.
ــ شباهنگام
در سکوتی ژرف
به خواب میروند
و سحرگاه
در سکوتی ژرفتر
بیدار میشوند
درختان بهار
ــ نه،
بیوقفه بیدارند
و از تماشای آسمان
لحظهای چشم برنمیدارند
درختان بهار
و هیچ میدانی که این سکوت
این سکوت صبور
برای نغمههای بیتابی که پرندگان
در دامن صبح میریزند
چقدر لازم است؟
#صدیق_قطبی
.
ــ شباهنگام
در سکوتی ژرف
به خواب میروند
و سحرگاه
در سکوتی ژرفتر
بیدار میشوند
درختان بهار
ــ نه،
بیوقفه بیدارند
و از تماشای آسمان
لحظهای چشم برنمیدارند
درختان بهار
و هیچ میدانی که این سکوت
این سکوت صبور
برای نغمههای بیتابی که پرندگان
در دامن صبح میریزند
چقدر لازم است؟
#صدیق_قطبی
.
بتها مختلفاند
بُتانِ تازه تراشیدهای، دریغ از تو
درون خویش نکاویدهای، دریغ از تو
--
گفتمش: در دلِ من لات و مَنات است بسی
گفت: این بتکده را زیر و زبر باید کرد
◽️اقبال لاهوری
هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
◽️سعدی
و سخن اوست که گفت: «اصنام[=بتها] مختلفاند. بعضی را از خلق بُت او نَفْسِ اوست و بعضی را فرزندِ او و بعضی را مالِ او و بعضی را زنِ او و بعضی را حِرفت[=حِرفه] و بعضی را نماز و زکاتِ او و روزهٔ او و حالِ او. و بت او بسیار است. هر کسی از خلق بستهٔ بتیاند، از بتان، و بیزاری از این بتان هیچ [کس را] نیست. مگر آن را که نبیند نَفْسِ خویش را حالی و محلّی. و هیچ اعتمادش نبوَد بر افعالِ خویش و از حالتِ خویش شکر نگوید بلکه چنان باید که هرچه ازو ظاهر شود از خیر و شرّ بدان از نَفْسِ خویش راضی نبوَد و ملامتکنندهٔ خویش بوَد.»
◽️(شیخ ممشاد دینَوَری: تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۶۴)
«ای درویش! یک بُتِ بزرگ است، و باقی بتان کوچکاند، و این بت کوچک از آن بت بزرگ است، و آن بت بزرگ بعضی را مال است، و بعضی را جاه است، و بعضی را قبول خلق است. باز ازین بتان بزرگ قبول خلق از همه بزرگتر است، و جاه بزرگتر از مال است... و کسی باشد که چندین سال بتپرست بود، و همه روز عیب بتپرستان کند. و نداند که همه روز بت میپرستد.»
◽️(الانسان الکامل، عزیزالدین نَسَفی، تصحیح ماریژان موله، ص۱۸۱)
@sedigh_63
بُتانِ تازه تراشیدهای، دریغ از تو
درون خویش نکاویدهای، دریغ از تو
--
گفتمش: در دلِ من لات و مَنات است بسی
گفت: این بتکده را زیر و زبر باید کرد
◽️اقبال لاهوری
لات و منات: بتهای مشهور پیش از اسلام
هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
◽️سعدی
[معنی بیت: در عالَم بتپرستی در هر زمان بتی تازه و قبلهای تازه روی مینماید. یکتاپرستی را بر ما آشکار کن تا بتهای دیگر را بشکنیم و از بتپرستی رهایی یابیم/ شرح غزلیات سعدی، فرح نیازکار، ص۲۳۹)
و سخن اوست که گفت: «اصنام[=بتها] مختلفاند. بعضی را از خلق بُت او نَفْسِ اوست و بعضی را فرزندِ او و بعضی را مالِ او و بعضی را زنِ او و بعضی را حِرفت[=حِرفه] و بعضی را نماز و زکاتِ او و روزهٔ او و حالِ او. و بت او بسیار است. هر کسی از خلق بستهٔ بتیاند، از بتان، و بیزاری از این بتان هیچ [کس را] نیست. مگر آن را که نبیند نَفْسِ خویش را حالی و محلّی. و هیچ اعتمادش نبوَد بر افعالِ خویش و از حالتِ خویش شکر نگوید بلکه چنان باید که هرچه ازو ظاهر شود از خیر و شرّ بدان از نَفْسِ خویش راضی نبوَد و ملامتکنندهٔ خویش بوَد.»
◽️(شیخ ممشاد دینَوَری: تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۶۴)
«ای درویش! یک بُتِ بزرگ است، و باقی بتان کوچکاند، و این بت کوچک از آن بت بزرگ است، و آن بت بزرگ بعضی را مال است، و بعضی را جاه است، و بعضی را قبول خلق است. باز ازین بتان بزرگ قبول خلق از همه بزرگتر است، و جاه بزرگتر از مال است... و کسی باشد که چندین سال بتپرست بود، و همه روز عیب بتپرستان کند. و نداند که همه روز بت میپرستد.»
◽️(الانسان الکامل، عزیزالدین نَسَفی، تصحیح ماریژان موله، ص۱۸۱)
@sedigh_63
کی این در بسته بود؟
«طلب کنید تا شما را عطا کنند؛ بجویید تا بیابید؛ در بکوبید تا بر شما در بگشایند. چه آن که طلب کند عطا گیرد؛ آن که بجوید بیابد؛ و بر آن که در بکوبد در بگشایند.»
