Telegram Web Link
جوانمردیِ آفتاب

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش
(نظامی، مخزن‌الاسرار)

در شکارِ بیشهٔ جانْ باز باش
همچو خورشیدِ جهانْ جانباز باش
(مثنوی، ۱: ۲۲۲۸)

چو آفتاب، به هر ذره‌ای نگاه انداز
چو ابر، سایهٔ رحمت به هر گیاه انداز
بلند و پست جهان در قفای یکدگرست
اگر به ماه برآیی نظر به چاه انداز
(صائب)

«صوفی آفتاب‌صفت است که بر همه عالم بتابد و زمین‌شکل است که بارکشِ همه موجودات بود و آب‌نهاد است که زندگانی دلها بدو بود و آتش‌رنگ است که همه عالَم بدو روشن گردد.»
(سَریّ سقطی: تذکرة‌ الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۳۴۵)

«علامت آن که حق او را دوست دارد آن بُوَد که سه خصلت بدو دهد: سخاوتی چون سخاوتِ دریا و شفقتی چون شفقتِ آفتاب و تواضعی چون تواضع زمین.»
(بایزید بسطامی: همان، ص۱۹۰)

«او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان برمی‌آورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو می‌بارد.»
(انجیل مَتّی، ۵ : ۴۵)

@sedigh_63
بهارِ پنهان

می‌گویی بهار آمده، می‌گویی چشم به راه بهارم، اما آمدن بهار را چگونه درمی‌یابی؟ خودِ بهار را نمی‌توان دید. بهار نامرئی است. از آثار بهار است که پی‌ به آمدنش، به حضورش می‌بری. با این‌حال، به بهار ایمان داری، بهار را دوست داری و بهار را در شعر و ترانه می‌ستایی. بهار پنهان است، اما آثارش آشکار. اثر او در حیاتی است که شاخ و برگ به آن اقرار می‌کنند. آیا اقرار شاخه‌ها و برگ‌ها برای آنکه به بهار ایمان بیاوریم کافی نیست؟

پنهان بوَد بهار ولی در اثر نگر
زو باغ زنده گشته و در کار آمده
آمد بهارِ عشق، به بُستان جان درآ
بنگر به شاخ و برگ به اقرار آمده
اقرار می‌کنند که حشر و قیامت است
آن مردگان باغ دگر بار آمده
(دیوان شمس، غزلِ ۲۴۰۰)

هستیِ قدرتمندِ بهار را در غلغله‌ای که برپا کرده باید جست. در صدای پایش که از گلوی قمری و فاخته شنیده می‌شود و در سرخی و سبزی چهره‌اش که در سیمای گل سرخ و برگ‌های تازه پدیدار می‌شود.

جان آدمی‌ نیز شبیه بهار است. پنهان از دیده‌هاست ولی‌ نمودهایش دیدنی است. و عشق نیز. عشق‌ کجاست؟ عشق در چه شمایلی می‌آید؟ عشق‌ نیز چون بهار است، پیدا و پنهان. پیدا در اثر و پنهان در ذات:

مثال عشق‌، پیداییّ و پنهان
ندیدم همچو تو پیدا نهانی!
(دیوان شمس، غزل ۲۷۰۱)

آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌ای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌ای
همچنان در غنچه و آشوب استیلای عشق
در نهاد بلبل فریادخوان افکنده‌ای
(سعدی)


@sedigh_63
آنجا که دلت آرام گیرد...

و گفتند: «آدابِ سفر چه‌گونه باید؟» گفت: «آن است که مسافر را اندیشه از قدم درنگذرد و آنجا که دلش آرام گیرد منزلش بوَد.»
✓(ابومحمد رُوَیم [متوفی ۳۰۳]: تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۵۱۲)

نقل است که یک روز یکی قصد او کرد. گفت: «به چه آمده‌ای؟» گفت: «برای آسایش و مؤانست به دیدار تو.»
✓(فضیل‌ عیاض: همان، ص۹۹)

نقل است که دانشمندی را گفت: «تو خدا را دوستر داری یا خدا تو را؟» گفت: «خدای مرا دوستر دارد.» گفت: «پس برو و بخفت که کسی چون کسی را دوست دارد بسِ او گردد.»
✓(ابوالحسن خرقانی: همان، ص۷۶۸)

«معشوق را «دلارام» می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد.»
✓(فیه ما فیه، شرح کریم زمانی، ص۱۸۷)

هیچ کُنجی بی‌دد و بی‌دام نیست
جز به خلوتگاهِ حق آرام نیست
✓(مثنوی، ۲: ۵۹۴)

@sedigh_63
استاد آواز ایران
محمدرضا شجریان
۳۴ قطعه از استاد محمدرضا شجریان

@sedigh_63
.


واقعیت سکوت من است
و آمرزشی
که بر لبخند شکوفه‌ها
می‌نشیند

واقعیت ترانه‌ای است
بر لب‌های باران
و شعر
وقتی چشم‌های تو را
نمناک می‌کند

واقعیت
تنهایی گل سرخی است
با خنده‌های تُرد
و خدایی که بی‌پروا
در زندگی می‌دمد
و هنوز و همیشه
امیدوار است

واقعیت پنجره‌ای است
که از ثروتی بادآورده
سرشار است


#صدیق_قطبی

.
احتیاج ما و اشتیاق او

«... وأسألُكَ لذَّةَ النظرِ إلى وجهِكَ، والشوْقَ إلى لقائِكَ»
«خداوندا از تو لذت نظارهٔ چهره‌ات را مسألت دارم و اشتیاق به ملاقاتت را خواهانم.»
أخرجه النسائي (۱۳۰۵)، وأحمد (۱۸۳۵۱)


این دعای زیبا که از پیامبر اسلام نقل شده است در بیان شوق‌ است. اینجا خواستهٔ او علاوه بر ملاقات خداوند، شوق‌ به ملاقات اوست. شوق دیدار دوست را داشتن موهبتی است که پیامبر به دعا طلب می‌کرد. طلب می‌کرد تا از زمرهٔ مشتاقان باشد. دعا می‌کرد دلش یکپارچه اشتیاق باشد. شوق و اشتیاق، حلاوت و طراوت ایمان است. محبت، همواره با اشتیاق توأم است. و ایمان ورزیدن در حقیقت شوق‌ ورزیدن است.

بوعثمان حیری گفته است:
«شوق‌ ثمرهٔ محبت است. هر که خدای را دوست دارد آرزومند خدا و لقای خدا بوَد.»
(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۵۰۳)


در قرآن کریم آمده است موسی(ع) برای نیایش و دیدار خدا شتاب ورزید و از قوم خود پیشی گرفت و خداوند از او پرسید چرا پیش از قوم خود به میقات آمدی و موسی پاسخ داد: «تا تو خرسند باشی.»

«وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَى قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى»(طه: ۸۳-۸۴)
«و ای موسی، چه چیز تو را (دور) از قوم خودت، به شتاب واداشته است؟ گفت: اینان در پی منند، و من_اى پروردگارم_، به سویت شتافتم تا خشنود شوی.»
.


عارفان این ماجرا را ذیلِ شوق به خداوند فهمیده‌اند:

🍃 از استاد ابوعلی شنیدم اندر تفسیر این آیه «وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى(و من به تو شتابیدم خداوند من، تا بپسندی و خشنود باشی)»(طه: ۸۴)؛ [گفت:] «مُراد آن بود [که] گفت به‌ تو شتافتم از آرزوی تو. به لفظ رضا بپوشید.»(ترجمهٔ رسالهٔ قشیریه، نشر هرمس، ص۴۸۰)

🍃 و [جنید بغدادی] گفت: «صوفی آن است که... شوقِ او شوق‌ موسی است در وقتِ مناجات.»(تذکرة‌الاولیاء، ص۴۵۶)

دربارهٔ این شوق، دو نکته گفتنی است. یکی اینکه اشتیاق به خدا در عینِ سوز و دردی که همراه دارد، مایهٔ عیش و تنعّم است:

🍃 «اهل محبت در آتش شوقی که به محبوب دارند تنعّم می‌کنند، بیشتر و خوشتر از تنعم اهل بهشت.»(ابوالحسن علی الصّایغ: تذکرة‌الاولیاء، ص۷۹۳)

و دیگر اینکه این شوق و اشتیاق، متقابل و دوطرفه است. خداوند نیز مشتاق است. حافظ می‌گفت: «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود»

🍃 و [رسول-ص-] گفت: خدای-تعالی- می‌گوید: «طالَ شوقُ الابرارِ إلی لِقائی وإنّی الی لِقائهم لأشدُّ شوقاً، دراز شد آرزوی نیکمردان به من و من به ایشان آرزومندترم از ایشان به من.»
(کیمیای سعادت، تصحیح خدیو جم، جلد دوم، ص۶۰۴)

🍃 خداوند تعالی وحی فرستاد به داود که: جوانان بنی‌اسرائیل را بگوی که چرا خویشتن [را] به غیر من مشغول دارید و (در حالی که) من مشتاق شمایم؟ [لِمَ تَشٔغَلونَ أنْفُسَکَم بِغَیری و أنا مُشتاقٌ إلیْکُم؟]
(ترجمهٔ رسالهٔ قشیریه، ص۴۸۲)

🍃 نقلست که [ابوالحسن خرقانی] یک شب حق تعالی را به خواب دید گفت: «الهی! شصت سال است تا در امید دوستی تو می‌گذارم و در شوق تو باشم» حق، تعالی، گفت: «تو به سالی شصت طلب‌ کرده‌ای ما در ازل‌ الآزال بی‌علّتی در قِدَم دعوی دوستی کرده‌ایم تو را.»(تذکرة‌الاولیاء، ۷۷۲)

سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق، چه شد؟
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود
حافظ

#صدیق_قطبی

@sedigh_63
چه خوب است پنجره بودن
هر صبح
به سلام آفتاب رفتن
نرمای سرانگشتِ باد را
لمس‌ کردن
و از خیالِ بارانیِ کوچه‌
آبستن شدن

چه خوب است پنجره بودن
هر شب
به لبخند بخشندهٔ ماه
گوش‌ سپردن
و در عطر بازیگوش بهارنارنج‌ها
به خواب رفتن

آری
چه خوب است پنجره بودن
و شب و روز
از انعکاس تو
لبریز شدن


صدّیق.

.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«خداحافظ. راز من این است و بسیار ساده است: فقط با چشم دل می‌توان خوب دید. اصلِ چیزها از چشمِ سَر پنهان است.»
(شازده کوچولو، ترجمه ابوالحسن نجفی، ص۹۲)

«امور پیدا گذران است و امور ناپیدا جاودانه.»
(پولس قدیس: رسالهٔ دوم به کُرَنتیان، ۴: ۸۱)

@sedigh_63
.

ــ شباهنگام
در سکوتی ژرف
به خواب می‌روند
و سحرگاه
در سکوتی ژرف‌تر
بیدار می‌شوند
درختان بهار

ــ نه،
بی‌وقفه بیدارند
و از تماشای آسمان
لحظه‌ای چشم برنمی‌دارند
درختان بهار

و هیچ می‌دانی که این سکوت
این سکوت صبور
برای نغمه‌های بی‌تابی که پرندگان
در دامن صبح می‌ریزند
چقدر لازم است؟

#صدیق_قطبی

.
بت‌ها مختلف‌اند

بُتانِ تازه تراشیده‌ای، دریغ از تو
درون خویش نکاویده‌ای، دریغ از تو
--
گفتمش: در دلِ من لات و مَنات است بسی
گفت: این بت‌کده را زیر و زبر باید کرد
◽️اقبال لاهوری
لات و منات: بت‌های مشهور پیش از اسلام


هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
◽️سعدی
[معنی بیت: در عالَم بت‌پرستی در هر زمان بتی تازه و قبله‌ای تازه روی می‌نماید. یکتاپرستی را بر ما آشکار کن تا بت‌های دیگر را بشکنیم و از بت‌پرستی رهایی یابیم/ شرح غزلیات سعدی، فرح نیازکار، ص۲۳۹)


و سخن اوست که گفت: «اصنام[=بت‌ها] مختلف‌اند. بعضی را از خلق بُت او نَفْسِ اوست و بعضی را فرزندِ او و بعضی را مالِ او و بعضی را زنِ او و بعضی را حِرفت[=حِرفه] و بعضی را نماز و زکاتِ او و روزهٔ او و حالِ او. و بت او بسیار است. هر کسی از خلق بستهٔ بتی‌اند، از بتان، و بیزاری از این بتان هیچ [کس را] نیست. مگر آن را که نبیند نَفْسِ خویش را حالی و محلّی. و هیچ اعتمادش نبوَد بر افعالِ خویش و از حالتِ خویش شکر نگوید بلکه چنان باید که هرچه ازو ظاهر شود از خیر و شرّ بدان از نَفْسِ خویش‌ راضی‌ نبوَد و ملامت‌کنندهٔ خویش بوَد.»
◽️(شیخ ممشاد دینَوَری: تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۶۴)


«ای درویش! یک بُتِ بزرگ است، و باقی بتان کوچک‌اند، و این بت کوچک از آن بت بزرگ است، و آن بت بزرگ بعضی را مال است، و بعضی را جاه است، و بعضی را قبول خلق است. باز ازین بتان بزرگ قبول خلق از همه بزرگتر است، و جاه بزرگتر از مال است... و کسی باشد که چندین سال بت‌پرست بود، و همه روز عیب بت‌پرستان کند. و نداند که همه روز بت می‌پرستد.»
◽️(الانسان‌ الکامل، عزیزالدین نَسَفی، تصحیح ماریژان موله، ص۱۸۱)

@sedigh_63
کی‌ این در بسته بود؟


«طلب کنید تا شما را عطا کنند؛ بجویید تا بیابید؛ در بکوبید تا بر شما در بگشایند. چه آن که طلب کند عطا گیرد؛ آن که بجوید بیابد؛ و بر آن که در بکوبد در بگشایند.»
(انجیل مَتّی: ۷: ۷-۸)

گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری
(مثنوی، ۳: ۴۷۸۴)

مَمشاد دینَوَری گفت که: «شصت سال است تا در می‌کوبم، تا چه پاسخ آید که کیست ور در؟»
(طبقات الصوفیه، تصحیح محمدسرور مولایی، ص۳۰۲)

گفت پیغمبر: رکوع است و سجود
بر درِ حق کوفتن حلقه‌یْ وجود
حلقه‌ٔ آن در هر آن‌کاو می‌زند
بهر او دولت سری بیرون کند
(مثنوی، ۵: ۲۰۴۸_۲۰۴۹)

بی‌خودی می‌گفت در پیشِ خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای!
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت «ای غافل کی این در بسته بود؟»
(منطق الطیر، ابیات ۳۳۵۶-۳۳۵۷)

صالح مُرّی، رضی‌الله عنه، بسی گفتی که «هر کسی که دری می‌زند زود بوَد که باز شود.» یک‌ بار رابعه حاضر بود و گفت: «تا کی گویی این در بسته است بازخواهند گشادن؟ هرگز کی بسته بود تا بازگشایند؟»
(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۸۵)

مپندار از ان در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
(بوستان سعدی، ۱۰: ۳۹۰۶)

@sedigh_63
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«وقت عارف چون روزگار بهار است: رعد می‌غرّد و ابر می‌بارد و برق می‌سوزد و باد می‌وزد و شکوفه می‌شکفد و مرغان بانگ می‌کنند. حال عارف همچنین است: به چشم می‌گرید و به لب می‌خندد و به دل می‌سوزد و به سر می‌نازد و نام دوست می‌گوید و بر درِ او می‌گردد.»

ابوبکر شبلی؛
تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۸۳

(توضیح مصحح: شاید «بِسِرّ می‌نازد» قابل توجیه‌تر باشد، یعنی قلباً احساس شادمانی و سرور می‌کند.)

خروشیدن چون رعد، باریدن چون باران، سوختن چون برق، وزیدن چون باد، شکفتن چون شکوفه، و تکرار نام دوست چون پرنده.

.
دریا


دریا شبی تا عمقِ چشمانم شنا می‌کرد
تنهایی‌اش را زیر نور ماه وا می‌کرد

مشت می‌کوبید، یعنی درد دارم، درد
ناگفته‌ها را در میان آه جا می‌کرد

می‌آمد و می‌رفت، نه، از خویش سر می‌رفت
انگار خود را در تمنایی فنا می‌کرد

در پیچ و تاب موج، مرغی بانگ برمی‌داشت
قلب مرا از بند فرداها رها می‌کرد

دریا صدامی‌زد: بیا، هم‌سرنوشت من!
دریا مرا با چشم‌هایش مبتلا می‌کرد

پشت خروش و خشم او رؤیای گرمی بود
گویی مرا با ‌قصه‌‌هایش آشنا می‌کرد

پر می‌گرفتم تا به بام سال‌های دور
هر موج، عمر بی تو بودن را قضا می‌کرد

باران گرفت و شوق در شن‌ها نفس می‌زد
باران غمی از خاطر دریا جدا می‌کرد

دست‌هایم را گشودم، شعر می‌بارید
گویی خدا در خواب‌هایم چشم وا می‌کرد

آن‌وقت دیدم آسمان را غوطه‌ور در عشق
لبخند آبی‌رنگِ دریا را صدا می‌کرد

#صدیق_قطبی
.
از موعظهٔ قرآن

✓ در (روی‌) زمین به نَخوَت گام برمدار.(۱۷: ۳۷)

✓ از مردم [به نَخوَت] روی برمتاب.(۳۱: ۱۸)

✓ بدی را با رفتار نیکوتر برطرف کن.(۲۳: ۹۶)

✓ همانگونه که خداوند به تو نیکی کرده، نیکی کن.(۲۸: ۷۷)

✓ از چیزی که به [حقّانیت] آن هیچ دانشی نداری پیروی مکن.(۱۷: ۳۶)

✓ در راه رفتنت میانه‌رو باش.(۳۱: ۱۹)

✓ صدایت را آهسته بدار.(۳۱: ۱۹)

✓ یتیم را تندی مکن.(۹۳: ۹)

✓ درخواست کننده را با تندی مران.(۹۳: ۱۰)

✓ از نعمت پروردگارت سخن بگوی.(۹۳: ۱۱)

✓ از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار [جامعه] با آنان مشورت کن.(۳: ۱۵۹)

✓ از آنها درگذر و چشم‌پوشی کن.(۵: ۱۳)

✓ عفو و گذشت را در پیش گیر، و به [کار] پسندیده فرمان ده، و از نادانان روی بگردان.(۷: ۱۹۹)

✓ با آنان به نرمی سخن بگو.(۱۷: ۲۸)

✓ [از آنان‌] با گذشتی نیکو درگذر.(۱۵: ۸۵)

✓ اگر به صلح گراييدند، تو نيز بِدان بگراى.(۸: ۶۱)

✓ به پدر و مادر نیکی کنید، اگر یکی از آن دو یا هر دو نزد تو به پیری رسند، به آنها [حتّی] «اُف» مگو و بر آنان بانگ مزن و با آنان به خوشی و احترام سخن بگو. و بر آنان از سرِ مهربانی بالِ فروتنی فرودآر.(۱۷: ۲۳ـ۲۴)

✓ حق خویشاوند و بینوا و «در راه مانده» را بده.(۱۷: ۲۶)

✓ حق را به باطل درنیامیزید، و حق را کتمان نکنید، با آنکه خود می‌دانید.(۲: ۴۲)

✓ با مردم سخن نیکو بگویید.(۲: ۸۳)

✓ به سوی نیکی‌ها [بر یکدیگر] پیشی گیرید.(۲: ۱۴۸)

✓ در راه خدا انفاق کنید، و [خود را] با دستان خویش [با ترکِ انفاق] به هلاکت میفکنید. و نیکی کنید.(۲: ۱۹۵)

✓ بخشش را میانِ خود فراموش نکنید.(۲: ۲۳۷)

✓ صدقات خود را با منت نهادن و آزار رساندن تباه نکنید.(۲: ۲۶۴)

✓ از آنچه برایتان از زمین برآورده‌ایم انفاق کنید، و سراغ [اموال] پَست و نامرغوب نروید که از آن انفاق کنید.(۲: ۲۶۷)

✓ گواهی را کتمان نکنید.(۲: ۲۸۳)

✓ زنهار! از خویشاوندان مبرید.(۴: ۱)

✓ اموالتان را در میان خود به ناروا مخورید.(۴: ۲۹)

✓ امانت‌ها را به صاحبان آنها بازگردانید.(۴: ۵۸)

✓ هنگامی که میان مردم داوری می‌کنید به عدل داوری کنید.(۴: ۵۸)

✓ چون بر شما درودی گویند، با درودی نیکوتر از آن، یا همانند آن پاسخ دهید.(۴: ۸۶)

✓ همواره برپادارندگان عدل [و] گواهان [به حق] برای خدا باشید، هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد.(۴: ۱۳۵)

✓ هوای نفس را پیروی نکنید که [از حق] عدول کنید.(۴: ۱۳۵)

✓ به پیمان‌ها وفا کنید.(۵: ۱)

✓ نبايد كينه‌توزى گروهى... شما را به تعدى وادارد.(۵: ۲)

✓ یکدیگر را بر [اساس] نیکوکاری و پرهیزکاری یاری دهید و بر گناه و دشمنی یاری مدهید.(۵: ۲)

✓ هر گاه با یکدیگر گفتگوی خصوصی می‌کنید، به گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر گفتگوی خصوصی نکنید، بلکه به نیکوکاری و پرواپیشگی گفتگوی خصوصی کنید.(۵۸: ۹)

✓ گواهان به عدل باشید، و هرگز نباید دشمنی‌تان با گروهی شما را وادارد که عدالت نورزید.(۵: ۸)

✓ چون سخن گویید، به عدالت گویید اگر چه [دربارهٔ] خویشاوند باشد.(۶: ۱۵۲)

✓ به اصلاح [روابط] میان خود بپردازید.(۸: ۱)

✓ به کسانی که ستم کرده‌اند، تکیه نکنید.(۱۱: ۱۱۳)

✓ به پیمان [و عهد خود] وفا کنید.(۱۷: ۳۴)

✓ پیمانه و ترازو را عادلانه به طور تمام و کمال دهید و از اجناس مردم مکاهید.(۱۱: ۸۵)

✓ با ترازوی درست بسنجید.(۱۷: ۳۵)

✓ استوار و سنجیده سخن گویید.(۳۳: ۷۰)

✓ عدالت بورزید.(۴۹: ۹)

✓ نباید هیچ گروهی گروه دیگر را مسخره کند.(۴۹: ۱۱)

✓ از یکدیگر عیب‌جویی نکنید.(۴۹: ۱۱)

✓ همدیگر را با لقب‌های بد مخوانید.(۴۹: ۱۱)

✓ از بسیاری گمان‌ها بپرهیزید.(۴۹: ۱۲)

✓ [در کارهای یکدیگر] جستجو نکنید.(۴۹: ۱۲)

✓ از یکدیگر غیبت نکنید.(۴۹: ۱۲)

✓ از آنچه روزیِ شما کردیم انفاق کنید.(۶۳: ۱۰)


@sedigh_63
پایان سعدی




سعدیا عمر گرانمایه به پایان آمد
همچنان قصهٔ سودای تو را پایان نیست
◽️
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز می چنان نه مستم کز عشقِ روی ساقی
◽️
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذّابم
◽️
نه حُسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان
بمیرد تشنه مُستَسقیّ و دریا همچنان باقی
◽️
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
◽️
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

در خاکم رَوَد صورت: درگذرم، بمیرم.

◽️
هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر
جدا شود به لَحَد بندبندم از ترکیب
◽️
هر که نشنیده‌ست وقتی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک من ببوی
◽️
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگش ار بِیَنبویی
بینبویی: استشمام کنی

◽️
مهربانی ز من آموز و گَرَم عمر نمانَد
به سَرِ تربت سعدی بطلب مهرگیا را
مهرگیا: یا مهرگیاه که با نام‌های مردم‌گیاه، اَسترنگ و یبروح در فرهنگ‌ها آمده، گیاهی است شبیه دو انسان (زن و مرد) به‌هم‌پیچیده که در سرزمین چین به‌صورت نگونسار می‌روید.
◽️
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست


@sedigh_63
حسام‌الدین سراج
آیین آواز
۱۷ قطعه از حسام‌الدین سراج

@sedigh_63
.

بهار امسال، بیشتر از درخت و شکوفه و گل، سبزه‌ها دلم را ربوده‌اند. چشم‌های من در علف‌های تازهٔ سبزِ انبوه که درخت را دوره کرده‌اند و باغ را قُرُق، به حیرت نشسته است. در ازدحام آنها خلوتی است که دلخواه‌ترین است. در سبز متراکم‌شان وزش نور است و نوازش خاک. حتی زمانی که بادی نمی‌آید، کاملا حضور باد را مرئی می‌کنند.
جوجه‌گنجشکی را لای سبزه‌ها دیدم. قادر به پرگرفتن‌ بلند نبود. سبزه‌ها با او مهربان بودند. لحظاتی در میان دست‌هایم گرفتمش. درک گرمای تنش اشارتی بود به بهشت. بهشت و چیزی بیشتر.
برگردم به سبزه‌های حیاط. آدم دلش می‌خواهد در میان آنها باشد، آنجا لمیدن و آنجا آرامیدن و آنجا به وسعت لبخندی دل سپردن. اما می‌دانم که رفتن به میان سبزه‌ها همان و پایان دادن به عمرشان همان.
باید هر روز خدا را در چیزی تازه فراخواند. مثلا صدایش کرد: خداوندا، خداوند سبزه‌ها، خداوند سبزه‌های روشن بهار.
و هر روز نیایشی نو، دعایی تازه: خداوندا، ما را از سعادتی که سبزه‌ها دارند بی نصیب مکن.
و چون وقت ما رسید، در همین لطف و لطافت که در خاموشی سبزه‌ها جاری است، ما را جاری کن...

صدیق.

.
2025/07/08 20:25:49
Back to Top
HTML Embed Code: