الیناسیون در موجودیت دیگری،
تأملی بر سیاستهای زبانی مدیرکل شبکۀ سهند و رو شدنِ دستِ پانترکانِ آذربایجانستیز
سالار سیفالدینی
در پی اظهاراتِ علمی آقای اکبر رضایی، مدیرکل صداوسیمای مرکز استانِ آذربایجان شرقی (شبکۀ سهند) پیرامون بایستگی استفاده از زبانِ اصیل آذربایجانی در این رسانه و در نتیجه پرهیز از وارد کردنِ واژههای برساختۀ آنسوی مرز، خاطر گروهی از پانترکیستها را که ظاهراً مدعیاند دغدغۀ «زبانِ مادری» دارند، مشوش کرده و در عرض چند روز گذشته، تعدادی از رسانهها و عناصر تجزیهطلب با حمله به اکبر رضایی نسبت به دغدغۀ او در خصوصِ حفظِ اصالتِ زبانِ آذربایجانی، واکنشِ منفی نشان دادهاند.
اما مگر نه این است که جریاناتِ تجزیهطلب تاکنون، پشتِ «زبانِ مادری» استتار کرده و مدعی حفظ آن بودند! پس چرا اکنون بجای استقبال از اظهاراتِ اکبر رضایی به او حمله میکنند؟ مگر نه اینکه همین گروه، سالها چنین تبلیغ کردهاند که زبانِ آذربایجانی به قدری قوی است که نیازمند هیچ زبانِ دیگری نیست؟ با این وجود، چرا وقتی همین سخنان درعمل از سوی مدیرکل شبکۀ سهند تبدیل به سیاست اعلامی میشود، عکس العمل منفی نشان میدهند؟مادام که زبانِ آذربایجانی آنقدر نیرومند است پس چه حاجتی به استفاده از لغاتِ برساختۀ ترکی استانبولی و باکویی؟ کسیکه که مدعی توانمندی زبانِ آذربایجانی است چرا باید از واژههایی مانند کولتور، اونیورسیته، اندیسکوپدی، بلدیه،یانقین و ... استفاده کند؟
اکبر رضایی یک نکته دیگر را نیز مورد توجه قرارداده و گفتهاست که گویشِ معیار تبریز و در نتیجه زبانِ آذربایجانِ ایران باید ملاک قرار گرفته و منشأ تأثیرگذاری بر سایر کشورها یا مناطق قرار بگیرد. این نکته نیز به شدت، موجبِ خشمِ پانتُرکان شده است! باید پرسید چرا عناصری که دم از هویتطلبی میزدند، با این سیاست چرا مشکل دارند و نمیخواهند، تبریز به مرکز تأثیرگذاری (نه تأثیرپذیری) تبدیل شود؟
البته برای کسانی که زمان خود را با ساعتِ باکو تنظیم میکنند و مانند تودهایهایی که به هوای زمستانی مسکو در مهر ماه پالتو میپوشیدند، مقلد و پیرو سیاستهای بیگانهاند، این سخنان، سخت، گران آمده، والا هر شخص وطنخواهی از این سیاست باید استقبال کند.
این موضع نشان میدهد که پانترکان به فکر استقلال و توانمندی زبانِ آذربایجانی نیستند، بلکه الیناسیون این زبان را در تُرکی استانبولی و باکویی به عنوان یک هدف دنبال میکنند. الیناسیون، پیش از آنکه از سوی مارکس به معنای از خودبیگانگی مورد استفاده قرار بگیرد، یک معنای قدیمی (قرون وسطایی) نیز داشت و در زبانهای اروپایی به مفهوم انتقال مالکیت از خود به دیگری است. عناصر فوق نیز به شرحی که گذشت مالکیت عقل و روح خود را به خارجی سپرده و از خود بیگانه شده اند. واژههای برساختهای مثل یانقین در هیچ نقطه از آذربایجان رایج نیست. برای مثال در آذربایجان از «الو» یا «اوت توتماخ» بجای آتشسوزی استفاده میشود که همین واژۀ «الو» در سایر نقاطِ ایران مانند اصفهان نیز رایج است.
بماند که در خود ترکیه از واژه «آتش» به وفور استفاده میشود، چه در معنای اول آن و چه در معنای نظامی آن. کافی است یک نفر عبارت ateş altında را در گوگل جستجو کند تا حجم استفاده از این واژه را متوجه شود.
همچنین در ترکیه و زبان ترکی استانبولی به ادارۀ آتشنشانی، «اطفائیه» و به آتشنشان نیز «اطفائیهجی» گویند نه خبری از واژه برساخته «یانقین» است نه یانقینچی! خنده دار اینکه این عده ترجیح میدهند به فرهنگ بگوید «کولتر»، دانشگاه را «اونیورسیته» بخوانند و شهرداری را «بلدیه»!
اطلاعات پانترکیستها حتی در حوزۀ زبانِ ترکی نیز کاملاً محدود است. یک نمونۀ خندهدار آن، تلاش برای جایگزین کردنِ نوروز با کلمۀ «بایرام» در سالهای اخیر است. آنان با این توهم که چون نوروز، واژهای پارسی است، سعی میکنند از واژه «بایرام» استفاده کنند. کافی است یک نفر این عبارت را گوگل کند: ریشۀ واژۀ بایرام" bayram kelimesinin kökeni" آنگاه به دهها منبعِ آنلاین به زبانِ ترکی استانبولی دسترسی خواهد داشت که نشان میدهد، واژه بایرام از پدرام است و ریشۀ فارسی دارد.
پانترکیسم محصولِ فراموشی تاریخی است، اما فراتر از آن، پروژۀ دشمنانِ کشور و ملت ایران برای تفرقه و جنون قومی است. اما مشکل اینجاست که فاقدِ پشتوانۀ تاریخی و ادبی نیز هست در نتیجه بیش از همه به زبانِ آذربایجانی لطمه میزند.
اظهاراتِ قابل تحسینِ مدیرکل شبکه سهند، نشان از تیزبینی و بینش آکادمیک به زبان و کیستی آذربایجان است و جا دارد سیاستی که هماکنون دنبال میشود از سوی سایر استانها به عنوانِ وحدترویه، به واحدها ابلاغ شود.
@Salar_Seyf
تأملی بر سیاستهای زبانی مدیرکل شبکۀ سهند و رو شدنِ دستِ پانترکانِ آذربایجانستیز
سالار سیفالدینی
در پی اظهاراتِ علمی آقای اکبر رضایی، مدیرکل صداوسیمای مرکز استانِ آذربایجان شرقی (شبکۀ سهند) پیرامون بایستگی استفاده از زبانِ اصیل آذربایجانی در این رسانه و در نتیجه پرهیز از وارد کردنِ واژههای برساختۀ آنسوی مرز، خاطر گروهی از پانترکیستها را که ظاهراً مدعیاند دغدغۀ «زبانِ مادری» دارند، مشوش کرده و در عرض چند روز گذشته، تعدادی از رسانهها و عناصر تجزیهطلب با حمله به اکبر رضایی نسبت به دغدغۀ او در خصوصِ حفظِ اصالتِ زبانِ آذربایجانی، واکنشِ منفی نشان دادهاند.
اما مگر نه این است که جریاناتِ تجزیهطلب تاکنون، پشتِ «زبانِ مادری» استتار کرده و مدعی حفظ آن بودند! پس چرا اکنون بجای استقبال از اظهاراتِ اکبر رضایی به او حمله میکنند؟ مگر نه اینکه همین گروه، سالها چنین تبلیغ کردهاند که زبانِ آذربایجانی به قدری قوی است که نیازمند هیچ زبانِ دیگری نیست؟ با این وجود، چرا وقتی همین سخنان درعمل از سوی مدیرکل شبکۀ سهند تبدیل به سیاست اعلامی میشود، عکس العمل منفی نشان میدهند؟مادام که زبانِ آذربایجانی آنقدر نیرومند است پس چه حاجتی به استفاده از لغاتِ برساختۀ ترکی استانبولی و باکویی؟ کسیکه که مدعی توانمندی زبانِ آذربایجانی است چرا باید از واژههایی مانند کولتور، اونیورسیته، اندیسکوپدی، بلدیه،یانقین و ... استفاده کند؟
اکبر رضایی یک نکته دیگر را نیز مورد توجه قرارداده و گفتهاست که گویشِ معیار تبریز و در نتیجه زبانِ آذربایجانِ ایران باید ملاک قرار گرفته و منشأ تأثیرگذاری بر سایر کشورها یا مناطق قرار بگیرد. این نکته نیز به شدت، موجبِ خشمِ پانتُرکان شده است! باید پرسید چرا عناصری که دم از هویتطلبی میزدند، با این سیاست چرا مشکل دارند و نمیخواهند، تبریز به مرکز تأثیرگذاری (نه تأثیرپذیری) تبدیل شود؟
البته برای کسانی که زمان خود را با ساعتِ باکو تنظیم میکنند و مانند تودهایهایی که به هوای زمستانی مسکو در مهر ماه پالتو میپوشیدند، مقلد و پیرو سیاستهای بیگانهاند، این سخنان، سخت، گران آمده، والا هر شخص وطنخواهی از این سیاست باید استقبال کند.
این موضع نشان میدهد که پانترکان به فکر استقلال و توانمندی زبانِ آذربایجانی نیستند، بلکه الیناسیون این زبان را در تُرکی استانبولی و باکویی به عنوان یک هدف دنبال میکنند. الیناسیون، پیش از آنکه از سوی مارکس به معنای از خودبیگانگی مورد استفاده قرار بگیرد، یک معنای قدیمی (قرون وسطایی) نیز داشت و در زبانهای اروپایی به مفهوم انتقال مالکیت از خود به دیگری است. عناصر فوق نیز به شرحی که گذشت مالکیت عقل و روح خود را به خارجی سپرده و از خود بیگانه شده اند. واژههای برساختهای مثل یانقین در هیچ نقطه از آذربایجان رایج نیست. برای مثال در آذربایجان از «الو» یا «اوت توتماخ» بجای آتشسوزی استفاده میشود که همین واژۀ «الو» در سایر نقاطِ ایران مانند اصفهان نیز رایج است.
بماند که در خود ترکیه از واژه «آتش» به وفور استفاده میشود، چه در معنای اول آن و چه در معنای نظامی آن. کافی است یک نفر عبارت ateş altında را در گوگل جستجو کند تا حجم استفاده از این واژه را متوجه شود.
همچنین در ترکیه و زبان ترکی استانبولی به ادارۀ آتشنشانی، «اطفائیه» و به آتشنشان نیز «اطفائیهجی» گویند نه خبری از واژه برساخته «یانقین» است نه یانقینچی! خنده دار اینکه این عده ترجیح میدهند به فرهنگ بگوید «کولتر»، دانشگاه را «اونیورسیته» بخوانند و شهرداری را «بلدیه»!
اطلاعات پانترکیستها حتی در حوزۀ زبانِ ترکی نیز کاملاً محدود است. یک نمونۀ خندهدار آن، تلاش برای جایگزین کردنِ نوروز با کلمۀ «بایرام» در سالهای اخیر است. آنان با این توهم که چون نوروز، واژهای پارسی است، سعی میکنند از واژه «بایرام» استفاده کنند. کافی است یک نفر این عبارت را گوگل کند: ریشۀ واژۀ بایرام" bayram kelimesinin kökeni" آنگاه به دهها منبعِ آنلاین به زبانِ ترکی استانبولی دسترسی خواهد داشت که نشان میدهد، واژه بایرام از پدرام است و ریشۀ فارسی دارد.
پانترکیسم محصولِ فراموشی تاریخی است، اما فراتر از آن، پروژۀ دشمنانِ کشور و ملت ایران برای تفرقه و جنون قومی است. اما مشکل اینجاست که فاقدِ پشتوانۀ تاریخی و ادبی نیز هست در نتیجه بیش از همه به زبانِ آذربایجانی لطمه میزند.
اظهاراتِ قابل تحسینِ مدیرکل شبکه سهند، نشان از تیزبینی و بینش آکادمیک به زبان و کیستی آذربایجان است و جا دارد سیاستی که هماکنون دنبال میشود از سوی سایر استانها به عنوانِ وحدترویه، به واحدها ابلاغ شود.
@Salar_Seyf
شهدای سوم شهریور شوم و یادی از خاندان بایندر
این همه سردار ملی غوطه زد در خاک و خون
تو نگفتی کاین شهیدان را کجا ملجاستی
بر دوصد مقتول شهریور نمیگریی و لیک
قاتل پیمانشکن با تو قدح پیماستی-صادق سرمد
این دروغ و تبلیغات حزب توده بود که ارتش ایران در سوم شهریور، بدون مقاومت جدی تسلیم شد. در حالی که ارتشهای شوروی و بریتانیا که ارتش نیرومند نازی را در هم شکسته بودند از دو جبهه شمال و جنوب، در سوم شهریور ۲٠ وارد ایران شدند. با وجود فرمان ترک مقاومت –که خود معمایی است- در شمال و جنوب از جلفا و انزلی تا خلیج فارس، سرداران ارتش به ویژه در نیروی دریایی تا پای جان ایستادند.
در اینجا لازم است از خاندان بزرگ بایندر یادی کنیم که اعضای آن همگی در ارتش ملّی ایران خدمت کردند. «غلامعلی بایندر» فرمانده نیروی دریایی ارتش، در سوم شهریور شوم تا پای جان به همراه یارانش مقاومت کرد و به شهادت رسید. «یداله بایندر» سروان نیروی دریایی بود که در برابر تهاجم روس در انزلی مقاومت کرد و به شهادت رسید.
«غلامحسین بایندر» که بعدها به فرماندهی نیروی دریایی رسید، در عملیات 21 آذر برای نجات آذربایجان، به نیروی زمینی رفت تا افتخارِ بیرون کردن متجاسرین فرقه و مزدوران ارتش سرخ را از دست ندهد و به این ترتیب انتقام برادرانش را نیز ستانده باشد.
«کورش بایندر» پسر عموی غلامعلی بایندر، به عنوان یکی از فرماندهان نیروی دریایی تا پایان عمر خدمت کرد و علاوه بر آن چند کتاب از «استراتژی بزرگ» از کالینز را نیز ترجمه کرد.
همچنین در جلفا، مصیب ملک محمدی، محمد هاشمی، عبدالله شهریاری و استوار میرزا علی تا پایان جان برای مدت مدیدی در برابر تجاوز ارتش بلشویک مقاومت کرده و به شهادت رسیدند. این سربازان تا آخرین نفر و آخرین نفس در برابر تجاوز، مردانه جنگیدند.
در مرز بیله سوار، شهید «حسینعلی صدآفرین» یک تنه در برابر تجاوز روسها ایستادگی کرد و در نهایت قوای روس که متوجه شده بود در تمام این مدت تنها یک تن با آنها مقابله میکرده، سر از تنش جدا کردند.
https://www.tg-me.com/salar_seyf/322
این همه سردار ملی غوطه زد در خاک و خون
تو نگفتی کاین شهیدان را کجا ملجاستی
بر دوصد مقتول شهریور نمیگریی و لیک
قاتل پیمانشکن با تو قدح پیماستی-صادق سرمد
این دروغ و تبلیغات حزب توده بود که ارتش ایران در سوم شهریور، بدون مقاومت جدی تسلیم شد. در حالی که ارتشهای شوروی و بریتانیا که ارتش نیرومند نازی را در هم شکسته بودند از دو جبهه شمال و جنوب، در سوم شهریور ۲٠ وارد ایران شدند. با وجود فرمان ترک مقاومت –که خود معمایی است- در شمال و جنوب از جلفا و انزلی تا خلیج فارس، سرداران ارتش به ویژه در نیروی دریایی تا پای جان ایستادند.
در اینجا لازم است از خاندان بزرگ بایندر یادی کنیم که اعضای آن همگی در ارتش ملّی ایران خدمت کردند. «غلامعلی بایندر» فرمانده نیروی دریایی ارتش، در سوم شهریور شوم تا پای جان به همراه یارانش مقاومت کرد و به شهادت رسید. «یداله بایندر» سروان نیروی دریایی بود که در برابر تهاجم روس در انزلی مقاومت کرد و به شهادت رسید.
«غلامحسین بایندر» که بعدها به فرماندهی نیروی دریایی رسید، در عملیات 21 آذر برای نجات آذربایجان، به نیروی زمینی رفت تا افتخارِ بیرون کردن متجاسرین فرقه و مزدوران ارتش سرخ را از دست ندهد و به این ترتیب انتقام برادرانش را نیز ستانده باشد.
«کورش بایندر» پسر عموی غلامعلی بایندر، به عنوان یکی از فرماندهان نیروی دریایی تا پایان عمر خدمت کرد و علاوه بر آن چند کتاب از «استراتژی بزرگ» از کالینز را نیز ترجمه کرد.
همچنین در جلفا، مصیب ملک محمدی، محمد هاشمی، عبدالله شهریاری و استوار میرزا علی تا پایان جان برای مدت مدیدی در برابر تجاوز ارتش بلشویک مقاومت کرده و به شهادت رسیدند. این سربازان تا آخرین نفر و آخرین نفس در برابر تجاوز، مردانه جنگیدند.
در مرز بیله سوار، شهید «حسینعلی صدآفرین» یک تنه در برابر تجاوز روسها ایستادگی کرد و در نهایت قوای روس که متوجه شده بود در تمام این مدت تنها یک تن با آنها مقابله میکرده، سر از تنش جدا کردند.
https://www.tg-me.com/salar_seyf/322
Telegram
Salar Seyf
شهدای سوم شهریور شوم و یادی از خاندان بایندر
👇👇👇👇
👇👇👇👇
Forwarded from اتچ بات
ترکیه امروزی، میراثِ تُرکان یا رومیان مسلمان؟
سالار سیفالدینی
پروفسور جلال شنگور، استاد جغرافیا و زمینشناسی ترکیه، در این مصاحبه (ویدئوی پیوست) میگوید که ژنِ تُرک در آسیای میانه، اکثریت است و درصدِ فراوانی آن در آنانولی، هفت درصد تعیین شده است. در برنامۀ استخراج DNA مردمانِ آناتولی، اکثریتِ مردم آن از نظر DNA به هنداروپائیان نزدیک بودهاند. شنگور در ادامه میگوید «ما وارثِ بیزانس، ما رومیانِ مسلمان هستیم».
یک موضوع مهم در تحقیقاتِ جلال شنگور، اشاره به خاستگاه بالکانی عثمانیان است. روایت او از عثمانی با روایتهای ایدئولوژیک رایج متفاوت است، چرا که معتقد است، نقطۀ اتکای عثمانی نه فلاتِ آناتولی، بلکه بالکان بود. همانطور که میدانید، قسطنطینۀ بیزانسی پس از فتح، تبدیل به مرکز خلافت عثمانی شد. این شهرِ محتشمِ رومی، از نظر جغرافیایی بخشی از فلات آناتولی نیست، بلکه بخشی از تراس (تراکیه) است، دیوار به دیوارِ بالکان، یعنی یونان و بلغارستان به شمار میرود. تراس شرقی شامل چندین ایل (معادل استان در تقسیمات کشوری ترکیه) از جمله استانبول است. تراش شمالی شامل بلغارستان و تراس غربی در قلمرو یونان واقع شده است. (برای اطلاعات بیشتر نک: چشم انداز و ادراک ژئوپلیتیک ترکیه)
از نظر جلال شنگور، خلافت عثمانی تا پیش از تجزیۀ بالکان، بیشتر بر این حوزه واقع شده بود و آناتولی را به عنوان یک منطقۀ حاشیهای میدید، اما جدایی بالکان، عثمانی را بیش از گذشته به سمتِ شرق متوجه کرد و خُلفا ناچار از پناه آوردن به آناتولی شدند.
به طور کلی، جلال شنگور را باید در دستۀ تُرکهای سفید، یعنی تُرکهای لیبرال، گریزان از ایدئولوژی، مخالفِ خلافتگرایی عثمانی و تُرکگرایی دستهبندی کرد.
بازگردیم به موضوعِ DNA که جوهرۀ یک انسان است و با کمک آن میتوان به تبارشناسی پرداخت. مفهوم تُرک، به عنوان اطلاق به یک دولت - ملّت و حتی ملّتِ معمولی، بسیار متأخر است و به تزهای روشنفکران دهههای آخر عثمانی مانند یوسف آقچورا باز میگردد. آنها مجبور بودند برای گُذار از بحرانی که دامنگیرِ امپراطوری چند ملیّتی شده بود راه حلی انتخاب کنند که اصلیترین آنها تأسیسِ یک عثمانی جدید (عثمانیهای جوان) یا ملّتِ جدید تُرک (تُرکان جوان) بود. پیش از آن، تُرک، بار منفی زیادی داشت و خُلفا و امپراطوران از تُرک نامیدنِ خود و حکومتشان پرهیز میکردند. دلیل اصلی ان بود که هیأت حاکمۀ عثمانی تُرک نبودند. سلاطین تقریباً همگی مادران و مادربزرگانِ یونانی، روس و اوکراینی یا اسلاو داشتند. دخترانی که در سن کم توسط دزدان دریایی مانند (پیر رئیس) در شبی دزیده میشدند و در مرکز خلافت به فروش میرفتند و بهترینها نیز نصیب حرمسرای خُلفا میشدند. وزیران نیز اغلب اسلاو از شبهجزیره بالکان میآمدند. نیروی نظامی یعنی ینیچریها نیز از سربازان مسیحی مسلمان شده (دونمه) تشکیل میشد. ساختار ادارۀ مملکت نیز بهجا مانده از بیزانس بود. حتی امروز نیز موسیقی و رقص رایج در ترکیه در واقع همان موسیقی و رقصی و لباسی است که یونانیها دارند. بسیاری از ساختار، حفظ شده و در واقع به ارث رسیده است. اما ناسیونالیسم متأخر تُرک مجبور بود، روایتی از خود بسازد، که نه عثمانی باشد، نه بیزانسی و نه اسلامی. برای همین در دورانِ آتاتُرک سراغ سومرها و هیتیها به عنوان نقطۀ اتکا رفتند که البته جدی گرفته نشد. تُرکها در مقایسه با سایر ملتهای همسایه، بسیار دیر به شأن ملی دست پیدا کردند و تجربه نشان داده رابطۀ مستقیمی بین ناسیونالیسم افراطی و جوامعی که دیر به ملیّت میرسند، وجود دارد. نمونۀ آن ایتالیا و آلمان است که وحدتِ آنها نسبت به فرانسه، بسیار با تأخیر، اواسط قرن ۱۸٠٠ میلادی ممکن شد، ترکیه یک نمونۀ دیگر است. در این موارد جامعه احساس میکند چون دیرتر از سایرین به یک مرحلۀ جدید دست پیدا کرده، باید با سرعت بیشتری حرکت کند. از سوی دیگر جوامعی که دیرتر از بقیه به یک هویّت میپیوندند، احساس میکنند باید افراطی باشند؛ مانند مردم نورستان افغانستان که تا چندی پیش بودایی بودند، اما همین ولایت، امروز خاستگاه اصلی بنیادگرایی است.
به هر حال یک روایتِ توارث از بیزانس در بین دانشمندان جدی و مستقل ترکیه مانند باسکین اوران (استاد روابط بینالملل دانشگاه آنکارا) نیز وجود دارد و امری جدی است و در بین تُرکهای سفید، کاملاً رایج است.
علاقهمندان به این موضوع، میتوانند کتابِ «ادراک و چشماندازِ ژئوپُلیتیکِ ترکیه» را مطالعه کنند.
@Salar_Seyf
ترکیه امروزی، میراثِ تُرکان یا رومیان مسلمان؟
سالار سیفالدینی
پروفسور جلال شنگور، استاد جغرافیا و زمینشناسی ترکیه، در این مصاحبه (ویدئوی پیوست) میگوید که ژنِ تُرک در آسیای میانه، اکثریت است و درصدِ فراوانی آن در آنانولی، هفت درصد تعیین شده است. در برنامۀ استخراج DNA مردمانِ آناتولی، اکثریتِ مردم آن از نظر DNA به هنداروپائیان نزدیک بودهاند. شنگور در ادامه میگوید «ما وارثِ بیزانس، ما رومیانِ مسلمان هستیم».
یک موضوع مهم در تحقیقاتِ جلال شنگور، اشاره به خاستگاه بالکانی عثمانیان است. روایت او از عثمانی با روایتهای ایدئولوژیک رایج متفاوت است، چرا که معتقد است، نقطۀ اتکای عثمانی نه فلاتِ آناتولی، بلکه بالکان بود. همانطور که میدانید، قسطنطینۀ بیزانسی پس از فتح، تبدیل به مرکز خلافت عثمانی شد. این شهرِ محتشمِ رومی، از نظر جغرافیایی بخشی از فلات آناتولی نیست، بلکه بخشی از تراس (تراکیه) است، دیوار به دیوارِ بالکان، یعنی یونان و بلغارستان به شمار میرود. تراس شرقی شامل چندین ایل (معادل استان در تقسیمات کشوری ترکیه) از جمله استانبول است. تراش شمالی شامل بلغارستان و تراس غربی در قلمرو یونان واقع شده است. (برای اطلاعات بیشتر نک: چشم انداز و ادراک ژئوپلیتیک ترکیه)
از نظر جلال شنگور، خلافت عثمانی تا پیش از تجزیۀ بالکان، بیشتر بر این حوزه واقع شده بود و آناتولی را به عنوان یک منطقۀ حاشیهای میدید، اما جدایی بالکان، عثمانی را بیش از گذشته به سمتِ شرق متوجه کرد و خُلفا ناچار از پناه آوردن به آناتولی شدند.
به طور کلی، جلال شنگور را باید در دستۀ تُرکهای سفید، یعنی تُرکهای لیبرال، گریزان از ایدئولوژی، مخالفِ خلافتگرایی عثمانی و تُرکگرایی دستهبندی کرد.
بازگردیم به موضوعِ DNA که جوهرۀ یک انسان است و با کمک آن میتوان به تبارشناسی پرداخت. مفهوم تُرک، به عنوان اطلاق به یک دولت - ملّت و حتی ملّتِ معمولی، بسیار متأخر است و به تزهای روشنفکران دهههای آخر عثمانی مانند یوسف آقچورا باز میگردد. آنها مجبور بودند برای گُذار از بحرانی که دامنگیرِ امپراطوری چند ملیّتی شده بود راه حلی انتخاب کنند که اصلیترین آنها تأسیسِ یک عثمانی جدید (عثمانیهای جوان) یا ملّتِ جدید تُرک (تُرکان جوان) بود. پیش از آن، تُرک، بار منفی زیادی داشت و خُلفا و امپراطوران از تُرک نامیدنِ خود و حکومتشان پرهیز میکردند. دلیل اصلی ان بود که هیأت حاکمۀ عثمانی تُرک نبودند. سلاطین تقریباً همگی مادران و مادربزرگانِ یونانی، روس و اوکراینی یا اسلاو داشتند. دخترانی که در سن کم توسط دزدان دریایی مانند (پیر رئیس) در شبی دزیده میشدند و در مرکز خلافت به فروش میرفتند و بهترینها نیز نصیب حرمسرای خُلفا میشدند. وزیران نیز اغلب اسلاو از شبهجزیره بالکان میآمدند. نیروی نظامی یعنی ینیچریها نیز از سربازان مسیحی مسلمان شده (دونمه) تشکیل میشد. ساختار ادارۀ مملکت نیز بهجا مانده از بیزانس بود. حتی امروز نیز موسیقی و رقص رایج در ترکیه در واقع همان موسیقی و رقصی و لباسی است که یونانیها دارند. بسیاری از ساختار، حفظ شده و در واقع به ارث رسیده است. اما ناسیونالیسم متأخر تُرک مجبور بود، روایتی از خود بسازد، که نه عثمانی باشد، نه بیزانسی و نه اسلامی. برای همین در دورانِ آتاتُرک سراغ سومرها و هیتیها به عنوان نقطۀ اتکا رفتند که البته جدی گرفته نشد. تُرکها در مقایسه با سایر ملتهای همسایه، بسیار دیر به شأن ملی دست پیدا کردند و تجربه نشان داده رابطۀ مستقیمی بین ناسیونالیسم افراطی و جوامعی که دیر به ملیّت میرسند، وجود دارد. نمونۀ آن ایتالیا و آلمان است که وحدتِ آنها نسبت به فرانسه، بسیار با تأخیر، اواسط قرن ۱۸٠٠ میلادی ممکن شد، ترکیه یک نمونۀ دیگر است. در این موارد جامعه احساس میکند چون دیرتر از سایرین به یک مرحلۀ جدید دست پیدا کرده، باید با سرعت بیشتری حرکت کند. از سوی دیگر جوامعی که دیرتر از بقیه به یک هویّت میپیوندند، احساس میکنند باید افراطی باشند؛ مانند مردم نورستان افغانستان که تا چندی پیش بودایی بودند، اما همین ولایت، امروز خاستگاه اصلی بنیادگرایی است.
به هر حال یک روایتِ توارث از بیزانس در بین دانشمندان جدی و مستقل ترکیه مانند باسکین اوران (استاد روابط بینالملل دانشگاه آنکارا) نیز وجود دارد و امری جدی است و در بین تُرکهای سفید، کاملاً رایج است.
علاقهمندان به این موضوع، میتوانند کتابِ «ادراک و چشماندازِ ژئوپُلیتیکِ ترکیه» را مطالعه کنند.
@Salar_Seyf
Telegram
attach 📎
چرا دولتِ هخامنشی برای هگل، مهم شد؟
سالار سیفالدینی
اهمیت دولت هخامنشی در فلسفۀ تاریخ هگل، نه به دلیلِ قدمت، عظمت یا قدرت آن، بلکه به خاطر تطابقِ عملکردِ این دولت با منطقِ فلسفی هگل است.
آنها به جای نابودی تمدنهای مغلوب، دستاوردهای آنها را حفظ کرده و با ارتقاء به سطحی بالاتر، روح خود را در آنها میدمیدند.
این عملکرد با فلسفۀ هگلی همخوان بود. زیرا هگل، نگاه ایستای سنتی را به منطق در یک حرکتِ پویا بهسوی کل، منحل میکند، پس «امر عام»، هرچه را مغلوب شده، حفظ میکند و به جزئی از خود بدل میسازد، ولی از بین نمیبَرد. در این نظام، هیچچیز، گم یا تباه نمیشود، مگر اینکه ترفیع یا حفظ گردد. این منطقِ استعلایی، نه مکانیک، بلکه ارگانیک است و در عمل قابلِ مشاهده است. به گفتۀ لوید اسپنسر، اصطلاحِ خاصِّ هگل برای این تناقض «مغلوب کردن» و در عین حال «حفظ نمودن» Aufhebung یا ارتقا است. البته هگل Aufhebung را در معنای رایج لغوی به کار نمیبرد و همانطور که عادت داشت به کلمات معمولی، معنای فلسفی پیچیده میداد، مانند پیچیدگی اجزای صدف یا حلزونِ ساده.
هخامشیان دقیقاً چنین کاری با تمدنها و ملل مغلوب میکردند. یعنی پس از غلبه، آنها را از هستی ساقط نمیکردند، بلکه دستاوردهای تمدنیشان را به شکل دیگری درون یک امرِ عام universal به عنوان یکی از اجزای خود به کار میگرفتند و با دادن معنای بهتر، آنها را یک مرتبۀ دیگر به بالا، ارتقا میدادند، زیرا شاید در عمل میدانستند که تمدنِ مغلوب نیز بخشی از هستی خود را از تمدنِ دیگری به ارث، بُرده است و ارزشی تاریخی و ماندگار دارد. برای مثال نمادِ فروهر، از تمدنِ آریایی میتانی و هیتی به معماری آشور رسید و از آنجا به ایرانِ هخامنشی آمد و معنای دیگری یافت. برای همین، هخامنشیان دیالکتیکی بینظیر از وحدتِ کثرتها به نمایش گذاشتند. کثرتها و اجزایی که فقط درونِ آن امرعام، معنا پیدا میکرد. اگر ایرانِ امروز میتواند این کثرتها را به طور طبیعی حفظ کند، به دلیل فلسفۀ چنین تأسیسی در بنیادِ خود است که «در عمل» شکل گرفته است. این اصطلاحِ «در عمل» نیز دقیقاً با منطقِ دیالکتیکِ هگل، سازگار است، زیرا این منطق یا حکمتِ عملی را فقط در عمل، میتوان «مشاهده» و کشف کرد.
در منطقِ هگل فقط «امرِ عام» است که حقیقی است و هر مرحله یا لحظه، «جزئی» است و از اینرو غیرِ اصیل. بنابراین ایدۀ مهمِ او، تمامیت یا امرِ عام است، تمامیتی که هر مرحله یا ایدهای را که مغلوب یا مشمول خود ساخته، حفظ میکند. در این ساختارِ ترفیعی، مغلوب یا مشمول شدن، فرایندی در حال پیشرفت است که از دورهها درست شده و تمامیتِ آن محصول، فرایندی است که تمامِ لحظههایش را بسانِ عناصرِ یک ساختار و نه در مراحل و دورهها، حفظ میکند.
هخامنشیان به همین دلیل، اولین مرحلۀ ورود به تاریخ است و از همینرو بر مبنای هگل، هخامنشیان، امپراطوری نبودند، بلکه یک اشتات (دولت) بودند، که از نظر هگل به جهت ماندگاری، با مفهومِ «واقعیت مؤثر» همخوان است.
👇👇👇
@Salar_Seyf
https://www.tg-me.com/ir_Azariha/20727
سالار سیفالدینی
اهمیت دولت هخامنشی در فلسفۀ تاریخ هگل، نه به دلیلِ قدمت، عظمت یا قدرت آن، بلکه به خاطر تطابقِ عملکردِ این دولت با منطقِ فلسفی هگل است.
آنها به جای نابودی تمدنهای مغلوب، دستاوردهای آنها را حفظ کرده و با ارتقاء به سطحی بالاتر، روح خود را در آنها میدمیدند.
این عملکرد با فلسفۀ هگلی همخوان بود. زیرا هگل، نگاه ایستای سنتی را به منطق در یک حرکتِ پویا بهسوی کل، منحل میکند، پس «امر عام»، هرچه را مغلوب شده، حفظ میکند و به جزئی از خود بدل میسازد، ولی از بین نمیبَرد. در این نظام، هیچچیز، گم یا تباه نمیشود، مگر اینکه ترفیع یا حفظ گردد. این منطقِ استعلایی، نه مکانیک، بلکه ارگانیک است و در عمل قابلِ مشاهده است. به گفتۀ لوید اسپنسر، اصطلاحِ خاصِّ هگل برای این تناقض «مغلوب کردن» و در عین حال «حفظ نمودن» Aufhebung یا ارتقا است. البته هگل Aufhebung را در معنای رایج لغوی به کار نمیبرد و همانطور که عادت داشت به کلمات معمولی، معنای فلسفی پیچیده میداد، مانند پیچیدگی اجزای صدف یا حلزونِ ساده.
هخامشیان دقیقاً چنین کاری با تمدنها و ملل مغلوب میکردند. یعنی پس از غلبه، آنها را از هستی ساقط نمیکردند، بلکه دستاوردهای تمدنیشان را به شکل دیگری درون یک امرِ عام universal به عنوان یکی از اجزای خود به کار میگرفتند و با دادن معنای بهتر، آنها را یک مرتبۀ دیگر به بالا، ارتقا میدادند، زیرا شاید در عمل میدانستند که تمدنِ مغلوب نیز بخشی از هستی خود را از تمدنِ دیگری به ارث، بُرده است و ارزشی تاریخی و ماندگار دارد. برای مثال نمادِ فروهر، از تمدنِ آریایی میتانی و هیتی به معماری آشور رسید و از آنجا به ایرانِ هخامنشی آمد و معنای دیگری یافت. برای همین، هخامنشیان دیالکتیکی بینظیر از وحدتِ کثرتها به نمایش گذاشتند. کثرتها و اجزایی که فقط درونِ آن امرعام، معنا پیدا میکرد. اگر ایرانِ امروز میتواند این کثرتها را به طور طبیعی حفظ کند، به دلیل فلسفۀ چنین تأسیسی در بنیادِ خود است که «در عمل» شکل گرفته است. این اصطلاحِ «در عمل» نیز دقیقاً با منطقِ دیالکتیکِ هگل، سازگار است، زیرا این منطق یا حکمتِ عملی را فقط در عمل، میتوان «مشاهده» و کشف کرد.
در منطقِ هگل فقط «امرِ عام» است که حقیقی است و هر مرحله یا لحظه، «جزئی» است و از اینرو غیرِ اصیل. بنابراین ایدۀ مهمِ او، تمامیت یا امرِ عام است، تمامیتی که هر مرحله یا ایدهای را که مغلوب یا مشمول خود ساخته، حفظ میکند. در این ساختارِ ترفیعی، مغلوب یا مشمول شدن، فرایندی در حال پیشرفت است که از دورهها درست شده و تمامیتِ آن محصول، فرایندی است که تمامِ لحظههایش را بسانِ عناصرِ یک ساختار و نه در مراحل و دورهها، حفظ میکند.
هخامنشیان به همین دلیل، اولین مرحلۀ ورود به تاریخ است و از همینرو بر مبنای هگل، هخامنشیان، امپراطوری نبودند، بلکه یک اشتات (دولت) بودند، که از نظر هگل به جهت ماندگاری، با مفهومِ «واقعیت مؤثر» همخوان است.
👇👇👇
@Salar_Seyf
https://www.tg-me.com/ir_Azariha/20727
Telegram
آذریها |Azariha
❇️ پروفسور جلال شنگور و پروفسور ایلبر اورتایلی، دو تن از استادان و اندیشمندان مطرح ترکیهای، حکومت هخامنشیان را اولین امپراطوری تاریخ و همچنین، الگوی سایر حکومتها میدانند؛ همانطور که هگل بهعنوان یکی از مهمترین فلاسفۀ تاریخ، بهشکلی بسیار عمیقتر، این…
Forwarded from عکس نگار
چرا کوروش برای ماکیاوللی مهم شد؟
سالار سیفالدینی
ماکیاوللی مهمترین و نخستین اندیشمندِ دورۀ رنسانس و از حلقۀ اولیۀ اومانیستهای فلورانس است. نویسندۀ بیبدیلی که نوشتنِ او چونان جواهرسازی ماهر که دقت در چینش گوهرها دارد، دقیق و ظریف و هر کلمهای در جای خودش بود. همانطور که لئو اشتراوس به درستی گفته است، ماکیاوللی اولین ضربۀ موجِ تجدّد بر کِشتی سُنّت بود. یکی از مفاهیمی که او در دو کتابِ مهم خود، «شهریار» و «گفتارها»، بر روی آنها کار کرده، مفهومِ بنیادگذاری و تأسیس است. فلسفۀ وحدت و استراتژی تأسیسِ اولیه از نظر ماکیاوللی مهماند و در مسیرِ تحولِ تاریخی، الزامات خود را بر شهر/کشور تحمیل میکنند.
آنچه ماکیاوللی تحلیل میکرد بر مبنای عمل بود، یعنی ابتدا روایتی از تاریخِ تأسیسِ رُم (به نقل از تیتوس لیویوس) نقل میکرد و سپس نظریهای نسبتاً کلی، ولی پیچیدهای را بر مبنای آن، استخراج میکرد. البته او از روایتِ تاریخی سرزمینهای دیگر نیز غافل نیست، همچنان که در گفتارها، چندین بار از وقایعِ نظامی و سیاسی دوران کوروش و داریوش نام برده است.
از نظر ماکیاوللی، جهانِ آن عصر، سه بنیادگذار بزرگ داشت: تتئوس (بانی آتن)، روملوس (بانی رُم) و کوروش (مؤسسِ ایران).
در فصلِ ششم شهریار از این سه نام میبرد که با فضیلت و مردانگی خود (ویرتوی خود) به شهریاری رسیدند و نه فقط به یاری فرشتۀ بخت (فورتونا)؛ زیرا بخت صرفاً «فرصتی» به آنها بخشیده بود. سپس اشاره میکند که بزرگی آنها در تأسیس ترتیبات (اوردینی) نوآئینی است که استواری دولتِ نوبنیاد به آن وابسته است و کاری دشوارتر از تأسیسِ نظمِ جدید نیست، زیرا بنیادگذاری نظم جدید همه برخورداران از نظمِ قدیم را میتواند به دشمن تبدیل کند.
اهمیت این بنیادگذاران در آن است که میتوان از عمل آنها تقلید کرد. از منظرِ ماکیاوللی، تقلید مجاز نیست، مگر اینکه تقلید از تأسیس باشد. زیرا از تأسیس نمیتوان تقلید کرد، مگر اینکه منطق آن را فهمید و این خود، عینِ تأسیس است.
ماکیاوللی در شهریار یکبار دیگر به سراغ کوروش میرود. آنجا که با اغراقهای خاص و عامدانه خود میگوید، شهریار نباید هیچ هدفی جز مطالعه در بابِ جنگ و استراتژیهای نظامی و نیز مطالعۀ تاریخ داشته باشد. به نظر او، پس از جنگ، دومین کاری که یک شهریار باید انجام دهد «مطالعۀ تاریخ» است. «برای اینکه کردارِ مردانِ بزرگ را دریابد و ببیند به هنگامِ جنگ چه میکردهاند و دلیل شکستها و پیروزی آنها چه بوده است» تا از آن بپرهیزد و از این عبرت بگیرد و مهمتر از همه، چنان کُند که مردانِ بزرگ ِپیشین کردهاند. همانطور که اسکندر از آشیل، ژولیوس سزار از اسکندر و اسکیپیو از کوروش تقلید کرد. او سپس شرحی از تجربۀ کشورداری کوروش با جزئیات و ذکر ویژگیهایش، روایت میکند و اهمیت آن را در این میداند که:
«هرکس شرح زندگی کوروش به قلم گزنفون را بخواند، خواهد دید اسکیپیو تا چه اندازه نیکنامی خود را مدیون پیروی از کوروش است و در عفت، مدارا و انسانیت و آزادگی تا چه مایه خود را با تصویری که گزنفون از کوروش داده بود، همسان کرده است».
به طور خلاصه باید گفت، اهمیت کورش در اندیشه سیاسی ماکیاوللی در منطق نظام تأسیس و خصلتهای خوب یک فرمانروا نهفته است که شجاعت، تدبیر و پاکدامنی در کنار «سلحشوری» (فصل شش شهریار) موجب تأسیس بی نظیر «کشوری» شده که نمونه ای از واقعیت موثر verità effettuale della cosa را تداعی میکند:
«از آنجا که آهنگ آن دارم برای آنکه گوش فرادارد، مطلب سودمندی بنویسم، به نظرم مناسب تر رسیده است که حقیقت موثر را دنبال کنم تا خیالی از آن را. بسیارند آنانکه طرح خیالی از پادشاهی ها و جمهوریها به دست داده اند، بی آنکه کسی هرگز کسی آنها را به واقع دیده یا درباره آن سخنی شنیده باشد».
بعدها هگل خواهد گفت که واقعیت موثر Wirklichkeit واقعیتی است که ماندگار است نه زودگذر و دولتهای خوب «ایده اخلاقی واقعیت موثر» هستند، و او نیز دولت هخامنشی را اولین تداعی آن میداند و سپس به یونان و رم و در نهایت به فرهنگ نوردیک میرسد.
👇👇👇
@Salar_Seyf
سالار سیفالدینی
ماکیاوللی مهمترین و نخستین اندیشمندِ دورۀ رنسانس و از حلقۀ اولیۀ اومانیستهای فلورانس است. نویسندۀ بیبدیلی که نوشتنِ او چونان جواهرسازی ماهر که دقت در چینش گوهرها دارد، دقیق و ظریف و هر کلمهای در جای خودش بود. همانطور که لئو اشتراوس به درستی گفته است، ماکیاوللی اولین ضربۀ موجِ تجدّد بر کِشتی سُنّت بود. یکی از مفاهیمی که او در دو کتابِ مهم خود، «شهریار» و «گفتارها»، بر روی آنها کار کرده، مفهومِ بنیادگذاری و تأسیس است. فلسفۀ وحدت و استراتژی تأسیسِ اولیه از نظر ماکیاوللی مهماند و در مسیرِ تحولِ تاریخی، الزامات خود را بر شهر/کشور تحمیل میکنند.
آنچه ماکیاوللی تحلیل میکرد بر مبنای عمل بود، یعنی ابتدا روایتی از تاریخِ تأسیسِ رُم (به نقل از تیتوس لیویوس) نقل میکرد و سپس نظریهای نسبتاً کلی، ولی پیچیدهای را بر مبنای آن، استخراج میکرد. البته او از روایتِ تاریخی سرزمینهای دیگر نیز غافل نیست، همچنان که در گفتارها، چندین بار از وقایعِ نظامی و سیاسی دوران کوروش و داریوش نام برده است.
از نظر ماکیاوللی، جهانِ آن عصر، سه بنیادگذار بزرگ داشت: تتئوس (بانی آتن)، روملوس (بانی رُم) و کوروش (مؤسسِ ایران).
در فصلِ ششم شهریار از این سه نام میبرد که با فضیلت و مردانگی خود (ویرتوی خود) به شهریاری رسیدند و نه فقط به یاری فرشتۀ بخت (فورتونا)؛ زیرا بخت صرفاً «فرصتی» به آنها بخشیده بود. سپس اشاره میکند که بزرگی آنها در تأسیس ترتیبات (اوردینی) نوآئینی است که استواری دولتِ نوبنیاد به آن وابسته است و کاری دشوارتر از تأسیسِ نظمِ جدید نیست، زیرا بنیادگذاری نظم جدید همه برخورداران از نظمِ قدیم را میتواند به دشمن تبدیل کند.
اهمیت این بنیادگذاران در آن است که میتوان از عمل آنها تقلید کرد. از منظرِ ماکیاوللی، تقلید مجاز نیست، مگر اینکه تقلید از تأسیس باشد. زیرا از تأسیس نمیتوان تقلید کرد، مگر اینکه منطق آن را فهمید و این خود، عینِ تأسیس است.
ماکیاوللی در شهریار یکبار دیگر به سراغ کوروش میرود. آنجا که با اغراقهای خاص و عامدانه خود میگوید، شهریار نباید هیچ هدفی جز مطالعه در بابِ جنگ و استراتژیهای نظامی و نیز مطالعۀ تاریخ داشته باشد. به نظر او، پس از جنگ، دومین کاری که یک شهریار باید انجام دهد «مطالعۀ تاریخ» است. «برای اینکه کردارِ مردانِ بزرگ را دریابد و ببیند به هنگامِ جنگ چه میکردهاند و دلیل شکستها و پیروزی آنها چه بوده است» تا از آن بپرهیزد و از این عبرت بگیرد و مهمتر از همه، چنان کُند که مردانِ بزرگ ِپیشین کردهاند. همانطور که اسکندر از آشیل، ژولیوس سزار از اسکندر و اسکیپیو از کوروش تقلید کرد. او سپس شرحی از تجربۀ کشورداری کوروش با جزئیات و ذکر ویژگیهایش، روایت میکند و اهمیت آن را در این میداند که:
«هرکس شرح زندگی کوروش به قلم گزنفون را بخواند، خواهد دید اسکیپیو تا چه اندازه نیکنامی خود را مدیون پیروی از کوروش است و در عفت، مدارا و انسانیت و آزادگی تا چه مایه خود را با تصویری که گزنفون از کوروش داده بود، همسان کرده است».
به طور خلاصه باید گفت، اهمیت کورش در اندیشه سیاسی ماکیاوللی در منطق نظام تأسیس و خصلتهای خوب یک فرمانروا نهفته است که شجاعت، تدبیر و پاکدامنی در کنار «سلحشوری» (فصل شش شهریار) موجب تأسیس بی نظیر «کشوری» شده که نمونه ای از واقعیت موثر verità effettuale della cosa را تداعی میکند:
«از آنجا که آهنگ آن دارم برای آنکه گوش فرادارد، مطلب سودمندی بنویسم، به نظرم مناسب تر رسیده است که حقیقت موثر را دنبال کنم تا خیالی از آن را. بسیارند آنانکه طرح خیالی از پادشاهی ها و جمهوریها به دست داده اند، بی آنکه کسی هرگز کسی آنها را به واقع دیده یا درباره آن سخنی شنیده باشد».
بعدها هگل خواهد گفت که واقعیت موثر Wirklichkeit واقعیتی است که ماندگار است نه زودگذر و دولتهای خوب «ایده اخلاقی واقعیت موثر» هستند، و او نیز دولت هخامنشی را اولین تداعی آن میداند و سپس به یونان و رم و در نهایت به فرهنگ نوردیک میرسد.
👇👇👇
@Salar_Seyf
در فرهنگ استراتژیک ایران، روسیه چگونه ادراک می شد؟
قائممقام فراهانی در نامهای از زبان عباس میرزا به میرزا موسی به این نکته مهم اشاره میکند که در «همسایگی روس خبر خوش نمیتوان یافت» زیرا «جنگشان بلاست و صلحشان بلاتر».
همو در منشأت در وصف عباس میرزا، پس از اشاره به موقعیت جغرافیای سیاسی ایران چنین می نویسد:
«این مُلک مختصر را که از سه طرفِ بحر و برّ با روم [ترکان عثمانی] و روس مجاور است و جمیع اوضاعش با دیگر ممالک مغایر، مالک الملکی چنین باید، رزم خواه نه بزم خواه، نامجو نه کامجو، چنانکه این وجود مسعود به نانی قانع است و عزمش به جهانی قانع نیست. فتح و نصرت خواهد و عیش نخواهد، نای جنگش به کار است نه نای و چنگ...».
@Salar_Seyf
قائممقام فراهانی در نامهای از زبان عباس میرزا به میرزا موسی به این نکته مهم اشاره میکند که در «همسایگی روس خبر خوش نمیتوان یافت» زیرا «جنگشان بلاست و صلحشان بلاتر».
همو در منشأت در وصف عباس میرزا، پس از اشاره به موقعیت جغرافیای سیاسی ایران چنین می نویسد:
«این مُلک مختصر را که از سه طرفِ بحر و برّ با روم [ترکان عثمانی] و روس مجاور است و جمیع اوضاعش با دیگر ممالک مغایر، مالک الملکی چنین باید، رزم خواه نه بزم خواه، نامجو نه کامجو، چنانکه این وجود مسعود به نانی قانع است و عزمش به جهانی قانع نیست. فتح و نصرت خواهد و عیش نخواهد، نای جنگش به کار است نه نای و چنگ...».
@Salar_Seyf
تبِ تغییرِ الفبا!
تقلید یا تأسیس
سالار سیفالدینی
الفبای جدیدِ تُرکی با خلاقیتِ بسیار و کاملاً متفاوت با الفبای لاتین اختراع شده است!!
اما این تبِ مضحک تغییرِ الفبا از کجا میآید؟
اولین بار فتحعلی آخوندزاده، کارمند دولتِ روسیه تزاری و متجددمآب، ایدۀ تغییر الفبا را مطرح کرد. میدانیم که تغییر الفبا در تمدنهای بزرگ نوعی گسست از قدیم و ورود به دورانِ جدید نیز هست. برای همین در ایرانِ عصرِ قاجار و پهلوی کسی ایدۀ تغییر الفبا را جدی نگرفت زیرا انتقالِ کتابهای مهمِ تمدنِ ایرانی و نیز سنتِ فرهنگی عظیمِ ایران به الفبای لاتین ممکن نبود. تصور کنید شاهکارهایی مثل کلیله و دمنه، شاهنامه فردوسی، سیاستنامهها، ویس و رامین، تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشای جوینی، دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی، پنج گنج نظامی، غزلیات شمس و مثنوی مولوی، آثار عطار نیشابوری و .. به الفبای لاتین خوانده شود.
اما کشورهای دیگر منطقۀ ما، از جمله ترکیۀ نوین چنین فکر نمیکردند.
برای زبانِ تُرکی اصلاً فرقی نمیکند که با چه الفبایی نوشته شود. چنانچه وقتی مصطفی کمال آتاتُرک، الفبا را از الفبای ایرانی به الفبای لاتین تغییر داد، آب از آب تکان نخورد و کسی اعتراص نکرد. تغییر الفبای چندباره در باکو و حومه هم به آسانی انجام شد. دلیلش آن است که زبانِ تُرکی فاقدِ نصِّ ملی است و اصولاً نصِّ مهم و جدی در این زبان وجود ندارد. برای همین اهمیتی ندارد به چه الفبایی نوشته شود یا اصولاً کتابت نشود، زیرا در طولِ تاریخ هم، زبانِ کتابت نبود. در همه این زبانهای قزاقی، قزقیزی، ازبکی و ترکمنی- که زبانِ عوام هستند - حتی یک اثر متوسطِ ادبی یا متنِ تاریخی، خلق نشده است. زبانِ کتابت این سرزمینها فارسی و عربی و بعدها روسی بوده است. حتی پس از فروپاشی شوروی و استقلال این کشورها و موج ناسیونالیسم، زبان روس فرادست و زبانِ نوشتار بود، برای همین هیچ اثرِ ادبی مهمِ قابل ذکری در این زبانها خلق نمیشود.
در کل خلافتِ عثمانی نیز برخلاف موفقیتهای سیاسی و نظامی مهم، یک شاهکارِ متوسط ادبی خلق نشد تا جایی که ضیا گوگ آلپ (همرزم مصطفی کمال آتاتُرک و از نظریهپردازان پانتُرکیسم) فرهنگ و ادب دورانِ عثمانی را با شدیدترین لحن تحقیر میکرد.
تمدنهای بزرگ بر یک یا چند نصِّ مهم و بنیادین استوار هستند و آن تمدن، شرح و بسط همان نصوص است. برای همین کار تغییر الفبا در تُرکی یا توهم اختراع الفبا ممکن و آسان است، زیرا زبانِ ترکی، فاقد نصِّ مهم و بنیادین است و به آسانی میتوان در هر دوره با الفبایی آن را نوشت و کسی هم معترض نخواهد شد.
شورای کشورهای به اصطلاح تُرکزبان که یک مجموعۀ برساخته است، تصور میکند با اختراع الفبای جدید آن هم به این شکل مضحک و به صورتِ مکانیکی از نوع ابلاغیههای استالین، میتوان ماهیّتِ زبان را دستکاری کرد.
ولی عجیب آن است که پروفسورها و دانشمندانِ جهان به اصطلاح «تُرک» هنوز فرقِ تأسیس و تقلید را نمیدانند، اما در عین حال میخواهند ماهیتِ امور را هم تغییر دهند.
👇👇👇
@Salar_Seyf
تقلید یا تأسیس
سالار سیفالدینی
الفبای جدیدِ تُرکی با خلاقیتِ بسیار و کاملاً متفاوت با الفبای لاتین اختراع شده است!!
اما این تبِ مضحک تغییرِ الفبا از کجا میآید؟
اولین بار فتحعلی آخوندزاده، کارمند دولتِ روسیه تزاری و متجددمآب، ایدۀ تغییر الفبا را مطرح کرد. میدانیم که تغییر الفبا در تمدنهای بزرگ نوعی گسست از قدیم و ورود به دورانِ جدید نیز هست. برای همین در ایرانِ عصرِ قاجار و پهلوی کسی ایدۀ تغییر الفبا را جدی نگرفت زیرا انتقالِ کتابهای مهمِ تمدنِ ایرانی و نیز سنتِ فرهنگی عظیمِ ایران به الفبای لاتین ممکن نبود. تصور کنید شاهکارهایی مثل کلیله و دمنه، شاهنامه فردوسی، سیاستنامهها، ویس و رامین، تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشای جوینی، دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی، پنج گنج نظامی، غزلیات شمس و مثنوی مولوی، آثار عطار نیشابوری و .. به الفبای لاتین خوانده شود.
اما کشورهای دیگر منطقۀ ما، از جمله ترکیۀ نوین چنین فکر نمیکردند.
برای زبانِ تُرکی اصلاً فرقی نمیکند که با چه الفبایی نوشته شود. چنانچه وقتی مصطفی کمال آتاتُرک، الفبا را از الفبای ایرانی به الفبای لاتین تغییر داد، آب از آب تکان نخورد و کسی اعتراص نکرد. تغییر الفبای چندباره در باکو و حومه هم به آسانی انجام شد. دلیلش آن است که زبانِ تُرکی فاقدِ نصِّ ملی است و اصولاً نصِّ مهم و جدی در این زبان وجود ندارد. برای همین اهمیتی ندارد به چه الفبایی نوشته شود یا اصولاً کتابت نشود، زیرا در طولِ تاریخ هم، زبانِ کتابت نبود. در همه این زبانهای قزاقی، قزقیزی، ازبکی و ترکمنی- که زبانِ عوام هستند - حتی یک اثر متوسطِ ادبی یا متنِ تاریخی، خلق نشده است. زبانِ کتابت این سرزمینها فارسی و عربی و بعدها روسی بوده است. حتی پس از فروپاشی شوروی و استقلال این کشورها و موج ناسیونالیسم، زبان روس فرادست و زبانِ نوشتار بود، برای همین هیچ اثرِ ادبی مهمِ قابل ذکری در این زبانها خلق نمیشود.
در کل خلافتِ عثمانی نیز برخلاف موفقیتهای سیاسی و نظامی مهم، یک شاهکارِ متوسط ادبی خلق نشد تا جایی که ضیا گوگ آلپ (همرزم مصطفی کمال آتاتُرک و از نظریهپردازان پانتُرکیسم) فرهنگ و ادب دورانِ عثمانی را با شدیدترین لحن تحقیر میکرد.
تمدنهای بزرگ بر یک یا چند نصِّ مهم و بنیادین استوار هستند و آن تمدن، شرح و بسط همان نصوص است. برای همین کار تغییر الفبا در تُرکی یا توهم اختراع الفبا ممکن و آسان است، زیرا زبانِ ترکی، فاقد نصِّ مهم و بنیادین است و به آسانی میتوان در هر دوره با الفبایی آن را نوشت و کسی هم معترض نخواهد شد.
شورای کشورهای به اصطلاح تُرکزبان که یک مجموعۀ برساخته است، تصور میکند با اختراع الفبای جدید آن هم به این شکل مضحک و به صورتِ مکانیکی از نوع ابلاغیههای استالین، میتوان ماهیّتِ زبان را دستکاری کرد.
ولی عجیب آن است که پروفسورها و دانشمندانِ جهان به اصطلاح «تُرک» هنوز فرقِ تأسیس و تقلید را نمیدانند، اما در عین حال میخواهند ماهیتِ امور را هم تغییر دهند.
👇👇👇
@Salar_Seyf
«زنگزور»، ترکمانچای دوم
سالار سیفالدینی
پس از دیدار پوتین با علیاُف، رژیم باکو و روسیه میگویند، خواستارِ گشایش راههای ارتباطی هستند.
ایدۀ خوبی است اما پیش از هر چیز باید چند نکته و چند مسئله را بررسی کرد و سپس به این ابهام پاسخ داد که در واقع چه دولتی مانعِ اصلی صلح و مانعِ گسترشِ مسیرهای ارتباطی است؟
در خبرآنلاین بخوانید:
https://khabaronline.ir/xmFvB
@Salar_Seyf
«زنگزور»، ترکمانچای دوم
سالار سیفالدینی
پس از دیدار پوتین با علیاُف، رژیم باکو و روسیه میگویند، خواستارِ گشایش راههای ارتباطی هستند.
ایدۀ خوبی است اما پیش از هر چیز باید چند نکته و چند مسئله را بررسی کرد و سپس به این ابهام پاسخ داد که در واقع چه دولتی مانعِ اصلی صلح و مانعِ گسترشِ مسیرهای ارتباطی است؟
در خبرآنلاین بخوانید:
https://khabaronline.ir/xmFvB
@Salar_Seyf
www.khabaronline.ir
«زنگزور»، ترکمانچای دوم
پس از دیدار پوتین با علیاُف، رژیم باکو و روسیه میگویند، خواستارِ گشایش راههای ارتباطی هستند.
چرا دکتر طباطبایی ترور شخصیت شد؟
«در شب ۲۳ آذر ۱۳۲۴ متولد شدم. شبی که فرقه دموکرات با پشتیبانی ارتش روسیه تبریز را اشغال کرد و قصد داشت آذربایجان را از ایران جدا کند. من در یکی از شبهای سرد با صدای گلوله های منوری به دنیا آمدم که بر تبریز می بارید». طباطبایی، گفتگو با مهرنامه
در شمارۀ اخیر مجلۀ سیاستنامه (۳۱) مقالهای طولانی دارم با عنوانِ «سو قصد به نظریۀ بقای ایران». در این مقاله کوشش کردم، توضیح دهم که چرا و توسط چه کسانی طرح فکری مرحوم جواد طباطبایی «ترور» شد. بطور خلاصه:
جواد طباطبایی کسی بود که توانست تاریخِ ایران را به صورتِ علمی توضیح دهد. یعنی قانونمندیهای علمی برای تحلیل تاریخ ایران، وضع کند که در قالبِ مفاهیم و متافورهایی همچون انحطاط، زوال، قدیم در جدید، نبرد چند سدهای با خلافت، سه ناحیۀ نصِّ سنتی ایران (ناحیۀ ایرانی، اسلامی، یونانی)، آستانۀ تجدد، تداوم و گسست و... بیان میشود و به این ترتیب دستگاه مفاهیم لازم را برای تبیینِ واقعیتِ ایران بصورت علمی و نه ایدئولوژیک عرضه میکرد.
طباطبایی بود که برای نخستین بار بر روایت «دو قرن سکوت شورید» و توضیح داد که آن دو قرن سرشار از ناگفتهها نبود، بلکه فرصتی بود جهت آمادگی برای یک مقاومتِ فرهنگی علیه خلافت. طباطبایی بود که عصرِ زرینِ فرهنگِ ایرانی را از ریچارد فرای گرفت و برای سدههای سوم و چهارم اسلامی به عنوان رنسانس متقدم ایران، پیش از قرون وسطای بعدی مطرح کرد و گفت قرون وسطای ایران، پس از دوران رنسانس آن رخ داد.
اندیشۀ طباطبایی با همه زوایایش منجر به کشف یک قارۀ جدید شد (تعبیری که پیش از این آلتوسر برای توصیفِ فلسفۀ مارکس استفاده کرده بود).
به این ترتیب اندیشۀ طباطبایی برخلاف روایتی که بعدها ارائه شد، کوششی بود علیه روایتِ تقلیل گرایانه از ایران، مبتنی بر توجه صرف بر دورۀ باستان.
اتفاقاً این جواد طباطبایی بود که در میان همۀ اندیشمندان ایرانی، در هر فرصت بر نظریۀ منفی «دینخویی» آرامش دوستدار، نقدهای جدی وارد کرد. کاری که حتی نهاد روحانیت که انتظار میرود در برابر چنین نظریههایی پاسخِ مقتضی بدهد، انجام نداد.
با این وجود، طباطبایی از سوی برخی مخالفینش با توهم نظریۀ «مرگ اسلام» ترور شخصیت شد آن هم صرفاً به دلیلِ مخالفت با حسن روحانی یا حسادت به جایزۀ فارابی.
اما سرآغاز ترور شخصیتِ جواد طباطبایی از سوی جریان چپ مبتذل (نه همه چپ) در سال ۱۳۹۲ خورشیدی پس از مصاحبۀ او با مهرنامه با عنوان «تصفیهحساب با چریکها» بود.
مصاحبهای که در آن بخش بزرگی از جریان چپ، به نقد کشیده شده بود و ادامۀ این مباحث ممکن بود به شدت مایۀ بیاعتباری چپ مبتذل مارکسیستی شود. اما این جریان به جای پاسخ، سعی کرد به بهانۀ سؤال خبرنگار از جواد طباطبایی در مورد آموزشِ زبان ترکی، ابتدا تودهای از حسابهای کاربری و وبلاگنویسان پانترک و سایر قومگراها را برای راه اندازی موج منفی، به میدان بفرستد و سپس خود به عنوان میانجی و منتقد وارد شود و در نهایت با استفاده از کارتِ قومی واقعیت یک موضوع را به انحراف بکشاند.
وجود طباطبایی برای چپ مارکسیست، یک شکست کامل بود. زیرا طباطبایی با اشراف کامل بر اندیشههای مارکس و تفکیک بین او و مارکسیسم، پردهپندار ایدئولوژی را کنار میزد و تصویر دقیقتر از مارکس ارائه میداد. نقد دیدگاههای مارکسیستی شریعتی و آل احمد، نیز مزید بر علت بود.
اما آنچه بیش از همه برای چپ، غیرقابل تحمل بود ظهور «فیلسوف ملی ایران» از تبریز و آذربایجان بود. جایی که کمونیستها سالها برای آن افسانه بافته بودند. برآمدن فیلسوف ملی از تبریز، خطِّ بطلانی بر موهومات استالینیستی «ستمِ قومی» بود.
در این مقاله همچنین به اتهاماتِ منتقدین جواد طباطبایی مانند شونیسم و باستانگرایی، نقدهایی وارد کردم و متذکر شدم نمیتوان از نظریۀ کسی که پیرامون زوال و انحطاط ایران، چندین کتاب نوشته و بارها بر ظرفیت «فلسفی» زبان فارسی، انتقاد سازنده وارد کرده، اتهام شونیسم (خودستایی ملی) زد.
طباطبایی مانند بسیاری دیگر از فلاسفه مهم، محصول بحران سیاسی در زمان تولد و زیست اش بود. هابز در اثنای جنگ های اسپانیا و بریتانیا چشم به جهان گشود و ژان بدن شب موحش سن بارتلمی را زیست. هگل و فیشته در جوانی دوران زوال آلمان و اشغال آنرا به چشم خود دیدند. هابز بعدها گفته بود «من همزادی دارم به نام ترس».
طباطبایی نیز همه عمر خود را با خاطره اشغال تبریز از سوی ارتش سرخ و همکاری حزب توده (و فرقه دموکرات) با نیروهای اشغالگر سپری کرد. بنابراین طبیعی بود که تا پایان با هر اندیشه ای که طرفدار اشغال و تجزیه طلبی باشد، مبارزه کند و چنین نیز شد.
جزییات بیشتر را در سیاست نامه مطالعه کنید.
@Salar_Seyf
«در شب ۲۳ آذر ۱۳۲۴ متولد شدم. شبی که فرقه دموکرات با پشتیبانی ارتش روسیه تبریز را اشغال کرد و قصد داشت آذربایجان را از ایران جدا کند. من در یکی از شبهای سرد با صدای گلوله های منوری به دنیا آمدم که بر تبریز می بارید». طباطبایی، گفتگو با مهرنامه
در شمارۀ اخیر مجلۀ سیاستنامه (۳۱) مقالهای طولانی دارم با عنوانِ «سو قصد به نظریۀ بقای ایران». در این مقاله کوشش کردم، توضیح دهم که چرا و توسط چه کسانی طرح فکری مرحوم جواد طباطبایی «ترور» شد. بطور خلاصه:
جواد طباطبایی کسی بود که توانست تاریخِ ایران را به صورتِ علمی توضیح دهد. یعنی قانونمندیهای علمی برای تحلیل تاریخ ایران، وضع کند که در قالبِ مفاهیم و متافورهایی همچون انحطاط، زوال، قدیم در جدید، نبرد چند سدهای با خلافت، سه ناحیۀ نصِّ سنتی ایران (ناحیۀ ایرانی، اسلامی، یونانی)، آستانۀ تجدد، تداوم و گسست و... بیان میشود و به این ترتیب دستگاه مفاهیم لازم را برای تبیینِ واقعیتِ ایران بصورت علمی و نه ایدئولوژیک عرضه میکرد.
طباطبایی بود که برای نخستین بار بر روایت «دو قرن سکوت شورید» و توضیح داد که آن دو قرن سرشار از ناگفتهها نبود، بلکه فرصتی بود جهت آمادگی برای یک مقاومتِ فرهنگی علیه خلافت. طباطبایی بود که عصرِ زرینِ فرهنگِ ایرانی را از ریچارد فرای گرفت و برای سدههای سوم و چهارم اسلامی به عنوان رنسانس متقدم ایران، پیش از قرون وسطای بعدی مطرح کرد و گفت قرون وسطای ایران، پس از دوران رنسانس آن رخ داد.
اندیشۀ طباطبایی با همه زوایایش منجر به کشف یک قارۀ جدید شد (تعبیری که پیش از این آلتوسر برای توصیفِ فلسفۀ مارکس استفاده کرده بود).
به این ترتیب اندیشۀ طباطبایی برخلاف روایتی که بعدها ارائه شد، کوششی بود علیه روایتِ تقلیل گرایانه از ایران، مبتنی بر توجه صرف بر دورۀ باستان.
اتفاقاً این جواد طباطبایی بود که در میان همۀ اندیشمندان ایرانی، در هر فرصت بر نظریۀ منفی «دینخویی» آرامش دوستدار، نقدهای جدی وارد کرد. کاری که حتی نهاد روحانیت که انتظار میرود در برابر چنین نظریههایی پاسخِ مقتضی بدهد، انجام نداد.
با این وجود، طباطبایی از سوی برخی مخالفینش با توهم نظریۀ «مرگ اسلام» ترور شخصیت شد آن هم صرفاً به دلیلِ مخالفت با حسن روحانی یا حسادت به جایزۀ فارابی.
اما سرآغاز ترور شخصیتِ جواد طباطبایی از سوی جریان چپ مبتذل (نه همه چپ) در سال ۱۳۹۲ خورشیدی پس از مصاحبۀ او با مهرنامه با عنوان «تصفیهحساب با چریکها» بود.
مصاحبهای که در آن بخش بزرگی از جریان چپ، به نقد کشیده شده بود و ادامۀ این مباحث ممکن بود به شدت مایۀ بیاعتباری چپ مبتذل مارکسیستی شود. اما این جریان به جای پاسخ، سعی کرد به بهانۀ سؤال خبرنگار از جواد طباطبایی در مورد آموزشِ زبان ترکی، ابتدا تودهای از حسابهای کاربری و وبلاگنویسان پانترک و سایر قومگراها را برای راه اندازی موج منفی، به میدان بفرستد و سپس خود به عنوان میانجی و منتقد وارد شود و در نهایت با استفاده از کارتِ قومی واقعیت یک موضوع را به انحراف بکشاند.
وجود طباطبایی برای چپ مارکسیست، یک شکست کامل بود. زیرا طباطبایی با اشراف کامل بر اندیشههای مارکس و تفکیک بین او و مارکسیسم، پردهپندار ایدئولوژی را کنار میزد و تصویر دقیقتر از مارکس ارائه میداد. نقد دیدگاههای مارکسیستی شریعتی و آل احمد، نیز مزید بر علت بود.
اما آنچه بیش از همه برای چپ، غیرقابل تحمل بود ظهور «فیلسوف ملی ایران» از تبریز و آذربایجان بود. جایی که کمونیستها سالها برای آن افسانه بافته بودند. برآمدن فیلسوف ملی از تبریز، خطِّ بطلانی بر موهومات استالینیستی «ستمِ قومی» بود.
در این مقاله همچنین به اتهاماتِ منتقدین جواد طباطبایی مانند شونیسم و باستانگرایی، نقدهایی وارد کردم و متذکر شدم نمیتوان از نظریۀ کسی که پیرامون زوال و انحطاط ایران، چندین کتاب نوشته و بارها بر ظرفیت «فلسفی» زبان فارسی، انتقاد سازنده وارد کرده، اتهام شونیسم (خودستایی ملی) زد.
طباطبایی مانند بسیاری دیگر از فلاسفه مهم، محصول بحران سیاسی در زمان تولد و زیست اش بود. هابز در اثنای جنگ های اسپانیا و بریتانیا چشم به جهان گشود و ژان بدن شب موحش سن بارتلمی را زیست. هگل و فیشته در جوانی دوران زوال آلمان و اشغال آنرا به چشم خود دیدند. هابز بعدها گفته بود «من همزادی دارم به نام ترس».
طباطبایی نیز همه عمر خود را با خاطره اشغال تبریز از سوی ارتش سرخ و همکاری حزب توده (و فرقه دموکرات) با نیروهای اشغالگر سپری کرد. بنابراین طبیعی بود که تا پایان با هر اندیشه ای که طرفدار اشغال و تجزیه طلبی باشد، مبارزه کند و چنین نیز شد.
جزییات بیشتر را در سیاست نامه مطالعه کنید.
@Salar_Seyf
مقایسه سرود ایران با سایر سرودهای ملّی
به مناسبت هشتادمین سال
سرود «ای ایران»، علاوه بر ویژگیهای ظاهری، ویژگیهای پنهان نیز دارد که آن را به اثری کمنظیر تبدیل کرده است. در این سروده خبری از «نفرت» از دیگری نیست. با اینکه منطق وجودی آن با دوران اشغال در جنگ دوم گره خورده است؛ اما متن آن از بغض یا داوری نسبت به یک دشمن متعین فراغت دارد. بنابراین مفهوم دشمن در این سرود درباره این دشمن یا آن دشمن نیست، بلکه صرفاً درباره «دشمن» است. باید توجه داشت که همه سرودهای ملّی چنین نیستند. تصویرسازیها یا اشارههای غیرمستقیم به دشمنی معیّن در بسیاری از سرودهای ملی که در حین جنگ یا مقاومت خلق شدهاند، وجود دارد. برای مثال میتوان به سرود «مارسییز» اشاره کرد که رنگی از تحقیر و تهدید دشمن و مناظر خونآلود در متن اصلی دارد. در سرود مارسییز آمده است:
"نعرهٔ این سربازان هراسآور را میشنوی؟
میآیند که به میان شما بتازند،
تا پسران، همسران و دوستانتان را از دم تیغ بگذرانند
بگذار تا خون پلشت دشمنانمان،
شیارهای دشتهایمان را سیراب سازد".
سرود «ای ایران» فارغ از طبقهبندیهای صنفی، جنسیتی، نژادی و زبانی است. حتی برخلاف سرود «لید در دویچن» و «لند در بِرگ» (سرود آلمان و اتریش) فارغ از ارجاعات مردانه است. اگرچه ستایش و توصیف میهن مقتضای ذات هر سرود ملّی است؛ اما این ستایش در «ای ایران» با صُور خیال و معانی ادبی به شکلی ظریف و غیرمستقیم گره خورده است و در قیاس با «لید در دویچن» که با ترجیعبند اصلی «آلمان برتر از همه» آغاز و «سرزمین پدری» پایان مییابد، اشارت ظریفتری دارد. در سرود «ویلهلموس» (سرود ملی هلند) نیز مدلولهای نژادی و مذهبی معینی دیده میشود. در بیت اول آن اشاره به «خون ژرمنی» و سپس مسیحیت بازنمود پررنگی دارد.
دیگر ویژگی پنهان سرود «ای ایران» آن است که در متن آن نام هیچ حاکم یا فرومانروایی (مانند ویلیام اورانژ در سرود هلند) دیده نمیشود .حتی هیچ نام خاصی غیر از «ایران» در متن دیده نمیشود. به نظر میرسد به طور کلی هر اُتوریتهای غیر از میهن در این متن به کنار رفته و معنویت آن نیز با کمکگرفتن از «نور ایزدی» تأمین شده است. در این سرود، «انسان ایرانی» نه با حاکمان بلکه با خود سرزمین پیمان میبندد؛ زیرا در طول تاریخ حاکمان میآیند و میروند؛ اما استمرار میهن، نامحسوس ولی ابدی است. حتی تأکید نیرومند بر استقلال و ضدیت با اشغالگری در متن سرود مستتر است؛ اما نامی از آن برده نمیشود تا هدف اصلی یعنی تداوم بقای موجودیت ملّی در رأس باشد. به طور کلی تعلق مکانی در این سرود، ارجحیت دارد و در نهایت این پیام کلی یعنی آرزوی جاودانگی سرزمین در آن مستتر است.
@Salar_Seyf
به مناسبت هشتادمین سال
سرود «ای ایران»، علاوه بر ویژگیهای ظاهری، ویژگیهای پنهان نیز دارد که آن را به اثری کمنظیر تبدیل کرده است. در این سروده خبری از «نفرت» از دیگری نیست. با اینکه منطق وجودی آن با دوران اشغال در جنگ دوم گره خورده است؛ اما متن آن از بغض یا داوری نسبت به یک دشمن متعین فراغت دارد. بنابراین مفهوم دشمن در این سرود درباره این دشمن یا آن دشمن نیست، بلکه صرفاً درباره «دشمن» است. باید توجه داشت که همه سرودهای ملّی چنین نیستند. تصویرسازیها یا اشارههای غیرمستقیم به دشمنی معیّن در بسیاری از سرودهای ملی که در حین جنگ یا مقاومت خلق شدهاند، وجود دارد. برای مثال میتوان به سرود «مارسییز» اشاره کرد که رنگی از تحقیر و تهدید دشمن و مناظر خونآلود در متن اصلی دارد. در سرود مارسییز آمده است:
"نعرهٔ این سربازان هراسآور را میشنوی؟
میآیند که به میان شما بتازند،
تا پسران، همسران و دوستانتان را از دم تیغ بگذرانند
بگذار تا خون پلشت دشمنانمان،
شیارهای دشتهایمان را سیراب سازد".
سرود «ای ایران» فارغ از طبقهبندیهای صنفی، جنسیتی، نژادی و زبانی است. حتی برخلاف سرود «لید در دویچن» و «لند در بِرگ» (سرود آلمان و اتریش) فارغ از ارجاعات مردانه است. اگرچه ستایش و توصیف میهن مقتضای ذات هر سرود ملّی است؛ اما این ستایش در «ای ایران» با صُور خیال و معانی ادبی به شکلی ظریف و غیرمستقیم گره خورده است و در قیاس با «لید در دویچن» که با ترجیعبند اصلی «آلمان برتر از همه» آغاز و «سرزمین پدری» پایان مییابد، اشارت ظریفتری دارد. در سرود «ویلهلموس» (سرود ملی هلند) نیز مدلولهای نژادی و مذهبی معینی دیده میشود. در بیت اول آن اشاره به «خون ژرمنی» و سپس مسیحیت بازنمود پررنگی دارد.
دیگر ویژگی پنهان سرود «ای ایران» آن است که در متن آن نام هیچ حاکم یا فرومانروایی (مانند ویلیام اورانژ در سرود هلند) دیده نمیشود .حتی هیچ نام خاصی غیر از «ایران» در متن دیده نمیشود. به نظر میرسد به طور کلی هر اُتوریتهای غیر از میهن در این متن به کنار رفته و معنویت آن نیز با کمکگرفتن از «نور ایزدی» تأمین شده است. در این سرود، «انسان ایرانی» نه با حاکمان بلکه با خود سرزمین پیمان میبندد؛ زیرا در طول تاریخ حاکمان میآیند و میروند؛ اما استمرار میهن، نامحسوس ولی ابدی است. حتی تأکید نیرومند بر استقلال و ضدیت با اشغالگری در متن سرود مستتر است؛ اما نامی از آن برده نمیشود تا هدف اصلی یعنی تداوم بقای موجودیت ملّی در رأس باشد. به طور کلی تعلق مکانی در این سرود، ارجحیت دارد و در نهایت این پیام کلی یعنی آرزوی جاودانگی سرزمین در آن مستتر است.
@Salar_Seyf
اهمیتی که کوروش در تاریخ دارد و عدهای نمیتوانند آنرا توضیح دهند دراین است که او تأسیس کرد و جزو بنیادگزاران بود. نخستین بار ماکیاوللی و هگل به اهمیت مسأله تأسیس پی برند و کاملاً آنرا توضیح دادند. کوروش بنیادگذار کشور ایران بود، تنها دولتی که از بدو تأسیس تا به امروز پاییده است.
https://twitter.com/salar_seyf/status/1850895909392883908?t=dq-kNgkaRZVwnTZvc6ZFFQ&s=19
@Salar_Seyf
https://twitter.com/salar_seyf/status/1850895909392883908?t=dq-kNgkaRZVwnTZvc6ZFFQ&s=19
@Salar_Seyf
Forwarded from نگارستان اندیشه
👈عصر دوشنبههای بخارا
🏷به مناسبت انتشار کتاب "امر ملی و تمامیت ارضی: واقعیت مؤثر در کشورداری" نوشته حسین سیف الدینی، بیست و هشتمین عصر دوشنبههای بخارا با همکاری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه و انتشارات نگارستان اندیشه به نقد و بررسی این کتاب اختصاص یافته است. این نشست در ساعت پنج بعدازظهر دوشنبه چهاردهم آبان ماه ۱۴۰۳ با حضور حمید احمدی، محمدرضا پاسبان، حسین سیف الدینی و علی دهباشی برگزار میشود.
کتاب حاضر سعی دارد با تکیه بر مفهوم واقعیت مؤثر، به بررسی برخی از مهمترین مسائل نظری در زمینه کشورداری و دولت بپردازد. نویسنده، «امر ملّی» را به عنوان یک مفهوم «سیاسی» برونداد تداوم طبیعی امر ایرانی به عنوان یک مفهوم «تاریخی» میداند. از نظر او امر ملّی چیزی نیست که با چشم سر دیده شود بلکه مفهومی است که در مصداقهای عمل سیاسی در طول تاریخ جاری است.
این نشست روز دوشنبه چهاردهم آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷ در مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه برگزار میشود و حضور علاقهمندان در آن بلامانع است.
🏛 مکان: تهران، بلوار کشاورز ، خ نادری، پلاک هشت.
🏷به مناسبت انتشار کتاب "امر ملی و تمامیت ارضی: واقعیت مؤثر در کشورداری" نوشته حسین سیف الدینی، بیست و هشتمین عصر دوشنبههای بخارا با همکاری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه و انتشارات نگارستان اندیشه به نقد و بررسی این کتاب اختصاص یافته است. این نشست در ساعت پنج بعدازظهر دوشنبه چهاردهم آبان ماه ۱۴۰۳ با حضور حمید احمدی، محمدرضا پاسبان، حسین سیف الدینی و علی دهباشی برگزار میشود.
کتاب حاضر سعی دارد با تکیه بر مفهوم واقعیت مؤثر، به بررسی برخی از مهمترین مسائل نظری در زمینه کشورداری و دولت بپردازد. نویسنده، «امر ملّی» را به عنوان یک مفهوم «سیاسی» برونداد تداوم طبیعی امر ایرانی به عنوان یک مفهوم «تاریخی» میداند. از نظر او امر ملّی چیزی نیست که با چشم سر دیده شود بلکه مفهومی است که در مصداقهای عمل سیاسی در طول تاریخ جاری است.
این نشست روز دوشنبه چهاردهم آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷ در مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه برگزار میشود و حضور علاقهمندان در آن بلامانع است.
🏛 مکان: تهران، بلوار کشاورز ، خ نادری، پلاک هشت.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم کامل نشست بررسی و نقد کتاب «امر ملی» در مرکز بررسی هاب استراتژیک خاورمیانه به همت استاد علی دهباشی (بخارا) و انتشارات نگارستان، با حضور حمید احمدی و محمدرضا پاسبان.
@Salar_Seyf
@Salar_Seyf
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 ایرانیان و چالش مهاجران افغان
مناظرۀ حسام سلامت و سالار سیفالدینی
[بخش نخست]
🔴 مناظره را میتوان در یوتیوب هم تماشا کرد.
👇👇👇
@Salar_Seyf
مناظرۀ حسام سلامت و سالار سیفالدینی
[بخش نخست]
🔴 مناظره را میتوان در یوتیوب هم تماشا کرد.
👇👇👇
@Salar_Seyf
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مردم ایران و مهاجران افغان | مناظرۀ حسام سلامت و سالار سیفالدینی
سالار سیفالدینی:
در کشوری مثل ایران که تورم دورقمی را دارد تجربه میکند، هزینه مالی مهاجران شرایط بحرانی آن را تشدید میکند. | یکی از نتایج افزایش حضور مهاجران افزایش جرم و جنایت آنهاست. | درصد مهاجران در کشور ما بسیار بیشتر از کشورهای دیگر است و این آسیبزا است.
حسام سلامت:
متوسط جرم و جنایت مهاجران افغانستانی کمتر از سایرین است. | انسان افغانستانی هم مثل باقی مردم ما اگر یک روز کار نکند، نمیتواند هزینه زندگیش را پرداخت کند. | نمیتوان صرفاً متکی به آمار و بدون مشاهدهی از نزدیک این گروه، تحلیلی از شرایط موجود ارائه کرد.
■ بخش نخست مناظره را از اینجا و بخش دوم مناظره را نیز از اینجا ببینید.
👇👇👇
@Salar_Seyf
سالار سیفالدینی:
در کشوری مثل ایران که تورم دورقمی را دارد تجربه میکند، هزینه مالی مهاجران شرایط بحرانی آن را تشدید میکند. | یکی از نتایج افزایش حضور مهاجران افزایش جرم و جنایت آنهاست. | درصد مهاجران در کشور ما بسیار بیشتر از کشورهای دیگر است و این آسیبزا است.
حسام سلامت:
متوسط جرم و جنایت مهاجران افغانستانی کمتر از سایرین است. | انسان افغانستانی هم مثل باقی مردم ما اگر یک روز کار نکند، نمیتواند هزینه زندگیش را پرداخت کند. | نمیتوان صرفاً متکی به آمار و بدون مشاهدهی از نزدیک این گروه، تحلیلی از شرایط موجود ارائه کرد.
■ بخش نخست مناظره را از اینجا و بخش دوم مناظره را نیز از اینجا ببینید.
👇👇👇
@Salar_Seyf