این که از داغ جدایی جگرت می سوزند
غرض این است که لب تشنه دیدار شوی
تا تو از شادی عالم نکنی قطع امید
به #غم_عشق محال است سزاوار شوی
بادپیمایی گفتار ندارد ثمری
لب فرو بند که گنجینه اسرار شوی
#صائب_تبریزی
غرض این است که لب تشنه دیدار شوی
تا تو از شادی عالم نکنی قطع امید
به #غم_عشق محال است سزاوار شوی
بادپیمایی گفتار ندارد ثمری
لب فرو بند که گنجینه اسرار شوی
#صائب_تبریزی
هرچند حیا میکند از بوسهی ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهرهی اوست
الفت چه طلسمیست که باطلشدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهودهی خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
#فاضل_نظری
دلتنگی ما بیشتر از دلهرهی اوست
الفت چه طلسمیست که باطلشدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهودهی خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
#فاضل_نظری
تا تو بودی کنار من
غم دنیا منو نشکست
حتی اون روز که دستامو
با طناب دشمنم می بست
علی با تو سر پا بود
رفتنت قدمو خم کرد
بشکنه دستی که زهرا
سایه تو از سرم کم کرد
با تو زهرا تو این خونه
چقدر خاطره دارم
ولی بعد تو این روزا
شده گریه فقط کارم
پشت این در پرت می سوخت
جلو چشمام زمین خوردی
راز اون زخم پهلوتو
با خودت زیر خاک بردی
با همین دستا بود اونشب
که برای تو قبر کندم
همه میگن چرا بعد
شب دفنت نمی خندم
خوش به حالت تو که رفتی
چه کنم بی تو اما من
هیچ کی جا تو نمیگیره
همیشه بی تو تنها من
نمی دونی چقدر خستم
نفسم در نمیادش
خاطرات در و دیوار
آتیشم می زنه یادش
حسنت خیلی بد حاله
خیره میشه به میخ در
از حسینت نپرس زهرا
هی میگه زیر لب مادر
زینبت رو شبا دیدم
چادرت رو به سر کرده
خاک مونده رو این چادر
چشم حیدر رو تر کرده
شبا زینب نمیخوابه
با حسین درد دل داره
شبا بالا سرش میره
کاسه ی آبو میگذاره
پاشو زهرا بیا با هم
روضه خون حسین باشیم
روضه خون تن پاک
غرق خون حسین باشیم
مرتضی سعیدی
فاطمیه ۱۴۰۰
غم دنیا منو نشکست
حتی اون روز که دستامو
با طناب دشمنم می بست
علی با تو سر پا بود
رفتنت قدمو خم کرد
بشکنه دستی که زهرا
سایه تو از سرم کم کرد
با تو زهرا تو این خونه
چقدر خاطره دارم
ولی بعد تو این روزا
شده گریه فقط کارم
پشت این در پرت می سوخت
جلو چشمام زمین خوردی
راز اون زخم پهلوتو
با خودت زیر خاک بردی
با همین دستا بود اونشب
که برای تو قبر کندم
همه میگن چرا بعد
شب دفنت نمی خندم
خوش به حالت تو که رفتی
چه کنم بی تو اما من
هیچ کی جا تو نمیگیره
همیشه بی تو تنها من
نمی دونی چقدر خستم
نفسم در نمیادش
خاطرات در و دیوار
آتیشم می زنه یادش
حسنت خیلی بد حاله
خیره میشه به میخ در
از حسینت نپرس زهرا
هی میگه زیر لب مادر
زینبت رو شبا دیدم
چادرت رو به سر کرده
خاک مونده رو این چادر
چشم حیدر رو تر کرده
شبا زینب نمیخوابه
با حسین درد دل داره
شبا بالا سرش میره
کاسه ی آبو میگذاره
پاشو زهرا بیا با هم
روضه خون حسین باشیم
روضه خون تن پاک
غرق خون حسین باشیم
مرتضی سعیدی
فاطمیه ۱۴۰۰
پر از سیاه و سپیدیم همچو عرصه شطرنج
پر از نشاط و امیدیم و پر ز غصه و از رنج
خرابه ایم و پر از مار و کژدم و اثر گنج
بیا که ساعد و بازو و روی و پنجه و آرنج
نهاده ایم چنان سگ سر مزار تو هر پنج
شکسته می دمد از من دلی که ناله ندارد
شکسته باد سری کز درت حواله ندارد
خراب باد دلی کز رخت پیاله ندارد
قلم، دوات و خط و کاتب و رساله ندارد
مگر به باد رود جمله بر نثار تو هر پنج
سکوت محض دویده است در خیال تبسم
تبسمی که رسد خنده بر کمال تبسم
نداد جاه تو بر عاشقان مجال تبسم
حواس جمع شد از لطف پایمال تبسم
حواس خمسه ما ذبح خنده دار تو هر پنج
بریز در قدحم باده ای حکومت کامل
بکش به صفحه من خطی از سلاسل باطل
مرا خلاص کن از این سلاسلم ز مراحل
وجود و نیستی و دوزخ و بهشت و منازل
اگر تو حکم کنی می شود غبار تو هر پنج
نبی نبی شده از تو ز توست مرسل مرسل
تویی مفصل خالص تویی خلاصه مفصل
چنین شده است مبرهن چنین شده است مسجل
تشیع و حنفی مالکی و شافع و حنبل
نهاده گردن خود زیر ذوالفقار تو هر پنج
نجف به رقص درآرد مرا به رغم کسالت
ز لطف کم نگذارد علی به رغم جلالت
به اختیار کشیدم ز جبر خویش خجالت
خلیل و موسی و عیسی و نوح و ختم رسالت
نشسته در علم جبر و اختیار تو هر پنج
برون علیست ز حرف و برون علیست ز اوصاف
برون ز ننگ محیط و برون ز حیطه اطراف
برون ز غیر به جز خود هم از خلائف و اسلاف
بهشت و دوزخ و دنیا و هم جهنم و اعراف
به هیچ نیز نیرزند بی کنار تو هر پنج
چو جبرئیل به شوقت شکفته آید و رقصد
چه جای عیب که چون من تو را ستاید و رقصد
فقط نه دوست به مردن غزل سراید و رقصد
به روز واقعه مرحب زره گشاید و رقصد
حواس خمسه عالم به چنگ تار تو هر پنج
درآ به مجلس ما بر خلاف رای ستیزان
نشسته اند غلامان ستاده اند کنیزان
به سلطه تا که نشستی نشست ناز عزیزان
صراط و نامه اعمال و قبر و محشر و میزان
قیام کرده تماما به افتخار تو هر پنج
به اعتبار تو منبر به اعتبار تو گنبد
به اعتبار تو آتش به اعتبار تو معبد
به اعتبار تو شد هر که شد رسول مؤید
خلیل و موسی و عیسی و نوح و حضرت احمد
گرفته اند نبوت به اعتبار تو هر پنج
اگر طهور شود منجسی به آب مضافی
رسد عدوی علی از کدورتش سوی صافی
ببند کام و مزن نزد شاه حرف اضافی
بحار و مختصر و عروه و مکاسب و کافی
عریضه ایست که افتاده در بحار تو هر پنج
بیا که خون دلم میچکد ز خنجر بالغ
به سلطه تو درآمد فلک بدون مبالغ
شدی بدون مبالغ ز دست مسئله فارغ
فقیه و صوفی و غداره بند و عام و نوابغ
بدون دام شده یک سره شکار تو هر پنج
چه لعبت است نمودی به دوستان نحیفت
چگونه بار کشم زیر عشوه های ظریفت
مرا به خواب نمیشد شوم به غصه حریفت
بیا که ابرو و خال و خط و دو چشم شریفت
هدر نموده مرا مثل خون به کار تو هر پنج
به جز تو کیست در این بزم قدس لایتغیر
به جز تو کیست به کیفیت اینقدر همه حیدر
به جز تو کیست همه فرع و اصل و جزء و کل آخر
حسین و زینب و عباس و اکبر و علی اصغر
نشسته اند همه داخل مزار تو هر پنج
#محمدسهرابی
پر از نشاط و امیدیم و پر ز غصه و از رنج
خرابه ایم و پر از مار و کژدم و اثر گنج
بیا که ساعد و بازو و روی و پنجه و آرنج
نهاده ایم چنان سگ سر مزار تو هر پنج
شکسته می دمد از من دلی که ناله ندارد
شکسته باد سری کز درت حواله ندارد
خراب باد دلی کز رخت پیاله ندارد
قلم، دوات و خط و کاتب و رساله ندارد
مگر به باد رود جمله بر نثار تو هر پنج
سکوت محض دویده است در خیال تبسم
تبسمی که رسد خنده بر کمال تبسم
نداد جاه تو بر عاشقان مجال تبسم
حواس جمع شد از لطف پایمال تبسم
حواس خمسه ما ذبح خنده دار تو هر پنج
بریز در قدحم باده ای حکومت کامل
بکش به صفحه من خطی از سلاسل باطل
مرا خلاص کن از این سلاسلم ز مراحل
وجود و نیستی و دوزخ و بهشت و منازل
اگر تو حکم کنی می شود غبار تو هر پنج
نبی نبی شده از تو ز توست مرسل مرسل
تویی مفصل خالص تویی خلاصه مفصل
چنین شده است مبرهن چنین شده است مسجل
تشیع و حنفی مالکی و شافع و حنبل
نهاده گردن خود زیر ذوالفقار تو هر پنج
نجف به رقص درآرد مرا به رغم کسالت
ز لطف کم نگذارد علی به رغم جلالت
به اختیار کشیدم ز جبر خویش خجالت
خلیل و موسی و عیسی و نوح و ختم رسالت
نشسته در علم جبر و اختیار تو هر پنج
برون علیست ز حرف و برون علیست ز اوصاف
برون ز ننگ محیط و برون ز حیطه اطراف
برون ز غیر به جز خود هم از خلائف و اسلاف
بهشت و دوزخ و دنیا و هم جهنم و اعراف
به هیچ نیز نیرزند بی کنار تو هر پنج
چو جبرئیل به شوقت شکفته آید و رقصد
چه جای عیب که چون من تو را ستاید و رقصد
فقط نه دوست به مردن غزل سراید و رقصد
به روز واقعه مرحب زره گشاید و رقصد
حواس خمسه عالم به چنگ تار تو هر پنج
درآ به مجلس ما بر خلاف رای ستیزان
نشسته اند غلامان ستاده اند کنیزان
به سلطه تا که نشستی نشست ناز عزیزان
صراط و نامه اعمال و قبر و محشر و میزان
قیام کرده تماما به افتخار تو هر پنج
به اعتبار تو منبر به اعتبار تو گنبد
به اعتبار تو آتش به اعتبار تو معبد
به اعتبار تو شد هر که شد رسول مؤید
خلیل و موسی و عیسی و نوح و حضرت احمد
گرفته اند نبوت به اعتبار تو هر پنج
اگر طهور شود منجسی به آب مضافی
رسد عدوی علی از کدورتش سوی صافی
ببند کام و مزن نزد شاه حرف اضافی
بحار و مختصر و عروه و مکاسب و کافی
عریضه ایست که افتاده در بحار تو هر پنج
بیا که خون دلم میچکد ز خنجر بالغ
به سلطه تو درآمد فلک بدون مبالغ
شدی بدون مبالغ ز دست مسئله فارغ
فقیه و صوفی و غداره بند و عام و نوابغ
بدون دام شده یک سره شکار تو هر پنج
چه لعبت است نمودی به دوستان نحیفت
چگونه بار کشم زیر عشوه های ظریفت
مرا به خواب نمیشد شوم به غصه حریفت
بیا که ابرو و خال و خط و دو چشم شریفت
هدر نموده مرا مثل خون به کار تو هر پنج
به جز تو کیست در این بزم قدس لایتغیر
به جز تو کیست به کیفیت اینقدر همه حیدر
به جز تو کیست همه فرع و اصل و جزء و کل آخر
حسین و زینب و عباس و اکبر و علی اصغر
نشسته اند همه داخل مزار تو هر پنج
#محمدسهرابی
گر شود کافه ی مردم به حساب آلوده
قهوه ی چشم تو فالی ست به خواب آلوده
زودتر میشکند توبه ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده
زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
که عقیق یمنی شد به رکاب آلوده
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده
دامن عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود بنده ی حیدر به ثواب آلوده
معنی از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده
#محمد_سهرابی
قهوه ی چشم تو فالی ست به خواب آلوده
زودتر میشکند توبه ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده
زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
که عقیق یمنی شد به رکاب آلوده
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده
دامن عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود بنده ی حیدر به ثواب آلوده
معنی از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده
#محمد_سهرابی
"حال" خود را فریب میدادم
که خوشی ها درست پشت درند
آه! لعنت به هرچه "آینده" است
مرده شور "گذشته" را ببرند
تکیه کردم به شانه ی دیوار...
-بی تو دنیا چقدر غم دارد!-
چشم های کلاغ ها خیس است
وسط خانه برف می بارد ....
#اهورا_فروزان
که خوشی ها درست پشت درند
آه! لعنت به هرچه "آینده" است
مرده شور "گذشته" را ببرند
تکیه کردم به شانه ی دیوار...
-بی تو دنیا چقدر غم دارد!-
چشم های کلاغ ها خیس است
وسط خانه برف می بارد ....
#اهورا_فروزان
« اَنْکَحْتُ…» عشق را و تمام بهار را
« زَوَّجْتُ…» سیب را و درخت انار را
« مَتـَّعتُ…» خوشه خوشه رطبهای تازه را
گیـــلاس های آتشی آبـــــدار را
« هذا مُوَکِّلی …» : غزلم دف گرفت و گفت
تو هم گرفته ای به وکالت سه تار را
« یک جلد …»آیه آیه قرآن ! تو سوره ای
چشمت «قیامت» است ! بخوان «انفطار» را
« یک آینه …» به گردن من هست …دست توست
دستی که پاک می کند از آن غبار را
« یک جفت شمعدان …»؟! نه عزیزم ! دو چشم توست
که بر دریده پرده شبهای تار را !
مهریه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمــزمه آبشــار را
« ده شرطِ ضمنِ … » ده ؟! …نه! بگویید صد! …هزار!
با بوســـه مُهـــر می کنم آن صدهـــزار را
لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خــط بزن شرایــط دیــوانه وار را
این بار من به بوسه ات افطار می کنم
خانم ! شکسته ای عطش روزه دار را !
#سیامک_بهرام_پرور
#عاشقان
« زَوَّجْتُ…» سیب را و درخت انار را
« مَتـَّعتُ…» خوشه خوشه رطبهای تازه را
گیـــلاس های آتشی آبـــــدار را
« هذا مُوَکِّلی …» : غزلم دف گرفت و گفت
تو هم گرفته ای به وکالت سه تار را
« یک جلد …»آیه آیه قرآن ! تو سوره ای
چشمت «قیامت» است ! بخوان «انفطار» را
« یک آینه …» به گردن من هست …دست توست
دستی که پاک می کند از آن غبار را
« یک جفت شمعدان …»؟! نه عزیزم ! دو چشم توست
که بر دریده پرده شبهای تار را !
مهریه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمــزمه آبشــار را
« ده شرطِ ضمنِ … » ده ؟! …نه! بگویید صد! …هزار!
با بوســـه مُهـــر می کنم آن صدهـــزار را
لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خــط بزن شرایــط دیــوانه وار را
این بار من به بوسه ات افطار می کنم
خانم ! شکسته ای عطش روزه دار را !
#سیامک_بهرام_پرور
#عاشقان
كم به دست آوردمت، افزون ولي انگاشتم
بيش از اينها از دعاي خود توقع داشتم
بيد مجنون كاشتم -فكر تو بودم- خشك شد
زرد مي شد مطمئنا؛ كاج اگر مي كاشتم
آنكه زد با تيغ ِ مكرش گردنم را، خود شمرد
چند گامي سوي تو بي سر قدم برداشتم
اي شكاف ِسقف ِبر روي سرم ويران شده!
كاش از اول تو را كوچك نمي پنداشتم
آه ِمن ديشب به تنگ آمد؛ دويد از سينه ام
داشت مي آمد بسوزاند تو را، نگذاشتم...
#کاظم_بهمنی
بيش از اينها از دعاي خود توقع داشتم
بيد مجنون كاشتم -فكر تو بودم- خشك شد
زرد مي شد مطمئنا؛ كاج اگر مي كاشتم
آنكه زد با تيغ ِ مكرش گردنم را، خود شمرد
چند گامي سوي تو بي سر قدم برداشتم
اي شكاف ِسقف ِبر روي سرم ويران شده!
كاش از اول تو را كوچك نمي پنداشتم
آه ِمن ديشب به تنگ آمد؛ دويد از سينه ام
داشت مي آمد بسوزاند تو را، نگذاشتم...
#کاظم_بهمنی
آیینهای بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا چه میروی؟
« هلالی جغتایی »
سوی چمن به عزم تماشا چه میروی؟
« هلالی جغتایی »
رقص کنان با دف و سنتور و سه تار آمده ای
مست و خرامانی و از باغِ انار آمده ای
سیب لب و سُنبله مو، ساقه طلا سرکه سبو
سبزه قدم از همه سو، سویِ قرار آمده ای
تنگِ عسل پیرهنت، ماهیِ قرمز دهنت
رودی و با موجِ تنت باز کنار آمده ای
شانه به گیسو زده و سُرمه یِ آهو زده و
ماه به یکسو زده و رویِ مدار آمده ای
خرمنِ ابریشمِ تر، ریخته تا قوسِ کمر
فرشِ غزلبافی و در نقش و نگار آمده ای
جانِ دلم راست بگو، هرچه دلت خاست بگو
بی کم و بی کاست بگو، سهمِ که بار آمده ای؟
پیچکِ هر نرده ای و پنجره وا کرده ای و
رقصِ گُلِ پرده ای و چلچله وار آمده ای
سبزه به زنبیلی و بس، وِلوِله در ایلی و بس
ساعتِ تحویلی و بس، لحظه شمار آمده ای
دفترِ من باز شده، غرقِ گُلِ ناز شده
سالِ نو آغاز شده بس که بهار آمده ای
#شهراد_ميدرى
مست و خرامانی و از باغِ انار آمده ای
سیب لب و سُنبله مو، ساقه طلا سرکه سبو
سبزه قدم از همه سو، سویِ قرار آمده ای
تنگِ عسل پیرهنت، ماهیِ قرمز دهنت
رودی و با موجِ تنت باز کنار آمده ای
شانه به گیسو زده و سُرمه یِ آهو زده و
ماه به یکسو زده و رویِ مدار آمده ای
خرمنِ ابریشمِ تر، ریخته تا قوسِ کمر
فرشِ غزلبافی و در نقش و نگار آمده ای
جانِ دلم راست بگو، هرچه دلت خاست بگو
بی کم و بی کاست بگو، سهمِ که بار آمده ای؟
پیچکِ هر نرده ای و پنجره وا کرده ای و
رقصِ گُلِ پرده ای و چلچله وار آمده ای
سبزه به زنبیلی و بس، وِلوِله در ایلی و بس
ساعتِ تحویلی و بس، لحظه شمار آمده ای
دفترِ من باز شده، غرقِ گُلِ ناز شده
سالِ نو آغاز شده بس که بهار آمده ای
#شهراد_ميدرى
🔻
چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد
یارب به چه جرات مژه برداشته باشد
هر دلکه ز زخم تو اثر داشته باشد
صد صبحگل فیض به بر داشته باشد
با پرتو خورشید کرم سهل حسابیست
گر شبنم ما دامن تر داشته باشد
ازتیغ نگاهت دل آیینه دو نیم است
هرچند ز فولاد سپر داشته باشد
#بیدل
چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد
یارب به چه جرات مژه برداشته باشد
هر دلکه ز زخم تو اثر داشته باشد
صد صبحگل فیض به بر داشته باشد
با پرتو خورشید کرم سهل حسابیست
گر شبنم ما دامن تر داشته باشد
ازتیغ نگاهت دل آیینه دو نیم است
هرچند ز فولاد سپر داشته باشد
#بیدل
غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟
فرض کن کوه شنی طعنه ی طوفان خورده
دشتمان گرگ اگر داشت نمی نالیدم
نیمی ازگله ی ماراسگ چوپان خورده
#مجتبی_سپید
فرض کن کوه شنی طعنه ی طوفان خورده
دشتمان گرگ اگر داشت نمی نالیدم
نیمی ازگله ی ماراسگ چوپان خورده
#مجتبی_سپید
