Telegram Web Link
Audio
فلسفه را با گوش جان بشنوید!

«فلسفه خواندن، یعنی یاد گرفتنِ پرواز در دنیایی که همه مشغول خزیدنند.»

   - 📚اپیزود  پادکست فلسفی  قسمت پنجم با موضوع «فلسفه هنر» منتشر شد.

-نظر شما چیست؟
_بعد از شنیدن، دیدگاهتان را با ما به اشتراک بگذارید📨

《انجمن علمی فلسفه دانشگاه رازی 》
https://www.tg-me.com/razi_philosophy
👏21😍1
🔰🔰🔰آغاز سال تحصیلی دانشگاه‌ها از هفته سوم مهرماه🔰🔰🔰

🟣معاون آموزشی وزارت علوم گفت: آغاز سال تحصیلی ۱۴۰۵-۱۴۰۴ اواخر شهریورماه و برای دانشجویان نو ورود در هفته سوم و چهارم مهرماه پس از اعلام نتیجه نهایی آزمون‌های سراسری خواهد بود.
👍1
فیثاغوریان

در مکتب فیثاغوریان، عدد مفهومی بنیادین بود و به عنوان ساختار اساسی هستی تلقی می‌شد. آنها معتقد بودند که همه چیز در جهان از اعداد تشکیل شده است و نظم کیهانی را می‌توان با روابط عددی توضیح داد. این دیدگاه، فلسفه‌ای عمیقاً ریاضی‌محور بود که تأثیر گسترده‌ای بر تفکر فلسفی و علمی یونان باستان گذاشت.

🆔https://www.tg-me.com/razi_philosophy
2👌1
بخش دوم

فیثاغوریان ویژگی‌های خاصی را به اعداد نسبت می‌دادند.
اول اینکه ، عدد، جوهر هستی است
آن‌ها بر این باور بودند که اعداد، ذات و ساختار اصلی موجودات را شکل می‌دهند. برای مثال، نسبت‌های عددی در موسیقی، حرکت سیارات، و حتی اخلاق و زیبایی را می‌توان با اعداد توضیح داد.
دوم ؛ اعداد دارای ویژگی‌های کیفی و نمادین هستند فیثاغوریان اعداد را نه‌تنها از نظر کمی، بلکه از نظر کیفی و معنایی بررسی می‌کردند. آن‌ها برای هر عدد ویژگی‌های خاصی قائل بودند:
یک : اصل و وحدت و مبدا همه چیز است
دو ؛ دوگانگی و تضاد ، مثلاً زن و مرد، خیر و شر
سه : عدد کامل و نشان‌دهندهٔ هماهنگی ، آغاز، میان، پایان
چهار : نماد عدالت و پایداری.
پنج : عدد ازدواج و حاصل جمع 2 و 3، یعنی زن و مرد
شش : شانس
هفت : فرصت دوباره
ده : کامل‌ترین عدد، چون مجموع اعداد 1 تا 4 است (1+2+3+4=10) و تشکیل‌دهندهٔ تترکتوس مقدس‌ترین ساختار عددی آنها بود
• فیثاغوریان تترکتوس را یک نماد عرفانی می‌دانستند. این شکل از چهار ردیف نقطه (1، 2، 3 و 4) تشکیل شده بود و مجموع آن‌ها 10 می‌شد. آن‌ها بر این اساس سوگند یاد می‌کردند و باور داشتند که این ساختار نشان‌دهندهٔ نظم کیهانی است.
فیثاغوریان کشف کردند که نسبت‌های عددی معین، ساختار موسیقی را تشکیل می‌دهند. مثلاً نسبت 2:1 معادل یک اکتاو است. این دیدگاه بعدها به نظریه «هارمونی افلاک» منجر شد، که می‌گفت حرکات سیارات نیز از قوانین عددی پیروی می‌کنند.

"" انجمن علمی فلسفه دانشگاه رازی ""


🆔https://www.tg-me.com/razi_philosophy
2👏1
💢 ضرورت ترویج فلسفه شیعی از نظر کربن

پروفسور هانری #کربن:

پنجاه سال پیش، مرحوم ادوارد براون (١٩٢٦-١٨٦٢م.)، تأسف خود را از این که شرق شناسان قابل اعتناترین ابواب و فصول حکمت الهی مذهب تشیع را از نظر دور داشته اند ابراز کرده است. اکنون دیگر نه جای افسوس و نه مقام انگشت به دهان گزیدن است بلکه هنگام آن رسیده است که با تعمق و دلگرمی تمام به کاری که در پیش داریم بیندیشیم و جبران مافات را به بهترین وجه همت .گماریم من ایمان دارم که ایران در مقتضیات کنونی جهان بشارت معنوی گرانبهایی برای جهانیان در آستین دارد و شاید خود بدان مژده و بشارت ،آسمانی اشعار و وقوف کامل ندارد. البته وصول و نیل به چنین مرتبت معنوی مستلزم کوششها و مجاهدات خستگی ناپذیر و فوق بشری است.


📔 ایستادن در آن سوی مرگ (پاسخ‌های #کربن به #هایدگر از منظر فلسفه شیعی)، ص ۴۹۸

https://www.tg-me.com/razi_philosophy
4👏1
چه کم‌تجربه است آن کس که گمان می‌کند نشان دادنِ عقل و هوش موجب محبوبیت در جامعه میشود! برعکس، این دو خصوصیت نزد اکثریتِ غالبِ مردم خشم و نفرت ایجاد می‌کند. هر اندازه که نتوانند این خشم و نفرت را ابراز کنند و حتی آن را از خود هم پنهان کنند این احساس شدیدتر می‌شود. آنچه درواقع می‌گذرد این است: وقتی کسی برتریِ فکریِ مخاطبِ خود را درک و احساس می‌کند در نهان و بی‌آنکه خود بداند نتیجه می‌گیرد که مخاطب نیز به همان اندازه، حقارت و محدود بودنِ او را درک و احساس می‌کند‌. این قیاسِ پنهان، تلخ‌ترین نوعِ نفرت و خشم و کینه را در او تحریک می‌کند. پس گراسیان به درستی میگوید که: «تنها وسیله‌ای که موجبِ محبوبیت می‌شود این است که آدمی پوستِ کُندذهن‌ترینِ حیوانات را بر تنِ خود بکِشد!»

«در باب حکمت زندگی»

-آرتور شوپنهاور

https://www.tg-me.com/razi_philosophy
2
Forwarded from تاملاتی در دین ،معنویت و فلسفه (abbas ali mansory)
🍃چای قوی دو لبه بودن اعمال و مناسک شرعی

مولانا:
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سر بالا نبود

۱_ گاهی غرق شدن در مناسک دینی سبب می‌شود که آدمی نسبت به خودش، اطرافیانش و حتی طبیعت و بلکه خود خدا غافل شود.

سهراب سپهری این نوع غرق شدن را خوب به تصویر کشیده است: 
" من سال ها نماز خوانده ام.بزرگترها مي خواندند، من هم مي خواندم.
در دبستان ما را براي نماز به مسجد مي بردند.
روزي در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت:"نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديکتر باشيد!"
مذهب شوخي سنگيني بود که محيط با من کرد. و من سال ها مذهبي ماندم ، بي آن که خدايي داشته باشم! "

این نوع غرق شدن و غفلت از خود و خدا، هنگامی است که عمل به شریعت و مناسک دینی برخاسته از یک رابطه نیندیشیده، ترس‌آلود و تکلیف گونه با خدا باشد.
این نوع غرق شدن هنگامی است که آدمی به تمناها و صدای درون خودش گوش نمی‌دهد و فقط تلاش می‌کند به مناسک دینی آنگونه که گفته شده است، عمل کند.
این نوع غرق شدن هنگامی است که آدمی، خدا را همچون یک دوربین ثبت تخلفات مي بيند و مي‌انگارد
این نوع غرق شدن هنگامی است که آدمی نسبت به جزئیات زندگی، نسبت به هنر و زیبایی بی توجه یا کم توجه باشد
این نوع غرق شدن هنگامی است که آدمی به خودش فرصت تامل کردن و  کلنجار رفتن با خود را ندهد.

۲- گاهی هم غرق شدن در مناسک دینی سبب می‌شود که آدمی به خودش، اطرافیانش و حتی طبیعت بیشتر توجه کند. این هنگامی است که توجه و عمل به مناسک شرعی برخاسته از یک رابطه محبت آمیز و معنا بخش باشد خدا باشد. هنگامی که آدمی به معنای واقعی کلمه " نیایش " را تجربه کند و در سلوک دینی خودش را حذف نکند و صدها و تمناهای و پرسش های درونش را خاموش نکند. هنگامی که هم و غم او عمل به دین،یا کمک به دین نباشد بلکه دین و دین‌ورزی را ابزاری برای رسیدن به یک مقصود بداند نه خود مقصود.

👌 این یادداشت حاصل خواندن یادداشتی از آقای معین مشکات است( یاداشت ایشان)


عباس علی منصوری
https://www.tg-me.com/spirituality_philosophy
👏3👍1
اطلاعیه معرفی رشته های تحصیلی بصورت مجازی
🆔https://www.tg-me.com/razi_philosophy
😍2👏1
در سرزمینی به‌ دنیا آمدم که در آن مفاهیمِ آزادی و حقوق بشر و مهر و عطوفت انسانی خوار و خلاف قانون شمرده می‌شود. در هر برهه‌ای از تاریخ، دولتی ریاکار بر سرِ کار می‌آید، دیوارهای این زندانِ بزرگ را رنگی شاد و چشم نواز می‌زند و اعطای حقوقِ معمول در ممالک سعادتمند را به رعایای خود در بوق و کرنا اعلام می‌کند، اما مزه‌ی این حقوق یا فقط به زندانیان چشانده می‌شود و یا در خود چیزی دارند که حتی از زهرِ ظلم و جورِ فاحش تلخ ترشان می‌کند...
در این سرزمین همه یا بَرده‌اند یا قلدر و ضعیف‌کُش...
خلاصه کشوری خالی از نور و مکانی جهنمی‌ست و تنها چیزی که به آن اطمینان دارم این است که هرگز آزادی خود در تبعید را به بردگی مشمئزکننده‌ی وطن نخواهم فروخت.

«زندگی واقعی سباستین نایت، ترجمه: امید نیک‌فرجام»

-ولاديمير ناباكوف

(انجمن علمی فلسفه دانشگاه رازی )
🆔https://www.tg-me.com/razi_philosophy
2👌1
📌 حکمت و هشت فضیلت مکمل آن در فلسفه‌ی اخلاق توماس آکوئیناس

محمدمهدی حاتمی


توماس آکویناس (۱۲۲۵–۱۲۷۴)، فیلسوف و متأله مسیحی، باور دارد فضائل اصلی، چهار فضیلت‌اند: حکمت، عدالت، تسلط‌بر‌نفس و شجاعت. طبق یک صورت‌بندی اولیه، این چهار فضیلت چنین به دست می‌آیند: عمل X اگر از منظر پیروی از عقل نگریسته‌شود واجد «حکمت» است؛ اگر از منظر پاسداشت حقوق و وظایف نگریسته شود واجد «عدالت» است؛ اگر از منظر عدم تندروی و کندروی نگریسته شود واجد «تسلط‌بر‌نفس» است؛ و اگر از منظر پایداری بر انجام فعل علی‌رغم همه‌ی خطرها و ناملایمات نگریسته‌شود واجد «شجاعت» است.

طبق تعریف او، «حکمت» انجام کار درست بر اساس دلایل درست است. این فضیلت، همانند سه فضیلت دیگر با فضائل دیگری مرتبطند که کامل‌کننده‌ی آنهایند. هر فضیلت اصلی، علاوه بر فضایل مکمل، فضائل درونی و بالقوه٭ نیز دارند. در ادامه فقط به فضائل مکمل فضیلت حکمت اشاره می‌شود.


۱. فضیلت تندهوشی (solertia): توانایی ذهن در تجزیه‌ و تحلیل مبادی و مفروضات و وصل به نتایج؛
۲. فضیلت محاسبه‌گری (ratio): توانایی ذهن در انطباق اصول کلی بر موارد جزیی؛
۳. فضیلت روشن‌بینی (intellectus): توانایی ذهن درک در تفاوت‌های امور جزیی علی‌رغم شباهت‌های ظاهری؛
۴. فضیلت پندپذیری (docilitas): توانایی ذهن در تأمل در رفتار و گفتار خود و دیگری و آموختن از شکست‌ها و موفقیت‌ها؛
۵. فضیلت حافظه (memoria): توانایی ذهن در استفاده از دانش و تجربیات گذشته؛
٦. فضیلت آینده‌نگری (porovidentia): توانایی ذهن در پیش‌بینی نتایج افعال و بررسی احتمالات مختلف؛
۷. فضیلت موقعیت‌سنجی (circumspectio): توانایی ذهن در بررسی شرایط پیش‌آمده و دیدن پیچیدگی‌های آن؛
۸. فضیلت احتیاط (cautio): توانایی ذهن در محاسبه‌ی مخاطرات و تأمل درباره‌ی راه‌حل‌ها برای اجتناب از آن‌ مخاطرات.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در نظرِ آکویناس فضائل درونی به حکمت فردی، حکمت خانوادگی و حکمت جامعه‌ی سیاسی مربوط است. این فضائل در واقع زندگی حکیمانه را در سطح فردی، خانوادگی و سیاسی به صورت جزیی و مصداقی تنظیم می‌کنند. آکویناس در کنار فضائل مکمل و فضائل درونی، از فضائل بالقوه نام می‌برد که به فعالیت‌های فکری مربوط‌اند و آن‌ها را این فضیلت‌ها می‌داند: فضیلت مشاوره صحیح، فضیلت قضاوت صحیح و فضیلت درک استثنائات. این سه‌دسته‌ی اخیر مربوط به وقتی‌اند که عقل تناسب هدف با وسایل را می‌سنجد.



💠 اَزدانامه | محمدمهدی حاتمی
@azdanameh
2👍2
گاهی جملات را باید شکافت و معنای فلسفی پنهان شده در پشت کلمات را برای فهم بهتر بیرون کشید. فراسوی نیک و بد رفت و واژه‌ها را به عنوان اختراع نوع بشر که در طی تاریخ معنایشان بارها و بارها دستخوش تغییر شده دوباره و دوباره‌تر مورد بررسی قرار داد ولی نه به عنوان حقیقتی مطلق...
باید فهمید که واژه‌هایی مثل اخلاق، خدا، آزادی ، وجدان و گناه و... عمقی به وسعت تاریخ دارند.



🆔https://www.tg-me.com/razi_philosophy
1👌1
بخش دوم

در این سیاق نقاد و پژوهشگر قلمش به مثابه‌ی چاقوی جراحی‌است. او کلماتی که بیمارگونه فهمیده می‌شوند را از دل کوره‌های سوزان فیلسوفان بزرگ عبور می‌دهد و به آن‌ها نوری دوباره می‌تاباند تا خوب خواندن و لذت فهمیدن را در دل مخاطب جدی فلسفه بیدار کند، اما فهمیدن ممکن است هم لذت بخش باشد و هم رنج آلود و غرق شدن در لذت فهمیدن چه بسا ممکن است شما را از لذت‌های جسمانی خواب و خوراک باز دارد و غذایتان کلمات شود و غذای حاجت‌تان بالا آوردن و دوباره جویدنشان و نشخوار کردن همان کلمات و سوءهاضمه‌یتان سوء‌‌فهم، پس همان‌طور که مسمومیت غذایی به جسم نمی‌سازد، مسمومیت فهم نیز به روح نخواهد ساخت، ولی باید این نکته را هم فهمید که همیشه بین کسی که می‌فهمد و متعلق فهم فاصله‌ایست که این تنها چیزی‌است که متفکر و فیلسوف به خوبی می‌فهمد و از این رو همیشه چیزی برای بهتر فهمیدن برایش وجود دارد و تا جایی که چیزی برای بهتر فهمیدن وجود داشته باشد معنایی برای زندگی کردن وجود خواهد داشت، پس متفکر واقعی همیشه می‌داند که سیزیف وار خوشبخت است.
پس با فهم این مطالب بگذارید این جمله بسیار سنگین از داستایوفسکی را کمی واکاوی کنیم، جمله‌ای که می‌تواند کلید واژه‌ای برای فهم نه تنها آثار خود او  بلکه نویسنده‌ها و فیلسوفان متاخر دیگری نیز باشد و نباید به سادگی از روی آن گذشت.
داستایوفسکی می‌گوید وجدان، یعنی همان حس اخلاقی و آگاهی از درست و نادرست، در واقع آخرین تله‌ای است که شیطان به عنوان نماد شر یا وسوسه‌های درونی برای انسان فراهم می‌کند، یعنی اگر ما گرفتار اشتباه، گناه یا ضعف شویم، خود وجدان است که ما را به شکل پیچیده‌ای عذاب می‌دهد.
احساس گناه، برخلاف شکنجه‌های جسمی، تدریجی و آرام، آرام جان انسان را می‌گیرد و انسانی که آرزوی فراموشی دارد و یا وجدانش را سرکوب می‌کند در نهایت به نوعی آگاهی می‌رسد و رهایی را در امکان توبه، اصلاح و رشد می‌یابد. ما با عمیق‌تر شدن در این جمله می‌توانیم کلید واژه‌ای برای فهم آثارش به دست بیاوریم، به عنوان مثال راسکولنیکوف در کتاب جنایت و مکافات بعد از قتل با وجدان خود درگیر می‌شود و نمی‌تواند واژه‌ای برای برون رفت از این احساس گناه پیدا کند و رنجی که ذره ذره روحش را می‌خورد را تسکین دهد پس تنها راه نجات را در توبه و بخشایش می‌داند.
و یا ایوان کارامازوف در کتاب برادران کارامازوف از طریق فلسفه قادر به حل این بحران نیست و با این‌که می‌فهمد که وجدان تله دین و شیطان است و نمی‌خواهد به گناه نکرده تن در دهد ناچار دچار روان‌رنجوری بابت گناه دیگران می‌شود که خود را در آن مسئول می‌داند، ولی چرا با چنین آگاهی نسبت به بیماری نوع بشر داستایوفسکی قادر به فرا رفتن از آن نیست؟ و تنها راه نجات را در رمان ابله پرنس میشکینی می‌داند که مسیح وار به هر رنجی تن می‌دهد و آسیب به خود را می‌پذیرد تا به دیگران بخشش و رحمتی را ارزانی کند که شاید لایقش نیستند؟ و آیا تنها راه نجات مسیح وار زندگی کردن است؟ و با رنج دیگری رنج کشیدن و به رنج دیگری اضافه نکردن است؟

ادامه دارد👇



🆔https://www.tg-me.com/razi_philosophy
1👏1👌1
بخش سوم

نیچه مسئله داستایوفسکی را در آثارش به خوبی می‌فهمد و سعی در ساختن واژه‌هایی جدید برای درک بهتر این مفاهیم دارد.
او وجدان را به ویژه در چارچوب وجدان مسیحی تحلیل می‌کند. و معتقد است که حس گناه و وجدان ناشی از آموزه‌های دینی است که انسان را به سمت خود سرکوبی و احساس گناه دائمی می‌کشاند. این وجدان، به عقیده نیچه نوعی بت پرستی درونی است که مانع از شکوفایی نیروی زندگی و خلاقیت انسان می‌شود.
در نگاه او حس گناه محصول یک ساختار اجتماعی و دینی است که برای کنترل انسان‌ها ساخته شده است و باید بر آن غلبه کرد و از شر آن رها شد تا انسان برتر متولد شود.
کامو با فهم جهان آن‌ها رد رستگاری داستایوفسکی را با آری گویی به زندگی نیچه در هم می آمیزد و مفاهیم این هر دو را با ادبیاتی جدیدتر در ساحت فلسفه باز‌ تولید می کند.
در چنین ساحتی‌است که مورسو عذاب وجدان و گناه را نمی‌فهمد و فریب کلیسا و دین را نمی‌خورد ولی کامو به خوبی می‌داند که صرف داشتن صداقت کافی نیست و انسانی عملگراتر را خلق می‌کند که همان باب کلمانس  رمان سقوط است کلمانس دست به عمل می‌زند و شروع به خوبی کردن می‌کند ولی در نهایت می‌فهمد که همه‌ این خوبی‌های کوچک نوعی خود خواهی‌ در ساحت بشری است و تا زمانی اتفاق می‌افتد که دیگران این خوبی‌ها را می‌بینند و وقتی چشمی برای دیدن نیست حتی از نجات دختری که دست به خودکشی می‌زند صرف نظر می‌کند اما به جای این‌که خود را مسئول بداند برای رهایی از عذاب وجدان زمینی خود نوع بشر را خود‌خواه و مسئول می‌داند و می‌فهمد که دیگر در قبال انتخاب‌های نکرده راه‌ بازگشتی وجود ندارد او برای رهایی از عذاب وجدان تصمیم می‌گیرد که دیگر از روی پل رد نشود چون شیرجه‌های نرفته کوفتگی‌های شدیدی در پی خواهند داشت. فرار از موقعیت از ترس انتخاب کردن که خود انتخابی دیگری است و خواه ناخواه‌ مسئولیت دیگری را نیز در پی خواهد داشت.
پس در این ساحت نه مورسو سرد بی‌تفاوت می‌تواند علیه پوچی قد علم کند و نه عملگرا بودن خودخواهانه کلمانسی که در نهایت در خود فرو می‌ریزد. پس راه چاره چیست؟ شاید راه چاره عبور از این هر دو باشد که کامو را مجاب می‌کند دکتر ریوی رمان طاعون را خلق کند ریویی که نه مثل مورسو سرد و بی‌تفاوت  است و نه مثل کلمانس له شده و زانو زده بلکه ریویی ایستاده در سکوتی پر از معنا در جهانی ابزورد و بی‌معنا…
ریو تجسم کاملی از مسئولیت بی‌هیاهو و انسانی زندگی کردن است بدون عذاب وجدان و احساس گناه، او در برابر بار سنگین گناه زانو نمی‌زند و می‌داند که پوچی، مرگ و بی‌عدالتی واقعیت بی‌رحم جهان است و باید علیه‌اش طغیان کرد.  او می‌داند که در جهانی پوچ نمی‌توان ابر انسان شد و یا مسیح وار با رنج دیگری رنج کشید و به رنج دیگری اضافه نکرد، بلکه در چنین جهانی باید طغیان کرد و از رنجی که دیگران می‌کشند تا جای ممکن کم کرد تا پوچی جهان را برای لحظه‌ای هم که شده به تعویق انداخت او دست به عمل می‌زند و عمل در جهانی ارزش باخته و بی‌معنا نمی‌تواند خودخواهانه و به خاطر نگاه دیگران باشد.
حال با فهم این مفاهیم در نهایت بهتر است بدانیم که نه داستایوفسکی پرنس میشکین بود و نه نیچه ابر انسان و نه کامو دکتر ریو و ما بهتر است از خود انتظار نداشته باشیم تا شبیه هر یک از آن‌ها باشیم و به قول نیچه باید فیلسوف و انسان زمانه خود بود پس در چنین جهانی بهتر است یاد بگیریم صلیب خودمان را به تنهایی به دوش بکشیم و خود را در قبال رنج دیگران هر یک به روش خود مسئول بدانیم و انتظار مسئولیت از دیگران نداشته باشیم چون قرار نیست که دیگران شبیه ما فکر کنند. همان گونه که ما شبیه دیگران فکر نمی‌کنیم این می‌تواند هنر خود بودن باشد در جهانی که برای کنترل بهتر دوست دارد همه شبیه یکدیگر باشند.

بهنام محمدی👤

🆔https://www.tg-me.com/razi_philosophy
👏2👌1
2025/10/21 10:13:02
Back to Top
HTML Embed Code: