انجمن فرهنگی افراز
کانالی برای ایران دوستان

@anjomanafraz
@anjomanafraz
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

اما چگونه می‌توان صلح را به واسطه‌ی چیزی تأمین کرد که صلح را از بین می‌برد؟ در این مورد بنا به اساسی‌ترین علل ممکن امری تعادل خود را از دست داده یا اصولأ از ابتدا هرگز از تعادل برخوردار نبوده است اما در این میان جنگ و صلح مانند دو تکه هیزمی هستند که وحشیان آن‌ها را پیوسته به یکدیگر می‌سایند تا آتش برپا کنند در این میان انسان واپسین باید خویش را در نوعی از تصور غوطه‌ور کند که در آن بر همه چیز تنها چشمک می‌زنند و تنها می‌توان بر همه چیز چشمک زد البته به دنبال تقدیری مخوف که انسان مدرن را باز می‌دارد از خویشتن و نحوه‌ی تصور خویش فراتر برود از این رو انسان مدرن از روی نیاز در شیوه‌ی تصور خود از امور یعنی همان چشمک زدن و سرسری گرفتن شکلی از تدابیر را می‌جوید که باید نظمی جهانی ایجاد کنند آیا این همایش‌ها و کنفرانس‌ها و کمیسیون‌های اصلی و فرعی چیزی جز سازمان‌های چشمک زنِ توافق‌هایِ فریبنده در بطن سوءظن و حیله‌گری هستند؟ هر تصمیمی در محدوده‌ی این نوع تصور مطابق ماهیتِ خود مدت بسیار کوتاهی دوام خواهد داشت همزمان انسان نمی‌تواند در وضعیتی بلاتکلیف به آرامشی ظاهری و امنیت دست یابد با وجود این دلیل این از هم گسیختگی انسان در سایه‌ی تقدیر جهانی مخوفی مستور می‌ماند

معنای تفکر چیست؟
مارتین هایدگر
صفحهٔ ۶۷


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

همین یک چیز عذابم می‌دهد. اگر خدایی وجود نداشته باشد چــــه؟ اگر حق با راکیتین باشد و خدا افسانه‌یی باشد مخلوقِ فکرِ بشر چــــه؟ چون اگر خدایی وجود نداشته باشد، بشر سرور و صاحبِ زمین و عالمِ هستی است.
تا اینجا درست! ولی بعدش چــــه؟ آیا بدونِ خدا می‌تواند از کج‌روی‌ها پرهیز کند. مسئله این است. فکرِ من همه‌اش حولِ این سوال می‌چرخد. بعدش که را بپرستد؟
منظورم بشر است. از کی سپاسگزاری کند؟ برای چه کسی سرودِ نیایش و ستایش بخواند؟
آلکسی، به من بگو تقوا و پرهیزکاری چی است؟ من تقوا را فلان کار می‌دانم، آن بشرِ چینی بهمان کار. پس همه‌چیز نسبی است. هیج‌چیز تعریفِ قطعی ندارد_نه؟ نسبی نیست؟
سوالم موذیانه است؟ اگر بگویم سرِ این سوال دو شب خوابم نبرد، لابد می‌خندی. حالا سرِ این سوال مانده‌ام که مردم چطور می‌توانند زندگی کنند و به این مسئله فکر نکنند. مردم دغدغه‌ی این جور چیزها را ندارند.

برادران کارامازوف
داستایوفسکی
صفحهٔ ۹۰۴


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

«نه‌تنها نمی‌دانستم چگونه باید لجباز باشم، بلکه هیچ چیز نمی‌دانستم، نه می‌توانستم بدخو باشم و نه مهربان، نه پست فطرت و نه صادق، نه قهرمان نه حشره، هیچ نمی‌دانستم و حالا زندگیم را در این گوشه می‌گذرانم، و خود را با خیال این بدذاتی به مسخره می‌گیرم، یک مرد عاقل جدا نمی‌تواند چیزی بشود، فقط احمق‌ها هستند که به جایی می‌رسند. بله، مرد متعلق به قرن نوزدهم از نظر اخلاقی باید موجودی فاقد شخصیت باشد. یک مرد دارای شخصیت و فعال موجودی است گرفتار محدودیت‌ها. این نتیجه‌گیری من پس از چهل سال زندگی است. اکنون چهل سال دارم و می‌دانید که چهل سال یعنی عمری بس طولانی، یعنی نهایت پیری.»

یادداشت‌های زیرزمینی
داستایوفسکی


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

هر شری که نگاه انداختن بر آن خدایی را بطلبد بر حق است. چنین بود طنین منطق ازلی احساس. اما این ازلی بود و تمام؟ وه که این گمان باستانی گمان این که خدایان عاشق نمایش‌های بی‌رحمانه اند هنوز چه ژرف در روند انسان آفرینی اروپایی ما ریشه دارد در این باره باید سری به خدمت کالون و لوتر زد. و اما شک نیست که یونانیان نیز برای مزه‌دارتر کردن شادکامی ایزدان شان چاشنی ای خوش‌تر از لذت بی‌رحمی نمی‌شناختند گمان دارید هومر با کدام چشمانی ایزدان اش را واداشت تا بر سرنوشت بشری فرونگرند؟ معنای غایی جنگ های تروا و هولناکی های تراژیک دیگر ازین دست در بنیاد چه بود؟ جای هیچ تردید نیست که مقصود از این‌ها برپا کردن نمایش‌های جشنواره‌ای برای خدایان بود. و از آن‌جا که شاعران در چنین امور طبعی خدایانه تر از دیگر مردمان دارند شک نیست که این‌ها همچنین نمایش‌های جشنواره‌ای برای شاعران بودند.
و هنگامی که پس از آن فیلسوفان اخلاقی یونان دیدگان خدا را برصحنه ی کشاکش اخلاقی مرد اهل فضیلت با خود و درگیری پهلوانانه ی او با خود و شکنجه گری خویش نگران انگاشتند اندیشه‌ای جز این در سر نداشتند که هراکلسِ تکلیفِ اخلاقی بر صحنه است و از بر صحنه بودش اش با خبر. این ملت نمایشگران هرگز نمی‌توانست گمانی از فضیلتی داشته باشد که کسی شاهد آن نباشد. آن اختراع بسی گستاخانه و سرنوشت ساز فیلسوفان که نخستین بار برای اروپا برساخته شد یعنی اختراع اراده آزاد و اختیار مطلق بشر در کار خیر و شر آیا جز برای آن بود که حق این گمان را فراهم کند که توجه خدایان به فضیلت انسانی تمامی ندارد؟ و برای همین صحنه‌ی زمین هیچ گاه نمی‌باید از تازگی‌های به‌راستی تازه و کشاکش های به‌راستی بی پیشینه و درگیری‌ها و بلاهای ناگهانی تهی باشد. خدایان پی می‌توانند برد که یک جهان یکسره علیت بنیاد چگونه جهانی ست و چه زود دل‌آزار می‌شود همین دلیل بس آن دوستاران خدایان یعنی فیلسوفان را که به زور از ایشان چنین جهان علیت بنیادی نطلبند تمامی بشریت روزگار باستان پر از توجه ظریف به تماشاگر بود زیرا که جهان شان جهانی بود در اساس همگانی جهانی در اساس جهان تماشا که در آن بی نمایش و جشنواره کجا می‌شد فکر سعادت را کرد و چنان که گفتم چه جشن و سروری ست در کیفر دادن‌های بزرگ!

تبارشناسی اخلاق
فریدریش نیچه
مترجم: داریوش آشوری
گناه، بد وجدانی
صفحات ۸۵ و ۸۶ و ۸۷


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

به راستی آنچه اهل درد را از آدم‌های معمولِ دچار روزمرگی جدا می‌کند، از کسانی که جهان از وجودشان آکنده است، همانا دو توانایی است که با هم خویشاوندی نزدیک دارند؛ یکی توانایی داوری کردن است و دیگری، توانایی اندیشه‌های خاص خود را داشتن.

هنر رنجاندن
آرتور شوپنهاور


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

کتاب‌ها
به روایت هرودوت، خشایارشا هنگام نگریستن به خیل عظیم ارتش شکست‌ناپذیرش به گریه افتاد، چون در یک آن فکر کرد از آن همه لشکریانش صد سال بعد هیچ کدام‌شان زنده نخواهند بود: چه کسی یارای آن دارد که جلوی گریه‌اش را بگيرد، هنگامی که به سیاهه ی قطور نمایشگاه کتاب نگاه کند، و بیاندیشد که از تمام این کتاب‌ها، تا ده سال دیگر هیچ کدام زنده نخواهند ماند.

هنر رنجاندن
شوپنهاور
مترجم: علی عبداللهی


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

ما اخلاق ستیزان این جهان مربوط به ما است و در آن ناگزیریم که بهراسیم و عشق ورزیم این جهان کم و بیش نادیدنی و ناشنیدنی فرماندهی ظریف و فرمانبری ظریف این جهان کم و بیش از هر نظر پرپیچ و خم دردسر آفرین باریک و تنگ و ظریف آری این جهان در برابر تماشاگران ناشی و کنجکاوی پنهان مصون است ما نیز اسیر تار و پود و پیراهنی از وظایف هستیم و نمی‌توانیم از آن خلاصی یابیم به همین دلیل نیز انسان‌های اهل وظیفه‌ایم گاهی به‌راستی با زنجیرهای خود و بین شمشیرهای خویش می‌رقصیم و اغلب که این هم جز واقعیت نیست دندان بر هم می ساییم و در برابر سختی فراوان تقدیر خویش ناشکیبایی می‌کنیم اما هر کار بخواهیم می‌کنیم و ابلهان و ظاهر بینان در مخالفت با ما می‌گویند این جماعت انسان‌های بدون وظیفه‌اند
و تنها همین ابلهان و ظاهر بینان پیوسته با ما مخالفت می‌کنند

فراسوی نیک و بد
فریدریش نیچه
مترجم فیروزآبادی
فضیلت‌های ما
صفحه ۱۶۲ و ۱۶۳


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

در این‌جا به سادگی می‌توان تفاوت تراژدی قدیم و مدرن را دریافت. چیزی که به‌طور مشخص سرشت نمای تراژدی قدیم است این است که عمل فقط از بطن شخصیت نشأت نمی‌گیرد و عمل چندان‌که باید در ذهنیت آدم‌های نمایش انعکاس نمی‌یابد اما خود عمل واجد مخلوطی از انواع رنج است. از این رو تراژدی قدیم دیالوگ را تا بدان حد از تأمل جامع پرورش نداد که همه چیز درون آن به هم آمیزد؛ مؤلفه‌های از هم متمایز دیالوگ عملا در تک‌گویی و کلام همسرایان حضور دارند. گروه همسرایان خواه به جوهرمندی حماسه نزدیک‌تر باشد خواه به نشاط فضای تغزل به‌نظر می‌رسد چیز بیشتری فراهم می‌آرد که به تعبیری در ظرف فردیت محو نخواهد شد؛ تک‌گویی هم تمرکز تعزلی تری دارد و چیز بیشتری دارد که در عمل و موقعیت ادغام نخواهد شد. در تراژدی قدیم خود عمل است که عنصری حماسی دارد؛ همان قدر واقعه است که عمل است. و البته علتش این است که جهان یونان قدیم واجد ذهنیت فاعلیتی نبود که در خود منعکس شود. حتی اگر فرد آزادانه تکاپو می‌کرد باز به عوامل تعیین کننده‌ای جوهری پشت گرم بود: به دولت خانواده به تقدیر.
این عامل تعیین کننده جوهری همان عامل مقدر بنیادین در تراژدی یونان و سرشت نمای ذات آن است. بنابراین سقوط قهرمان تراژدی صرفاً نه محصول عمل او بلکه در عین حال قسمی رنج است و حال آن‌که در تراژدی مدرن سقوط قهرمان به‌واقع رنج نیست بلکه نوعی عمل است. بدین قرار در دوران مدرن موقعیت و شخصیت به‌واقع غلبه دارند. قهرمان تراژدی در آیینه ذهن خویش منعکس می‌شود و این انعکاس نه تنها او را بیرون از هر نسبت بی واسطه با دولت قوم وخویش و تقدیر منعکس کرده است بلکه غالباً حتی او را بیرون حیات گذشته خودش منعکس کرده است. آنچه محل توجه ماست عنصر مشخصی از حیات او در مقام عمل خودش است. به همین علت امر تراژیک را می‌توان به موقعیت و کلام نمایش محدود کرد زیرا هیچ نوع بی واسطگی باقی نمانده است. بنابراین تراژدی مدرن هیچ پیش نمای حماسی و هیچ باقی‌مانده حماسی دربر ندارد. قهرمان به پا می‌ایستد و سقوط می‌کند کاملأ بر اساس اعمال خودش.

یا این
کی یرکگور
جلد اول
ترجمه نجفی
وجه تراژیک تئاتر قدیم
صفحه ۱۳۳


https://www.tg-me.com/+QwNPXDT61seYx4nZ
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

باری اینان پیری را علت همه صدماتی که به آن‌ها وارد شده می‌دانند اما ای سقراط به عقیده من اینها حقیقتاً نمی‌دانند که عیب کار از کجاست اگر حق با آنها بود من و همه آنهایی که به سن من رسیده‌اند نیز می‌بایستی به همین علت پیری دچار رنج و مشقت باشیم و حال آن‌که من بسا پیران را دیده‌ام که تجربه آنها غیر از این بوده مثلا سوفوکل شاعر یکی از آنهاست یک روز که نزد او بودم شخصی از او پرسید ای سوفوکل از نقطه نظر شهوانی حال تو چگونه است آیا هنوز قادر به شهوت رانی هستی؟ جواب داد ای رفیق خاموش باش که بزرگ‌ترین سعادت من رهایی از چنگال آن ستمکار بی‌امان است در آن وقت این بیان را بسیار فرزانه یافتم و هنوز هم عقیده‌ام همین است زیرا شکی نیست که سکونت خاطر و رهایی کامل از قید شهوات در پیری فراهم می‌شود. آنگاه که غلیان هوا و هوس فرو می‌نشیند حقیقتاً همان طور که سوفوکل گفت مثل این است که انسان از دست عده‌ای ظالم دیوانه رسته باشد اما مشقات پیران و شکایاتی که از بستگان خود دارند فقط یک منشأ دارد و آن ای سقراط پیری نیست بلکه طبیعت اشخاص است زیرا برای آنهایی که دارای طبع ملایم و منطقی هستند پیری بار گرانی نیست و حال آن‌که برای طبایع سرکش جوانی و پیری هر دو پر مشقت است

جمهور
افلاطون
ترجمه فؤاد روحانی
کتاب اول
صحفه ۴۰و۴۱


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

باری ما می‌خواهیم نگهبانان واقعی تربیت کنیم که از آنها به هیچ وجه آسیبی به مملکت نرسد پس اگر مدعی ما برعکس بخواهد این مأمورین وظیفه‌شناس را مبدل به نوعی از برزگران و مردمان عیاش و خوش گذران نماید پیداست که منظور او چیزی غیر از تأسیس شهر است بنابراین ملاحظه نماییم که آیا هدف ما از انتصاب نگهبانان این بود که حداکثر سعادت آنها را تأمین کنیم یا این بود که مصالح همهٔ شهر را در نظر گرفته و سعادت عمومی را بخواهیم و مردان جنگی و نگهبانان و خلاصه همهٔ اهالی شهر را خواه به جبر خواه با منطق وادار سازیم که وظایف مخصوص به خود را به بهترین طرز ممکن انجام دهند تا آنگاه که در پرتو یک حکومت عاقله امور شهر رونق گرفت طبقات مختلف مردم هر یک در حدود سهم طبیعی خود از این سعادت همگانی برخوردار شوند. گفت بسیار خوب گفتی. گفتم نکته دیگری در این خصوص به نظرم می‌رسد ملاحظه کن که درست است یا نه. گفت آن چیست؟ گفتم دو چیز ممکن است موجب انحطاط و فساد صاحبان فن شود می‌خواهیم ببینیم که همین طور هست یا نه. گفت آن دو چیز کدام است؟ گفتم ثروت و فقر. گفت چطور؟ گفتم این طور اگر یک کوزه گر متمول شود خیال می‌کنی که باز هم به کارش علاقه خواهد داشت؟ گفت نه. گفتم آیا نه این است که روز به روز تنبل تر و بی علاقه تر خواهد شد؟ گفت چرا. گفتم پس کوزه گر بدتری می‌شود گفت آری خیلی هم بدتر می‌شود. گفتم از طرف دیگر اگر در نتیجهٔ فقر نتواند افزار کار و چیزهای دیگری را که برای حرفه‌اش لازم دارد فراهم کند از مرغوبیت اشیائی که می‌سازد کاسته خواهد شد و اگر بخواهد هنر خود را به فرزندانش یا به دیگران بیاموزد شاگردانش کارگر قابلی نخواهد شد گفت جز این نمی‌تواند بود. گفتم پس فقر و ثروت هم از ارزش کار و هم از قابلیت کارگر هر دو می‌کاهد. گفت بدیهی است. گفتم پس ظاهراً ما برای نگهبانان خود وظیفهٔ تازه‌ای پیدا کرده‌ایم و آن این است که با توسل به همه نوع احتیاط نگذارند این دو مایهٔ فساد مخفیانه در شهر رخنه کند. گفت کدام مایه فساد؟ گفتم ثروت و فقر، زیرا آن یک مولد تن پروری و بطالت و انقلاب است و این یک موجب انقلاب و پستی و تمایل به بدکاری.

جمهور
افلاتون
کتاب چهارم
ترجمه فؤاد روحانی
صفحات ۱۸۳ و ۱۸۴


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

گفتم اینک ملاحظه کن که منظور من از طبقهٔ دوم معقولات چیست و آن معقولاتی است که عقل صرفاً به یاری قوهٔ مناظره درک می‌کند در اینجا عقل فرضیه را به جای اصل تلقی نمی‌نماید بلکه همان که هست می‌داند یعنی متذکر است که فرضیات فقط مدارج و تکیه‌گاه هایی هستند که در راه صعود به اصل کل باید از آن استمداد کرد اما آن اصل دیگر فرضیه نمی‌پذیرد و آنگاه که عقل بدان مبدأ واصل گردید سیر نزولی آغاز می‌کند یعنی به آنچه از آن‌ اصل ناشی گردیده توسل می‌جوید تا سیر نزولی خود را به پایان رساند اینجا عقل از هیچ وسیلهٔ محسوسی استمداد نمی‌جوید بلکه سیر آن عبارت است از نزول از یک صورت مجرد به صورت مجرد دیگر و انتهای سیر نیز همان صور و مثل است گفت فهمیدم اما نه به طور کافی زیرا به نظر من این مبحث دشواری است آنچه من درک کردم از این قرار است تو می‌خواهی ثابت نمایی که علمی که انسان به مدد قوهٔ مناظره به وجود و معقولات می‌کند روشن‌تر از علمی است که از راه فنون و هنرها به دست می‌آید زیرا فنون فرضیاتی را به جای اصل تلقی می‌کنند و هر چند آنانکه این فنون را فرا می‌گیرند ناچار از عقل استمداد می‌نمایند و نه از حواس مع ذلک از آنجا که تحقیق اینان ناظر به اصل نیست بلکه متکی به فرضیات است به نظر تو اینها در پژوهش خود متمسک به عقل صرف نمی‌باشند و حال آنکه ادراک موضوع فقط از طریق توجه به اصل ممکن است به نظر من تو دانشی که علمای هندسه و سایر علمای نظیر آنها کسب می‌کنند ادراک و علم تلقی نمی‌کنی بلکه آگاهی نظری می‌دانی و آگاهی نظری را واسطه‌ای میان حدس و ادراک می‌پنداری گفتم بسیار خوب فهمیدی.

جمهور
افلاتون
ترجمهٔ فؤاد روحانی
کتاب ششم
صفحهٔ ۳۱۸


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

فاصلهٔ بین پادشاه و حاکم مستبد

گفتم آیا می‌دانی که زندگی حاکم مستبد به چه میزان نامطبوع تر از زندگی پادشاه است؟ گفت بگو تا بدانم. گفتم ظاهراً سه نوع لذت هست یک نوع اصل و دو نوع موهوم. حاکم مستبد از قانون و عقل گریخته و تا منتها سر حد لذائذ موهوم می‌رود و از آن هم تجاوز می‌کند و آنجا با لذائذی موهن و دون شأن خود مأنوس می‌شود. تشخیص میزان پستی آن لذائذ نسبت به لذائذ حقیقی کار آسانی نیست مگر آنکه مطلب را بدین نحو بیان کنیم. گفت به کدام نحو؟ گفتم اگر از فرد الیگارشی صفت شروع کنیم. فرد مستبد سه درجه با او فاصله دارد زیرا فرد دموکرات میان آن دو قرار دارد. گفت آری. گفتم پس اگر آنچه پیش گفتیم درست باشد لذت موهومی که نصیب فرد مستبد است در مقام مقایسه با لذتی که نصیب فرد الیگارشی صفت است سه مرتبه از حقیقت دورتر است. گفت البته. گفتم اگر فرد شاهانه و فرد آریستوکرات را یکی بدانیم فرد الیگارشی صفت به نوبه خود نسبت به فرد شاهانه در مرتبه سوم قرار دارد. گفت آری در مرتبه سوم است. گفتم پس فاصلهٔ فرد مستبد را از لذت حقیقی باید سه بار بدانیم. گفت این واضح است. گفتم بنابراین به‌نظرِ من ممکن است امتداد طولی لذت موهومی را که نصیب حاکم مستبد می‌گردد به‌وسیلهٔ رقمی مرکب از دو بعد بیان نمود. گفت البته. گفتم حال اگر بخواهیم فاصلهٔ بین حاکم مستبد و پادشاه را پیدا کنیم واضح است که باید به عمل جذر و مکعب متوسل شویم. گفت آری برای کسی که علم حساب بداند واضح است. گفتم برعکس اگر بخواهیم بدانیم که از نظر کیفیت حقیقی لذت فاصلهٔ بین پادشاه و حاکم مستبد چیست آنگاه به‌وسیلهٔ عمل ضرب به این نتیجه می‌رسیم که پادشاه هفتصد و بیست و نه بار سعادتمندتر و حاکم مستبد درست به همان نسبت تیره بخت تر است. گفت الحق که فرق بین این دو فرد یعنی عادل و ظالم را از لحاظ خوشی و رنج با رقم شگفت آوری بیان نمودی. گفتم تنها شگفت‌آور نیست بلکه حقیقت دارد و با زندگی انسان هم بی‌ارتباط نیست زیرا روز و شب و ماه و سال نیز با آن تطبیق می‌کنند. گفت آری تطبیق می‌کنند. گفتم حال اگر مرد نیکوکار و عادل از حیث درک لذائذ تا این حد بر مرد بدکار و ظالم برتری داشته باشد ملاحظه می‌کنی که برتری وی از حیث شرافت و زیبایی و فضیلت از اندازه خارج است. گفت به‌راستی از اندازه خارج است.

جمهور
افلاتون
ترجمهٔ فؤاد روحانی
کتاب نهم
ص ۴۳۶ - ۴۳۷


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

بندهٔ ساقی ما شو تا شوی سلطان ما
جان فدا کن تا شوی جانان ما ای جان ما

چشم صورت بین ببند و دیدهٔ معنی گشا
تا ببینی بر سریر ملک دل سلطان ما

گر گدای عشق باشی پادشاه عالمی
حکم تو گردد روان گر می بری فرمان ما

از نم چشم و غم دل نُقل و باده می خوریم
الصلا گر عاشقی نزلی بخور از خوان ما

حال ما پیدا شود بر ساکنان صومعه
گر جمال خود نماید شاهد پنهان ما

همدم جامیم ساقی را حریف سرخوشیم
ذوق اگر داری طلب کن خدمت رندان ما

مجلس عشقست و سید عاشق و معشوق او
این چنین بزمی بیابی گر شوی مهمان ما

[شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۴۹]


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
https://www.tg-me.com/+QwNPXDT61seYx4nZ


ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر می‌رسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

حافظ » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۴۵۴
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

سقرات: اما پندار ارزشمند از آن دانایان و پندارهای بی‌ارزش از آن نادانان است؟
کریتون: چگونه جز این تواند بود؟
سقرات: اکنون ببین چگونه می‌شد اگر افزون بر این چنین می‌گفتیم مردی که ورزش می‌کند و این کار را پیشه خویش ساخته است آیا به ستایش و نکوهش و پندار هر مردی دل می‌سپارد یا تنها به آن کس که پزشک و مربی ورزش باشد؟
کریتون: تنها به آن کس.
سقرات: پس باید از نکوهشهای آن یک تن اندیشناک باشد و ستایشهای آن یک تن را به جان خَرد نه آن توده‌ی مردمان را.
کریتون: روشن است.
سقرات: پس او باید بدین شیوه کار و ورزش کند و بخورد و بیاشامد به شیوه‌ای که آن یک تن درست بپندارد کسی که استاد و آگاه است نه به شیوه هیچ کسِ دیگر.
کریتون: چنین است.
سقرات: پس به آن یک تن سر نسپارد و پندار و ستایشهای او را بی ارج بشمرد بلکه آن توده‌ی مردمان را که آگاه نیز نیستند ارج نهد آیا هیچ شری به او نخواهد رسید؟
کریتون: چگونه ممکن است شری به او نرسد؟
سقرات: این شر چیست و به کجا می‌رسد و به چه جزئی از آن کس که سر نمی‌سپارد؟
کریتون: روشن است که به تنِ او می‌رسد زیرا آن را پایمال می‌کند.
سقرات: درست می‌گویی پس در خصوص دیگر چیزها نیز ای کریتون چنین است و برای این که همه چیز را به خصوص دربارهٔ کارهای روا و ناروا و زشت و زیبا و خوب و بد یعنی دربارهٔ آنچه اکنون برای ما محل بحث است بررسی نکنیم آیا ما باید از پندار توده‌ی مردمان پیروی کنیم و اندیشنکاک باشیم یا از پندار آن یک تن اگر او کسی باشد که آگاه است کسی که باید از او بیش از جملگی دیگران شرمسار و اندیشناک باشیم؟ او کسی‌ست که اگر از او پیروی نکنیم آن [جزء از خود] را تباه خواهیم ساخت و آسیب خواهیم رساند که با آنچه دادگرانه است بهتر می‌شود و با آنچه بیدادگرانه است بر باد می‌رود. یا چنین نیست؟
کریتون: به گمان من چنین است ای سقرات.
سقرات: اکنون گوش فرادار آن چیزی را که با تندرستی بهبود می‌باید ولی با بیماری تباه می‌گردد اگر با گردن ننهادن به پندار آگاهان پایمال کنیم آیا با تباهی آن زندگی برای ما ارزشی دارد؟ و به هر روی این چیز تن است یا چنین نیست؟

کریتون
افلاتون
ترجمه ایمان شفیع بیک
صفحات ۴۰ - ۴۱ - ۴۲


https://www.tg-me.com/+QwNPXDT61seYx4nZ
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

هر آنچه بر سر انسان‌های تاریخی می‌آید همیشه برآمده از تصمیمی است در باب حقیقت تصمیمی که پیش‌تر گرفته شده است و البته خود انسان‌ها آن را مقرر نکرده‌اند به واسطه این تصمیم از دیرباز مشخص شده است که چه چیزی در پرتو ذات استوار شده حقیقت به مثابه یک امر حقیقی [یا صادق] جست‌وجو شده و استوار می‌گردد و نیز چه چیزی به مثابه امر ناحقیقی [=کاذب] دور انداخته و از آن چشم پوشی می‌شود داستانی [Geschichte] که در تمثیل غار روایت می‌شود منظری به‌دست می‌دهد نسبت به چیزی که اکنون و در آینده در تاریخ [Geschichte] بشریتی که نقش و نشان غربی دارد امر حقیقتا روی دهنده [Geschichte] است انسان با درک ذات حقیقت به‌مثابه درستیِ تصورکردن همه هستان را طبق (ایده‌ها) می‌فهمد و همه امور واقعی را طبق (ارزش‌ها) می‌سنجد اینکه کدام ایده‌ها و کدام ارزش‌ها وضع می‌شوند تنها و اولین مسئلهٔ تعیین کننده نیست بلکه مسئله آن است که امر واقعی اساساً طبق (ایده‌ها) تفسیر می‌شود اینکه (جهان) اساساً طبق (ارزش‌ها) سنجیده می‌شود

آموزه حقیقت افلاتون
مارتین هایدگر
ترجمه طالب جابری
صفحات ۵۵ و ۵۶


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
Forwarded from آگراداتس
@razhoft

پیک وارد می‌شود و حامل خبری بد برای پادشاه کرئون هست
مرگ فرزند (هایمون) بخاطر خیره سری‌های کرئون
قبل از هر چیز او زندگی پادشاه را چنین تفسیر می‌کند:
ای همسایگان کاخ کادموس و آمفیون بدانید که زندگانی مردمان ستایش و نکوهش را نشاید. چرخ بازیگر است که هر روز بختیاران را بلند می‌کند و شوربختان را بر زمین می‌زند. راز کارهای مردمان بر هیچ کس آشکار نمی‌شود. کرئون را رشک همگنان می‌پنداشتیم زیرا که این شهر را از دست دشمن به در آورد و زمام قدرت را در این سرزمین به دست داشت. به کام خویش فرمان می‌راند و پسران برومند داشت. اکنون هیچ ندارد. آری کرئون نقد خوشبختی را باخته است و دیگر نباید او را زنده نامید. مرده‌ای است که نفس می‌کشد. هر چند توانگر باشی و شاهانه زندگانی کنی چون شادی از جانت دور شد چنان دان که هر چه داری سایهٔ دودی بیش نیست.

اما در پایان پرده پیشاهنگ شاد زیستن را چنین تفسیر می‌کند:
خرد باید آموخت تا مگر از شادی بهره‌ای بتوان برد. خدایان گستاخی را بر نمی‌یابند
و ژاژخایی خیره سران را به ضربت های گران سزا می‌دهند باشد که مردمان پیرانه سر خرد بیاموزند.

آنتیگونه
سوفوکلس
مترجم: نجف دریابندری


https://www.tg-me.com/+QwNPXDT61seYx4nZ
💥امشب میخوام یه فرصت در اختیارت بزارم که با عضو شدن توی کانالای زیر بتونی معلومات خود را بالا ببری و به کانال‌های که می‌خواهی رایگان دسترسی پیدا کنی 👇
https://www.tg-me.com/addlist/YN2bcplt0bAxM2Jh
2024/05/09 06:11:06
Back to Top
HTML Embed Code: