سالگی جانشین پدر شده بود، فرمانروایی خام و بی‌تجربه بود و همانند او پادشاهی خود را به زودی از دست داد و تاج و تخت مغول را به شیرشاه سوری باخت؛ (۹۱۸ش/۱۵۴۰م) سپس به دربار ایران صفوی پناهنده شد.

نبرد با شیرشاه و شکست از او
فریدخان شیرشاه سوری (۹۲۳-۸۶۴ش/۱۵۴۵-۱۴۸۶م) فرمانروا و بنیادگذار فرمانروایی سور در هندوستان (به پایتختی دهلی) و دارای تباری افغان بود. او با شکست‌دادن گورکانی‌ها در سال ۹۱۸ش (۱۵۴۰م) به قدرت رسید و در سال ۹۲۳ش (۱۵۴۵م) با مرگی ناگهانی درگذشت.
از سویی دیگر پیش از شکست گورکانیان از شیرشاه، کامران میرزا برادر ناتنی همایون، به هماوردِ تلخی برای همایون تبدیل شده بود و شمالی‌ترین بخش‌های میراث امپراتوری پدر یعنی کابل و قندهار را به دست آورده بود.
کشاکش میان همایون و کامران‌میرزا، سبب ناتوانی فرمانروایی همایون شد و دیری نپایید که دو دشمن دیرینه‌ی او شیرشاه سوری و بهادرشاه (سلطان بهادر گجراتی) آماده‌ی یورش به همایون شدند. لشکر همایون و شیرشاه در سال ۹۱۷ش (۹۴۵ ه.ق/۱۵۳۹م) در «بگزار» درگیر شدند. همایون با لشکر کم‌توان، ترسیده بود و نمی‌خواست وارد جنگ شود و در این اندیشه بود که با شیرشاه از در آشتی درآید و فرمانروایی بیهار و بنگال را واگذار کند که یک‌باره افغان‌ها از پشت بر لشکر همایون تاختند.گورکانی‌ها چون غافل‌گیر شده بودند، بنای فرار گذاشتند. بسیاری از لشکریان سپاه هند یا همایون در رودخانه گنگ غرق شدند، اما همایون توانست جان سالم به‌دربرد.
همایون دوباره آماده‌ی جنگ شد و در «قنوج» با سپاه شیرشاه درگیر شده، دوباره شکست خورد و برای رهایی جان خویش، به ناچار تاج‌وتخت را به دشمن خود واگذار نمود؛ اما چون کامران او را به قلمرو خویش پناه نمی‌داد، به‌سوی سند گریخت و پس از آن راهی ایران شد و به دربار شاه تهماسب صفوی پناه آورد. (۹۱۹ش/۱۵۴۰م)

بازگشت همایون به فرمانروایی و گسترش فرهنگ ایرانی
همایون با گذشتِ ۱۵ سال از فرمانروایی خود، به یاری صفویان و دلاوری‌های مردم بلوچ نه‌تنها به فرمانروایی بازگشت که این‌بار بخش‌های دیگری را نیز به قلمرو خود افزود. او همراه با گروهی از نجیب‌زادگان ایرانی به هند بازگشت که سبب دگرگونی‌های چشمگیری در دربار گورکانی شد. خاستگاه آسیای میانه‌ای این سلسله تا اندازه‌ی بسیاری تحت تأثیر هنر معماری زبان و ادبیات فارسی قرار گرفت. شمار بسیاری سنگ‌نگاره و هزاران نسخه‌ی خطی به زبان فارسی در هند از دوران همایون هست.
او پس از سفر بسیار سختی که با ۴۰ مرد و همسرش بیگابیگم پشت سر گذاشت، هنگام ورود به پایتخت ایران، از سوی نگهبانانِ دربارِ صفوی خوش آمد و پذیرایی فراوان دید و در اقامتگاه‌ شایسته‌ای جای داده شد. شاه تهماسب با او همچون خانواده‌ی خود به گرمی رفتار کرد. همایون در هرات به گشت‌وگذار پرداخت و از دیدن آثار هنری و معماری ایرانی شگفت زده شد.
او در حقیقت از دیدن کارنامه‌ی هنری نیاکان خود که همچون خودش از هنر ایرانی بهره‌مند شده بودند، بسیار شگفت زده بود.
سلطان حسین بایقرا (۸۱۷ش/ ۱۴۳۸م- ۸۸۴ش/ ۱۵۰۶م) و مادربزرگ همایون شاهزاده خانم گوهرشادآغا آفرینندگان چنین شاهکارهای بودند.
در اینجا با مینیاتورها و نگارگری‌های ایرانی آشنا شد و کمال‌الدین بهزاد با دو دانش‌آموز خود به دیدارش رفت. همایون که از کار آنان شگفت زده شد بود، پرسید که اگر روزی توانست فرمانروایی هندوستان را به‌دست آورد آیا برای او نیز کار می‌کنند؟ آنان پذیرفتند.
با این همه، همایون حتا تا شش ماه پس از ورودش به ایران، همچنان با شاه دیدار نکرده بود و پس از پشتِ سرگذاشتن راهی دراز از هرات، این دو در قزوین دیدار کردند و در آنجا جشن و مهمانی بزرگی برای این دیدار برگزار شد. دیدار این دو پادشاه در یک نگاره‌ی دیواری پرآوازه در چهل ستونِ اصفهان کشیده شده ‌است....👇

@rahaaaavard
👍1
ره‌آورد
📜 همایون گورکانی، پادشاهی که به ایران پناهنده شد ✍️فرشید ابراهیمی 📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره ی ۴۳۵ - دی‌ماه ۱۳۹۹ @rahaaaavard امپراتوری مغولی گورکانیان که با دین اسلام و فرهنگ ایرانی بر هند فرمان می‌راند در سال ۹۰۴ خورشیدی (۱۵۲۶م) به دستِ شاهزاده‌ی…
👆..... زمانی که کامران میرزا، برادر همایون، پیشنهاد داد قندهار را در ازای او (مرده یا زنده) به ایرانیان واگذار کند، نه‌تنها شاه تهماسب نپذیرفت که در برابر، برای همایون جشنی با ۳۰۰ خیمه و خوراکی‌های فراوان برپا کرد تا در آن جشن اعلام کند که همه‌ی اینها، و ۱۲۰۰۰ سوار زبده‌ی ایرانی به همایون پیشکش می‌شوند تا برای یورش به کامران به‌کار گیرد.
همایون که آماده‌ی گشودنِ کابل (به فرمانروایی کامران‌میرزا) بود به انگیزه‌ی تنفری که از کامران داشت، با همکاری نیروهای داخلی و مخالفان بر کامران پیروز شد و او را فراری داد.
از سویی دیگر شیر شاه سوری نیز همان‌گونه که اشاره شد، در سال ۹۲۳خ (۱۵۴۵م) و نیز فرزند و جانشینش اسلام شاه در سال ۹۳۲خ (۱۵۵۴م) درگذشتند. این دو مرگ سلسله‌ی سوری هند را متلاشی و از هم پاشاند.
همایون گورکانی نیز خود تنها چند ماه پس از بازگشت از پناهندگی، بر اثر سقوط از پلکان کتابخانه‌ی خود در دهلی درگذشت.
هنگام درگذشتِ همایون در سال ۹۳۴خ (۱۵۵۶م)، امپراتوری گورکانی دارای قلمرویی نزدیک به یک میلیون کیلومتر مربع مساحت بود که میراثی گران‌بها برای فرزندش جلال‌الدین محمد اکبر (اکبر کبیر) به شمار می‌رفت.

منابع:
احوال و آثار نقاشان قدیم ایران، محمدعلی کریم زاده تبریزی،  نشر مستوفی،۱۳۷۶
تاریخ سیاسی اجتماعی بابریان هندوستان. سید هدایت علی شاه رضوی، مجله «سخن تاریخ». تابستان ۱۳۸۷ - شماره ۳
تاریخ روابط ایران و هند، محمد باقر آرام، نشر امیرکبیر، ۱۳۷۲

@rahaaaavard
👍2🔥1
taaoon.pdf
356.4 KB
⚔️طاعونِ شیرویه و فروپاشی ساسانیان
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ویژه نامه نوروزی، ش۴۳۷، اسفند ۱۳۹۹
@rahaaaavard
ره‌آورد
taaoon.pdf
⚔️طاعونِ شیرویه و فروپاشی ساسانیان
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ویژه نامه نوروزی، ش۴۳۷، اسفند ۱۳۹۹
@rahaaaavard

یکی از گوشه‌های نادیده‌انگاشته شده‌ی تاریخ ساسانیان، بروز بیماری‌های جانکاه و درمان‌ناپذیر و نقش همه‌گیری‌ها در دگرگونی‌های تاریخیِ این دوره است. به گونه‌ای که برخی کارشناسان برآنند که گسترش سراسری طاعون در ایران (در استان‌های باختری، به ویژه میان‌رودان)، هم‌زمان با سال‌های پایانی فرمانروایی این دودمان، بر فروپاشی آن بی‌تأثیر نبوده است.

