Telegram Web Link
.
کرم‌های ایریشم از خوردن باز ایستادند تا به امید واهی پروانه‌شدن، در پیله خواب فرو‌ روند... درخت توت از مردن رهایی یافت!

🌀 @saeednevesht
👍6
.
به ما یاد داده‌اند سرشلوغ باشیم چون اگر بیشتر کار کنیم مفیدتر هستیم ولی همه می‌دانند که سرشلوغی و مفید بودن رابطه‌ای پرشک‌وشبهه و بافاصله از هم دارند. در واقع بیشترین تقلای ما برای این است که سرمان خلوت‌تر شود تا بتوانیم بیشتر کار کنیم.

✍️ برگرفته از جستار «دیدار اتفاقی با دوست خیالی» نوشته آدام گاپنیک، در کتابی به همین نام، نشر اطراف

🌀@saeednevesht
3
‏«در کافه‌ای دنج و کوچک نشسته‌ام؛ کافه آنقدر کوچک است که فقط برای سه میز چوبی و صندلی‌های کوچکی که پشت میزها گذاشته‌اند جا دارد. کوچک بودنش توی ذوق نمی‌زند؛ باعث شده دنج و صمیمی شود...»

از یک ‎#جستار_شخصی منتشرنشده.

پ.ن: تصویر را هوش مصنوعی برایم ساخت! تعداد میزهایش بیشتر از سه تا شد؛ عدد نمی‌فهمد این هوش مصنوعی ؛)

🌀@saeednevesht
2👍1
زندگی چیزی است که برایت اتفاق می‌افتد، وقتی داری برای چیز دیگری برنامه می‌ریزی.

🔸 برگرفته از داستان کوتاه «زندگی باالگو»، #از_کتاب و مجموعه داستان «خواب خوب بهشت»، سام شپارد، ترجمه امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی.

🌀@saeednevesht
👍6
.
اوایل تابستون پارسال بود که دوره جُستارنویسی رو با شمیم مستقیمی عزیز، توی موسسه ته‌رنگ شروع کردم. دوره‌ای که به غیر از لذت جستجو و نوشتن، برام پر بود از حس‌وحال‌های تازه و دوستی‌های جدید. و هنوزم هست.

اولین جستاری که شهریور ۱۴۰۲ در اون دوره و زیر نظر شمیم نوشتم، چند روز پیش در مجله اینترنتی شوروم منتشر شد؛ خوشحال میشم بخونیدش و نقد و نظرتون رو بِهِم بگید 😊👇

https://shurum.cloud/contents/koja-ast-jaye-residan-158

🌀 @saeednevesht
3
مگر از هوا، چیزی نزدیک‌تر و لازم‌تر برای جان آدم‌ها سراغ داریم؟

این تصویر، آینه تمام‌نما اما تیره و تاری است از نتیجه و جمع همه سیاست‌هایی که برای پاسداشت و نگاهداری از جان این مردم در پیش گرفته شده (یا نشده)

🌀 @saeednevesht
👍3
#پست_موقت

سلام 😊

بعد از این، هر از گاهی، شاید هم کمی بیشتر از هر از گاهی، متن‌های کوتاهی از روزانه‌ها و روزمرگی‌هایم‌ اینجا خواهم نوشت، با هشتگ #روزنوشت

امیدوارم به دلتان بنشیند 🌷🙏
👍84
«با سیگار مشکلی ندارید؟» این را خانم مسافر، بلافاصله بعد از اینکه درخواستش را قبول کردم، روی صفحه چت اپلیکیشن [تاکسی اینترنتی] برایم نوشت....

ادامه در پست بعد 🔻🔻

🌀@saeednevesht
«با سیگار مشکلی ندارید؟» این را خانم مسافر، بلافاصله بعد از اینکه درخواستش را قبول کردم، روی صفحه چت اپلیکیشن [تاکسی اینترنتی] برایم نوشت. نم بارانی که باریده بود، سرمای هوا را گرفته بود. فرصت چندانی برای پاسخ نداشتم؛ ترسیدم از دستش بدهم. یک لحظه ایستادم تا بتوانم با تمرکز جواب را تایپ کنم. «اگر شیشه ماشین کمی باز باشه، نه.» به گمانم در جواب، علامت شست به نشانه تأیید یا قبول فرستاد. دو دقیقه بعد از اینکه سوار شد، شیشه را تا نیمه پایین داد و سیگارش را روشن کرد. «اونقدر هم لازم نیست پایین باشه، یه خرده کافیه.» در جوابم چیزی نگفت. نمی‌دانم چرا احساس کردم باید شرطی را که گذاشته بودم، توجیه کنم. «به خاطر سینوزیت و حساسیت مزمنی که دارم، خواستم شیشه رو پایین بدید. وگرنه من خیلی هم از سیگار و دود دور نبوده‌م؛ پدر خدابیامرزم، اونقدر توی عمرش سیگار کشید تا ریه‌هاش از بین رفت» چیزی شبیه اینها را، اما خلاصه‌تر گفتم که هم توجیه درخواستم باشد و هم سر صحبت را با مسافر باز کرده باشم. مسافر اما تا مقصد بیش از چند جمله کوتاه حرفی نزد؛ یکی دو بار پرسید کی می‌رسیم و یک بار هم از بارانی که نم‌نم می‌بارید و از تمیزی هوا، در حد دو سه کلمه، تعریف کرد. در مسیر تقریباً یک‌ساعته تا مقصد، سه یا چهار سیگار کشید و در آخر پیاده شد که برود با هم‌خانه‌اش فیلم ببیند و پیتزا بخورد و حتماً باز هم سیگار بکشد. این را از مکالمه تلفنی‌اش فهمیدم. بعد از پیاده شدنش، فکر کردم چرا به آدمی که سیگار می‌کشد گفتم «پدرم از بس سیگار کشید، ریه‌هاش از بین رفت و مُرد»؟

[بخشی از یک #جستار_شخصی منتشرنشده]

پ.ن: تصویر را دادم هوش مصنوعی برایم بسازد؛ می‌گویم شیشه ماشین نیمه‌باز است، حالی‌اش نمی‌شود!

🌀@saeednevesht
11👍3
.
وقتی شروع می‌کنم به نوشتن، و فکر می‌کنم کسی قرار است این نوشته را بخواند، هی به عقب برمی‌گردم و کلمه‌ها و جملاتم را ویرایش می‌کنم؛ اما این آن چیزی نیست که دنبالش هستم، یعنی نوشتن بی‌ویرایش، انتقال مستقیم از ذهن به دست، از مغز به انگشت.

چاره چیست؟ برای کسی ننویسم؟! ندهم کسی بخواندش؟! فقط برای خودم بنویسم؟! نمی‌توانم؛ بدون مخاطب و برای هیچ مخاطبی نوشتن، در توان من نیست؛ یا حداقل، اینگونه نوشتن، خیلی برایم سخت است؛ انگار، تا مخاطبی در کار نباشد، انگیزه‌ای هم نیست...

#از_نوشتن

🌀 @saeednevesht
👍121
.
آتشفشان را دیده‌ای؟ می‌گدازد و فوران می‌کند.

من هم، در لمس تنت می‌گدازم؛
از قله بوسه‌هایت فوران می‌کنم.

آنگاه مانند گدازه‌های داغ، رودی می‌شوم،
به دامنه‌های آرام خواب - کاشکی مرگ!

سنگ می‌شوم؛

تا کِی، دوباره پس از هزاران‌هزار سال،
خاطره بوسه‌هایت
بیدارم کند!

#هیچ‌وقت_شاعر_خوبی_نخواهم_شد

🌀 @saeednevesht
👍74🔥1
.
به فروشنده لوازم‌التحریر میگم این خودکارا چند؟
میگه بیست‌وسه تومن.

یه نشونه کمیاب از اینکه توی این مملکت، گاهی هزار تومن هم ارزش داره!

▫️ ۱۲ آبان ۰۳

#روزنوشت
#ذره‌ای_دلخوشی

🌀 @saeednevesht
👍5
.
امروز صبح در مسیر خانه به محل کار، ترافیک سنگین بزرگراه اشرفی اصفهانی ایده یک‌ مطلب را به ذهنم آورد که تا مجال پیش آمد، نوشتمش؛ درباره وضعیت اینترنت و خبرهای عجیبی که در مورد فیلترینگ یا رفع آن می‌خوانیم. خبرهای عجیبی که البته برای ما کاربران عجیب نیست، از بس هر روز داریم این وضعیت را زندگی می‌کنیم؛ و به نظر می‌رسد برای متولیان امر هم عجیب نیست، از بس که به این وضعیت هیچ واکنشی نشان نمی‌دهند جز همان حرف‌های قشنگ همیشگی...

مطلب را که نوشتم، بلافاصله فرستادم برای پیوست و آنجا منتشر شد.

لینک را از سایت پیوست اینجا می‌گذارم. خوشحال می‌شوم که بخوانید و نظرتان را بگویید؛ و اگر خوب بود، برای دیگرانی هم بفرستید که فکر می‌کنید دوستش دارند 👇

🔹 مسیر حکمرانی اینترنت: تو قفل زده کلید بُرده

▫️ ۲ دی ۰۳

#روزنوشت

🌀 @saeednevesht
.
👍4
.
داشتم کتاب‌های اضافه کتابخانه، یعنی آنهایی را که دیگر جایی برایشان در ردیف کتاب‌ها نبود و به‌ناچار، روی بقیه کتاب‌ها تلنبار شده بودند، جمع می‌کردم تا در گوشه کمد یا جایی دیگر، برایشان جا پیدا کنم؛ فکر کردم از چندتایشان عکس بگیرم برای هدر لینکدین و توییترم؛ خیلی هم به دنبال گزینش کتابی خاص نبودم؛ عکسم را که گرفتم، دیدم ناخودآگاه چه کتاب‌هایی در عکس افتاده‌اند؛ و چه همنشینی و نسبت عجیبی هست بین اسم کتاب‌ها:

برنامه‌ریزی در ایران؛ در جستجوی زمان از دست‌رفته.
در باب دوستی؛ عیش مدام.
گزارش یک مرگ؛ کوچک و سخت.

و یا اگر اینگونه بخوانیم، کمی دهشتناک می‌شود:

برنامه‌ریزی در ایران؛ گزارش یک مرگ.

▫️۱۵ آذر ۰۳

#روزنوشت

🌀 @saeednevesht
👍6🥴1
.
آدم‌های ناشایست و کوتوله، کوتوله‌ها را به‌عنوان همکار و زیرمجموعه خودشان انتخاب می‌کنن؛ و مدیران شایسته، همکارانی بلندقامت را، حتی بلندقامت‌تر از خود.

#تجربه‌نوشت

🌀 @saeednevesht
👍8
.
چند روز پیش برای پسر یه کتاب خریدم که پارودی یه کتاب دیگه است که از قبل داشت. وقتی این دومی رو می‌خوند، کلی خندید و کیف کرد.

بهش گفتم حالا که دوست‌اش داشتی، خودت بشین و برای بقیه کتابایی که خوندی، پارودی بنویس. خوشش اومد و یه چیزهای بامزه‌ای هم نوشت.

حالا برگشته به من میگه، بابا میشه برای یه پارودی، پارودی بنویسیم...؟

فکر کردم ذهن‌اش چقدر کنجکاوانه، اما ناخودآگاه، داره تحلیل و نگاه منطقی و شاید هم فلسفی رو تمرین می‌کنه.

▫️۲۱ آبان ۰۳

#روزنوشت
#ذره‌ای_دلخوشی

🌀 @saeednevesht
👍112🔥1
من عاشق حیوانات هستم. البته منظورم حیوانات واقعی است، نه از این قماش که هر روز باشان سروکار دارم....

🔸 #از_کتاب «مرگ و پنگوئن» نوشته آندری کورکف، ترجمه شهریار وقفی‌پور، نشر روزنه.

🌀 @saeednevesht
👍7
.
همه ما احساسات و خاطراتی کمابیش شبیه هم داریم، اما چیزی که بعضی‌هایمان را به هم شبیه‌تر می‌کند و در آن میان، یک نفر را بزرگ‌تر جلوه می‌دهد، نحوه بیان و گفتن این احساسات است. بعضی با شعر، بعضی با کتاب، برخی با نقاشی و برخی با سکوت!

🌀 @saeednevesht
👍102
.
جلو آینه می‌ایستم، برای اصلاح صورت، و خود را در آن می‌بینم؛ سیل افکار است که سرازیر می‌شود و منطق‌های ذهنی که شکل می‌گیرد.

از جلو آینه کنار می‌روم، نیم بیشترشان محو و فراموش می‌شوند!

🌀 @saeednevesht
👍52
Success usually comes to those who are too busy to be looking for it.

▫️Henry David Thoreau

🌀 @saeednevesht
3
2025/10/31 09:37:53
Back to Top
HTML Embed Code: