نثر خوب شاهرخ مسکوب (بخش اول)
شاهرخ مسکوب (۱۳۰۴-۱۳۸۴)، نویسنده و مترجم بابلی، که امروز زادروز اوست به داشتن نثر خوب و جذاب معروف است و حتی مقالاتی در این باب نوشتهاند. بنده هم در نوجوانی دوستدار کتابهای ایشان بودم و بعضی از آنها را چند بار خواندهام. اما امروز وقتی به نثر او مینگرم از برداشتهای دیگران و نیز برداشت قبلی خود شگفتزده میشوم. برای نمونه بدون هیچ تلاشی برای انتخاب، چند سطر آغازین کتاب مقدمهای بر رستم و اسفندیار مسکوب را نقل میکنم:
«هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی میگذرد. در تاریخ ناسپاس و سفلهپرور ما بیدادی که بر او رفته است مانندی ندارد. و در این جماعت قوّادان و دلقکان که ماییم با هوسهای ناچیز و آرزوهای تباه، کسی در اندیشۀ کار او نیست و جهان شگفت شاهنامه همچنان بر ارباب فضل دربسته و ناشناخته مانده است. اما در این دوران دراز، شاهنامه زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است».
وقتی از نثر خوب حرف میزنیم همزمان به فصاحت و بلاغت و استواری ساختار جملات و انتخاب کلمات و تعبیرات نظر داریم و هم به محتوا و مفهوم و اندیشۀ نویسنده. در چند سطر آغازین کتاب مسکوب نه لفظ سالم است و نه معنی و در هر دو معایبی بزرگ هست.
نسبت دادن «بزرگوار» به «زندگی» غلط محض است. زندگی بزرگوار یعنی چه؟ نمیتوان به اسم نوآوری هر صفت بیربطی را به هر موصوفی نسبت داد و با ساختن ترکیبهایی زشت و بیمعنی مانند «لبخند داغدار»، «مرگ بخشایشگر» و «تقدیر متزلزل» به خلاقیت خود بالید. این «نثر شاعرانه» نیست. «نثر ناشیانه» است.
معنی «تاریخ ناسپاس» چیست؟ تاریخ را به فرض جاندارانگاری و تشخیص باید انسانی دانست که نسبت به چیزی سپاسگزار است؟ نسبت به چه چیز؟ و برای چه؟ اگر تاریخ انسانی باشد که قابلیت کسب صفت سپاسگزاری را داراست باید چه کار کند تا ما از او راضی باشیم و سپاسگزار بدانیمش؟ هیچ معنایی از این تعبیر به ذهن بنده متبادر نمیشود. اگر مراد از تاریخ «مردمان ایران در طول تاریخ» است با این مجاز دور و بیان الکن چرا باید از ایشان یاد کرد و نیز اگر چنین است «سفلهپرور» چه معنی دارد؟ مردم ایران سفلهپرورند؟ این معنی را فقط میتوان به روزگار یا همان تاریخ نسبت داد، نه به مردمان.
«زندگی صبور» هم از همان ترکیبهای وصفی بهظاهر خلاقانه است که اگر به آن فکر کنیم از ساختار مضحک آن متعجب میشویم. زندگی مگر میتواند عجول یا ناشکیبا باشد که بتوان برای آن صبوری یا شکیبایی را متصور شد؟ زندگی صبور چه جور زندگیای است؟
وقتی از «جهان شاهنامه» سخن میگوییم بهدرستی بر عظمت آن تأکید داریم؛ اما آوردن «دربسته» نقض غرض است و آن بزرگی را ناگهان نفی میکند و جهانی عظیم را به مکانی کوچک و محقر و دارای «در» تقلیل میدهد. «جهانِ دربسته» یعنی چه؟ جهان اگر جهان باشد «در» نمیتواند داشت.
در انتخاب لغات و صفات و ساخت ترکیبها کار مسکوب چنانکه نشان دادم نازیبا و نادرست و نسنجیده است. از دید معنی اشکال کار او بیشتر است. مسکوب در یادکرد از فردوسی مدعی شده که در طول تاریخ «بیدادی که بر او [فردوسی] رفته است مانندی ندارد». این جمله بدون هیچ توضیحی یکسره غلط است. کدام بیداد؟ یعنی آنهمه ظلم (قتل عامها، تجاوزها، حبسها و شکنجههای فراوان) که در طول تاریخ بر مردم عادی یا اهل فضل رفته همگی کمتر از ستمی بوده که نصیب فردوسی شده است؟ اینکه گفتهاند (به فرض صحت) به حلاج هزار تازیانه زدند و بعد دست و پایش را بریدند و سپس به دارش آویختند و پس از آن سرش را بریدند و جسم بیجانش را آتش زدند کمتر از ستمی است که به فردوسی کردهاند؟ منظور نویسنده کدام ستم است؟ نیافتن صلۀ درخور از سلطان محمود؟ بیتوجهی مردم ایران به شاهنامه؟ اگر اولی است که در قیاس با ظلمهای یادشده بیدادی بسیار ناچیز است و اگر دومی است خود نویسنده در ادامۀ متنش آن را نفی میکند و از توجه مردم به شاهنامه داد سخن میدهد. پس این سخن او یاوهای بیش نیست.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
شاهرخ مسکوب (۱۳۰۴-۱۳۸۴)، نویسنده و مترجم بابلی، که امروز زادروز اوست به داشتن نثر خوب و جذاب معروف است و حتی مقالاتی در این باب نوشتهاند. بنده هم در نوجوانی دوستدار کتابهای ایشان بودم و بعضی از آنها را چند بار خواندهام. اما امروز وقتی به نثر او مینگرم از برداشتهای دیگران و نیز برداشت قبلی خود شگفتزده میشوم. برای نمونه بدون هیچ تلاشی برای انتخاب، چند سطر آغازین کتاب مقدمهای بر رستم و اسفندیار مسکوب را نقل میکنم:
«هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی میگذرد. در تاریخ ناسپاس و سفلهپرور ما بیدادی که بر او رفته است مانندی ندارد. و در این جماعت قوّادان و دلقکان که ماییم با هوسهای ناچیز و آرزوهای تباه، کسی در اندیشۀ کار او نیست و جهان شگفت شاهنامه همچنان بر ارباب فضل دربسته و ناشناخته مانده است. اما در این دوران دراز، شاهنامه زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است».
وقتی از نثر خوب حرف میزنیم همزمان به فصاحت و بلاغت و استواری ساختار جملات و انتخاب کلمات و تعبیرات نظر داریم و هم به محتوا و مفهوم و اندیشۀ نویسنده. در چند سطر آغازین کتاب مسکوب نه لفظ سالم است و نه معنی و در هر دو معایبی بزرگ هست.
نسبت دادن «بزرگوار» به «زندگی» غلط محض است. زندگی بزرگوار یعنی چه؟ نمیتوان به اسم نوآوری هر صفت بیربطی را به هر موصوفی نسبت داد و با ساختن ترکیبهایی زشت و بیمعنی مانند «لبخند داغدار»، «مرگ بخشایشگر» و «تقدیر متزلزل» به خلاقیت خود بالید. این «نثر شاعرانه» نیست. «نثر ناشیانه» است.
معنی «تاریخ ناسپاس» چیست؟ تاریخ را به فرض جاندارانگاری و تشخیص باید انسانی دانست که نسبت به چیزی سپاسگزار است؟ نسبت به چه چیز؟ و برای چه؟ اگر تاریخ انسانی باشد که قابلیت کسب صفت سپاسگزاری را داراست باید چه کار کند تا ما از او راضی باشیم و سپاسگزار بدانیمش؟ هیچ معنایی از این تعبیر به ذهن بنده متبادر نمیشود. اگر مراد از تاریخ «مردمان ایران در طول تاریخ» است با این مجاز دور و بیان الکن چرا باید از ایشان یاد کرد و نیز اگر چنین است «سفلهپرور» چه معنی دارد؟ مردم ایران سفلهپرورند؟ این معنی را فقط میتوان به روزگار یا همان تاریخ نسبت داد، نه به مردمان.
«زندگی صبور» هم از همان ترکیبهای وصفی بهظاهر خلاقانه است که اگر به آن فکر کنیم از ساختار مضحک آن متعجب میشویم. زندگی مگر میتواند عجول یا ناشکیبا باشد که بتوان برای آن صبوری یا شکیبایی را متصور شد؟ زندگی صبور چه جور زندگیای است؟
وقتی از «جهان شاهنامه» سخن میگوییم بهدرستی بر عظمت آن تأکید داریم؛ اما آوردن «دربسته» نقض غرض است و آن بزرگی را ناگهان نفی میکند و جهانی عظیم را به مکانی کوچک و محقر و دارای «در» تقلیل میدهد. «جهانِ دربسته» یعنی چه؟ جهان اگر جهان باشد «در» نمیتواند داشت.
در انتخاب لغات و صفات و ساخت ترکیبها کار مسکوب چنانکه نشان دادم نازیبا و نادرست و نسنجیده است. از دید معنی اشکال کار او بیشتر است. مسکوب در یادکرد از فردوسی مدعی شده که در طول تاریخ «بیدادی که بر او [فردوسی] رفته است مانندی ندارد». این جمله بدون هیچ توضیحی یکسره غلط است. کدام بیداد؟ یعنی آنهمه ظلم (قتل عامها، تجاوزها، حبسها و شکنجههای فراوان) که در طول تاریخ بر مردم عادی یا اهل فضل رفته همگی کمتر از ستمی بوده که نصیب فردوسی شده است؟ اینکه گفتهاند (به فرض صحت) به حلاج هزار تازیانه زدند و بعد دست و پایش را بریدند و سپس به دارش آویختند و پس از آن سرش را بریدند و جسم بیجانش را آتش زدند کمتر از ستمی است که به فردوسی کردهاند؟ منظور نویسنده کدام ستم است؟ نیافتن صلۀ درخور از سلطان محمود؟ بیتوجهی مردم ایران به شاهنامه؟ اگر اولی است که در قیاس با ظلمهای یادشده بیدادی بسیار ناچیز است و اگر دومی است خود نویسنده در ادامۀ متنش آن را نفی میکند و از توجه مردم به شاهنامه داد سخن میدهد. پس این سخن او یاوهای بیش نیست.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
👍16👎12❤2
نثر خوب شاهرخ مسکوب (بخش دوم)
شوخی بامزهای را سالهاست شنیدهام که به اقتضای ادب ناچارم از نقل دقیق آن صرف نظر کنم؛ ولی محتوای آن چنین است که کسی برای بزرگداشت شاهی به خود توهینهای عجیب میکرد و فحشهای رکیک میداد. شاه از این بیادبی برآشفته شد و گفت ابله! تو ما را میستایی یا مینکوهی؟ (لطف مطلب در لفظی زشت است که نمیتوانم نقلش کنم).
حالا کار مسکوب به آن شخص چاپلوس میماند که برای رضایت ممدوح حاضر است هر توهینی را در حق خود و نیز خوانندگان کتابش روا بدارد. «جماعت قوّادان و دلقکان که ماییم»؟ مسکوب یا نمیداند قوّاد چیست یا میداند و حاضر است خود را به زبان عامیانه «جاکش» بخواند تا فردوسی را بستاید؛ اما نباید به او اجازه داد این دشنام را به ما بدهد. ما خوانندگان کتاب اوییم و به خاطر علاقهای که به شاهنامه داریم برای خرید کتاب او پول دادهایم. اینک چهطور ممکن است نویسنده بتواند ما را قوّاد، و بعد نیز دلقک، بخواند؟!
این چه نوع ستایش زشتی در حق فردوسی است؟ و این چه توهین نابجایی در حق ماست؟ دقت کنید که این سطور آغازین کتابی است که دربارۀ شاهکارِ حکیم فردوسی طوسیِ پاکیزهگفتار نوشته شده است. حکیمی که حتی در توصیف نزاع کلامی میان دشمنان خونی نیز میکوشد از آوردن الفاظ زشت و رکیک پرهیز کند. این چه شاهنامهشناسی است که یک ذره ادب و متانت از فردوسی یاد نگرفته و در فصاحت و بلاغت و انتخاب الفاظ هم بویی از هنر آن بزرگمرد نبرده است؟ در یک کلام به نظر این بنده مسکوب را هرگز نباید به نثر خوب ستود.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
شوخی بامزهای را سالهاست شنیدهام که به اقتضای ادب ناچارم از نقل دقیق آن صرف نظر کنم؛ ولی محتوای آن چنین است که کسی برای بزرگداشت شاهی به خود توهینهای عجیب میکرد و فحشهای رکیک میداد. شاه از این بیادبی برآشفته شد و گفت ابله! تو ما را میستایی یا مینکوهی؟ (لطف مطلب در لفظی زشت است که نمیتوانم نقلش کنم).
حالا کار مسکوب به آن شخص چاپلوس میماند که برای رضایت ممدوح حاضر است هر توهینی را در حق خود و نیز خوانندگان کتابش روا بدارد. «جماعت قوّادان و دلقکان که ماییم»؟ مسکوب یا نمیداند قوّاد چیست یا میداند و حاضر است خود را به زبان عامیانه «جاکش» بخواند تا فردوسی را بستاید؛ اما نباید به او اجازه داد این دشنام را به ما بدهد. ما خوانندگان کتاب اوییم و به خاطر علاقهای که به شاهنامه داریم برای خرید کتاب او پول دادهایم. اینک چهطور ممکن است نویسنده بتواند ما را قوّاد، و بعد نیز دلقک، بخواند؟!
این چه نوع ستایش زشتی در حق فردوسی است؟ و این چه توهین نابجایی در حق ماست؟ دقت کنید که این سطور آغازین کتابی است که دربارۀ شاهکارِ حکیم فردوسی طوسیِ پاکیزهگفتار نوشته شده است. حکیمی که حتی در توصیف نزاع کلامی میان دشمنان خونی نیز میکوشد از آوردن الفاظ زشت و رکیک پرهیز کند. این چه شاهنامهشناسی است که یک ذره ادب و متانت از فردوسی یاد نگرفته و در فصاحت و بلاغت و انتخاب الفاظ هم بویی از هنر آن بزرگمرد نبرده است؟ در یک کلام به نظر این بنده مسکوب را هرگز نباید به نثر خوب ستود.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
👎13👍12❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سه سال پیش به مناسبت شصتمین زادروز استاد بسیار عزیزم جناب آقای مسعود شعاری یادداشتی با عنوان خنیاگر هنرپرور نوشتم. امروز با نشر زرد ملیجهٔ استاد ابوالحسن صبا (برگرفته از آلبوم کاروان صبایِ جناب شعاری) یادشان را گرامی میدارم. این قطعه در کتاب اول آموزش تار و سهتار هنرستان آمده و پیچیدگی خاصی ندارد؛ اما کیفیت اجرای شعاری اگر نه بینظیر، بیشک کمنظیر است. اوج نوازندگی شعاری شاید در همین سالها بود.
امروز میخواهم نه در مقام شاگرد کوچک ایشان بلکه در جایگاه شنونده و دوستدار آثار وی، جسارت کنم و با دریغ بگویم که تلاشهای بعدی شعاری برای به دست آوردن سبکی شخصی همراه با تقلید از تکنیک سازهایی دیگر ازجمله گیتار و سیتار به نوازندگی ممتاز او خدشهای جدی وارد کرد. نوازندگی ایشان بعدها دچار نوعی تکرار شد و از پویایی و طراوت دور افتاد. این بلایی است که بر سر آوازخوانی هنرمندی توانا چون شهرام #ناظری هم آمده است. تکیه بر چند شگرد و تکنیک محدود و بالا بردن بسامد استفاده از آنها در اجراهای مختلف، خطاست. در سالهای اخیر هرچه از ساز شعاری و آواز ناظری شنیدهام متأسفانه گویی تکرار ساز و آواز قبلی بوده است.
@roshananemehr
امروز میخواهم نه در مقام شاگرد کوچک ایشان بلکه در جایگاه شنونده و دوستدار آثار وی، جسارت کنم و با دریغ بگویم که تلاشهای بعدی شعاری برای به دست آوردن سبکی شخصی همراه با تقلید از تکنیک سازهایی دیگر ازجمله گیتار و سیتار به نوازندگی ممتاز او خدشهای جدی وارد کرد. نوازندگی ایشان بعدها دچار نوعی تکرار شد و از پویایی و طراوت دور افتاد. این بلایی است که بر سر آوازخوانی هنرمندی توانا چون شهرام #ناظری هم آمده است. تکیه بر چند شگرد و تکنیک محدود و بالا بردن بسامد استفاده از آنها در اجراهای مختلف، خطاست. در سالهای اخیر هرچه از ساز شعاری و آواز ناظری شنیدهام متأسفانه گویی تکرار ساز و آواز قبلی بوده است.
@roshananemehr
❤7👎4👍2
قتل ابراهیم نبوی
از دیدن این اثر مانا نیستانی به یاد بیت بلند استادم دکتر #شفیعیکدکنی افتادم:
بر درختِ زنده بیبرگی چه غم؟
وای بر احوالِ برگِ بیدرخت!
با جهنمی شدن فضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایرانزمین تعداد زیادی از ایرانیان از وطن گریزان (بخوانید: آواره) شدهاند. آنان به میل خود میروند؛ اما همچنین به میل خود پارهای از وجود خویش را وامینهند. مانند کسی که برای بقا حاضر است دست یا پا یا عضو عزیز دیگری از خود را با جراحی دردناک از بدنش جدا کند.
با تمام حرفهایی که دربارۀ دهکدۀ جهانی و فرهنگ فراملیتی زده میشود ایرانی جز در وطن خویش به تمامی ایرانی نیست و اگر شریان حیات کسی را فرهنگ و زبان و ادبیات فارسی شکل داده باشد جدایی او از وطن به منزلۀ مرگ است.
ابراهیم نبوی (۱۳۳۷-۱۴۰۳) نه با طیب خاطر از ایران رفت و نه به خواست خود در غربت ماندگار شد. بیم بند و زنجیر او را در آنجا نگاه داشت. حتی گاه میگفت حاضرم چند ماهی به زندان بروم اگر بدانم بعدش رهایم میکنند تا در همان هوای آلودۀ وطن خویش نفس بکشم... اما دریغا که این مجال برایش فراهم نشد. نبوی خودکشی نکرد، به قتل رسید.
@roshananemehr
از دیدن این اثر مانا نیستانی به یاد بیت بلند استادم دکتر #شفیعیکدکنی افتادم:
بر درختِ زنده بیبرگی چه غم؟
وای بر احوالِ برگِ بیدرخت!
با جهنمی شدن فضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایرانزمین تعداد زیادی از ایرانیان از وطن گریزان (بخوانید: آواره) شدهاند. آنان به میل خود میروند؛ اما همچنین به میل خود پارهای از وجود خویش را وامینهند. مانند کسی که برای بقا حاضر است دست یا پا یا عضو عزیز دیگری از خود را با جراحی دردناک از بدنش جدا کند.
با تمام حرفهایی که دربارۀ دهکدۀ جهانی و فرهنگ فراملیتی زده میشود ایرانی جز در وطن خویش به تمامی ایرانی نیست و اگر شریان حیات کسی را فرهنگ و زبان و ادبیات فارسی شکل داده باشد جدایی او از وطن به منزلۀ مرگ است.
ابراهیم نبوی (۱۳۳۷-۱۴۰۳) نه با طیب خاطر از ایران رفت و نه به خواست خود در غربت ماندگار شد. بیم بند و زنجیر او را در آنجا نگاه داشت. حتی گاه میگفت حاضرم چند ماهی به زندان بروم اگر بدانم بعدش رهایم میکنند تا در همان هوای آلودۀ وطن خویش نفس بکشم... اما دریغا که این مجال برایش فراهم نشد. نبوی خودکشی نکرد، به قتل رسید.
@roshananemehr
💔15👎6👍3😢3❤2😁1
دانشمند جوانمرد آزاده
دکتر میر جلالالدین کزازی از نامدارترین استادان ادبیات فارسی است. گذشته از روش نثرنویسی مایل به سرهگرایی ایشان (نگارنده خود سالها تحت تأثیر این شیوه بود و البته امروز آن را به همان شکل پیشین نمیپسندد)، و گذشته از ملاحظات علمی در روش تصحیح یا شرح متون، آنچه در آثار ایشان جلوهگر است آشنایی ژرف با ادبیات فارسی و قدرت بیان و ذوق درخشان و دلیری در مواجهه با دشواریها و نهراسیدن از کارهای بزرگ سخت است.
اما امروز نمیخواهم از اینها سخن بگویم. سخن در اخلاق و خوی و منش است. البته پیش از آن شایسته است در جایگاه شاگرد کوچک ایشان بگویم آنچه در کتابهای پرشمار ایشان نمود یافته بخشی اندک از دانش ایشان را نمایان میسازد. کسانی که محضر استاد را درک کردهاند و مانند این شاگرد کنجکاو پرسشهای چندگانه و پیچیده از ایشان داشتهاند بهخوبی میدانند که وسعت اطلاعات، عمق مطالعات، حضور ذهن، قدرت حافظه و تحلیل ایشان در مسائلی که نه موضوع درس است و نه موضوع بحث بهراستی شگفتانگیز است. هر بار از ایشان سوالی به گمان خود دشوار کردهام در پاسخ با انبوهی از شواهد و مثالها و تحلیلها مواجه شدهام. به یاد ندارم تا کنون در زندگی از شنیدن پاسخ پرسشهایم تا به این اندازه شگفتزده شده باشم.
نیز به یاد ندارم در کسی بیش از استاد کزازی عشق خروشان و شور و شوق جوشان نسبت به فرهنگ ایران و ایرانی را دیده باشم. عشقی «شرارانگیز و طوفانی» در دل و جان اوست که گاه موجب طغیان قلم میشود و گاه او را از وادی اعتدال بیرون میکشد. او به تمام مظاهر فرهنگ ایرانی از مشاهیر و کتابها تا بناها و خوراکهایش عشق میورزد. وقتی در وصف شاهنامه سخن میگوید تکتک ذرات وجود عزیزش جوش و خروش است و شگفتا آنگاه که دربارۀ چلوکباب ایرانی سخن میگوید کلامش با چنان هیجان و توصیفات دلانگیزی همراه است که این بنده با وجود پرهیز از خوردن گوشت سراپا تمنای کباب میشود و هر بار خود را برای این پرهیز نابجا گرفتار «خسران مبین» مییابد.
استاد کزازی، مهربان است. جوانمرد است. فروتن است. خوشخوی است. گشادهروی است و در آموزش گشادهدست. با اینهمه به یاد ندارم سختگیری خاصی از ایشان نسبت به دانشجویان دیده باشم. در کلاسهای پربارش حضور و غیاب نمیکرد و گاه این مصرع اهلی شیرازی (ملهم از یک مصرع حافظ) را، به جای آن میخواند: «هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو».
سه خاطرۀ خود از استاد کزازی را در فرستۀ بعدی نقل میکنم.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
دکتر میر جلالالدین کزازی از نامدارترین استادان ادبیات فارسی است. گذشته از روش نثرنویسی مایل به سرهگرایی ایشان (نگارنده خود سالها تحت تأثیر این شیوه بود و البته امروز آن را به همان شکل پیشین نمیپسندد)، و گذشته از ملاحظات علمی در روش تصحیح یا شرح متون، آنچه در آثار ایشان جلوهگر است آشنایی ژرف با ادبیات فارسی و قدرت بیان و ذوق درخشان و دلیری در مواجهه با دشواریها و نهراسیدن از کارهای بزرگ سخت است.
اما امروز نمیخواهم از اینها سخن بگویم. سخن در اخلاق و خوی و منش است. البته پیش از آن شایسته است در جایگاه شاگرد کوچک ایشان بگویم آنچه در کتابهای پرشمار ایشان نمود یافته بخشی اندک از دانش ایشان را نمایان میسازد. کسانی که محضر استاد را درک کردهاند و مانند این شاگرد کنجکاو پرسشهای چندگانه و پیچیده از ایشان داشتهاند بهخوبی میدانند که وسعت اطلاعات، عمق مطالعات، حضور ذهن، قدرت حافظه و تحلیل ایشان در مسائلی که نه موضوع درس است و نه موضوع بحث بهراستی شگفتانگیز است. هر بار از ایشان سوالی به گمان خود دشوار کردهام در پاسخ با انبوهی از شواهد و مثالها و تحلیلها مواجه شدهام. به یاد ندارم تا کنون در زندگی از شنیدن پاسخ پرسشهایم تا به این اندازه شگفتزده شده باشم.
نیز به یاد ندارم در کسی بیش از استاد کزازی عشق خروشان و شور و شوق جوشان نسبت به فرهنگ ایران و ایرانی را دیده باشم. عشقی «شرارانگیز و طوفانی» در دل و جان اوست که گاه موجب طغیان قلم میشود و گاه او را از وادی اعتدال بیرون میکشد. او به تمام مظاهر فرهنگ ایرانی از مشاهیر و کتابها تا بناها و خوراکهایش عشق میورزد. وقتی در وصف شاهنامه سخن میگوید تکتک ذرات وجود عزیزش جوش و خروش است و شگفتا آنگاه که دربارۀ چلوکباب ایرانی سخن میگوید کلامش با چنان هیجان و توصیفات دلانگیزی همراه است که این بنده با وجود پرهیز از خوردن گوشت سراپا تمنای کباب میشود و هر بار خود را برای این پرهیز نابجا گرفتار «خسران مبین» مییابد.
استاد کزازی، مهربان است. جوانمرد است. فروتن است. خوشخوی است. گشادهروی است و در آموزش گشادهدست. با اینهمه به یاد ندارم سختگیری خاصی از ایشان نسبت به دانشجویان دیده باشم. در کلاسهای پربارش حضور و غیاب نمیکرد و گاه این مصرع اهلی شیرازی (ملهم از یک مصرع حافظ) را، به جای آن میخواند: «هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو».
سه خاطرۀ خود از استاد کزازی را در فرستۀ بعدی نقل میکنم.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
❤16👍4👎3
انتقادپذیری آمیخته با لطف
افتخار آن را داشتم که استاد کزازی، راهنمایی پایاننامۀ کارشناسی ارشد بنده با موضوع «خنیا در شاهنامه» را بپذیرند. در آن پایاننامه با جسارت جبلّی خود چند جا گفتهها و آثار ایشان را نقد کرده بودم. استاد نهتنها با گشادهرویی و فروتنی سخنان این هیچمدان را پذیرفتند که در جلسۀ دفاع از پایاننامه هم بنده را با لطف خود بسیار شرمنده کردند.
پیش از مشورتِ استادان برای اعلام نمره رسم چنین است که حضار از اتاق خارج میشوند و سپس برای شنیدن نتیجه بازمیگردند. آن روز استاد در اقدامی نامعمول حاضران در جلسه را از خروج منع کردند و خود بدون نظر خواستن از استادان محترم داور و مشاور نمرۀ بنده را بیست اعلام کردند. یعنی آن انتقادها و جسارتها ذرهای در داوری استاد اثر منفی نگذاشت که حتی بر لطف و مهر ایشان افزود.
واکنش نسبت به بدگوییها
بنده برای ورود به دورۀ دکتری رشتۀ ادبیات در آزمون سه دانشگاه شهر تهران شرکت کردم (در آن زمان هر دانشگاه جداگانه آزمونی برگزار میکرد) و در هر سه نیز به مصاحبۀ علمی دعوت شدم. پیش از رفتن به مصاحبۀ یکی از دانشگاهها با استاد مشورت کردم که آیا بروم یا نه. استاد با آگاهی از علاقۀ زیاد بنده به شعر خاقانی شروانی گفتند: «دانشگاه خوبی است و آقای دکتر فلانی (نام را عمداً ذکر نمیکنم) در آنجاست که مردی دانشمند است و خاقانی را هم خوب میشناسد».
روزی که برای مصاحبه رفتم همان فردی که کزازی او را فاضل و خاقانیشناس خوانده بود از من پرسید: «خاقانی را چقدر میشناسی؟» گفتم: «شیدا و شیفتۀ شعر خاقانیام و دیوانش را بارها خواندهام و برای رفع مشکلاتم هم از محضر استاد کزازی بهرهیاب شدهام». پوزخندی زد و گفت: «کزازی که خاقانیشناس نیست».
از دیدن تفاوت بنیادین خوی و منش و رفتار استاد کزازی با آن مدرّس دانشگاه متعجب و رنجیدهخاطر شدم و بر اثر همین رنجش به اقتضای خامیِ لایزالی (این نوع خامی، ربطی به جوانی ندارد) و شاید با آمیزهای از شیطنت کار بدی کردم و حرف آن آقای دکتر محترم را برای استاد کزازی بازگفتم.
هرگز از زبان استاد کزازی نسبت به هیچ کسی حرف زشتی نشنیده بودم و انتظار داشتم در برابر آن بدگویی شخص نامنبرده دستکم سخنی سرد از ایشان بشنوم. مکثی کردند و گفتند: «جای رنجش نیست. دید و داوری ایشان چنین است» (نقل دقیق و عین کلام استاد) و دیگر در آن موضوع سخنی نگفتند.
فروتنی و بزرگواری
در همایش موسیقی شعر حافظ قرار بود بنده، که آن زمان دانشجوی دورۀ دکتری ادبیات دانشگاه تهران بودم، نیز پس از سخنرانی استاد، در باب موسیقی شعر حافظ سخنی بگویم.
استاد کزازی پس از سخنرانی خود به اتاق مجاور سالن اصلی تشریف آوردند و مرا که بعد از شنیدن سخنان شیوای ایشان برای برداشتن یادداشتی به آنجا رفته بودم دیدند و فرمودند: «آقای فیروزیان هر گاه زمان سخنرانی شما شد مرا آگاه کنید تا بیایم و بهره ببرم».
از این مایه بزرگواری و فروتنی استاد شرمسار شدم. البته آنقدر کانا نبودم که بگویم همین الان قرار است سخن بگویم. با خجالت از لطف ایشان تشکر کردم و خارج شدم.
در میانههای سخنرانیام دیدم که استاد خود بدون اطلاعی از جانب بنده وارد سالن شدند. بدین ترتیب چون در آغاز سخنرانی، ایشان در سالن حضور نداشتنند حتی نشد که از ایشان به رسم ادب کسب اجازه و طلب رخصت کنم. آنچه از آن روز برایم ماند فقط شرمندگی نبود. ایشان به این شاگرد نالایق ضعیف، درس تواضع و بزرگواری دادند.
امروز که زادروز استاد نازنین بزرگوار عزیزم دکتر کزازی است با نقل این سه خاطره یادشان را گرامی داشتم. امیدوارم دیر بمانند و نور ببخشند.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
افتخار آن را داشتم که استاد کزازی، راهنمایی پایاننامۀ کارشناسی ارشد بنده با موضوع «خنیا در شاهنامه» را بپذیرند. در آن پایاننامه با جسارت جبلّی خود چند جا گفتهها و آثار ایشان را نقد کرده بودم. استاد نهتنها با گشادهرویی و فروتنی سخنان این هیچمدان را پذیرفتند که در جلسۀ دفاع از پایاننامه هم بنده را با لطف خود بسیار شرمنده کردند.
پیش از مشورتِ استادان برای اعلام نمره رسم چنین است که حضار از اتاق خارج میشوند و سپس برای شنیدن نتیجه بازمیگردند. آن روز استاد در اقدامی نامعمول حاضران در جلسه را از خروج منع کردند و خود بدون نظر خواستن از استادان محترم داور و مشاور نمرۀ بنده را بیست اعلام کردند. یعنی آن انتقادها و جسارتها ذرهای در داوری استاد اثر منفی نگذاشت که حتی بر لطف و مهر ایشان افزود.
واکنش نسبت به بدگوییها
بنده برای ورود به دورۀ دکتری رشتۀ ادبیات در آزمون سه دانشگاه شهر تهران شرکت کردم (در آن زمان هر دانشگاه جداگانه آزمونی برگزار میکرد) و در هر سه نیز به مصاحبۀ علمی دعوت شدم. پیش از رفتن به مصاحبۀ یکی از دانشگاهها با استاد مشورت کردم که آیا بروم یا نه. استاد با آگاهی از علاقۀ زیاد بنده به شعر خاقانی شروانی گفتند: «دانشگاه خوبی است و آقای دکتر فلانی (نام را عمداً ذکر نمیکنم) در آنجاست که مردی دانشمند است و خاقانی را هم خوب میشناسد».
روزی که برای مصاحبه رفتم همان فردی که کزازی او را فاضل و خاقانیشناس خوانده بود از من پرسید: «خاقانی را چقدر میشناسی؟» گفتم: «شیدا و شیفتۀ شعر خاقانیام و دیوانش را بارها خواندهام و برای رفع مشکلاتم هم از محضر استاد کزازی بهرهیاب شدهام». پوزخندی زد و گفت: «کزازی که خاقانیشناس نیست».
از دیدن تفاوت بنیادین خوی و منش و رفتار استاد کزازی با آن مدرّس دانشگاه متعجب و رنجیدهخاطر شدم و بر اثر همین رنجش به اقتضای خامیِ لایزالی (این نوع خامی، ربطی به جوانی ندارد) و شاید با آمیزهای از شیطنت کار بدی کردم و حرف آن آقای دکتر محترم را برای استاد کزازی بازگفتم.
هرگز از زبان استاد کزازی نسبت به هیچ کسی حرف زشتی نشنیده بودم و انتظار داشتم در برابر آن بدگویی شخص نامنبرده دستکم سخنی سرد از ایشان بشنوم. مکثی کردند و گفتند: «جای رنجش نیست. دید و داوری ایشان چنین است» (نقل دقیق و عین کلام استاد) و دیگر در آن موضوع سخنی نگفتند.
فروتنی و بزرگواری
در همایش موسیقی شعر حافظ قرار بود بنده، که آن زمان دانشجوی دورۀ دکتری ادبیات دانشگاه تهران بودم، نیز پس از سخنرانی استاد، در باب موسیقی شعر حافظ سخنی بگویم.
استاد کزازی پس از سخنرانی خود به اتاق مجاور سالن اصلی تشریف آوردند و مرا که بعد از شنیدن سخنان شیوای ایشان برای برداشتن یادداشتی به آنجا رفته بودم دیدند و فرمودند: «آقای فیروزیان هر گاه زمان سخنرانی شما شد مرا آگاه کنید تا بیایم و بهره ببرم».
از این مایه بزرگواری و فروتنی استاد شرمسار شدم. البته آنقدر کانا نبودم که بگویم همین الان قرار است سخن بگویم. با خجالت از لطف ایشان تشکر کردم و خارج شدم.
در میانههای سخنرانیام دیدم که استاد خود بدون اطلاعی از جانب بنده وارد سالن شدند. بدین ترتیب چون در آغاز سخنرانی، ایشان در سالن حضور نداشتنند حتی نشد که از ایشان به رسم ادب کسب اجازه و طلب رخصت کنم. آنچه از آن روز برایم ماند فقط شرمندگی نبود. ایشان به این شاگرد نالایق ضعیف، درس تواضع و بزرگواری دادند.
امروز که زادروز استاد نازنین بزرگوار عزیزم دکتر کزازی است با نقل این سه خاطره یادشان را گرامی داشتم. امیدوارم دیر بمانند و نور ببخشند.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
❤27👍6👎4
بانوان در عرصۀ تصحیح متون کهن
«از زن محقق و مصحح درنمیآید». این سخنی است که بارها از زبان برخی استادان، همکاران، دانشجویان و دوستانم شنیدهام. متأسفانه گاه گویندۀ این جمله یا جملاتی از این دست خود از جماعت نسوان بودهاند. با اینهمه شواهدی هست که نشان میدهد عمومیت چنین باوری بهتدریج رو به کاهش نهاده است. امروز نقش زنان در جامعۀ علمی و دانشگاهی پررنگ است و آنان میکوشند اعتماد به نفسی را که به ناحق از ایشان سلب شده است بازیابند و دست به کارهایی بزرگ بزنند.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، که بر اساس نیت واقف گرانقدرش، در سالهای اخیر به یکی از مهمترین نهادهای حمایت از زبان و ادبیات فارسی و مصححان و مؤلفان این حوزه تبدیل شده است، تحت مدیریت شایستۀ دوست دانشمند، دکتر محمد افشینوفایی، ملاحظات، توجهات و اهدافی جانبی را هم، که همگی همسو با نیت اصلی واقف است، دنبال کرده و به شکلی ستودنی از عهدۀ کار برآمده است.
از جملۀ این ملاحظات، رویکرد برونمرزی و سعی در برقرار نگاه داشتن ارتباط نویسندگان و پژوهشگران خارجی یا ایرانیان ساکن خارج کشور با ایران است. حمایت از اهل قلم در شهرستانها یکی دیگر از رویکردهای پسندیدۀ بنیاد است. و جز این آنچه در یادداشت حاضر قصد تأکید بر آن را دارم اهمیت دادن به کوشش و دانش بانوان پژوهنده و نویسنده است. ازجمله کتابهای انتشارات بنیاد موقوفات در سال ۱۴۰۳ که به دست بانوان تألیف شده اشعار شاعران قاجاری در نشریّات آن عصر (جلد اوّل) تدوین و تحقیق خانم دکتر رقیّه فراهانی و کارستان سخن نوشتۀ خانم دکتر ندا غیاثی است. بنیاد همچنین اخیراً دو دیوان مهم تاریخ ادبیات فارسی را با تصحیح دو بانوی دانشور منتشر کرده است:
دیوان منوچهری دامغانی از قرن پنجم با تصحیح بانو دکتر راضیه آبادیان (با بررسی حدود ۸۰ دستنویس و با استفاده از دهها جُنگ و جُنگواره) و دیوان رشیدالدین وطواط از قرن ششم هجری با تصحیح خانم دکتر سارا سعیدی ورنوسفادرانی (بر اساس ۲۱ دستنویس و جنگ).
جز تصحیح متن منظوم کهن، نقاط اشتراک دیگری میان کار دو محقق نامبرده وجود دارد. اساس کار این دو تن رسالۀ دکتری ایشان بوده و جالب اینکه استاد راهنمای هر دو، جناب آقای دکتر تقی پورنامداریان عزیز بودهاند. هر دو مصحح، با تعهدی کمالگرایانه و شوقی وافر، به تلاش چندساله در دورۀ دکتری بسنده نکردهاند و به مدّتِ حدود یک دهه پس از تاریخ دفاع خود، برای تکمیل و تنقیح کار خویش رنج بررسی و مقابلۀ نسخههای مختلف و تحقیق در منابع جانبی (جنگها، تذکرهها و...) را بر خود هموار کردهاند.
هر دو دیوان پیشتر به اهتمام مصححانی دیگر به چاپ رسیده است. دیوان منوچهری بارها نشر یافته است. یکی از چاپهای پیشین آن را نیز که تصحیح حبیب یغمایی (به کوشش سید علی آل داود) است بنیاد موقوفات افشار منتشر کرده است؛ اما مشهورترین چاپ این دیوان را زندهیاد دکتر محمد دبیرسیاقی فراهم آورده بودند. دیوان رشید وطواط را نیز استاد سعید نفیسی به چاپ رسانده بودند. از صفات ستودنی هر دو بانوی گرامی که به تصحیح مجدد دو دیوان مذکور همت گماشتهاند آن است که با رعایت کمال احترام و فروتنی و قدرشناسی از کار بزرگان پیشین یاد کردهاند و با زبانی علمی از کاستیهای کار ایشان سخن گفتهاند. به جرئت میتوان گفت متن مصحَحِ این دو بانوی محقق، بر حاصل تلاش ارزشمند استادان درگذشته در چاپ دیوانهای منوچهری و رشید وطواط ارجحیت دارد و از این پس اهل تحقیق باید این دو تصحیح جدید را منبع و مرجع تحقیقات خود قرار دهند.
انتشار دیوان منوچهری دامغانی و دیوان رشیدالدین وطواط را به بنیاد موقوفات افشار و جامعۀ علمی ادبیات کشور تبریک میگویم و نیز به خانمها آبادیان و سعیدی که بار دیگر نشان دادند از زن محقق و مصحح درمیآید. و درست آن است که بگوییم در عرصۀ پژوهش تفاوتی میان زن و مرد نیست.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
«از زن محقق و مصحح درنمیآید». این سخنی است که بارها از زبان برخی استادان، همکاران، دانشجویان و دوستانم شنیدهام. متأسفانه گاه گویندۀ این جمله یا جملاتی از این دست خود از جماعت نسوان بودهاند. با اینهمه شواهدی هست که نشان میدهد عمومیت چنین باوری بهتدریج رو به کاهش نهاده است. امروز نقش زنان در جامعۀ علمی و دانشگاهی پررنگ است و آنان میکوشند اعتماد به نفسی را که به ناحق از ایشان سلب شده است بازیابند و دست به کارهایی بزرگ بزنند.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، که بر اساس نیت واقف گرانقدرش، در سالهای اخیر به یکی از مهمترین نهادهای حمایت از زبان و ادبیات فارسی و مصححان و مؤلفان این حوزه تبدیل شده است، تحت مدیریت شایستۀ دوست دانشمند، دکتر محمد افشینوفایی، ملاحظات، توجهات و اهدافی جانبی را هم، که همگی همسو با نیت اصلی واقف است، دنبال کرده و به شکلی ستودنی از عهدۀ کار برآمده است.
از جملۀ این ملاحظات، رویکرد برونمرزی و سعی در برقرار نگاه داشتن ارتباط نویسندگان و پژوهشگران خارجی یا ایرانیان ساکن خارج کشور با ایران است. حمایت از اهل قلم در شهرستانها یکی دیگر از رویکردهای پسندیدۀ بنیاد است. و جز این آنچه در یادداشت حاضر قصد تأکید بر آن را دارم اهمیت دادن به کوشش و دانش بانوان پژوهنده و نویسنده است. ازجمله کتابهای انتشارات بنیاد موقوفات در سال ۱۴۰۳ که به دست بانوان تألیف شده اشعار شاعران قاجاری در نشریّات آن عصر (جلد اوّل) تدوین و تحقیق خانم دکتر رقیّه فراهانی و کارستان سخن نوشتۀ خانم دکتر ندا غیاثی است. بنیاد همچنین اخیراً دو دیوان مهم تاریخ ادبیات فارسی را با تصحیح دو بانوی دانشور منتشر کرده است:
دیوان منوچهری دامغانی از قرن پنجم با تصحیح بانو دکتر راضیه آبادیان (با بررسی حدود ۸۰ دستنویس و با استفاده از دهها جُنگ و جُنگواره) و دیوان رشیدالدین وطواط از قرن ششم هجری با تصحیح خانم دکتر سارا سعیدی ورنوسفادرانی (بر اساس ۲۱ دستنویس و جنگ).
جز تصحیح متن منظوم کهن، نقاط اشتراک دیگری میان کار دو محقق نامبرده وجود دارد. اساس کار این دو تن رسالۀ دکتری ایشان بوده و جالب اینکه استاد راهنمای هر دو، جناب آقای دکتر تقی پورنامداریان عزیز بودهاند. هر دو مصحح، با تعهدی کمالگرایانه و شوقی وافر، به تلاش چندساله در دورۀ دکتری بسنده نکردهاند و به مدّتِ حدود یک دهه پس از تاریخ دفاع خود، برای تکمیل و تنقیح کار خویش رنج بررسی و مقابلۀ نسخههای مختلف و تحقیق در منابع جانبی (جنگها، تذکرهها و...) را بر خود هموار کردهاند.
هر دو دیوان پیشتر به اهتمام مصححانی دیگر به چاپ رسیده است. دیوان منوچهری بارها نشر یافته است. یکی از چاپهای پیشین آن را نیز که تصحیح حبیب یغمایی (به کوشش سید علی آل داود) است بنیاد موقوفات افشار منتشر کرده است؛ اما مشهورترین چاپ این دیوان را زندهیاد دکتر محمد دبیرسیاقی فراهم آورده بودند. دیوان رشید وطواط را نیز استاد سعید نفیسی به چاپ رسانده بودند. از صفات ستودنی هر دو بانوی گرامی که به تصحیح مجدد دو دیوان مذکور همت گماشتهاند آن است که با رعایت کمال احترام و فروتنی و قدرشناسی از کار بزرگان پیشین یاد کردهاند و با زبانی علمی از کاستیهای کار ایشان سخن گفتهاند. به جرئت میتوان گفت متن مصحَحِ این دو بانوی محقق، بر حاصل تلاش ارزشمند استادان درگذشته در چاپ دیوانهای منوچهری و رشید وطواط ارجحیت دارد و از این پس اهل تحقیق باید این دو تصحیح جدید را منبع و مرجع تحقیقات خود قرار دهند.
انتشار دیوان منوچهری دامغانی و دیوان رشیدالدین وطواط را به بنیاد موقوفات افشار و جامعۀ علمی ادبیات کشور تبریک میگویم و نیز به خانمها آبادیان و سعیدی که بار دیگر نشان دادند از زن محقق و مصحح درمیآید. و درست آن است که بگوییم در عرصۀ پژوهش تفاوتی میان زن و مرد نیست.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
❤14👎5👍4
Forwarded from عیدگاه
مصیبت عظمی
همهی منظرهها تاریک است
همهی پنجرهها غمگیناند
در هوا دیگر آن حالت رویایی نیست
باغ دلمرده و سرد
رنگ رخسارهی گلها همه زرد
هر کجا چشم بیندازی چشماندازیست
که تماشایی نیست
از در و دشت جنون میبارد
باد میکوبد سر بر سر سنگ
رود چون مار به خود میپیچد
ابر خون میبارد
بعد ازین با این درد
در تنی تاب شکیبایی نیست
مردمان پیر و جوان خرد و کلان
سینه را چاکزنان مویکَنان مویهکُنان
بر زبان نام کسی را دارند
که به نامآوریاش هیچ کسی
زیر این گنبد مینایی نیست
خاک بر سر ریزان
سر به دیوار و به در میکوبند
و دمادم از هم میپرسند
که چرا او دیگر شاعر نیمایی نیست
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
همهی منظرهها تاریک است
همهی پنجرهها غمگیناند
در هوا دیگر آن حالت رویایی نیست
باغ دلمرده و سرد
رنگ رخسارهی گلها همه زرد
هر کجا چشم بیندازی چشماندازیست
که تماشایی نیست
از در و دشت جنون میبارد
باد میکوبد سر بر سر سنگ
رود چون مار به خود میپیچد
ابر خون میبارد
بعد ازین با این درد
در تنی تاب شکیبایی نیست
مردمان پیر و جوان خرد و کلان
سینه را چاکزنان مویکَنان مویهکُنان
بر زبان نام کسی را دارند
که به نامآوریاش هیچ کسی
زیر این گنبد مینایی نیست
خاک بر سر ریزان
سر به دیوار و به در میکوبند
و دمادم از هم میپرسند
که چرا او دیگر شاعر نیمایی نیست
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
😁5👎4👍3❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خطاب به پروانهها
با احترام به نظر کسانی که آقای رضا براهنی را شاعر میدانند، همیشه در عجب بودهام که چطور ممکن است کسی تا این مایه بیمایه باشد و تا این اندازه یاوه بگوید و باز طرفدارانی داشته باشد. روزی که به این جمله یا مثلواره برخوردم تا حدی آرام گرفتم:
«حتی اگر گاو باشی در صورت قرار گرفتن در زمان و مکان مناسب پرستندگانی خواهی یافت».
زندهیاد براهنی (بی آنکه خدای نکرده بخواهم او را با آن حیوان بیآزار عزیز مقایسه کنم و اصولاً در مثل مناقشه نیست) هم از زمان و مکان مناسب بهره برد و توانست طرفدارانی پیدا کند که اگر این نوشته را بخوانند نگارنده را احمق میشمارند و از او به فرسنگ میگریزند (و چه لطف بزرگی میکنند).
براهنی به اقرار خود کوشید شعر را نهتنها از وزن عروضی عاری کند که حتی از مفهوم و تصویر و احساس هم دور سازد. «شیر بی یال و دم و اشکم» او قرار بود به خودی خود جذاب باشد؛ اما چیزی بهواقع مهوّع و نفرتانگیز است. امروز که شعر نیمایی دوست عزیزم دکتر وحید عیدگاه را خواندم یاد براهنی و کتاب خطاب به پروانهها افتادم که در آنجا فرموده بود:
چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟
(مگر بودی استاد؟ 😅)
@roshananemehr
با احترام به نظر کسانی که آقای رضا براهنی را شاعر میدانند، همیشه در عجب بودهام که چطور ممکن است کسی تا این مایه بیمایه باشد و تا این اندازه یاوه بگوید و باز طرفدارانی داشته باشد. روزی که به این جمله یا مثلواره برخوردم تا حدی آرام گرفتم:
«حتی اگر گاو باشی در صورت قرار گرفتن در زمان و مکان مناسب پرستندگانی خواهی یافت».
زندهیاد براهنی (بی آنکه خدای نکرده بخواهم او را با آن حیوان بیآزار عزیز مقایسه کنم و اصولاً در مثل مناقشه نیست) هم از زمان و مکان مناسب بهره برد و توانست طرفدارانی پیدا کند که اگر این نوشته را بخوانند نگارنده را احمق میشمارند و از او به فرسنگ میگریزند (و چه لطف بزرگی میکنند).
براهنی به اقرار خود کوشید شعر را نهتنها از وزن عروضی عاری کند که حتی از مفهوم و تصویر و احساس هم دور سازد. «شیر بی یال و دم و اشکم» او قرار بود به خودی خود جذاب باشد؛ اما چیزی بهواقع مهوّع و نفرتانگیز است. امروز که شعر نیمایی دوست عزیزم دکتر وحید عیدگاه را خواندم یاد براهنی و کتاب خطاب به پروانهها افتادم که در آنجا فرموده بود:
چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟
(مگر بودی استاد؟ 😅)
@roshananemehr
👎14👍11😁6❤1
تکمله
جا دارد اشاره کنم استفهام انکاری پایان مطلب دشمنتراش قبل، بازگفتِ سخنی از سایه است که در پیر پرنیاناندیش چنین ثبت شده است:
«آقای دکتر براهنی یه کتابی نوشته به اسم چرا دیگر شاعر نیمایی نیستم؟... عزیز من! مگر قبلاً شاعر نیمایی بودی که حالا نیستی؟! با خودت داری تعارف میکنی به خدا! (بلند بلند میخندد)».*
گفتنی است آش شعر براهنی چنان شور است که حتی دکتر ضیاء موحد که خود در شعر بد گفتن و شعر بد را ستودن دارای مراتب و مدارج عالی است (برای نقد کتاب مقالاتِ مثلاً نقد ادبی ایشان نک: اینجا) هرچه میکوشد تا صریح سخن نگوید (ظاهراً از بیم طرفداران سینهچاک استاد براهنی) نمیتواند پنهان کند که براهنی را شاعر نمیداند. به این بخش از گفتوگوی او با مهدی مظفری ساوجی بنگرید:
«به نظر شما دکتر براهنی با نوشتن «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» آیا توانست هوای تازهای برای شعر امروز فارسی به ارمغان بیاورد؟
موحد: اگرچه خیلیها مدعی بودند که توانست، ولی واقعیتش این است که نتوانست. برای اینکه تجربیات خودش هم ناموفق بود. آن چیزهایی که به عنوان نمونۀ شعر (حالا بگو پستمدرن) به دست داده بود هیچ کدام از نظر فرم آن قدرت القایی را نداشتند.
شعر براهنی از نظر شما چه مشکلاتی داشت؟
موحد: نمیخواهم وارد این قضیه بشوم. اگر بخواهم بگویم او شاعر نیست و دارد زور میزند خیلی گرفتاری درست میکند.
فکر نمیکنم گرفتاری چندانی هم درست کند.
موحد: قبلاً هم خیلیها خواستهاند این حرف را از دهان من بیرون بکشند.
به هر حال اگر حرف درستی است باید زده شود که لااقل دیگران به بیراهه کشیده نشوند.
موحد: من به شعر براهنی اعتقادی ندارم. او اصلاً زبان فارسی و ظرفیتهای زبان فارسی را در شعر نمیشناسد. این را شما میتوانید از شعرهایی که در قوالب قدیم گفته بفهمید. یعنی اگر کسی شعرهایی را که براهنی خواسته در قالبهای قدیم بگوید بخواند متوجه میشود او چقدر کممایه است؛ چهقدر دور است از ظرافتهای زبان فارسی».* *
سخت است چیزی به اسم شعر بنویسی که نه سایه آن را شعر بداند و نه دشمن شعر سایه یعنی ضیاء موحد. براهنی با شعر درخشان خویش موفق شده دو قطب متضاد و متخاصم را به صلح و توافقی تام و تمام برساند. این مایه از بیهنری خود هنری است.
ـــــــــــ
* پیر پرنیاناندیش، میلاد عظیمی و عاطفه طیه در صحبت سایه، تهران: سخن، ۱۳۹۱، ص ۱۲۶۰.
* * پنهان در آینه؛ گفتگو با ضیاء موحد، مهدی مظفری ساوجی، تهران: هرمس، ۱۳۹۵، ص ۳۰۱-۳۰۳.
@roshananemehr
جا دارد اشاره کنم استفهام انکاری پایان مطلب دشمنتراش قبل، بازگفتِ سخنی از سایه است که در پیر پرنیاناندیش چنین ثبت شده است:
«آقای دکتر براهنی یه کتابی نوشته به اسم چرا دیگر شاعر نیمایی نیستم؟... عزیز من! مگر قبلاً شاعر نیمایی بودی که حالا نیستی؟! با خودت داری تعارف میکنی به خدا! (بلند بلند میخندد)».*
گفتنی است آش شعر براهنی چنان شور است که حتی دکتر ضیاء موحد که خود در شعر بد گفتن و شعر بد را ستودن دارای مراتب و مدارج عالی است (برای نقد کتاب مقالاتِ مثلاً نقد ادبی ایشان نک: اینجا) هرچه میکوشد تا صریح سخن نگوید (ظاهراً از بیم طرفداران سینهچاک استاد براهنی) نمیتواند پنهان کند که براهنی را شاعر نمیداند. به این بخش از گفتوگوی او با مهدی مظفری ساوجی بنگرید:
«به نظر شما دکتر براهنی با نوشتن «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» آیا توانست هوای تازهای برای شعر امروز فارسی به ارمغان بیاورد؟
موحد: اگرچه خیلیها مدعی بودند که توانست، ولی واقعیتش این است که نتوانست. برای اینکه تجربیات خودش هم ناموفق بود. آن چیزهایی که به عنوان نمونۀ شعر (حالا بگو پستمدرن) به دست داده بود هیچ کدام از نظر فرم آن قدرت القایی را نداشتند.
شعر براهنی از نظر شما چه مشکلاتی داشت؟
موحد: نمیخواهم وارد این قضیه بشوم. اگر بخواهم بگویم او شاعر نیست و دارد زور میزند خیلی گرفتاری درست میکند.
فکر نمیکنم گرفتاری چندانی هم درست کند.
موحد: قبلاً هم خیلیها خواستهاند این حرف را از دهان من بیرون بکشند.
به هر حال اگر حرف درستی است باید زده شود که لااقل دیگران به بیراهه کشیده نشوند.
موحد: من به شعر براهنی اعتقادی ندارم. او اصلاً زبان فارسی و ظرفیتهای زبان فارسی را در شعر نمیشناسد. این را شما میتوانید از شعرهایی که در قوالب قدیم گفته بفهمید. یعنی اگر کسی شعرهایی را که براهنی خواسته در قالبهای قدیم بگوید بخواند متوجه میشود او چقدر کممایه است؛ چهقدر دور است از ظرافتهای زبان فارسی».* *
سخت است چیزی به اسم شعر بنویسی که نه سایه آن را شعر بداند و نه دشمن شعر سایه یعنی ضیاء موحد. براهنی با شعر درخشان خویش موفق شده دو قطب متضاد و متخاصم را به صلح و توافقی تام و تمام برساند. این مایه از بیهنری خود هنری است.
ـــــــــــ
* پیر پرنیاناندیش، میلاد عظیمی و عاطفه طیه در صحبت سایه، تهران: سخن، ۱۳۹۱، ص ۱۲۶۰.
* * پنهان در آینه؛ گفتگو با ضیاء موحد، مهدی مظفری ساوجی، تهران: هرمس، ۱۳۹۵، ص ۳۰۱-۳۰۳.
@roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
خطاب به پروانهها
با احترام به نظر کسانی که آقای رضا براهنی را شاعر میدانند، همیشه در عجب بودهام که چطور ممکن است کسی تا این مایه بیمایه باشد و تا این اندازه یاوه بگوید و باز طرفدارانی داشته باشد. روزی که به این جمله یا مثلواره برخوردم تا حدی آرام گرفتم:…
با احترام به نظر کسانی که آقای رضا براهنی را شاعر میدانند، همیشه در عجب بودهام که چطور ممکن است کسی تا این مایه بیمایه باشد و تا این اندازه یاوه بگوید و باز طرفدارانی داشته باشد. روزی که به این جمله یا مثلواره برخوردم تا حدی آرام گرفتم:…
👍8👎8😁6
متر ۱۰۰
ما مِتر صدِ کلامِ شیوای توییم
با شقشقهات شریکِ غمهای توییم
از مستیِ ششکلاسه فارغ شده، لیک
مخمور میِ سوادِ بالای توییم
جالب بابلی
https://www.tg-me.com/roshananemehr
ما مِتر صدِ کلامِ شیوای توییم
با شقشقهات شریکِ غمهای توییم
از مستیِ ششکلاسه فارغ شده، لیک
مخمور میِ سوادِ بالای توییم
جالب بابلی
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
😁13👎4❤2
استاد ارجمند، جناب دکتر امید طبیبزاده، تصمیمی مبارک گرفتهاند تا یادداشتهای خواندنی خود را در کانالی مزیّن به نام شریف خویش منتشر کنند.
دوستداران زبانشناسی، ترجمه، معرفی و نقد کتاب، وزن شعر فارسی و دیگر مباحث ادبی همچون بنده از این کانال بهرهها توانند برد.
@roshananemehr
دوستداران زبانشناسی، ترجمه، معرفی و نقد کتاب، وزن شعر فارسی و دیگر مباحث ادبی همچون بنده از این کانال بهرهها توانند برد.
@roshananemehr
Telegram
Omid Tabibzadeh/ امید طبیبزاده
یادداشتها /Notes
👍9👎5❤4
رسمِ زیستن
خوش بود فارغ ز بندِ کفر و ایمان زیستن
حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن
شیوۀ رندانِ بیپرواخرام* از من مپرس
اینقدَر دانم که دشوارست آسان زیستن
تا چه راز اندر تهِ** این پرده پنهان کردهاند
مرگ، مکتوبی بوَد کو راست عنوان «زیستن»
راحتِ جاوید، ترکِ اختلاطِ مردم است
چون خضِر باید ز چشمِ خلق پنهان زیستن
روزِ وصلِ یار جان دِه، ورنه عمری بعد ازین
همچو ما از زیستن خواهی پشیمان زیستن
غالب دهلوی
ــــــــــ
پینوشت:
* بیپرواخرام: آنکه بیپروا میخرامد. کنایه از کسی که رها از هر قید و بندی میزید و توجهی به مشکلات و کار دنیا ندارد. ظاهراً غالب دهلوی این واژه را از شعر بیدل دهلوی برگرفته است:
ابر رحمت سخت بیپرواخرام است ای صدف
تا کدامین رشحه اینجا بازگرداند عنان
** ته: زیر.
استعمال «ته» به معنی «زیر» در هند از دیرباز رواج داشته و از جمله در دیوان دو شاعر همشهری غالب یعنی امیر خسرو و امیر حسن بارها به کار رفته است (نک: اینجا).
در متون کهنتر و تألیفشده در ایران هم این واژه را میتوان یافت. برای نمونه در ویس و رامین آمده است: «ز شرمِ دایه سر در ته فگنده» (لغتنامۀ دهخدا، ذیل ته). جالب اینکه تنها در چاپ هند (به کوشش ویلیام ناسو لیس و احمد علی، کلکته، ۱۸۶۵، ص ۸۵) چنین ضبطی هست و در چاپهای دیگر به جای «ته»، «بر» آمده است (نک: ویس و رامین چاپ مجتبی مینوی، ص ۱۲۹؛ چاپ محمدجعفر محجوب، ص ۹۷؛ چاپ ماگالی تودوا و الکساندر گواخاریا، ص ۱۳۵؛ چاپ محمد روشن، ص ۱۰۸). ظاهراً مصححان دیگر (برخلاف دهخدا) چون با معنی یادشده آشنایی نداشتهاند «ته» را نادرست یافته و «بر» را برگزیدهاند.
به نظر بنده تمام پژوهندگان ارجمند یادشده، جز گردآورندگان چاپ هند، راه خطا رفتهاند و ضبط اصیل و دشوار را فرونهادهاند.
گفتنی است بسیاری از ابیات شاعران کهن که در منظومهها و دیوانهای تصحیحشده به شکل غلط ضبط شده در لغتنامۀ گرانسنگ علّامه علیاکبر دهخدا به صورت درست آمده است.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
خوش بود فارغ ز بندِ کفر و ایمان زیستن
حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن
شیوۀ رندانِ بیپرواخرام* از من مپرس
اینقدَر دانم که دشوارست آسان زیستن
تا چه راز اندر تهِ** این پرده پنهان کردهاند
مرگ، مکتوبی بوَد کو راست عنوان «زیستن»
راحتِ جاوید، ترکِ اختلاطِ مردم است
چون خضِر باید ز چشمِ خلق پنهان زیستن
روزِ وصلِ یار جان دِه، ورنه عمری بعد ازین
همچو ما از زیستن خواهی پشیمان زیستن
غالب دهلوی
ــــــــــ
پینوشت:
* بیپرواخرام: آنکه بیپروا میخرامد. کنایه از کسی که رها از هر قید و بندی میزید و توجهی به مشکلات و کار دنیا ندارد. ظاهراً غالب دهلوی این واژه را از شعر بیدل دهلوی برگرفته است:
ابر رحمت سخت بیپرواخرام است ای صدف
تا کدامین رشحه اینجا بازگرداند عنان
** ته: زیر.
استعمال «ته» به معنی «زیر» در هند از دیرباز رواج داشته و از جمله در دیوان دو شاعر همشهری غالب یعنی امیر خسرو و امیر حسن بارها به کار رفته است (نک: اینجا).
در متون کهنتر و تألیفشده در ایران هم این واژه را میتوان یافت. برای نمونه در ویس و رامین آمده است: «ز شرمِ دایه سر در ته فگنده» (لغتنامۀ دهخدا، ذیل ته). جالب اینکه تنها در چاپ هند (به کوشش ویلیام ناسو لیس و احمد علی، کلکته، ۱۸۶۵، ص ۸۵) چنین ضبطی هست و در چاپهای دیگر به جای «ته»، «بر» آمده است (نک: ویس و رامین چاپ مجتبی مینوی، ص ۱۲۹؛ چاپ محمدجعفر محجوب، ص ۹۷؛ چاپ ماگالی تودوا و الکساندر گواخاریا، ص ۱۳۵؛ چاپ محمد روشن، ص ۱۰۸). ظاهراً مصححان دیگر (برخلاف دهخدا) چون با معنی یادشده آشنایی نداشتهاند «ته» را نادرست یافته و «بر» را برگزیدهاند.
به نظر بنده تمام پژوهندگان ارجمند یادشده، جز گردآورندگان چاپ هند، راه خطا رفتهاند و ضبط اصیل و دشوار را فرونهادهاند.
گفتنی است بسیاری از ابیات شاعران کهن که در منظومهها و دیوانهای تصحیحشده به شکل غلط ضبط شده در لغتنامۀ گرانسنگ علّامه علیاکبر دهخدا به صورت درست آمده است.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
👍8👎4❤3
جلد ششم دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در
شبهقاره
فرهنگستان زبان و ادب فارسی، با گذشت چهار سال از انتشار جلد پنجم دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در شبهقاره، موفق به چاپ جلد ششم این دانشنامه شد. این دانشنامه حاصل زحمات پژوهشگران گروه شبهقاره در فرهنگستان و همکاری برخی پژوهشگران ایرانی و هندی و پاکستانی خارج از فرهنگستان با این گروه است.
از آنجا که حدود یکششمِ حجم مطالب جلد ششم این دانشنامه (بیش از ۹۰ صفحه؛ به ترتیب مداخل «عراقی»، «عزیز لکهنوی»، «عطار نیشابوری در شبهقاره»، «عطای تتوی» و «غالب دهلوی») نوشتۀ اینجانب است و در نتیجه از نظر حجم محتوای تولیدشده (فارغ از کیفیت آن) بیش از سایر همکاران ارجمندم در شکلگیری این جلد نقش داشتهام بهخوبی از مشکلاتی که در تألیف آن وجود داشته آگاهم و نیز به حکم «اهل البیت ادری بما فی البیت» از نقاط ضعف و قوّت آن آگاهی دارم.
منتقدان در نقد این جلد از دانشنامه پیش از هر چیز باید دشواریها و موانعی را که در راه تألیف آن وجود داشته در نظر آورند. در این روزگار وانفسا که بخش اعظم مسئولان کشور توجه به فرهنگ ایرانزمین را امری زائد تلقی میکنند باید چنین تلاشهایی را غنیمت شمرد و از آن حمایت کرد.
شایسته است توجه خوانندگان را به دو نکته جلب کنم. شماری از مقالات این جلد تنها مطالبِ موجود به زبان فارسی در باب موضوعات طرحشده هستند و برخی از مقالات نیز که در موضوعهایی آشنا نوشته شدهاند، کاملترین مطالبِ نشریافته در باب این موضوعات شمرده میشوند.
هرچند اتمام کار این جلد با قطع همکاری نگارنده با فرهنگستان زبان و ادب فارسی همراه بود، آرزو میکنم جلدهای بعدی این دانشنامه به همت دوستان عزیزم در گروه شبهقاره بهزودی با کیفیت و دقتی شایسته تألیف شود و در اختیار علاقهمندان قرار گیرد.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
شبهقاره
فرهنگستان زبان و ادب فارسی، با گذشت چهار سال از انتشار جلد پنجم دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در شبهقاره، موفق به چاپ جلد ششم این دانشنامه شد. این دانشنامه حاصل زحمات پژوهشگران گروه شبهقاره در فرهنگستان و همکاری برخی پژوهشگران ایرانی و هندی و پاکستانی خارج از فرهنگستان با این گروه است.
از آنجا که حدود یکششمِ حجم مطالب جلد ششم این دانشنامه (بیش از ۹۰ صفحه؛ به ترتیب مداخل «عراقی»، «عزیز لکهنوی»، «عطار نیشابوری در شبهقاره»، «عطای تتوی» و «غالب دهلوی») نوشتۀ اینجانب است و در نتیجه از نظر حجم محتوای تولیدشده (فارغ از کیفیت آن) بیش از سایر همکاران ارجمندم در شکلگیری این جلد نقش داشتهام بهخوبی از مشکلاتی که در تألیف آن وجود داشته آگاهم و نیز به حکم «اهل البیت ادری بما فی البیت» از نقاط ضعف و قوّت آن آگاهی دارم.
منتقدان در نقد این جلد از دانشنامه پیش از هر چیز باید دشواریها و موانعی را که در راه تألیف آن وجود داشته در نظر آورند. در این روزگار وانفسا که بخش اعظم مسئولان کشور توجه به فرهنگ ایرانزمین را امری زائد تلقی میکنند باید چنین تلاشهایی را غنیمت شمرد و از آن حمایت کرد.
شایسته است توجه خوانندگان را به دو نکته جلب کنم. شماری از مقالات این جلد تنها مطالبِ موجود به زبان فارسی در باب موضوعات طرحشده هستند و برخی از مقالات نیز که در موضوعهایی آشنا نوشته شدهاند، کاملترین مطالبِ نشریافته در باب این موضوعات شمرده میشوند.
هرچند اتمام کار این جلد با قطع همکاری نگارنده با فرهنگستان زبان و ادب فارسی همراه بود، آرزو میکنم جلدهای بعدی این دانشنامه به همت دوستان عزیزم در گروه شبهقاره بهزودی با کیفیت و دقتی شایسته تألیف شود و در اختیار علاقهمندان قرار گیرد.
https://www.tg-me.com/roshananemehr
Telegram
روشنان مهر
نوشتههای مهدی فیروزیان
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
درنگی در فرهنگ و هنر ایرانزمین
❤8👎7👍5💔2
عطار نیشابوری در شبهقاره.pdf
847.3 KB
«عطار نیشابوری در شبهقاره»، مهدی فیروزیان،
دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در شبهقاره، ج ۶، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۴۰۲.
@roshananemehr
دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در شبهقاره، ج ۶، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۴۰۲.
@roshananemehr
👍9👎7❤4