(انجیل مَتّی: ۷: ۷-۸)
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری
(مثنوی، ۳: ۴۷۸۴)
مَمشاد دینَوَری گفت که: «شصت سال است تا در میکوبم، تا چه پاسخ آید که کیست ور در؟»
(طبقات الصوفیه، تصحیح محمدسرور مولایی، ص۳۰۲)
گفت پیغمبر: رکوع است و سجود
بر درِ حق کوفتن حلقهیْ وجود
حلقهٔ آن در هر آنکاو میزند
بهر او دولت سری بیرون کند
(مثنوی، ۵: ۲۰۴۸_۲۰۴۹)
بیخودی میگفت در پیشِ خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای!
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت «ای غافل کی این در بسته بود؟»
(منطق الطیر، ابیات ۳۳۵۶-۳۳۵۷)
صالح مُرّی، رضیالله عنه، بسی گفتی که «هر کسی که دری میزند زود بوَد که باز شود.» یک بار رابعه حاضر بود و گفت: «تا کی گویی این در بسته است بازخواهند گشادن؟ هرگز کی بسته بود تا بازگشایند؟»
(تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۸۵)
مپندار از ان در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
(بوستان سعدی، ۱۰: ۳۹۰۶)
@sedigh_63
«طلب کنید تا شما را عطا کنند؛ بجویید تا بیابید؛ در بکوبید تا بر شما در بگشایند. چه آن که طلب کند عطا گیرد؛ آن که بجوید بیابد؛ و بر آن که در بکوبد در بگشایند.»
(انجیل مَتّی: ۷: ۷-۸)
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری
(مثنوی، ۳: ۴۷۸۴)
مَمشاد دینَوَری گفت که: «شصت سال است تا در میکوبم، تا چه پاسخ آید که کیست ور در؟»
(طبقات الصوفیه، تصحیح محمدسرور مولایی، ص۳۰۲)
گفت پیغمبر: رکوع است و سجود
بر درِ حق کوفتن حلقهیْ وجود
حلقهٔ آن در هر آنکاو میزند
بهر او دولت سری بیرون کند
(مثنوی، ۵: ۲۰۴۸_۲۰۴۹)
بیخودی میگفت در پیشِ خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای!
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت «ای غافل کی این در بسته بود؟»
(منطق الطیر، ابیات ۳۳۵۶-۳۳۵۷)
صالح مُرّی، رضیالله عنه، بسی گفتی که «هر کسی که دری میزند زود بوَد که باز شود.» یک بار رابعه حاضر بود و گفت: «تا کی گویی این در بسته است بازخواهند گشادن؟ هرگز کی بسته بود تا بازگشایند؟»
(تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۸۵)
مپندار از ان در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
(بوستان سعدی، ۱۰: ۳۹۰۶)
@sedigh_63
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«وقت عارف چون روزگار بهار است: رعد میغرّد و ابر میبارد و برق میسوزد و باد میوزد و شکوفه میشکفد و مرغان بانگ میکنند. حال عارف همچنین است: به چشم میگرید و به لب میخندد و به دل میسوزد و به سر مینازد و نام دوست میگوید و بر درِ او میگردد.»
ابوبکر شبلی؛
تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۸۳
(توضیح مصحح: شاید «بِسِرّ مینازد» قابل توجیهتر باشد، یعنی قلباً احساس شادمانی و سرور میکند.)
خروشیدن چون رعد، باریدن چون باران، سوختن چون برق، وزیدن چون باد، شکفتن چون شکوفه، و تکرار نام دوست چون پرنده.
.
ابوبکر شبلی؛
تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۸۳
(توضیح مصحح: شاید «بِسِرّ مینازد» قابل توجیهتر باشد، یعنی قلباً احساس شادمانی و سرور میکند.)
خروشیدن چون رعد، باریدن چون باران، سوختن چون برق، وزیدن چون باد، شکفتن چون شکوفه، و تکرار نام دوست چون پرنده.
.
دریا
دریا شبی تا عمقِ چشمانم شنا میکرد
تنهاییاش را زیر نور ماه وا میکرد
مشت میکوبید، یعنی درد دارم، درد
ناگفتهها را در میان آه جا میکرد
میآمد و میرفت، نه، از خویش سر میرفت
انگار خود را در تمنایی فنا میکرد
در پیچ و تاب موج، مرغی بانگ برمیداشت
قلب مرا از بند فرداها رها میکرد
دریا صدامیزد: بیا، همسرنوشت من!
دریا مرا با چشمهایش مبتلا میکرد
پشت خروش و خشم او رؤیای گرمی بود
گویی مرا با قصههایش آشنا میکرد
پر میگرفتم تا به بام سالهای دور
هر موج، عمر بی تو بودن را قضا میکرد
باران گرفت و شوق در شنها نفس میزد
باران غمی از خاطر دریا جدا میکرد
دستهایم را گشودم، شعر میبارید
گویی خدا در خوابهایم چشم وا میکرد
آنوقت دیدم آسمان را غوطهور در عشق
لبخند آبیرنگِ دریا را صدا میکرد
#صدیق_قطبی
.
دریا شبی تا عمقِ چشمانم شنا میکرد
تنهاییاش را زیر نور ماه وا میکرد
مشت میکوبید، یعنی درد دارم، درد
ناگفتهها را در میان آه جا میکرد
میآمد و میرفت، نه، از خویش سر میرفت
انگار خود را در تمنایی فنا میکرد
در پیچ و تاب موج، مرغی بانگ برمیداشت
قلب مرا از بند فرداها رها میکرد
دریا صدامیزد: بیا، همسرنوشت من!
دریا مرا با چشمهایش مبتلا میکرد
پشت خروش و خشم او رؤیای گرمی بود
گویی مرا با قصههایش آشنا میکرد
پر میگرفتم تا به بام سالهای دور
هر موج، عمر بی تو بودن را قضا میکرد
باران گرفت و شوق در شنها نفس میزد
باران غمی از خاطر دریا جدا میکرد
دستهایم را گشودم، شعر میبارید
گویی خدا در خوابهایم چشم وا میکرد
آنوقت دیدم آسمان را غوطهور در عشق
لبخند آبیرنگِ دریا را صدا میکرد
#صدیق_قطبی
.
از موعظهٔ قرآن
✓ در (روی) زمین به نَخوَت گام برمدار.(۱۷: ۳۷)
✓ از مردم [به نَخوَت] روی برمتاب.(۳۱: ۱۸)
✓ بدی را با رفتار نیکوتر برطرف کن.(۲۳: ۹۶)
✓ همانگونه که خداوند به تو نیکی کرده، نیکی کن.(۲۸: ۷۷)
✓ از چیزی که به [حقّانیت] آن هیچ دانشی نداری پیروی مکن.(۱۷: ۳۶)
✓ در راه رفتنت میانهرو باش.(۳۱: ۱۹)
✓ صدایت را آهسته بدار.(۳۱: ۱۹)
✓ یتیم را تندی مکن.(۹۳: ۹)
✓ درخواست کننده را با تندی مران.(۹۳: ۱۰)
✓ از نعمت پروردگارت سخن بگوی.(۹۳: ۱۱)
✓ از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار [جامعه] با آنان مشورت کن.(۳: ۱۵۹)
✓ از آنها درگذر و چشمپوشی کن.(۵: ۱۳)
✓ عفو و گذشت را در پیش گیر، و به [کار] پسندیده فرمان ده، و از نادانان روی بگردان.(۷: ۱۹۹)
✓ با آنان به نرمی سخن بگو.(۱۷: ۲۸)
✓ [از آنان] با گذشتی نیکو درگذر.(۱۵: ۸۵)
✓ اگر به صلح گراييدند، تو نيز بِدان بگراى.(۸: ۶۱)
✓ به پدر و مادر نیکی کنید، اگر یکی از آن دو یا هر دو نزد تو به پیری رسند، به آنها [حتّی] «اُف» مگو و بر آنان بانگ مزن و با آنان به خوشی و احترام سخن بگو. و بر آنان از سرِ مهربانی بالِ فروتنی فرودآر.(۱۷: ۲۳ـ۲۴)
✓ حق خویشاوند و بینوا و «در راه مانده» را بده.(۱۷: ۲۶)
✓ حق را به باطل درنیامیزید، و حق را کتمان نکنید، با آنکه خود میدانید.(۲: ۴۲)
✓ با مردم سخن نیکو بگویید.(۲: ۸۳)
✓ به سوی نیکیها [بر یکدیگر] پیشی گیرید.(۲: ۱۴۸)
✓ در راه خدا انفاق کنید، و [خود را] با دستان خویش [با ترکِ انفاق] به هلاکت میفکنید. و نیکی کنید.(۲: ۱۹۵)
✓ بخشش را میانِ خود فراموش نکنید.(۲: ۲۳۷)
✓ صدقات خود را با منت نهادن و آزار رساندن تباه نکنید.(۲: ۲۶۴)
✓ از آنچه برایتان از زمین برآوردهایم انفاق کنید، و سراغ [اموال] پَست و نامرغوب نروید که از آن انفاق کنید.(۲: ۲۶۷)
✓ گواهی را کتمان نکنید.(۲: ۲۸۳)
✓ زنهار! از خویشاوندان مبرید.(۴: ۱)
✓ اموالتان را در میان خود به ناروا مخورید.(۴: ۲۹)
✓ امانتها را به صاحبان آنها بازگردانید.(۴: ۵۸)
✓ هنگامی که میان مردم داوری میکنید به عدل داوری کنید.(۴: ۵۸)
✓ چون بر شما درودی گویند، با درودی نیکوتر از آن، یا همانند آن پاسخ دهید.(۴: ۸۶)
✓ همواره برپادارندگان عدل [و] گواهان [به حق] برای خدا باشید، هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد.(۴: ۱۳۵)
✓ هوای نفس را پیروی نکنید که [از حق] عدول کنید.(۴: ۱۳۵)
✓ به پیمانها وفا کنید.(۵: ۱)
✓ نبايد كينهتوزى گروهى... شما را به تعدى وادارد.(۵: ۲)
✓ یکدیگر را بر [اساس] نیکوکاری و پرهیزکاری یاری دهید و بر گناه و دشمنی یاری مدهید.(۵: ۲)
✓ هر گاه با یکدیگر گفتگوی خصوصی میکنید، به گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر گفتگوی خصوصی نکنید، بلکه به نیکوکاری و پرواپیشگی گفتگوی خصوصی کنید.(۵۸: ۹)
✓ گواهان به عدل باشید، و هرگز نباید دشمنیتان با گروهی شما را وادارد که عدالت نورزید.(۵: ۸)
✓ چون سخن گویید، به عدالت گویید اگر چه [دربارهٔ] خویشاوند باشد.(۶: ۱۵۲)
✓ به اصلاح [روابط] میان خود بپردازید.(۸: ۱)
✓ به کسانی که ستم کردهاند، تکیه نکنید.(۱۱: ۱۱۳)
✓ به پیمان [و عهد خود] وفا کنید.(۱۷: ۳۴)
✓ پیمانه و ترازو را عادلانه به طور تمام و کمال دهید و از اجناس مردم مکاهید.(۱۱: ۸۵)
✓ با ترازوی درست بسنجید.(۱۷: ۳۵)
✓ استوار و سنجیده سخن گویید.(۳۳: ۷۰)
✓ عدالت بورزید.(۴۹: ۹)
✓ نباید هیچ گروهی گروه دیگر را مسخره کند.(۴۹: ۱۱)
✓ از یکدیگر عیبجویی نکنید.(۴۹: ۱۱)
✓ همدیگر را با لقبهای بد مخوانید.(۴۹: ۱۱)
✓ از بسیاری گمانها بپرهیزید.(۴۹: ۱۲)
✓ [در کارهای یکدیگر] جستجو نکنید.(۴۹: ۱۲)
✓ از یکدیگر غیبت نکنید.(۴۹: ۱۲)
✓ از آنچه روزیِ شما کردیم انفاق کنید.(۶۳: ۱۰)
@sedigh_63
✓ در (روی) زمین به نَخوَت گام برمدار.(۱۷: ۳۷)
✓ از مردم [به نَخوَت] روی برمتاب.(۳۱: ۱۸)
✓ بدی را با رفتار نیکوتر برطرف کن.(۲۳: ۹۶)
✓ همانگونه که خداوند به تو نیکی کرده، نیکی کن.(۲۸: ۷۷)
✓ از چیزی که به [حقّانیت] آن هیچ دانشی نداری پیروی مکن.(۱۷: ۳۶)
✓ در راه رفتنت میانهرو باش.(۳۱: ۱۹)
✓ صدایت را آهسته بدار.(۳۱: ۱۹)
✓ یتیم را تندی مکن.(۹۳: ۹)
✓ درخواست کننده را با تندی مران.(۹۳: ۱۰)
✓ از نعمت پروردگارت سخن بگوی.(۹۳: ۱۱)
✓ از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار [جامعه] با آنان مشورت کن.(۳: ۱۵۹)
✓ از آنها درگذر و چشمپوشی کن.(۵: ۱۳)
✓ عفو و گذشت را در پیش گیر، و به [کار] پسندیده فرمان ده، و از نادانان روی بگردان.(۷: ۱۹۹)
✓ با آنان به نرمی سخن بگو.(۱۷: ۲۸)
✓ [از آنان] با گذشتی نیکو درگذر.(۱۵: ۸۵)
✓ اگر به صلح گراييدند، تو نيز بِدان بگراى.(۸: ۶۱)
✓ به پدر و مادر نیکی کنید، اگر یکی از آن دو یا هر دو نزد تو به پیری رسند، به آنها [حتّی] «اُف» مگو و بر آنان بانگ مزن و با آنان به خوشی و احترام سخن بگو. و بر آنان از سرِ مهربانی بالِ فروتنی فرودآر.(۱۷: ۲۳ـ۲۴)
✓ حق خویشاوند و بینوا و «در راه مانده» را بده.(۱۷: ۲۶)
✓ حق را به باطل درنیامیزید، و حق را کتمان نکنید، با آنکه خود میدانید.(۲: ۴۲)
✓ با مردم سخن نیکو بگویید.(۲: ۸۳)
✓ به سوی نیکیها [بر یکدیگر] پیشی گیرید.(۲: ۱۴۸)
✓ در راه خدا انفاق کنید، و [خود را] با دستان خویش [با ترکِ انفاق] به هلاکت میفکنید. و نیکی کنید.(۲: ۱۹۵)
✓ بخشش را میانِ خود فراموش نکنید.(۲: ۲۳۷)
✓ صدقات خود را با منت نهادن و آزار رساندن تباه نکنید.(۲: ۲۶۴)
✓ از آنچه برایتان از زمین برآوردهایم انفاق کنید، و سراغ [اموال] پَست و نامرغوب نروید که از آن انفاق کنید.(۲: ۲۶۷)
✓ گواهی را کتمان نکنید.(۲: ۲۸۳)
✓ زنهار! از خویشاوندان مبرید.(۴: ۱)
✓ اموالتان را در میان خود به ناروا مخورید.(۴: ۲۹)
✓ امانتها را به صاحبان آنها بازگردانید.(۴: ۵۸)
✓ هنگامی که میان مردم داوری میکنید به عدل داوری کنید.(۴: ۵۸)
✓ چون بر شما درودی گویند، با درودی نیکوتر از آن، یا همانند آن پاسخ دهید.(۴: ۸۶)
✓ همواره برپادارندگان عدل [و] گواهان [به حق] برای خدا باشید، هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد.(۴: ۱۳۵)
✓ هوای نفس را پیروی نکنید که [از حق] عدول کنید.(۴: ۱۳۵)
✓ به پیمانها وفا کنید.(۵: ۱)
✓ نبايد كينهتوزى گروهى... شما را به تعدى وادارد.(۵: ۲)
✓ یکدیگر را بر [اساس] نیکوکاری و پرهیزکاری یاری دهید و بر گناه و دشمنی یاری مدهید.(۵: ۲)
✓ هر گاه با یکدیگر گفتگوی خصوصی میکنید، به گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر گفتگوی خصوصی نکنید، بلکه به نیکوکاری و پرواپیشگی گفتگوی خصوصی کنید.(۵۸: ۹)
✓ گواهان به عدل باشید، و هرگز نباید دشمنیتان با گروهی شما را وادارد که عدالت نورزید.(۵: ۸)
✓ چون سخن گویید، به عدالت گویید اگر چه [دربارهٔ] خویشاوند باشد.(۶: ۱۵۲)
✓ به اصلاح [روابط] میان خود بپردازید.(۸: ۱)
✓ به کسانی که ستم کردهاند، تکیه نکنید.(۱۱: ۱۱۳)
✓ به پیمان [و عهد خود] وفا کنید.(۱۷: ۳۴)
✓ پیمانه و ترازو را عادلانه به طور تمام و کمال دهید و از اجناس مردم مکاهید.(۱۱: ۸۵)
✓ با ترازوی درست بسنجید.(۱۷: ۳۵)
✓ استوار و سنجیده سخن گویید.(۳۳: ۷۰)
✓ عدالت بورزید.(۴۹: ۹)
✓ نباید هیچ گروهی گروه دیگر را مسخره کند.(۴۹: ۱۱)
✓ از یکدیگر عیبجویی نکنید.(۴۹: ۱۱)
✓ همدیگر را با لقبهای بد مخوانید.(۴۹: ۱۱)
✓ از بسیاری گمانها بپرهیزید.(۴۹: ۱۲)
✓ [در کارهای یکدیگر] جستجو نکنید.(۴۹: ۱۲)
✓ از یکدیگر غیبت نکنید.(۴۹: ۱۲)
✓ از آنچه روزیِ شما کردیم انفاق کنید.(۶۳: ۱۰)
@sedigh_63
پایان سعدی
سعدیا عمر گرانمایه به پایان آمد
همچنان قصهٔ سودای تو را پایان نیست
◽️
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز می چنان نه مستم کز عشقِ روی ساقی
◽️
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذّابم
◽️
نه حُسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان
بمیرد تشنه مُستَسقیّ و دریا همچنان باقی
◽️
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
◽️
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
◽️
هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر
جدا شود به لَحَد بندبندم از ترکیب
◽️
هر که نشنیدهست وقتی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک من ببوی
◽️
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگش ار بِیَنبویی
◽️
مهربانی ز من آموز و گَرَم عمر نمانَد
به سَرِ تربت سعدی بطلب مهرگیا را
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست
@sedigh_63
سعدیا عمر گرانمایه به پایان آمد
همچنان قصهٔ سودای تو را پایان نیست
◽️
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز می چنان نه مستم کز عشقِ روی ساقی
◽️
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذّابم
◽️
نه حُسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان
بمیرد تشنه مُستَسقیّ و دریا همچنان باقی
◽️
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
◽️
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
در خاکم رَوَد صورت: درگذرم، بمیرم.
◽️
هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر
جدا شود به لَحَد بندبندم از ترکیب
◽️
هر که نشنیدهست وقتی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک من ببوی
◽️
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگش ار بِیَنبویی
بینبویی: استشمام کنی
◽️
مهربانی ز من آموز و گَرَم عمر نمانَد
به سَرِ تربت سعدی بطلب مهرگیا را
مهرگیا: یا مهرگیاه که با نامهای مردمگیاه، اَسترنگ و یبروح در فرهنگها آمده، گیاهی است شبیه دو انسان (زن و مرد) بههمپیچیده که در سرزمین چین بهصورت نگونسار میروید.◽️
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست
@sedigh_63
.
بهار امسال، بیشتر از درخت و شکوفه و گل، سبزهها دلم را ربودهاند. چشمهای من در علفهای تازهٔ سبزِ انبوه که درخت را دوره کردهاند و باغ را قُرُق، به حیرت نشسته است. در ازدحام آنها خلوتی است که دلخواهترین است. در سبز متراکمشان وزش نور است و نوازش خاک. حتی زمانی که بادی نمیآید، کاملا حضور باد را مرئی میکنند.
جوجهگنجشکی را لای سبزهها دیدم. قادر به پرگرفتن بلند نبود. سبزهها با او مهربان بودند. لحظاتی در میان دستهایم گرفتمش. درک گرمای تنش اشارتی بود به بهشت. بهشت و چیزی بیشتر.
برگردم به سبزههای حیاط. آدم دلش میخواهد در میان آنها باشد، آنجا لمیدن و آنجا آرامیدن و آنجا به وسعت لبخندی دل سپردن. اما میدانم که رفتن به میان سبزهها همان و پایان دادن به عمرشان همان.
باید هر روز خدا را در چیزی تازه فراخواند. مثلا صدایش کرد: خداوندا، خداوند سبزهها، خداوند سبزههای روشن بهار.
و هر روز نیایشی نو، دعایی تازه: خداوندا، ما را از سعادتی که سبزهها دارند بی نصیب مکن.
و چون وقت ما رسید، در همین لطف و لطافت که در خاموشی سبزهها جاری است، ما را جاری کن...
صدیق.
.
بهار امسال، بیشتر از درخت و شکوفه و گل، سبزهها دلم را ربودهاند. چشمهای من در علفهای تازهٔ سبزِ انبوه که درخت را دوره کردهاند و باغ را قُرُق، به حیرت نشسته است. در ازدحام آنها خلوتی است که دلخواهترین است. در سبز متراکمشان وزش نور است و نوازش خاک. حتی زمانی که بادی نمیآید، کاملا حضور باد را مرئی میکنند.
جوجهگنجشکی را لای سبزهها دیدم. قادر به پرگرفتن بلند نبود. سبزهها با او مهربان بودند. لحظاتی در میان دستهایم گرفتمش. درک گرمای تنش اشارتی بود به بهشت. بهشت و چیزی بیشتر.
برگردم به سبزههای حیاط. آدم دلش میخواهد در میان آنها باشد، آنجا لمیدن و آنجا آرامیدن و آنجا به وسعت لبخندی دل سپردن. اما میدانم که رفتن به میان سبزهها همان و پایان دادن به عمرشان همان.
باید هر روز خدا را در چیزی تازه فراخواند. مثلا صدایش کرد: خداوندا، خداوند سبزهها، خداوند سبزههای روشن بهار.
و هر روز نیایشی نو، دعایی تازه: خداوندا، ما را از سعادتی که سبزهها دارند بی نصیب مکن.
و چون وقت ما رسید، در همین لطف و لطافت که در خاموشی سبزهها جاری است، ما را جاری کن...
صدیق.
.
.
«و شاید تقدیرش چنین بود که لحظاتی از عمرش را با تو همدل باشد.»(ایوان تورگنیف)
«و تو را برای آن دقیقهٔ شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا میکنم.
خدای من، یک دقیقهٔ تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»
(شبهای روشن، فیودور داستایفسکی، ترجمهٔ سروشحبیبی، ص۷ و ۱۰۹)
@sedigh_63
«و شاید تقدیرش چنین بود که لحظاتی از عمرش را با تو همدل باشد.»(ایوان تورگنیف)
«و تو را برای آن دقیقهٔ شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا میکنم.
خدای من، یک دقیقهٔ تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»
(شبهای روشن، فیودور داستایفسکی، ترجمهٔ سروشحبیبی، ص۷ و ۱۰۹)
@sedigh_63
این ماه
که تمام شب، روشن و بیدار است
کاش در قلب من بود
و شما ای گلهای نازکدل
که خراشی از عشق
بر خاطرتان نیست
و گربهای که خُرخُرکُنان
در کنار من آرمیدهای
و اندیشهٔ فردایت نیست
و تو کودک من
با همهٔ تنهایی و اضطراب پنهانت
کاش در قلب من بودید
و تو ای یار
با نگاه مشتاقت به آسمانی از ابر و آفتاب
با وجد اشکبارت از تخیّل دیوارهای کاهگلی
و آرزوی پنجرهای
که دستهای نور را
به گلهای خوشرنگ قالیچه
میرساند
تو ای یار
با همهٔ لحظاتی که با تو گذشت
و شفاف و زنده بود
کاش در قلب من...
کاش در قلب من...
میبینی؟
تمنای دردناکی است
قلب من
صدّیق.
.
که تمام شب، روشن و بیدار است
کاش در قلب من بود
و شما ای گلهای نازکدل
که خراشی از عشق
بر خاطرتان نیست
و گربهای که خُرخُرکُنان
در کنار من آرمیدهای
و اندیشهٔ فردایت نیست
و تو کودک من
با همهٔ تنهایی و اضطراب پنهانت
کاش در قلب من بودید
و تو ای یار
با نگاه مشتاقت به آسمانی از ابر و آفتاب
با وجد اشکبارت از تخیّل دیوارهای کاهگلی
و آرزوی پنجرهای
که دستهای نور را
به گلهای خوشرنگ قالیچه
میرساند
تو ای یار
با همهٔ لحظاتی که با تو گذشت
و شفاف و زنده بود
کاش در قلب من...
کاش در قلب من...
میبینی؟
تمنای دردناکی است
قلب من
صدّیق.
.
برو و بزی
و از أبیدرداء روایت کنند که او از پسِ کودکان رفتی و از ایشان گنجشک خریدی و رها کردی و گفتی: «برو و بزی.»
(تنبیهالغافلین، ابولیث سمرقندی، ترجمهٔ ابواسحاق ابراهیم بن بدیل، تصحیح حامد خاتمیپور، نشر سخن، ۱۴۰۱، ص۳۶۱)
.
و از أبیدرداء روایت کنند که او از پسِ کودکان رفتی و از ایشان گنجشک خریدی و رها کردی و گفتی: «برو و بزی.»
(تنبیهالغافلین، ابولیث سمرقندی، ترجمهٔ ابواسحاق ابراهیم بن بدیل، تصحیح حامد خاتمیپور، نشر سخن، ۱۴۰۱، ص۳۶۱)
.
.
من بندهٔ چشمهای پنهان توام
جادوزدهٔ نگاه تابان توام
ای درد که عشق روپوش تو است
دردا دردا! به عشق خواهان توام
در سینهٔ غنچه شوق فریاد کشید:
ای صبح بیا که عطرافشان توام
چون باد میان شاخهها میپیچید
هر برگ به خود تپید: رقصان توام
در یاد تو میچمید هر سبزهٔ باغ
ای سبز شگفت! پایکوبان توام
از لطف تو باغِ شب، پر از زمزمه است
مجذوب صدا، مُرید اَلحان توام
دریاب فغانِ خاک را، ابر غیور!
دریا با توست: های، باران توام
هر بار بگوییام که: تو، آنِ کهای؟
هر بار بگویم: آنِ تو، آنِ توام
#صدیق_قطبی
.
من بندهٔ چشمهای پنهان توام
جادوزدهٔ نگاه تابان توام
ای درد که عشق روپوش تو است
دردا دردا! به عشق خواهان توام
در سینهٔ غنچه شوق فریاد کشید:
ای صبح بیا که عطرافشان توام
چون باد میان شاخهها میپیچید
هر برگ به خود تپید: رقصان توام
در یاد تو میچمید هر سبزهٔ باغ
ای سبز شگفت! پایکوبان توام
از لطف تو باغِ شب، پر از زمزمه است
مجذوب صدا، مُرید اَلحان توام
دریاب فغانِ خاک را، ابر غیور!
دریا با توست: های، باران توام
هر بار بگوییام که: تو، آنِ کهای؟
هر بار بگویم: آنِ تو، آنِ توام
#صدیق_قطبی
.
.
«میان زمین و آسمان، نردبانی است. سکوت در اوج این نردبان است. کلام یا نوشتار، هر چه قدر هم قانعکننده باشند، باز هم در میانهٔ این نردبان هستند. باید بر آنها پا نهاد، بدون هیچ فشاری. سخن گفتن دیر یا زود به شرارت بدل میشود. نوشتن دیر یا زود به شرارت بدل میشود. دیر یا زود. بیشک، بیتردید. تنها سکوت از شرارت تهی است. سکوت اولین و آخرین است. سکوت عشق است_ و در غیر این صورت از صدا هم پستتر است. ساعتهای خاموشی، ساعتهایی هستند که آشکارا آواز سر میدهند.»
➖(فراتر از بودن و موتسارت و باران، کریستیان بوبن، ترجمهٔ نگار صدقی، نشر ماهریز، ص۱۳۴)
«به طور کلی هر قدر که کلمات زیبا و عمیق باشند فقط قادرند آن کس را که رنجی ندارد تسلیم بسازند. کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدمهای خیلی خوشحال و یا خیلی غمناک را ارضاء کنند زیرا آخرین بیانِ خوشحالی زیاد و غم زیاد، سکوت است. عشاق در سکوت زبان یکدیگر را بهتر درک میکنند و یک موعظه و سخنرانی با حرارت و گرم در کنار گور مردهای، فقط به غریبهها تأثیر میکند. بیوهٔ آن مردی که مُرده و بچههایش، آن خطابهٔ گرم را سرد و ناچیز مییابند.»
➖(دشمنان، آنتون چخوف، ترجمه سیمین دانشور، نشر امیرکبیر، ص۵۴_۵۵)
@sedigh_63
«میان زمین و آسمان، نردبانی است. سکوت در اوج این نردبان است. کلام یا نوشتار، هر چه قدر هم قانعکننده باشند، باز هم در میانهٔ این نردبان هستند. باید بر آنها پا نهاد، بدون هیچ فشاری. سخن گفتن دیر یا زود به شرارت بدل میشود. نوشتن دیر یا زود به شرارت بدل میشود. دیر یا زود. بیشک، بیتردید. تنها سکوت از شرارت تهی است. سکوت اولین و آخرین است. سکوت عشق است_ و در غیر این صورت از صدا هم پستتر است. ساعتهای خاموشی، ساعتهایی هستند که آشکارا آواز سر میدهند.»
➖(فراتر از بودن و موتسارت و باران، کریستیان بوبن، ترجمهٔ نگار صدقی، نشر ماهریز، ص۱۳۴)
«به طور کلی هر قدر که کلمات زیبا و عمیق باشند فقط قادرند آن کس را که رنجی ندارد تسلیم بسازند. کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدمهای خیلی خوشحال و یا خیلی غمناک را ارضاء کنند زیرا آخرین بیانِ خوشحالی زیاد و غم زیاد، سکوت است. عشاق در سکوت زبان یکدیگر را بهتر درک میکنند و یک موعظه و سخنرانی با حرارت و گرم در کنار گور مردهای، فقط به غریبهها تأثیر میکند. بیوهٔ آن مردی که مُرده و بچههایش، آن خطابهٔ گرم را سرد و ناچیز مییابند.»
➖(دشمنان، آنتون چخوف، ترجمه سیمین دانشور، نشر امیرکبیر، ص۵۴_۵۵)
@sedigh_63
Forwarded from SEPEHR-E MEHR | سپهرِ مِهر
🔺 درمان معنوی با مثنوی
🔻 مدرس: مهرداد رحمانی
🔹 زمان: روزهای سهشنبه، ساعت ۱۹:۳۰ تا ۲۱
🔸 تاریخ شروع: ۱۶ اردیبشتماه ۱۴۰۴
🔺 شهریه ۸ جلسه: ۴۰۰ هزار تومان
🔸دوره به صورت آنلاین (در فضای اسکای روم) برگزار میشود.
☘ شرکت در اولین جلسه برای علاقهمندان، آزاد و رایگان است.
🪷 فایلهای صوتی جلسات در اختیار شرکتکنندگان قرار میگیرد.
✅ تلفن و آیدی تلگرام جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر:
09966480756
https://www.tg-me.com/Sepehr_mehro2
🆔@MehrdadRahmani44
🆔@sepehr_mehr
🔻 مدرس: مهرداد رحمانی
🔹 زمان: روزهای سهشنبه، ساعت ۱۹:۳۰ تا ۲۱
🔸 تاریخ شروع: ۱۶ اردیبشتماه ۱۴۰۴
🔺 شهریه ۸ جلسه: ۴۰۰ هزار تومان
🔸دوره به صورت آنلاین (در فضای اسکای روم) برگزار میشود.
☘ شرکت در اولین جلسه برای علاقهمندان، آزاد و رایگان است.
🪷 فایلهای صوتی جلسات در اختیار شرکتکنندگان قرار میگیرد.
✅ تلفن و آیدی تلگرام جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر:
09966480756
https://www.tg-me.com/Sepehr_mehro2
🆔@MehrdadRahmani44
🆔@sepehr_mehr
سقراط در دادگاه
فراز واپسینِ دفاعیهٔ سقراط در دادگاه:
«اکنون وقت آن است که من بهاستقبال مرگ بشتابم
و شما در پی زندگی بروید.
ولی کدام یک از ما راهی بهتر در پیش دارد،
جز خدا هیچکس نمیداند.»
@sedigh_63
فراز واپسینِ دفاعیهٔ سقراط در دادگاه:
«اکنون وقت آن است که من بهاستقبال مرگ بشتابم
و شما در پی زندگی بروید.
ولی کدام یک از ما راهی بهتر در پیش دارد،
جز خدا هیچکس نمیداند.»
دورهٔ آثار افلاطون، جلد اول (رسالهٔ آپولوژی)
صفحه ۴۰
ترجمهٔ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی
انتشارات خوارزمی
@sedigh_63
تو را چگونه به خاک بسپاریم؟
کریتون گفت: ... اکنون بگو ترا چگونه به خاک بسپاریم؟
سقراط گفت: اگر توانستید مرا نگاه دارید و از چنگ شما نگریختم هرگونه میخواهید به خاک بسپارید.
آنگاه لبخندی زد و به ما نگریست و گفت: دوستان گرامی، نمیتوانم کریتون را مطمئن سازم که سقراط منم که با شما سخن میگویم و وصیتهای خود را میکنم. او میپندارد من آن نعشی هستم که بهزودی پیش چشم خواهد داشت و میخواهد بداند که مرا چگونه باید بهخاک سپرد. اندکی پیش در اینباره بهتفصیل سخن راندم و گفتم که من پس از نوشیدن زهر در میان شما نخواهم ماند بلکه رهسپار کشور نیکبختان خواهم شد. ولی او میپندارد که همهٔ آن سخنان برای تسلّی خاطر شما و خودم بود...
نخواهم ماند و خواهم گریخت تا کریتون اندوهگین نشود و چون ببیند که جسد مرا میسوزانند یا بهخاک میسپارند، نگوید که سقراط را میسوزانند یا در خاک میکنند. دوست گرامی، بههوش باش که چنان سخنی نه تنها خطاست بلکه برای روح زیان دارد.
.
او را پرسیدند که: ای حکیم، اکنون چون دل بر کُشتن نهادی بگو تا تو را کجا دفن کنیم؟ سقراط تبسّم کرد و گفت: اگر چنانکه مرا بازیابید در کجا خواهید دفن کنید، یعنی که آن نه من باشم که قالب من باشد.
◽️(قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاوس، تصحیح سعید نفیسی، نشر فردوس، ص۱۵۱)
به سقراط گفتند کِای هوشمند
چون بیرون رود جان از این شهربند
فرومانَد از جنبش اعضای تو
کجا بِهْ بُوَد ساختنْ جای تو
تبسّمکنان گفتشان اوستاد
که بر رفتگان دل نباید نهاد
گَرَم باز بینید گیرید پای
به هر جا که خواهید سازید جای
(اقبالنامه، نظامی)
گفت چون سقراط در نَزْع اوفتاد
بود شاگردیش، گفت ای اوستاد
چون کفن سازیم تنْ پاکت کنیم
در کدامین جای در خاکت کنیم
گفت اگر تو بازیابیم، ای غلام
دفن کن هر جا که خواهی، والسّلام
(منطقالطیر، عطار نیشابوری)
@sedigh_63
کریتون گفت: ... اکنون بگو ترا چگونه به خاک بسپاریم؟
سقراط گفت: اگر توانستید مرا نگاه دارید و از چنگ شما نگریختم هرگونه میخواهید به خاک بسپارید.
آنگاه لبخندی زد و به ما نگریست و گفت: دوستان گرامی، نمیتوانم کریتون را مطمئن سازم که سقراط منم که با شما سخن میگویم و وصیتهای خود را میکنم. او میپندارد من آن نعشی هستم که بهزودی پیش چشم خواهد داشت و میخواهد بداند که مرا چگونه باید بهخاک سپرد. اندکی پیش در اینباره بهتفصیل سخن راندم و گفتم که من پس از نوشیدن زهر در میان شما نخواهم ماند بلکه رهسپار کشور نیکبختان خواهم شد. ولی او میپندارد که همهٔ آن سخنان برای تسلّی خاطر شما و خودم بود...
نخواهم ماند و خواهم گریخت تا کریتون اندوهگین نشود و چون ببیند که جسد مرا میسوزانند یا بهخاک میسپارند، نگوید که سقراط را میسوزانند یا در خاک میکنند. دوست گرامی، بههوش باش که چنان سخنی نه تنها خطاست بلکه برای روح زیان دارد.
دورهٔ آثار افلاطون، جلد اول (رسالهٔ فایدون).
صفحه ۵۵۷_۵۵۸
ترجمهٔ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی
انتشارات خوارزمی
.
او را پرسیدند که: ای حکیم، اکنون چون دل بر کُشتن نهادی بگو تا تو را کجا دفن کنیم؟ سقراط تبسّم کرد و گفت: اگر چنانکه مرا بازیابید در کجا خواهید دفن کنید، یعنی که آن نه من باشم که قالب من باشد.
◽️(قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاوس، تصحیح سعید نفیسی، نشر فردوس، ص۱۵۱)
به سقراط گفتند کِای هوشمند
چون بیرون رود جان از این شهربند
فرومانَد از جنبش اعضای تو
کجا بِهْ بُوَد ساختنْ جای تو
تبسّمکنان گفتشان اوستاد
که بر رفتگان دل نباید نهاد
گَرَم باز بینید گیرید پای
به هر جا که خواهید سازید جای
(اقبالنامه، نظامی)
گفت چون سقراط در نَزْع اوفتاد
بود شاگردیش، گفت ای اوستاد
چون کفن سازیم تنْ پاکت کنیم
در کدامین جای در خاکت کنیم
گفت اگر تو بازیابیم، ای غلام
دفن کن هر جا که خواهی، والسّلام
(منطقالطیر، عطار نیشابوری)
@sedigh_63