طاعون شیرویه
شیرویه یا کُواذ (قباد دوم یا سوم!)، فرزند خسروپرویز (خسرو دوم)، بیست‌وپنجمین پادشاه ساسانی است که پس از کودتایی خونین علیه پدرش، در بازه‌ای چندماهه فرمانروایی کرد. فرمانروایی او هم‌زمان است با فراگیری یک بیماری همه‌گیر که در سال‌های ۶۲۷ تا ۶۲۸ م، همانگونه که گفتیم سراسر استان‌های باختری ساسانیان، به‌ویژه میان‌رودان را درمی‌نوردد. به‌همین انگیزه است که این همه‌گیری را «طاعون شیرویه» می‌خوانند، تا جایی که برخی ‌گزارش‌ها مرگ او را نیز به همین بیماری دانسته‌اند و نه چنان‌که گفته می‌شود، مسمویت به‌دستِ شیرین!
آرتور کریستن‌سن دراین‌باره می‌گوید: «کواد(قباد) دوم شیرویه پس از شش ماه پادشاهی وفات یافت. بعضی گویند او را زهر دادند و بعضی ‏مرگ او را به طاعونی نسبت می‌دهند که به ایران سرایت کرد و گروهی عظیم از مردمان را به هلاکت ‏رساند».‏۱
و در میان تاریخ‌نگاران پس از اسلام نیز ابن بلخی (نویسنده‌ی فارسنامه) بر این باور است که: «[شیرویه بن پرویز]‌‎ ‎بیمار شد و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون ‏پدید آمد و بیشترین بزرگان و لشکر فرس بدان هلاک شدند و شیرویه هم بدان علت بمرد».‏۲
طاعون شیرویه یکی از چند بیماری همه‌گیر بزرگی بود که در ایران یا نزدیک به آن در روند دو سده رخ داد و برخلاف نادیده‌انگاری‌ها، نقشی چشمگیر بر فروپاشی ساسانیان داشت.
در همین روند کولسنیکف می‌نویسد: «در دوران شاهنشاهی شیرویه مردم ایران به بلایی دیگر ‏گرفتار شدند. در شهرستان‌های بین‌النهرین بیماری طاعون شیوع یافت و هزاران تن از اهالی را کشت. ‏در برخی از مناطق شمار قربانیان به یک سوم و حتی به نیمی از مردم رسید.»۳
در پژوهش ارزشمندی که به‌صورت مشترک به‌دستِ عبدالرزاق هاشمی شهرکی، الیزابت کارنیل و احسان مصطفوی انجام شده، می‌خوانیم: «در سال ۵۴۳ م طاعون از ایتالیا و سوریه و فلسطین و عراق به سرزمینی که امروز به نام ‏ایران شناخته می‌شود رسید و سپاه امپراتوری پارس و مردم آن را مبتلا کرد. در سال ۵۴۴ طاعون ‏در میان دو ارتش متعلق به امپراتوری‌های روم و پارس که در حال جنگ بودند، شیوع یافت. گزارش‌‏هایی از شیوع گسترده‌ی طاعون در سال ۶۲۷ م در تیسفون پایتخت ساسانی - در نزدیکی عراق ‏کنونی - وجود دارد که از مرگ بیش از صدهزار نفر حکایت می‌کند. مرگ شیرویه پادشاه پارس از ‏بیماری طاعون نیز اندکی پس از آن روی داده است. کمی بعد، در میانِ سال‌های ۶۳۴ تا ۶۴۲ همه‏گیری دیگری در سرزمین‌های تحت حکومت یزدگرد، شاهنشاه ساسانی، وقوع یافت. طاعون یزدگردی ‌‏(تأکید از ماست) نامی دیگر برای طاعونی است که در سوریه و فلسطین با نام طاعون عمواس ‏شناخته است. این طاعون در سال‌های ۶۳۸ و ۶۳۹ میلادی جان ۲۵ هزار نفر را گرفت. طاعون ‏عمواس یا طاعون خیارکی یکی از همه‌گیری‌های پرشماری است که پس از همه‌گیری بزرگ طاعون ‏ژوستی‌نین در قرن ششم، در قرن‌های ششم و هفتم و هشتم میلادی بروز کرد. در سال‌های ۶۸۸ تا ‌‏۶۸۹ طاعون مهلکی بصره را درنوردید و بین ۷۰ تا ۷۳ هزار نفر را کشت. امپراتوری پارس از همه‌‏گیری‌‌های طاعون خسارت‌ها و تلفات زیادی چه نظامی و چه غیرنظامی متحمل شد. تضعیف قدرت ‏نظامی این امپراتوری، که بر اثر این طاعون‌های متعدد ایجاد شد، از جمله عوامل ناتوانی پارس در ‏مقابله با اعراب و جلوگیری از تسلط آنان بر این سرزمین به شمار می‌آید...‏»۴
یکی از سرچشمه‌های اصلی ما پیرامون نبرد قادیسه۵، تاریخ طبری۶ است. برابر با نوشته‌های او، اگرچه سپاه تازیان (اعراب) از دیدِ شمار و جنگ‌افزار در برابر ایرانیان، به میزان چشمگیری اندک و ناتوان بود، تا جایی که رستم فرخزاد درباره‌ی آنان شوخی می‌کرد، اما ‏چند روز پیش از آغاز جنگ، ناگهان دیدگاه سردار ساسانی دگرگون شد!
اما اگر سرداران ایرانی دچار هراس از جنگ شده بودند، چرا آغازگر این نبرد شدند؟ چه شتابی در کار ‏بوده است؟ می‌دانیم که طاعون خیارکی، هنگام همه‌گیری (شیوع) در ‏کانون‌های پرجمعیت با شتاب گسترش می‌یابد. پادگان‌های نظامی بهترین شرایط را برای پخش این بیماری ‏فراهم می‌کنند. این بیماری می‌تواند در کمتر از ۲۴ ساعت تا ۳ روز انسان را از پای درآورد. به این لحاظ ‏می‌توان تصور کرد که قتل‌عامی در حال شکل‌گیری بوده که سپاه ساسانی را به کلی نابود کرده است. ‏ناچار شاید چاره‌ای جز یورش بجا نمی‌گذاشته است ...👇👇
@rahaaaavard
2👏1
ره‌آورد
⚔️طاعونِ شیرویه و فروپاشی ساسانیان ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ویژه نامه نوروزی، ش۴۳۷، اسفند ۱۳۹۹ @rahaaaavard یکی از گوشه‌های نادیده‌انگاشته شده‌ی تاریخ ساسانیان، بروز بیماری‌های جانکاه و درمان‌ناپذیر و نقش همه‌گیری‌ها در دگرگونی‌های تاریخیِ…
.....👆👆یادداشت‌ها:
۱- ایران در زمان ساسانیان، رویه‌ی ۳۵۶ - «به نوشته‌ی تئوفانس، شیرویه را شیرین مسموم ساخت. ‏به گفته‌ی اوتیکیوس و ابن قتیبه وی از طاعون مرد. فردوسی و ثعالبی درباره‌ی خودکشی شیرین و ‏مسموم‌کردن شیرویه داستانی افسانه‌آمیز را آورده‌اند.» (همان، پاورقی همان رویه)
۲- فارس‌نامه، رویه‌ی ۱۰۸
۳- ایران در آستانۀ سقوط ساسانیان، رویه‌ی ۱۶۳
۴- طاعون در ایران، تاریخ و وضعیت ‏فصلی، عبدالرزاق هاشمی شهرکی، الیزابت کارنیل، احسان مصطفوی، نشریه‌ی اپیدمی‌شناسی و سلامت‏، ‌‏۲۴ ژوئیه- ۶ مارس، ترجمه‌ی گنج‌بخش
Abdolrazagh Hashemi Shahraki, Elizabeth Carniel, and Ehsan Mostafavi, Plague in Iran: its history and current status, Epidemiology and Health, 2016
۵- قادسیه نبردی است که در شوال سال ۱۵ هجری قمری برابر با نوامبر ۶۳۶ میلادی میان سپاه خلافت راشدین به فرماندهی سعد بن ابی وقاص و لشکر ایرانشهر به فرماندهی رستم فرخزاد در قادسیه، رخ داد و مسلمانان پس از چهار روز نبردِ سخت پیروز شدند.
۶- تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ الامم و الملوک، یا همان تاریخ تبری، به زبان عربی، نوشته‌ی محمد جریر تبری، تاریخ‌نگار و پژوهشگرِ ایرانی مسلمان در پایانِ سده‌ی سوم هجری است.

منابع :
ایران در دوران ساسانیان، آرتور کریستن‌سن، ترجمه‌ی رشید یاسمی، امیر کبیر، ۱۳۶۷
ایران در آستانۀ سقوط ساسانیان، آ. ای. کولسنیکف، با ویراستاری ن. و. پیگولفسکایا و ترجمۀ محمد رفیق یحیایی، کندوکاو، ۱۳۸۹
فارس‌نامه، ابن بلخی، به کوشش گای لیسترانج و رینولد الن نیکلسون، اساطیر، ۱۳۸۵
فروپاشی ایرانشهر ساسانی و طاعون، امیرحسین گنج‌بخش، تارنمای ایران امروز
Abdolrazagh Hashemi Shahraki, Elizabeth Carniel, and Ehsan Mostafavi, Plague in Iran: its history and current status, Epidemiology and Health, 2016

@rahaaaavard
1👏1
🪬 درنگی بر زندگی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی
🔥
من بادم و تو آتش
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره‌ی ۴۰۲ - آذر ۱۳۹۷
@rahaaaavard
ره‌آورد
molana.pdf
🪬 درنگی بر زندگی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی
🔥 من بادم و تو آتش
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره‌ی ۴۰۲ - آذر ۱۳۹۷
@rahaaaavard

من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی (بهایی)

یا حضرت مولانا!
این جمله‌ای است که در آرمگاه منسوب به او نوشته شده است!
پیروانش هرساله در قونیه گردِ هم می‌آیند و با یاد آن پیر دلداده به بزم و سماع می‌پردازند.
جلال‌الدین را می‌گویم! مولوی یا مولانا، هرچه بنامیمش سایه‌ی اندیشه‌اش جهان را به گونه‌ی شگفت‌انگیزی دربر گرفته است.
نام راستینش «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» است و در ‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴ ه‍.ق در بلخ، که یکی از پرآوازه‌ترین شهرهای خراسان در هنگام خوارزمشاهیان بود، زاده شد.
زبان مادری‌اش پارسی بود و تخلصش را در سروده‌هایش «خاموش»، «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند.
پیرامون شصت تا هفتاد هزار بیت پارسی سروده و خطبه‌ها، نامه‌ها و تقریراتش (آموزه‌های او به شاگردانش) نیز به فارسی است. در میانِ سروده‌های پارسی خود (همانند دیگر پارسی‌سرایان) هزار بیت به زبان عربی نیز دارد.
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
ای‌بسا هندو و ترک هم‌زبان
ای‌بسا دو ترک چون بیگانگان


پدرش مولانا محمد بن حسین خطیبی که به نام بهاالدین ولد (سلطان‌العلما) (زاده‌ی ۵۴۳ - ۶۲۸ق/ ۱۱۴۸ - ۱۲۳۱م) شناخته می‌شود از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و خرقه‌ از احمد غزالی (۴۵۲ - ۵۲۰ ه‍.ق.)، برادر کوچک‌تر ابوحامد محمد غزالی داشت. بهاالدین تا دیرزمانی تنها به عنوان پدر مولانا شناخته می‌شد. آگاهی‌های دیگر درباره‌ی او به وسیله‌ی ولدنامه یا ابتدانامه‌ی سلطان ولد (فرزند مولانا) که از سال ۶۹۰ه‍.ق بازمانده به دست ما رسیده است.
همچنین دو دفتر ارزشمند «رساله‌ی سپهسالار» (به قلم فریدون بن احمد سپهسالار) بازمانده از سال ۷۲۹ و تذکره‌ی «مناقب‌العارفین» (نوشته‌ی شمس‌الدین احمد افلاکی) آگاهی‌های ارزنده‌ای از او و فرزندش (مولانا) به دست می‌دهند.
گمان می‌رود بهاالدین در سال ۶۱۰ه‍.ق هم‌زمان با یورش چنگیز از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته است، به شهر خویش بازنگردد. گزارش شده ‌است که در راه سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز دیدار داشته و عطار در آن هنگام مولانا را ستوده و کتاب اسرارنامه‌ی خود را به او پیشکش کرده است.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار می‌رویم
(مولانا)

او به قصد خانه‌ی خدا به بغداد و سپس مکه و پس از انجام آیین حج به شام رفت. سپس با دعوت علاالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رهسپار شد و تا پایان عمر همان‌جا ماندگار شد. مولانا در نوزده سالگی با گوهرخاتون پیوند همسری بست. سلطان‌العلما پیرامون سال ۶۲۸ه‍.ق جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد.
در این هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدر را پُر کند.
سید برهان‌الدین محقق ترمذی (زاده‌ی ۵۶۱ ه‍.ق/۱۲۶۹ - ۷۰ میلادی -درگذشته‌ی ۶۳۷ ه‍.ق/ ۱۲۳۹ - ۴۰ میلادی)، عارف سده‌ی هفتم هجری، مرید پاک‌دل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. او سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما، در قونیه دیدار کند، اما هنگامی که به قونیه رسید و دریافت که او جان باخته است، نزد مولانا رفت و به او گفت: درون من دانشی است که از پدرت به من رسیده است. این معانی را دریاب و از من بیاموز تا به راستی فرزند آن پدر شوی!
مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و ۹ سال با او هم‌نشین بود تا اینکه برهان‌الدین نیز از جهان رخت بربست.

دیدار با شمس
زاهد بودم ترانه‌گویم کردی
سر حلقه‌ی بزم و باده‌‌جویم کردی
سجاده‌نشینِ با وقاری بودم
بازیچه‌ی کودکانِ کویم کردی

محمد بن علی بن ملک‌داد تبریزی (زاده‌ی ۵۸۲ - درگذشته‌ی ۶۴۵ ه‍.ق) که با پاژنام شمس‌الدین یا شمس تبریزی شناخته می‌شود، عارف پرآوازه و رازآمیز سده‌ی هفتم ه‍.ق همان کسی است که مولانا را دچار دگرگونی شدید روانی و انقلابی عارفانه در شناخت جهان می‌سازد.
تنها نوشتار بازمانده از او سخنانی است که در نشست‌های گوناگون بر زبان آورده است و پیروانش گردآوری کرده‌اند که با نام «مقالات شمس تبریزی» شناخته می‌شود.
به نوشته‌ی استاد زنده‌یاد بدیع‌الزمان فروزانفر: «میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی موجود است و مولانا بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساخته‌ است.»۱
جالب اینکه علاقه شمس به زبان پارسی چشمگیرتر از مولانا است:
«زبان پارسی را چه شده است؟! بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی (عربی) نیامده است.»۲...👇

@rahaaaavard
👍2
2025/10/27 12:20:56
Back to Top
HTML Embed Code: