کمی آمار در مورد احزاب(!) مدعی کردستان
«بسوی دیکتاتوری پرولتاریا»
حزب دموکرات کردستان و سازمانهای کومله، حتی نتوانستند در کادر محلی-قومی، تبدیل به یک حزب واقعی شوند. رهبرانشان نزدیک به نیم قرن است که تغییر نکرده و ازنظر جغرافیایی همگی برخاسته از آذربایجانغربی (آن هم جنوب استان که سورانی اند) هستند. به این ترتیب می بینید که یک امرخاص یا جزئی (در دستگاه نظر هگل) وقتی میخواست خود را در قامت «امرعام» بازآرایی کند، چگونه به اجزای بیشتر تجزیه شده است.
کُرد > سورانی> خلق> معتقدین به دیکتاتور پرولتاریا!> حزب.
با اینحساب این احزاب (!) چند درصد از کردها را ممکن است نمایندگی کنند؟ آیا کرمانجی،گورانی، کلهری، فیلی یا کُردشیعه و اهل حق را هم نمایندگی خواهندکرد؟ خیر، «خلق کرد کرمانجی سنی» به پژاک می روند!
البته جدای از جنگ داخلی که باعث میشود هر از گاهی بر سر مسائل پوچ، دست به کشتار یکدیگر بزنند (که آخرینش دو سال پیش بود) و جدای از اینکه مثلا کومله کمونیستی، کومله زحمتکشان را نماینده خود نمیداند و هیچ حزب دموکرات را والخ... البته همه این «رفقا» در عمل برای دیکتاتوری پرولتاریا مبارزه میکنند که «خلق کُرد...» نقش مهمی باید در احیای دوباره آن داشته باشند.
این احزاب هیچگاه نمیگویند که نماینده «مردم» هستند بلکه خود را نماینده «خلق» معرفی میکنند. منظور از خلق در ادبیات مارکسیستی، کسانی هستند که به حزب کمونیست رأی میدهند و یا به دنبال آرمان دیکتاتوری پرولتاریا هستند که شناسه آن مفهوم در نوشتار از کُرد (مردم) به کورد(خلق) تبدیل شده است.
پیوست:
👇👇
زادگاه موسسین کنگره اول و رهبران فعلی کومله میدهد که «سورانی» و اغلب از استان آذر.غ اند:
عباسی، سنندج.
ف.سلطانی،. مریوان.
کریمی،سقز.
وطندوست،سنندج.
مرادبیگی،بوکان.
رحیمی، نقده.
ایرج فرزاد، سنندج.
ابراهیم علیزاده، مهاباد.
عمر ایلخانی زاده، بوکان.
عبدالله مهتدی،بوکان.
مطالعه زادگاه رهبران حزب دموکرات نشان میدهد که همگی متولد «استان آذر.غربی» اند:
قاضی محمد، مهاباد.
احمد توفیق، مهاباد.
م.سراجی،مهاباد.
سلیمان. معینی، مهاباد
ملاآواره،سردشت.
قاسملو، ارومیه.
صادق. شرفکندی، بوکان.
مصطفی هجری.،نقده.
خالد عزیزی، نقده.
ع.حسنزاده،. سردشت.
https://www.tg-me.com/salar_seyf/369
«بسوی دیکتاتوری پرولتاریا»
حزب دموکرات کردستان و سازمانهای کومله، حتی نتوانستند در کادر محلی-قومی، تبدیل به یک حزب واقعی شوند. رهبرانشان نزدیک به نیم قرن است که تغییر نکرده و ازنظر جغرافیایی همگی برخاسته از آذربایجانغربی (آن هم جنوب استان که سورانی اند) هستند. به این ترتیب می بینید که یک امرخاص یا جزئی (در دستگاه نظر هگل) وقتی میخواست خود را در قامت «امرعام» بازآرایی کند، چگونه به اجزای بیشتر تجزیه شده است.
کُرد > سورانی> خلق> معتقدین به دیکتاتور پرولتاریا!> حزب.
با اینحساب این احزاب (!) چند درصد از کردها را ممکن است نمایندگی کنند؟ آیا کرمانجی،گورانی، کلهری، فیلی یا کُردشیعه و اهل حق را هم نمایندگی خواهندکرد؟ خیر، «خلق کرد کرمانجی سنی» به پژاک می روند!
البته جدای از جنگ داخلی که باعث میشود هر از گاهی بر سر مسائل پوچ، دست به کشتار یکدیگر بزنند (که آخرینش دو سال پیش بود) و جدای از اینکه مثلا کومله کمونیستی، کومله زحمتکشان را نماینده خود نمیداند و هیچ حزب دموکرات را والخ... البته همه این «رفقا» در عمل برای دیکتاتوری پرولتاریا مبارزه میکنند که «خلق کُرد...» نقش مهمی باید در احیای دوباره آن داشته باشند.
این احزاب هیچگاه نمیگویند که نماینده «مردم» هستند بلکه خود را نماینده «خلق» معرفی میکنند. منظور از خلق در ادبیات مارکسیستی، کسانی هستند که به حزب کمونیست رأی میدهند و یا به دنبال آرمان دیکتاتوری پرولتاریا هستند که شناسه آن مفهوم در نوشتار از کُرد (مردم) به کورد(خلق) تبدیل شده است.
پیوست:
👇👇
زادگاه موسسین کنگره اول و رهبران فعلی کومله میدهد که «سورانی» و اغلب از استان آذر.غ اند:
عباسی، سنندج.
ف.سلطانی،. مریوان.
کریمی،سقز.
وطندوست،سنندج.
مرادبیگی،بوکان.
رحیمی، نقده.
ایرج فرزاد، سنندج.
ابراهیم علیزاده، مهاباد.
عمر ایلخانی زاده، بوکان.
عبدالله مهتدی،بوکان.
مطالعه زادگاه رهبران حزب دموکرات نشان میدهد که همگی متولد «استان آذر.غربی» اند:
قاضی محمد، مهاباد.
احمد توفیق، مهاباد.
م.سراجی،مهاباد.
سلیمان. معینی، مهاباد
ملاآواره،سردشت.
قاسملو، ارومیه.
صادق. شرفکندی، بوکان.
مصطفی هجری.،نقده.
خالد عزیزی، نقده.
ع.حسنزاده،. سردشت.
https://www.tg-me.com/salar_seyf/369
Telegram
Salar Seyf
یکپارچگی سرزمین تضمینکننده بقای دولت و ملت/ توسعه، استراتژی ملی مهم ایرانِ امروز
گفتوگوی ایبنا با مولف کتاب «امر ملی و تمامیت ارضی»؛
یکپارچگی سرزمین تضمینکننده بقای دولت و ملت/ توسعه، استراتژی ملی مهم ایرانِ امروز
سالار(حسین) سیفالدینی، مولف «امر ملی و تمامیت ارضی» گفت: کتاب یکپارچگی سرزمینی عالیترین وجه مصالح یک کشور است که تضمینکننده بقای دولت و ملت خواهد بود. این مضمون به توانایی یک دولت برای اعمال حاکمیت موثر بر سراسر قلمرو ملی و کالبد فضایی در پهنههای خشکی، آبی و هوایی توان حفظ اقتدار مرکزی بر خطوط مرزها، جزیرهها، حریمهای دریایی و یا رودخانه است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «امر ملی و تمامیت ارضی» به کوشش سالار سیفالدینی از سوی نگارستان اندیشه منتشر شد. این کتاب با این دیدگاه آغاز میشود که جامعه ایرانی در میان دو فرآیند گذار داخلی و گذار ژئوپلیتیک بینالمللی در حال خرد شدن است. نویسنده معتقد است اگر ایران در این دوران گذار میتوانست به تثبیت ارزشهای سیاسی-اجتماعی دست یابد، گذار از نظم بینالمللی قدیم به نظم جدید آسانتر بود. با سالار سیفالدینی، مولف این اثر به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید:
به کدام جنبهها از تمامیت ارضی به عنوان واقعیت موثر در کشورداری در کتاب «امر ملی و تمامیت ارضی» پرداخته شده است؟
این کتاب سه مفهوم اساسی را بررسی میکند و در پی توضیح اولیه آنها است. موضوع اولی که به آن توجه کردهام مفهوم واقعیّت موثر است که ماکیاوللی برای نخستین بار مطرح کرد و سپس وارد فلسفه دولت هگل شد. منظور ماکیاوللی از دیدن واقعیت یا حقیقت موثر امور Verita effettuale della cosa در مناسبات سیاسی همان چیزی است که در ادبیات سیاسی ایران، گاهی از آن به عنوان «نفس الامر» نام برده شده است. یعنی در مناسبات سیاسی باید حقیقت امور را مشاهده کرد نه ظاهر را، عمق را دید نه سطح را و در نهایت علت را درمان کرد نه معلولها را .
میدانیم که میدانهای سیاسی پر از ایدئولوژیهایی هستند که «خیالی» از واقعیت را بازتاب میدهند نه حقیقت امور را، در نتیجه تصمیمات اشتباه، سیاستگذاریهای نادرست و شکستهای سیاسی برآیند چنین نگاههایی به جهان است. هگل بعدها این مفهوم را در قالب فلسفه دولت خود توسعه داد و معادل آلمانی Wirklichkeit را برای آن به کار برد. منظور دولتهایی بود که بتوانند وحدتِ وحدت کثرتها را تأمین کنند، یعنی «امرعام» را به عنوان برآیند امورخاص قرار دهد و در نتیجه تبدیل به ایده اخلاقی واقعیت موثر شوند. در نهایت نتیجه گرفته شده است که امر ملّی در کنار واقعیت موثر میتواند در زمینه کشورداری به کار آیند.
در فصل سوم کتاب با اشاره به واقعیت استثنایی ایران، گفته شد که از نظر وضع ملی این کشور تفاوتهایی با سایر جوامع دارد، اینکه به قول نولدکه ایران «حماسه ملی» دارد، یعنی چه و این تفاوتها چگونه در کتاب تبیین شده است؟
در زمینه مساله ملیّت و شخصیت ملّی، ایرانزمین در طول تاریخ یک وضع منحصر به فرد و استثنایی داشته و تحول تاریخی خاص خود را دنبال کرده است. در حالی که اغلب کشورها در دوران جدید مثلاً پس از معاهده وستفالی یا سایکس-پیکو شأن ملّی پیدا کردهاند، ایران از قدیم به یک خودآگاهی درونی از امرتاریخی و ملّی خود رسیده بود. برای همین است که حماسه ایران یعنی شاهنامه برخلاف سایر تمدنها مانند یونان و هند، «ملّی» است و کسانی مانند نولدکه از حماسه ملّی ایران نام بردهاند. در کتاب بر اساس منابع ساسانی و سپس منابع تاریخی فارسی- عربی نشان در عصر اسلامی نشان دادهام که چگونه روایت واحدی از لحظه تأسیس و بنیادگذاری ایران ارائه شده است. در عین حال همین منابع را با تحلیل بنیادگذاران اندیشه سیاسی جدید از ماکیاوللی تا هگل مقایسه کردهام و در نهایت به راز بقای ایران یعنی استمرار فرهنگ ایران رسیدهام که در شعر حافظ که راوی دوران انحطاط و زوال است اشاره کردهام. پیچیدگی و دشواری موجود در توضیح وضع ایران را نیز در همین دورههای مکرر تأسیس- زوال و بازتأسیس توضیح دادهام که قابل تقسیمبندی به دورههای متعدد است.
یکپارچگی سرزمینی چه تعریفی دارد و دوام و قوام آن به چه عواملی وابسته است؟
در متن کتاب کوشش کردهام که برخی تأملات نظری در خصوص بنیانهای تمامیت ارضی را صورت بدهم و از جهاتی نیز به تعریف این مفهوم نزدیک شوم. بر این اساس یکپارچگی سرزمینی عالیترین وجه مصالح یک کشور است که تضمینکننده بقای دولت و ملّت خواهد بود.
ادامه در سایت ایبنا
کانال رسمی ایبنا👇
@ibna_official
@Salar_Seyf
گفتوگوی ایبنا با مولف کتاب «امر ملی و تمامیت ارضی»؛
یکپارچگی سرزمین تضمینکننده بقای دولت و ملت/ توسعه، استراتژی ملی مهم ایرانِ امروز
سالار(حسین) سیفالدینی، مولف «امر ملی و تمامیت ارضی» گفت: کتاب یکپارچگی سرزمینی عالیترین وجه مصالح یک کشور است که تضمینکننده بقای دولت و ملت خواهد بود. این مضمون به توانایی یک دولت برای اعمال حاکمیت موثر بر سراسر قلمرو ملی و کالبد فضایی در پهنههای خشکی، آبی و هوایی توان حفظ اقتدار مرکزی بر خطوط مرزها، جزیرهها، حریمهای دریایی و یا رودخانه است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «امر ملی و تمامیت ارضی» به کوشش سالار سیفالدینی از سوی نگارستان اندیشه منتشر شد. این کتاب با این دیدگاه آغاز میشود که جامعه ایرانی در میان دو فرآیند گذار داخلی و گذار ژئوپلیتیک بینالمللی در حال خرد شدن است. نویسنده معتقد است اگر ایران در این دوران گذار میتوانست به تثبیت ارزشهای سیاسی-اجتماعی دست یابد، گذار از نظم بینالمللی قدیم به نظم جدید آسانتر بود. با سالار سیفالدینی، مولف این اثر به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید:
به کدام جنبهها از تمامیت ارضی به عنوان واقعیت موثر در کشورداری در کتاب «امر ملی و تمامیت ارضی» پرداخته شده است؟
این کتاب سه مفهوم اساسی را بررسی میکند و در پی توضیح اولیه آنها است. موضوع اولی که به آن توجه کردهام مفهوم واقعیّت موثر است که ماکیاوللی برای نخستین بار مطرح کرد و سپس وارد فلسفه دولت هگل شد. منظور ماکیاوللی از دیدن واقعیت یا حقیقت موثر امور Verita effettuale della cosa در مناسبات سیاسی همان چیزی است که در ادبیات سیاسی ایران، گاهی از آن به عنوان «نفس الامر» نام برده شده است. یعنی در مناسبات سیاسی باید حقیقت امور را مشاهده کرد نه ظاهر را، عمق را دید نه سطح را و در نهایت علت را درمان کرد نه معلولها را .
میدانیم که میدانهای سیاسی پر از ایدئولوژیهایی هستند که «خیالی» از واقعیت را بازتاب میدهند نه حقیقت امور را، در نتیجه تصمیمات اشتباه، سیاستگذاریهای نادرست و شکستهای سیاسی برآیند چنین نگاههایی به جهان است. هگل بعدها این مفهوم را در قالب فلسفه دولت خود توسعه داد و معادل آلمانی Wirklichkeit را برای آن به کار برد. منظور دولتهایی بود که بتوانند وحدتِ وحدت کثرتها را تأمین کنند، یعنی «امرعام» را به عنوان برآیند امورخاص قرار دهد و در نتیجه تبدیل به ایده اخلاقی واقعیت موثر شوند. در نهایت نتیجه گرفته شده است که امر ملّی در کنار واقعیت موثر میتواند در زمینه کشورداری به کار آیند.
در فصل سوم کتاب با اشاره به واقعیت استثنایی ایران، گفته شد که از نظر وضع ملی این کشور تفاوتهایی با سایر جوامع دارد، اینکه به قول نولدکه ایران «حماسه ملی» دارد، یعنی چه و این تفاوتها چگونه در کتاب تبیین شده است؟
در زمینه مساله ملیّت و شخصیت ملّی، ایرانزمین در طول تاریخ یک وضع منحصر به فرد و استثنایی داشته و تحول تاریخی خاص خود را دنبال کرده است. در حالی که اغلب کشورها در دوران جدید مثلاً پس از معاهده وستفالی یا سایکس-پیکو شأن ملّی پیدا کردهاند، ایران از قدیم به یک خودآگاهی درونی از امرتاریخی و ملّی خود رسیده بود. برای همین است که حماسه ایران یعنی شاهنامه برخلاف سایر تمدنها مانند یونان و هند، «ملّی» است و کسانی مانند نولدکه از حماسه ملّی ایران نام بردهاند. در کتاب بر اساس منابع ساسانی و سپس منابع تاریخی فارسی- عربی نشان در عصر اسلامی نشان دادهام که چگونه روایت واحدی از لحظه تأسیس و بنیادگذاری ایران ارائه شده است. در عین حال همین منابع را با تحلیل بنیادگذاران اندیشه سیاسی جدید از ماکیاوللی تا هگل مقایسه کردهام و در نهایت به راز بقای ایران یعنی استمرار فرهنگ ایران رسیدهام که در شعر حافظ که راوی دوران انحطاط و زوال است اشاره کردهام. پیچیدگی و دشواری موجود در توضیح وضع ایران را نیز در همین دورههای مکرر تأسیس- زوال و بازتأسیس توضیح دادهام که قابل تقسیمبندی به دورههای متعدد است.
یکپارچگی سرزمینی چه تعریفی دارد و دوام و قوام آن به چه عواملی وابسته است؟
در متن کتاب کوشش کردهام که برخی تأملات نظری در خصوص بنیانهای تمامیت ارضی را صورت بدهم و از جهاتی نیز به تعریف این مفهوم نزدیک شوم. بر این اساس یکپارچگی سرزمینی عالیترین وجه مصالح یک کشور است که تضمینکننده بقای دولت و ملّت خواهد بود.
ادامه در سایت ایبنا
کانال رسمی ایبنا👇
@ibna_official
@Salar_Seyf
ایبنا
یکپارچگی سرزمین، تضمینکننده بقای دولت و ملت است
سالار(حسین) سیفالدینی، مولف «امر ملی و تمامیت ارضی» گفت: کتاب یکپارچگی سرزمینی عالیترین وجه مصالح یک کشور است که تضمینکننده بقای دولت و ملت خواهد بود. این مضمون به توانایی یک دولت برای اعمال حاکمیت موثر بر سراسر قلمرو ملی و کالبد فضایی در پهنههای خشکی،…
چرا روشنفکران دیگر محبوب نیستند؟
سالار سیف الدینی
نخست باید توجه داشت که در مقام قیاس میان روشنفکران ایرانی و اندیشمندان غربی، تفاوت در تلقی از «حقوق» و «فلسفه حقوق» از مهمترین عواملی است که به شکست پروژه روشنفکری در ایران انجامیده است.
در حالی که در مغربزمین، از هگل و مارکس گرفته تا کارل اشمیت و میشل ویله، فلسفه حقوق همواره در مرکز تأملات فکری بوده و دغدغه نخستین متفکران، تعیین نسبت فرد و دولت بوده است. اما در ایران روشنفکران بهتمامی از این بحث بیگانه مانده و تصورشان از حقوق در بهترین حالت، به مسائل مربوط به احوال شخصیه، معاملات و ارث محدود بوده است. همین نقصان بنیادین، مانع از شکلگیری حقوق عمومی و سیاسی در ایران شد، حال آنکه در سنت روشنگری غرب از منتسکیو که با «روحالقوانین» آغاز کرد تا هابز و روسو که نخستین تأملات خود را درباره «قرارداد اجتماعی» سامان دادند همه در صدد فهم مبانی نظم سیاسی و حقوقی بودند.
در قرن نوزدهم، هگل فلسفه حقوق تدریس میکرد و مارکس حقوقدان بر سر مسئله مالکیت عمومی و تقسیم اموال میاندیشید. جایگاه علمی هگل و فیشته چنان بود که در زمره نخستین رؤسای دانشگاه برلین قرار گرفتند.
در قرن بیستم کارل اشمیت که حقوقدانی محافظهکار و راستگرا بود و در مقابل، میشل ویله که به اردوگاه لیبرالها تعلق داشت هر دو همچنان بر محور حقوق و دولت-ملت بحث میکردند.
در این میان، ذکر این نکته ضروری است که در سنت فکری مغربزمین، اساساً به چنین اندیشمندانی عنوان «روشنفکر» اطلاق نمیشد، بلکه مصداق روشنفکری در آنجا نویسندگانی چون کافکا، کامو، سارتر و امثال آنان هستند، که همگی اهل ادب بودند.
در ایران اما روشنفکری پس از دهه چهل عمدتاً در قلمرو ادب محصور شد و نهایتاً به عرصه جولان داستاننویسان و شاعران بدل گشت. ساعدی، براهنی، نیما، شاملو، آل احمد و دیگرانی از این دست، هرچند آثار ادبی نغزی پدید آوردند، اما در زمینه اندیشه سیاسی و اجتماعی، چیزی برای عرضه نداشتند و در بهترین حالت، به تقلیدی ناقص و سطحی از «سارتر» و دیگر متفکران فرانسوی بسنده کردند.
وجه اشتراک همه این نویسندگان، بیگانگی محض با مفهوم «خیر عمومی» بود چنانکه در میان آنان بهندرت کسی یافت میشد که بهجای مرثیهخوانی و نالیدن از وضع موجود، دست به تحقیق و پژوهش اصیل در باب نسبت فرد و دولت یا خیرعمومی بزند.
در این میان استثنائاتی چون «شاهرخ مسکوب» را میتوان برشمرد که بعدها از وادی نثر ادبی به پژوهش علمی روی آورد و کوشید ورای شکوه و شکایت، سخنی درخور ارائه دهد. اما از سوی دیگر ادیبان گرانمایه ای همچون خانلری، سیروس و قاسم غنی، که به دلیل مشغله علمی و روحیه محافظهکارانه خود هرگز به نسخهای تقلیدی از سارتر بدل نشدند، از این آفت مصون ماندند که همانها نیز پیوسته آماج نیش و کنایه روشنفکران قرارگرفتند.
اما آیا از دل اندیشه میانمایه هایی همچون ساعدی و آل احمد، میشد انتظار «تولید برق»، «کارخانه»، «راهآهن»، «زیرساخت»،«نظم و قانون» و در یک کلام «توسعه» داشت؟
روشن است که چنین انتظاری عبث بود. سیطره تفکر ادبی بر فضای روشنفکری ایران، در نهایت به مهجور ماندن اندیشه فلسفی و علوم انسانی انجامید و روشنفکری این سرزمین را به دست کسانی سپرد که نهتنها هیچ طرحی برای پیشرفت کشور نداشتند، بلکه هرجا که میتوانستند، به قلمهای مسموم خود، محققان و پژوهشگران دانشگاهی را تخطئه و حذف میکردند. در این مسیر حتی به این حد نیز بسنده نکردند، بلکه هر یک به سهم خود کلنگی برداشتند و بر پیکر توسعه و صنعت این سرزمین کوبیدند. از این هم فراتر و به جایی رسیدند که آشکارا مبلغ اشغال خارجی شدند. چنانکه آل احمد و شریعتی، منادی حسرت اشغال ایران توسط خلیفه عثمانی بودند و هردو بهنحوی بدتر از مغول، بر بنیانهای وحدت و شخصیت ملی ایران تاختند. آل احمد، در این میان از همگان پلیدتر بود چراکه به صراحت، ایران را اشغالگر مناطق و استانهای مختلف خودش نامید و عملاً بذرهای نخست، قومگرایی و تجزیهطلبی را در این سرزمین کاشت. بنابراین انتظار گام برداشتن در قلمرو «خیر عمومی» از اهل ایدئولوژی و قبیله تقلید که فردید «غرب زده مضاعف شان» نامیده بود آب در هاون کوبیدن است.
از منظر آزادی و دموکراسی نیز، تکلیف روشنفکرانی (که عارمان میاید نام ایرانی بر آنان نهیم) از پیش معلوم است. دموکراسی هیچگاه دغدغه کسانی نبود که اسیر و فریفته سراب ایدئولوژی بودند. اساساً آنان از هیچ به اندازه امری که نیاز به «تأسیس» این مقدار دور بودند و به هیچ امری همچون تخریب و سپس مهاجرت به اروپا—زادگاه همان امپریالیسمی که داعیه مبارزه با آن را داشتند— تا این اندازه نزدیک نشدند.
@Salar_Seyf
سالار سیف الدینی
نخست باید توجه داشت که در مقام قیاس میان روشنفکران ایرانی و اندیشمندان غربی، تفاوت در تلقی از «حقوق» و «فلسفه حقوق» از مهمترین عواملی است که به شکست پروژه روشنفکری در ایران انجامیده است.
در حالی که در مغربزمین، از هگل و مارکس گرفته تا کارل اشمیت و میشل ویله، فلسفه حقوق همواره در مرکز تأملات فکری بوده و دغدغه نخستین متفکران، تعیین نسبت فرد و دولت بوده است. اما در ایران روشنفکران بهتمامی از این بحث بیگانه مانده و تصورشان از حقوق در بهترین حالت، به مسائل مربوط به احوال شخصیه، معاملات و ارث محدود بوده است. همین نقصان بنیادین، مانع از شکلگیری حقوق عمومی و سیاسی در ایران شد، حال آنکه در سنت روشنگری غرب از منتسکیو که با «روحالقوانین» آغاز کرد تا هابز و روسو که نخستین تأملات خود را درباره «قرارداد اجتماعی» سامان دادند همه در صدد فهم مبانی نظم سیاسی و حقوقی بودند.
در قرن نوزدهم، هگل فلسفه حقوق تدریس میکرد و مارکس حقوقدان بر سر مسئله مالکیت عمومی و تقسیم اموال میاندیشید. جایگاه علمی هگل و فیشته چنان بود که در زمره نخستین رؤسای دانشگاه برلین قرار گرفتند.
در قرن بیستم کارل اشمیت که حقوقدانی محافظهکار و راستگرا بود و در مقابل، میشل ویله که به اردوگاه لیبرالها تعلق داشت هر دو همچنان بر محور حقوق و دولت-ملت بحث میکردند.
در این میان، ذکر این نکته ضروری است که در سنت فکری مغربزمین، اساساً به چنین اندیشمندانی عنوان «روشنفکر» اطلاق نمیشد، بلکه مصداق روشنفکری در آنجا نویسندگانی چون کافکا، کامو، سارتر و امثال آنان هستند، که همگی اهل ادب بودند.
در ایران اما روشنفکری پس از دهه چهل عمدتاً در قلمرو ادب محصور شد و نهایتاً به عرصه جولان داستاننویسان و شاعران بدل گشت. ساعدی، براهنی، نیما، شاملو، آل احمد و دیگرانی از این دست، هرچند آثار ادبی نغزی پدید آوردند، اما در زمینه اندیشه سیاسی و اجتماعی، چیزی برای عرضه نداشتند و در بهترین حالت، به تقلیدی ناقص و سطحی از «سارتر» و دیگر متفکران فرانسوی بسنده کردند.
وجه اشتراک همه این نویسندگان، بیگانگی محض با مفهوم «خیر عمومی» بود چنانکه در میان آنان بهندرت کسی یافت میشد که بهجای مرثیهخوانی و نالیدن از وضع موجود، دست به تحقیق و پژوهش اصیل در باب نسبت فرد و دولت یا خیرعمومی بزند.
در این میان استثنائاتی چون «شاهرخ مسکوب» را میتوان برشمرد که بعدها از وادی نثر ادبی به پژوهش علمی روی آورد و کوشید ورای شکوه و شکایت، سخنی درخور ارائه دهد. اما از سوی دیگر ادیبان گرانمایه ای همچون خانلری، سیروس و قاسم غنی، که به دلیل مشغله علمی و روحیه محافظهکارانه خود هرگز به نسخهای تقلیدی از سارتر بدل نشدند، از این آفت مصون ماندند که همانها نیز پیوسته آماج نیش و کنایه روشنفکران قرارگرفتند.
اما آیا از دل اندیشه میانمایه هایی همچون ساعدی و آل احمد، میشد انتظار «تولید برق»، «کارخانه»، «راهآهن»، «زیرساخت»،«نظم و قانون» و در یک کلام «توسعه» داشت؟
روشن است که چنین انتظاری عبث بود. سیطره تفکر ادبی بر فضای روشنفکری ایران، در نهایت به مهجور ماندن اندیشه فلسفی و علوم انسانی انجامید و روشنفکری این سرزمین را به دست کسانی سپرد که نهتنها هیچ طرحی برای پیشرفت کشور نداشتند، بلکه هرجا که میتوانستند، به قلمهای مسموم خود، محققان و پژوهشگران دانشگاهی را تخطئه و حذف میکردند. در این مسیر حتی به این حد نیز بسنده نکردند، بلکه هر یک به سهم خود کلنگی برداشتند و بر پیکر توسعه و صنعت این سرزمین کوبیدند. از این هم فراتر و به جایی رسیدند که آشکارا مبلغ اشغال خارجی شدند. چنانکه آل احمد و شریعتی، منادی حسرت اشغال ایران توسط خلیفه عثمانی بودند و هردو بهنحوی بدتر از مغول، بر بنیانهای وحدت و شخصیت ملی ایران تاختند. آل احمد، در این میان از همگان پلیدتر بود چراکه به صراحت، ایران را اشغالگر مناطق و استانهای مختلف خودش نامید و عملاً بذرهای نخست، قومگرایی و تجزیهطلبی را در این سرزمین کاشت. بنابراین انتظار گام برداشتن در قلمرو «خیر عمومی» از اهل ایدئولوژی و قبیله تقلید که فردید «غرب زده مضاعف شان» نامیده بود آب در هاون کوبیدن است.
از منظر آزادی و دموکراسی نیز، تکلیف روشنفکرانی (که عارمان میاید نام ایرانی بر آنان نهیم) از پیش معلوم است. دموکراسی هیچگاه دغدغه کسانی نبود که اسیر و فریفته سراب ایدئولوژی بودند. اساساً آنان از هیچ به اندازه امری که نیاز به «تأسیس» این مقدار دور بودند و به هیچ امری همچون تخریب و سپس مهاجرت به اروپا—زادگاه همان امپریالیسمی که داعیه مبارزه با آن را داشتند— تا این اندازه نزدیک نشدند.
@Salar_Seyf
✍درجهانی هستیم که هر بچهای بیصلیب و جلجتا یک مسیح است برای خودش! والبته نظریه پرداز سیاست!
قانون اساسی جمهوری وایمار کاملاً دموکراتیک بود، آلمان هم از بدو تأسیس تا ظهور هیتلر فدرال(بوندس)بود ولی دموکراسی مانع ظهور هیتلر و توتالیتاریسم نشد.
چین و روسیه هم، امروز فدرال هستند ولی اقتدارگرا.
@Salar_Seyf
قانون اساسی جمهوری وایمار کاملاً دموکراتیک بود، آلمان هم از بدو تأسیس تا ظهور هیتلر فدرال(بوندس)بود ولی دموکراسی مانع ظهور هیتلر و توتالیتاریسم نشد.
چین و روسیه هم، امروز فدرال هستند ولی اقتدارگرا.
@Salar_Seyf
Forwarded from سرو ایرانشهر🌲بایگانی طباطبایی
چرا طباطبایی ترور شخصیت شد.pdf
4.6 MB
چرا طباطبایی ترور شخصیت شد؟ سوءقصد به نظریه بقای ایران
نویسنده: سالار سیف الدینی
سیاست نامه، نمره 31، 1403
@Javadtava 🌲
نویسنده: سالار سیف الدینی
سیاست نامه، نمره 31، 1403
@Javadtava 🌲
تحلیل برون رفت از چالش اصل پانزده، در وضع استثنایی؛
سالار سیف الدینی
برای اثربخش کردن قانون باید قدرت فائقه ای وجود داشته باشد تا تصمیم بگیرد چگونه قواعد عام قانونی را در موارد استثنایی و وضع اضطراری اجرا کند و بداند چگونه با مشکل مربوط به تفسیرهای رقیب یا آثار نامطلوب یک عمل سیاسی روبرو شود. قانون به خودی خود تعیین کننده نیست بلکه به یک نیروی عالیه مقدم بر قانون نیاز است تا تصمیم بگیرد چگونه هنجارهای عام قانونی را برای موارد مشخص به کار ببرد.
نیروی واجد حاکمیت یا شخص حاکم کسی است که در وضع استثنایی (اضطراری) تصمیم میگیرد و توان اجرای اراده خود را دارد. اگر شخصی یا نهادی در یک نظام حکومتی قادر به تعلیق کامل قانون به دلیل وضع استثنایی باشد آن شخص یا نهاد، حاکم نام دارد.
دولت منشأ قانون نیست، بلکه خود قانون است و قادر است در وضع اضطراری تصمیم بگیرد. اگرچه قانون در شرایط عادی میتواند کارکرد داشته باشد اما در شرایط اضطراری و تهدیدات بنیادی مانند (جنگ، فروپاشی، اشغال، تجزیه یا بحران) این حاکم است که باید تصمیم بگیرد که چگونه باید قواعد عام حقوقی بر یک قانون خاص اجرا شود و یا کدام تفسیر قانون را به نفع نظم حقوقی ترجیح داد.
مفهوم وضع استثنایی، قلب فلسفه سیاسی اشمیت است. او این مفهوم را از الهیات سیاسی وام گرفته و آن را بهعنوان لحظهای تعریف میکند که نظم حقوقی موجود قادر به پاسخگویی به یک بحران نیست. در چنین شرایطی، حاکم با تعلیق قانون، قدرت مطلق خود را اعمال میکند تا نظم را بازسازی کند یا از نابودی آن جلوگیری نماید.
حاکم در شرایط بحران، برای حفظ نظم سیاسی، حق دارد هنجارهای قانونی عام را تفسیر، تعلیق یا بر آنها نظارت کند. در این راستا، اگر اجرای اصل ۱۵ به دلیل تنشهای داخلی یا تهدید وحدت ملی به وضعیت استثنایی منجر شود، حاکم (در اینجا مثلاً نهادهای عالی نظام) میتواند این اصل را تعلیق یا محدود کند تا نظم حقوقی و سیاسی کلان حفظ و یا قربانی فرصت طلبی جناحهای سیاسی نگردد. قانون (مانند اصل ۱۵) در خدمت بقای دولت است و بدیهی است که در وضع استثنایی نظم حقوقی بر آن اولویت مییابد.
در همین باره👇🏻
https://www.tg-me.com/salar_seyf/308
سالار سیف الدینی
برای اثربخش کردن قانون باید قدرت فائقه ای وجود داشته باشد تا تصمیم بگیرد چگونه قواعد عام قانونی را در موارد استثنایی و وضع اضطراری اجرا کند و بداند چگونه با مشکل مربوط به تفسیرهای رقیب یا آثار نامطلوب یک عمل سیاسی روبرو شود. قانون به خودی خود تعیین کننده نیست بلکه به یک نیروی عالیه مقدم بر قانون نیاز است تا تصمیم بگیرد چگونه هنجارهای عام قانونی را برای موارد مشخص به کار ببرد.
نیروی واجد حاکمیت یا شخص حاکم کسی است که در وضع استثنایی (اضطراری) تصمیم میگیرد و توان اجرای اراده خود را دارد. اگر شخصی یا نهادی در یک نظام حکومتی قادر به تعلیق کامل قانون به دلیل وضع استثنایی باشد آن شخص یا نهاد، حاکم نام دارد.
دولت منشأ قانون نیست، بلکه خود قانون است و قادر است در وضع اضطراری تصمیم بگیرد. اگرچه قانون در شرایط عادی میتواند کارکرد داشته باشد اما در شرایط اضطراری و تهدیدات بنیادی مانند (جنگ، فروپاشی، اشغال، تجزیه یا بحران) این حاکم است که باید تصمیم بگیرد که چگونه باید قواعد عام حقوقی بر یک قانون خاص اجرا شود و یا کدام تفسیر قانون را به نفع نظم حقوقی ترجیح داد.
مفهوم وضع استثنایی، قلب فلسفه سیاسی اشمیت است. او این مفهوم را از الهیات سیاسی وام گرفته و آن را بهعنوان لحظهای تعریف میکند که نظم حقوقی موجود قادر به پاسخگویی به یک بحران نیست. در چنین شرایطی، حاکم با تعلیق قانون، قدرت مطلق خود را اعمال میکند تا نظم را بازسازی کند یا از نابودی آن جلوگیری نماید.
حاکم در شرایط بحران، برای حفظ نظم سیاسی، حق دارد هنجارهای قانونی عام را تفسیر، تعلیق یا بر آنها نظارت کند. در این راستا، اگر اجرای اصل ۱۵ به دلیل تنشهای داخلی یا تهدید وحدت ملی به وضعیت استثنایی منجر شود، حاکم (در اینجا مثلاً نهادهای عالی نظام) میتواند این اصل را تعلیق یا محدود کند تا نظم حقوقی و سیاسی کلان حفظ و یا قربانی فرصت طلبی جناحهای سیاسی نگردد. قانون (مانند اصل ۱۵) در خدمت بقای دولت است و بدیهی است که در وضع استثنایی نظم حقوقی بر آن اولویت مییابد.
در همین باره👇🏻
https://www.tg-me.com/salar_seyf/308
Telegram
Salar Seyf
یک دولت معتبر، چگونه به کثرتهای درونِ خود، نزدیک میشود؟
سالار سیفالدینی
مخالفتِ ما با طرحِ مفهومِ «اقوام و مذاهب»، موضعی فلسفی و مبتنی بر اصولِ حقوق بشر است که صرفاً «فرد» را موضوعِ حق و تکلیف قرار داده است.
اما اقوام و مذاهب، شخصیتِ حقوقی نیستند…
سالار سیفالدینی
مخالفتِ ما با طرحِ مفهومِ «اقوام و مذاهب»، موضعی فلسفی و مبتنی بر اصولِ حقوق بشر است که صرفاً «فرد» را موضوعِ حق و تکلیف قرار داده است.
اما اقوام و مذاهب، شخصیتِ حقوقی نیستند…
Forwarded from آذریها |Azariha
⛔️تاریخ نگاری در خدمت اهداف سیاسی: نگاهی به تجربه مرکز نظامی دانشگاه آکسفورد
🖊سالار سیفالدینی
▪️درآمد
چالش استفاده از تاریخ در کشورهای پساشوروی و تحریف آن در راستای منویات سیاسی و ژئوپلیتیک یک حوزه کاملاً مغفول در مطالعات بینالمللی است. بررسی روندهای سیاسی داخلی و ژئوپلیتیکی در جمهوری هشتمیلیونی شمال ارس نشان میدهد که ادعاها و کنشهای ژئوپلیتیکی این کشور ارتباط مؤثری با رشته تاریخ دارد. درحالحاضر سیاستگذاریهای فرهنگی در این کشور با اولویت فاصله گرفتن از ایران، زبان فارسی و بهویژه هویت شیعی مردم این خطه دنبال میشود و تمام تلاش نهادهای اصلی سیاستگذاری و حتی نهادهای حکومتی مانند «اداره مسلمانان قفقاز» بر انکار تشیع استوار است؛ اما حکومت باکو برای پیشبرد چنین سیاستی، نیازمند ابزارها و تفکراتی است که بتواند جامعه را از روند طبیعی خود منحرف سازد.
▫️رشته تاریخ در شمال ارس، بهصورت سازمانیافته از طریق کتب درسی، مؤسسات دولتی، رسانههای جمعی و سایر ابزارهای مدرن نهتنها کنترل میشود، بلکه بهصورت روزانه و برطبق برنامههای سیاسی (بهویژه سیاست خارجی) مورد تحریف قرار میگیرد. این حجم از تحریف و کنترل دادههای آن در جهان امروز بیسابقه است و بهنظر میرسد مدیون دو عامل زمینهای یعنی تغییر خط از فارسی – عربی به سیرلیک و لاتین و نیز تجربه دستگاه بوروکراسی کمونیستی است. بهنظر میرسد هیئت حاکمه جدید باکو پس از استقلال از شوروی با مقداری دستکاری در نوع سنـت تاریخنگاری که برآمده از مارکسیسم – لنینیسم و «ماتریالیسم تاریخی» بود، به همان شیوه سعی کردهاند تاریخ را بهعنوان ابزاری در اختیار قدرت و پیکارهای سیاسی قرار دهند که میوهای به غیر از تاریخنگاری ایدئولوژیک نخواهد داشت. در دوران جدید، «ماتریالیسم تاریخی» با تز دیگری به نام «آذربایجان تاریخی و مستقل» جایگزین شده است که ازسوی هیئت حاکمه بهعنوان علت وجودی کشور مطرح میشود. در این چهارچوب، همانطور که تاریخنگاران عصر شوروی ناچار بودند همه تحولات جوامع را در قالب ماتریالیسم تاریخی دنبال کنند و هر چیزی بیرون از آن بهعنوان علم بورژوازی و سرمایهداری قلمداد میشد، در عصر پساشوروی نیز همه مورخان ناچارند هر آنچه بیرون از دایره تزِ «آذربایجان تاریخی و مستقل» قرار دارد را به دشمنان این کشور که اغلب ارامنه هستند نسبت دهند. البته فراخور شرایط، تعداد این دشمنان ممکن است افزایش هم پیدا کند؛ اما کاهش نمییابد. در این مقاله نشان میدهیم که چگونه میراث فکری – ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم با اندک تغییری در محتوا، به عصر پساشوروی منتقل شده و تلاش کرده تا عملکرد تاریخ را در خدمت ایدئولوژی و ژئوپلیتیک قرار دهد.
▪️مقاله کامل را در سایت آذریها بخوانید
🆔️ @Ir_Azariha
🖊سالار سیفالدینی
▪️درآمد
چالش استفاده از تاریخ در کشورهای پساشوروی و تحریف آن در راستای منویات سیاسی و ژئوپلیتیک یک حوزه کاملاً مغفول در مطالعات بینالمللی است. بررسی روندهای سیاسی داخلی و ژئوپلیتیکی در جمهوری هشتمیلیونی شمال ارس نشان میدهد که ادعاها و کنشهای ژئوپلیتیکی این کشور ارتباط مؤثری با رشته تاریخ دارد. درحالحاضر سیاستگذاریهای فرهنگی در این کشور با اولویت فاصله گرفتن از ایران، زبان فارسی و بهویژه هویت شیعی مردم این خطه دنبال میشود و تمام تلاش نهادهای اصلی سیاستگذاری و حتی نهادهای حکومتی مانند «اداره مسلمانان قفقاز» بر انکار تشیع استوار است؛ اما حکومت باکو برای پیشبرد چنین سیاستی، نیازمند ابزارها و تفکراتی است که بتواند جامعه را از روند طبیعی خود منحرف سازد.
▫️رشته تاریخ در شمال ارس، بهصورت سازمانیافته از طریق کتب درسی، مؤسسات دولتی، رسانههای جمعی و سایر ابزارهای مدرن نهتنها کنترل میشود، بلکه بهصورت روزانه و برطبق برنامههای سیاسی (بهویژه سیاست خارجی) مورد تحریف قرار میگیرد. این حجم از تحریف و کنترل دادههای آن در جهان امروز بیسابقه است و بهنظر میرسد مدیون دو عامل زمینهای یعنی تغییر خط از فارسی – عربی به سیرلیک و لاتین و نیز تجربه دستگاه بوروکراسی کمونیستی است. بهنظر میرسد هیئت حاکمه جدید باکو پس از استقلال از شوروی با مقداری دستکاری در نوع سنـت تاریخنگاری که برآمده از مارکسیسم – لنینیسم و «ماتریالیسم تاریخی» بود، به همان شیوه سعی کردهاند تاریخ را بهعنوان ابزاری در اختیار قدرت و پیکارهای سیاسی قرار دهند که میوهای به غیر از تاریخنگاری ایدئولوژیک نخواهد داشت. در دوران جدید، «ماتریالیسم تاریخی» با تز دیگری به نام «آذربایجان تاریخی و مستقل» جایگزین شده است که ازسوی هیئت حاکمه بهعنوان علت وجودی کشور مطرح میشود. در این چهارچوب، همانطور که تاریخنگاران عصر شوروی ناچار بودند همه تحولات جوامع را در قالب ماتریالیسم تاریخی دنبال کنند و هر چیزی بیرون از آن بهعنوان علم بورژوازی و سرمایهداری قلمداد میشد، در عصر پساشوروی نیز همه مورخان ناچارند هر آنچه بیرون از دایره تزِ «آذربایجان تاریخی و مستقل» قرار دارد را به دشمنان این کشور که اغلب ارامنه هستند نسبت دهند. البته فراخور شرایط، تعداد این دشمنان ممکن است افزایش هم پیدا کند؛ اما کاهش نمییابد. در این مقاله نشان میدهیم که چگونه میراث فکری – ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم با اندک تغییری در محتوا، به عصر پساشوروی منتقل شده و تلاش کرده تا عملکرد تاریخ را در خدمت ایدئولوژی و ژئوپلیتیک قرار دهد.
▪️مقاله کامل را در سایت آذریها بخوانید
🆔️ @Ir_Azariha
آذریها
تاریخ نگاری در خدمت اهداف سیاسی: نگاهی به تجربه مرکز نظامی دانشگاه آکسفورد - آذریها
درآمد چالش استفاده از تاریخ در کشورهای پساشوروی و تحریف آن در راستای منویات سیاسی و ژئوپلیتیک یک حوزه کاملاً مغفول در مطالعات بینالمللی است. بررسی روندهای سیاسی داخلی و ...
"از وضع طبیعی هابز تا دولت مقتدر توسعهگرا؛ تأملی بر وقایع ارومیه
وقایع اخیر ارومیه نشان داد که همزیستی شهروندان در این خطه دچار تزلزل گشته و عناصر آشوبطلب با تمام قوا در میدان حاضرند. در چنین شرایطی، حتی اندیشیدن به مقولهی آموزش زبان مادری، همچون کارگذاری بمب ساعتی در پیکرهی استان و ارکان نگاهبان مملکت تلقی میگردد. این رخدادها به روشنی نشان داد که در غیاب مفهوم انسجامبخش ایرانیت، "وضع طبیعی" مورد نظر هابز بر جامعه مستولی میشود و به تعبیر دقیق کلمه، انسان به گرگ انسان بدل میگردد.
بنابراین، اعطای اختیارات محلی نیز بیثمر خواهد بود، چرا که مدیریت محلی از توان حل مسئلهای به این سادگی نیز عاجز است. تنها یک دولت مقتدر توسعهگرا است که قادر به ادارهی این سرزمین خواهد بود، نه ابتکارات رها شده به دست «عوام علما» که خود گرفتار عوامزدگیاند.
@Salar_Seyf
وقایع اخیر ارومیه نشان داد که همزیستی شهروندان در این خطه دچار تزلزل گشته و عناصر آشوبطلب با تمام قوا در میدان حاضرند. در چنین شرایطی، حتی اندیشیدن به مقولهی آموزش زبان مادری، همچون کارگذاری بمب ساعتی در پیکرهی استان و ارکان نگاهبان مملکت تلقی میگردد. این رخدادها به روشنی نشان داد که در غیاب مفهوم انسجامبخش ایرانیت، "وضع طبیعی" مورد نظر هابز بر جامعه مستولی میشود و به تعبیر دقیق کلمه، انسان به گرگ انسان بدل میگردد.
بنابراین، اعطای اختیارات محلی نیز بیثمر خواهد بود، چرا که مدیریت محلی از توان حل مسئلهای به این سادگی نیز عاجز است. تنها یک دولت مقتدر توسعهگرا است که قادر به ادارهی این سرزمین خواهد بود، نه ابتکارات رها شده به دست «عوام علما» که خود گرفتار عوامزدگیاند.
@Salar_Seyf
تبصره 2 از ماده 18 طرح ساماندهی اتباع خارجی:
"در مواردی که تبعه خارجی به دیگری خسارت زده باشد، بلافاصله نسبت به اخراج وی اقدام گردیده و خسارت وارده از اموال وی جبران و در صورتی که تمکن مالی نداشته باشد، جبران خسارت به عهده سازمان ملی مهاجرت است که در بودجه سالیانه منظور می گردد."
تفسیر: این ماده علاوه براینکه در تضاد با قانون مجازات و خلاف اصل مسئولیت کیفری افراد است، هزینه های جبران خسارت اتباع افغان را به دوش بودجه عمومی و به عبارت بهتر، جیب مردم می گذارد.
اگر تبعه خارجی «فاقد تکمن مالی» است اصلاً چرا به او اقامت داده شده است؟
این همه هزینه دادرسی، زندان، کشف جرم و... در نهایت هزینه از بودجه ایرانیان کسر میشود و با اخراج تبعه خارجی، وی پس از چندماه دوباره به کشور باز میگردد.
@Salar_Seyf
"در مواردی که تبعه خارجی به دیگری خسارت زده باشد، بلافاصله نسبت به اخراج وی اقدام گردیده و خسارت وارده از اموال وی جبران و در صورتی که تمکن مالی نداشته باشد، جبران خسارت به عهده سازمان ملی مهاجرت است که در بودجه سالیانه منظور می گردد."
تفسیر: این ماده علاوه براینکه در تضاد با قانون مجازات و خلاف اصل مسئولیت کیفری افراد است، هزینه های جبران خسارت اتباع افغان را به دوش بودجه عمومی و به عبارت بهتر، جیب مردم می گذارد.
اگر تبعه خارجی «فاقد تکمن مالی» است اصلاً چرا به او اقامت داده شده است؟
این همه هزینه دادرسی، زندان، کشف جرم و... در نهایت هزینه از بودجه ایرانیان کسر میشود و با اخراج تبعه خارجی، وی پس از چندماه دوباره به کشور باز میگردد.
@Salar_Seyf
Forwarded from روزنامه اینترنتی فراز
📌 چپ ایرانی و مساله مهاجران افغان
نویسنده: سالار سیفالدینی
میراث روشنفکری چپ در ایران سویه های غریبی پیدا کرده و به تازگی به سمت ائتلافی مخفی و رازآلود با مافیا و صاحبان ابزارتولید پیش رفته که در نوع خود بی نظیر است.
در این جُستار با کمک گرفتن از منطق درونی نظریه اقتصادی مارکسیسم توضیح خواهیم داد که چگونه مارکسیستهای بومی به جای حمایت از حقوق کارگر و نیروی کار، در ائتلاف با راست و صاحبان سرمایه و ابزارتولید -که از نیرویکار خارجی افغان -استفاده میکنند، در پی کسب هر چه بیشتر ارزش اضافی هستند.
ولی با پردهای از ایدئولوژی (فریادهای زهرآگین به اصطلاح ضدنژادپرستی) خواهان باقی ماندن میلیونها مهاجر غیرقانونی و حتی واردات بیشتر کارگرانی هستند که از صنایع غیرمولّد تا حوزههای پرسود دیگر فعالیّت میکنند و یا در واحدهای خدماتی مربوط به خُرده بورژوازی (مانند رستورانداری) با حداقل حقوق یک کارگر ایرانی، مورد بهرهکشی قرار میگیرند.
🔗مشروح این یادداشت را در سایت فراز بخوانید.
@farazdaily
🌐faraz.ir
نویسنده: سالار سیفالدینی
میراث روشنفکری چپ در ایران سویه های غریبی پیدا کرده و به تازگی به سمت ائتلافی مخفی و رازآلود با مافیا و صاحبان ابزارتولید پیش رفته که در نوع خود بی نظیر است.
در این جُستار با کمک گرفتن از منطق درونی نظریه اقتصادی مارکسیسم توضیح خواهیم داد که چگونه مارکسیستهای بومی به جای حمایت از حقوق کارگر و نیروی کار، در ائتلاف با راست و صاحبان سرمایه و ابزارتولید -که از نیرویکار خارجی افغان -استفاده میکنند، در پی کسب هر چه بیشتر ارزش اضافی هستند.
ولی با پردهای از ایدئولوژی (فریادهای زهرآگین به اصطلاح ضدنژادپرستی) خواهان باقی ماندن میلیونها مهاجر غیرقانونی و حتی واردات بیشتر کارگرانی هستند که از صنایع غیرمولّد تا حوزههای پرسود دیگر فعالیّت میکنند و یا در واحدهای خدماتی مربوط به خُرده بورژوازی (مانند رستورانداری) با حداقل حقوق یک کارگر ایرانی، مورد بهرهکشی قرار میگیرند.
🔗مشروح این یادداشت را در سایت فراز بخوانید.
@farazdaily
🌐faraz.ir
روزنامه اینترنتی فراز
چپ ایرانی و مساله مهاجران افغان
میراث روشنفکری چپ در ایران سویه های غریبی پیدا کرده و به تازگی به سمت ائتلافی مخفی و رازآلود با مافیا و صاحبان ابزارتولید پیش رفته که در نوع خود بی نظیر است. در این جُستار با کمک گرفتن از منطق درونی نظریه اقتصادی مارکسیسم توضیح خواهیم داد که چگونه مارکسیستهای…
ورشکستگی سوسیالیسم واقعگرا و سکوتِ مُطبّقِ سهامداران خُرد
✍🏻سالار سیف الدینی
اعلام ورشکستگیِ ناسیونالیسمِ مضیّقِ کُرد، مصداق بارز «ورشکستگی به تدلیس» است نه یک ورشکستنِ ساده در مفهوم حقوقی آن.
تدلیس و مغالطۀ این امر در آنجا هویدا میشود که مریدان فروشندگانِ این بنگاهِ پراکسیس خشونت، اسناد اعلام افلاس را از دیدگان عمومی مستور میدارند و نقاب استمرار بر چهرۀ انقطاع میزنند تا روایت درد بی دردی همچنان ادامه پیدا کند.
چندی پیش #اوجالان در مقام «مرشد اعظم» و با لحنی متصلّب به مثابه کسیکه که در اواخر عمر به جنگ با خویشتن برخاسته، پایان «سوسیالیسم واقعگرا» را که در حقیقت نه سوسیالیسم است و نه واقعگرایی، با صراحتی گزنده اعلام داشت. لیکن مبلّغانِ حلقۀ ارادت وی اکنون در سکوتی مُطبّق فرو رفتهاند. بقول سعدی «عاشقان کشتگان معشوقند، برناید ز کشتگان آواز».
اوجالان در بیانیۀ خویش با صراحتی که از آن گریزی نیست نه تنها پایان «ناسیونالیسم قومی» را اعلام داشته، بلکه حتی الگوهای تقلیلیافتهتری چون فدرالیسم، خودمختاری اداری و حتی فرهنگی را نیز در زمرۀ ممتنعات قلمداد کرده است.
به تعبیر دقیقتر، او مفهوم جدایی را در تمامیت آن اعم از استقلالطلبی قومی، فدرالیسم و حتی خودگردانی محدود اداری و فرهنگی در حکم عدم امکان تلقی کرده است! با اینحال «مبشّران طریقت» او در مواجهه با این نسخِ عظیم، سکوتی معنادار پیشه کرده و همچنان به «جوفروشی و گندمنمایی» میپردازند.
این مریدانِ متصلّب، علیرغم گذشت ایامی چند، هنوز در مقام فروشندگانِ «بضاعت مُزْجاتِ» اندیشهای هستند که اینک صاحب آن بر نسخش مهر تأیید گذاشته ولی بجای آنکه درس از آن بگیرند هنوز در پی گندمنمایی به مثابه چیزی همچون «شیزو-سوسیالیسم» برای صفِ پیادگانِ شطرنج هستند.
اما سوسیالیسم واقعگرا که اکنون مرشد اعظم زوال آن را اعلام داشته چیست؟ این تخیّل پس از شوروی در حقیقت عقبنشینیای استراتژیک از الگوی کلاسیک مارکسیسم-لنینیسم بود و مدعی آن است که میخواهد از اداره متمرکز سوسیالیستی فاصله گرفته و با نهادها و ساختارهای سرمایهداری/ بورژوایی به نحوی هوشمند تعامل محدود برقرار سازد. این نسخه جدید تحولات اجتماعی را نه در قالب انقلاب که در چارچوب تطور تدریجی جستجو میکرد و امکان جمع مالکیت عمومی و خصوصی را میپذیرفت. یکی از ارکان سوسیالیسم واقعگرا، مفهوم کمونالیسم است که ابتدا توسط موری بوکچین (آنارشیست آمریکایی) بنیان نهاده شد و بعدها الهامبخش نظریات اوجالان گردید. اصول این تخیّل عبارت بود از نفی دولت ملّی، فدرالیسم، خودمدیریتی و اقتصاد تعاونی. سوسیالیسم واقعگرا که خود عدولی از نوع سنّتی آن بود اکنون پایان خود را از سوی پیامبر مسلّحاش اعلام کرده است. سی سال پس از شوروی، سوسیالیسم واقعگرای آپو، بهنوبهی خود هزاران تن را بهکام مرگ فرستاد و زندگیهای بسیارْ تباه ساخت و اینک این مرشد مسلّح (برخلاف ساوونارولای فلورانسی که ماکیاوللی او را پیامبر بیسلاح نامیده بود) پایان تمام این حُقّهها را اعلام کرده است. او نه تنها اساسنامه را باطل کرد، بلکه اصل شرکت و تمامی شعب فرعی آن را نیز منحل اعلام داشته است!
با این همه، مریدانی که «از پنج سالگی بادیه برکف، در ریگ عُریان، به دنبالِ نقشِ سراب میدویدند» علیرغم تنبیهات متفکرانی که گوشزد کرده بودند این مسیر نه صرفاً بیراهه بلکه «کژراهه» است، همچنان بر ضرورت ادامۀ راه اصرار میورزند.
در امتداد چهار دهه متمادی مرشد این حلقۀ حُقّه «تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشت و آن نگفت که به کار آید» و در نهایت نیز آن «بضاعت ناچیز» را در برابر صدقه با برقِ بُرّانِ منشورِ خلیفه معامله کرد تا چوب «من یزید» به اعتبار فرقه اش زده باشد.
ولی اکنون، لحظه ای است که مریدان و پیادگانِ سردِ این صحنه باید از خود بپرسند «از جهان چه طرْف بربستند»؟ و حاصل آن همه «دعوی بیمعنی» چه بود به غیرآنکه «جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشند» و اکنون «خسته از سقاخانه و خانگاه و سراب» باید همچون برادران ورشکسته یوسف با «بضاعتی ناچیز» نزد عزیز مصر آیند!
«مجذوب تبریزی»، درآخرین نوشته خود هشداری را همچون تنبیهات درباره چنین فرقههایی نوشت و گفت کاین همه دعوی بیمعنی و در بندِ خود بودن تا چه مایه موجب خسران خواهد شد.
اکنون که شبحِ کمونیسم در آسمان هیچ سرزمینی به پرواز در نمیآید و شبه سوسیالیسم نیز به منطقه امن خود در کتابهای تاریخ اندیشه بازگشته، نه زمانه ادعاهای بیمعنا، بلکه زمانِ بازاندیشی و عبرت است.
https://www.tg-me.com/salar_seyf/382
✍🏻سالار سیف الدینی
پس هنگامیکه [برادرانش] بر یوسف وارد شدند، گفتند: ای عزیز! از سختی [قحطی و خشکسالی] به ما و خانواده ما گزند و آسیب رسیده و [برای دریافت آذوقه] بضاعتِ ناچیزی آوردهایم پس پیمانه ما را کامل بده و بر ما صدقه بخش زیرا خدا صدقه دهندگان را پاداش میدهد» -سوره یوسف.
اعلام ورشکستگیِ ناسیونالیسمِ مضیّقِ کُرد، مصداق بارز «ورشکستگی به تدلیس» است نه یک ورشکستنِ ساده در مفهوم حقوقی آن.
تدلیس و مغالطۀ این امر در آنجا هویدا میشود که مریدان فروشندگانِ این بنگاهِ پراکسیس خشونت، اسناد اعلام افلاس را از دیدگان عمومی مستور میدارند و نقاب استمرار بر چهرۀ انقطاع میزنند تا روایت درد بی دردی همچنان ادامه پیدا کند.
چندی پیش #اوجالان در مقام «مرشد اعظم» و با لحنی متصلّب به مثابه کسیکه که در اواخر عمر به جنگ با خویشتن برخاسته، پایان «سوسیالیسم واقعگرا» را که در حقیقت نه سوسیالیسم است و نه واقعگرایی، با صراحتی گزنده اعلام داشت. لیکن مبلّغانِ حلقۀ ارادت وی اکنون در سکوتی مُطبّق فرو رفتهاند. بقول سعدی «عاشقان کشتگان معشوقند، برناید ز کشتگان آواز».
اوجالان در بیانیۀ خویش با صراحتی که از آن گریزی نیست نه تنها پایان «ناسیونالیسم قومی» را اعلام داشته، بلکه حتی الگوهای تقلیلیافتهتری چون فدرالیسم، خودمختاری اداری و حتی فرهنگی را نیز در زمرۀ ممتنعات قلمداد کرده است.
به تعبیر دقیقتر، او مفهوم جدایی را در تمامیت آن اعم از استقلالطلبی قومی، فدرالیسم و حتی خودگردانی محدود اداری و فرهنگی در حکم عدم امکان تلقی کرده است! با اینحال «مبشّران طریقت» او در مواجهه با این نسخِ عظیم، سکوتی معنادار پیشه کرده و همچنان به «جوفروشی و گندمنمایی» میپردازند.
این مریدانِ متصلّب، علیرغم گذشت ایامی چند، هنوز در مقام فروشندگانِ «بضاعت مُزْجاتِ» اندیشهای هستند که اینک صاحب آن بر نسخش مهر تأیید گذاشته ولی بجای آنکه درس از آن بگیرند هنوز در پی گندمنمایی به مثابه چیزی همچون «شیزو-سوسیالیسم» برای صفِ پیادگانِ شطرنج هستند.
اما سوسیالیسم واقعگرا که اکنون مرشد اعظم زوال آن را اعلام داشته چیست؟ این تخیّل پس از شوروی در حقیقت عقبنشینیای استراتژیک از الگوی کلاسیک مارکسیسم-لنینیسم بود و مدعی آن است که میخواهد از اداره متمرکز سوسیالیستی فاصله گرفته و با نهادها و ساختارهای سرمایهداری/ بورژوایی به نحوی هوشمند تعامل محدود برقرار سازد. این نسخه جدید تحولات اجتماعی را نه در قالب انقلاب که در چارچوب تطور تدریجی جستجو میکرد و امکان جمع مالکیت عمومی و خصوصی را میپذیرفت. یکی از ارکان سوسیالیسم واقعگرا، مفهوم کمونالیسم است که ابتدا توسط موری بوکچین (آنارشیست آمریکایی) بنیان نهاده شد و بعدها الهامبخش نظریات اوجالان گردید. اصول این تخیّل عبارت بود از نفی دولت ملّی، فدرالیسم، خودمدیریتی و اقتصاد تعاونی. سوسیالیسم واقعگرا که خود عدولی از نوع سنّتی آن بود اکنون پایان خود را از سوی پیامبر مسلّحاش اعلام کرده است. سی سال پس از شوروی، سوسیالیسم واقعگرای آپو، بهنوبهی خود هزاران تن را بهکام مرگ فرستاد و زندگیهای بسیارْ تباه ساخت و اینک این مرشد مسلّح (برخلاف ساوونارولای فلورانسی که ماکیاوللی او را پیامبر بیسلاح نامیده بود) پایان تمام این حُقّهها را اعلام کرده است. او نه تنها اساسنامه را باطل کرد، بلکه اصل شرکت و تمامی شعب فرعی آن را نیز منحل اعلام داشته است!
با این همه، مریدانی که «از پنج سالگی بادیه برکف، در ریگ عُریان، به دنبالِ نقشِ سراب میدویدند» علیرغم تنبیهات متفکرانی که گوشزد کرده بودند این مسیر نه صرفاً بیراهه بلکه «کژراهه» است، همچنان بر ضرورت ادامۀ راه اصرار میورزند.
در امتداد چهار دهه متمادی مرشد این حلقۀ حُقّه «تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشت و آن نگفت که به کار آید» و در نهایت نیز آن «بضاعت ناچیز» را در برابر صدقه با برقِ بُرّانِ منشورِ خلیفه معامله کرد تا چوب «من یزید» به اعتبار فرقه اش زده باشد.
ولی اکنون، لحظه ای است که مریدان و پیادگانِ سردِ این صحنه باید از خود بپرسند «از جهان چه طرْف بربستند»؟ و حاصل آن همه «دعوی بیمعنی» چه بود به غیرآنکه «جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشند» و اکنون «خسته از سقاخانه و خانگاه و سراب» باید همچون برادران ورشکسته یوسف با «بضاعتی ناچیز» نزد عزیز مصر آیند!
«مجذوب تبریزی»، درآخرین نوشته خود هشداری را همچون تنبیهات درباره چنین فرقههایی نوشت و گفت کاین همه دعوی بیمعنی و در بندِ خود بودن تا چه مایه موجب خسران خواهد شد.
اکنون که شبحِ کمونیسم در آسمان هیچ سرزمینی به پرواز در نمیآید و شبه سوسیالیسم نیز به منطقه امن خود در کتابهای تاریخ اندیشه بازگشته، نه زمانه ادعاهای بیمعنا، بلکه زمانِ بازاندیشی و عبرت است.
https://www.tg-me.com/salar_seyf/382
ایبنا/ نگاهی به «ادراک و چشمانداز ژئوپلتیک ترکیه»؛
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «ادراک و چشمانداز ژئوپلتیک ترکیه» نوشته سالار سیفالدینی پژوهشگر علوم سیاسی و ژئوپلتیک، از تازههای انتشارات شیرازه کتاب ما میباشد که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سالهای نخست دهه ۱۹۹۰، مناسبات جهانی را که از سالهای بعد از جنگ جهانی دوم اصولاً بر یک جهان دوقطبی استوار شده بود، به کلی تغییر داد. اگرچه جهان غرب با از میانبرخاستن آن رقیب اصلی، خود را پیروز این معرکه دانست و آینده جهان را نیز تحتالشعاع یک نظم جدید و متفاوت، اما حوادث و رخدادهای بعدی بر خلاف آن خوشخیالی اولیه از تقسیم مجدد جهان به مجموعهای از قدرتهای رقیب ریز و درشت حکایت کرد و بازگشت به نوعی از مناسبات بینالمللی که بیشتر یادآور وضعیت جهان در نیمه نخست قرن بیستم بود. یکی از این رخدادهای مسبوق به سابقه، تحولات جدید ترکیه در حوزه سیاست خارجی است که از آن بهدرستی تحت عنوان نوعثمانیگرایی یاد میشود.
این تغییر و تحول بهگونهای که جوانب کلی آن در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است، راه را بر طرح مجدد آرا و عقایدی گشوده است که میتواند از جمله به زیر سؤال رفتن نوعی همسویی و همراهی با ایران بینجامد که بنیانش در سالهای بین دو جنگ اول و دوم جهانی با زحمت و مرارت بسیار بین دو کشور برقرار شد.
پژوهش حاضر در پی یافتن پاسخ این پرسش اصلی است که «ادراک ژئوپلیتیکی ترکیه چه تأثیری بر سیاست قلمروسازی آن در محیط پیرامون دارد؟». این پرسش، رابطه علی بین منطق قلمروسازی و ادراک ژئوپلیتیکی را بیان میکند و مفروض اصلی آن، وجود چنین ادراکی است. جهت حل این مسئله، از دو پرسش فرعی کمک گرفته شده است که به ترتیب عبارتند از «پرسش چگونگی شکلگیری ادراک ژئوپلیتیکی ترکیه و عناصر سازنده آن» و سپس پرسش از «فرایند اثرگذاری این ادراک به عنوان عامل بنیادین در سیاست قلمروسازی و جهتدهی به آن» را مورد بررسی قرار میدهد که مربوط به تحلیل «رابطه علی» بین ادراک و قلمروسازی است. در این بخش مشخص میشود که چگونه عامل اول یعنی ادراک ژئوپلیتیکی بر عامل دوم یعنی قلمروسازی ترکیه اثر داشته است.
از نظر تفسیر دادهها، این اثر به روش تفسیر لئو اشتراوس درباره متون توجه دارد. اشتراوس در خوانش و تحلیل متون فلسفی به منطق جدیدی دست یافت که از آن با عناوینی چون منطق سرکوب، پوشیدهنویسی و … یاد میشود. بر بنیان آنچه اشتراوس کشف کرد، نوعی رازگونگی و پنهاننگاری در متنهای فلسفی کهن به دلیل محدودیتهای محیطی وجود دارد. از این رو، در سنت اشتراوسی، خوانش «بین خطوط» (نانوشته یا نامتن) برای کشف رموز آن اهمیت زیادی دارد. اشتراوس به این مسئله پی برد که برای فلاسفه مابین آنچه گفتهاند و «آنچه نگفتهاند» شکافی بنیادین وجود داشته که آن را به واسطه پنهاننگاری و فن نوشتن پرکردهاند.
همین روش را در باب متون تولیدشده در حوزه سیاست نیز میتوان به کار برد. زیرا برخلاف گذشته، امروزه سیاستمداران هستند که گرفتار محدودیتها و ملاحظات محیط داخلی و بینالمللیاند نه فیلسوفان. از این رو آنان تلاش میکنند به گونهای سخن بگویند که از یک طرف به صورت غیرمستقیم بر مخاطب داخلی اثر مثبت بگذارند و از طرف دیگر به کدهایی اشاره کنند که صرفاً از سوی کسانی که لازم است فهم شود که دومی در بین سطور و در نظام معنایی پیچیده مستتر است. بنابراین در این پژوهش کوشش شده بر اساس روش اشتراوس، به تفسیر و تحلیل داده توجه شود، کدهای نهفته در متن استخراج گردد، و به «بین سطور» آن دسته از صحبتهای رهبران سیاسی که حامل بار ژئوپلیتیکی است توجه داده و بسترهای تاریخی و فرهنگی آن تشریح گردد. در پایان نیز نشان داده شود که رابطهای علی بین ادراک و سیاست قلمروسازی وجود دارد.
نوع این پژوهش از نظر هدف، بنیادی کاربردی و از نظر روش، تحقیق توصیفی - تحلیلی است. توصیفی از آن رو که تبیین مسئله ادراک، مستلزم تعمق در تاریخ و جغرافیای یک کشور بوده و توصیف دقیق آن با توجه به زمینههای اجتماعی، سیاسی و ژئوپلیتیکی ممکن است، تحلیلی از آن رو که کنشهای سیاسی با توجه به ظرف ادراکی مفروض باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند. پژوهش حاضر مطالعهای موردی مبتنی بر مقایسه نمونهای خاص با یک نوع مثالی یا «اصل کلی» است. بنابراین از یک سو، ابتدا یک صورتبندی از عناصر تشکیلدهنده نظریهای به نام ادراک ژئوپلیتیکی به عنوان «اصل کلی» ارائه میشود، سپس این ادراک در نسبت با جمهوری ترکیه سنجیده و تأثیرات مبانی ادراکی در سیاست قلمروسازی آن تبیین خواهد شد.
ادامه در ایبنا
@Salar_Seyf
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «ادراک و چشمانداز ژئوپلتیک ترکیه» نوشته سالار سیفالدینی پژوهشگر علوم سیاسی و ژئوپلتیک، از تازههای انتشارات شیرازه کتاب ما میباشد که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سالهای نخست دهه ۱۹۹۰، مناسبات جهانی را که از سالهای بعد از جنگ جهانی دوم اصولاً بر یک جهان دوقطبی استوار شده بود، به کلی تغییر داد. اگرچه جهان غرب با از میانبرخاستن آن رقیب اصلی، خود را پیروز این معرکه دانست و آینده جهان را نیز تحتالشعاع یک نظم جدید و متفاوت، اما حوادث و رخدادهای بعدی بر خلاف آن خوشخیالی اولیه از تقسیم مجدد جهان به مجموعهای از قدرتهای رقیب ریز و درشت حکایت کرد و بازگشت به نوعی از مناسبات بینالمللی که بیشتر یادآور وضعیت جهان در نیمه نخست قرن بیستم بود. یکی از این رخدادهای مسبوق به سابقه، تحولات جدید ترکیه در حوزه سیاست خارجی است که از آن بهدرستی تحت عنوان نوعثمانیگرایی یاد میشود.
این تغییر و تحول بهگونهای که جوانب کلی آن در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است، راه را بر طرح مجدد آرا و عقایدی گشوده است که میتواند از جمله به زیر سؤال رفتن نوعی همسویی و همراهی با ایران بینجامد که بنیانش در سالهای بین دو جنگ اول و دوم جهانی با زحمت و مرارت بسیار بین دو کشور برقرار شد.
پژوهش حاضر در پی یافتن پاسخ این پرسش اصلی است که «ادراک ژئوپلیتیکی ترکیه چه تأثیری بر سیاست قلمروسازی آن در محیط پیرامون دارد؟». این پرسش، رابطه علی بین منطق قلمروسازی و ادراک ژئوپلیتیکی را بیان میکند و مفروض اصلی آن، وجود چنین ادراکی است. جهت حل این مسئله، از دو پرسش فرعی کمک گرفته شده است که به ترتیب عبارتند از «پرسش چگونگی شکلگیری ادراک ژئوپلیتیکی ترکیه و عناصر سازنده آن» و سپس پرسش از «فرایند اثرگذاری این ادراک به عنوان عامل بنیادین در سیاست قلمروسازی و جهتدهی به آن» را مورد بررسی قرار میدهد که مربوط به تحلیل «رابطه علی» بین ادراک و قلمروسازی است. در این بخش مشخص میشود که چگونه عامل اول یعنی ادراک ژئوپلیتیکی بر عامل دوم یعنی قلمروسازی ترکیه اثر داشته است.
از نظر تفسیر دادهها، این اثر به روش تفسیر لئو اشتراوس درباره متون توجه دارد. اشتراوس در خوانش و تحلیل متون فلسفی به منطق جدیدی دست یافت که از آن با عناوینی چون منطق سرکوب، پوشیدهنویسی و … یاد میشود. بر بنیان آنچه اشتراوس کشف کرد، نوعی رازگونگی و پنهاننگاری در متنهای فلسفی کهن به دلیل محدودیتهای محیطی وجود دارد. از این رو، در سنت اشتراوسی، خوانش «بین خطوط» (نانوشته یا نامتن) برای کشف رموز آن اهمیت زیادی دارد. اشتراوس به این مسئله پی برد که برای فلاسفه مابین آنچه گفتهاند و «آنچه نگفتهاند» شکافی بنیادین وجود داشته که آن را به واسطه پنهاننگاری و فن نوشتن پرکردهاند.
همین روش را در باب متون تولیدشده در حوزه سیاست نیز میتوان به کار برد. زیرا برخلاف گذشته، امروزه سیاستمداران هستند که گرفتار محدودیتها و ملاحظات محیط داخلی و بینالمللیاند نه فیلسوفان. از این رو آنان تلاش میکنند به گونهای سخن بگویند که از یک طرف به صورت غیرمستقیم بر مخاطب داخلی اثر مثبت بگذارند و از طرف دیگر به کدهایی اشاره کنند که صرفاً از سوی کسانی که لازم است فهم شود که دومی در بین سطور و در نظام معنایی پیچیده مستتر است. بنابراین در این پژوهش کوشش شده بر اساس روش اشتراوس، به تفسیر و تحلیل داده توجه شود، کدهای نهفته در متن استخراج گردد، و به «بین سطور» آن دسته از صحبتهای رهبران سیاسی که حامل بار ژئوپلیتیکی است توجه داده و بسترهای تاریخی و فرهنگی آن تشریح گردد. در پایان نیز نشان داده شود که رابطهای علی بین ادراک و سیاست قلمروسازی وجود دارد.
نوع این پژوهش از نظر هدف، بنیادی کاربردی و از نظر روش، تحقیق توصیفی - تحلیلی است. توصیفی از آن رو که تبیین مسئله ادراک، مستلزم تعمق در تاریخ و جغرافیای یک کشور بوده و توصیف دقیق آن با توجه به زمینههای اجتماعی، سیاسی و ژئوپلیتیکی ممکن است، تحلیلی از آن رو که کنشهای سیاسی با توجه به ظرف ادراکی مفروض باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند. پژوهش حاضر مطالعهای موردی مبتنی بر مقایسه نمونهای خاص با یک نوع مثالی یا «اصل کلی» است. بنابراین از یک سو، ابتدا یک صورتبندی از عناصر تشکیلدهنده نظریهای به نام ادراک ژئوپلیتیکی به عنوان «اصل کلی» ارائه میشود، سپس این ادراک در نسبت با جمهوری ترکیه سنجیده و تأثیرات مبانی ادراکی در سیاست قلمروسازی آن تبیین خواهد شد.
ادامه در ایبنا
@Salar_Seyf
ایبنا
ظهور نوعثمانیگرایی
در این کتاب، جوانب کلی تغییر و تحولات ذکر شده مورد بررسی قرار گرفته و راه را بر طرح مجدد آرا و عقایدی گشوده است که میتواند از جمله به زیر سوال رفتن تصوراتی مانند فرض نوعی همسویی و همراهی این کشور با ایران بینجامد که بنیانش در سالهای بین دو جنگ اول و دوم…
مروری بر «ادراک و چشمانداز ژئوپلیتیک ترکیه»؛
احیای عثمانیگری؛ احضار خاطرهای تاریخی
رضا دستجردی: «ادراک و چشمانداز ژئوپلیتیک ترکیه» نوشته حسین سیفالدینی از تازههای «شیرازه کتاب ما» میباشد که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است. کتاب که حاصل رساله دکتری نگارنده در رشته جغرافیای سیاسی است، تحولات جدید ترکیه در حوزه سیاست خارجی که از آن با عنوان نوعثمانیگرایی یاد میشود، را مورد بررسی و واکاوی قرار میدهد. در این میان، آنچه مورد توافق تمامی محققین و صاحبنظران است، اهمیت بالای این تغییرات وسیع و تأثیرات گوناگون آنها بر امور مختلف بوده و همین امر، کاوشی دقیق در مسائل این کشور را ضروری میسازد. حسین سیفالدینی در گفتوگو با ایبنا، زوایای گوناگون درک ژئوپلیتیک ترکیه و تأثیر آن بر سیاست قلمروسازی در محیط پیرامون را به بحث نشسته است.
تلقی عمومی که تصور میکند عثمانیگری با آکپارتی یا داوداغلو شروع شده است دقیق نیست، چون ریشه آن به عثمانیهای جوان میرسد که جنبشی بود همزمان با ترکان جوان. مهمترین چهره کلاسیک این جریان، نامیق کمال بود. اما به دلیل انحطاط خلافت عثمانی، این جریان نتوانست به اندازه گروههای مدرنتری مانند ترکان جوان صاحب نفوذ شود. بعدها کسانی مثل محمد عاکف آرسوی در جایی مابین عثمانیگرایی و ناسیونالیسم ترک ایستادند. او از حامیان وحدت امت اسلامی (اسلامیسم) و حفظ ارزشهای فرهنگی–دینی دوران عثمانی بود، اما با استبداد مخالفت داشت. در افکار او، ناسیونالیسم ترک، اُمّتگرایی اسلامی و حفظ ارزشهای اسلامی ترکیب میشدند؛ گرایشی که بعدها نیز ادامه پیدا کرد. در دهه ۱۹۷۰ «آتشدان روشنفکران» از مهمترین گروههای روشنفکری هوادار نوعثمانیگری بودند که گرایشهای ضدشیعه و ضدعلوی زیادی داشتند. برخی از چهرههای آنها بعدها در دهه ۱۹۹۰ به حزب فضلیت و سپس به آکپارتی پیوستند. این گروه هم سازمانی بود که با احزاب چپ دشمنی داشت و معتقد به استفاده ابزاری از اسلام برای مقابله با کمونیسم، اصالت فرهنگ ترکی و لزوم ترکیب و تلفیق سنتهای ارزشهای ترکیسم و اسلامی بود. افکار این گروه پس از کودتای ۱۹۸۰ مورد توجه ارتش هم قرار گرفت. در چارچوب این گفتار، اسلام پیششرط لازم برای موجودیت هویت ترکی قلمداد میشد (غیرمسلمانان را تُرک تلقی نمیکردند) و بدون اسلام فرهنگ ترک قابل تصور نیست و بدون وجود ترکها نیز اسلام در طول تاریخ پیشرفت نکرده و نمیکند. در اسلامگرایی ترکیه، ایده اُمت پیش از اینکه یک تصور جهانوطنگرایانه باشد، روشی است برای بازتجدید عظمت ترکیه و تبدیل آن به یک متروپل در جهان اسلام در قالب احیای خلافت عثمانی.
ادامه در سایت ایبنا
@Salar_Seyf
احیای عثمانیگری؛ احضار خاطرهای تاریخی
رضا دستجردی: «ادراک و چشمانداز ژئوپلیتیک ترکیه» نوشته حسین سیفالدینی از تازههای «شیرازه کتاب ما» میباشد که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است. کتاب که حاصل رساله دکتری نگارنده در رشته جغرافیای سیاسی است، تحولات جدید ترکیه در حوزه سیاست خارجی که از آن با عنوان نوعثمانیگرایی یاد میشود، را مورد بررسی و واکاوی قرار میدهد. در این میان، آنچه مورد توافق تمامی محققین و صاحبنظران است، اهمیت بالای این تغییرات وسیع و تأثیرات گوناگون آنها بر امور مختلف بوده و همین امر، کاوشی دقیق در مسائل این کشور را ضروری میسازد. حسین سیفالدینی در گفتوگو با ایبنا، زوایای گوناگون درک ژئوپلیتیک ترکیه و تأثیر آن بر سیاست قلمروسازی در محیط پیرامون را به بحث نشسته است.
تلقی عمومی که تصور میکند عثمانیگری با آکپارتی یا داوداغلو شروع شده است دقیق نیست، چون ریشه آن به عثمانیهای جوان میرسد که جنبشی بود همزمان با ترکان جوان. مهمترین چهره کلاسیک این جریان، نامیق کمال بود. اما به دلیل انحطاط خلافت عثمانی، این جریان نتوانست به اندازه گروههای مدرنتری مانند ترکان جوان صاحب نفوذ شود. بعدها کسانی مثل محمد عاکف آرسوی در جایی مابین عثمانیگرایی و ناسیونالیسم ترک ایستادند. او از حامیان وحدت امت اسلامی (اسلامیسم) و حفظ ارزشهای فرهنگی–دینی دوران عثمانی بود، اما با استبداد مخالفت داشت. در افکار او، ناسیونالیسم ترک، اُمّتگرایی اسلامی و حفظ ارزشهای اسلامی ترکیب میشدند؛ گرایشی که بعدها نیز ادامه پیدا کرد. در دهه ۱۹۷۰ «آتشدان روشنفکران» از مهمترین گروههای روشنفکری هوادار نوعثمانیگری بودند که گرایشهای ضدشیعه و ضدعلوی زیادی داشتند. برخی از چهرههای آنها بعدها در دهه ۱۹۹۰ به حزب فضلیت و سپس به آکپارتی پیوستند. این گروه هم سازمانی بود که با احزاب چپ دشمنی داشت و معتقد به استفاده ابزاری از اسلام برای مقابله با کمونیسم، اصالت فرهنگ ترکی و لزوم ترکیب و تلفیق سنتهای ارزشهای ترکیسم و اسلامی بود. افکار این گروه پس از کودتای ۱۹۸۰ مورد توجه ارتش هم قرار گرفت. در چارچوب این گفتار، اسلام پیششرط لازم برای موجودیت هویت ترکی قلمداد میشد (غیرمسلمانان را تُرک تلقی نمیکردند) و بدون اسلام فرهنگ ترک قابل تصور نیست و بدون وجود ترکها نیز اسلام در طول تاریخ پیشرفت نکرده و نمیکند. در اسلامگرایی ترکیه، ایده اُمت پیش از اینکه یک تصور جهانوطنگرایانه باشد، روشی است برای بازتجدید عظمت ترکیه و تبدیل آن به یک متروپل در جهان اسلام در قالب احیای خلافت عثمانی.
ادامه در سایت ایبنا
@Salar_Seyf
ایبنا
احیای عثمانیگری؛ احضار خاطرهای تاریخی
مولف در کتاب نشان داده که رویدادهای ژئواستراتژیک عمده در سده گذشته تأثیر محسوسی بر فرایندهای ژئوپلیتیکی ترکیه گذاشته و حتی نوعی قاعدهمندی بین این روابط قابل استخراج است.
ابتذال نظریه ویتفوگلِ مارکسیست (شیوه تولید آسیایی) کم نبود، آن وقت یک نفر اولترا لیبرال مثل لیلاز با نظریه دسته دوم او برای کلِ تاریخ در عرض دو دقیقه قاعدهمندی میتراشد.
اینکه یک لیبرال مخالف مارکسیستم کل نظریه تاریخیاش را (اگر بتوان گفت نظریه) با مارکسیست درجه دومی مثل ویتفوگل توضیح دهد، به خودیِ خود یک تراژدی است. حالا این نکته مضحکه روش شناختی که ۲۹٠٠ سالش را از طریق توزیع رانت آب، ۹٠ سالش را با نفت و ۱٠ سالش را با چاپ اسکناس توضیح میدهد به کنار.
https://www.tg-me.com/SharghDaily/124504
اینکه یک لیبرال مخالف مارکسیستم کل نظریه تاریخیاش را (اگر بتوان گفت نظریه) با مارکسیست درجه دومی مثل ویتفوگل توضیح دهد، به خودیِ خود یک تراژدی است. حالا این نکته مضحکه روش شناختی که ۲۹٠٠ سالش را از طریق توزیع رانت آب، ۹٠ سالش را با نفت و ۱٠ سالش را با چاپ اسکناس توضیح میدهد به کنار.
https://www.tg-me.com/SharghDaily/124504
Telegram
شرق
🎥گفتوگوی احمد غلامی با سعید لیلاز- بخش اول
🔺سههزار سال توزیع رانت
🔹بزرگترین مسئله اقتصاد ایران این است که سههزار سال ایران را با رانت توزیع آب اداره کردهایم. رانت توزیع آب را به وفاداران حکومت دادهاند. ۱۲۰ سال با رانت تولید نفت به وفاداران اداره کردند.…
🔺سههزار سال توزیع رانت
🔹بزرگترین مسئله اقتصاد ایران این است که سههزار سال ایران را با رانت توزیع آب اداره کردهایم. رانت توزیع آب را به وفاداران حکومت دادهاند. ۱۲۰ سال با رانت تولید نفت به وفاداران اداره کردند.…
دلیل حملات پیدر پی نظامی به تبریز چیست؟ تشریح نقش شبکه جاسوسی قومگرا در این حملات
طی ۲۴ ساعت گذشته مراکز نظامی تبریز به ویژه پایگاه شکاری این شهر نسبتاً بیشتر از هر منطقه نظامی دیگری به جز مناطقی در پایتخت مورد هجوم دشمن قرار گرفته است. در حالیکه این پایگاه شکاری در حمله به اسرائیل نقش مستقیمی ایفا نمیکند و اصولاً حمله ایران به اسرائیل از جنس حمله با جنگنده نیست. با این حساب باید دید چرا تبریز در اولویت حمله دشمن قرار گرفته؟
۱. از نظر جغرافیای نظامی، تبریز در خط اول دفاعی کشور قرار دارد و هنگامی که از غرب به ایران بنگریم، تبریز یکی از کلانشهرهای نیمه غربی کشور است و مراکز نظامی آن نیز به همین نسبت اهمیت دارند.
۲. تبریز در همسایگی ترکیه و به همین واسطه ناتو، و جمهوریباکو و به همین واسطه اسرائیل قرار دارد. بنابراین مراکز نظامی آن از دوران جنگ سرد واجد اهمیت اند.
هیچ بعید نیست که بخشی از حملات پهبادی به تبریز از مرز باکو بوده باشد. با توجه به احتمال هک شدن سیستم پدافند در روز اول نبرد (جنگ الکرونیک) ممکن است ردّیابی پرواز پهبادهای دشمن از مسیر باکو به تبریز مقداری با تأخیر انجام بپذیرد. اما اگر این اتفاق افتاده باشد و پرندههای تهاجمی دشمن از خاک باکو برخاسته باشند، این موضوع؛ اولاً نتیجه مستقیم اشغال قراباغ کوهستانی است زیرا استان آذربایجانشرقی مرزی با قلمرو اصلی جمهوری باکو ندارد و صرفاً با حوزه جنوبی قراباغ هممرز است. درثانی این امر تحقق همه پیشبینیهایی است که بسیاری از جمله من از اواسط دهه ۱۳۹٠ درخصوص وضع استراتژیک این حوزه دادیم و گفته بودیم که سقوط قراباغ منجر به بازشدن میدان جدیدی علیه امنیّت ایران در شمالغرب خواهد شد که اسراییل بیشترین سود را از آن خواهد برد. سوماً اگر ثابت شود که پهباد یا هرچیزی دیگری از باکو به سمت ایران به قصد ترور، لجستیک، خروج جاسوسان، حمله یا هر نوع تهدید دیگری وارد شده باشد، باید براساس اقتضای این رفتار خصمانه با آن مملکت رفتار کرد.
۳. فعالیّت جاسوسی در چند ماه گذشته در تبریز افزایش یافته است، دستگیری و کشف شبکه جاسوسی مربوط به «ابوالفضل رنجبر» در ماههای گذشته فقط یکی از این موارد است. رنجبر عنصری تجزیهطلب و هدایتگر یک شبکه قومی در منطقه بود که با پوشش عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد (به عنوان مدرس حقوق کار و مالیه) در بین دانشجویان و جوانان فعالیت میکرد. در اصل تمرکز بر فعالیتهای مخرّب او منجر به کشف فعالیتهای جاسوسیاش شد که نشان دهنده مسیر نهایی هر کنشگر قومی است. البته عدهای از دوستان و اعضای شبکه جاسوسی او سعی کردند دستگیری رنجبر را به دلیل فعالیت قومگرایانه و در نتیجه سیاسی جلوه دهند، غافل از اینکه رنجبر واقعاً ازطرف تشکیلات ضدجاسوسی دستگیر شده و این نوع دستگاهها هم وظایف تعریف شده ای جدا از مسائل سیاسی یا جرایم تبلیغی دارند.
به هرحال این نوع شبکههای جاسوسی در شناسایی نقاط حساس تبریز و ویرانی بخشهایی از آن نقش حیاتی دارند و بدون جمعآوری اطلاعات از سوی گروههای اتنو-جاسوس امکان شناسایی و تشخیص اهمیت این مراکز ممکن نمیشد.
۴. حمله به تبریز و تضعیف توان نظامی و ژئوپلیتیکی این شهر میتواند نقش مستقیمی با حمله به دالان زنگزور داشته باشد که مطلوب ترکیه، اسراییل و باکو است. بنابراین انواع گروههای پانترک از تخلیه ظرفیت استراتژیک تبریز خوشحالاند.
بین گستردگی آسیب به پدافند تبریز و شمالغرب کشور با گستردگی اقدامات جاسوسان تجزیهطلب که با شبکه سازی جمهوری باکو به صورت وسیع از پهپاد، کوادکوپتر و پرتابه های کوچک برای درگیر و مشغول کردن پدافند استفاده کردند ارتباط وجود دارد.
جالب اینکه یک تلویزیون اینترنتی مرتبط با عناصر «نفوذی» در هفتههای گذشته تلاش زیادی کرده تا برای تحت تأثیر قراردادن روحیهعمومی از بازشدن دالان جعلی زنگزور حمایت کند و آن را یک پروژه عادی جلوه دهد که مطلوب همه بازیگران از جمله روسیه و چین است بدون اینکه به نقش اسرائیل اشاره کند.
میبینیم که گروههای جاسوسی و گروههای نفودی چگونه مکمل سیاسی هم میشوند و همدیگر را پوشش میدهند. اکنون اخباری در خصوص آمادهباش کامل نظامی و فراخوان نیروهای ذخیره در جمهوری باکو و احتمال حمله به حوزه زنگزور به گوش میرسد که با عملیات نظامی علیه ایران و بمباران تبریز گره خورده است. با توجه به اینکه مراکز نظامی این شهر نقش مهمی در کنترل مرزهای شمالغرب ایفا میکنند حمله به پادگانهای نظامی و به ویژه مراکز هوایی آن اهمیّت استراتژیک دارد. اگر جنگ مدت زیادی ادامه پیدا کند و به زودی متوقف نشود، احتمال حمله باکو و اسرأییل به زنگزور وجود دارد. اینجاست که نقش دوگانه اردوغان نیز شفاف خواهد شد.
ادامه... 👇
@Salar_Seyf
طی ۲۴ ساعت گذشته مراکز نظامی تبریز به ویژه پایگاه شکاری این شهر نسبتاً بیشتر از هر منطقه نظامی دیگری به جز مناطقی در پایتخت مورد هجوم دشمن قرار گرفته است. در حالیکه این پایگاه شکاری در حمله به اسرائیل نقش مستقیمی ایفا نمیکند و اصولاً حمله ایران به اسرائیل از جنس حمله با جنگنده نیست. با این حساب باید دید چرا تبریز در اولویت حمله دشمن قرار گرفته؟
۱. از نظر جغرافیای نظامی، تبریز در خط اول دفاعی کشور قرار دارد و هنگامی که از غرب به ایران بنگریم، تبریز یکی از کلانشهرهای نیمه غربی کشور است و مراکز نظامی آن نیز به همین نسبت اهمیت دارند.
۲. تبریز در همسایگی ترکیه و به همین واسطه ناتو، و جمهوریباکو و به همین واسطه اسرائیل قرار دارد. بنابراین مراکز نظامی آن از دوران جنگ سرد واجد اهمیت اند.
هیچ بعید نیست که بخشی از حملات پهبادی به تبریز از مرز باکو بوده باشد. با توجه به احتمال هک شدن سیستم پدافند در روز اول نبرد (جنگ الکرونیک) ممکن است ردّیابی پرواز پهبادهای دشمن از مسیر باکو به تبریز مقداری با تأخیر انجام بپذیرد. اما اگر این اتفاق افتاده باشد و پرندههای تهاجمی دشمن از خاک باکو برخاسته باشند، این موضوع؛ اولاً نتیجه مستقیم اشغال قراباغ کوهستانی است زیرا استان آذربایجانشرقی مرزی با قلمرو اصلی جمهوری باکو ندارد و صرفاً با حوزه جنوبی قراباغ هممرز است. درثانی این امر تحقق همه پیشبینیهایی است که بسیاری از جمله من از اواسط دهه ۱۳۹٠ درخصوص وضع استراتژیک این حوزه دادیم و گفته بودیم که سقوط قراباغ منجر به بازشدن میدان جدیدی علیه امنیّت ایران در شمالغرب خواهد شد که اسراییل بیشترین سود را از آن خواهد برد. سوماً اگر ثابت شود که پهباد یا هرچیزی دیگری از باکو به سمت ایران به قصد ترور، لجستیک، خروج جاسوسان، حمله یا هر نوع تهدید دیگری وارد شده باشد، باید براساس اقتضای این رفتار خصمانه با آن مملکت رفتار کرد.
۳. فعالیّت جاسوسی در چند ماه گذشته در تبریز افزایش یافته است، دستگیری و کشف شبکه جاسوسی مربوط به «ابوالفضل رنجبر» در ماههای گذشته فقط یکی از این موارد است. رنجبر عنصری تجزیهطلب و هدایتگر یک شبکه قومی در منطقه بود که با پوشش عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد (به عنوان مدرس حقوق کار و مالیه) در بین دانشجویان و جوانان فعالیت میکرد. در اصل تمرکز بر فعالیتهای مخرّب او منجر به کشف فعالیتهای جاسوسیاش شد که نشان دهنده مسیر نهایی هر کنشگر قومی است. البته عدهای از دوستان و اعضای شبکه جاسوسی او سعی کردند دستگیری رنجبر را به دلیل فعالیت قومگرایانه و در نتیجه سیاسی جلوه دهند، غافل از اینکه رنجبر واقعاً ازطرف تشکیلات ضدجاسوسی دستگیر شده و این نوع دستگاهها هم وظایف تعریف شده ای جدا از مسائل سیاسی یا جرایم تبلیغی دارند.
به هرحال این نوع شبکههای جاسوسی در شناسایی نقاط حساس تبریز و ویرانی بخشهایی از آن نقش حیاتی دارند و بدون جمعآوری اطلاعات از سوی گروههای اتنو-جاسوس امکان شناسایی و تشخیص اهمیت این مراکز ممکن نمیشد.
۴. حمله به تبریز و تضعیف توان نظامی و ژئوپلیتیکی این شهر میتواند نقش مستقیمی با حمله به دالان زنگزور داشته باشد که مطلوب ترکیه، اسراییل و باکو است. بنابراین انواع گروههای پانترک از تخلیه ظرفیت استراتژیک تبریز خوشحالاند.
بین گستردگی آسیب به پدافند تبریز و شمالغرب کشور با گستردگی اقدامات جاسوسان تجزیهطلب که با شبکه سازی جمهوری باکو به صورت وسیع از پهپاد، کوادکوپتر و پرتابه های کوچک برای درگیر و مشغول کردن پدافند استفاده کردند ارتباط وجود دارد.
جالب اینکه یک تلویزیون اینترنتی مرتبط با عناصر «نفوذی» در هفتههای گذشته تلاش زیادی کرده تا برای تحت تأثیر قراردادن روحیهعمومی از بازشدن دالان جعلی زنگزور حمایت کند و آن را یک پروژه عادی جلوه دهد که مطلوب همه بازیگران از جمله روسیه و چین است بدون اینکه به نقش اسرائیل اشاره کند.
میبینیم که گروههای جاسوسی و گروههای نفودی چگونه مکمل سیاسی هم میشوند و همدیگر را پوشش میدهند. اکنون اخباری در خصوص آمادهباش کامل نظامی و فراخوان نیروهای ذخیره در جمهوری باکو و احتمال حمله به حوزه زنگزور به گوش میرسد که با عملیات نظامی علیه ایران و بمباران تبریز گره خورده است. با توجه به اینکه مراکز نظامی این شهر نقش مهمی در کنترل مرزهای شمالغرب ایفا میکنند حمله به پادگانهای نظامی و به ویژه مراکز هوایی آن اهمیّت استراتژیک دارد. اگر جنگ مدت زیادی ادامه پیدا کند و به زودی متوقف نشود، احتمال حمله باکو و اسرأییل به زنگزور وجود دارد. اینجاست که نقش دوگانه اردوغان نیز شفاف خواهد شد.
ادامه... 👇
@Salar_Seyf