Telegram Web Link
انسان‌هایی که پیش‌تر به وجود ارواح، خدای باروری، و چرخه‌های آسمانی معتقد بودند، در یک فرایند طولانی پذیرش خدایان متمرکز جدید را طبیعی و نه تحمیلی می‌دیدند. کاهنان توانستند خدای جدید را نه "ابداعی"، بلکه امتداد الوهیت کهن اما در شکل فرمانروا و مالک معرفی کنند. بدینگونه بود که مثلا انانا، از یک الههٔ باروری ساده، در تمدن شهری تبدیل می‌شود به الهه‌ای با معبد، زمین، دفتر حسابداری، و کارگران وابسته.
نتیجه اینکه خدایان پیشاشهری بازتاب نادانی مقدس درباره طبیعت بودند. خدایان شهری محصول دانایی سیاسی–اقتصادی برای مدیریت مازاد. و گذار نرم از اولی به دومی از طریق سنت‌ها، آیین‌ها، و حافظهٔ فرهنگی ممکن شد. این دگردیسی خدایان، نه فقط تحول در دین، بلکه تبدیل باور به ابزار نظم طبقاتی و مدیریت جامعه بود.
این گذار همچنین به این دلیل به شکل نرم انجام شد که جامعه مدیریتی جدید از همان آغاز یک جامعه مسلط و طبقاتی شکل یافته نبود، بلکه نتیجه ضروت تقسیم کار برای مدیریت مازاد بود. مدیریت نظام ابیاری و انبارداری و ذخیره سازی و ساختن بناها و غیره نیاز به تقسیم کاری را ایجاد می کرد که جامعه هنوز آن را تحمیلی در نظر نمی گرفت و طبیعی می دانست و در واقع نیز در آغاز تحمیلی نبود. بخشی از جامعه باید به کار تولید اشتغال می داشت تا خوراک بخشی دیگر را که کار مدیریت یا ساختمان معابد اشتغال داشت را تامین کند. این کار که در آغاز به شکل دوره ای و متناوب انجام می شد به‌ تدریج به شکلگیری یک جامعه مدیریتی تثبیت شده و موروثی انجامید که به شکل کاهنان و پادشاهان توزیع مازاد را به سود خود سازمان داد. به همین شکل بیگاری، یعنی کار عده ای برای تامین معیشت جامعه مدیریتی در آغاز شکلی طبیعی به خود داشت و نه اینکه حاصل فشار و زور بیرونی باشد. اما این بیگاری بعدا نهادینه و مسلط و اجباری شد.
از این زمان بود که کاهن و روحانی و دین نقشی دوگانه یافتند:
۱- نقش مدیریتی: در مرحله‌ای که مازاد تولید شکل گرفته و بدهی، بهره، تقسیم‌کار، انبارداری، و مالیات بتدریج نهادینه شدند کاهنان و نهاد دیندر تمدن های آغازین شهری چند وظیفهٔ مشخص پیدا کردند.
اول زمان‌بندی کشاورزی بر اساس تقویم مقدس یعنی تقویمی که دوره بندی های طبیعت را به خواست و رفتارهای خدایان و اسطوره ها و آیین ها پیوند می زد و به آن جنبه مقدس می داد.
دوم مدیریت انبارها، نیروی کار، و زمین‌ها تحت مالکیت خدای شهر.
سوم سازماندهی مناسک عمومی که مشروعیت اجتماعی نظام را تثبیت می‌کرد. در این بخش دین به‌مثابه نماد مشروعیت نظم اقتصادی- اجتماعی عمل می‌کرد.
۲- اما با رشد شهر و طبقات، مرگ دیگر فقط رویدادی طبیعی نبود، بلکه با ترک وابستگان، رنج‌های طبقاتی، و احساس بی‌عدالتی ترکیب می‌شد. کار روزانه، بدهی، فقر، خدمت اجباری، و تفاوت منزلت، زخم‌های روانی عمیقی ایجاد می‌کرد. در این وضعیت، دین و کاهن روایتی معنوی و مقدس برای رنج‌ها ارائه می‌داد ("بلا خواست خدایان است"، "رنج تطهیر است"، "پاداش در جهان دیگر خواهد آمد") و از طریق آیین‌ها، مراسم عبادی، و سرودها، تسلی جمعی ایجاد می‌کرد. کاهن، در کنار حسابدار معبد، روانشناس باستان نیز بود و با زبان آسمانی، واقعیت زمینی را تلطیف می‌کرد و این نیز مشابه نقش شمن در قبایل شکارچی بود.
همین پیوند این دو نقش بود که به تثبیت سلطه با رضایت درونی می انجامید و دین را به ابزاری خارق‌العاده برای تثبیت نظم طبقاتی و در عین حال ابزار اعتراض بدان تبدیل کرد: مردم نه‌فقط مجبور بودند، بلکه باور داشتند که باید اطاعت کنند. نه‌فقط استثمار می‌شدند، بلکه آن را معنادار و مقدر می‌دانستند. بدینسان نارضایتی اجتماعی، با مناسک آیینی (مانند روضه و سینه زنی، ریاضت، نماز جماعت و حج و غیره در دوران امروز)، به سطح نمادین منتقل و تخلیه می‌شد. با اینحال ادیان، به ویژه دین های بزرگ - یا روایت هایی از آنها- به‌ تدریج توانستند نقش اعتراض به این مناسبات را نیز ایفا کنند و برعهده بگیرند.
مشابه این نقش و ایین ها در جوامع شکارچی و گردآورنده پیشانوسنگی و آغازین آن وجود داشت. اما در آن دوران آیین‌ها اغلب نقش همبستگی جمعی، تسکین روانی، و جادوی موفقیت داشتند و حول توتم‌ها، ارواح طبیعی،یا نیاکان شکل می‌گرفتند. اما در جوامع نوسنگی مبتنی بر مازاد، آیین‌ها به ابزار تثبیت نظم اجتماعی و مشروعیت‌بخشی به قدرت تبدیل شدند و اعتقاد به خدایان متمرکز، سلسله‌مراتب مقدس و نقش متمایز کاهنان پدید آمد.
از نظر شکل آیین‌ها در جوامع شکارچی آیین‌ها ساده، انعطاف‌پذیر، مبتنی بر تجربه مستقیم طبیعت و اجرای جمعی بودند؛ مکان آیینی اغلب فضاهای طبیعی چون غار، جنگل یا دشت بود. در حالیکه در جوامع مازاد‌محورآیین‌ها ساختارمند، سلسله‌مراتبی و تکرارشونده بودند، در مکان‌های ساخته‌ شده مانند معابد برگزار می‌شدند و تحت کنترل متخصصان دینی یا کاهنان بودند.
از نظر موضوع در جوامع شکارچی اعتقاد به ارواح طبیعت، نیروهای نامرئی، ارواح حیوانات یا نیاکان غالب بود. هیچ خدای متمرکز یا سلسله‌ مراتب الهی وجود نداشت. در حالیکه در جوامع مازادمحور خدایان مشخص، دارای نام و قلمرو، همراه با نظام‌های چندخدایی، خدایان کشاورزی، باران، آفتاب، مرگ و غیره شکل گرفتند. گاه خدای اصلی جایگزین بقیه می‌شد یا نقش سلطنتی می‌یافت.
بدینسان ما شاهد یک گذار تاریخی طولانی از جوامع اشتراکی اولیه به نظام طبقاتی هستیم که تقریبا همه عناصر دوران پیشاطبقاتی را حفظ می کند ولی آنها را به شکلی تازه و در چارچوبی متفاوت و متضاد تفسیر و نهادین می کند. تفاوتی که بعدها در مسیر تمدن های شرقی با تمدن های یونان و روم مبتنی بر برده داری خشن و تولیدی پیدا شد ناشی از سرعت طی این مسیر در شرایط دستیابی به اخرین دستاوردهای اجتماعی، ساختاری و تولیدی تمدن های شرقی بود.

