#امام_صادق
دلیكه سوخت وشد دود وگشت خاكستر
خزان لگد زدوشد ياس ديگری پرپر
دوباره پيكر پاكی كبود شد از زهر
دوباره تيغ عطش پارهپاره كرد جگر
سرای سوخته را باز هم عدو سوزاند
دوباره تازه شده داغ دود وآتش و در
ميان شعله فتاده خليل آل علی
چه آتشی كه شرر زد به قلب پيغمبر
امام صادق وسجاده وتهجد واشك
شب وتهاجم خصم وجسارتی ديگر
پياده، ازنفس افتاده، دست بسته امام
سواره، ابن ربيع سيه دل كافر
بهرقدم كه زمين خورد، چونكه برميخواست
بهياد پهلوی مجروح، گفت: ای مادر
ميان طعنه ودشنام وناسزای عدو
دلش شكست به احوال زينب مضطر
شنيد زخم زبان، هرچه ياعلی میگفت
مدينه ياس دگر ديد، رنگ نيلوفر
زداغ غربت قبر تو شيعهات دارد
دلی شكسته وقلبی كباب و ديدهء تر
هلاك میشود آل سعود از آه
دلی كه سوخت وشد دود وگشت خاكستر
سعيد نسيمی
@rozeh_1
دلیكه سوخت وشد دود وگشت خاكستر
خزان لگد زدوشد ياس ديگری پرپر
دوباره پيكر پاكی كبود شد از زهر
دوباره تيغ عطش پارهپاره كرد جگر
سرای سوخته را باز هم عدو سوزاند
دوباره تازه شده داغ دود وآتش و در
ميان شعله فتاده خليل آل علی
چه آتشی كه شرر زد به قلب پيغمبر
امام صادق وسجاده وتهجد واشك
شب وتهاجم خصم وجسارتی ديگر
پياده، ازنفس افتاده، دست بسته امام
سواره، ابن ربيع سيه دل كافر
بهرقدم كه زمين خورد، چونكه برميخواست
بهياد پهلوی مجروح، گفت: ای مادر
ميان طعنه ودشنام وناسزای عدو
دلش شكست به احوال زينب مضطر
شنيد زخم زبان، هرچه ياعلی میگفت
مدينه ياس دگر ديد، رنگ نيلوفر
زداغ غربت قبر تو شيعهات دارد
دلی شكسته وقلبی كباب و ديدهء تر
هلاك میشود آل سعود از آه
دلی كه سوخت وشد دود وگشت خاكستر
سعيد نسيمی
@rozeh_1
#امام_صادق
حتي در آن لحظه كه جسمش نيمهجان است
آقا به فكر ساعت و وقت اذان است
او سنگِ ما را نيمهشب بر سينه ميزد
آقاي ما از بس كه خوب و مهربان است
عِلمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بیکران بیکران است
از دیگران هرچند که خيري نديده
اما هميشه او به فكر ديگران است
در خانه خود نیز امنیت ندارد
آن خانهای که هر دو عالم را امان است
در شعله آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتي او براي اهل خانهست
اي كاش دنبالش يكي ديگر میآمد
ابن ربیع پست خيلي بددهان است
از بسکه پشت مرکب، آقا را کشیدند
ازچشمهایش اشک و از پا خون روان است
آنقدر دستش را كشید، آقا زمين خورد
ميخواهد او برخيزد اما ناتوان است
اصلا برای رنج خود گریه نکرده
اشكش براي زجرهاي كاروان است
با اين نفسها كه به سختي در ميآيند
ذكر لبش اي واي، اي واي عمهجان است
هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است
در روز هم بايد به دنبالش بگرديم
قبر غریبش بسکه بينام ونشان است
آرش براری
@rozeh_1
حتي در آن لحظه كه جسمش نيمهجان است
آقا به فكر ساعت و وقت اذان است
او سنگِ ما را نيمهشب بر سينه ميزد
آقاي ما از بس كه خوب و مهربان است
عِلمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بیکران بیکران است
از دیگران هرچند که خيري نديده
اما هميشه او به فكر ديگران است
در خانه خود نیز امنیت ندارد
آن خانهای که هر دو عالم را امان است
در شعله آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتي او براي اهل خانهست
اي كاش دنبالش يكي ديگر میآمد
ابن ربیع پست خيلي بددهان است
از بسکه پشت مرکب، آقا را کشیدند
ازچشمهایش اشک و از پا خون روان است
آنقدر دستش را كشید، آقا زمين خورد
ميخواهد او برخيزد اما ناتوان است
اصلا برای رنج خود گریه نکرده
اشكش براي زجرهاي كاروان است
با اين نفسها كه به سختي در ميآيند
ذكر لبش اي واي، اي واي عمهجان است
هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است
در روز هم بايد به دنبالش بگرديم
قبر غریبش بسکه بينام ونشان است
آرش براری
@rozeh_1
#امام_صادق
جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند
هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند
روضه خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم
رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند
آنچه این شهر مسلمان سر پیرش آورد
کافران کی به سر اهل کتاب آوردند
گفت این کوچه همانست همان در ، اینها
مثل آن روز لگد را به حساب آوردند
بر سر چیدن گل ولوله شد آخر هم
از میان در و دیوار گلاب آوردند
گفت پیر است و قرارست که او را ببرند
دست بردند به شمشیر و طناب آوردند
ناگهان گریه شد و گفت که نیت کردند
بکنند آنچه سر طفل رباب آوردند
مثل هر بار که از کرببلا می خوانیم
روضهخوان حنجره اش خشک شد،آب آوردند
محسن ناصحی
@rozeh_1
جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند
هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند
روضه خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم
رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند
آنچه این شهر مسلمان سر پیرش آورد
کافران کی به سر اهل کتاب آوردند
گفت این کوچه همانست همان در ، اینها
مثل آن روز لگد را به حساب آوردند
بر سر چیدن گل ولوله شد آخر هم
از میان در و دیوار گلاب آوردند
گفت پیر است و قرارست که او را ببرند
دست بردند به شمشیر و طناب آوردند
ناگهان گریه شد و گفت که نیت کردند
بکنند آنچه سر طفل رباب آوردند
مثل هر بار که از کرببلا می خوانیم
روضهخوان حنجره اش خشک شد،آب آوردند
محسن ناصحی
@rozeh_1
#امام_صادق
کاش خاموش کُنَد اشک ، مُصلایش را
کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را
به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش میشد بِتِکاننَد سَر و پایَش را
به زمین خورد ، زمین خورد ، زمین خورد مُدام
ولی از دست ندادند تماشایش را
درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش
بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را
کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد
بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را
او خودش خواسته تا روضهی مادر گیرد
جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را
او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار
زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد
میزند تا شکند بازویِ زهرایش را
دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمهی کوچک خود دید و نَفَسهایش را
خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب
کاش میشد که نبیند لبِ بابایش را
حسن لطفی
@rozeh_1
کاش خاموش کُنَد اشک ، مُصلایش را
کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را
به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش میشد بِتِکاننَد سَر و پایَش را
به زمین خورد ، زمین خورد ، زمین خورد مُدام
ولی از دست ندادند تماشایش را
درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش
بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را
کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد
بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را
او خودش خواسته تا روضهی مادر گیرد
جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را
او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار
زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد
میزند تا شکند بازویِ زهرایش را
دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمهی کوچک خود دید و نَفَسهایش را
خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب
کاش میشد که نبیند لبِ بابایش را
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_صادق
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
علی اکبر لطیفیان
@rozeh_1
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
علی اکبر لطیفیان
@rozeh_1
#امام_صادق
شد بار چندم حرف پیغمبر زمین خورد.
یک بار دیگر سوره ی کوثر زمین خورد.
دستار او بر دور گردن، دست بسته.
در کوچه هم چون جد خود حیدر زمین خورد.
تا خانه اش در بین آتش سوخت، یاد از.
یک روضه کرد و ناله زد مادر زمین خورد.
از زیر پا تا جا نمازش را کشیدند.
مثل عمو حسن به صورت بر زمین خورد.
در آخر هر مجلس درسش که روضه است.
با ناله رفت از هوش و از منبر زمین خورد.
همراه یک بابای دل خسته به پای.
پیکر بی جان علی اکبر زمین خورد.
از خیمه تا گودال قتله گاه ارباب.
بر سر زنان صد بار یک خواهر زمین خورد.
با سنگی از یک پیر زن از پشت بامی.
از روی عرش نیزه ها یک سر زمین خورد.
یک نیمه شب دنبال مرکب تا که رفت او.
در هر قدم با یاد یک دختر زمین خورد.
رسول رشیدی راد
@rozeh_1
شد بار چندم حرف پیغمبر زمین خورد.
یک بار دیگر سوره ی کوثر زمین خورد.
دستار او بر دور گردن، دست بسته.
در کوچه هم چون جد خود حیدر زمین خورد.
تا خانه اش در بین آتش سوخت، یاد از.
یک روضه کرد و ناله زد مادر زمین خورد.
از زیر پا تا جا نمازش را کشیدند.
مثل عمو حسن به صورت بر زمین خورد.
در آخر هر مجلس درسش که روضه است.
با ناله رفت از هوش و از منبر زمین خورد.
همراه یک بابای دل خسته به پای.
پیکر بی جان علی اکبر زمین خورد.
از خیمه تا گودال قتله گاه ارباب.
بر سر زنان صد بار یک خواهر زمین خورد.
با سنگی از یک پیر زن از پشت بامی.
از روی عرش نیزه ها یک سر زمین خورد.
یک نیمه شب دنبال مرکب تا که رفت او.
در هر قدم با یاد یک دختر زمین خورد.
رسول رشیدی راد
@rozeh_1
#امام_صادق
میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت
علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت
رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند
نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت
کسی که آیه یِ قرآنِ بی معصوم از بَر بود
عبا را از روی تفسیر آیات مبین انداخت
مگر نور امامت را ندید از چشم های او
چرا از روی بغض عمامه اش را بر زمین انداخت؟؟
کسی که در میان کوچه و بازار او را بُرد
عجب زخم عمیقی بر دِلِ روح الامین انداخت
درآن وقتی که شدمسموم زهر کین به زعم من
خدا شالِ سیاهی بر روی عرش برین انداخت
برای داغ جان سوزش که قاصر هستم از وصفش
خدا حُزنِ عجیبی درقلوب مومنین انداخت
علی اصغر یزدی
@rozeh_1
میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت
علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت
رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند
نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت
کسی که آیه یِ قرآنِ بی معصوم از بَر بود
عبا را از روی تفسیر آیات مبین انداخت
مگر نور امامت را ندید از چشم های او
چرا از روی بغض عمامه اش را بر زمین انداخت؟؟
کسی که در میان کوچه و بازار او را بُرد
عجب زخم عمیقی بر دِلِ روح الامین انداخت
درآن وقتی که شدمسموم زهر کین به زعم من
خدا شالِ سیاهی بر روی عرش برین انداخت
برای داغ جان سوزش که قاصر هستم از وصفش
خدا حُزنِ عجیبی درقلوب مومنین انداخت
علی اصغر یزدی
@rozeh_1
#امام_صادق
با طنابی آمد و با زور بازو را کشید
رفت دنبالِ خودش این پیرِ کَمسو را کشید
بعد از اینکه بر زمین اُفتاد از سجادهاش
رویِ خاکِ حجرهاش تا پشتِ در او را کشید
پیرمرد از آتشِ در رد شد اما داد زد
حَتم دارم که به در بدجور پهلو را کشید
گاه بر دیوار خورد و گاه هم بر خاک خورد
خوب پیدا هست بر این راه اَبرو را کشید
نانجیبی از محاسن نانجیبی از عباش
یک نفر زد پشتِ پا و یک نفر مو را کشید
چشمها را باز کرد و دید دنبالِ علی
آنکه او را میکِشَد در شعله بانو را کشید
چشمها را باز کرد ، دختری را باز دید
میدَود دستی ولی از دور گیسو را کشید
زجر نازش میکند بر خار و تیغ و سنگ و خاک
گاه پهلو را کشید و گاه زانو را کشید
حسن لطفی
@rozeh_1
با طنابی آمد و با زور بازو را کشید
رفت دنبالِ خودش این پیرِ کَمسو را کشید
بعد از اینکه بر زمین اُفتاد از سجادهاش
رویِ خاکِ حجرهاش تا پشتِ در او را کشید
پیرمرد از آتشِ در رد شد اما داد زد
حَتم دارم که به در بدجور پهلو را کشید
گاه بر دیوار خورد و گاه هم بر خاک خورد
خوب پیدا هست بر این راه اَبرو را کشید
نانجیبی از محاسن نانجیبی از عباش
یک نفر زد پشتِ پا و یک نفر مو را کشید
چشمها را باز کرد و دید دنبالِ علی
آنکه او را میکِشَد در شعله بانو را کشید
چشمها را باز کرد ، دختری را باز دید
میدَود دستی ولی از دور گیسو را کشید
زجر نازش میکند بر خار و تیغ و سنگ و خاک
گاه پهلو را کشید و گاه زانو را کشید
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_صادق
از روی خاکای جاده نبرید
سمت قصر جام و باده نبرید
خودتون سوار مرکبا شدید
امامو پای پیاده نبرید
پُش سرش تموم دنیا میگه وای
طناب آوردن و مولا میگه وای
زیر لب خودش میگه وای مادرم
وسط شعلهها زهرا میگه وای
بذارید عمامهشو سرش کنه
بذارید عبا به پیکرش کنه
از تو شعله یه کم آهسته برید
بذارید که یاد مادرش کنه
پشت مرکب پشت زین نمیکشن
روی خاکا با جبین نمیکشن
از محاسنش خجالت بکشید
پیرمردو زمین نمیکشن
طعنههای بیحساب نیاز نداشت
اینهمه رنج و عذاب نیاز نداشت
این پیرمرد که خودش داره میاد
دور گردنش طناب نیاز نداشت
یه چیزی میگم دلا شکسته شه
چشمای همه به خون نشسته شه
یه چیزی میگم شما داد بزنید
کاش همیشه دست مردا بسته شه
زینب و سنگای بام واویلا
کوچههای تنگ شام واویلا
ریسمان به دور دست و گردنِ
زن و بچهء امام واویلا
بچهها خسته بودن چیکار میکرد
بهم پیوسته بودن چیکار میکرد
نمیخواست بذاره سیلی بخورن
دستاشم بسته بودن چیکار میکرد
حامد خاکی
@rozeh_1
از روی خاکای جاده نبرید
سمت قصر جام و باده نبرید
خودتون سوار مرکبا شدید
امامو پای پیاده نبرید
پُش سرش تموم دنیا میگه وای
طناب آوردن و مولا میگه وای
زیر لب خودش میگه وای مادرم
وسط شعلهها زهرا میگه وای
بذارید عمامهشو سرش کنه
بذارید عبا به پیکرش کنه
از تو شعله یه کم آهسته برید
بذارید که یاد مادرش کنه
پشت مرکب پشت زین نمیکشن
روی خاکا با جبین نمیکشن
از محاسنش خجالت بکشید
پیرمردو زمین نمیکشن
طعنههای بیحساب نیاز نداشت
اینهمه رنج و عذاب نیاز نداشت
این پیرمرد که خودش داره میاد
دور گردنش طناب نیاز نداشت
یه چیزی میگم دلا شکسته شه
چشمای همه به خون نشسته شه
یه چیزی میگم شما داد بزنید
کاش همیشه دست مردا بسته شه
زینب و سنگای بام واویلا
کوچههای تنگ شام واویلا
ریسمان به دور دست و گردنِ
زن و بچهء امام واویلا
بچهها خسته بودن چیکار میکرد
بهم پیوسته بودن چیکار میکرد
نمیخواست بذاره سیلی بخورن
دستاشم بسته بودن چیکار میکرد
حامد خاکی
@rozeh_1
#امام_صادق
همه ى شهر غرق خوابند و
پير ميخانه بى قرارِ خدا
پيرمردى كه مادرش زهراست
بوده از كودكى بهار خدا
باز هم كوچه ى بنى هاشم
باز هم دود و آتش و هيزم
اُف به دنياى بى وفاى شما
اُف به اين بى حيايىِ مردم
خانه آتش گرفت اين دفعه
دست هايش به ريسمان بستند
در آتش گرفته را اينبار
بى هوا روى كودكان بستند
بر سرش داد مى كشد نامرد
تا كه عمامه بر سرش نكند
من بميرم!قبول كرد آقا
تا جسارت به مادرش نكند
او سوار و پياده در پى او
مى دود پير مرد آل على
پا برهنه بدون نعلينش
شده تكرار درد آل على
هى زمين خورد پيش چشم همه
غم او تا به كربلا مى رفت
ناگهان ياد عمه اش افتاد
داد او تا خرابه ها مى رفت
عمه بود و يتيم هاى حسين
عمه بود و جماعتى خوشحال
عمه بود و سرشكسته ى او
عمه بود و قصه ى گودال
آه گودال و جسم بى رمقى
كه نگاهش به آسمان ها بود
عده اى استخاره مى كردند
بين خولى و شمر دعوا بود..
آرمان صائمى
@rozeh_1
همه ى شهر غرق خوابند و
پير ميخانه بى قرارِ خدا
پيرمردى كه مادرش زهراست
بوده از كودكى بهار خدا
باز هم كوچه ى بنى هاشم
باز هم دود و آتش و هيزم
اُف به دنياى بى وفاى شما
اُف به اين بى حيايىِ مردم
خانه آتش گرفت اين دفعه
دست هايش به ريسمان بستند
در آتش گرفته را اينبار
بى هوا روى كودكان بستند
بر سرش داد مى كشد نامرد
تا كه عمامه بر سرش نكند
من بميرم!قبول كرد آقا
تا جسارت به مادرش نكند
او سوار و پياده در پى او
مى دود پير مرد آل على
پا برهنه بدون نعلينش
شده تكرار درد آل على
هى زمين خورد پيش چشم همه
غم او تا به كربلا مى رفت
ناگهان ياد عمه اش افتاد
داد او تا خرابه ها مى رفت
عمه بود و يتيم هاى حسين
عمه بود و جماعتى خوشحال
عمه بود و سرشكسته ى او
عمه بود و قصه ى گودال
آه گودال و جسم بى رمقى
كه نگاهش به آسمان ها بود
عده اى استخاره مى كردند
بين خولى و شمر دعوا بود..
آرمان صائمى
@rozeh_1
#امام_صادق
با پیرمرد خسته که دعوا نمیکنند
با دست بسته وارد بَلوا نمیکنند
از پشت بام خانه به خانه نمیروند
وقتی که نیمه شب شده غوغا نمیکنند
بر خانهء امام که حمله نمیبرند
اینگونه با بزرگ حرم تا نمیکنند
در خانه ای که هست زن و بچه بین آن
آتش به پشت خانه که برپا نمیکنند
وقتی هنوز نالهء زهرا رسد بگوش
تکرار داغ حضرت زهرا نمیکنند
شاید زنی به پشت درِ خانه آمده
در را که با فشار لگد وا نمیکنند
شه را پیاده در پیِ مرکب نمیکِشند
با کینه هتک حرمت آقا نمیکنند
هفتاد ساله را که دگر هول نمیدهند
یک ذرّه رحم ، یا که مدارا نمیکنند
پیش امام پشت سرِ هم شراب خورد
این رسم را به دِیر و کلیسا نمیکنند
بزم شراب ریشه ز بزم یزید داشت
یکجا بگو که ظلم در آنجا نمیکنند
با خیزران زد و ز لبش خون دوباره ریخت
یک عدّه چشم بسته ، تماشا نمیکنند
دندان سنگ خورده دوباره شکسته شد
خجلت ز جای بوسهء طاها نمیکنند
تَه ماندهء شراب خودش را به طشت ریخت
فکری به حال زینب کبری نمیکنند
مجتبی صمدی
@rozeh_1
با پیرمرد خسته که دعوا نمیکنند
با دست بسته وارد بَلوا نمیکنند
از پشت بام خانه به خانه نمیروند
وقتی که نیمه شب شده غوغا نمیکنند
بر خانهء امام که حمله نمیبرند
اینگونه با بزرگ حرم تا نمیکنند
در خانه ای که هست زن و بچه بین آن
آتش به پشت خانه که برپا نمیکنند
وقتی هنوز نالهء زهرا رسد بگوش
تکرار داغ حضرت زهرا نمیکنند
شاید زنی به پشت درِ خانه آمده
در را که با فشار لگد وا نمیکنند
شه را پیاده در پیِ مرکب نمیکِشند
با کینه هتک حرمت آقا نمیکنند
هفتاد ساله را که دگر هول نمیدهند
یک ذرّه رحم ، یا که مدارا نمیکنند
پیش امام پشت سرِ هم شراب خورد
این رسم را به دِیر و کلیسا نمیکنند
بزم شراب ریشه ز بزم یزید داشت
یکجا بگو که ظلم در آنجا نمیکنند
با خیزران زد و ز لبش خون دوباره ریخت
یک عدّه چشم بسته ، تماشا نمیکنند
دندان سنگ خورده دوباره شکسته شد
خجلت ز جای بوسهء طاها نمیکنند
تَه ماندهء شراب خودش را به طشت ریخت
فکری به حال زینب کبری نمیکنند
مجتبی صمدی
@rozeh_1
#امام_صادق
نور را در کوچه ی ظلمت کشیدن مشکل است
پا برهنه در پی مرکب دویدن مشکل است
آسمان گر بر زمین افتد ، قیامت میشود
آسمانی را به روی خاک دیدن مشکل است
خوشه ی انگور ، تیره چون دل منصور بود
دانه دانه مرگ را بر لب چشیدن مشکل است
خانه ی آتش گرفته ، روضه خوان مادر است
ناله ی زن را زپشت در شنیدن مشکل است
قاتلی برادشت یک شمشیر....پیغمبر رسید
ده نفر با اسب در مقتل رسیدن مشکل است
میثم مومنی نژاد
@rozeh_1
نور را در کوچه ی ظلمت کشیدن مشکل است
پا برهنه در پی مرکب دویدن مشکل است
آسمان گر بر زمین افتد ، قیامت میشود
آسمانی را به روی خاک دیدن مشکل است
خوشه ی انگور ، تیره چون دل منصور بود
دانه دانه مرگ را بر لب چشیدن مشکل است
خانه ی آتش گرفته ، روضه خوان مادر است
ناله ی زن را زپشت در شنیدن مشکل است
قاتلی برادشت یک شمشیر....پیغمبر رسید
ده نفر با اسب در مقتل رسیدن مشکل است
میثم مومنی نژاد
@rozeh_1
#امام_صادق
بخدا سخت ترین لحظه ی عمرم این بود
که شبیه دل زینب جگرم خونین بود
دستِ بسته، دلِ شب، در پیِ استر، گریان
چون اسیریِ حرم، خاطره ای غمگین بود
یاد غمهای رقیه، جگرم را سوزاند
و همین روضه برای دل من تسکین بود
وسط شعله ی آتش، نفسم بند آمد
وای بر قاتل زهرا، به لبم نفرین بود
ناصبی بود و به مادر، بد و بیرا میگفت
بد دهن بود و فقط بر لب او توهین بود
ریسمان بسته چو مولام، کشیدند مرا
این جفا از خلفا، یک عمل ننگین بود
تن خود را سپرِ اهل حرم میکردم
در دفاعِ حرم فاطمه سهمم این بود
با وجودیکه اهانت به نهایت دیدم
باز هم تلخ ترینَش، به نظر شیرین بود
هیچکس زیر سم اسب تنم را نَفِشرد
یاد گودال ولی سینه ی من سنگین بود
نیزه و خنجر و شمشیر و سنانم نزدند
کِی چو جدم، تنم از خون سرم رنگین بود
اهل بیتم که گرفتار اراذل نشدند
عمه افسوس، اسیر سپهی بی دین بود
وای از دغدغه ی عمَّتِیَ المضروبه
چشمِ شامی چقدَر سوی حرم بدبین بود
محمود ژوليده
@rozeh_1
بخدا سخت ترین لحظه ی عمرم این بود
که شبیه دل زینب جگرم خونین بود
دستِ بسته، دلِ شب، در پیِ استر، گریان
چون اسیریِ حرم، خاطره ای غمگین بود
یاد غمهای رقیه، جگرم را سوزاند
و همین روضه برای دل من تسکین بود
وسط شعله ی آتش، نفسم بند آمد
وای بر قاتل زهرا، به لبم نفرین بود
ناصبی بود و به مادر، بد و بیرا میگفت
بد دهن بود و فقط بر لب او توهین بود
ریسمان بسته چو مولام، کشیدند مرا
این جفا از خلفا، یک عمل ننگین بود
تن خود را سپرِ اهل حرم میکردم
در دفاعِ حرم فاطمه سهمم این بود
با وجودیکه اهانت به نهایت دیدم
باز هم تلخ ترینَش، به نظر شیرین بود
هیچکس زیر سم اسب تنم را نَفِشرد
یاد گودال ولی سینه ی من سنگین بود
نیزه و خنجر و شمشیر و سنانم نزدند
کِی چو جدم، تنم از خون سرم رنگین بود
اهل بیتم که گرفتار اراذل نشدند
عمه افسوس، اسیر سپهی بی دین بود
وای از دغدغه ی عمَّتِیَ المضروبه
چشمِ شامی چقدَر سوی حرم بدبین بود
محمود ژوليده
@rozeh_1
#امام_صادق
باز هم سوخته انگار درِ این کوچه
نمکی خورده به زخمِ جگرِ این کوچه
من از این کوچه از این راه بدم میآید
بس که شوم است همیشه خبرِ این کوچه
اینکه عمامهاش افتاده زمین یعنی که...
ازدحامی شده انگار سرِ این کوچه
پیرمردی وسطِ راه زمین خورد ولی..
همه شادند چرا دور و برِ این کوچه
وسط خانه دلِ دخترکی میلرزد
رویِ خاک است همین که پدرِ این کوچه
آشنا میزند این صحنه دو دست بسته
قبل تر دیده دو چشمان ترِ این کوچه
كاش اين بار نسوزد بدن بانويی
از شررهای درِ شعلهورِ اين كوچه
آه یکبار علی بود و علی بود و علی
آه بانوی علی و گذرِ این کوچه
چل نفر آمده بودند میان خانه
چل نفر آمده بودند سرِ این کوچه
بوی خون ميرسد انگار هنوز از ديوار
بوی خون ميرسد از ميخِ درِ اين كوچه
احمد شاکری
@rozeh_1
باز هم سوخته انگار درِ این کوچه
نمکی خورده به زخمِ جگرِ این کوچه
من از این کوچه از این راه بدم میآید
بس که شوم است همیشه خبرِ این کوچه
اینکه عمامهاش افتاده زمین یعنی که...
ازدحامی شده انگار سرِ این کوچه
پیرمردی وسطِ راه زمین خورد ولی..
همه شادند چرا دور و برِ این کوچه
وسط خانه دلِ دخترکی میلرزد
رویِ خاک است همین که پدرِ این کوچه
آشنا میزند این صحنه دو دست بسته
قبل تر دیده دو چشمان ترِ این کوچه
كاش اين بار نسوزد بدن بانويی
از شررهای درِ شعلهورِ اين كوچه
آه یکبار علی بود و علی بود و علی
آه بانوی علی و گذرِ این کوچه
چل نفر آمده بودند میان خانه
چل نفر آمده بودند سرِ این کوچه
بوی خون ميرسد انگار هنوز از ديوار
بوی خون ميرسد از ميخِ درِ اين كوچه
احمد شاکری
@rozeh_1
#امام_صادق
شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
آنجا کسی نبود نماید حمایتم
من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
این تنگنای کوچه نماید اذیتم
سجاده ام کشید وبماند چگونه برد
خاکی شده زکینه لباس عبادتم
بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان
مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین راه گشته پریشان محاسنم
از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده
این صورت کبود و رخ پر جراحتم
اینجا جفا به ماشد و معجر کشی نشد
غمهای کربلا زده لطمه به غیرتم
قاسم نعمتی
@rozeh_1
شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
آنجا کسی نبود نماید حمایتم
من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
این تنگنای کوچه نماید اذیتم
سجاده ام کشید وبماند چگونه برد
خاکی شده زکینه لباس عبادتم
بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان
مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین راه گشته پریشان محاسنم
از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده
این صورت کبود و رخ پر جراحتم
اینجا جفا به ماشد و معجر کشی نشد
غمهای کربلا زده لطمه به غیرتم
قاسم نعمتی
@rozeh_1
#امام_صادق
شبی که دشمن بی شرم با من روبرو می شد
دلم با یاد غم هایی به اشک و آه خو می شد
دو دستم تا که شد بسته به دل یاد از علی کردم
خدایا بین کوچه چه جفاها که بر او می شد
میان راه ملعونی اهانت کرد بر زهرا
دو چشمم پر ز اشک از کینه و ظلم عدو می شد
دویدم پشت مرکب یادم از ده نعل اسب آمد
شنیدم جسم جدم زیر مرکب زیر و رو می شد
اگر چه از نفس افتادم اما نیزه داری نیست
ولی بر گردن جدم نوک نیزه فرو می شد
چه شد در گودی گودال با آن پیکر بی سر
همین اندازه می گویم که پاشیده گلو می شد
محمود اسدی
@rozeh_1
شبی که دشمن بی شرم با من روبرو می شد
دلم با یاد غم هایی به اشک و آه خو می شد
دو دستم تا که شد بسته به دل یاد از علی کردم
خدایا بین کوچه چه جفاها که بر او می شد
میان راه ملعونی اهانت کرد بر زهرا
دو چشمم پر ز اشک از کینه و ظلم عدو می شد
دویدم پشت مرکب یادم از ده نعل اسب آمد
شنیدم جسم جدم زیر مرکب زیر و رو می شد
اگر چه از نفس افتادم اما نیزه داری نیست
ولی بر گردن جدم نوک نیزه فرو می شد
چه شد در گودی گودال با آن پیکر بی سر
همین اندازه می گویم که پاشیده گلو می شد
محمود اسدی
@rozeh_1
#امام_صادق
باغبان باشد و گلزار بسوزد سخت است
لانه مرغ گرفتار بسوزد سخت است
غربت و وحشت و تاریکی و دود و آتش...
آشیانت که شب تار بسوزد سخت است
بر روی آتش این خانه کسی آب نریخت
دلت از این همه آزار بسوزد سخت است
این در سوخته داند ،که زن حاملهای
در میان در و دیوار بسوزد سخت است
روضه اینجاست اگر صورت آتش دیده
باز با سیلی اغیار بسوزد سخت است
وسط شعله فقط داد زدم وای حسین....
خیمه عترت اطهار بسوزد سخت است
ترس طفلان حرم دیدم و فهمیدم که
خیمهها بعد علمدار بسوزد سخت است
دور از چشم عمو بین بیابان تنها
دامن طفل عزادار بسوزد سخت است
تنش از کعب نی و صورتش از سیلی کین
پایش از آبله و خار بسوزد سخت است
همه در حال فرارند به غیر از زینب
در حرم عابد بیمار بسوزد سخت است
شرم کن شعله آتش ،نکند پیش رباب
چوب گهوارهاش اینار بسوزد سخت است
عبدالحسین میرزایی
@rozeh_1
باغبان باشد و گلزار بسوزد سخت است
لانه مرغ گرفتار بسوزد سخت است
غربت و وحشت و تاریکی و دود و آتش...
آشیانت که شب تار بسوزد سخت است
بر روی آتش این خانه کسی آب نریخت
دلت از این همه آزار بسوزد سخت است
این در سوخته داند ،که زن حاملهای
در میان در و دیوار بسوزد سخت است
روضه اینجاست اگر صورت آتش دیده
باز با سیلی اغیار بسوزد سخت است
وسط شعله فقط داد زدم وای حسین....
خیمه عترت اطهار بسوزد سخت است
ترس طفلان حرم دیدم و فهمیدم که
خیمهها بعد علمدار بسوزد سخت است
دور از چشم عمو بین بیابان تنها
دامن طفل عزادار بسوزد سخت است
تنش از کعب نی و صورتش از سیلی کین
پایش از آبله و خار بسوزد سخت است
همه در حال فرارند به غیر از زینب
در حرم عابد بیمار بسوزد سخت است
شرم کن شعله آتش ،نکند پیش رباب
چوب گهوارهاش اینار بسوزد سخت است
عبدالحسین میرزایی
@rozeh_1
#امام_صادق
ناگهان شعله ی آتش وسط در افتاد
باز هم یاد غم حضرت مادر افتاد
دست بسته وسط کوچه کشاندند او را
یاد مظلومیت حضرت حیدر افتاد
وسط کوچه زمین خورد و صدا زد عمه
باز از نسل علی یک گل دیگر افتاد
بین یک عده حرامی چو گرفتار شد او
نظرش سمت حریم شه بی سر افتاد
خون به قلبت شده در کرب و بلا یا جدا
آن زمانی که دو چشم تو به اکبر افتاد
وسط معرکه شمر آمد و بر سینه نشست
سر جدا کرد و زمین دید که خواهر افتاد
تا روی نیزه سر خون خدا بالا رفت
ناله یا ولدی آمد و مادر افتاد
وحید زحمت کش شهری
@rozeh_1
ناگهان شعله ی آتش وسط در افتاد
باز هم یاد غم حضرت مادر افتاد
دست بسته وسط کوچه کشاندند او را
یاد مظلومیت حضرت حیدر افتاد
وسط کوچه زمین خورد و صدا زد عمه
باز از نسل علی یک گل دیگر افتاد
بین یک عده حرامی چو گرفتار شد او
نظرش سمت حریم شه بی سر افتاد
خون به قلبت شده در کرب و بلا یا جدا
آن زمانی که دو چشم تو به اکبر افتاد
وسط معرکه شمر آمد و بر سینه نشست
سر جدا کرد و زمین دید که خواهر افتاد
تا روی نیزه سر خون خدا بالا رفت
ناله یا ولدی آمد و مادر افتاد
وحید زحمت کش شهری
@rozeh_1
#امام_صادق
چقدر روضه تو روضه مادر دارد
آتش خانه تو خاطره از در دارد
مثل آنروز در خانه پر از هیزم شد
ناله اهل حرم بین هیاهو گم شد
تا که درسوخت عجب سوختن در دیدی
ناله ها را که شنیدی به خودت لرزیدی
سر بی عمامه پای برهنه محزون
میدویدی پی مرکب به چه حالی دلخون
پای پر آبله داری جگر سوخته ای
چشم امید دلت را بخدا دوخته ای
نیمه شب در بر منصور عرق میریزی
در بر آئینه ای کور عرق میریزی
نامسلمان به دلش کینه حیدر را داشت
به علی تهمت زد حجب و حیا را بر داشت
نام زیبای علی آمد و چشمت تر شد
یادت آمد که چگونه گل او پر پرشد
مادرت خورد زمین و کمرش درد گرفت
آخرش حق علی را او ز نامرد گرفت
منزلت چشم به راهند شما دیر نکنی
همسرت پیر شده بیشترش پیر نکنی
محمد حبیب زاده
@rozeh_1
چقدر روضه تو روضه مادر دارد
آتش خانه تو خاطره از در دارد
مثل آنروز در خانه پر از هیزم شد
ناله اهل حرم بین هیاهو گم شد
تا که درسوخت عجب سوختن در دیدی
ناله ها را که شنیدی به خودت لرزیدی
سر بی عمامه پای برهنه محزون
میدویدی پی مرکب به چه حالی دلخون
پای پر آبله داری جگر سوخته ای
چشم امید دلت را بخدا دوخته ای
نیمه شب در بر منصور عرق میریزی
در بر آئینه ای کور عرق میریزی
نامسلمان به دلش کینه حیدر را داشت
به علی تهمت زد حجب و حیا را بر داشت
نام زیبای علی آمد و چشمت تر شد
یادت آمد که چگونه گل او پر پرشد
مادرت خورد زمین و کمرش درد گرفت
آخرش حق علی را او ز نامرد گرفت
منزلت چشم به راهند شما دیر نکنی
همسرت پیر شده بیشترش پیر نکنی
محمد حبیب زاده
@rozeh_1
#امام_صادق
از رویِ دیوار ، از دور و بر او ریختند
نیمه شب با ریسمانی بر سر او ریختند
کاش در آن نیمهشب زهرا نمیدیدش چه شد
بر سرِ او در قنوتِ آخرِ او ریختند
خانهاش شد خیمهگاه و چوبهای شعلهور
بِینِ خانه پیشِ چشم دختر او ریختند
فاطمه نالید مادر پهلویت را حفظ کن
تا که با آتش جماعت بر در او ریختند
آنقدر او را کشیدند و به هر سویش زدند
سنگهای کوچه قدری از پَرِ او ریختند
شهر آنشب کربلا بود و زمینش قتلگاه
تشنهای را دید قومی بر سر او ریختند
قوَتش را جمع کرد و گفت آبی سوختم
نیزه هاشان را ولی بر حنجر او ریختند
حسن لطفی
@rozeh_1
از رویِ دیوار ، از دور و بر او ریختند
نیمه شب با ریسمانی بر سر او ریختند
کاش در آن نیمهشب زهرا نمیدیدش چه شد
بر سرِ او در قنوتِ آخرِ او ریختند
خانهاش شد خیمهگاه و چوبهای شعلهور
بِینِ خانه پیشِ چشم دختر او ریختند
فاطمه نالید مادر پهلویت را حفظ کن
تا که با آتش جماعت بر در او ریختند
آنقدر او را کشیدند و به هر سویش زدند
سنگهای کوچه قدری از پَرِ او ریختند
شهر آنشب کربلا بود و زمینش قتلگاه
تشنهای را دید قومی بر سر او ریختند
قوَتش را جمع کرد و گفت آبی سوختم
نیزه هاشان را ولی بر حنجر او ریختند
حسن لطفی
@rozeh_1