رهآورد
🪬 درنگی بر زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی 🔥 من بادم و تو آتش ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، شمارهی ۴۰۲ - آذر ۱۳۹۷ @rahaaaavard من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب مثنوی معنوی مولوی هست قرآنی به لفظ پهلوی (بهایی) یا حضرت…
@rahaaaavard
....👆روزی مولانا از راه بازار به خانه بازمیگشت که رهگذری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با آوایی آکنده از خشم پاسخ داد: «محمد سر حلقهی انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»
درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک۳ گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی۴ به زبان راند؟»
مولانا فروماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در گنجایش است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند، جامی دیگر میخواست؛ اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: «شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شأنی!»
پس از این گفتار بیگانگی آنان به آشنایی دگرگون شد. نگاهِ شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستوجویت آمدهام، اما با این بار گران دانش و پندارت چگونه به دیدار خداوند میتوانی رسید؟
شمس تبریزی پیرامون سال ۶۴۲ه.ق به مولانا میپیوندد و چنان او را شیفته میکند که مولانا درس و آموزش را کنار میگذارد و به سرود، ترانه و دف و سماع میپردازد و از آن زمان ذوقش در چکامه و سرایندگی شکوفا میشود و چکامههای پرشور عرفانی میسراید.
اگرچه درونمایهی گفتوگوی میان شمس و مولانا به روشنی پیدا نیست و نمیدانیم که مولانا از او چه آموخت که اینگونه دگرگون شد، اما روشن است که شمس تبریزی دانشمند و جهاندیده بود و این نادرست است که گمان کنیم او از دانش بیبهره بوده است. نوشتههای او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادب، واژهشناسی، گزارش (تفسیر) قرآن و عرفان (شناخت جهان) است.
پیروان و فرزندان مولانا که میدیدند پدر و پیرشان خود پیرو ژندهپوشی گمنام شده و دیگر نگاهی به آنان ندارد، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس ناسزا میگفتند و ریشخندش میکردند.
شمس از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ ه.ق، هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچ کرد. مولانا از غایب بودن شمس ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند. مولانا فرزند خود سلطان ولد را به همراه گروهی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه بازگردانند. شمس بازگشت و سلطان ولد به شکرانهی این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد. نبود شمس در زمان یادشده چنان تاثیری ژرف بر مولانا میگذارد که او سرودن شاهکار بیمانندش، مثنوی معنوی، را رها میکند تا دوباره شمس را بازیابد و شاگرد وفادارش حسامالدین چلبی که در پی شمس رفته بود، با خود خبری از او بیاورد.
مدتی این مثنوی تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
ای ضیاالحق حسامالدین بیا
ای صقال روح و سلطانالهدی
مثنوی را مسرح مشروح ده
صورت امثال او را روح ده
تا حروفش جمله عقل و جان شوند
سوی خلدستان جان پران شوند
...پس از چندی دوباره رشک مریدان برانگیخته شد و آزار شمس از سر گرفته شد. شمس از کردارهایشان رنجید تاجایی که به سلطان ولد شکایت کرد.
اما شمس سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی در دست نیست.
مولانا به شام و دمشق میرود، اما شمس را نمییابد و به قونیه بازمیگردد.
او هرچند شمس تبریزی را نیافت، اما حقیقت شمس را در خود یافت و دریافت.
درگذشت
جلالالدین محمد بلخی پس از یک بیماری طولانی، در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادیالآخر ۶۷۲ ه.ق درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر (زرتشتی)، مسیحی و یهودی همگی به سوگ آمدند.
افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و به گفتهی فرزند مولانا چهل شبانهروز این سوگ برپا بود....
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برقِ آن زمرد، هین دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من، ور تو هنر فزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن
یادداشتها:
۱- فروزانفر، ۱۳۸۴، رویهی ۸۹
۲- مقالات شمس تبریزی، ۱۳۶۹
۳- خداوندا تو منزهی، ما تو را نشناختیم.
۴- پاک و منزه منم و چه بلندمرتبه جایگاهی است که من دارم.
منابع:
رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی، بدیعالزمان فروزانفر، زوار، ۱۳۸۴
مقالات شمس تبریزی، ویراستهی محمدعلی موحد، خوارزمی، ۱۳۶۹
@rahaaaavard
....👆روزی مولانا از راه بازار به خانه بازمیگشت که رهگذری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با آوایی آکنده از خشم پاسخ داد: «محمد سر حلقهی انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»
درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک۳ گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی۴ به زبان راند؟»
مولانا فروماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در گنجایش است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند، جامی دیگر میخواست؛ اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: «شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شأنی!»
پس از این گفتار بیگانگی آنان به آشنایی دگرگون شد. نگاهِ شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستوجویت آمدهام، اما با این بار گران دانش و پندارت چگونه به دیدار خداوند میتوانی رسید؟
شمس تبریزی پیرامون سال ۶۴۲ه.ق به مولانا میپیوندد و چنان او را شیفته میکند که مولانا درس و آموزش را کنار میگذارد و به سرود، ترانه و دف و سماع میپردازد و از آن زمان ذوقش در چکامه و سرایندگی شکوفا میشود و چکامههای پرشور عرفانی میسراید.
اگرچه درونمایهی گفتوگوی میان شمس و مولانا به روشنی پیدا نیست و نمیدانیم که مولانا از او چه آموخت که اینگونه دگرگون شد، اما روشن است که شمس تبریزی دانشمند و جهاندیده بود و این نادرست است که گمان کنیم او از دانش بیبهره بوده است. نوشتههای او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادب، واژهشناسی، گزارش (تفسیر) قرآن و عرفان (شناخت جهان) است.
پیروان و فرزندان مولانا که میدیدند پدر و پیرشان خود پیرو ژندهپوشی گمنام شده و دیگر نگاهی به آنان ندارد، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس ناسزا میگفتند و ریشخندش میکردند.
شمس از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ ه.ق، هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچ کرد. مولانا از غایب بودن شمس ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند. مولانا فرزند خود سلطان ولد را به همراه گروهی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه بازگردانند. شمس بازگشت و سلطان ولد به شکرانهی این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد. نبود شمس در زمان یادشده چنان تاثیری ژرف بر مولانا میگذارد که او سرودن شاهکار بیمانندش، مثنوی معنوی، را رها میکند تا دوباره شمس را بازیابد و شاگرد وفادارش حسامالدین چلبی که در پی شمس رفته بود، با خود خبری از او بیاورد.
مدتی این مثنوی تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
ای ضیاالحق حسامالدین بیا
ای صقال روح و سلطانالهدی
مثنوی را مسرح مشروح ده
صورت امثال او را روح ده
تا حروفش جمله عقل و جان شوند
سوی خلدستان جان پران شوند
...پس از چندی دوباره رشک مریدان برانگیخته شد و آزار شمس از سر گرفته شد. شمس از کردارهایشان رنجید تاجایی که به سلطان ولد شکایت کرد.
اما شمس سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی در دست نیست.
مولانا به شام و دمشق میرود، اما شمس را نمییابد و به قونیه بازمیگردد.
او هرچند شمس تبریزی را نیافت، اما حقیقت شمس را در خود یافت و دریافت.
درگذشت
جلالالدین محمد بلخی پس از یک بیماری طولانی، در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادیالآخر ۶۷۲ ه.ق درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر (زرتشتی)، مسیحی و یهودی همگی به سوگ آمدند.
افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و به گفتهی فرزند مولانا چهل شبانهروز این سوگ برپا بود....
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برقِ آن زمرد، هین دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من، ور تو هنر فزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن
یادداشتها:
۱- فروزانفر، ۱۳۸۴، رویهی ۸۹
۲- مقالات شمس تبریزی، ۱۳۶۹
۳- خداوندا تو منزهی، ما تو را نشناختیم.
۴- پاک و منزه منم و چه بلندمرتبه جایگاهی است که من دارم.
منابع:
رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی، بدیعالزمان فروزانفر، زوار، ۱۳۸۴
مقالات شمس تبریزی، ویراستهی محمدعلی موحد، خوارزمی، ۱۳۶۹
@rahaaaavard
Wikipedia
حسامالدین چلبی
همنشین و شاگرد مولانا
👍1
رهآورد
🪬 درنگی بر زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی 🔥 من بادم و تو آتش ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، شمارهی ۴۰۲ - آذر ۱۳۹۷ @rahaaaavard من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب مثنوی معنوی مولوی هست قرآنی به لفظ پهلوی (بهایی) یا حضرت…
🌙 یا حضرت مولانا!
این جملهای است که در آرمگاه منسوب به او نوشته شده است!
پیروانش هرساله در قونیه گردِ هم میآیند و با یاد آن پیر دلداده به بزم و سماع میپردازند.
جلالالدین را میگویم! مولوی یا مولانا، هرچه بنامیمش سایهی اندیشهاش جهان را به گونهی شگفتانگیزی دربر گرفته است...
@rahaaaavard
این جملهای است که در آرمگاه منسوب به او نوشته شده است!
پیروانش هرساله در قونیه گردِ هم میآیند و با یاد آن پیر دلداده به بزم و سماع میپردازند.
جلالالدین را میگویم! مولوی یا مولانا، هرچه بنامیمش سایهی اندیشهاش جهان را به گونهی شگفتانگیزی دربر گرفته است...
@rahaaaavard
👍1👏1
☑️ یادداشتهای کوتاه: شهریاران گمنام
🏵 ملوک مهربانی که بودند؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۳۷ - اسفند ۱۳۹۹
@rahaaaavard
🏵 ملوک مهربانی که بودند؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۳۷ - اسفند ۱۳۹۹
@rahaaaavard
رهآورد
☑️ یادداشتهای کوتاه: شهریاران گمنام 🏵 ملوک مهربانی که بودند؟ 📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۳۷ - اسفند ۱۳۹۹ @rahaaaavard
☑️ یادداشتهای کوتاه: شهریاران گمنام
🏵 ملوک مهربانی که بودند؟
✍ فرشید ابراهیمی
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۳۷ - اسفند ۱۳۹۹
@rahaaaavard
از ۱۲۳۶ تا ۱۵۳۷ میلادی (۹۱۵-۶۱۴ش)، از دودمان صفاریان، خاندانی با نام ِ مهربانیان بر سیستان فرمان راندند که از فرمانروایان بومی نیمروز به شمار میرفتند. اگرچه نباید فراموش کرد که مهربانیان نیز مانند صفاریان خود از فرزندان خاندان کیانی در سیستان بودند.
خاندان کیانی، خاندانی سیستانی بودند که دیرزمانی بر سیستان و درهی هلمند فرمان میراندند و در آغاز سدهی ۱۸ میلادی به پایان رسیدند. از این خاندان دو رده بر سیستان فرمانروایی کردند. نخست سلسلهی صفاریان و دوم ملوک نیمروز که پس از یک دوره فترت شصتساله زمام سیستان را در دست گرفتند و با پیوستن به سلجوقیان شکوه و بزرگی خود را بازیابی کردند. شهریارانِ نیمروز خود شاخهای از دو سلسله بودند: «ملوک نصری» که تا یورش مغول در سیستان فرمانروایی میکردند و «ملوک مهربانی» که فرمانروایی آنان تا عصر صفویه به درازا انجامید.
پایتخت این سلسله که بنیانگذار آن ملک شمسالدین علی بن مسعود بن خلف مهربانی (۶۵۳-۶۳۳ ه.ق) بود، زَرَنْج (معربِ زَرَنگ) و زبانِ رسمی آنان فارسی بود. درست یکسال پس از تاجگذاری ملک شمسالدین، امپراتوری مغول به سیستان یورش برد. ملک شمسالدین علی در سال ۶۳۶ه.ق به قرارگاهِ امپراتور مغول، اوگتایخان (سومین پسر چنگیزخان) رفته و برادرش امیرمبارزالدین ابوالفتح بن مسعود را به نیابت سلطنت گمارد.
فرمانروایی ملک شمسالدین علی هنگامی که او در سفر «نیه» و «ایلی» بود، به دستِ شمسالدین کرت (سرسلسلهی آل کرت) پایان یافت. شمسالدین کرت با فرمان امپراتور مغول منگوقاآن (چهارمین خاقان فرمانروایی مغول) برای حکومت به سیستان آمد و با خیانت بزرگان سیستان به ملک شمس الدین علی، پادشاه شد. با بازگشت شمس الدین علی به زرنگ، ملک شمس الدین کرت او را بکشت.
پس از گشودن سیستان بهدستِ تیمور در سال ۸۰۵ ه.ق (۷۸۱ش) این سرزمین بخشی از قلمرو تیموریان شد. همکاری نزدیک مهربانیان با تیموریان در دورهی تیمور و شاهرخ مایهی آبادانی سیستان شد.
نامهای ملوک مهربانی به ترتیب فرمانروایی عبارتند از: شمسالدین علی بن مسعود، نصیرالدین محمد بن ابوالفتح، نصرتالدین محمد، قطبالدین اول، ملک تاجالدین، ملک محمود، ملک عزالدین، قطبالدین دوم، تاجالدین شاه شاهان، قطبالدین سوم، شمسالدین علی بن قطبالدین، نظامالدین یحیی، شمسالدین محمد، سلطان محمود بن نظامالدین یحیی.
یارینامه:
تاریخ سیستان، تصحیح محمد تقی بهار، معین، ۱۳۸۱
احیاء الملوک (تاریخ سیستان تا عصر صفوی)، حسین بن ملک غیاث الدین محمد بن شاه محمود سیستانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴
@rahaaaavard
🏵 ملوک مهربانی که بودند؟
✍ فرشید ابراهیمی
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۳۷ - اسفند ۱۳۹۹
@rahaaaavard
از ۱۲۳۶ تا ۱۵۳۷ میلادی (۹۱۵-۶۱۴ش)، از دودمان صفاریان، خاندانی با نام ِ مهربانیان بر سیستان فرمان راندند که از فرمانروایان بومی نیمروز به شمار میرفتند. اگرچه نباید فراموش کرد که مهربانیان نیز مانند صفاریان خود از فرزندان خاندان کیانی در سیستان بودند.
خاندان کیانی، خاندانی سیستانی بودند که دیرزمانی بر سیستان و درهی هلمند فرمان میراندند و در آغاز سدهی ۱۸ میلادی به پایان رسیدند. از این خاندان دو رده بر سیستان فرمانروایی کردند. نخست سلسلهی صفاریان و دوم ملوک نیمروز که پس از یک دوره فترت شصتساله زمام سیستان را در دست گرفتند و با پیوستن به سلجوقیان شکوه و بزرگی خود را بازیابی کردند. شهریارانِ نیمروز خود شاخهای از دو سلسله بودند: «ملوک نصری» که تا یورش مغول در سیستان فرمانروایی میکردند و «ملوک مهربانی» که فرمانروایی آنان تا عصر صفویه به درازا انجامید.
پایتخت این سلسله که بنیانگذار آن ملک شمسالدین علی بن مسعود بن خلف مهربانی (۶۵۳-۶۳۳ ه.ق) بود، زَرَنْج (معربِ زَرَنگ) و زبانِ رسمی آنان فارسی بود. درست یکسال پس از تاجگذاری ملک شمسالدین، امپراتوری مغول به سیستان یورش برد. ملک شمسالدین علی در سال ۶۳۶ه.ق به قرارگاهِ امپراتور مغول، اوگتایخان (سومین پسر چنگیزخان) رفته و برادرش امیرمبارزالدین ابوالفتح بن مسعود را به نیابت سلطنت گمارد.
فرمانروایی ملک شمسالدین علی هنگامی که او در سفر «نیه» و «ایلی» بود، به دستِ شمسالدین کرت (سرسلسلهی آل کرت) پایان یافت. شمسالدین کرت با فرمان امپراتور مغول منگوقاآن (چهارمین خاقان فرمانروایی مغول) برای حکومت به سیستان آمد و با خیانت بزرگان سیستان به ملک شمس الدین علی، پادشاه شد. با بازگشت شمس الدین علی به زرنگ، ملک شمس الدین کرت او را بکشت.
پس از گشودن سیستان بهدستِ تیمور در سال ۸۰۵ ه.ق (۷۸۱ش) این سرزمین بخشی از قلمرو تیموریان شد. همکاری نزدیک مهربانیان با تیموریان در دورهی تیمور و شاهرخ مایهی آبادانی سیستان شد.
نامهای ملوک مهربانی به ترتیب فرمانروایی عبارتند از: شمسالدین علی بن مسعود، نصیرالدین محمد بن ابوالفتح، نصرتالدین محمد، قطبالدین اول، ملک تاجالدین، ملک محمود، ملک عزالدین، قطبالدین دوم، تاجالدین شاه شاهان، قطبالدین سوم، شمسالدین علی بن قطبالدین، نظامالدین یحیی، شمسالدین محمد، سلطان محمود بن نظامالدین یحیی.
یارینامه:
تاریخ سیستان، تصحیح محمد تقی بهار، معین، ۱۳۸۱
احیاء الملوک (تاریخ سیستان تا عصر صفوی)، حسین بن ملک غیاث الدین محمد بن شاه محمود سیستانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴
@rahaaaavard
Telegram
رهآورد
☑️ یادداشتهای کوتاه: شهریاران گمنام
🏵 ملوک مهربانی که بودند؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۳۷ - اسفند ۱۳۹۹
@rahaaaavard
🏵 ملوک مهربانی که بودند؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۳۷ - اسفند ۱۳۹۹
@rahaaaavard
❤1🔥1👏1
☑️ یادداشتهای کوتاه: شهریاران گمنام
🏵 جانیان که بودند؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۴۷ - آبان ۱۴۰۰
@rahaaaavard
🏵 جانیان که بودند؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۴۷ - آبان ۱۴۰۰
@rahaaaavard
رهآورد
☑️ یادداشتهای کوتاه: شهریاران گمنام 🏵 جانیان که بودند؟ 📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۴۷ - آبان ۱۴۰۰ @rahaaaavard
☑️ یادداشتهای کوتاه: شهریاران گمنام
🏵 جانیان که بودند؟
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۴۷ - آبان ۱۴۰۰
@rahaaaavard
در روند تاریخ ایران، فرمانرواییهای ورارودان (ماوراءالنهر) از نیرومندترین حکومتهایی به شمار میروند که در بازسازی و بهکارگیری اندیشههای سیاسی ایران خاوری کوشش نمودهاند. اما در این میان، فرمانرواییهای انیرانی (غیر ایرانی) نیز از حکومت غافل نبودند.
در سالهای ۱۰۰۷ تا ۱۱۹۹ش (سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی) سلسلهی اشترخانیان بر فرمانروایی ورارودان و بخارا دست یافتند که خود از فرزندان جوجی (پسر بزرگ چنگیز که پیش از پدر درگشت) به شمار میرفتند.
تبار این سلسله به جان بیک یا جانی بیک (از خانات اَسترخان) پسر یارمحمد میرسد که خود از بازماندگان جوجی بود و به همین انگیزه نام این دودمان در برخی از گفتارها، جانیان خوانده شده است. بنیادگذار این فرمانروایی باقی محمدخان بود که در بخارا فرمانروایی نامبرده را بنیاد نهاد و برادر خود ولیمحمد را به فرمانروایی بلخ گمارد (۱۰۰۷ش).
شهر بخارا که در دوران جانیان، همچون یکی از بزرگترین کانونهای اهل تسنن به شمار میرفت، نقش چشمگیری در رویارویی با ایران شیعی داشت، هرچند برخی از فرمانروایان جانی با دربار صفوی پیوندهایی داشتند.
جانیان که خود با از میانبردن شیبانیان، برجای آنان نشسته بودند، همواره بهدستِ قبایل قزاق و خانهای خیوه و پادشاهان بابری، که در پی پس گرفتن سرزمین نیاکان خود بودند، تهدید میشدند تا آنکه در پایان سدهی ۱۲ش، واپسین فرمانروای این دودمان کشته و فرمانرواییاش سرنگون شد.
یکی از ارزندهترین سرچشمهها در شناخت و بررسی فرمانروایی اشترخانیان (جانیان) را میباید تذکره مقیمخانی (نوشتهی محمد یوسف منشی) دانست که در سیر تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ورارودان در زمان شیبانیان و اشترخانیان نوشته است.
یارینامه:
- اسنادی از روابط ایران با مناطقی از آسیای مرکزی، وزارت امورخارجه، ۱۳۷۲
- تذکره مقیم خانی (سیر تاریخی و فرهنگی و اجتماعی ماوراالنهر در عهد شیبانیان و اشترخانیان)، محمد یوسف منشی، به تصحیح فرشته صرافان، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، ۱۳۸۰
- نقاوه الآثار فی ذکرالاخیار (در تاریخ صفویه)، محمودبن هدایتالله افوشتهای، ترجمهی احسان اشراقی، نشر علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳
@rahaaaavard
🏵 جانیان که بودند؟
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۴۷ - آبان ۱۴۰۰
@rahaaaavard
در روند تاریخ ایران، فرمانرواییهای ورارودان (ماوراءالنهر) از نیرومندترین حکومتهایی به شمار میروند که در بازسازی و بهکارگیری اندیشههای سیاسی ایران خاوری کوشش نمودهاند. اما در این میان، فرمانرواییهای انیرانی (غیر ایرانی) نیز از حکومت غافل نبودند.
در سالهای ۱۰۰۷ تا ۱۱۹۹ش (سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی) سلسلهی اشترخانیان بر فرمانروایی ورارودان و بخارا دست یافتند که خود از فرزندان جوجی (پسر بزرگ چنگیز که پیش از پدر درگشت) به شمار میرفتند.
تبار این سلسله به جان بیک یا جانی بیک (از خانات اَسترخان) پسر یارمحمد میرسد که خود از بازماندگان جوجی بود و به همین انگیزه نام این دودمان در برخی از گفتارها، جانیان خوانده شده است. بنیادگذار این فرمانروایی باقی محمدخان بود که در بخارا فرمانروایی نامبرده را بنیاد نهاد و برادر خود ولیمحمد را به فرمانروایی بلخ گمارد (۱۰۰۷ش).
شهر بخارا که در دوران جانیان، همچون یکی از بزرگترین کانونهای اهل تسنن به شمار میرفت، نقش چشمگیری در رویارویی با ایران شیعی داشت، هرچند برخی از فرمانروایان جانی با دربار صفوی پیوندهایی داشتند.
جانیان که خود با از میانبردن شیبانیان، برجای آنان نشسته بودند، همواره بهدستِ قبایل قزاق و خانهای خیوه و پادشاهان بابری، که در پی پس گرفتن سرزمین نیاکان خود بودند، تهدید میشدند تا آنکه در پایان سدهی ۱۲ش، واپسین فرمانروای این دودمان کشته و فرمانرواییاش سرنگون شد.
یکی از ارزندهترین سرچشمهها در شناخت و بررسی فرمانروایی اشترخانیان (جانیان) را میباید تذکره مقیمخانی (نوشتهی محمد یوسف منشی) دانست که در سیر تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ورارودان در زمان شیبانیان و اشترخانیان نوشته است.
یارینامه:
- اسنادی از روابط ایران با مناطقی از آسیای مرکزی، وزارت امورخارجه، ۱۳۷۲
- تذکره مقیم خانی (سیر تاریخی و فرهنگی و اجتماعی ماوراالنهر در عهد شیبانیان و اشترخانیان)، محمد یوسف منشی، به تصحیح فرشته صرافان، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، ۱۳۸۰
- نقاوه الآثار فی ذکرالاخیار (در تاریخ صفویه)، محمودبن هدایتالله افوشتهای، ترجمهی احسان اشراقی، نشر علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳
@rahaaaavard
Telegram
رهآورد
☑️ یادداشتهای کوتاه: شهریاران گمنام
🏵 جانیان که بودند؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۴۷ - آبان ۱۴۰۰
@rahaaaavard
🏵 جانیان که بودند؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۴۷ - آبان ۱۴۰۰
@rahaaaavard
👍1👏1
🗒 یادداشت کوتاه:
📜 فرمانِ مهرنرسه چه میگفت؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰
@rahaaaavard
📜 فرمانِ مهرنرسه چه میگفت؟
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰
@rahaaaavard
رهآورد
🗒 یادداشت کوتاه: 📜 فرمانِ مهرنرسه چه میگفت؟ 📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰ @rahaaaavard
🗒 یادداشت کوتاه:
📜 فرمان مهرنرسه چه میگفت؟
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰
@rahaaaavard
مِهرنَرسی یا مِهرنَرسه از خاندان اسپندیاذ (اسفندیار)، وزیر بزرگ (وُزُرگ فَرمَذار) چندین شاه ساسانی همچون یزدگرد یکم، بهرام پنجم و یزدگرد دوم بود که در سدهی چهارم میلادی در اردشیرخوره (فیروزآباد) دیده به جهان گشود و دارای سه فرزند بهنامهای زُروانداد، کاردار و ماهگُشنَسپ بود. جای گرفتن او در این جایگاه، همزمان با تبلیغات و کوششهای مسیحیان در گسترش جهانبینی عیسوی در فرمانروایی ساسانی، خود بیانگر چهرهی سیاسی سختگیر و استوارَش در پشتیبانی از دستگاه دینی ساسانی است تا آنجا که حتی گرایشهای زروانی او که انگیزهی نقدهایی بر او شد، منجر به برکناریاش نشد. همچنین رسیدگی و بررسی جایگاه دینی ارمنستان بهوسیلهی او، خود زمینهساز بروز نبرد آوارایر۱ میان ساسانیان و ارمنیان شد. وی از اندک چهرههای دولتی ساسانی است که همانند کرتیر (موبد پرنفود دورهی ساسانی)، با آنکه شاه نیست، اما دارای سنگنبشته است.۲
بیانیهی مهرنرسه
فرمان مهرنرسه که در هنگام فرمانروایی یزدگرد دوم، پادشاه ساسانی صادر شد، نوشتاری بود که در استواری کیش زرتشت و رد آیین مسیح خطاب به بزرگان ارمنستان نوشته شد و از دید تاریخی ارزشمند دانسته شده است.
تنها آگاهیهای ما از درونمایهی این فرمان، گوشهها و گفتارهایی است که تاریخنگاران پس از او به دست میدهند. برای نمونه نیم سده پس از نوشتن این فرمان، تاریخنگاران ارمنی همانند لازار فاربی ( لازار پاربهتسی) (سدهی پنجم و ششم میلادی) و الیزائوس (یغیشه وارداپت) از این نامه و پاسخی که از سوی اسقفان ارمنی به آن داده شده، سخن میگویند.
هرچند کارشناسان، بخشهای آورده شده از این نامه، به دستِ تاریخنگاران ارمنی را ساختگی و دارای کاستیها و افتادگیهایی از جمله آموزههایی میدانند که پیرامون کیش زرتشت از سوی مهرنرسه به نامه پیوست شده بوده، اما با این حال مطالعهی آن خالی از بهره نیست.۳
برای گزارش و بررسی سیاست مهرنرسه در برابر ارمنستان، بهگونهی چشمگیری با گفتارهای ارمنی روبهرو هستیم که چهرهای ناشایست از او به دست دادهاند و او را با پاژنامهایی همچون «پیرمرد تلخ»، (tsern darnats’eal) «مار» (vishap) و «اهریمنی» (dzakhoł) خواندهاند.
یادداشت:
۱- نبرد آوارایر، نبردی است که در دوم ژوئن ۴۵۱ میلادی میان جنگاوران ساسانی و ارمنیان وفادار از یکسو و ارمنیان شورشی برضد یزدگرد دوم از سوی دیگر درگرفت. انگیزهی نبرد این بود که یزدگرد دوم ساسانی با مسیحیشدن ارمنیها همرای نبود و دستور داده بود که به دین زردشتی بازگردند. نبرد آوارایر رویداد بزرگی در تاریخ ارمنستان شمرده میشود که تا سنگنوشتهای امروز هنوز با هیجان از آن یاد میشود.
۲- سنگنبشتهی مهرنرسه، سنگنوشتهای بر دامنهی کوه جنوبی گذرگاه تنگاب، در راه جادهی باستانی شهر گور است که به فرمان او و به یادبود ساختِ پُلی در این جایگاه نگاشته شده است.
۳- برای بازخوانی نامهی مهرنرسه و پاسخ به آن بنگرید به: ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمهی رشید یاسمی، نشر امیرکبیر، ۱۳۶۷
منابع:
تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، عبدالحسین زرین کوب، امیرکبیر، ۱۳۶۴
ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمهی رشید یاسمی، امیرکبیر، ۱۳۶۷
پیرنیا، حسن (مشیرالدوله). تاریخ باستانی ایران، دنیای کتاب، ۱۳۶۲
@rahaaaavard
📜 فرمان مهرنرسه چه میگفت؟
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰
@rahaaaavard
مِهرنَرسی یا مِهرنَرسه از خاندان اسپندیاذ (اسفندیار)، وزیر بزرگ (وُزُرگ فَرمَذار) چندین شاه ساسانی همچون یزدگرد یکم، بهرام پنجم و یزدگرد دوم بود که در سدهی چهارم میلادی در اردشیرخوره (فیروزآباد) دیده به جهان گشود و دارای سه فرزند بهنامهای زُروانداد، کاردار و ماهگُشنَسپ بود. جای گرفتن او در این جایگاه، همزمان با تبلیغات و کوششهای مسیحیان در گسترش جهانبینی عیسوی در فرمانروایی ساسانی، خود بیانگر چهرهی سیاسی سختگیر و استوارَش در پشتیبانی از دستگاه دینی ساسانی است تا آنجا که حتی گرایشهای زروانی او که انگیزهی نقدهایی بر او شد، منجر به برکناریاش نشد. همچنین رسیدگی و بررسی جایگاه دینی ارمنستان بهوسیلهی او، خود زمینهساز بروز نبرد آوارایر۱ میان ساسانیان و ارمنیان شد. وی از اندک چهرههای دولتی ساسانی است که همانند کرتیر (موبد پرنفود دورهی ساسانی)، با آنکه شاه نیست، اما دارای سنگنبشته است.۲
بیانیهی مهرنرسه
فرمان مهرنرسه که در هنگام فرمانروایی یزدگرد دوم، پادشاه ساسانی صادر شد، نوشتاری بود که در استواری کیش زرتشت و رد آیین مسیح خطاب به بزرگان ارمنستان نوشته شد و از دید تاریخی ارزشمند دانسته شده است.
تنها آگاهیهای ما از درونمایهی این فرمان، گوشهها و گفتارهایی است که تاریخنگاران پس از او به دست میدهند. برای نمونه نیم سده پس از نوشتن این فرمان، تاریخنگاران ارمنی همانند لازار فاربی ( لازار پاربهتسی) (سدهی پنجم و ششم میلادی) و الیزائوس (یغیشه وارداپت) از این نامه و پاسخی که از سوی اسقفان ارمنی به آن داده شده، سخن میگویند.
هرچند کارشناسان، بخشهای آورده شده از این نامه، به دستِ تاریخنگاران ارمنی را ساختگی و دارای کاستیها و افتادگیهایی از جمله آموزههایی میدانند که پیرامون کیش زرتشت از سوی مهرنرسه به نامه پیوست شده بوده، اما با این حال مطالعهی آن خالی از بهره نیست.۳
برای گزارش و بررسی سیاست مهرنرسه در برابر ارمنستان، بهگونهی چشمگیری با گفتارهای ارمنی روبهرو هستیم که چهرهای ناشایست از او به دست دادهاند و او را با پاژنامهایی همچون «پیرمرد تلخ»، (tsern darnats’eal) «مار» (vishap) و «اهریمنی» (dzakhoł) خواندهاند.
یادداشت:
۱- نبرد آوارایر، نبردی است که در دوم ژوئن ۴۵۱ میلادی میان جنگاوران ساسانی و ارمنیان وفادار از یکسو و ارمنیان شورشی برضد یزدگرد دوم از سوی دیگر درگرفت. انگیزهی نبرد این بود که یزدگرد دوم ساسانی با مسیحیشدن ارمنیها همرای نبود و دستور داده بود که به دین زردشتی بازگردند. نبرد آوارایر رویداد بزرگی در تاریخ ارمنستان شمرده میشود که تا سنگنوشتهای امروز هنوز با هیجان از آن یاد میشود.
۲- سنگنبشتهی مهرنرسه، سنگنوشتهای بر دامنهی کوه جنوبی گذرگاه تنگاب، در راه جادهی باستانی شهر گور است که به فرمان او و به یادبود ساختِ پُلی در این جایگاه نگاشته شده است.
۳- برای بازخوانی نامهی مهرنرسه و پاسخ به آن بنگرید به: ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمهی رشید یاسمی، نشر امیرکبیر، ۱۳۶۷
منابع:
تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، عبدالحسین زرین کوب، امیرکبیر، ۱۳۶۴
ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمهی رشید یاسمی، امیرکبیر، ۱۳۶۷
پیرنیا، حسن (مشیرالدوله). تاریخ باستانی ایران، دنیای کتاب، ۱۳۶۲
@rahaaaavard
Telegram
رهآورد
🗒 یادداشت کوتاه:
📜 فرمانِ مهرنرسه چه میگفت؟
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰
@rahaaaavard
📜 فرمانِ مهرنرسه چه میگفت؟
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰
@rahaaaavard
رهآورد
🗒 یادداشت کوتاه: 📜 فرمان مهرنرسه چه میگفت؟ ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰ @rahaaaavard مِهرنَرسی یا مِهرنَرسه از خاندان اسپندیاذ (اسفندیار)، وزیر بزرگ (وُزُرگ فَرمَذار) چندین شاه ساسانی همچون یزدگرد یکم، بهرام پنجم…
〰 بقایای پل مهرنرسه بر روی رودخانهٔ تنگآب در شهر گور (فیروزآباد کنونی)
🪦 سنگنوشتهٔ مهرنرسه:
«این پل بهدستور مهرنرسه، وزرگ فرمذار، برای شادی روان خویش و با هزینهٔ خویش ساخته شد. هر که به این راه بیاید، مهرنرسه و فرزندانش را دعا کند زیرا که او این گذرگاه را در اینجا بنا نهاد. با کمک و لطف خداوند، نادرستی و فریب در آنجا نخواهد بود».
Henning, Walter B (1954). "The Inscription of Firuzabad". Asia Major --pp.98-102.
@rahaaaavard
🪦 سنگنوشتهٔ مهرنرسه:
«این پل بهدستور مهرنرسه، وزرگ فرمذار، برای شادی روان خویش و با هزینهٔ خویش ساخته شد. هر که به این راه بیاید، مهرنرسه و فرزندانش را دعا کند زیرا که او این گذرگاه را در اینجا بنا نهاد. با کمک و لطف خداوند، نادرستی و فریب در آنجا نخواهد بود».
Henning, Walter B (1954). "The Inscription of Firuzabad". Asia Major --pp.98-102.
@rahaaaavard
❤4🔥1
رهآورد
🗒 یادداشت کوتاه: 📜 فرمان مهرنرسه چه میگفت؟ ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰ @rahaaaavard مِهرنَرسی یا مِهرنَرسه از خاندان اسپندیاذ (اسفندیار)، وزیر بزرگ (وُزُرگ فَرمَذار) چندین شاه ساسانی همچون یزدگرد یکم، بهرام پنجم…
🪦 سنگنوشتهٔ مهرنرسه که بر دامنهٔ کوه جنوبی گذرگاه تنگاب و به یادبود احداث پلی در این محل نگاشته شدهاست:
«این پل بهدستور مهرنرسه، وزرگ فرمذار، برای شادی روان خویش و با هزینهٔ خویش ساخته شد. هر که به این راه بیاید، مهرنرسه و فرزندانش را دعا کند زیرا که او این گذرگاه را در اینجا بنا نهاد. با کمک و لطف خداوند، نادرستی و فریب در آنجا نخواهد بود».
Henning, Walter B (1954). "The Inscription of Firuzabad". Asia Major --pp.98-102.
@rahaaaavard
«این پل بهدستور مهرنرسه، وزرگ فرمذار، برای شادی روان خویش و با هزینهٔ خویش ساخته شد. هر که به این راه بیاید، مهرنرسه و فرزندانش را دعا کند زیرا که او این گذرگاه را در اینجا بنا نهاد. با کمک و لطف خداوند، نادرستی و فریب در آنجا نخواهد بود».
Henning, Walter B (1954). "The Inscription of Firuzabad". Asia Major --pp.98-102.
@rahaaaavard
❤1
رهآورد
🗒 یادداشت کوتاه: 📜 فرمان مهرنرسه چه میگفت؟ ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 نشریهی ایرانشناسی امرداد شمارهی ۴۴۴ -شهریور، ۱۴۰۰ @rahaaaavard مِهرنَرسی یا مِهرنَرسه از خاندان اسپندیاذ (اسفندیار)، وزیر بزرگ (وُزُرگ فَرمَذار) چندین شاه ساسانی همچون یزدگرد یکم، بهرام پنجم…
🪦 سنگنوشتهٔ مهرنرسه که بر دامنهٔ کوه جنوبی گذرگاه تنگاب و به یادبود احداث پلی در این محل نگاشته شدهاست:
«این پل بهدستور مهرنرسه، وزرگ فرمذار، برای شادی روان خویش و با هزینهٔ خویش ساخته شد. هر که به این راه بیاید، مهرنرسه و فرزندانش را دعا کند زیرا که او این گذرگاه را در اینجا بنا نهاد. با کمک و لطف خداوند، نادرستی و فریب در آنجا نخواهد بود».
Henning, Walter B (1954). "The Inscription of Firuzabad". Asia Major --pp.98-102.
@rahaaaavard
«این پل بهدستور مهرنرسه، وزرگ فرمذار، برای شادی روان خویش و با هزینهٔ خویش ساخته شد. هر که به این راه بیاید، مهرنرسه و فرزندانش را دعا کند زیرا که او این گذرگاه را در اینجا بنا نهاد. با کمک و لطف خداوند، نادرستی و فریب در آنجا نخواهد بود».
Henning, Walter B (1954). "The Inscription of Firuzabad". Asia Major --pp.98-102.
@rahaaaavard
❤1🔥1
🕯 در بزرگداشت پدر تاريخنگاری نوين مطبوعات ايران
🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)
▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱، ماندگاران
@rahaaaavard
🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)
▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱، ماندگاران
@rahaaaavard
رهآورد
🕯 در بزرگداشت پدر تاريخنگاری نوين مطبوعات ايران 🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش) ▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران ✍️ فرشيد ابراهيمی 📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱،…
barzin.pdf
286.3 KB
🕯 در بزرگداشت پدر تاريخنگاری نوين مطبوعات ايران
🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)
▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱، ماندگاران
@rahaaaavard
🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)
▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱، ماندگاران
@rahaaaavard
رهآورد
barzin.pdf
🕯 در بزرگداشت پدر تاريخنگاری نوين مطبوعات ايران
🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)/بخش نخست
▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱، ماندگاران
@rahaaaavard
بخش نخست:
«تاریخنگاری چرخهای از تاریخ شفاهی است.»
این جمله مشهور امیرمسعود برزین چهره سرشناس و پیشکسوت روزنامهنگاری در ایران، محقق و نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در دهه چهل است. ۱۲۹۹ش در تهران به دنیا آمد و پس از نزدیک به نیم قرن کوشش در حوزه مطبوعات، پس از یک دوره بیماری، ساعت ۹:۳۰ دقیقه صبح در روز ۲۸ مردادماه ۱۳۸۹ در گورستان بهشت زهرای همان شهر به خاک سپرده شد.
گذشته از آغاز و سرانجام هرانسان، او کارش را از تحصیل در دبیرستان فیروز بهرام آغاز کرد! به گفته خودش: «آقای ناطقی ناظم دبستان ادب، پشت مسجد سپهسالار، در سال ۱۳۱۱، مردی خشن ولی گاه مهربان بود. با یکی از همکلاسیها که مثل من از روزنامههای آن زمان خوشش میآمد، مثلا یک روزنامه به قطع کاغذهای A4 نوشتیم و به آن حاشیه رنگی اضافه کردیم و اسم آقای ناظم را به عنوان صاحب امتیاز و سردبیر نوشتیم. روزنامه را با شوق و شعف بسیار نزد آقای ناطقی بردیم. آن را به حضور جناب آقای ناظم تقدیم کردیم و منتظر ماندیم تا به ستونهای آن نگاه کند و ما را به شدت هر چه تمامتر تشویق کند. ولی او روزنامه را از میان جر داد و گفت بروید پی درستان. این فضولیها به شماها نیامده! چند سال بعد عشقم به روزنامهنگاری فقط در فکرم بود. تا اینکه بعد از مدتی نخستین مقالهام در یک روزنامه منتشر شد. از ذوق روی پا بند نبودم. از میدان بهارستان تا خانهمان در خیابان عینالدوله دویدم تا روزنامه را به خواهرانم برسانم. شادی محیط خانواده اولین عامل تشویق به ادامه حیات مطبوعاتیام بود. ولی درآمد مطبوعاتی در آن سالها بسیار کم بود. برای به دست آوردن درآمد بیشتر دست به کارهای دیگر زدم، ترجمه برای چندین روزنامه، سردبیری روزنامه مهر ایران، سردبیری مجله خواندنیها، تدریس زبان انگلیسی در دبیرستان فیروز بهرام، معلمی سرخانه، ترجمه و مقالهنویسی برای مجلات هفتگی و ماهانه، تدریس در کلاسهای آزاد زبان، تا سردبیری مجله هند نوین در سفارت هند.»
او در ادامه مینویسد: «در سال ۱۳۱۸ بر سبیل اتفاق، یک مجله انگلیسی زبان به دستم آمد. مکالمهای از آن را راجع به چتر نجات ترجمه کردم و برای روزنامه اطلاعات فرستادم. نوشته بودم به قلم «مسعود برزین» ولی سردبیر روزنامه آن را تصحیح کرده بود: ترجمه «مسعود برزین». جوانی هم دنیایی دارد. در همان سال مجله راهنمای زندگی به مدیریت حسینقلی مستعان راه افتاد. برای آن مجله شروع به ترجمه کردم. به این ترتیب به دنیای مطبوعات راه یافتم. بعد به ترجمه و خبرنگاری برای روزنامه «مهر ایران» پرداختم؛ روزنامهای که چند سال بعد به سردبیریاش رسیدم. در مدرسه روزنامه نگاری لندن اسم نوشتم. چیزی را که تاکید داشتم بیاموزم، نحوه تهیه آرشیو مطبوعات بود.»
برزین دوره دوساله مدرسه روزنامهنگاری لندن را طی کرد و سپس دوره روابط عمومی را در انگلستان و هلند گذراند و کار روابط عمومی را در دهه ۱۳۳۰ با شرکت نفت آغاز کرد. دو سال در دانشکده حقوق تحصیل کرد و سپس به دانشکده ادبیات رفت و زبان انگلیسی را در بهترین سطح آموخت و از همان دوران فعالیتهای مطبوعاتی را آغاز کرد و در جریان کنفرانس صلح پاریس به عنوان خبرنگار روزنامه مهر ایران شرکت کرد و دو سالی را هم در مدرسه روزنامه نگاری به تحصیل پرداخت و با مدرک و نامه ستایشآمیز به ایران بازگشت و در روابط عمومی شرکت نفت مشغول به کار شد. علاوه بر کار کردن در نشریات آن روز و سردبیری روزنامه از بنیانگذاران سندیکای مطبوعات ایران در دهه ۴۰ بود. در خاطرات خود مینویسد: «در طول ۴۰ سال بیش از ۱۷ شغل مختلف داشتم. علتش این بود که میز اداره راضی و قانعم نمیساخت. میل داشتم از این شاخه به آن شاخه بپرم. تجربیات اجتماعی و فرهنگی بیابم. همیشه در جست وجو بودم و خواستار بینش درست.»....
/ادامه دارد/....
@rahaaaavard
🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)/بخش نخست
▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱، ماندگاران
@rahaaaavard
بخش نخست:
«تاریخنگاری چرخهای از تاریخ شفاهی است.»
این جمله مشهور امیرمسعود برزین چهره سرشناس و پیشکسوت روزنامهنگاری در ایران، محقق و نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در دهه چهل است. ۱۲۹۹ش در تهران به دنیا آمد و پس از نزدیک به نیم قرن کوشش در حوزه مطبوعات، پس از یک دوره بیماری، ساعت ۹:۳۰ دقیقه صبح در روز ۲۸ مردادماه ۱۳۸۹ در گورستان بهشت زهرای همان شهر به خاک سپرده شد.
گذشته از آغاز و سرانجام هرانسان، او کارش را از تحصیل در دبیرستان فیروز بهرام آغاز کرد! به گفته خودش: «آقای ناطقی ناظم دبستان ادب، پشت مسجد سپهسالار، در سال ۱۳۱۱، مردی خشن ولی گاه مهربان بود. با یکی از همکلاسیها که مثل من از روزنامههای آن زمان خوشش میآمد، مثلا یک روزنامه به قطع کاغذهای A4 نوشتیم و به آن حاشیه رنگی اضافه کردیم و اسم آقای ناظم را به عنوان صاحب امتیاز و سردبیر نوشتیم. روزنامه را با شوق و شعف بسیار نزد آقای ناطقی بردیم. آن را به حضور جناب آقای ناظم تقدیم کردیم و منتظر ماندیم تا به ستونهای آن نگاه کند و ما را به شدت هر چه تمامتر تشویق کند. ولی او روزنامه را از میان جر داد و گفت بروید پی درستان. این فضولیها به شماها نیامده! چند سال بعد عشقم به روزنامهنگاری فقط در فکرم بود. تا اینکه بعد از مدتی نخستین مقالهام در یک روزنامه منتشر شد. از ذوق روی پا بند نبودم. از میدان بهارستان تا خانهمان در خیابان عینالدوله دویدم تا روزنامه را به خواهرانم برسانم. شادی محیط خانواده اولین عامل تشویق به ادامه حیات مطبوعاتیام بود. ولی درآمد مطبوعاتی در آن سالها بسیار کم بود. برای به دست آوردن درآمد بیشتر دست به کارهای دیگر زدم، ترجمه برای چندین روزنامه، سردبیری روزنامه مهر ایران، سردبیری مجله خواندنیها، تدریس زبان انگلیسی در دبیرستان فیروز بهرام، معلمی سرخانه، ترجمه و مقالهنویسی برای مجلات هفتگی و ماهانه، تدریس در کلاسهای آزاد زبان، تا سردبیری مجله هند نوین در سفارت هند.»
او در ادامه مینویسد: «در سال ۱۳۱۸ بر سبیل اتفاق، یک مجله انگلیسی زبان به دستم آمد. مکالمهای از آن را راجع به چتر نجات ترجمه کردم و برای روزنامه اطلاعات فرستادم. نوشته بودم به قلم «مسعود برزین» ولی سردبیر روزنامه آن را تصحیح کرده بود: ترجمه «مسعود برزین». جوانی هم دنیایی دارد. در همان سال مجله راهنمای زندگی به مدیریت حسینقلی مستعان راه افتاد. برای آن مجله شروع به ترجمه کردم. به این ترتیب به دنیای مطبوعات راه یافتم. بعد به ترجمه و خبرنگاری برای روزنامه «مهر ایران» پرداختم؛ روزنامهای که چند سال بعد به سردبیریاش رسیدم. در مدرسه روزنامه نگاری لندن اسم نوشتم. چیزی را که تاکید داشتم بیاموزم، نحوه تهیه آرشیو مطبوعات بود.»
برزین دوره دوساله مدرسه روزنامهنگاری لندن را طی کرد و سپس دوره روابط عمومی را در انگلستان و هلند گذراند و کار روابط عمومی را در دهه ۱۳۳۰ با شرکت نفت آغاز کرد. دو سال در دانشکده حقوق تحصیل کرد و سپس به دانشکده ادبیات رفت و زبان انگلیسی را در بهترین سطح آموخت و از همان دوران فعالیتهای مطبوعاتی را آغاز کرد و در جریان کنفرانس صلح پاریس به عنوان خبرنگار روزنامه مهر ایران شرکت کرد و دو سالی را هم در مدرسه روزنامه نگاری به تحصیل پرداخت و با مدرک و نامه ستایشآمیز به ایران بازگشت و در روابط عمومی شرکت نفت مشغول به کار شد. علاوه بر کار کردن در نشریات آن روز و سردبیری روزنامه از بنیانگذاران سندیکای مطبوعات ایران در دهه ۴۰ بود. در خاطرات خود مینویسد: «در طول ۴۰ سال بیش از ۱۷ شغل مختلف داشتم. علتش این بود که میز اداره راضی و قانعم نمیساخت. میل داشتم از این شاخه به آن شاخه بپرم. تجربیات اجتماعی و فرهنگی بیابم. همیشه در جست وجو بودم و خواستار بینش درست.»....
/ادامه دارد/....
@rahaaaavard
🔥1👏1
رهآورد
🕯 در بزرگداشت پدر تاريخنگاری نوين مطبوعات ايران 🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)/بخش نخست ▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران ✍️ فرشيد ابراهيمی 📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره…
ادامه:
🌐نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)- بخش دوم
✍️فرشيد ابراهيمی
📄روزنامه شرق، یکشنبه ۴مهر۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱
@rahaaaavard
بخش دوم:
نخستین سندیکای روزنامهنگاران ایران
برزین دیدگاههای مطبوعاتی ویژه خود را داشت:
«تیراژ یا تعداد نسخ چاپ شده روزنامه/مجله درهر شماره از آغاز در ایران، مُهر محرمانه بر پیشانی داشته است. مدیران و ناشران سعی داشتهاند از ذکر آن خودداری کنند و در مکالمه رقمی به مراتب بیش از واقعیت به زبان آورند زیرا تصور بر این بوده و هست که هرچه تیراژ بیشتر باشد، نشریه مهمتر است. در نخستین قرن از حیات مطبوعاتی، روزنامههایی بودند که چه بسا با تیراژ کمتر از ۵۰۰ نسخه، واویلا کردند و نسخ آنها دست به دست گشته و در قهوهخانهها با صدای بلند خوانده شده و افکار عمومی ایجاد کرد و در یکی از قوانین مطبوعاتی ذکر تیراژ در هر شماره اجباری بوده ولی کسی برای این بند قانون تره هم خرد نکرد.»
مسعود برزین بنیانگذاری نخستین سندیکای مطبوعاتی را در کنار سه تن دیگر از یارانش از دیگر نمودهای روشن کارنامه خود میداند: «تلاش دیگری که در جامعه مطبوعاتی آن دوره داشتم، تشکیل سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در دهه ۴۰ بود که با یاری سه همکار مطبوعاتیام به ثمر رسید و افتخار یافتم به سمت نخستین دبیر سندیکا برگزیده شوم. آنچه همیشه مرا در این راه مصمم و پرامید نگه داشت عشق به این پیشه و رسیدن به حاصلی پربار بود.»
در آبان ۱۳۴۱، نخستین مجمع عمومی سندیکای روزنامهنگاران ایران او را به عنوان عضو هیات مدیره برگزید.
چنان که گفتیم تشکیل سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در دهه ۴۰ تلاشی بود که مسعود برزین با یاری سه همکار مطبوعاتی خود به ثمر رساند و به سمت نخستین دبیر این سندیکا برگزیده شد. به این ترتیب روزنامهنگاران ایرانی امنیت شغلی یافته بودند.
برزین در آن زمان که به عنوان یک ناسیونالیست ایرانی شهرت جهانی داشت، در عین حال مدیر دورههای بازآموزی روزنامهنگاری دانشگاه تهران (آموزش ضمن کار شبانه) بود.
موضوع مهم دیگری که تأسیس سندیکا را شدت بخشید این آییننامه دولت بود: که به موجب آن: «از خردادماه سال ۱۳۴۲، در شهر تهران، روزنامههایی که کمتر از پنج هزار نسخه فروش داشتند، تعطیل شدند. طبق این آییننامه، به انتشار هفتهنامهها و مجلههای کمتر از سه هزار تیراژ نیز پایان داده شد....در پی اجرای آییننامه فوقالذکر، دفعتا شمار روزنامههای شهر تهران سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۳م) به ۱۰ روزنامه یومیه کاهش یافت از جمله دو روزنامه به زبان انگلیسی، یک روزنامه به زبان فرانسه و یک روزنامه به زبان عربی. شمار هفتهنامهها نیز به شش عنوان از جمله یک هفتهنامه طنز و یک هفتهنامه به زبان ارمنی تقلیل یافته بود. مجلههای تهران هم به ۱۵ مجله هفتگی، چهار ماهنامه عمومی و ۲۳ مجله تخصصی محدود شده بود که مجله کودکان، بانوان و ورزشی هم در این ردیف بودند. ناشران روزنامههای کم تیراژ قبلا به تصمیم دولت که در نیمه اول فروردین ۱۳۴۲ (اوایل آوریل ۱۹۶۳) گرفته شده بود اعتراض، و استدلال کرده بودند که بستن روزنامهها-باهرتیراژ-عملی مغایر اصل «آزادی بیان و اندیشه» است که پاسخ داده شده بود هرکس بخواهد نظری بدهد، میتواند آن را بنویسد و به روزنامههای موجود و رادیو تلویزیون بدهد یا به صورت آگهی، کتاب و اوراق دیگر به چاپ برساند و طبق تعاریف روزنامهنگاری، روزنامه کم تیراژ نشریهای است خصوصی (شخصی) نه عمومی. به علاوه، دیده شده است که ناشران برخی از این نشریات کمتیراژ در ادارات دولتی اعمال نفوذ میکنند و... تصمیم دولت در آن زمان، وضعیت را مخصوصا بر کارکنان تحریریههای کیهان و اطلاعات سخت کرد، زیرا مدیران این دو روزنامه که بازار کار را محدودتر از سابق دیدند با هم قرار گذاشتند در صورت اخراج یک خبرنگار، مترجم یا نویسنده از یک روزنامه، روزنامه دیگر او را نپذیرد. این امر سبب شد روزنامهنگاران بر تقویت سندیکا پافشاری کنند.»
نسل جوان سالهای ۴۰ مسعود برزین را نخستینبار زمانی دید که شیک و با پیپی زیر لب، گزیده و شیرین سخن میگفت، متین مینوشت و سنجیده عمل میکرد. پس در حالی که روزنامه نگاران از ۲۸ مرداد به بعد، دسته دسته بودند، او تنها دست به قلمی بود که قبولش داشتند. برای همین به رای پرشور روزنامهنگاران زمان، اولین دبیر سندیکای نوپای نویسندگان و خبرنگاران ایران شد. از سوی دیگر محمد بلوری (با تجربه بیش از نیمقرن روزنامهنگاری) آخرین رئیس هیاتمدیره سندیکاست که با کمک محمد حیدری (حیدرعلی)، ایوب کلانتری و دیگران مانع فروپاشی کامل آن شدهاند. شمار اعضای قدیمی سندیکا که هنوز در رسانههای ایران به فعالیت ادامه میدهند از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند. اعضای همین سندیکا در دهه ۱۳۷۰ به ایجاد روزنامههای همشهری و ایران کمک بسیار کردند....
/ادامه دارد/....
@rahaaaavard
🌐نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)- بخش دوم
✍️فرشيد ابراهيمی
📄روزنامه شرق، یکشنبه ۴مهر۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱
@rahaaaavard
بخش دوم:
نخستین سندیکای روزنامهنگاران ایران
برزین دیدگاههای مطبوعاتی ویژه خود را داشت:
«تیراژ یا تعداد نسخ چاپ شده روزنامه/مجله درهر شماره از آغاز در ایران، مُهر محرمانه بر پیشانی داشته است. مدیران و ناشران سعی داشتهاند از ذکر آن خودداری کنند و در مکالمه رقمی به مراتب بیش از واقعیت به زبان آورند زیرا تصور بر این بوده و هست که هرچه تیراژ بیشتر باشد، نشریه مهمتر است. در نخستین قرن از حیات مطبوعاتی، روزنامههایی بودند که چه بسا با تیراژ کمتر از ۵۰۰ نسخه، واویلا کردند و نسخ آنها دست به دست گشته و در قهوهخانهها با صدای بلند خوانده شده و افکار عمومی ایجاد کرد و در یکی از قوانین مطبوعاتی ذکر تیراژ در هر شماره اجباری بوده ولی کسی برای این بند قانون تره هم خرد نکرد.»
مسعود برزین بنیانگذاری نخستین سندیکای مطبوعاتی را در کنار سه تن دیگر از یارانش از دیگر نمودهای روشن کارنامه خود میداند: «تلاش دیگری که در جامعه مطبوعاتی آن دوره داشتم، تشکیل سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در دهه ۴۰ بود که با یاری سه همکار مطبوعاتیام به ثمر رسید و افتخار یافتم به سمت نخستین دبیر سندیکا برگزیده شوم. آنچه همیشه مرا در این راه مصمم و پرامید نگه داشت عشق به این پیشه و رسیدن به حاصلی پربار بود.»
در آبان ۱۳۴۱، نخستین مجمع عمومی سندیکای روزنامهنگاران ایران او را به عنوان عضو هیات مدیره برگزید.
چنان که گفتیم تشکیل سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در دهه ۴۰ تلاشی بود که مسعود برزین با یاری سه همکار مطبوعاتی خود به ثمر رساند و به سمت نخستین دبیر این سندیکا برگزیده شد. به این ترتیب روزنامهنگاران ایرانی امنیت شغلی یافته بودند.
برزین در آن زمان که به عنوان یک ناسیونالیست ایرانی شهرت جهانی داشت، در عین حال مدیر دورههای بازآموزی روزنامهنگاری دانشگاه تهران (آموزش ضمن کار شبانه) بود.
موضوع مهم دیگری که تأسیس سندیکا را شدت بخشید این آییننامه دولت بود: که به موجب آن: «از خردادماه سال ۱۳۴۲، در شهر تهران، روزنامههایی که کمتر از پنج هزار نسخه فروش داشتند، تعطیل شدند. طبق این آییننامه، به انتشار هفتهنامهها و مجلههای کمتر از سه هزار تیراژ نیز پایان داده شد....در پی اجرای آییننامه فوقالذکر، دفعتا شمار روزنامههای شهر تهران سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۳م) به ۱۰ روزنامه یومیه کاهش یافت از جمله دو روزنامه به زبان انگلیسی، یک روزنامه به زبان فرانسه و یک روزنامه به زبان عربی. شمار هفتهنامهها نیز به شش عنوان از جمله یک هفتهنامه طنز و یک هفتهنامه به زبان ارمنی تقلیل یافته بود. مجلههای تهران هم به ۱۵ مجله هفتگی، چهار ماهنامه عمومی و ۲۳ مجله تخصصی محدود شده بود که مجله کودکان، بانوان و ورزشی هم در این ردیف بودند. ناشران روزنامههای کم تیراژ قبلا به تصمیم دولت که در نیمه اول فروردین ۱۳۴۲ (اوایل آوریل ۱۹۶۳) گرفته شده بود اعتراض، و استدلال کرده بودند که بستن روزنامهها-باهرتیراژ-عملی مغایر اصل «آزادی بیان و اندیشه» است که پاسخ داده شده بود هرکس بخواهد نظری بدهد، میتواند آن را بنویسد و به روزنامههای موجود و رادیو تلویزیون بدهد یا به صورت آگهی، کتاب و اوراق دیگر به چاپ برساند و طبق تعاریف روزنامهنگاری، روزنامه کم تیراژ نشریهای است خصوصی (شخصی) نه عمومی. به علاوه، دیده شده است که ناشران برخی از این نشریات کمتیراژ در ادارات دولتی اعمال نفوذ میکنند و... تصمیم دولت در آن زمان، وضعیت را مخصوصا بر کارکنان تحریریههای کیهان و اطلاعات سخت کرد، زیرا مدیران این دو روزنامه که بازار کار را محدودتر از سابق دیدند با هم قرار گذاشتند در صورت اخراج یک خبرنگار، مترجم یا نویسنده از یک روزنامه، روزنامه دیگر او را نپذیرد. این امر سبب شد روزنامهنگاران بر تقویت سندیکا پافشاری کنند.»
نسل جوان سالهای ۴۰ مسعود برزین را نخستینبار زمانی دید که شیک و با پیپی زیر لب، گزیده و شیرین سخن میگفت، متین مینوشت و سنجیده عمل میکرد. پس در حالی که روزنامه نگاران از ۲۸ مرداد به بعد، دسته دسته بودند، او تنها دست به قلمی بود که قبولش داشتند. برای همین به رای پرشور روزنامهنگاران زمان، اولین دبیر سندیکای نوپای نویسندگان و خبرنگاران ایران شد. از سوی دیگر محمد بلوری (با تجربه بیش از نیمقرن روزنامهنگاری) آخرین رئیس هیاتمدیره سندیکاست که با کمک محمد حیدری (حیدرعلی)، ایوب کلانتری و دیگران مانع فروپاشی کامل آن شدهاند. شمار اعضای قدیمی سندیکا که هنوز در رسانههای ایران به فعالیت ادامه میدهند از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند. اعضای همین سندیکا در دهه ۱۳۷۰ به ایجاد روزنامههای همشهری و ایران کمک بسیار کردند....
/ادامه دارد/....
@rahaaaavard
رهآورد
ادامه: 🌐نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)- بخش دوم ✍️فرشيد ابراهيمی 📄روزنامه شرق، یکشنبه ۴مهر۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱ @rahaaaavard بخش دوم: نخستین سندیکای روزنامهنگاران ایران برزین دیدگاههای مطبوعاتی ویژه خود را داشت: «تیراژ یا تعداد نسخ…
ادامه:
🌐نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)- بخش سوم
✍️فرشيد ابراهيمی
📄روزنامه شرق، یکشنبه ۴مهر۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱
@rahaaaavard
بخش سوم:
برزین و هند
«اگر ادعا کنم که هند در زمینه مطبوعات قدیم ایران غنی است، راه اغراق نپیمودهام.»
این جمله او که خود نشان از فعالیتهای گوناگونش در عرصه شناخت جامعه و مطبوعات هند دارد، همچنین گوشهای از شیفتگی او را نیز نسبت به فرهنگ هندوستان نمایان می سازد.
مسعود برزین در مصاحبهای گفت الهام بخشش مهاتما گاندی بوده و همه عمر در آرزوی آنکه مردم ایران گاندی را بشناسند، بسر برده تا شاید روزگاری یک گاندی پیدا کنند. به همین سبب او را بسیاری به عنوان شارح آثار گاندی در ایران نیز میشناسند.
برزین در تمام زندگیاش پیگیر فرهنگ سیاسی هند بعد از استقلال بود. درباره گاندی و جنبش عدم خشونت چند کتاب ترجمه کرد و تا آخر حیات عکس گاندی و عکس خود را با جواهر لعل نهرو [اولین رئیس دولت هند مستقل] روی میز داشت.
برزین پس از انقلاب
برزین در سالهای پیش از انقلاب مانند بسیاری از نخبگان سالهای گذشته، غیرسیاسی بود و همان طور ماند چرا که سیاست را میدان رقابتهای شخصی میدانست و خود طبعی نرمتر از این داشت. در عوض معتقد بود در تلفیق دیوان سالاری و کارشناسی و تکنوکراسی میتوان مملکت را آباد کرد و از کنار رقابتها و تندیهای عقب مانده سیاست بیسر و صدا گذشت.
بعد از انقلاب باید ۲۰ سال صبر میکرد تا دولت خاتمی برسد و سازمانهای دولتی از وی یاد کنند و خدماتش را به یاد آورند اما تا ۸۵ سالگی، حقوق بازنشستگی و بیمه دوران خدمتش را دریافت نکرد.
آخرین یادکرد و بزرگداشت او چنان که اشاره شد، مراسم یادبود احمد بورقانی و تجلیل از ۱۵ روزنامه نگار ایرانی بود که در آن میان دختر برزین نیز به نمایندگی از او به سخنرانی پرداخت.
برزین و تاریخ شفاهی
همانطور که گفتیم، او معتقد بود: «تاریخنگاری چرخهای از تاریخ شفاهی است.»
تاریخ شفاهی به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای پژوهش در علوم مربوط به تاریخ، سیاست و جامعهشناسی پذیرفته شده و در ایران نیز رویکرد به تاریخ شفاهی مقارن با انقلاب اسلامی است.
مسعود برزین با اشاره به مفهوم تاریخ شفاهی معتقد است: «تاریخ شفاهی مجموعه بیانات یک یا چند نفر در یک گروه جمعی است. در گذشته هنگامی که دانش و سواد در مفهوم کلی آن، همهگیر نبود، تاریخ شفاهی تنها وسیله انتقال حوادث و اتفاقات به شمار می رفت. در گذشته نقالان در قهوهخانهها به تشریح وقایع و اخبار همت میگماشتند و حضار را از آنچه در آن روزها روی میداد، آگاه میساختند. اما تاریخ شفاهی علمی از اوایل قرن ۱۹ میلادی در اروپا آغاز شد و با ترتیب یافتن یک سلسله مصاحبههای شفاهی با بزرگان سیاست به سوی مردم عادی و امثال آن پیش رفت. اختراع چاپ، تاریخ شفاهی را از جایگاه رفیع خود فروانداخت و روزنامه جای نقال قهوهخانه را گرفت و به صورتی درآمد که نسخهای از یک روزنامه توسط فردی باسواد با صدای بلند خوانده میشد و مشتریها میشنیدند. با ورود مطبوعات به ادب فارسی، تاریخ شفاهی بار دیگر اهمیت خود را از دست داد، ولی هیچگاه شکست نخورد و بعد از آن سینما، تلویزیون، کامپیوتر و اینترنت بر چنین موجی دامن زدند و اکنون بخش عظیمی از تاریخ شفاهی را بر عهده دارند.»
آثار برزین
مسعود برزین در شرح احوال خود مینویسد: «علاقه من به تاریخ مطبوعات و به طور کلی آنچه به رسانه مربوط میشد و عشق به اینکه بتوانم تصویری منسجم از نقشی که روزنامهنگاری در ایران داشته است، به طرح کشم، باعث شد بر تحقیق در این باره تمرکز کنم. امروز افتخار میکنم که تاکنون پنج کتاب تحقیقیام در مورد روزنامهنگاری انتشار یافته...»
نخستین کتاب او راجع به مطبوعات در سال ۱۳۴۳ به چاپ رسید و سه سال در دانشگاههای هند و هلند به عنوان یک کتاب جنبی دروس شناخته شد.
از مسعود برزین ۳۷ جلد جزوه و رساله و کتاب تالیف یا ترجمه باقی مانده، اما در این میان او همواره در تمام گفتوگوها، بالاترین افتخار کاری خود را پنج کتاب تحقیقیاش در حوزه روزنامهنگاری میدانست:
- سیری در مطبوعات ایران
- مطبوعات ایران ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۳
- فرهنگ اصطلاحات روزنامهنگاری فارسی
- شناسنامه مطبوعات ایران
- تجزیه و تحلیل آماری مطبوعات ایران
همچنین او با انتشار نخستین کتاب در زمینه روابط عمومی عملی در ایران با نام «چگونه روابط عمومی کنیم؟»، (نشر بهجت)، در زمره پیشگامان مطالعات روابط عمومی در ایران به شمار می رود.
همچنین کتاب خاطراتش نیز با نام «یادماندههای هفتاد سال زندگی» اثری سودمند برای نسل جوان مطبوعاتی و ارزشمند دز شناخت زندگی مردی است که عمر خود را در راه مطبوعات و فرهنگ ایرانی پبمود. روانش شاد.
▫️منابع در دفتر نشریه موجود است.
@rahaaaavard
🌐نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)- بخش سوم
✍️فرشيد ابراهيمی
📄روزنامه شرق، یکشنبه ۴مهر۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱
@rahaaaavard
بخش سوم:
برزین و هند
«اگر ادعا کنم که هند در زمینه مطبوعات قدیم ایران غنی است، راه اغراق نپیمودهام.»
این جمله او که خود نشان از فعالیتهای گوناگونش در عرصه شناخت جامعه و مطبوعات هند دارد، همچنین گوشهای از شیفتگی او را نیز نسبت به فرهنگ هندوستان نمایان می سازد.
مسعود برزین در مصاحبهای گفت الهام بخشش مهاتما گاندی بوده و همه عمر در آرزوی آنکه مردم ایران گاندی را بشناسند، بسر برده تا شاید روزگاری یک گاندی پیدا کنند. به همین سبب او را بسیاری به عنوان شارح آثار گاندی در ایران نیز میشناسند.
برزین در تمام زندگیاش پیگیر فرهنگ سیاسی هند بعد از استقلال بود. درباره گاندی و جنبش عدم خشونت چند کتاب ترجمه کرد و تا آخر حیات عکس گاندی و عکس خود را با جواهر لعل نهرو [اولین رئیس دولت هند مستقل] روی میز داشت.
برزین پس از انقلاب
برزین در سالهای پیش از انقلاب مانند بسیاری از نخبگان سالهای گذشته، غیرسیاسی بود و همان طور ماند چرا که سیاست را میدان رقابتهای شخصی میدانست و خود طبعی نرمتر از این داشت. در عوض معتقد بود در تلفیق دیوان سالاری و کارشناسی و تکنوکراسی میتوان مملکت را آباد کرد و از کنار رقابتها و تندیهای عقب مانده سیاست بیسر و صدا گذشت.
بعد از انقلاب باید ۲۰ سال صبر میکرد تا دولت خاتمی برسد و سازمانهای دولتی از وی یاد کنند و خدماتش را به یاد آورند اما تا ۸۵ سالگی، حقوق بازنشستگی و بیمه دوران خدمتش را دریافت نکرد.
آخرین یادکرد و بزرگداشت او چنان که اشاره شد، مراسم یادبود احمد بورقانی و تجلیل از ۱۵ روزنامه نگار ایرانی بود که در آن میان دختر برزین نیز به نمایندگی از او به سخنرانی پرداخت.
برزین و تاریخ شفاهی
همانطور که گفتیم، او معتقد بود: «تاریخنگاری چرخهای از تاریخ شفاهی است.»
تاریخ شفاهی به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای پژوهش در علوم مربوط به تاریخ، سیاست و جامعهشناسی پذیرفته شده و در ایران نیز رویکرد به تاریخ شفاهی مقارن با انقلاب اسلامی است.
مسعود برزین با اشاره به مفهوم تاریخ شفاهی معتقد است: «تاریخ شفاهی مجموعه بیانات یک یا چند نفر در یک گروه جمعی است. در گذشته هنگامی که دانش و سواد در مفهوم کلی آن، همهگیر نبود، تاریخ شفاهی تنها وسیله انتقال حوادث و اتفاقات به شمار می رفت. در گذشته نقالان در قهوهخانهها به تشریح وقایع و اخبار همت میگماشتند و حضار را از آنچه در آن روزها روی میداد، آگاه میساختند. اما تاریخ شفاهی علمی از اوایل قرن ۱۹ میلادی در اروپا آغاز شد و با ترتیب یافتن یک سلسله مصاحبههای شفاهی با بزرگان سیاست به سوی مردم عادی و امثال آن پیش رفت. اختراع چاپ، تاریخ شفاهی را از جایگاه رفیع خود فروانداخت و روزنامه جای نقال قهوهخانه را گرفت و به صورتی درآمد که نسخهای از یک روزنامه توسط فردی باسواد با صدای بلند خوانده میشد و مشتریها میشنیدند. با ورود مطبوعات به ادب فارسی، تاریخ شفاهی بار دیگر اهمیت خود را از دست داد، ولی هیچگاه شکست نخورد و بعد از آن سینما، تلویزیون، کامپیوتر و اینترنت بر چنین موجی دامن زدند و اکنون بخش عظیمی از تاریخ شفاهی را بر عهده دارند.»
آثار برزین
مسعود برزین در شرح احوال خود مینویسد: «علاقه من به تاریخ مطبوعات و به طور کلی آنچه به رسانه مربوط میشد و عشق به اینکه بتوانم تصویری منسجم از نقشی که روزنامهنگاری در ایران داشته است، به طرح کشم، باعث شد بر تحقیق در این باره تمرکز کنم. امروز افتخار میکنم که تاکنون پنج کتاب تحقیقیام در مورد روزنامهنگاری انتشار یافته...»
نخستین کتاب او راجع به مطبوعات در سال ۱۳۴۳ به چاپ رسید و سه سال در دانشگاههای هند و هلند به عنوان یک کتاب جنبی دروس شناخته شد.
از مسعود برزین ۳۷ جلد جزوه و رساله و کتاب تالیف یا ترجمه باقی مانده، اما در این میان او همواره در تمام گفتوگوها، بالاترین افتخار کاری خود را پنج کتاب تحقیقیاش در حوزه روزنامهنگاری میدانست:
- سیری در مطبوعات ایران
- مطبوعات ایران ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۳
- فرهنگ اصطلاحات روزنامهنگاری فارسی
- شناسنامه مطبوعات ایران
- تجزیه و تحلیل آماری مطبوعات ایران
همچنین او با انتشار نخستین کتاب در زمینه روابط عمومی عملی در ایران با نام «چگونه روابط عمومی کنیم؟»، (نشر بهجت)، در زمره پیشگامان مطالعات روابط عمومی در ایران به شمار می رود.
همچنین کتاب خاطراتش نیز با نام «یادماندههای هفتاد سال زندگی» اثری سودمند برای نسل جوان مطبوعاتی و ارزشمند دز شناخت زندگی مردی است که عمر خود را در راه مطبوعات و فرهنگ ایرانی پبمود. روانش شاد.
▫️منابع در دفتر نشریه موجود است.
@rahaaaavard
Telegram
رهآورد
🕯 در بزرگداشت پدر تاريخنگاری نوين مطبوعات ايران
🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)
▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱،…
🌐 نگاهی به كارنامهی فرهنگی زندهیاد مسعود برزين (۱۳۸۹-۱۲۹۹ش)
▫️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹، شماره ۱۰۷۱،…
رهآورد
barzin.pdf
▪️امیرمسعود برزین (۱۳۸۹-۱۲۹۹)
▪️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
@rahaaaavard
▪️رئیس پیشین رادیو تلویزیون ملی، نخستین دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران
@rahaaaavard
🌕 كورهی تجربه
🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران
@rahaaaavard
🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران
@rahaaaavard
رهآورد
🌕 كورهی تجربه 🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين ✍️ فرشيد ابراهيمی 📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران @rahaaaavard
Homayoun Sanaatizadeh.pdf
234.8 KB
🌕 كورهی تجربه
🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران
@rahaaaavard
🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران
@rahaaaavard
رهآورد
Homayoun Sanaatizadeh.pdf
🌕 كورهی تجربه
🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين/بخش نخست
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران
@rahaaaavard
بخش نخست:
«هرکاری که انجام میدهید، مشکلی را حل میکند و یک مشکل جدید به وجود میآورد.»
این جمله مشهور را که به خوبی حکایت از روحیهی شکستناپذیر و بیباک گویندهی آن دارد که چند سال پیش در یک گفتوگو عنوان کرده بود.
همایون صنعتیزاده را میگویم. از انگشت شمار ابرمردان معاصر ایران که بیهیچ بزرگنمایی، همانند محمود حسابی، چهرهای جامعالاطراف در آبادانی و سازندگی ایران نوین به شمار میرود.
او را چگونه باید تعریف کرد؟
بنیانگذار انتشارات فرانکلین، چاپخانه ۲۵ شهریور، ایجاد سازمان کتابهای جیبی، ایجاد و گردآوری دایره المعارف مصاحب، سامان دادن به چاپ کتاب های درسی، مبارزه با بیسوادی، تشکیل شرکت سهامی افست، ایجاد کاغذ سازی پارس، نخستین کشت مروارید در کیش، بنیانگذاری کارخانه رطب زهره، اداره پرورشگاه صنعتی کرمان، خزرشهر که به دست او شهرک خزرشهر شد، ساخت کارخانه گلاب زهرا، کتابهایی که ترجمه کرد، شعرهایی که سرود و مقالاتی که نوشت...
همایون صنعتیزاده در سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. پدرش، میرزا عبدالحسین صنعتیزاده، از اولین نویسندگان رمان ایرانی بود. نویسنده «رستم در قرن بیستم» و کتاب «خاطرات یک زندگی» که در کرمان پرورشگاهی داشت به همین نام، که هنوز هم فعال است.
پدر میرزا عبدالحسین در کرمان معروف به میرزا علی اکبر «کر»؛ بانی و بنیانگذار پرورشگاه صنعتیزاده بود. میرزاعبدالحسین کار خیر و پررنج و زحمت پدر را ادامه داد... همه بچههای پرورشگاه نام خانوادگی او را بر خود داشتند. استاد علیاکبر صنعتیزاده نقاش و پیکرهساز معروف و از مفاخر هنری ایران یکی از همین بچههاست.
همایون صنعتیزاده همچنین خواهرزاده میرزایحیی دولتآبادی نویسنده «حیات یحیی» است. دایی او در انقلاب مشروطه نقش تاثیرگذاری داشت و همه هم نسلان همایون صنعتی او را به یاد میآورند؛ نه فقط از روی تاریخ مشروطه و حوادث مشروطیت، که شاید بیشتر از شعری که از او در کتابهای دبستانی خواندهاند:
شب تاریک رفت و آمد روز
وه چه روزی چو بخت من فیروز
باز شد دیدگان من از خواب
به به از آفتاب عالمتاب
و اما همایون صنعتیزاده نیز کودکی خود را در کرمان نزد پدربزرگ و مادربزرگش گذراند. سپس برای طی دوره دبیرستان کالج (البرز بعدی) به تهران آمد و نزد پدرش که به تجارت فرش و فیروزه مشغول بود، کار میکرد. در آن زمان که کسب و کار در ایران شکل مدرن به خود میگرفت، نمایشگاهی هم در چهارراه کالج، در طبقه دوم خانه پدریاش دایر کرده بود و در آن تابلو میفروخت. طبقه اول به موزه و نمایشگاه علیاکبر صنعتیزاده نقاش و مجسمهساز معروف اختصاص داشت که گفتیم خود از فرزندان پرورشگاه صنعتی بود، هرچند نامش بعدها از نام پرورشگاهی که در آن بزرگ شده بود مشهورتر شد. بچههای پرورشگاه شناسنامه شان را به نام صنعتی میگرفتند.
باری، همایون در آن زمان یک نمایشگاه نقاشی و عکس و پوستر در طبقه دوم خانه پدری دایر کرده بود و روشنفکران و خارجیان را برای دیدار از نمایشگاه دعوت می کرد.
در گفتوگویی که چندین سال پیش با سیروس علینژاد انجام داده بود، درباره این بخش از زندگیاش گفت: «دبیرستان را به پایان نبردم. شهریور ۱۳۲۰ شد. شهر شلوغ شد. مملکت وضعش خراب شد. بعد از مرگ پدربزرگ (۱۳۱۸)، پدر، مادربزرگ را آورده بود تهران. شهریور ۲۰ که شد من و مادربزرگ را برگرداند کرمان چون اینجا امنتر بود. از همان وقت من مأمور کارهای پرورشگاه بودم. خیلی هم وضع بد بود. هیچ چیز گیر نمیآمد. قحطی بود. مشکلات زیاد بود.»
البته او بعدها دیپلمش را در اصفهان گرفت اما هیچ گاه نخواست به دانشگاه برود؛ تصمیمی که باعث اختلاف و قهر او با پدرش شد. به جای دانشگاه، راه بازار را برگزید و شاگرد تجارتخانهای در بازار شد. سه سال پدر را ندید و پول جمع کرد و کمکم تجارتخانهی خود را باز کرد و همان پایه فعالیتهای فرهنگی، بازرگانی و خیریهای سالهای بعد شد....
/ادامه دارد.../....
@rahaaaavard
🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين/بخش نخست
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران
@rahaaaavard
بخش نخست:
«هرکاری که انجام میدهید، مشکلی را حل میکند و یک مشکل جدید به وجود میآورد.»
این جمله مشهور را که به خوبی حکایت از روحیهی شکستناپذیر و بیباک گویندهی آن دارد که چند سال پیش در یک گفتوگو عنوان کرده بود.
همایون صنعتیزاده را میگویم. از انگشت شمار ابرمردان معاصر ایران که بیهیچ بزرگنمایی، همانند محمود حسابی، چهرهای جامعالاطراف در آبادانی و سازندگی ایران نوین به شمار میرود.
او را چگونه باید تعریف کرد؟
بنیانگذار انتشارات فرانکلین، چاپخانه ۲۵ شهریور، ایجاد سازمان کتابهای جیبی، ایجاد و گردآوری دایره المعارف مصاحب، سامان دادن به چاپ کتاب های درسی، مبارزه با بیسوادی، تشکیل شرکت سهامی افست، ایجاد کاغذ سازی پارس، نخستین کشت مروارید در کیش، بنیانگذاری کارخانه رطب زهره، اداره پرورشگاه صنعتی کرمان، خزرشهر که به دست او شهرک خزرشهر شد، ساخت کارخانه گلاب زهرا، کتابهایی که ترجمه کرد، شعرهایی که سرود و مقالاتی که نوشت...
همایون صنعتیزاده در سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. پدرش، میرزا عبدالحسین صنعتیزاده، از اولین نویسندگان رمان ایرانی بود. نویسنده «رستم در قرن بیستم» و کتاب «خاطرات یک زندگی» که در کرمان پرورشگاهی داشت به همین نام، که هنوز هم فعال است.
پدر میرزا عبدالحسین در کرمان معروف به میرزا علی اکبر «کر»؛ بانی و بنیانگذار پرورشگاه صنعتیزاده بود. میرزاعبدالحسین کار خیر و پررنج و زحمت پدر را ادامه داد... همه بچههای پرورشگاه نام خانوادگی او را بر خود داشتند. استاد علیاکبر صنعتیزاده نقاش و پیکرهساز معروف و از مفاخر هنری ایران یکی از همین بچههاست.
همایون صنعتیزاده همچنین خواهرزاده میرزایحیی دولتآبادی نویسنده «حیات یحیی» است. دایی او در انقلاب مشروطه نقش تاثیرگذاری داشت و همه هم نسلان همایون صنعتی او را به یاد میآورند؛ نه فقط از روی تاریخ مشروطه و حوادث مشروطیت، که شاید بیشتر از شعری که از او در کتابهای دبستانی خواندهاند:
شب تاریک رفت و آمد روز
وه چه روزی چو بخت من فیروز
باز شد دیدگان من از خواب
به به از آفتاب عالمتاب
و اما همایون صنعتیزاده نیز کودکی خود را در کرمان نزد پدربزرگ و مادربزرگش گذراند. سپس برای طی دوره دبیرستان کالج (البرز بعدی) به تهران آمد و نزد پدرش که به تجارت فرش و فیروزه مشغول بود، کار میکرد. در آن زمان که کسب و کار در ایران شکل مدرن به خود میگرفت، نمایشگاهی هم در چهارراه کالج، در طبقه دوم خانه پدریاش دایر کرده بود و در آن تابلو میفروخت. طبقه اول به موزه و نمایشگاه علیاکبر صنعتیزاده نقاش و مجسمهساز معروف اختصاص داشت که گفتیم خود از فرزندان پرورشگاه صنعتی بود، هرچند نامش بعدها از نام پرورشگاهی که در آن بزرگ شده بود مشهورتر شد. بچههای پرورشگاه شناسنامه شان را به نام صنعتی میگرفتند.
باری، همایون در آن زمان یک نمایشگاه نقاشی و عکس و پوستر در طبقه دوم خانه پدری دایر کرده بود و روشنفکران و خارجیان را برای دیدار از نمایشگاه دعوت می کرد.
در گفتوگویی که چندین سال پیش با سیروس علینژاد انجام داده بود، درباره این بخش از زندگیاش گفت: «دبیرستان را به پایان نبردم. شهریور ۱۳۲۰ شد. شهر شلوغ شد. مملکت وضعش خراب شد. بعد از مرگ پدربزرگ (۱۳۱۸)، پدر، مادربزرگ را آورده بود تهران. شهریور ۲۰ که شد من و مادربزرگ را برگرداند کرمان چون اینجا امنتر بود. از همان وقت من مأمور کارهای پرورشگاه بودم. خیلی هم وضع بد بود. هیچ چیز گیر نمیآمد. قحطی بود. مشکلات زیاد بود.»
البته او بعدها دیپلمش را در اصفهان گرفت اما هیچ گاه نخواست به دانشگاه برود؛ تصمیمی که باعث اختلاف و قهر او با پدرش شد. به جای دانشگاه، راه بازار را برگزید و شاگرد تجارتخانهای در بازار شد. سه سال پدر را ندید و پول جمع کرد و کمکم تجارتخانهی خود را باز کرد و همان پایه فعالیتهای فرهنگی، بازرگانی و خیریهای سالهای بعد شد....
/ادامه دارد.../....
@rahaaaavard
Telegram
رهآورد
🌕 كورهی تجربه
🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران
@rahaaaavard
🌐 نگاهي به كارنامه و خدمات همايون صنعتیزاده (۱۳۸۸ -۱۳۰۴) به ايران نوين
✍️ فرشيد ابراهيمی
📄 روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۱۰۳۱، ماندگاران
@rahaaaavard