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh


برای ادامه و بحث بیشتر در این زمینه نگاه کنید به اثار گوردون چایلد بویژه : انسان خود را می سازد و طلوع تمدن اروپایی.
همچنین به اثار مایکل هادسون :
Hudson, Michael. “...and Forgive Them Their Debts: Lending, Foreclosure and Redemption from Bronze Age Finance to the Jubilee Year”, ISLET-Verlag, 2018
Hudson, Michael, “The Collapse of Antiquity: Greece and Rome as Civilization’s Oligarchic Turning Point” ،ISLET-Verlag, 2023.
Hudson Michael,“Temples of Enterprise_ Creating Economic Order in the Bronze Age Near East”, ISLET-Verlag, 2024
هادسون در این آثار عمدتا به نقش بدهی و نزولخواری در شکلگیری نظام طبقاتی و برده داری در شرق و تفاوت آن با یونان و رم می پردازد. وی دوام تمدن های شرقی از یکسو و فروپاشی دو تمدن یونان و رم را، از سوی دیگر، برآمده از خشونت برده داری و ناتوانی آنها در مهار اشراف برده دار و توان شرق در این مهار می داند.
همچنین به کتاب ویم دریکسنز و والترفرمانتو تحت عنوان :
Walter Formento ; Wim Dierckxsens. : Pour une nouvelle civilisation : le projet multipolaire,1ère éd. - Buenos Aires، Acercandonos, 2021.
برای مراحل بخشی از این تحول در ایران نیز نگاه کنید به اثر ایرج اسکندری : در تاریکی هزاره ها به ویژه از بخش هشتم به بعد :
ایرج اسکندری : در تاریکی هزاره ها، به کوشش علی دهباشی، تهران، آقتاب، چاپ اول، ۱۳۷۷
ای. کاژدان و دیگران : تاریخ جهان باستان، جلد اول شرق باستان، ترجمه کاظم، انصاری، باقر مومنی، علی الله همدنی، تهران، بامداد، چاپ چهارم، ۱۳۵۳
راه توده 917
حساب جنبش بابیه
از حساب بهائیت جداست!

جنبش بابیه چه تفاوت هائی با بهائیت دارد؟.
ما به این سئوال با پرهیز از هر گونه مداخله و اظهار نظر در باره تفکر مذهبی این دو جریان و همچنین دوری گزیدن از تبلیغات رایج در جمهوری اسلامی پیرامون بهائیت و سکوت درباره جنبش بابیه پاسخ میدهیم:

بهائیت فرقه ای منشعب از بابی گری و یا بهتر است بنویسیم "جنبش بابیه" است که در زمان خود، با انگیزه های اجتماعی مترقی ظهور کرد. بنیان گذار این جنبش سید علی محمد شیرازی ملقب به «باب» بود. او در سال 1235ق در شیراز متولد شد، در نوزده سالگی به کربلا رفت و در آنجا پس از چند سال خود را باب امام زمان خواند و مریدانی نیز به وی پیوستند. او ادامه غیبت امام دوازدهم را نفى كرد و مبلغ زمینی ساختن و انسانی ساختن یک داستان رویائی شد.
پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق مریدان علی محمد وارد مرحله قیام شدند. میرزاتقی خان امیرکبیر این قیام را فتنه ای علیه امنیت کشور، در دوران اصلاحاتی که وی آغاز کرده بود نامگذاری کرد.
سرانجام، علی محمد باب و یکی از پیروانش به نام محمد علی زنوزی در 28 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شدند.
از این مرحله به بعد، فرقه مذهبی بهائیت ظهور کرد، که رهبری آن با «میرزا حسینعلی نوری» معروف به بهاء الله بود.
ملا حسین بشرویه ای معروف به «باب الباب»، از نخستین گروندگان به باب بود و به بابیگری، به ویژه در نور و مازندران را گسترش داد.
حتی همین مختصر نیز حکایت از رشد جنبش بابیه و سپس فرقه بهائیت در میان روحانیت دارد و اگر نبود جنبش نارضائی مردم از حکومت قاجاریه، جنبش بابیه نمی توانست به یک جنبش اجتماعی تبدیل شود.
درنخستین سال های سلطنت ناصرالدین شاه قاجار شورش های متعددی توسط طرفداران باب در ایران بوجود آمد. پس از قیام بابی ها در مازندران، دامنه این قیام به تبريز و مناطقی ديگر رسید. در کتاب «بیان فارسی» پنج استان ایران کانون پیروان بابیه بود و شاید همین تقسیم ارضی و خطر تجزیه مذهبی ایران بود که موجب شد میرزا تقی خان امیرکبیر، صدراعظم وقت، که بشدت معتقد به حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران بود علیه بابیه وارد عمل شد. سرکوبی که به اعدام سید علی محد باب پس از صدور حکم ارتداد وی منجر شد.
پس از اعدام باب، عموم بابیه میرزا یحیی «صبح ازل» را به عنوان جانشین باب پذیرفتند ولی چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلی «بهاءالله» زمام رهبری طرفداران بابیه را بدست گرفت.
امیر کبیر در ادامه مقابله با بابیه حسینعلی را از ایران به عراق تبعید کرد.
میرزا حسینعلی پس از قتل امیرکبیر بدستور ناصر الدین شاه و خدعه مادرش مهد علیا و به صدارت رسیدن میرزا آقاخان نوری، به دعوت وی به ایران بازگشت.
پس از ترور اول و ناکام ناصرالدین شاه دستگیری دوباره و اعدام بابی ها شروع شد و میرزا حسینعلی نوری باتهام دست داشتن در این ترور یکبار دیگر به عراق تبعید شد.
میرزا حسینعلی در دوران تبعید عراق خود را «من یظهِرُهُ اللهی» اعلام کرد. درحالیکه علی محمد باب گفته بود حدود دو هزار سال بعد از او کسی که «من یظهِرُهُ الله» است ظهور خواهد کرد.
سرانجام حکومت عثمانی بهاء الله و پیروانش را به «عکا» در فلسطین و میرزا یحیی را به «قبرس» تبعید کرد.
میرزا حسینعلی «بهاءالله» در این مرحله از تبعید خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت . اولین معبد آنها بنام «مشرق الاذکار» با حمایت دولت روسیه تزاری در شهر عشق آباد – ترکمنستان- ایجاد شد.
بهاءالله 9 سال در قلعه ای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال عمر خویش را در همان شهر گذراند و در 1309ق،(20) پس از بیست شبانه روز تب در گذشت و پیروانش با اعتقاد به خدایی او قبرش را قبله خویش ساختند.
مرگ میرزا حسینعلی بحران جانشینی، اختلافات و درگیری های زیادی را در میان فرزندانش به دنبال داشت؛ «عباس افندی» پسر ارشد او که بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت، به مقام رهبری بهائیان رسیده و تجدید حیات بهائیت را آغاز کرد.
پس از عبدالبهاء، «شوقی افندی» ملقب به «شوقی ربانی» فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنابه وصیت عبدالبهاء جانشین وی گردید. او در دارالفنون بالیون لندن، دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده بود. او در سال 1300 شمسی، یعنی اولین سال به قدرت رسیدن رضا خان به رهبری «بهائیت» برگزیده شد. او خود را «ولی امرالله» خواند و نخستین شعارش برابری زن و مرد و مخالفت با حجاب بود. فضل الله صبحی مهتدی که بعدها به سلک دراویش پیوست و حافظ مثنوی بود و بسیار دلنشین برای کودکان روزهای جمعه در رادیو ایران قصه می گفت، سالها کاتب و منشی نزدیک عبدالبهاء بود.
براساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبری بهائیت در خاندان «شوقی افندی» به صورت موروثی باقی می ماند، اما بر خلاف پیش بینی بهاءالله و عبدالبهاء، شوقی صاحب فرزند نشد و به همین سبب او برای اداره جامعه بهائیت، ایجاد تشکیلاتی به نام «بیت العدل» را لازم و ضروری دانست. تشکیلات اداری و جهانی را سازمان داد و معبدهای قاره ای بهائی موسوم به «مشرق الاذکار» را تاسیس کرد. این مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا (در اسرائیل) به بیت العدل اعظم الهی موسوم است. شوقی افندی در سال 1336 شمسی بر اثر آنفلوانزا در لندن درگذشت.
پس از مرگ شوقی افندی در کنفرانس ویژه ای که سال 1342 شمسی با حضور سران مهم فرقه بهائیت در لندن تشکیل شد 9 نفر به عنوان اعضای مجلس بیت العدل انتخاب شدند و بیت العدل به شهر «حیفا» در «اسرائیل» منتقل شد که تاکنون فعال است و هر چند سال یکبار با تجدید انتخابات اعضای آن تغییر می کند. برخی، اوجگيری ادعاهای مربوط به امام زمان در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی را
به جنبش بابیه ربط میدهند و حجتیه را نوعی مقابله بابيگری جديد می دانند، اما بنظر می رسد این برداشت دقیق نیست. تفاوت عميق ميان جنبش تاريخی بابيه و ديگر جنبش های مهدي گرى وجود دارد.
بحث بر سر مشابهت ها و تفاوت های فكری و نظری ميان جنبش قديم و جريان جديد بابيگری نيست بلكه سخن از تفاوت ها و مشابهت های آنان، بعنوان يك جريان اجتماعی است.
در واقع جنبش های اجتماعی بسياری با پرچم مهديگری در سده های اوليه ظهور اسلام رخ داده اند و در قرن نوزدهم بزرگترين جنبش اجتماعی ايران زير پرچم بابيگری بوجود آمد. برای درك بهتر تفاوت جريان بابيگری، با جنبش تاريخی بابی شايد بد نباشد به شمه ای از جنبش بابيه اشاره شود.
سيد علی محمد باب طلبه ای ساده در محضر شيخ کاظم رشتی از مراجع شيخيه و از شاگردان شيخ احمد احسايی بود كه تفسيرهای متفاوتی از احاديث مذهبی ارائه می داد. ظهور مجدد امام زمان و يا بعبارتی حلول وی را در كالبد فردی ديگر را امكانپذير می دانست.
شاگرد وی سيد كاظم رشتی قبل از مرگ بدليل تصور ظهور نزديك امام زمان جانشينی برای خويش تعيين نكرد كه اين از طرفی منجر به اختلافات عميق در ميان معتقدين به مكتب شيخيه و از طرف ديگر ظهور مدعيان پرشمار بابيت و يا مهديت گرديد. بر اساس آموزش های شيخ احمد احسايی و سيد كاظم رشتی، سيد علی محمد همچون بسياری ديگر از شاگردان شيح كاظم رشتی مدعی ارتباط با مهدی و يا مهديگری شد و دعوی بابيت امام زمان كرد.
شيخ حسين بشرويه از شاگردان مكتب شيخيه كه امام زمان را جستجو می كرد با سيد علی محمد برخورد كرد و پس از مباحثاتی در شيراز او را مرتبط با امام تشخيص داد. شيخ حسن طبق احاديث به سمت خراسان رفت تا از آنجا همراه با دسته هايی با درفش سياه قيام کند. قرار بر اين بودكه سيد علی محمد نيز طبق احاديث مربوط به ظهور امام به مكه رفته و از آنجا قيام خود را آغاز كند. ليكن از مسافرت او به مكه نشانی در دست نيست. در تمام مدتی که ملا حسين بشرويه در حال تبليغ ظهور باب در مناطق شمالی ايران بود اثر چندانی از باب ديده نمی شود. او در غالب اين ايام تحت مراقبت حكومت های مختلف محلی قرار داشته است. با اين حال خبر ظهور باب موجب بروز جنبش های وسيع اجتماعی و دهقانی در نقاط مختلف ايران شد.
در بررسی هايی که از شخصيت و افكار سيد علی محمد باب انجام شده بنظر می آيد فردی با اختلالات روانی و نيز عدم تسلط کافی بر متون مذهبی و يا زبان عربی مواجهيم. تا آنجا که برخی جريان بابيه را جنبش عده ای فريب خورده ارزيابی کرده اند. اين ارزيابی مبتنی بر عدم انسجام منطقی و محتوايی آثار و ديدگاه های سيد علی محمد باب است. در حالی که اکثريت قريب به اتفاق شرکت کنندگان در جنبش بابيه نه کتابی از سيد علی محمد باب خوانده بودند و نه خود او را ديده بودند. در واقع بنظر ما شرايط سخت اجتماعی و مناسبات پوسيده فئودالی عامل اصلی قيام روستاييان و پيشه وران شهری بود و نه اعتقاد به نظريات و عقايد خاص مذهبی و ايدئولوژيك شخص علی محمد باب.

انگلس در کتاب جنگ دهقانی در آلمان که در واقع نوعی بررسی ايدئولوژيك از اين جنبش ها نيز محسوب می شود، يادآور می شود که تمام جنبش های دهقانی در قرون وسطی زير پرچم مذهبی عليه دين مسلط صورت گرفته اند.
در مورد انجمن حجتيه نيز آنچنان که گفته شده که شيخ محمود حلبی بقول خودش، پس از خواب ديدن امام زمان تصميم به تاسيس انجمن حجتيه می گيرد. انجمنی که از نظر تشكيلاتی بسيار مشابه تشكيلات فراماسونری در کشورهای اروپايی و اخوان المسلمین خاورمیانه است. هر چند پيش از پيروزی انقلاب 57 عدم دخالت در سياست از اصول اين انجمن بشمار می رفت، ليكن پس از پيروزی انقلاب رسیدن به قدرت سياسی به هدف آن تبديل شد.
امری که با وجود تشكيلات و اهداف بسيار منسجم از طرفی و سردرگمی و عدم انسجام طرفداران آيت االله خمينی از سوی ديگر تا حد زيادی انجام شد.
البته ادعای عدم دخالت در سياست در عمل هيچگاه جنبه واقعی نداشته است زيرا قبل از انقلاب نيز اين عدم دخالت به معنای سياست عدم مقابله با حكومت وقت بود. در دوران انقلاب نيز اين سياست تبديل شد به سياست تفرقه افكنی بين نيروهای انقلابی- مذهبی و غيرمذهبی. پس از پيروزی انقلاب نيز تبديل شد به سياست فاصله گذاشتن میان نيروهای انقلابی مسلمان و جايگزينی آنها با نيروهای وابسته به خود.
پس از انقلاب ما شاهد ترورها و انفجارهائی بوديم با نام هائی نظير "فرقان" و يا "گروه مهدويون" و... سرانجام تبديل سازمان مجاهدين خلق به ابزار اجرای تصفيه های خونين، که در تمام اينها دست همين انجمن در آن ها بند بوده و حتی مبتکر و هدايت کننده بوده است.
پس از درگذشت آيت االله خمينی، آنها گام به گام و با اسامی جديدی که برای خود انتخاب کرده بودند بيرون آمدند و به گسترش افقی و عمودی قدرت - همزمان- مشغول شدند.
دراين دوران- حتی در جريان مقابله با انتخاب خاتمی در انتخابات دوم خرداد- ما با نوعی استفاده از مسئله ارتباط با امام زمان علیه او روبرو بوديم. پس از پيروزی احمدی نژاد در انتخابات 84 ما نه تنها شاهد فروپاشی اين نوع ادعاها نشدیم، بلكه بطور روز افزون شاهد گسترش آن شدیم.
بنابراين فرارويی ايدئولوژيك انجمن حجتيه از مبارزه با بابيت و بهاييگری به شكل تازه ای از بابيگری، در چارچوب همين تلاش برای رسیدن به قدرت بايد مورد توجه قرار گيرد. چنانكه تبليغ عدم فعاليت سياسی به همين شكل به فعاليت برای رسیدن به قدرت سياسی و استفاده از انواع ترفندها، منجمله ادعای داشتن ارتباطاتی با امام زمان تغيير می يابد.
جايگاه رهبران دو جريان بابيگری قديم و بابيگری جديد و انجمن حجتيه در سلسله مراتب روحانيت نيز شبيه و جالب توجه است.
سيد محمدعلی باب خود طلبه جوان شيخيه با سنی حدود بيست و چند سال بود و در رده های پايين روحانيت قرار داشت. در انجمن حجتيه نيز هيچگاه روحانيون طراز اول شيعه حضور نداشته اند و حداکثر رده های ميانی روحانيت به آن پيوسته اند. اين ضعف با ادعای اتصال به امام معصوم جبران می شود. نوع ارتباط با امام زمان از خواب ديدن وی و نقل قول هايی از او شروع می شود تا به ادعاهايی چون مورد حمايت خاصه امام بودن.
يكی از دلايل عمده مخالفت روحانيون عاليرتبه شيعه با اينگونه مدعيان در همينجاست. زيرا در صورت قبول وجود ارتباطات خاص با امام معصوم سلسله مراتب روحانيت بی معنا می شود.
انجمن حجتيه اين عدم برخورداری از حمايت روحانيون عاليرتبه را از دو طريق جبران می کند. در درجه اول سعی در اثبات برتری خويش از طريق ادعای وصل به معصوم و در درجه دوم تخریب روحانيون برجسته شيعه. چنانكه اين جريان پس از در گذشت آيت االله خمينی برنامه جاسازی کردن روحانيون دون پایه بجای روحانیون ریشه دار در حوزه ها سرعت گرفت و روحانیونی مانند مرتضی آقا تهرانی، مصباح یزدی، ذوالنوری و دهها نمونه دیگر که به قدرت وابسته بودند امثال منتظری، شبیری زنجانی، صانعی، بیات و... را پشت سر گذاشتند.
اغلب این افراد که بعنوان فضلای حوزه معرفی می شوند دست پروردگان مدارسی چون حقانی و موسسات نوظهوری نظير مرکز پژوهش های مصباح يزدی هستند که از طريق اينگونه وابستگی ها و تبليغات به مدارج بالاتر مذهبی دست يافته اند و نه بر مبنای دانش و شايستگی های فردی خود. اين سياست اقتدار سلسله مراتب روحانی را متزلزل کرده و از عوامل تغيير مرکزيت شيعه از ايران به عراق شده است.
ما ادعاهای ارتباط با امام زمان و یا برافراشتن پرچم امام زمان در مسجد جمکران که خود نوعی بابيگری جديد است که تحت نام مبارزه با بهائیت در جمهوری اسلامی شکل گرفته-برخلاف جنبش تاريخی بابيه میدانیم زیرا از درون يك حكومت سربرآورده و خود شريك و شايد مسئول اصلی نابسامانی های اجتماعی موجود است. اگر سهم رهبران جنبش بابی اعدام و شكنجه بود سهم اين بابيگران جديد تسلط بر قدرت و ثروت يك کشور است. اگر جنبش بابيه بطور عمده جنبش ستمديدگان بود در بابيگری جديد ما با افراد موثر در قدرت روبرو هستیم.

عکس: سید علی محمد باب بنیانگذار جنبش بابیه

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh
راه توده 917
کج راهه انقلاب
از یورش به حزب توده ایران آغاز شد!
"مریم مهاجر"

یورش به حزب توده ایران، آغاز گردش به راست بزرگ در جمهوری اسلامی بود. گردشی که انقلاب بهمن 57 را به دوران کنونی کشاند. در واقع، این یورش، ضربه بزرگ به کمر انقلاب بود و تیرک خیمه انقلاب را از مرکز ثقل این خیمه کشید. تمام رویدادهای پس از یورش به حزب توده ایران، یکی پس از دیگری تابع همان یورش بود. حزب ما با ادامه جنگ مخالف بود، با صدور نظامی انقلاب مخالف بود، بر ضرورت اتحاد همه نیروهای طرفدار انقلاب تاکید داشت، خواهان هوشیاری و موقعیت سنجی نیروهای چپ بود، حجتیه را جاده صاف کن بازگرداندن سلطنت به ایران و دارای ارتباط های مستحکم و ریشه دار با انگلستان میدانست، معتقد بود که سازمان جاسوسی انگلستان بصورت ریشه ای در کشور نفوذ دارد، اعتقاد داشت بازرگانی خارجی باید ملی و دولتی شود، تولید ملی تقویت شود و نباید کشور زیر بار دیکتاتوری سرمایه داری بزرگ تجاری برود و... به حزب توده ایران یورش برده شد تا تمام آنچه که در بالا گفتیم نشود و سخنگوئی نداشته باشد. این یورش که بعدها زنده یاد کیانوری نیز در نامه خود به خامنه ای و در تحلیل مفصلی که با نام "سخنی با همه توده ایها" پس از آزادی از زندان نوشت و راه توده هر دو آنها را برای نخستین بار منتشر کرد، جزئیات آن را نوشت. از جمله بهانه جاسوسی و کودتا. اخیرا خانم مریم مهاجر در مقاله تحقیقی که منتشر کرده و بهانه آن یکی از مصاحبه های سعید حجاریان است، بر محور همین دو بهانه یعنی کودتا و جاسوسی و پوچ بودن آن نوشته شده که می خوانید.

