Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ایران هنگام کار است
آهنگ درویش خان
ترانه ملکالشعراء بهار
کمانچه و آواز آریا طبیبزاده
این تصنیف را که نخست با صدای پرقدرت ابوالحسنخان اقبال آذر اجرا شده خوانندگان دیگر ازجمله علیرضا قربانی و امیر اثنیعشری بازخوانی کردهاند و هر بار بخشی از اصالت اثر را با تغییر دادن برخی ظرایف و نیز سرعت اجرا از بین بردهاند. اجرای آریاجان طبیبزاده، که هم در علم و تحقیق توانمند است (برای معرفی نخستین کتاب او بنگرید به اینجا) و هم در هنر و نوازندگی (نمونهای از کمانچهنوازی او را در اینجا ببینید) به اصل اثر نزدیکتر است.
اگر آیندهای روشن برای این سرزمین بزرگ بتوان تصور کرد به برکت وجود چنین جوانانی است که با دریغ در پی بیکفایتیهای مسئولان و وطنفروشان هر روز بیش از پیش ناامید میشوند یا مهاجرت میکنند.
چارهای نداریم جز اینکه با چشمی اشکبار و دلی امیدوار سخن بهار را تکرار کنیم:
آه چه محنتها که کشیدی ایران
آه به کام دل نرسیدی، جز غم ندیدی ایران
خدا ز درد و غم رهاند ما را
خدا به کام دل رساند ما را
@roshananemehr
آهنگ درویش خان
ترانه ملکالشعراء بهار
کمانچه و آواز آریا طبیبزاده
این تصنیف را که نخست با صدای پرقدرت ابوالحسنخان اقبال آذر اجرا شده خوانندگان دیگر ازجمله علیرضا قربانی و امیر اثنیعشری بازخوانی کردهاند و هر بار بخشی از اصالت اثر را با تغییر دادن برخی ظرایف و نیز سرعت اجرا از بین بردهاند. اجرای آریاجان طبیبزاده، که هم در علم و تحقیق توانمند است (برای معرفی نخستین کتاب او بنگرید به اینجا) و هم در هنر و نوازندگی (نمونهای از کمانچهنوازی او را در اینجا ببینید) به اصل اثر نزدیکتر است.
اگر آیندهای روشن برای این سرزمین بزرگ بتوان تصور کرد به برکت وجود چنین جوانانی است که با دریغ در پی بیکفایتیهای مسئولان و وطنفروشان هر روز بیش از پیش ناامید میشوند یا مهاجرت میکنند.
چارهای نداریم جز اینکه با چشمی اشکبار و دلی امیدوار سخن بهار را تکرار کنیم:
آه چه محنتها که کشیدی ایران
آه به کام دل نرسیدی، جز غم ندیدی ایران
خدا ز درد و غم رهاند ما را
خدا به کام دل رساند ما را
@roshananemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بگو عثمان!
درگذشت عثمان محمدپرست
قدما «گفتن» را در معنی «آواز خواندن» به کار میبردند و مثلاً آنجا که حافظ میگوید: «مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما» خنیاگر را به آوازخوانی تشویق میکند. در این بخش از اجرای آهنگ «نوایی» نیز سیما بینا، خنیاگر خوافی را به «گفتن» برمیانگیزد.
از دو تن حاضر در تصویر، بانوی گوینده برای مخاطبان آشناتر است؛ زیرا شهرت خوانندگان از نوازندگان بسی بیشتر است و عثمان در شمار نوازندگان گوینده است؛ نوازندگان نسلی که با تغییرات ساز و کار اجرای موسیقی امیدِ یافتن جایگزینهایی شایسته برای آنان هر روز کمتر میشود. برای آنان که از جایگاه والای عثمان بیخبرند همین اشارت فروتنانۀ استاد نامدار، سیما بینا، بسنده است که در خواندن بیت طبیب اصفهانی خویش را گدا و عثمان را شاه نشان میدهد:
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
عثمان میخواند و به وفاداری بانو بینا به هنر و عشق و انسانیت گواهی میدهد:
همه باوفایند تو گل بیوفایی
بیوفا کوزهگر دهر است که جام لطیف وجود عثمان محمدپرست (۱۳۰۷-۱۴۰۱) را درهم شکست و دریغا که ازاینپس دیگر از نواختن و گفتن عثمان خبری نیست.
@roshananemehr
درگذشت عثمان محمدپرست
قدما «گفتن» را در معنی «آواز خواندن» به کار میبردند و مثلاً آنجا که حافظ میگوید: «مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما» خنیاگر را به آوازخوانی تشویق میکند. در این بخش از اجرای آهنگ «نوایی» نیز سیما بینا، خنیاگر خوافی را به «گفتن» برمیانگیزد.
از دو تن حاضر در تصویر، بانوی گوینده برای مخاطبان آشناتر است؛ زیرا شهرت خوانندگان از نوازندگان بسی بیشتر است و عثمان در شمار نوازندگان گوینده است؛ نوازندگان نسلی که با تغییرات ساز و کار اجرای موسیقی امیدِ یافتن جایگزینهایی شایسته برای آنان هر روز کمتر میشود. برای آنان که از جایگاه والای عثمان بیخبرند همین اشارت فروتنانۀ استاد نامدار، سیما بینا، بسنده است که در خواندن بیت طبیب اصفهانی خویش را گدا و عثمان را شاه نشان میدهد:
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
عثمان میخواند و به وفاداری بانو بینا به هنر و عشق و انسانیت گواهی میدهد:
همه باوفایند تو گل بیوفایی
بیوفا کوزهگر دهر است که جام لطیف وجود عثمان محمدپرست (۱۳۰۷-۱۴۰۱) را درهم شکست و دریغا که ازاینپس دیگر از نواختن و گفتن عثمان خبری نیست.
@roshananemehr
سیهروزیِ ایران
ادیب طوسی
من نه آشفتهام از رنج پریشانیِ خویش
که مرا کرده پریشانی این مُلک، پریش
آنچنانم ز سیهروزیِ ایران در غم
که دگر یاد نمیآورم از محنتِ خویش
هیچ بیگانه به دشمن نپسندد آن جور
که به ما میرسد از دست تبهکاریِ خویش
هیئتِ حاکمه را لطف به ملّت امروز
همچنان رأفت گرگ است به چوپانی میش
💐 ۳ خرداد سالروز درگذشت محمدامین ادیب طوسی (۱۲۸۳–۱۳۶۱)
@roshananemehr
ادیب طوسی
من نه آشفتهام از رنج پریشانیِ خویش
که مرا کرده پریشانی این مُلک، پریش
آنچنانم ز سیهروزیِ ایران در غم
که دگر یاد نمیآورم از محنتِ خویش
هیچ بیگانه به دشمن نپسندد آن جور
که به ما میرسد از دست تبهکاریِ خویش
هیئتِ حاکمه را لطف به ملّت امروز
همچنان رأفت گرگ است به چوپانی میش
💐 ۳ خرداد سالروز درگذشت محمدامین ادیب طوسی (۱۲۸۳–۱۳۶۱)
@roshananemehr
محشر
اسماعیل خویی
ای شیخ! کتاب و دفتری خواهد بود
فریادرسیّ و داوری خواهد بود
گیرم نه درآن جهان، همینجا بر خاک
خواهی دیدن که محشری خواهد بود
💐 ۴ خرداد نخستین سالروز درگذشت دکتر اسماعیل خویی (۱۳۱۷-۱۴۰۰)
@roshananemehr
اسماعیل خویی
ای شیخ! کتاب و دفتری خواهد بود
فریادرسیّ و داوری خواهد بود
گیرم نه درآن جهان، همینجا بر خاک
خواهی دیدن که محشری خواهد بود
💐 ۴ خرداد نخستین سالروز درگذشت دکتر اسماعیل خویی (۱۳۱۷-۱۴۰۰)
@roshananemehr
انتشار جلد نخست کتاب «به یاد ایرج افشار»
جاودانیاد استاد ایرج #افشار، گذشته از کارهای پژوهشی، شاید بر اثر تجربیات گرانسنگی که در انتشار مجلات سودمند داشت، به گردآوری کتابهای مجموعۀ مقالات سفارشی نیز علاقهمند بود. آن گرانمایه بر اساس همین علاقه، مجموعۀ ارزشمند ناموارۀ دکتر محمود افشار را با یاد پدر بزرگوارش گرد آورد که انتشار آن با عنوان اصلیِ پژوهشهای ایرانشناسی ادامه یافت.
دوست دانشمند، جناب دکتر جواد بشری (عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران)، نیز که از برجستهترین نسخهشناسان حال حاضر ادبیات و پژوهشگری دقیقالنظر است، در جنب تحقیقات خود، سالهاست به کار گردآوری آثار و مقالات توجه نشان میدهد و مجموعۀ کتابهای متون ایرانی نمونهای از کارهای ایشان در زمینۀ گردآوری آثار ارزنده است.
آخرین کار درخشان ایشان نیز کتاب به یاد ایرج افشار است که انتشارات دکتر محمود افشار، با همکاری نشر سخن (اردیبهشت ۱۴۰۱) آن را به بازار عرضه کرده است.
در این کتاب پربار ۱۸ اثر (بهعلاوۀ چاپ عکسی دستنویسی کهن از لغتنامۀ قرآنیِ لسان التنزیل) به چاپ رسیده است که به اغلب آنها در نهایت اختصار اشاره میشود:
مقالات)
استاد #شفیعیکدکنی به بررسی سماع و موسیقی در رسالهای از ابن قیسرانی (قرن پنجم هجری) پرداخته است.
دکتر جلال خالقی مطلق دربارۀ اینکه سرزمین ما از گذشته «ایران» نامیده میشده تذکراتی داده و دکتر احمدرضا قائممقامی خطاهای برخی پژوهشگران در همین موضوع را به اصلاح آورده است.
دکتر حسن انصاری، آثار عبدالسلام اندرسبانی (سدۀ ششم) را بررسیده است.
دکتر بهروز ایمانی ابیاتی نویافته از عنصری بلخی و دقیقی طوسی و شاعران دیگر را فراهم آورده است.
دکتر بشری خود در مقالهای مفصل چند نامه و یادداشت چاپنشده از علامه قزوینی را با توضیحاتی آورده و نیز در بخشی مجزّا یادداشتهایی را که استاد مجتبی مینوی با مراجعه به دستنویس جنگ اسکندرمیرزا برداشته منتشر کرده است.
مقالاتی خواندنی و سودمند از استادان گرامی دکتر محمود امیدسالار، دکتر محمد افشینوفایی، دکتر پژمان فیروزبخش و... نیز بر ارج کتاب افزوده است.
همچنین سه تن از دانشجویان کوشای دانشگاه تهران، خانمها نیکتا یکرنگ صفاکار، کیانا کفاشیان و مهتا بیگی، در مقالهای پرحجم نسخهای از تاج التراجم ابوالمظفر اسفراینی (قرن پنجم) را با راهنمایی استاد بشری معرفی و بررسی کردهاند.
تصحیح متن)
گذشته از مقالات، چند تصحیح متن در کتاب به یاد ایرج افشاردیده میشود. مفصلترین تصحیح، کار علی رحیمی واریانی (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران) است. او دیوان روح عطار شیرازی (قرن هشتم هجری) را، که پیشتر به اهتمام احمد کرمی به شکلی نامطلوب چاپ شده بود، با روش علمی تصحیح کرده است.
استاد سید علی میرافضلی ۳۰۳ رباعی موجود در بخش ذیل خلاصةالاشعار تقی کاشی را همراه با بررسی صحت انتساب آنها ویراسته است.
امیرحسین آقامحمدی بخشی از یک ترجمۀ کهن قرآن کریم (قرن ششم یا هفتم) را تصحیح کرده است.
سید احسان حسینی (دانشجوی دکتری تاریخ علم دانشگاه تهران که با دریغ در شهریورماه ۱۳۹۹ چشم از جهان فروبست) نیز رسالۀ تضعیفیه از ابواسحاق کوبنانی (قرن نهم) را پیرایش کرده است.
ضمن ابراز خرسندی و شادمانی از انتشار چنین اثری با یاد همیشه گرامیِ استاد بینظیرمان، ایرج افشار، چشمبهراه انتشار جلدهای بعدی این یادنامه خواهیم ماند.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
جاودانیاد استاد ایرج #افشار، گذشته از کارهای پژوهشی، شاید بر اثر تجربیات گرانسنگی که در انتشار مجلات سودمند داشت، به گردآوری کتابهای مجموعۀ مقالات سفارشی نیز علاقهمند بود. آن گرانمایه بر اساس همین علاقه، مجموعۀ ارزشمند ناموارۀ دکتر محمود افشار را با یاد پدر بزرگوارش گرد آورد که انتشار آن با عنوان اصلیِ پژوهشهای ایرانشناسی ادامه یافت.
دوست دانشمند، جناب دکتر جواد بشری (عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران)، نیز که از برجستهترین نسخهشناسان حال حاضر ادبیات و پژوهشگری دقیقالنظر است، در جنب تحقیقات خود، سالهاست به کار گردآوری آثار و مقالات توجه نشان میدهد و مجموعۀ کتابهای متون ایرانی نمونهای از کارهای ایشان در زمینۀ گردآوری آثار ارزنده است.
آخرین کار درخشان ایشان نیز کتاب به یاد ایرج افشار است که انتشارات دکتر محمود افشار، با همکاری نشر سخن (اردیبهشت ۱۴۰۱) آن را به بازار عرضه کرده است.
در این کتاب پربار ۱۸ اثر (بهعلاوۀ چاپ عکسی دستنویسی کهن از لغتنامۀ قرآنیِ لسان التنزیل) به چاپ رسیده است که به اغلب آنها در نهایت اختصار اشاره میشود:
مقالات)
استاد #شفیعیکدکنی به بررسی سماع و موسیقی در رسالهای از ابن قیسرانی (قرن پنجم هجری) پرداخته است.
دکتر جلال خالقی مطلق دربارۀ اینکه سرزمین ما از گذشته «ایران» نامیده میشده تذکراتی داده و دکتر احمدرضا قائممقامی خطاهای برخی پژوهشگران در همین موضوع را به اصلاح آورده است.
دکتر حسن انصاری، آثار عبدالسلام اندرسبانی (سدۀ ششم) را بررسیده است.
دکتر بهروز ایمانی ابیاتی نویافته از عنصری بلخی و دقیقی طوسی و شاعران دیگر را فراهم آورده است.
دکتر بشری خود در مقالهای مفصل چند نامه و یادداشت چاپنشده از علامه قزوینی را با توضیحاتی آورده و نیز در بخشی مجزّا یادداشتهایی را که استاد مجتبی مینوی با مراجعه به دستنویس جنگ اسکندرمیرزا برداشته منتشر کرده است.
مقالاتی خواندنی و سودمند از استادان گرامی دکتر محمود امیدسالار، دکتر محمد افشینوفایی، دکتر پژمان فیروزبخش و... نیز بر ارج کتاب افزوده است.
همچنین سه تن از دانشجویان کوشای دانشگاه تهران، خانمها نیکتا یکرنگ صفاکار، کیانا کفاشیان و مهتا بیگی، در مقالهای پرحجم نسخهای از تاج التراجم ابوالمظفر اسفراینی (قرن پنجم) را با راهنمایی استاد بشری معرفی و بررسی کردهاند.
تصحیح متن)
گذشته از مقالات، چند تصحیح متن در کتاب به یاد ایرج افشاردیده میشود. مفصلترین تصحیح، کار علی رحیمی واریانی (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران) است. او دیوان روح عطار شیرازی (قرن هشتم هجری) را، که پیشتر به اهتمام احمد کرمی به شکلی نامطلوب چاپ شده بود، با روش علمی تصحیح کرده است.
استاد سید علی میرافضلی ۳۰۳ رباعی موجود در بخش ذیل خلاصةالاشعار تقی کاشی را همراه با بررسی صحت انتساب آنها ویراسته است.
امیرحسین آقامحمدی بخشی از یک ترجمۀ کهن قرآن کریم (قرن ششم یا هفتم) را تصحیح کرده است.
سید احسان حسینی (دانشجوی دکتری تاریخ علم دانشگاه تهران که با دریغ در شهریورماه ۱۳۹۹ چشم از جهان فروبست) نیز رسالۀ تضعیفیه از ابواسحاق کوبنانی (قرن نهم) را پیرایش کرده است.
ضمن ابراز خرسندی و شادمانی از انتشار چنین اثری با یاد همیشه گرامیِ استاد بینظیرمان، ایرج افشار، چشمبهراه انتشار جلدهای بعدی این یادنامه خواهیم ماند.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
ویرانی آبادان
در سیل بلاهایی که مدام از همهسو بر سر ما آوار میشود، شاید تنها راه چاره پناه بردن به هنر باشد. این روزها در همدردی با مردم شریف #آبادان و در نگاهی وسیعتر مردم خوزستان و ایران، چند بیت از سوگسرود عربی سعدی را با خود زمزمه میکردم. امروز هم سه بیت آن را با تصرّفی ناگزیر به نظم فارسی درآوردم. البته کنار هم نهادن آن گوهر و این خزف روا نیست؛ مگر برای آنکه دلی سوگوار دارد و به ضعف و ناتوانی خویش، اقرار. آنان که مانند برخی از مردم استوار #خوزستان عربی میدانند از خواندن ابیات سست بنده بینیازند.
سخن آخر اینکه ای کاش بنیاد کاخ ظلم نیز به سستی بنیاد #متروپل بود.
#سعدی:
حَبَسْتُ بِجَفْنَیَّ المَدامِعَ لاتَجْری
فَلَمَّا طَغَی الْمَاءُ اسْتَطَالَ عَلَی السِّکْرِ...
نَوَائِبُ دَهْرٍ لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَهَا
وَلَمْ أرَ عُدْوَانَ السَّفِیهِ عَلَی الْحَبْرِ...
وَقَفْتُ بِعَبَّادَانَ اَرْقُبُ دِجْلَةً
کَمِثْلِ دَمٍ قَانٍ یَسِیلُ إلی الْبَحْرِ
ترجمۀ منظوم و آزاد:
پلک بستم تا ز اشکم سیل بنیانکن نخیزد
لیک گر طغیان کند آب، از همه بندی گریزد
کاش پیش از این بلاها مرده بودم تا نبینم
ظلم نادان را به دانایی که با بد میستیزد
اندکی ماندم در آبادان و دیدم دجله زین غم
همچو خونی سرخ میجوشد که بر دریا بریزد!
https://www.tg-me.com/roshananemehr
در سیل بلاهایی که مدام از همهسو بر سر ما آوار میشود، شاید تنها راه چاره پناه بردن به هنر باشد. این روزها در همدردی با مردم شریف #آبادان و در نگاهی وسیعتر مردم خوزستان و ایران، چند بیت از سوگسرود عربی سعدی را با خود زمزمه میکردم. امروز هم سه بیت آن را با تصرّفی ناگزیر به نظم فارسی درآوردم. البته کنار هم نهادن آن گوهر و این خزف روا نیست؛ مگر برای آنکه دلی سوگوار دارد و به ضعف و ناتوانی خویش، اقرار. آنان که مانند برخی از مردم استوار #خوزستان عربی میدانند از خواندن ابیات سست بنده بینیازند.
سخن آخر اینکه ای کاش بنیاد کاخ ظلم نیز به سستی بنیاد #متروپل بود.
#سعدی:
حَبَسْتُ بِجَفْنَیَّ المَدامِعَ لاتَجْری
فَلَمَّا طَغَی الْمَاءُ اسْتَطَالَ عَلَی السِّکْرِ...
نَوَائِبُ دَهْرٍ لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَهَا
وَلَمْ أرَ عُدْوَانَ السَّفِیهِ عَلَی الْحَبْرِ...
وَقَفْتُ بِعَبَّادَانَ اَرْقُبُ دِجْلَةً
کَمِثْلِ دَمٍ قَانٍ یَسِیلُ إلی الْبَحْرِ
ترجمۀ منظوم و آزاد:
پلک بستم تا ز اشکم سیل بنیانکن نخیزد
لیک گر طغیان کند آب، از همه بندی گریزد
کاش پیش از این بلاها مرده بودم تا نبینم
ظلم نادان را به دانایی که با بد میستیزد
اندکی ماندم در آبادان و دیدم دجله زین غم
همچو خونی سرخ میجوشد که بر دریا بریزد!
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
دانشمند جانآگاه
تقدیم به استاد دکتر سید احمدرضا قائممقامی
اوستادا خاک بر سر باد دانشگاه را
گر براند چون تو دانشمند جانآگاه را
قاف تا قاف جهان را گشتم و چون کیمیا
یافتم نایاب سیمرغی چنین دلخواه را
سوختیم از بس کشیدیم آه و آتش تیز شد
گاه فریادست سودی نیست دیگر آه را
چون تو شاهی را هزاران سیف باید پاسدار
بشکند سیفی که خواهد رنجه سازد شاه را
راه ما را رهنمایی چون تو باید، تن مزن
ره نباید داد مشتی رهزن بیراه را
صبح امروز کام تلخم با دیدن یادداشت استاد قائممقامی (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران که مدتها سرپرستی گروه فرهنگ و زبانهای باستانی و ریاست بخش تخصصی فرهنگ و زبانهای باستانی و ایرانشناسی را بر عهده داشت) و آگاه شدن از قصدشان برای جدایی از دانشگاه تهران تلختر شد و این چند بیت را با حال بد نوشتم.
البته قائممقامی از ستایش چون منی بینیاز است و وصف او را از بزرگانی چون استاد علیاشرف صادقی باید شنید.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
تقدیم به استاد دکتر سید احمدرضا قائممقامی
اوستادا خاک بر سر باد دانشگاه را
گر براند چون تو دانشمند جانآگاه را
قاف تا قاف جهان را گشتم و چون کیمیا
یافتم نایاب سیمرغی چنین دلخواه را
سوختیم از بس کشیدیم آه و آتش تیز شد
گاه فریادست سودی نیست دیگر آه را
چون تو شاهی را هزاران سیف باید پاسدار
بشکند سیفی که خواهد رنجه سازد شاه را
راه ما را رهنمایی چون تو باید، تن مزن
ره نباید داد مشتی رهزن بیراه را
صبح امروز کام تلخم با دیدن یادداشت استاد قائممقامی (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران که مدتها سرپرستی گروه فرهنگ و زبانهای باستانی و ریاست بخش تخصصی فرهنگ و زبانهای باستانی و ایرانشناسی را بر عهده داشت) و آگاه شدن از قصدشان برای جدایی از دانشگاه تهران تلختر شد و این چند بیت را با حال بد نوشتم.
البته قائممقامی از ستایش چون منی بینیاز است و وصف او را از بزرگانی چون استاد علیاشرف صادقی باید شنید.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
یادداشتهای سید احمدرضا قائممقامی
اعتذار (موقت)
با سلام خدمت دوستان
اکنون که رسانهای دارم، سخن خود را در آن به اختصار میگویم و گفتنیها را برای وقت دیگر میگذارم. من ۱۳ سال در دانشگاه تهران درس دادم. کارنامهٔ من پیداست. بی آنکه اهل دعوی باشم، خود را جز با چند نفر از دوستانم طرف نسبت نیافتم.…
با سلام خدمت دوستان
اکنون که رسانهای دارم، سخن خود را در آن به اختصار میگویم و گفتنیها را برای وقت دیگر میگذارم. من ۱۳ سال در دانشگاه تهران درس دادم. کارنامهٔ من پیداست. بی آنکه اهل دعوی باشم، خود را جز با چند نفر از دوستانم طرف نسبت نیافتم.…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
لیلا نیامد
آهنگ و سهتار تهمورس پورناظری
ترانه حسین #منزوی
آواز رضا بهرام
مُردم ز دردش، دردا نیامد
ماندم به راهش، اما نیامد
نیلوفری مُرد، بودا نیامد
از رفتگان او تنها نیامد
مجنون دل من! لیلا نیامد
از ما جدا شد، با ما نیامد
سودت زیان شد، سودا نیامد
در من امید گل مرد و گم شد
بختم به خواری پژمرد و گم شد
باغ و بهارم افسرد و گم شد
شوق وصالم سر خورد و گم شد
مجنون دل من! لیلا نیامد
از ما جدا شد، با ما نیامد
سودت زیان شد، سودا نیامد
با مرغ عشقم بال و پری نیست
با طبع خشکم شعر تری نیست
با روح زردم برگ و بری نیست
با جان سردم شور و شری نیست
مجنون دل من! لیلا نیامد
از ما جدا شد، با ما نیامد
سودت زیان شد، سودا نیامد
@roshananemehr
آهنگ و سهتار تهمورس پورناظری
ترانه حسین #منزوی
آواز رضا بهرام
مُردم ز دردش، دردا نیامد
ماندم به راهش، اما نیامد
نیلوفری مُرد، بودا نیامد
از رفتگان او تنها نیامد
مجنون دل من! لیلا نیامد
از ما جدا شد، با ما نیامد
سودت زیان شد، سودا نیامد
در من امید گل مرد و گم شد
بختم به خواری پژمرد و گم شد
باغ و بهارم افسرد و گم شد
شوق وصالم سر خورد و گم شد
مجنون دل من! لیلا نیامد
از ما جدا شد، با ما نیامد
سودت زیان شد، سودا نیامد
با مرغ عشقم بال و پری نیست
با طبع خشکم شعر تری نیست
با روح زردم برگ و بری نیست
با جان سردم شور و شری نیست
مجنون دل من! لیلا نیامد
از ما جدا شد، با ما نیامد
سودت زیان شد، سودا نیامد
@roshananemehr
لیلا نیامد
در دهۀ هشتاد خورشیدی ترانۀ دلنشین «لیلا نیامد» حسین #منزوی را، که یکی از بزرگترین غزلسرایان معاصر است، در کنسرت گروه شمس، با صدای تهمورس (طهمورث) پورناظری و برادرش سهراب شنیدهام و در این سالها در خلوتم آن را بارها زمزمه کردهام. مانند کسی که در فراق، سالها با خیال معشوق سر کند و در پندار خود تصویری رؤیایی از او بسازد و هنگام دیدن معشوق تصویر واقعی او را کمفروغتر از چهرۀ خیالیاش بیابد، این اجرا را با تصورات ذهنیام هماهنگ نیافتم. انتظار اینکه همایون #شجریان خوانندۀ اثر باشد هم در این امر دخیل بود؛ اما بههرروی این اجرا هم شنیدنی است.
شیوۀ سهتارنوازی پورناظری مختص اوست. فضای خلوتی که در تنظیم اثر ایجاد شده نقش سهتار را، که ساز تنهایی است، برجستهتر کرده است.
ترانۀ زندهیاد منزوی، که شاید آخرین ترانهای باشد که از او منتشر میشود، در عین سادگی، زیباست و در کمال تناسب با آهنگ پدیده آمده. این ترانه هماهنگ با ریتمِ تصنیف، موزون است و از تکرار «مستفعلاتن» ساخته شده. اینکه تمام لختهای ترانه دارای قافیه و ردیف است نیز در دلنشینتر شدن آن نقش دارد.
ایهام تناسبی که «خواری» با «گل» و «پژمرد» میسازد در ترانه (در مقابل شعری که متن آن پیش روی خوانندگان قرار میگیرد) اثرگذاری بیشتری پیدا میکند؛ زیرا در هنگام خواندنِ متن تفاوت املایی «خوار» و «خار» ناهمسانی دو واژه را آشکار میکند؛ ولی در شنیدن ترانه شنونده دستکم متوجه ناسازگاریِ ظاهری دو واژه نمیشود.
«لیلا نیامد» اثری ساده و زیبا در موسیقی پاپ است (عمداً لفظ «پاپ» را نوشتم تا گروهی که با کارهای جدید پورناظریها، به علت داشتن تجربه در موسیقی دستگاهی و نواحی، مخالفاند تسلی پیدا کنند. آری. این موسیقی پاپ است. نیازی نیست در سوگ موسیقی دستگاهی ناله سر دهیم. پاپ، پاپ است و سنتی، سنتی، و هیچیک دیگری را از بین نمیبرد). موسیقی پاپ ایران به چنین آثاری سخت نیازمند است. آثاری که ساز ایرانی و حتیالمقدور تکنیکهای آواز ایرانی در آن به کار گرفته شود و کلامی شیوا و رسا داشته باشد.
@roshananemehr
در دهۀ هشتاد خورشیدی ترانۀ دلنشین «لیلا نیامد» حسین #منزوی را، که یکی از بزرگترین غزلسرایان معاصر است، در کنسرت گروه شمس، با صدای تهمورس (طهمورث) پورناظری و برادرش سهراب شنیدهام و در این سالها در خلوتم آن را بارها زمزمه کردهام. مانند کسی که در فراق، سالها با خیال معشوق سر کند و در پندار خود تصویری رؤیایی از او بسازد و هنگام دیدن معشوق تصویر واقعی او را کمفروغتر از چهرۀ خیالیاش بیابد، این اجرا را با تصورات ذهنیام هماهنگ نیافتم. انتظار اینکه همایون #شجریان خوانندۀ اثر باشد هم در این امر دخیل بود؛ اما بههرروی این اجرا هم شنیدنی است.
شیوۀ سهتارنوازی پورناظری مختص اوست. فضای خلوتی که در تنظیم اثر ایجاد شده نقش سهتار را، که ساز تنهایی است، برجستهتر کرده است.
ترانۀ زندهیاد منزوی، که شاید آخرین ترانهای باشد که از او منتشر میشود، در عین سادگی، زیباست و در کمال تناسب با آهنگ پدیده آمده. این ترانه هماهنگ با ریتمِ تصنیف، موزون است و از تکرار «مستفعلاتن» ساخته شده. اینکه تمام لختهای ترانه دارای قافیه و ردیف است نیز در دلنشینتر شدن آن نقش دارد.
ایهام تناسبی که «خواری» با «گل» و «پژمرد» میسازد در ترانه (در مقابل شعری که متن آن پیش روی خوانندگان قرار میگیرد) اثرگذاری بیشتری پیدا میکند؛ زیرا در هنگام خواندنِ متن تفاوت املایی «خوار» و «خار» ناهمسانی دو واژه را آشکار میکند؛ ولی در شنیدن ترانه شنونده دستکم متوجه ناسازگاریِ ظاهری دو واژه نمیشود.
«لیلا نیامد» اثری ساده و زیبا در موسیقی پاپ است (عمداً لفظ «پاپ» را نوشتم تا گروهی که با کارهای جدید پورناظریها، به علت داشتن تجربه در موسیقی دستگاهی و نواحی، مخالفاند تسلی پیدا کنند. آری. این موسیقی پاپ است. نیازی نیست در سوگ موسیقی دستگاهی ناله سر دهیم. پاپ، پاپ است و سنتی، سنتی، و هیچیک دیگری را از بین نمیبرد). موسیقی پاپ ایران به چنین آثاری سخت نیازمند است. آثاری که ساز ایرانی و حتیالمقدور تکنیکهای آواز ایرانی در آن به کار گرفته شود و کلامی شیوا و رسا داشته باشد.
@roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
لیلا نیامد
آهنگ و سهتار تهمورس پورناظری
ترانه حسین #منزوی
آواز رضا بهرام
مُردم ز دردش، دردا نیامد
ماندم به راهش، اما نیامد
نیلوفری مُرد، بودا نیامد
از رفتگان او تنها نیامد
مجنون دل من! لیلا نیامد
از ما جدا شد، با ما نیامد
سودت زیان…
آهنگ و سهتار تهمورس پورناظری
ترانه حسین #منزوی
آواز رضا بهرام
مُردم ز دردش، دردا نیامد
ماندم به راهش، اما نیامد
نیلوفری مُرد، بودا نیامد
از رفتگان او تنها نیامد
مجنون دل من! لیلا نیامد
از ما جدا شد، با ما نیامد
سودت زیان…
بررسی_تطبیقی_سه_ترجمه_از_سروده_های_متنبی.pdf
465.8 KB
استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی (۱۳۰۵-۱۴۰۱)، در غربت، دیده از جهان فروبست. هرچند امشب در سوگ ایشان حال و مجال قلم زدن ندارم، برای ادای احترام به آن دانشمند فروتن خوشخوی مهربان، مقالهای را که با ارادت و اخلاص ۱۲ سال پیش به ایشان تقدیم داشتهام بار دیگر در اینجا منتشر میکنم.
پس از انتشار مقاله از تشویق و ملاطفت استاد نیز بهرهمند شدم که همه از سر لطف و شاگردنوازی بود وگرنه این وجیزه را، چنانکه میبینید، آنچنان ارجی نیست.
«بررسی تطبیقی سه ترجمه از سرودههای متنبی»، کتاب ماه ادبیات، س۴، ش۴۱ (پیاپی ۱۵۵)، شهریور ۱۳۸۹، ص ۹۹-۸۹.
@roshananemehr
پس از انتشار مقاله از تشویق و ملاطفت استاد نیز بهرهمند شدم که همه از سر لطف و شاگردنوازی بود وگرنه این وجیزه را، چنانکه میبینید، آنچنان ارجی نیست.
«بررسی تطبیقی سه ترجمه از سرودههای متنبی»، کتاب ماه ادبیات، س۴، ش۴۱ (پیاپی ۱۵۵)، شهریور ۱۳۸۹، ص ۹۹-۸۹.
@roshananemehr
تنهایی دلپذیر
ترجیح میدهم
یک عمر با خیال تو شب را سحر کنم
هر روز را به یاد تو با مهر سر کنم
تا اینکه بعدِ تو
این خلوتِ عزیز
این یادگارِ با تو یکی بودنم
یا این مجالِ غرق شدن در خیال و خاطره را
آلوده با حضورِ کسانی دگر کنم
مهدی فیروزیان
https://www.tg-me.com/roshananemehr
ترجیح میدهم
یک عمر با خیال تو شب را سحر کنم
هر روز را به یاد تو با مهر سر کنم
تا اینکه بعدِ تو
این خلوتِ عزیز
این یادگارِ با تو یکی بودنم
یا این مجالِ غرق شدن در خیال و خاطره را
آلوده با حضورِ کسانی دگر کنم
مهدی فیروزیان
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
به اطلاع یاران فرهیخته و ادبدوست میرسانم که خوشبختانه دوست دانشور هنرمند دکتر وحید عیدگاه طرقبهای (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران) به درخواستهای دانشجویان و دوستداران اشعارشان پاسخ دادند و کانال تلگرامی گوشه را برای انتشار دادن سرودههای نغز و نوشتههای ارزشمندشان ساختند.
@roshananemehr
@roshananemehr
Telegram
عیدگاه
||سرودهها و نوشتههای وحید عیدگاه طرقبهای||
www.youtube.com/@vahididgah
www.youtube.com/@vahididgah
من نباختهام
به مناسبت ۱۳ تیر زادروز محمدعلی فروغی
امروزیانی که اختلاسهای چندین میلیاردی را دیدهاند و از گذشته اطلاع چندانی ندارند، بهویژه زادگانِ «شب غارت تتاران» (به تعبیر استاد #شفیعیکدکنی)، که در این سالها دیدهاند آبدارچی یک وزارتخانه هم از راه رشوه و زد و بند میتواند سرمایهدار شود، شاید باور نکنند که روزی بلندپایهترین مقام سیاسی این کشور پس از برکناری برای گذران زندگی نیازمند تألیف و تصحیح متن و ترجمۀ کتاب شده باشد.
اما این قصه نیست. واقعیت دارد. محمدعلی #فروغی سالها در بالاترین جایگاهها، از نمایندگی و ریاست مجلس تا چند بار وزارت و نخستوزیری، به ایران خدمت کرد. با وجود این، آنگاه که در سال ۱۳۱۴ به گناهِ ناکرده از نخستوزیری عزل شد، آن اندازه پسانداز نداشت که بتواند از پس مخارج خانوادهاش برآید. پس وقتی دستش از خدمات دولتی کوتاه شد به کار فرهنگی روی آورد و در همین سالهای خانهنشینی هم به ادب و فرهنگ ایرانزمین خدمات شایسته کرد.
مضحک یا مبکی آنکه برخی چنین بزرگمرد کمنظیری را، چه در زمان زندگی و چه پس از مرگ وی، متهم به وطنفروشی و خیانت نیز کردهاند. خیال نکنید تنها دشمنان غرضورز ایران و ایرانی چنین قضاوت عجیبی کردهاند. در میان کسانی که فروغی را نکوهیدهاند نام بزرگانی چون زندهیاد دکتر محمد #مصدق، که در وطنپرستی او جای هیچگونه تردید نیست، هم دیده میشود. اینجاست که ممکن است آدمی از انصاف نوع بشر ناامید شود و در معنای حق و حقیقت شک کند. فروغی حتی در این مواقع هم برای لحظهای ایمان استوارش را از دست نمیداد. چند سطر از نامهای که در مهرماه ۱۳۰۵ از فرانسه به یکی از دوستانش نوشته و در آن به بدگویی مصدق از خود در مجلس شورای ملّی واکنش نشان داده در این زمینه گویاست:
«دوست عزیز، خاطرت را فرسودم. معذور دار ما را و اجازه بده یک کلمۀ دیگر بگویم. کسی که فکرش عمیق نباشد، اگر از داستان من آگاه شود، ممکن است بگوید: فروغی پنجاه سال زحمت و ریاضت کشید، دنبال جمع مال و زخارف نرفت؛ از جادۀ راستی و درستی خارج نشد؛ هر خدمتی از دستش برمیآمد کرد؛ برای حفظ مقام عفّت اخلاقی و عزّت نفس، از همه تمتّعات و لذایذی که دیگران بر سر آن دین و وطن وناموس به باد میدهند، صرفنظر نمود؛ معهذا با بیتقصیری و بیگناهی در مجلس شورای ملّی نسبت خیانت و وطنفروشی به او دادند؛ در این صورت آیا بهتر نبود که بهکلّی برعکس رفتار کند و آنها که میکنند، آیا حق ندارند؟
اگر چنین سخنی شنیدی، زنهار فریب مخور، ظاهربین مباش، حقیقت پنهان نمیماند. درست که جمع و خرج کنی، باز صرفه در درستی و راستی است و من نباختهام. تحقیق مطلب طولانی است و فعلاً مجال بحث آن نیست» (برگرفته از کتاب در دستِ چاپ نامههای محمدعلی فروغی).
فروغی با وجود سالها تلاش بیوقفه و سودمند و خدمترسانی بیچشمداشت، هرچند نه سیم و زری اندوخت و نه تشویقی بسزا دید و بدتر آنکه متهم به خیانت هم شد، خود را بازنده نمیدید. او عاشقی مؤمن بود که بُرد خود را در ایثار و کوشش برای پیشرفت میهن میدید. نام بلندش همواره پرفروغ باد!
https://www.tg-me.com/roshananemehr
به مناسبت ۱۳ تیر زادروز محمدعلی فروغی
امروزیانی که اختلاسهای چندین میلیاردی را دیدهاند و از گذشته اطلاع چندانی ندارند، بهویژه زادگانِ «شب غارت تتاران» (به تعبیر استاد #شفیعیکدکنی)، که در این سالها دیدهاند آبدارچی یک وزارتخانه هم از راه رشوه و زد و بند میتواند سرمایهدار شود، شاید باور نکنند که روزی بلندپایهترین مقام سیاسی این کشور پس از برکناری برای گذران زندگی نیازمند تألیف و تصحیح متن و ترجمۀ کتاب شده باشد.
اما این قصه نیست. واقعیت دارد. محمدعلی #فروغی سالها در بالاترین جایگاهها، از نمایندگی و ریاست مجلس تا چند بار وزارت و نخستوزیری، به ایران خدمت کرد. با وجود این، آنگاه که در سال ۱۳۱۴ به گناهِ ناکرده از نخستوزیری عزل شد، آن اندازه پسانداز نداشت که بتواند از پس مخارج خانوادهاش برآید. پس وقتی دستش از خدمات دولتی کوتاه شد به کار فرهنگی روی آورد و در همین سالهای خانهنشینی هم به ادب و فرهنگ ایرانزمین خدمات شایسته کرد.
مضحک یا مبکی آنکه برخی چنین بزرگمرد کمنظیری را، چه در زمان زندگی و چه پس از مرگ وی، متهم به وطنفروشی و خیانت نیز کردهاند. خیال نکنید تنها دشمنان غرضورز ایران و ایرانی چنین قضاوت عجیبی کردهاند. در میان کسانی که فروغی را نکوهیدهاند نام بزرگانی چون زندهیاد دکتر محمد #مصدق، که در وطنپرستی او جای هیچگونه تردید نیست، هم دیده میشود. اینجاست که ممکن است آدمی از انصاف نوع بشر ناامید شود و در معنای حق و حقیقت شک کند. فروغی حتی در این مواقع هم برای لحظهای ایمان استوارش را از دست نمیداد. چند سطر از نامهای که در مهرماه ۱۳۰۵ از فرانسه به یکی از دوستانش نوشته و در آن به بدگویی مصدق از خود در مجلس شورای ملّی واکنش نشان داده در این زمینه گویاست:
«دوست عزیز، خاطرت را فرسودم. معذور دار ما را و اجازه بده یک کلمۀ دیگر بگویم. کسی که فکرش عمیق نباشد، اگر از داستان من آگاه شود، ممکن است بگوید: فروغی پنجاه سال زحمت و ریاضت کشید، دنبال جمع مال و زخارف نرفت؛ از جادۀ راستی و درستی خارج نشد؛ هر خدمتی از دستش برمیآمد کرد؛ برای حفظ مقام عفّت اخلاقی و عزّت نفس، از همه تمتّعات و لذایذی که دیگران بر سر آن دین و وطن وناموس به باد میدهند، صرفنظر نمود؛ معهذا با بیتقصیری و بیگناهی در مجلس شورای ملّی نسبت خیانت و وطنفروشی به او دادند؛ در این صورت آیا بهتر نبود که بهکلّی برعکس رفتار کند و آنها که میکنند، آیا حق ندارند؟
اگر چنین سخنی شنیدی، زنهار فریب مخور، ظاهربین مباش، حقیقت پنهان نمیماند. درست که جمع و خرج کنی، باز صرفه در درستی و راستی است و من نباختهام. تحقیق مطلب طولانی است و فعلاً مجال بحث آن نیست» (برگرفته از کتاب در دستِ چاپ نامههای محمدعلی فروغی).
فروغی با وجود سالها تلاش بیوقفه و سودمند و خدمترسانی بیچشمداشت، هرچند نه سیم و زری اندوخت و نه تشویقی بسزا دید و بدتر آنکه متهم به خیانت هم شد، خود را بازنده نمیدید. او عاشقی مؤمن بود که بُرد خود را در ایثار و کوشش برای پیشرفت میهن میدید. نام بلندش همواره پرفروغ باد!
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شبی برای ایران و زبان فارسی
این شبها برادران پورناظری، کنسرت نمایش سیصد را برای پاسداشت زبان فارسی و فرهنگ ایرانی روی صحنه میبرند. سیصد روایتی است از حملۀ مغول، کتابسوزی آنان و کوشش ایرانیان برای حفاظت از #شاهنامه و زبان مادری. حسن ختام این برنامه نیز شاهکار خالقی و گلگلاب است: ای ایران.
پورناظریها با وجود تبحر و تخصص در موسیقی نواحی و دستگاهی، شیوهای مردمپسند را برگزیدهاند تا بتوانند پیام والایشان را به گوش کسان بیشتری برسانند. ازهمینرو در این کنسرت در کنار تکنوازی سهتار و تنبور، موسیقی تلفیقی و پاپ را هم، البته با کیفیتی عالی، میشنویم. رویدادی بزرگ و مهم است جذب این تعداد تماشاگر برای شنیدن تار و کمانچه. و این موفقیتی است کمیاب که برخی به آن رشک میورزند.
هر شب چند هزار ایرانی، برای دیدن این نمایش، و شنیدن شعر فارسی، آواز ایرانی، و سوز سازهایی اصیل، که پخش تصویرشان در صداوسیما ممنوع است، به کاخ سعدآباد میروند و در پایان برمیخیزند و با شوق و چشم تر میخوانند:
پاینده باد خاک ایران ما!
در این روزگار بیایرانی و ویرانی، تلاش برادران پورناظری را از بن جان باید ارج نهاد و ستود.
@roshananemehr
این شبها برادران پورناظری، کنسرت نمایش سیصد را برای پاسداشت زبان فارسی و فرهنگ ایرانی روی صحنه میبرند. سیصد روایتی است از حملۀ مغول، کتابسوزی آنان و کوشش ایرانیان برای حفاظت از #شاهنامه و زبان مادری. حسن ختام این برنامه نیز شاهکار خالقی و گلگلاب است: ای ایران.
پورناظریها با وجود تبحر و تخصص در موسیقی نواحی و دستگاهی، شیوهای مردمپسند را برگزیدهاند تا بتوانند پیام والایشان را به گوش کسان بیشتری برسانند. ازهمینرو در این کنسرت در کنار تکنوازی سهتار و تنبور، موسیقی تلفیقی و پاپ را هم، البته با کیفیتی عالی، میشنویم. رویدادی بزرگ و مهم است جذب این تعداد تماشاگر برای شنیدن تار و کمانچه. و این موفقیتی است کمیاب که برخی به آن رشک میورزند.
هر شب چند هزار ایرانی، برای دیدن این نمایش، و شنیدن شعر فارسی، آواز ایرانی، و سوز سازهایی اصیل، که پخش تصویرشان در صداوسیما ممنوع است، به کاخ سعدآباد میروند و در پایان برمیخیزند و با شوق و چشم تر میخوانند:
پاینده باد خاک ایران ما!
در این روزگار بیایرانی و ویرانی، تلاش برادران پورناظری را از بن جان باید ارج نهاد و ستود.
@roshananemehr
شعر فراقی
یادی از دکتر مهدی حمیدی شیرازی
اگر جلوههای عشق و حالات مربوط به آن را در ادبیات فارسی بررسی کنیم بیش از هر چیز با حدیث هجران و نالیدن از دوری یار مواجه میشویم. یعنی شعر فارسی بیشتر شعر فراقی است، نه وصالی. با اینکه در ادبیات معاصر به تبع دیگرگون شدن نوع روابط و سهولت ارتباطات و از میان برخاستن موانع و تعصبهای بازدارنده (چه در ایجاد رابطه، چه در بیان ماوقع) شعر وصالی نمودی پررنگ پیدا کرده، همچنان ویژگی یادشده را در شعر روزگار خود برجسته میبینیم.
یکی از بزرگان شعر فراقی استاد حمیدی شیرازی است که آتش سودایی نافرجام را کمابیش تا پایان زندگانی در جان و دل خود برافروخته نگاه داشت. حمیدی سالها از فراق سوخت و عاشقان همدرد خویش را نیز با بیان گیرا و زبان شیوایش سوزاند.
این چند بیت دلانگیز استاد را، که در خطاب با یار دور از دست و در توصیف خیال او سروده شده، بارها خواندهام و با اینکه شاید هیچ حرف تازهای در آنها نباشد، هر بار متأثر شدهام.
عاشق در فراق چنان با خیال یار خوگیر شده که فرقی میان خیال و شخص یار نمیبیند و چون با یار احساس یگانگی میکند خیال او را نیز با خویشتن یگانه میپندارد و البته این درست است. آنچه در فراق یار با عاشقان مهجور به سر میبرد یار نیست، بخشی از وجود خودشان است. آن بخش بیمار خودآزار گرفتار که باور نمیکند یا نمیخواهد باور کند که دیگر ماجرا تمام شده است. این بخش از وجود (ذهن یا حافظه) تنهایی عاشق را پر میکند، خواب از چشمش میرباید و او را در لذتی دردآلود غوطهور میسازد. همین لذت است که مانع دست کشیدن عاشق از خیالبافی و خودآزاری بیشتر میشود.
در سالروز درگذشت استاد حمیدی (۲۳ تیر) شما عزیزان را به خواندن این ابیات دعوت میکنم:
سالها میرود که روز و شبم
جز به روی تو، دیدهبانی نیست
زندهام بی تو، وین تو میدانی
که مرا بی تو زندگانی نیست
پیش من نیستیّ و دیدهٔ من
پیش خود ننگرد بهجز تو تنی
لحظهای از «تو»، «من» جدا نشود
قصّه کوتاه: من توام، تو منی
اینکه همراه شب رسیده ز راه
پیش من تا دم سپیدهدم است
هر شب اینجاست، هر سحر اینجاست
این تویی، این چه چیزش از تو کم است؟!
هر کجا بیندم که تنهایم
میدود، میدود برم خندان
چون بخندد سپیده میخندد
فرّخ آن لب، خجسته آن دندان
میکشد همچو کودکان از دست
مست و خندان کتابهایم را
میزند همچو موی خود بر هم
-خواب اگر بود- خوابهایم را...
https://www.tg-me.com/roshananemehr
یادی از دکتر مهدی حمیدی شیرازی
اگر جلوههای عشق و حالات مربوط به آن را در ادبیات فارسی بررسی کنیم بیش از هر چیز با حدیث هجران و نالیدن از دوری یار مواجه میشویم. یعنی شعر فارسی بیشتر شعر فراقی است، نه وصالی. با اینکه در ادبیات معاصر به تبع دیگرگون شدن نوع روابط و سهولت ارتباطات و از میان برخاستن موانع و تعصبهای بازدارنده (چه در ایجاد رابطه، چه در بیان ماوقع) شعر وصالی نمودی پررنگ پیدا کرده، همچنان ویژگی یادشده را در شعر روزگار خود برجسته میبینیم.
یکی از بزرگان شعر فراقی استاد حمیدی شیرازی است که آتش سودایی نافرجام را کمابیش تا پایان زندگانی در جان و دل خود برافروخته نگاه داشت. حمیدی سالها از فراق سوخت و عاشقان همدرد خویش را نیز با بیان گیرا و زبان شیوایش سوزاند.
این چند بیت دلانگیز استاد را، که در خطاب با یار دور از دست و در توصیف خیال او سروده شده، بارها خواندهام و با اینکه شاید هیچ حرف تازهای در آنها نباشد، هر بار متأثر شدهام.
عاشق در فراق چنان با خیال یار خوگیر شده که فرقی میان خیال و شخص یار نمیبیند و چون با یار احساس یگانگی میکند خیال او را نیز با خویشتن یگانه میپندارد و البته این درست است. آنچه در فراق یار با عاشقان مهجور به سر میبرد یار نیست، بخشی از وجود خودشان است. آن بخش بیمار خودآزار گرفتار که باور نمیکند یا نمیخواهد باور کند که دیگر ماجرا تمام شده است. این بخش از وجود (ذهن یا حافظه) تنهایی عاشق را پر میکند، خواب از چشمش میرباید و او را در لذتی دردآلود غوطهور میسازد. همین لذت است که مانع دست کشیدن عاشق از خیالبافی و خودآزاری بیشتر میشود.
در سالروز درگذشت استاد حمیدی (۲۳ تیر) شما عزیزان را به خواندن این ابیات دعوت میکنم:
سالها میرود که روز و شبم
جز به روی تو، دیدهبانی نیست
زندهام بی تو، وین تو میدانی
که مرا بی تو زندگانی نیست
پیش من نیستیّ و دیدهٔ من
پیش خود ننگرد بهجز تو تنی
لحظهای از «تو»، «من» جدا نشود
قصّه کوتاه: من توام، تو منی
اینکه همراه شب رسیده ز راه
پیش من تا دم سپیدهدم است
هر شب اینجاست، هر سحر اینجاست
این تویی، این چه چیزش از تو کم است؟!
هر کجا بیندم که تنهایم
میدود، میدود برم خندان
چون بخندد سپیده میخندد
فرّخ آن لب، خجسته آن دندان
میکشد همچو کودکان از دست
مست و خندان کتابهایم را
میزند همچو موی خود بر هم
-خواب اگر بود- خوابهایم را...
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
هماهنگی فرم و محتوا در «پریا»ی شاملو
احمد شاملو، که امروز سالروز درگذشت اوست، به باور نگارنده، در شناخت و ایجاد موسیقی کلام دارای نبوغ بود. شاملو گذشته از طبعآزمایی در قالبهای کهن، شعرهای نیمایی خوشآهنگی سروده و در برخی از شعرهای سپیدش هم، با تکیه بر هوش و گوش عروضی و ذوق موسیقاییاش، موفق به خلق گونهای آهنگ شده که در واقع نه عروضی است و نه هجایی؛ اما آشکارا با کلامِ عادی متفاوت است و شاید بتوان شگرد او در این دست از اشعار را «استفادۀ پراکنده از ارکان عروضی مختلف در میان کلام ناموزون» خواند. گذشته از این، شاملو از اوزان اشعار عامیانه هم بهره برده و شعرهایی با اوزان زمانمند سروده که که گل سرسبد آنها «پریا»ست.
درست است که پیش از شاملو نمونههایی از کاربرد این اوزان در شعر بزرگانی چون بهار و نیما هم دیده میشود، اما شعرهای شاملو بهویژه «پریا»، از نظر فرم و محتوا، مهمترین اشعار سرودهشده در این اوزان شمرده میشود.
نکتۀ مهمی که در مورد وزن شعر «پریا» وجود دارد، بهره بردن شاملو از چند الگوی وزنی و تغییر دادن فضای موسیقایی شعر بر اساس مفاهیمِ موجود در آن است. این نکته را پژوهشگر گرانمایه، دکتر امید طبیبزاده، در مقالۀ «شرح و نقد وزن در منظومۀ پریا» بهخوبی نشان داده است. نکتهسنجی شاملو در تنوع بخشیدن به اوزان کاربردیافته در یک شعر را در جایی بهتر درمییابیم که او کوشیده با تمهیداتی تغییر ریتم را طبیعی و مطبوع سازد. در اینجا به آوردن یک نمونه در این زمینه بسنده میکنم و شما را به خواندن مقالۀ سودمند نامبرده در کتاب خواندنی من بامدادم سرانجام (به کوشش دکتر سعید پورعظیمی، تهران: هرمس، ۱۳۹۶) فرامیخوانم.
در لختهای زیر وزن «۴، ۴» به کار رفته است:
غنچۀ خندون میریزن
نقلِ بیابون میریزن
های میکشن، هوی میکشن
در اینجا لختی میآید که نقش مفصل را بین وزن پیشین و وزن بعدی ایفا میکند:
شهر جای ما شد
این لخت بدون در نظر گرفتن هجای پایانی (شد) در همان وزن پیشین سروده شده؛ اما افزوده شدن «شد» آن ساختار را درهم میشکند و وقفهای ایجاد میکند تا ذهن خواننده برای پذیرش وزن جدید آماده شود. اگر بخواهیم این لخت را هم ادامۀ وزن قبلی بدانیم ناچاریم قائل به سه سکوت بعد از «شد» باشیم که آنها را با اتانین نشان میدهم:
شهر جای ما/ شد [تتتن]
ما به جای خواندنِ معادلِ «تتتن» سکوت میکنیم و این سکوت برهمزنندۀ عادتی است که در خوانش لختهای قبلی برای ما ایجاد شده و همین وقفه فضا را برای ورود به الگوی جدید ریتم مناسب میکند.
در ادامه الگوی وزنی به «۱، ۴، ۴، ۱» تغییر مییابد:
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی روسیاس، دیب گله داره
اگر گذشته از موسیقی، به ساختار جملات و معنی شعر توجه کنیم درمییابیم که این چهار لختِ دارای وزن متفاوت، در مفهوم هم با جملههای قبلی ناهمسان است. این لختها نقل قولی است که از لختِ مفصل آغاز شده (هوی میکشن: «شهر جای ما شد/ عید مردماس...»). شاملو بدینسان نقل قول را از گفتههای خود، هم در محتوا و مفهوم و هم در فرم و موسیقی، متمایز کرده است.
بنده، در سراسر تاریخ ادبیات فارسی چنین نغزکاریهایی را در تنوع بخشیدن به موسیقی شعر سراغ ندارد و ازهمینرو شعر «پریا» را اثری بینظیر میداند.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
احمد شاملو، که امروز سالروز درگذشت اوست، به باور نگارنده، در شناخت و ایجاد موسیقی کلام دارای نبوغ بود. شاملو گذشته از طبعآزمایی در قالبهای کهن، شعرهای نیمایی خوشآهنگی سروده و در برخی از شعرهای سپیدش هم، با تکیه بر هوش و گوش عروضی و ذوق موسیقاییاش، موفق به خلق گونهای آهنگ شده که در واقع نه عروضی است و نه هجایی؛ اما آشکارا با کلامِ عادی متفاوت است و شاید بتوان شگرد او در این دست از اشعار را «استفادۀ پراکنده از ارکان عروضی مختلف در میان کلام ناموزون» خواند. گذشته از این، شاملو از اوزان اشعار عامیانه هم بهره برده و شعرهایی با اوزان زمانمند سروده که که گل سرسبد آنها «پریا»ست.
درست است که پیش از شاملو نمونههایی از کاربرد این اوزان در شعر بزرگانی چون بهار و نیما هم دیده میشود، اما شعرهای شاملو بهویژه «پریا»، از نظر فرم و محتوا، مهمترین اشعار سرودهشده در این اوزان شمرده میشود.
نکتۀ مهمی که در مورد وزن شعر «پریا» وجود دارد، بهره بردن شاملو از چند الگوی وزنی و تغییر دادن فضای موسیقایی شعر بر اساس مفاهیمِ موجود در آن است. این نکته را پژوهشگر گرانمایه، دکتر امید طبیبزاده، در مقالۀ «شرح و نقد وزن در منظومۀ پریا» بهخوبی نشان داده است. نکتهسنجی شاملو در تنوع بخشیدن به اوزان کاربردیافته در یک شعر را در جایی بهتر درمییابیم که او کوشیده با تمهیداتی تغییر ریتم را طبیعی و مطبوع سازد. در اینجا به آوردن یک نمونه در این زمینه بسنده میکنم و شما را به خواندن مقالۀ سودمند نامبرده در کتاب خواندنی من بامدادم سرانجام (به کوشش دکتر سعید پورعظیمی، تهران: هرمس، ۱۳۹۶) فرامیخوانم.
در لختهای زیر وزن «۴، ۴» به کار رفته است:
غنچۀ خندون میریزن
نقلِ بیابون میریزن
های میکشن، هوی میکشن
در اینجا لختی میآید که نقش مفصل را بین وزن پیشین و وزن بعدی ایفا میکند:
شهر جای ما شد
این لخت بدون در نظر گرفتن هجای پایانی (شد) در همان وزن پیشین سروده شده؛ اما افزوده شدن «شد» آن ساختار را درهم میشکند و وقفهای ایجاد میکند تا ذهن خواننده برای پذیرش وزن جدید آماده شود. اگر بخواهیم این لخت را هم ادامۀ وزن قبلی بدانیم ناچاریم قائل به سه سکوت بعد از «شد» باشیم که آنها را با اتانین نشان میدهم:
شهر جای ما/ شد [تتتن]
ما به جای خواندنِ معادلِ «تتتن» سکوت میکنیم و این سکوت برهمزنندۀ عادتی است که در خوانش لختهای قبلی برای ما ایجاد شده و همین وقفه فضا را برای ورود به الگوی جدید ریتم مناسب میکند.
در ادامه الگوی وزنی به «۱، ۴، ۴، ۱» تغییر مییابد:
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی روسیاس، دیب گله داره
اگر گذشته از موسیقی، به ساختار جملات و معنی شعر توجه کنیم درمییابیم که این چهار لختِ دارای وزن متفاوت، در مفهوم هم با جملههای قبلی ناهمسان است. این لختها نقل قولی است که از لختِ مفصل آغاز شده (هوی میکشن: «شهر جای ما شد/ عید مردماس...»). شاملو بدینسان نقل قول را از گفتههای خود، هم در محتوا و مفهوم و هم در فرم و موسیقی، متمایز کرده است.
بنده، در سراسر تاریخ ادبیات فارسی چنین نغزکاریهایی را در تنوع بخشیدن به موسیقی شعر سراغ ندارد و ازهمینرو شعر «پریا» را اثری بینظیر میداند.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درگذشت پروانۀ بهار
بانو ملکپروانه بهار (۱۳۰۷-۱۴۰۱)، چهارمین فرزند شاعر بزرگ روزگار ما، ملکالشعراء محمدتقی #بهار، در شانزدهسالگی با معزالدین غفاری که بیست سال از او بزرگتر و تحصیلکردۀ اروپا بود ازدواج کرد و دو سال بعد به سبب ناباروری او از وی جدا شد. البته پروانه در این ازدواج و طلاق، مانند بسیاری از دختران و زنان همنسلش، قدرت تصمیمگیری زیادی نداشت و همین موضوع او را علاقهمند به جنبشهای اجتماعی برای احقاق حقوق زنان کرد.
هنگامی که بهار برای درمان بیماری سل به سوئیس رفت پروانه در آنجا همراه و همدم پدر بود و پس از اینکه پزشکان از درمان بهار قطع امید کردند او را به چند سفر و گردش هم برد و سرانجام در اردیبهشتماه ۱۳۲۸ با هم به ایران بازگشتند. دو سال بعد نیز بهار در میهن محبوب خود، ایران، درگذشت. در شهریورماه سال ۱۳۲۹ پروانه به همسری دکتر علیاکبر خسروپور درآمد و پس از فوت پدر، صاحب پسری شد که بهار در زمان بارداریِ پروانه نام «بابک» را برای او برگزیده بود. پروانه بر دختری که پس از بابک به دنیا آمد نیز نام مادرش، «سودابه» را نهاد. این دو نوۀ بهار هماکنون در امریکا میزیند.
پروانه پس از ازدواج دوم و مهاجرت به امریکا در آنجا به تحصیلات خود تا مقطع کارشناسی ارشد رشتۀ کتابداری ادامه داد و سالها مدیر کتابخانۀ صندوق بینالمللی پول بود. او که در جایگاه زنی آگاه و دلسوز، با جنبشهای آزادیخواهانه برای زنان، و مبارزه با نژادپرستی همراهی میکرد، خاطرات خواندنی خود را نیز در کتاب مرغ سحر (تهران: شهاب ثاقب، ۱۳۸۲)، که همنام ترانۀ مشهور پدرش با آهنگ مرتضی #نیداوود است، به چاپ رساند.
خبر درگذشت بانو بهار را که شنیدم به یاد بخشی از کتاب یادشده افتادم که در آن، از روز تلخ درگذشت ملکالشعراء یاد کرده بود. بانو پروانه دربارۀ آن روز چنین نوشته است:
«روز یکشنبه اول اردیبهشت [۱۳۳۰]، ننه به منزل من تلفن کرد: پروانه جان! آقا در حال رفتن است. خودت را برسان!
... با اتومبیل به طرف منزل پدر روانه شدیم. اتومبیل روبهروی در حیاط ایستاد. جمعیت زیادی در حیاط بودند. من از پلهها که به حیاط میرفت پایین آمدم. یکمرتبه همان احساس پنجسالگی که پدرم را صبح زود به زندان بردند به من دست داد. نه پدرم نرفته است. او حتماً در اتاقش است.* خودم باید بروم و او را ببینم. از دیدنم خوشحال خواهد شد. از وسط حیاط رد شدم، بدون اینکه با کسی حرف بزنم، به طرف پلههای بیرونی رفتم. از پلهها بالا رفتم و وارد راهرویی که اتاق پدرم بود، شدم.
آشتیانیزاده در راهرو ایستاده بود و گریه میکرد. قلبم به سرعت میزد. هنوز باور نداشتم که پدرم مرده است. مادرم از اتاق پدر بیرون آمد. چشمانش پر از اشک بود:
- بهار جون!
مرا در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردیم.
- بهارجون!** آقاجان...
- بله پروانه! آقا رفت.
- من میخواهم او را ببینم.
مادرم جلویم را گرفت. تو حامله هستی، بهتر است داخل اتاق نروی. جنازه را بهزودی خواهند برد.
- جنازه!
پدرم به جنازه مبدّل شد. آنهمه علم، هوش، استعداد، قدرت رفت. در اینجا دیگر امیدم قطع شد. این بار او را به زندان نبردند که امید بازگشت داشته باشم. او برای همیشه از پیش ما رفت» (مرغ سحر، ص ۱۴۴-۱۴۵).
یادش گرامی باد که همچون پدر بزرگوار و دانشمندش، شیفته و جستجوگر صلح و آزادی و برابری بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
* ناباوری پروانه در مرگ بهار یادآور این بخش از شعر دلنشین «ای وای مادرم» #شهریار در سوگ مادرش است: نه او نمرده میشنوم من صدای او/ با بچهها هنوز سر و کله میزند.
** منظور از «بهارجون» بانو سودابه صفدری قاجار، مادرِ بانو پروانه، است که پس از ازدواج با ملکالشعرا، نام خود را به «بهار» تغییر داده بود و فرزندانش او را «بهارجون» میخواندند.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
بانو ملکپروانه بهار (۱۳۰۷-۱۴۰۱)، چهارمین فرزند شاعر بزرگ روزگار ما، ملکالشعراء محمدتقی #بهار، در شانزدهسالگی با معزالدین غفاری که بیست سال از او بزرگتر و تحصیلکردۀ اروپا بود ازدواج کرد و دو سال بعد به سبب ناباروری او از وی جدا شد. البته پروانه در این ازدواج و طلاق، مانند بسیاری از دختران و زنان همنسلش، قدرت تصمیمگیری زیادی نداشت و همین موضوع او را علاقهمند به جنبشهای اجتماعی برای احقاق حقوق زنان کرد.
هنگامی که بهار برای درمان بیماری سل به سوئیس رفت پروانه در آنجا همراه و همدم پدر بود و پس از اینکه پزشکان از درمان بهار قطع امید کردند او را به چند سفر و گردش هم برد و سرانجام در اردیبهشتماه ۱۳۲۸ با هم به ایران بازگشتند. دو سال بعد نیز بهار در میهن محبوب خود، ایران، درگذشت. در شهریورماه سال ۱۳۲۹ پروانه به همسری دکتر علیاکبر خسروپور درآمد و پس از فوت پدر، صاحب پسری شد که بهار در زمان بارداریِ پروانه نام «بابک» را برای او برگزیده بود. پروانه بر دختری که پس از بابک به دنیا آمد نیز نام مادرش، «سودابه» را نهاد. این دو نوۀ بهار هماکنون در امریکا میزیند.
پروانه پس از ازدواج دوم و مهاجرت به امریکا در آنجا به تحصیلات خود تا مقطع کارشناسی ارشد رشتۀ کتابداری ادامه داد و سالها مدیر کتابخانۀ صندوق بینالمللی پول بود. او که در جایگاه زنی آگاه و دلسوز، با جنبشهای آزادیخواهانه برای زنان، و مبارزه با نژادپرستی همراهی میکرد، خاطرات خواندنی خود را نیز در کتاب مرغ سحر (تهران: شهاب ثاقب، ۱۳۸۲)، که همنام ترانۀ مشهور پدرش با آهنگ مرتضی #نیداوود است، به چاپ رساند.
خبر درگذشت بانو بهار را که شنیدم به یاد بخشی از کتاب یادشده افتادم که در آن، از روز تلخ درگذشت ملکالشعراء یاد کرده بود. بانو پروانه دربارۀ آن روز چنین نوشته است:
«روز یکشنبه اول اردیبهشت [۱۳۳۰]، ننه به منزل من تلفن کرد: پروانه جان! آقا در حال رفتن است. خودت را برسان!
... با اتومبیل به طرف منزل پدر روانه شدیم. اتومبیل روبهروی در حیاط ایستاد. جمعیت زیادی در حیاط بودند. من از پلهها که به حیاط میرفت پایین آمدم. یکمرتبه همان احساس پنجسالگی که پدرم را صبح زود به زندان بردند به من دست داد. نه پدرم نرفته است. او حتماً در اتاقش است.* خودم باید بروم و او را ببینم. از دیدنم خوشحال خواهد شد. از وسط حیاط رد شدم، بدون اینکه با کسی حرف بزنم، به طرف پلههای بیرونی رفتم. از پلهها بالا رفتم و وارد راهرویی که اتاق پدرم بود، شدم.
آشتیانیزاده در راهرو ایستاده بود و گریه میکرد. قلبم به سرعت میزد. هنوز باور نداشتم که پدرم مرده است. مادرم از اتاق پدر بیرون آمد. چشمانش پر از اشک بود:
- بهار جون!
مرا در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردیم.
- بهارجون!** آقاجان...
- بله پروانه! آقا رفت.
- من میخواهم او را ببینم.
مادرم جلویم را گرفت. تو حامله هستی، بهتر است داخل اتاق نروی. جنازه را بهزودی خواهند برد.
- جنازه!
پدرم به جنازه مبدّل شد. آنهمه علم، هوش، استعداد، قدرت رفت. در اینجا دیگر امیدم قطع شد. این بار او را به زندان نبردند که امید بازگشت داشته باشم. او برای همیشه از پیش ما رفت» (مرغ سحر، ص ۱۴۴-۱۴۵).
یادش گرامی باد که همچون پدر بزرگوار و دانشمندش، شیفته و جستجوگر صلح و آزادی و برابری بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
* ناباوری پروانه در مرگ بهار یادآور این بخش از شعر دلنشین «ای وای مادرم» #شهریار در سوگ مادرش است: نه او نمرده میشنوم من صدای او/ با بچهها هنوز سر و کله میزند.
** منظور از «بهارجون» بانو سودابه صفدری قاجار، مادرِ بانو پروانه، است که پس از ازدواج با ملکالشعرا، نام خود را به «بهار» تغییر داده بود و فرزندانش او را «بهارجون» میخواندند.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
غرقه به خون
سنت نوحهخوانی بهعنوان شاخهای بسیار مهم از موسیقی سوگ در ایران، سنتی دیرین است که امروز مانند بسیاری از هنرهای سنتی کرامند ما روی در فراموشی و خاموشی نهاده است و همانطور که سنت آوازخوانیِ (ساز و آواز) سرشار از درنگ و آرامش و تأنی و سکون و اندیشهورزی و دروننگری با تصنیفها و ترانههای دمدستی تند و سطحی و گذرا و فراموششدنی جایگزینی ناشایست و ناسزا یافته، نوحههای دلپذیر ما تبدیل به عربدههای جانگزا و گوشخراش و موهن و ناکوک و ناموزون برخی کسان شده که شاید بهجای «مداح» بهتر باشد آنان را «رپر یا دیجیهای مذهبی» یا با فرارفتن از مرزِ بههرروی محترمِ واژههای موسیقایی «قاچاقچی عزا» بخوانیم.
اثر زیبایِ «غرقه به خون» هرچند با سازبندی و تنظیم پاپ رنگی از بازاریشدگی و عامهپسندی دارد، همچنان با انتخاب کلام مناسب و لحن و ملودی نوحه و نفس گرم جناب کویتیپور اثری سخت اثرگذار است که شنیدنش بیگریه برای من میسر نیست. از این موسیقی بوی عشق و ایمان به مشام میرسد و صدق عاطفی در تکتک لحظات آن موج میزند. فارغ از هر اندیشه و هر باور و هر انگاره، موسیقی بهخودیِخود با ضمیر نهان آدمی سخن میگوید و او را با خویش همراه میکند. توصیه میکنم «غرقه به خون» را با تمام کاستیهایش به گوش جان بشنوید. اگر نیک بنگرید آرامش دلنواز آوای خواننده را در یادکرد سختترین لحظات آن رویداد تکاندهنده و تلخ بیش از هر بانگ و شیون و ضجه و فریاد و نعره اثرگذار مییابید و درمییابید رنج و اندوهِ راستین نیازمند نمایش نیست. رنج ژرف شگرف از نفس آدمی، از نگاه آدمی میتراود...
یک نکته: «مرمل بدما» که جناب کویتیپور آن را بهخطا به فتح دال تلفظ میکند برگرفته است از خطاب سوزناک امّ النوائب، حضرت زینب، پس از شهادت امام حسین:
یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ
و معنی آن کمابیش «آغشته به خون» یا همان «غرقه به خون» (نام اثر) است. این همان هنگام است که در ترکیببند #محتشم چنین بدان پرداخته شده است:
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدينه کرد که يا ايهاالرسول
اين کشتهی فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
اين ماهیِ فتاده به دريایِ خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
https://www.tg-me.com/roshananemehr
سنت نوحهخوانی بهعنوان شاخهای بسیار مهم از موسیقی سوگ در ایران، سنتی دیرین است که امروز مانند بسیاری از هنرهای سنتی کرامند ما روی در فراموشی و خاموشی نهاده است و همانطور که سنت آوازخوانیِ (ساز و آواز) سرشار از درنگ و آرامش و تأنی و سکون و اندیشهورزی و دروننگری با تصنیفها و ترانههای دمدستی تند و سطحی و گذرا و فراموششدنی جایگزینی ناشایست و ناسزا یافته، نوحههای دلپذیر ما تبدیل به عربدههای جانگزا و گوشخراش و موهن و ناکوک و ناموزون برخی کسان شده که شاید بهجای «مداح» بهتر باشد آنان را «رپر یا دیجیهای مذهبی» یا با فرارفتن از مرزِ بههرروی محترمِ واژههای موسیقایی «قاچاقچی عزا» بخوانیم.
اثر زیبایِ «غرقه به خون» هرچند با سازبندی و تنظیم پاپ رنگی از بازاریشدگی و عامهپسندی دارد، همچنان با انتخاب کلام مناسب و لحن و ملودی نوحه و نفس گرم جناب کویتیپور اثری سخت اثرگذار است که شنیدنش بیگریه برای من میسر نیست. از این موسیقی بوی عشق و ایمان به مشام میرسد و صدق عاطفی در تکتک لحظات آن موج میزند. فارغ از هر اندیشه و هر باور و هر انگاره، موسیقی بهخودیِخود با ضمیر نهان آدمی سخن میگوید و او را با خویش همراه میکند. توصیه میکنم «غرقه به خون» را با تمام کاستیهایش به گوش جان بشنوید. اگر نیک بنگرید آرامش دلنواز آوای خواننده را در یادکرد سختترین لحظات آن رویداد تکاندهنده و تلخ بیش از هر بانگ و شیون و ضجه و فریاد و نعره اثرگذار مییابید و درمییابید رنج و اندوهِ راستین نیازمند نمایش نیست. رنج ژرف شگرف از نفس آدمی، از نگاه آدمی میتراود...
یک نکته: «مرمل بدما» که جناب کویتیپور آن را بهخطا به فتح دال تلفظ میکند برگرفته است از خطاب سوزناک امّ النوائب، حضرت زینب، پس از شهادت امام حسین:
یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ
و معنی آن کمابیش «آغشته به خون» یا همان «غرقه به خون» (نام اثر) است. این همان هنگام است که در ترکیببند #محتشم چنین بدان پرداخته شده است:
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدينه کرد که يا ايهاالرسول
اين کشتهی فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
اين ماهیِ فتاده به دريایِ خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
غرقه به خون
غلامعلی کویتیپور
تنظیم مجید رضازاده
@roshananemehr
غلامعلی کویتیپور
تنظیم مجید رضازاده
@roshananemehr
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تو بمان
شعر #سایه
آهنگ و آواز مهدی #فیروزیان
با من بیکس تنهاشده، یارا تو بمان
همه رفتند ازین خانه، خدا را تو بمان
من بیبرگ خزاندیده، دگر رفتنیام
تو همه بار و بری، تازهبهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بهخونشسته، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک
دل ما خوش به فریبیست، غبارا تو بمان
هر دم از حلقۀ عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان، سلسلهدارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان
🖤 @roshananemehr
شعر #سایه
آهنگ و آواز مهدی #فیروزیان
با من بیکس تنهاشده، یارا تو بمان
همه رفتند ازین خانه، خدا را تو بمان
من بیبرگ خزاندیده، دگر رفتنیام
تو همه بار و بری، تازهبهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بهخونشسته، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک
دل ما خوش به فریبیست، غبارا تو بمان
هر دم از حلقۀ عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان، سلسلهدارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان
🖤 @roshananemehr