نشریه مهرنامه در شماره تیر و مرداد خود مصاحبه ای با سعید حجاریان انجام داده که دارای نکات بسیار با اهمیتی است. این مقاله از منظر بررسی احتمال همکاری سازمان های امنیتی جمهوری اسلامی با سازمان جاسوسی انگلستان MI6 در جهت سرکوب حزب توده ایران به این مصاحبه می نگرد.
ماجرای سرکوب حزب توده ایران خود بهترین شاهد «توهم نبودن» هر بحثی درباره توطئه خارجی است.
نخست یادآوری کنیم که سرکوب حزب توده ایران با تغییراتی از روی همان سناریویی انجام پذیرفت که پنجاه سال پیش از آن منجر به دستگیری کمونیست ها در زمان رضا شاه و تصویب قانون منع فعالیت اشتراکی ۱۳۱۰ شد. در سال ۱۳۰۸ یکی از کارمندان اداره بازرگانی شوروی در تهران بنام ژرژ آقابگف با کمک سفارت انگلیس به لندن گریخت و در آنجا پناهنده شد. سپس کتابی منتشر کرد که در آن «پرده از اسرار شبکه جاسوسی شوروی در ایران» برمی داشت (۲). محتویات این کتاب بهانه ای برای دستگیری و سرکوب کمونیست ها شد. رضا شاه بدین ترتیب اقدامات شدیدی را بر علیه طرفداران مرام اشتراکی سازمان داد و با تصویب قانونی در ۵ خرداد ۱۳۱۰ در مجلس اینگونه فعالیت ها را ممنوع و متخلفین را به مجازاتهای سنگین محکوم کرد. البته سرکوب کمونیستها پیش از تصویب این قانون هم به شدت دنبال میشد و کار به جایی رسیده بود که به کار بردن کلمه «کارگر» ممنوع شده بود و به جای آن می بایست از کلمه «عمله» استفاده می شد. برای رضا شاه و دستگاه سرکوب وی کارگر کسی بود که ضرورتا به اتحادیه کارگری تعلق داشت. پس از تصویب قانون، رضا شاه سرکوب فعالیت ها را به طور سازمان یافته ادامه داد. فعالیت ها را ممنوع و متخلفین را به مجازات های سنگین محکوم کرد.
پنجاه سال بعد، برای سرکوب تشکیلات سازمان یافته حزب توده ایران، اینبار فراری دادن یک کارمند کنسولگری شوروی لازم میآمد تا پرونده های کامل درباره «تدارک کودتای توده ای»ها آماده شده و به کسانی رسانده شود که از مدت ها قبل خود در تدارک سرکوب بودند.
بررسی و موشکافی مصاحبه آقای حجاریان با مهرنامه بیش از هر چیز از همین منظر، یعنی تدارک از پیش آماده شده سرکوب حزب توده یران به بهانه توطئه کودتا اهمیت دارد. اگر نتوان وجود حلقه های پنهانی بین نزدیکان ام.ای.سیکس (MI6) و سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی را ثابت کرد، دستکم می توان با ارائه نشانه ها، پرسش های دقیق و روشنی در این زمینه به میان آورد.
با تکیه به اظهارات آقای حجاریان، القای شائبه وجود طرح کودتای توده ای ها، از همان آغاز در پرونده ارسالی انگلستان وجود داشته. یعنی خلاف بعضی از روایات، اعتراف به کودتای خیالی در زیر شکنجه عده ای از مسئولین حزب انجام نگرفته و نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی از آغاز رهبران حزب را با هدف اقرار به کودتا تحت شکنجه قرار داده اند.
پس از گذشت سال ها، همه مسئولین دست اندرکار از جمله خود آقای حجاریان و آقای رفسنجانی پذیرفته اند که کودتایی از سوی کمونیست های ایران تدارک دیده نمی شده و تمام این پرونده جعلی بوده است. در نتیجه دو احتمال وجود دارد:
* سازمان جاسوسی انگلستان به هدف خود که سرکوب حزب توده ایران بوده، رسیده است و مسولان جمهوری اسلامی در این میان فریب خورده و یا آلت دست شدند!
* سرکوب حزب توده ایران هدف مشترک ام.ای.سیکس (MI6) و سازمان های اطلاعات جمهوری اسلامی، از جمله سپاه بوده است و «برادران اطلاعات» از تجربه و امکانات «دوستان انگلیسی» برای سرکوب «دشمن مشترک» استفاده کردند.
در صفحه ۴۲ مهرنامه آمده است:
مهرنامه: حالا بپردازیم به ماجرای بازداشت توده ای ها توسط نخست وزیری و اعتراف آن ها در زندان. از کجا مشخص شد که آنها دنبال کودتا هستند و بازداشتشان کردید؟
حجاریان: شما فکر کنید کوزیچکین.
مهرنامه: اول بگوئید که به نظر شما کوزیچکین از کا.گ.ب بریده بود یا از اول نفوذی ام.ای.سیکس در کا.گ.ب بود و در فرصت مقتضی به انگلیس پناهنده شد تا اسرار شوروی در ایران را فاش کند؟
حجاریان: گمان دارم او را خریدند. او عضو کا.گ.ب بود و بعد ام.ای.سیکس خریده بودش. بالاخره بعد از انقلاب، ایران شده بود محل جنگ سرویس های اطلاعاتی و همه شان علیه هم کار میکردند.
مهرنامه: در خاطرات آقای هاشمی هم آمده که آقای مادرشاهی (یکی از سه نفر رهبری حجتیه که جانشین شیخ محمود حلبی شدند- راه توده) و حبیب الله بیطرف برای گرفتن اطلاعاتی به پاکستان رفتند؟ اطلاعات نخست وزیری آنها را فرستاد پاکستان؟
حجاریان: نه، آقای مادرشاهی مشاور امنیتی ریاست جمهوری (علی خامنه ای) بود.
مهرنامه: بسته اسنادی بود که در اختیار آن ها گذاشتند یا ادعاهایی شفاهی بود؟
حجاریان: یادم نمی آید که اسنادی را با خودشان آورده باشند. نمی دانم. اما اسم نفوذی ها را کوزیچکین آورده بود.
مهرنامه: چه اطلاعات مهمی را کوزیچکین در اختیار ایران گذاشت. شما به صرف ادعای او با حزب توده برخورد کردید؟ مگر همه ادعاهای او درست بود؟ او در کتاب خاطرات اش که در ایران هم ترجمه و چاپ شد حتا ادعا کرده که آقای طالقانی را مسموم کرده اند. اگر این ادعا دروغ باشد خیلی ادعاهای دیگر او هم می توانست دروغ باشد ضمنا شما در ماجرای نوژه و تا مدتها بعد حزب توده را غیرخودی نمی دانستید. می دانستید که در ارتش هستند و می دانستید که با شوروی در ارتباطند و چرا یک دفعه کاسه آنها چپه شد.
حجاریان: کوزیچکین اطلاعات بیشتر از این که سیستم اطلاعات ایران از توده ای ها می دانست نداشت و مثلا کیانوری و طبری کاملا زیرنظر بودند.
با خواندن سطور فوق یک سوال همچنان ناروشن باقی میماند: پرونده ارسالی ام.ای.سیکس دلیل یورش به حزب توده ایران بوده یا بهانه آن؟ اگر آنچنان که آقای حجاریان ادعا میکند توده ای ها تحت نظر بوده اند و «کوزیچکین اطلاعات بیشتر از این که سیستم اطلاعات ایران از توده ای ها می دانست نداشت»، در اینصورت سیستم اطلاعاتی ایران به خوبی می دانسته که کودتایی در کار نیست. بالاخره تدارک یک کودتا کلی سازماندهی نیاز دارد. ارتباط بین ارگان های مختلف نظامی و انتظامی و شبکه های رسانه ای را می طلبد. از سوی دیگر سرکوب آخرین سازمان چپ که هنوز در ایران فعال بود (هرچند بصورت نیمه علنی) یک دلیل و بهانه میطلبید.
آنچه از صحبت های آقای حجاریان میتوان نتیجه گرفت آنست که نظام قصد سرکوب توده ای ها را داشته و گزارش ارسالی ام.آی.سیکس فقط بهانه برای یورش بوده است.
اما در صورت درست بودن این فرض دو سوال دیگر مطرح میشود:
چه تحولاتی در روابط حزب توده ایران با نظام جمهوری اسلامی بوجود آمده بود که این سرکوب را با این سرعت ضروری و عاجل میکرد؟
و سوال دوم اینکه روابط سازمان امنیت رژیم با ام.ای.سیکس تا چه اندازه نزدیک بود که ارسال پرونده کودتا با چنین هماهنگی زمانی با طرح سرکوب حزب توده ایران انجام گرفت؟ آیا مغز پیشبرنده یورش نیروهای امنیتی رژیم بوده اند و یا ام. ای. سیکس؟ لحظه فرار «کوزیچکین» توسط ام. ای. سیکس انتخاب شده و در رابطه با یک سناریو از پیش طراحی شده، و یا برعکس این فرار تصادفی بوده و تمام امور دیگر از جمله زمان حمله به حزب توده ایران با زنجیره ای از تصادفات بهم گره خورده است؟
در درجه اول به بررسی لحظه تاریخی یورش بپردازیم.
دو واقعه در ماه های پیش از آن اتفاق افتاد که روابط حزب توده ایران و جمهوری اسلامی را کدر کرده بود:
1 - فتح خرمشهر و خواست ادامه جنگ از سوی نظام
2 - پیام هشت ماده ای امام.
یکی از آنها بار بین المللی داشت و دیگری وزن داخلی. برای اولین بار پس از اشغال سفارت امریکا، حزب توده ایران با یک تصمیم اساسی جمهوری اسلامی، یعنی ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر مخالفت کرد. دلایل آن به تفصیل در تحلیل های هفتگی و پرسش و پاسخ های آقای کیانوری توضیح داده شده اند. این موضعگیری از سوی رهبران نظام نشانه مخالفت شوروی ها به ادامه جنگ تعبیر شد. برای نظام، این امر به این معنی میتوانست باشد که اتحاد شوروی از حالت بیطرفی مثبت به نفع ایران در می آید و موضعی خصمانه خواهد گرفت. سرکوب حزب توده ایران، شاید در این چارچوب پاسخی هر چند نابجا به این مساله بود.
دومین واقعه که بسیار با اهمیت تر است پیام هشت ماده ای امام میباشد. با این پیام، «مالکیت خصوصی» مجددا در نظام نوبنیاد جمهوری اسلامی «تقدس» یافت. جنگ بر سر مالکیت که مهمترین درگیری سال های اولیه انقلاب و جوهر جهت گیری اقتصادی نظام به حساب میآمد بدین ترتیب میرفت که پایان گیرد. مارکس مسئله اصلی هر انقلاب را موضع گیری آن بر روی «مالکیت خصوصی» می داند. تئوری «راه رشد غیرسرمایه داری» که بنیان ایدئولوژیک حمایت حزب توده ایران از جمهوری اسلامی بود، براساس ناروشنی «امر مالکیت خصوصی» و یا لااقل «عدم تقدس» آن نزد دمکرات های انقلابی قرار داشت. همان دمکرات های انقلابی که رهبران انقلاب های رهایی بخش بر علیه امپریالیسم بودند و گروهی از نیروهای حاکمیت ایران را می شد زیر این نام دسته بندی کرد. از زمانی که «تقدس مالکیت خصوصی» باز شناخته میشد، طبیعی بود که دیگر جهت گیری نظام نمیتوانست«غیرسرمایه داری» باشد و در نتیجه کمونیست ها از مدافعان نظام به مخالفان آن تبدیل می شدند و تمام تلاششان در جهت سازماندهی مقاومت و سنگ اندازی در بازگرداندن اموال مصادره شده به مالکان آن میبود. به دیگر سخن توده ای ها میرفتند که مزاحم جهت گیری رسمی نظام شوند.
به دلایل فوق باید این مسئله را نیز افزود که سرکوب حزب توده ایران به دلایل تحولات درون نظام نیز در دست روز بود. از یک سوعدم تحمل دگراندیشان که یکی از ویژگی نیروهای شکل دهنده نظام جدید بود سریعا شکل سرکوب به خود گرفت و درگیری با سازمان مجاهدین خلق و آقای بنی صدر به آن سرعت بخشید. از سوی دیگر جنگ با عراق که در سازماندهی و شکل گیری نظام نوین نقش اساسی داشت عملا همه چیز و از جمله سرکوب نیروهای دیگر را تسهیل میکرد. در چنین شرائطی و با به راه افتادن ماشین حذف دیگر نیروها، سرکوب حزب توده ایران دیر یا زود اتفاق می افتاد.
از سوی دیگر نزدیکی ایدئولوژیک حزب توده ایران و سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، وحدت تشکیلاتی این دو سازمان را نیز در افقی نزدیک محتمل کرده بود. حذف سازمانی که ثمره پیوند دانش مارکسیستی و تجربه سیاسی - مبارزاتی حزب توده ایران و خون جوان، پرشور، نقاد و رزمنده فداییان اکثریت باشد، بسیار مشکل تر می شد. از اینرو سرکوب حزب توده ایران عاجل بود و باید پیش از یک کنگره وحدت اتفاق می افتاد. در چنین افقی است که یورش به حزب توده ایران سازمان داده می شود.
رسما مهندس جواد مادرشاهی و حبیب الله عسگر اولادی برای دریافت پرونده کودتا رهسپار پاکستان میشوند.اما چه گونه جمهوری اسلامی از وجود چنین پرونده ای آگاه شد؟ آیا این اطلاع در کادری دیپلماتیک انتقال داده شده بود؟ توسط سفیر پاکستان یا یکی از کاردارهایش و یا در چارچوبی غیررسمی؟
اعزام دو فردی که هیچکدام در وزارت خارجه مسئولیتی نداشتند، این فرض را قوی میکند که ارتباط دیپلماتیکی در کار نبوده و وزارت امور خارجه در جریان امر قرار نداشته است. از سوی دیگر نمایندگان طرف مقابل، دولت انگلستان، چه کسانی بودند؟ در این ملاقات مسئولین درجه اول ام.ای.سیکس حضور داشته اند؟ با چه اطمینانی آنان در چنین جلساتی حاضر شدند؟
اندیشیدن به سوالات فوق بخودی خود کافی است تا ما را در مقابل همان اساسی ترین پرسش قرار دهد: آیا ملاقات با سازمان جاسوسی انگلستان آغاز ماجرا است و یا فقط مرحله ای از یک حرکت وسیع تر که از مدت ها پیش دنبال میشده و هدف آن مشروعیت بخشیدن به سرکوب حزب توده ایران بوده است؟ اگر فرض اول در مورد گروهی از مسئولین جمهوری اسلامی (آنها که فریب خورده و آلت دست شده اند!) صدق میکند، فرض دوم شامل آن جریانی میشود که نزدیک به دو قرن در مملکت ما ریشه دارد و نمایندگان آن از روز اول در حاکمیت نوبنیاد حضور موثر داشته اند و هیچکس هرگز به آنها انگ «جاسوسی» نزده است. جریانی که برعکس شبکه های وابسته به آمریکائیان در ایران تقریبا بدون هیچ صدمه جدی ای توانستند بعد از انقلاب خود را بازسازی کنند.
یک سوال اساسی دیگر نیز وجود دارد که پاسخ به آن می تواند فریب خوردگی گروه اول را زیر سوال برد:
در بسته ارسالی انگلستان جز پرونده کودتا چه چیز دیگری وجود داشت؟ آیا انگلستان فقط خبر جعلی یک کودتا برای سرکوب را ارسال کرده بود یا همراه با آن شیوه مقابله با کودتا، بخوان سرکوب حزب، از جمله الویت یورش به سازمان مخفی و روش کشاندن رهبران حزب به اعترافات تلویزیونی، را نیز فرستاده بود؟ آیا در روند سرکوب و اعتراف گیری از رهبران، تخصص خارجی (مستقیم یا غیرمستقیم) نیز در خدمت نیروهای امنیتی ایران قرار گرفته بود؟
آقای حجاریان هیچکدام از این معماها را نمی گشاید و ترجیح می دهد با توده ای ستیزی «سنتی» ماجرای یورش به حزب توده ایران را یک پرانتز بی اهمیت در حوادث انقلاب ایران جلوه دهد و در نهایت مسئولیت آنرا به گردن سپاه پاسداران بیاندازد. اما اگر آنچنان که او ادعا میکند سپاه پاسداران در دستگیری ها نقش داشته، بی شک مسئولیت سازمان دادن اعترافات به عهده اطلاعات نخست وزیری بوده است. آیا پس از سی سال زمان بازگویی حقایق در مورد سرکوب حزب توده ایران نرسیده است؟
امروز دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد و چپ ایرانی را نیز دیگر نمی توان آنتن مسکو خواند، اما انگلستان و سازمان جاسوسی آن هنوز در ایران به شدت فعال اند. بسیاری از انقلابیون روزهای پرشور آغازین، در سفر از نازی آباد به الهیه، همه چیز از آرمان تا ایمانشان را به فراموشی سپردند. آقای حجاریان به نظر نگارنده ظاهرا از این گروه نیست. و به همین دلیل علیرغم کینه عمیقش به جنبش چپ و حزب توده ایران در مقابل یک وظیفه تاریخی قرار گرفته است: بازگویی واقعیت آنچنان که رخ داد برای ثبت در تاریخ.
-----------------------------
1- en.wikipedia.org

2 - خاطرات آقا بگف، انتشارات پیام، تهران 1357.

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh
راه توده 917
حمله محمود افغان به ایران و سقوط اصفهان-2
نظام و دربار فاسد صفوی
سلطه افغانها بر ایران را ممکن ساخت!

یکی از عمده ترین عوامل انحطاط ایران در آستانه یورش افغانان به ایران بدتر شدن اوضاع اقتصادی مردم و کشور بود. نظم و انضباط سابق از بین رفته بود و تنها ملاک تصدی شغل پرداخت پول بود و رشوه خواری جای صناعت و تجارت را گرفته بود. فساد اداری و رشوه خواری از دربار سرچشمه می گرفت و در همه سطوح کشور جریان پیدا می کرد. دیانت و اخلاق بسیار اندک شده بود و تنها ترس عامه مردم را ناچار به اجرای وظایف می کرد. در آستانه یورش افغانان ترس نیز از میان رفته بود.

دو سرسو در واپسین ارزیابی خود در باره شاه ایران (شاه سلطان حسین صفوی) در لحظه پر مخاطره و حساس حمله افغان ها به ایران می نویسد:
از آن چه در باره شاه سلطان حسین گفتم، به آسانی می توان نتیجه گرفت که اگر او صفات و فضیلت هایی داشت، از سنخ فضیلت هایی بود که برازنده مردم است و او فاقد هر فضیلتی بود که شاه به آن نیاز دارد.
از سست عنصری شاه در آستانه یورش افغانان که بگذریم، چیرگی خواجه سرایان (پشت پرده نشینان دربار و بیت ها) بر امور کشور را باید از عمده ترین نشانه های انحطاط ایران به شمار آورد. پدر دو سرسو در رساله خود به تفضیل در باره جایگاه خواجه سرایان در نظام حکومتی و مداخله های نابجای آنان سخن گفته است. او می نویسد:
در زمان شاه فقید بویژه از زمان شاه عباس بزرگ، خواجه سرایان پیوسته در محوطه حرمسرا محفوظ بودند بی آن که سهمی در حکومت داشته باشند و تنها وظیفه آنان به خواجه سرایی به عنوان محافظ تختخواب شاه محدود می شد و نه پاسداری از تخت شاهی. تنها وظیفه مهمی که به خواجه سرایان داده می شد، نگهداری از خزانه شاه و مالیه او بود، زیرا به دلیل این که آنان خانواده و وارثی نداشتند که ارثی برای آنان بگذارند، برای حفاظت از خزانه شاهی مناسب تر از دیگران بودند و به نظر می رسید که کمتر از دیگران در سودای ثروت اندوزی از دارایی شاه و بیت المال بودند.
افزون بر این، در آغاز، همه خواجه سرایان غلامان بیگانه ای بودند که از ولایات دور دست قلمرو شاهنشاهی خریداری می شدند و نمی توانستند نفعی در حسن و قبح تدابیر امور کشور داشته باشند، اما رسم نگهداری خواجه سرایان بیگانه در زمان شاه سلیمان کم و بیش متروک شد و برخی از ایرانیان نیز به خواجه سرایی رسیدند.
نویسنده کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران به نقل از تاورنیه، جهانگرد و سوداگر فرانسوی، می گوید که او در سال 1655 دیداری با والی دژ لار داشته است که مقام خود را با وساطت برادرش که مهتر شاه بود، بدست آورده بود. خواجه سرایان اجازه نداشتند مانند بزرگان سوار اسب شوند و آن گاه که بندرت، از حرمسرای شاهی سوار بر الاغ یا قاطر بیرون می آمدند، مردم به تحقیر در آنان نظر می کردند و خواجه سرایان را به سختی به سخره می گرفتند. در زمان شاه سلطان حسین، وضع تغییر پیدا کرد و کسانی که پیش از آن به مسخره گرفته می شدند، بیش از پیش، با گروهی از خدم و حشم و با زرق و برق بسیار در انظار ظاهر می شدند و بتدریج مردم نیز مجبور شدند به کسانی که تا آن زمان به مسخره می گرفتند، احترام بگذارند. از آن پس، خواجه سرایان نه تنها از وضع خود شرم نداشتند، بلکه آن را مایه افتخار خود می دانستند و مسخرگی را تا جایی پیش بردند که بنام شاه فرمان صادر و خروس بازی را ممنوع اعلام کردند، گویی که این مخنثان به مردانگی خروسان حسد می بردند. شاه سلیمان مدتی طولانی بیمار و بستری بود. او به سبب وضع خاص خود، «کوچک ترین خدمت به خود را بیشتر از خدمتی بزرگ به کشور» ارج می نهاد و از «کسی که می توانست اندکی درد او را تسکین دهد»، بیشتر از کسی که در راه وطن خود به بالاترین افتخارات نائل می شد، سپاسگزاری می کرد.
بدین سان، در زمان شاه سلطان حسین، خواجه سرایان عنان همه امور را در دست داشتند و به اعطاء کنندگان مناصب و عطایا و صاحبان قدرت مطلق تبدیل شدند و اقتدار همه مقامات را که در نزد صاحبان آن مناصب جز نامی بیش نمانده بود، به خود اختصاص دادند.
رتق و فتق همه امور به دست خواجه سرایان بود و صاحبان مقامات بدون صواب دید خواجه سرایان کاری انجام نمی دادند. «بیش از پیش، مناصب به کسی داده می شد که بیشتر می توانست پرداخت کند، و نه کسی که لیاقت احراز آن را داشت.» نتیجه این واگذاری مناصب در برابر پرداخت پول آن بود .
1 - رقابت از میان رفت و توجه به آموزش و پرورش که موجب می شد شخص مهارت هایی به دست آورده و کاردان تر از دیگران شود، مورد غفلت قرار گرفت. کسی علاقه ای به تکمیل استعدادهای خود نشان نمی داد، زیرا به عیان می دید که ثمری ندارد.
2 - کسانی که مناصب خود را با پرداخت پول هنگفت به دست می آوردند، همه ثروت خود را از دست می دادند و از این رو به محض رسیدن به محل ماموریت خود، از هیچ گونه اخاذی، نه تنها برای جبران آن چه پرداخته بودند، بلکه برای به دست آوردن مبالغی که برای حفظ مقام برای آنان ضروری بود، فرو گذار نمی کردند.
در زمان شاه سلطان حسین غلامان سیاه و سفید، در شورای خواجه سرایان، در کنار هم شرکت می کردند که خود موجب شد انشعاب فرقه ای آنان نیز به فرقه بازی های دیگر افزوده شود و همین امر، چنان که خواهیم گفت، یکی از عوامل فلج شدن دستگاه حکومتی ایران در آستانه یورش افغانان بود. دو سرسو می نویسد:
خواجه سرایان سیاه و سفید تنها در یک مورد توافق داشتند و آن سلطه انحصاری بر اداره امور و حذف رقیب بود. تنها کار آنان ضرر زدن به حریف و از میان برداشتن او بود.
این روحیه فرقه ای و حس رقابت مضر به حسن اداره امور در درون ارتش نیز مانند دربار وجود داشت که در شرایط حساس یورش افغانان متضمن ضرر بیشتری برای کشور بود. کارشکنی های خواجه سرایان موجب شد که "علی مردان خان" که دو سرسو او را «بزرگ سرداران ایران در آن زمان» می داند، از کار برکنار شود.
اقتدار، توانایی و آوازه این سردار بزرگ سایه بر وجود آنان افکنده بود و خواجه سرایان برادر علی مردان خان را در برابر او قرار دادند و به بهانه هایی که وزیران همیشه برای برباد دادن کسی که مورد نظر آنان باشد، در آستین دارند، او را از عنوانی که در خاندانش موروثی بود، محروم کردند و پس از گسیل داشتن او به کرمان برادرش را به جای او نشاندند.
روحیه فرقه گرائی تا جایی در دربار و همه خاندان های بزرگ کشور رسوخ کرده بود که برادر برابر برادر قرار می گرفت و در عمل نیرویی که می بایست برای دفاع از کشور صرف شود، صرف پیکارهای درونی شد تا جایی که فرقه های مخالف برای ضرر زدن به حریف به طور پنهانی با دشمن ارتباط برقرار می کردند. دو سرسو با تائید نقل می کند که در زمان شاه عباس، مجازات اعمال خلاف بزرگان اعدام و در مورد عامه مردم جریمه مالی بود، زیرا جریمه مالی در مورد بزرگان به سبب توانگری آنان کارساز نیست، در حالی که مجازات اعدام نیز در مورد عامه مردم کارساز نمی تواند باشد. در زمان شاه سلطان حسین که همه امور بر محور ثروت اندوزی خواجه سرایان می چرخید، این اصل به فراموشی سپرده شد و تصوری از رحم و شفقت جانشین اصل سخت گیری شد که با سرشت نظام خودکامه سازگار نبود. پدر دو سرسو می نویسد:
تصور نادرستی از رحم و شفقت که خواجه سرایان به شاه سلطان حسین تلقین می کردند، موجب می شد که او دستورهای عقلائی [شاه عباس] را به فراموشی بسپارد و مصادره اموال را جانشین اعدام و مجازات های مالی را جانشین مجازات های بدنی کند که برای وزیران سودمند می توانست باشد.
فساد اداری و رشوه خواری از دربار سرچشمه می گرفت و در همه سطوح کشور جریان پیدا می کرد. کروسینسکی نقل می کند که داروغه از دزدانی که به چنگ آنان می افتاد، به جای آن که آنان را محاکمه و زندانی کنند، مانند زندانیان جنگی جریمه می گرفتند و اگر برخی از آنان قادر به پرداخت جریمه نبودند، شبانه آنان را از توقیف آزاد می کردند تا از راه دزدی جریمه پرداخت کنند. «نه تنها با راهزنی به تسامح رفتار می شد، بلکه راهزنان مورد تشویق قرار می گرفتند و راهزنی کما بیش مجاز شمرده می شد» حتی مادران کودکان خود را با وعده دادن غذایی مناسب به دزدی تشویق می کردند. کروسینسکی از میان رفتن ترس به رغم حفظ ظاهر نظام خودکامه در ایران را از عوامل پر اهمیت نابسامانی های کشور می داند و بر آن است که در کشورهایی که تاثیر دیانت و اخلاق بسیار اندک باشد، تنها ترس می تواند عامه مردم را در محدوده رعایت وظایف خود نگاه دارد. در آستانه یورش افغانان ترس نیز که یگانه عامل حفظ خانه از پای بست ویران نظام خودکامه بود، از میان رفته بود. کروسینسکی در گزارش خود از ایران و نظام حکومتی آن بر این نکته تاکید کرده است که زمینه یورش افغانان را سست عنصری شاه و بی لیاقتی کارگزاران فراهم آورد و گرنه رابطه نیرو میان حکومت مرکزی و شورشیان افغان به گونه ای نبود که افغانان بتوانند در فکر تسخیر پایتخت ایران بیفتند. در نوشته های تاریخی ایران تاکید ویژه ای بر تباهی اخلاق خصوصی ایرانیان آمده است، اما دو سرسو و کروسینسکی، اگر چه خود راهب مسیحی و مبلغ دینی بودند، انحطاط اخلاقی ایران را یگانه عامل سقوط نمی دانستند. کروسینسکی در گزارش خود عوامل مختلف فروپاشی شاهنشاهی صفویان را از جنبه های متنوع مورد بررسی قرار داده و کوشیده است اهمیت هر یک از آن عوامل را به درستی روشن کند. پیش از بر تخت نشستن شاه سلطان حسین نیز تباهی در رفتارهای ایرانیان راه یافته بود، اما وخامت وضع اقتصادی سقوط اخلاقی بی سابقه ای را به دنبال آورد. یکی از عمده ترین اسباب انحطاط ایران در آستانه یورش افغانان بدتر شدن اوضاع اقتصادی مردم و کشور بود. در دوره شاه عباس در سایه کاردانی شاه و کارگزاران دولتی و اهمیت و آرامشی که به تدریج در همه ایالات در کشور برقرار شده بود، اقتصاد ایران شکوفایی بی سابقه ای پیدا کرد. ایران به یکی از قدرت های اقتصادی جهان آن روز تبدیل شد و بازرگانان از کشورهای اروپایی و آسیایی به دربار ایران سرازیر شدند. ارزیابی دو سرسو در باره شاه عباس در این عبارت خلاصه می شود
که از نظر این شهریار هیچ چیزی که کوچک ترین پیوندی با حکومت او (ses Etats) می‌توانست داشته باشد، فوت نمی شد.
کروسینسکی، افزون بر توضیحاتی که در نوشته های تاریخی در باره وخامت اوضاع اقتصادی ایران آمده، بر این نکته نیز تاکید می کند که با از میان رفتن نظم و انضباط سابق و این که تنها ملاک تصدی شغل پرداخت پول بود، همه امور دربار دائر بر

مدار اخاذی و رشوه خواری شد و رشوه خواری جای صناعت و تجارت را گرفت. کروسینسکی به دو مورد از بدعت هایی اشاره می کند که در زمان شاه سلطان حسین در نظام حکومتی ایران وارد شد و از نظر اقتصادی پی آمدهای نامطلوبی را به دنبال آورد. نخست، این که تا آن زمان، شاه ایران سالی یک بار به مناسبت جشن های نوروزی خلعت می بخشید، اما بدعت جدیدی با شاه سلطان حسین آغاز شد و آن این بود که شاه هر ماه به والیان و حاکمان خلعت می بخشید و آنان نیز که مجبور بودند، در عوض، هدایایی به شاه تقدیم کنند، ناچار مبالغی را از مردم می گرفتند و این امر موجب ضعف بنیه مالی عامه مردم می شد. از دیگر نتایج نابسامانی های این دوره کاهش اعتبار پول ایران بود. تا زمان شاه سلطان حسین امتیاز ضرب سکه در انحصار حکومت مرکزی ایران بود، اما از آن پس حاکمان ولایات نیز مجاز بودند، سکه مسی ضرب کنند. ارزش این سکه ها در دیگر ولایات نصف ارزش واقعی آن ها بود و با برکناری حاکم شهری که سکه در آن ضرب شده بود، در همان ولایت نیز ارزش سکه او به نصف تقلیل پیدا می کرد. «بدین سان، کسی که با سکه ده شاهی در جیب می خوابید، اگر حاکم شهر شب عوض می شد، فردا صبح، صاحب تنها پنج شاهی بود.»
لینک شماره گذشته:
1 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2025/jon/970/bala.html

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh
سرمقاله 971
ایران دو راه حل دارد
اتحاد با شرق و یا تجزیه کشور!

با پایان مرحله کنونی از جنگ اسرائیل و غرب علیه ایران، مسئله مذاکره یا عدم مذاکره با آمریکا، بار دیگر به‌ تدریج به مسئله اصلی رسانه های ایران تبدیل می شود، رسانه هایی که اکثر آنها زرد و پر از عناصر نفوذی است که وظیفه آنها جلوگیری از اتحاد راهبردی سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران با شرق و خلع سلاح نگه داشتن ایران تا لحظه حمله قطعی و نهایی و تجزیه ایران است. تیتر روزنامه دنیای اقتصاد درباره "بسته شدن پرونده یمن" پس از حمله موشکی آمریکا به آن کشور را هیچگاه نباید از یاد برد، پرونده ای که اگر واقعا بسته شده بود یک گام به تجزیه ایران نزدیکتر شده بودیم. رسانه های ایران در دست چنین کسانی است.
از هم اکنون دو گرایش بار دیگر درباره مذاکره در سطح حکومت و رسانه ها دیده می شود. گروهی طرفدار مذاکره با آمریکا و گروهی مخالف با آن هستند. در هر گروه نیز دو گرایش دیده می شود. یک گرایش به مسئله مذاکره همچون امری جناحی نگاه می کند و می خواهد مذاکره در دست او امتیازی برای او باشد. بنابراین اگر امروز با مذاکره مخالف است از جهت اصولی نیست، از این جهت است که سرنخ آن در دست او نیست. واگرنه همین آقای جلیلی که امروز با مذاکره با آمریکا مخالف است خود زمانی در راس هیئت مذاکره کننده بود و در ترکیه هم به توافقی برای انتقال اورانیوم ایران به روسیه با گروه ۵+۱ دست یافت، ولی اصلاح طلبان داخلی این توافق را چون اسم روسیه در آن آمده بود "ترکمانچای" نامیدند. در نتیجه توافق شکست خورد و پرونده ایران به شورای امنیت رفت و تصویب تحریم ها و همه پیامدهایی که می دانیم.
اما دو گروه دیگر از طرفداران و مخالفان مذاکره، موضوع برایشان نه جناحی بلکه ملی است. از مذاکره چه چیز قرار است بدست بیاید یا چه چیز بدست نخواهد آمد؟ در میان این گروه هم تشتت زیاد است. بسیاری از آنها اصلا دلیل این را که چرا باید مذاکره کنیم یا نکنیم دقیق نمی دانند. دو واقعیت بنیادین وجود دارد که در هر مذاکره یا عدم مذاکره باید آن را در نظر گرفت:
۱- ایران بدلیل موقعیت تاریخی، جغرافیایی و سوق الجیشی خود، از نظر جهان و غرب جزئی از بلوک ایران، روسیه و چین است، چه حکومت ایران و طبقه حاکم و الیگارش های ایرانی بخواهند و چه نخواهند.
۲- ازنظر اسرائیل و بخشی از هیئت حاکمه کشورهای اروپایی و آمریکایی، ایران باید تجزیه شود.
اگر این دو نکته را در نظر بگیریم هر مذاکره یا عدم مذاکره ای دلیل خود را خواهد داشت. اگر کسانی موضوع مذاکره را این می بینند که به غرب ثابت کنند یا گمان می کنند که با تحریک و ناسزاگویی علیه روسیه و چین، غرب به این نتیجه می رسد که ایران جزیی از آن بلوک نیست، در اشتباه هستند. نگاه رهبران غربی به جهان یک نگاه تاریخی، تمدنی و ژئوپولیتیک است. کاری به حکومت ها ندارند. همانطور که آمریکا در زمان شاه مانع از ساخت ذوب آهن در ایران شد، در حالیکه شاه متحد آن و حتی ژاندارم خلیج فارس برای آمریکا بود. ایران نباید قوی شود، زیرا اگر قوی شد برای سلطه غرب بر جهان خطرناک است، هرحکومتی که می خواهد در آن باشد.
غرب، ایران، روسیه و چین را در مرکز جهانی می داند که خود بدان نام "هارتلند" یا قلب جهان را داده اند و معتقدند که هرکس بر هارتلند تسلط یابد بر جهان تسلط پیدا می کند. بنابراین این سه کشور باید تجزیه شوند. در این شرایط ایران یا باید جایگاه خود را در قلب هارتلند تقویت کند یعنی قویترین اتحاد را با روسیه و چین و کشورهای آسیای مرکزی و شرق آسیا برقرار کند؛ یا تجزیه شود. راه سومی دربرابر ایران قرار ندارد. چنانکه تجاوز اسرائیل به ایران که همه غرب هم به آن کمک کرد اشکارا هدف آن تجزیه ایران بود.
اگر این را پذیرفتیم در هر مذاکره یا عدم مذاکره دو نکته اصلی را در نظر می گیریم:
اول تقویت موقعیت ایران در مرکز هارتلند با برقراری اتحاد راهبردی با روسیه و چین.
دوم تلاش برای ایجاد شکاف در هیئت حاکمه کشورهای غربی، اروپایی و آمریکا و اسرائیل میان گروه هایی که خواهان تجزیه ایران هستند با آنها که می توانند به هر دلیل تجزیه ایران را ناممکن یا نامناسب بدانند.
اگر موضوع را چنین درک کنیم، مذاکره نه تنها اشکالی ندارد، بلکه لازم و ضروریست. ولی اگر موضوع مذاکره این باشد که به غرب و آمریکا ثابت کنیم که ما با روسیه و چین متحد نیستیم و اصلا کارمان این است که جلوی آنها را بگیریم و مثلا نگذاریم کریدور شمال - جنوب یا شرق - غرب فعال شود، جز اینکه تجزیه ایران را به جلو انداخته باشیم به نتیجه ای دیگر نمی رسیم. چون آنها براساس نظریه ها و حرفهای ما تصمیم نمی گیرند براساس درک خودشان از موقعیت ژئوپولیتیک ایران و وسعت و جمعیت و منابع غنی و نفتی آن عمل می کنند. ایران قوی برای آنها یک خطر است، شاه سرکار باشد یا آقای خامنه ای.
غرب فراموش نکرده که شاه به محض آنکه اندکی احساس قدرت کرد، جشن های ۲۵۰۰ ساله را به راه انداخت و رهبران غربی را دعوت کرد تا آنها را تحقیر کند و بگوید که اگر تاریخ شما ۲۰۰ یا ۵۰۰ سال است تاریخ ما چند هزار سال است.
ایران به عنوان یک تمدن و یک تاریخ، اکنون همراه شده با یک جمعیت ۹۰ میلیونی و نزدیک به ۲ میلیون کیلومتر مربع وسعت، با منابع نفت و مس و آهن و طلا و لیتیوم و غیره، و قدرت نظامی و موشکی، درون یک منطقه ای که غرب از صد سال پیش آن را مرکز جهان تلقی کرده و ایران را متحد طبیعی و ناگزیر چین و روسیه می داند، آن هم در شرایط یک جهان درحال تغییر از تک قطبی به چند قطبی که در صورت تحقق به معنای پایان اگر نه آمریکا، حداقل اسرائیل و اروپا در شکل کنونی آنهاست.
حالا اگر کسانی می اندیشند که با مذاکره می توانند این واقعیت را تغییر دهند یا سر غرب کلاه بگذارند بلاهت خود را نشان می دهند. ولی اگر مذاکره فرصتی است برای تحکیم موقعیت ایران در جبهه شرق و درکنار روسیه و چین، و ایجاد شکاف در جبهه تجزیه ایران که اروپا و اسرائیل در راس آن قرار دارند با دادن امتیازهایی به آمریکای ترامپ که احتمال دارد به داشتن منافع اقتصادی از ایران بیش از تجزیه آن علاقمند باشد (و این چیزیست که درجریان مذاکرات معلوم خواهد شد) در اینصورت این مذاکره ضروری و بسود منافع ملی ایران است.
خلاصه کنیم. در برابر ایران دو راه بیشتر وجود ندارد: ۱ - تحکیم روابط با شرق و جبهه چین و روسیه؛ و یا ۲- پذیرش تجزیه. ۳- هدف از هر مذاکره ایجاد شرایط برای تسهیل اولی و ممانعت از دومی است.

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh
راه توده 971 منتشر شد

هفته نامه راه توده- شماره 971 (چهارشنبه 11 تیر 1404) - منتشر شد و مطالب آن علاوه بر سایت این نشریه، روی فیسبوک و کانال تلگرام راه توده نیز قرار گرفت. سرمقاله این شماره تحلیلی است درباره دو موضوع روز، مذاکره با امریکا و خطر تجزیه ایران. گزارش ویژه نیز بخش دوم از کتاب سقوط اصفهان بدست محمود افغان است. در همین شماره مطالب دیگری می خوانید با عناوین زیر:
کج راهه انقلاب از یورش به حزب توده ایران آغاز شد، امپریالیسم و جنگ همزاد یکدیگرند، حساب جنبش بابیه از حساب بهائیت جداست، خدایان را انسان در طول تاریخ بشری ساختند، دفاع از قانون اساسی گامی به جلو و یا فرار به عقب است؟، ملی شدن بانکها گام نخست برای اقتصاد تولیدی است، گشودن درهای پیمان اروآسیا به روی ایران، چین و روسیه شکست ایران را تحمل نمی کنند، مصاحبه با زیوگانف در اوج جنگ اسرائیل با ایران، رقص پیروزی در ایران و اسرائیل، اپوزیسیون بلاروس می خواست کمر لوکاشنکو را بشکند، نتایج فاجعه جنگ دوم جهانی در اتحاد شوروی، از رویای اسرائیل برای تجزیه ایران تا قبول آتش بس و بالاخره یک عکس یادگاری از آرمان خواهان سالهای پیش از انقلاب 57

تلگرام راه توده:
https://www.tg-me.com/rahetudeh
2025/07/14 15:17:56
Back to Top
HTML Embed Code: