Telegram Web Link
طریقتِ یاد

به یاد آوردن، یاد کردن، در یاد داشتن، همچون راهی به سوی محبت، به سوی انس است. صوفیان بیش از هر کسی به خاصیت بی‌مانند «ذِکر» توجه داشته‌اند:

و [سَریِّ سَقَطی] گفت: «در بعضی کتاب‌های مُنزَل نوشته است که خداوند گفت که «ای بندهٔ من چون ذکرِ من غالب شود بر تو من عاشق تو شوم و تو عاشقِ من.» و اینجا عشق به معنی محبت بود.(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۳۴۴)

و [یحیی‌ معاذ رازی] گفت: «الهی! من غریبم و ذکر تو غریب است و من اِلْف[=الفت، انس] با ذکرِ تو کرده‌ام، زیرا که غریبْ اِلْف با غریب گیرد.»(همان، ص۳۸۳)

یاد کردن وقتی به کمال برسد و بر ما غالب و چیره شود، انس و مهر به بار می‌آورد. ذِکر، چارهٔ رمیدگی است. شِفای فروبستگی است. چراغ‌افروز عشق و الفت است.

این آیه را که «فَاذْكُرُونِي/مرا یاد کنید.»(۲: ۱۵۲) می‌توان عاشقانه معنا کرد. مرا یاد کنید تا پیوند من و شما گرم بماند. تا دوستیِ ما گل دهد و به بار بنشیند. گویی خِطابِ دلجو و صلای عشق‌انگیزِ اوست:

یاد کن از کسی که در همه عُمر
نکند لحظه‌ای فراموشت
(عطار)

ای کرده ز دل، مرا فراموش!
آخر چه شود؟ مرا به یاد آر
(مولانا)

@sedigh_63
کیارستمی و لمس مجدّد زندگی


«مهم‌ترین ویژگی سینمای من به قول یکی از منتقدان و دوستان نمایشِ ضدنمایش است. در جهان ما بیش از هر زمان به سبب ویژگی دوران، نقش رسانه‌ها، نیاز قدرت‌ها، فرهنگ تکنولوژیک و نقش آن، مَجاز جای خود شیء، طبیعتِ شیء و زندگی واقعی چیزها را گرفته. من می‌کوشم دنیا را به لمس مجدد زندگی دعوت کنم و این برای دنیای مدرن، که غرق نمایش و مَجاز و گسست از واقعیت زندهٔ چیزهاست، جالب به نظر می‌رسد.»


منبع: اینجا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدما چتراشونو واميكُنن
گريهٔ ابرو تماشا ميكنن
نمی‌خوان مثل درختا تر بشن
از دلِ قطره‌ها با خبر بشن
نمی‌خوان بی‌هوا خيس آب بشن
زير بارون بمونن خراب بشن
اما تو چترتو بستی كبوتر
زير بارونا نشستی كبوتر


عبدالجبار کاکایی عزیز

.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بگو پشت پرواز مرغان عاشق
چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس
می توان تا کبوتر سفرکرد؟
بگو با کدامین افق
می‌توان تا شقایق خطر کرد؟


محمدرضا عبدالملکیان
گناه‌شناسی عارفان

و گفت: «گناهی که تو را محتاج گرداند بدو، دوستر دارم از عملی که بدو نازند.»
(یحیی بن معاذ رازی: ص۳۷۵)

و گفت: «شادیِ تو به معصیت _در آن ساعت که توانی و دست یابی_ بتّر است از معصیت کردنِ تو.»
(منصور عمّار: ص۴۲۱)

و گفت: «آن معصیت بنده را به حق نزدیک گرداند که اوّل آن ترس بود و آخر آن عذر.»
و گفت: «هر آن طاعت که اوّل آن امن بود و آخرِ آن عُجب آن طاعت بنده را از خدای دور گرداند؛ زیرا که ازین معنی بنده را به حق نزدیک گرداند. مُطیع با عُجبْ عاصی است و عاصی با عُذرْ مُطیع.»
(ابن محمد جعفر الصادق: ص۱۵)

و گفت: «هر معصیت که از سببِ شهوت بود امید توان داشت به آمرزش و هر معصیت که از سبب کِبر بود امید نتوان داشت به آمرزشِ آن، زیرا که معصیت ابلیس از کبر بود و معصیت آدم، علیه السلام، از شهوت.»
(سری سقطی: ،ص۳۴۳)

و گفت: «توبه از معصیت یکی و از طاعت هزار.» یعنی عُجب در طاعت بتّر از گناه.
(بایزید بسطامی: ص۱۸۶)

و گفت: «گناه شما را آن زیان ندارد که بی‌حرمتی کردن و خوار داشتنِ برادر مسلمان.»
(بایزید بسطامی: ص۱۸۷)

و گفت: «صحبتِ نیکان به از کارِ نیک و صحبتِ بدان بدتر از کار بد.»
(بایزید بسطامی: ص۱۹۰)

نقل است که گفت: «... طواف کردم و دست در حلقه زدم و عصمت[=عصمت از گناه] خواستم. ندایی شنودم که «چیزی می‌خواهی که کسی را نداده‌ایم. اگر من این عصمت دهم آنگه دریاهای غفّاری و غافری و رحمانی و رحیمیِ من کجا شود؟»
(ابراهیم بن ادهم: ص۱۱۲)

و گفت: «گناه مقرّبان حسناتِ ابرار است.»
(ذوالنون مصری: ص۱۵۰)

و گفت: «توبهٔ عوام از گناه است و توبهٔ خواص از غفلت.»
(ذوالنون مصری: ص۱۵۲)

و گفت: «اگر به نزدیک خدا شوی با بسیار گناه، گناهی که میان تو و خدای تو بوَد، آسان‌تر از آن باشد که یک گناه بوَد میان تو و بندگان خدای.»
(سفیان ثَوری: ص۲۲۳)

و نقل است که یک روز پیری به نزدیکِ او آمد و گفت: «أَیُّها الشَّیْخ! گناه بسیار دارم و می‌خواهم که توبه کنم.» وی گفت: «دیر آمدی.» گفت: «زود آمدم.» گفت: «چرا؟» گفت: «از بهرِ آن که هرکه پیش از مرگ بیاید زود آمده بوَد.» شقیق گفت: «نیک آمدی و نیک گفتی.»
(شقیق بلخی: ص۲۳۳)

روزی گفت: «توبه فریضه است بر بنده در هر نَفَسی، خواه خاصّ باش و خواه عامّ، خواه مطیع و خواه عاصی... از معصیتْ عاصی را توبه باید کرد و مطیع را از طاعت توبه باید کرد.»
(سهل‌ بن عبدالله تستری: ص۳۱۱)

و گفت: «هیچ معصیت نیست بدتر از فراموشی حق.»
(سهل‌ بن عبدالله تستری: ص۳۱۹)

و مردی پرسید که «توبه چیست؟» گفت: «آن که گناه فراموش کنی.» مرد گفت: «توبه آن است که گناه فراموش نکنی.» سهل گفت: «چنین نیست. تو ندانسته‌ای که ذکرِ جفا بر ایّامِ وفا، جفا بوَد؟»
(سهل بن عبدالله تستری: ص۳۲۴)

و گفت: «... نبوَد هرگز کسی که ترک گناه کند برای نفْسِ خویش که بر نفْسِ خویش ترسد چون کسی که ترک گناه کند از شرم خدای که می‌داند که خدای تعالی او را می‌بیند...»
(یحیی معاذ رازی: ص۳۷۴)

و گفت: «گناهِ مؤمن میانِ بیم و امید چون روباهی بوَد میان دو شیر.»
(یحیی معاذ رازی: ص۳۷۶)

و گفت: «با خوی نیکْ معصیت زیان ندارد.»
(یحیی معاذ رازی: ص۳۷۹)

و گفت: «[الهی!] هر گناه که از من در وجود می‌آید دو روی‌ دارد: یک روی با لطفِ تو دارد و یک روی با ضعفِ من دارد، یا بدان روی گناهم عفو کن که با لطف تو دارد، و یا بدان روی بیامرز که با ضعف من دارد.»
(یحیی معاذ رازی: ص۳۸۳)

و گفت: «... رجایِ کاذب بوَد که پیوسته گناه می‌کند و می‌گوید امید دارم که خدای، عزّوجلّ، مرا بیامرزد.»
(عبدالله خُبَیق: ص۴۳۰)

و گفت: «معصیتِ صاحب همتْ طاعت است و طاعتِ صاحبِ شهوتْ معصیت است.»
(ابوالحسن نوری: ص۴۹۳)

و نقل است که چون وقت وفاتش درآمد، می‌گفت: «بارخدایا! دانایی که در آن وقت که معصیت می‌کردم اهلِ طاعت تو را دوست می‌داشتم. این را کفّارتِ آن کن.»
(محمدبن سمّاک: ص۲۸۶)

◽️(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، جلد اول، نشر سخن، ۱۳۹۸)

@sedigh_63
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«برای از دست دادن چیزی، باید اول صاحبِ آن بود. ما هیچ وقت در این زندگی صاحب چیزی نیستیم و هیچ وقت چیزی را از دست نمی‌دهیم. در این زندگی فقط باید آواز خواند، باید با غبار روان‌های عاشق‌مان از ته گلو، از ته دل، از ته مغز، از ته قلب، از ته روح آواز بخوانیم.»

(فراتر از بودن و موتسارت و باران، کریستین بوبن، ترجمه نگار صدقی، ص۱۲۳، نشر ماه‌ریز)

@sedigh_63
تا به ابد...
باران
بوی دریا می‌دادی
وقتی اشک
چشم‌هایت را زیباتر می‌کرد

و بوی همهٔ گل‌های فراموش
وقتی بی‌حساب
لبخند می‌زدی

به شب نگاه کردی
زمزمه‌ای نبود
آغوش‌ گشودی
و شب از طنین قلبت
پُر شد



صدّیق.

.
دل زنده، نَفْسِ مُرده

و گفت: «دل هرگز زنده نشود تا نَفْس بنمیرد.»
(سهل بن عبدالله تستری: ص۳۲۰)

کسی گفت: «مرا وصیتی کن.» گفت: «بمیران نَفْس را تا زنده گردانندش.»
(احمد خضرویه: ص۳۶۲)

و گفت: «زندگانی نیست مگر در مرگِ نَفْس.» یعنی حیاتِ دل در مرگِ نَفْس است.
(شیخ ابوبکر طمستانی: ص۷۸۰)

و گفت: «تصوف آن بوَد که تو را خداوند از تو بمیراند و به خود زنده گرداند.»
(جنید بغدادی: ص۴۵۶)

و گفت: «هر که را وحشت بود از نَفْس خویش انس گرفته باشد دلِ او در موافقتِ خداوندِ خویش.»
(ابوحمزه خراسانی: ص۶۰۰)

و گفت: «تصوف ترکِ جمله نصیب‌های نَفْس است برای نصیبِ حق.»
(ابوالحسن نوری: ص۴۹۲)

و گفت: «هیچ ستوری سرکش، به لگام سخت، اولی‌تر نیست از نفس تو، در دنیا.»
(حسن بصری: ص۴۳)

و گفت: «سخت‌ترین حجاب‌ها نَفْس دیدن است.»
(ذوالنون مصری: ص۱۴۸)

 و گفت: «خدای، عزوجل، عزیز نکند بنده را به عزّی عزیزتر از آنکه به وی نماید خواریِ نَفْسِ او و هیچ بنده را خوار نکند خوارتر از آن که او را از خواریِ نَفْسِ او محجوب کند تا ذُلِّ نَفْسِ خویش نبیند.»
(ذوالنون مصری: ص۱۴۹)

گفت: «با خدای یار باش در خصمیِ نَفْسِ خویش نه با نَفْس یار باش در خصمیِ خدای.»
(ذوالنون مصری: ص۱۵۶)

و گفت: «کمال معرفتِ نَفْس گمان بد بردن است بدو و هرگز گمان نیکو نابردن.»
(ذوالنون مصری: ص۱۵۷)

گفت: «مدتی نَفْس را به درگاه می‌بردم و او می‌گریست. چون مدد حق در رسید نَفْس مرا می‌برد و می‌خندید.»
(بایزید بسطامی: ص۱۶۸)

و گفت: «هر که به ترکِ هوا بگفت به حق رسید.»
(بایزید بسطامی: ص۱۹۱)

و گفت: «فراموشی نَفْس یادکردگیِ کردگار است.»
(بایزید بسطامی: ص۱۹۳)

و گفت: «نَفْس را به خدای خواندم. اجابت نکرد. به ترک او گفتم و تنها به حضرت رفتم.»
(بایزید بسطامی: ص۱۹۶)

و گفت: «هر که بر نَفْس خویش مالک گشت [عزیز شد و هر که نَفْسِ او بر او مالک گشت] ذلیل شد.»
(سهل بن عبدالله تستری: ص۳۲۰)

و گفت: «خدای را هیچ عبادت نکنند فاضل‌تر از مخالفت هوای نَفْس.»
(سهل بن عبدالله تستری: ص۳۲۰)

و گفت: «قوی‌ترین قوّتی آن است که بر نَفْسِ خود غالب آیی و هرکه عاجز آید از ادبِ نَفْسِ خویش، از ادب کردن غیری عاجزتر بود هزار بار.»
(سری سقطی: ص۳۴۳)

و گفت: «هر که نَفْس خویش را نشناسد، او در دینِ خویش در غرور بوَد.»
(احمد حواری: ص۳۵۴)

و گفت: «هرکه خدای را دوست دارد نَفْس را دشمن دارد.»
(یحیی معاذ رازی: ص۳۷۵)

و گفت: «راجی‌ترین[=امیدوارترین] مردمان به نجات کسی را دیدم که ترسناک‌تر بود بر نَفْس خویش که نباید که نجات نیابم. و ترسناک‌تر خلق به هلاک کسی را یافتم که او ایمن‌تر بود بر نَفْسِ خویش. ندیدی که یونس، علیه السلام، چون چنان گمان برد که حق تعالی او را عقاب نکند چگونه عقوبت روی بدو نهاد؟»
(احمد بن عاصم الانطاکی: ص۴۲۶)

و گفت: «نَفَس‌های خود را در راه هوای نَفْسِ خود صرف مکن بعد از آن برای هرکه خواهی از موجودات صرف می‌کن.»
(ابن‌عطا: ص ۵۱۹)

و نقل است که بدو گفتند که «فلان کس بر سر آب می‌رود.» گفت: «آن که خدای تعالی او را توفیق دهد که مخالفتِ هوای خود کند بزرگتر از آن که بر هوا بپرّد.»
(ابومحمد مرتعش: ص۵۵۰)

و ازو پرسیدند که «به‌چه چیز بنده دوستیِ خدای را تواند حاصل کرد؟» گفت: «به دشمنیِ آنچه خدای تعالی دشمن گرفته است و آن دنیا است و نَفْس.»
(ابومحمد مرتعش: ص۵۵۰)

نقل است که یکی بیامد که «از دورجایی آمده‌ام نزدیک تو.» استاد گفت: «این حدیث به قطعِ مسافت نباشد. از نَفْس خویش گامی فراتر نه و همه مقصودها حاصل است.»
(ابوعلی دقّاق: ص۷۰۳)

و گفت: «گمان نیکو بردن به خدای، غایتِ معرفت بوَد. و گمانِ بد بردن به نَفْس، اصلِ معرفت بود به نَفْس.»
(ابوعلی جوزجانی: ص۶۱۲)

و گفت: «هر که سایهٔ نفس خویش از خویش برگیرد عیشِ جمله خلق در سایهٔ او بوَد.»
(عبدالله منازل: ص۵۸۹)

و گفت: «فاضل‌ترین وقت‌های تو آن است که از خواطر و وسواسِ نَفْس رسته باشی و مردمان از ظنِّ بدِ تو رسته باشند.»
(عبدالله منازل: ص۵۸۸)

و گفت: «نعمتِ عظیم‌تر از نَفْس بیرون آمدن است، زیرا که عظیم‌تر حجابی میانِ تو و خدای نَفْس است. پس حقیقت نیست مگر در مرگِ نَفْسِ تو.»
(شیخ ابوبکر طمستانی: ص۷۸۰)

«من با خلق خدای صلح کردم که هرگز جنگ نکنم و با نفس جنگی کردم که هرگز صلح نکنم.»
(ابوالحسن خرقانی: ص۷۴۰)

◽️(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، جلد اول، نشر سخن، ۱۳۹۸)

@sedigh_63
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«وقتی کسی دوستتان دارد خانه‌ای روی زمین به شما هدیه می‌دهد. خانه نه از سنگ بلکه از عشق ساخته می‌شود.»
(دیوانه‌وار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستیان بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوش قویمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، صفحه ۵۰، نشر آشیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌)


«ما در منطقه‌های مختلف زندگی نمی‌کنیم. حتی روی کره‌ٔ خاکی هم زندگی نمی‌کنیم. مکان حقیقی زندگی ما قلبِ کسانی است که دوست می‌داریم.»
(فراتر از بودن، کریستین بوبن، ترجمه مهوش قویمی و سمیرا صادقیان، صفحه ۶۵، نشر آشیان)



.
گُلِ زاهد، گُلِ فارغ


چون گُل بِشکُفت و رویِ خود دید
زان پس ز قبول و رد نترسد
(دیوان شمس، غزلِ ۷۰۳)

من غلامِ آن گُلِ بینا که فارغ باشد او
کآن فلانم خار خوانَد وان فلانم یاسمین
دیده بگشا زین سپس، با دیدۀ مردم مرو
کآن فلانت گبر گوید وان فلانت مردِ دین
(دیوان شمس، غزلِ ۱۹۷۲)

«اگر کسی تو را گوید: «نِعْمَ الرَّجُلُ أنتَ»[=چه نیکو مردی هستی] تو را خوش‌تر آید از آنکه گوید: «بئْسَ الرَّجُلُ أنتَ»[=چه مردِ بدی هستی]، بدان که هنوز مردی بَدی.»(سفیان ثوری: تذکرةالاولیاء، ص۲۲۴)

و گفت: «سه چیز علامتِ اخلاص است: یکی آن که مدح و ذمّ نزدیک او یکسان بوَد...»(ذوالنون مصری: همان، ص۱۵۴)

و گفت: «علامت صِدق سه چیز است... دوم آن که دیدنِ خلق از دلِ تو بیفتد، تا نزدیکِ تو مدح و ذمّ ایشان یکسان گردد چنان که هیچ زیادتی نیابی از مدح ایشان و هیچ نقصان از ذمِّ ایشان...»(شاه شجاع کرمانی: همان، ص۳۸۹)

و گفت: «هر که مدح و ذمّ مردمان هر دو به نزدیک وی یکسان بوَد زاهد بوَد.»(ابوعبدالله بن الجلّا: همان، ص۵۰۸)

مطابق این گفته‌ها، شرط اخلاص، صِدق و زُهد، یکسان بودن ستایش و نکوهش نزد سالک است. مولانا اما از جانب دیگری می‌نگرد: کسی که خندهٔ محبوب را یافته، از مدح و ذمّ دیگران فارغ است. فراغت او، ناشی از مجاهدتی زاهدانه نیست، فراغتی طبیعی است. سعدی می‌گفت: گر همه عالَم به عیب در پی ما اوفتد / هر که دلش با یکی‌ست غم نخورد از هزار
از نظر مولانا، فراغت از مدح و ذمّ، ناشی از تجربهٔ عشق است:

با ازل خوش، با اجل خوش، شادکام
فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام
آنک جان در روی او خندد چو قند
از تُرُش‌روییّ خلقش چه گزند؟
آن‎که جانْ بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او؟
(مثنوی، ۲: ۴۱۶ـ۴۱۸)

اگر گویند: «زرّاقیّ  و خالی»
بگو: «هستم دو صد چندان» و می‌رو
کلوخی بر لب خود مال با خلق
شکر را گیر در دندان و می‌رو
بگو: «آن مه مرا، باقی شما را
نه سر خواهیم و نی سامان» و می‌رو
(دیوان شمس، غزلِ  ۲۱۷۹)

دَعویِّ عشقْ وانگه ناموس و نام و نَنگ؟
ما نَنگ را خریده و از عار فارغیم
ما لاف می‌زنیم و تو انکار می‌کنی
ز اقرارِ هر دو عالَم و زِ انکار فارغیم
(غزلِ ۱۷۱۰)


@sedigh_63
جوانمردیِ آفتاب

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش
(نظامی، مخزن‌الاسرار)

در شکارِ بیشهٔ جانْ باز باش
همچو خورشیدِ جهانْ جانباز باش
(مثنوی، ۱: ۲۲۲۸)

چو آفتاب، به هر ذره‌ای نگاه انداز
چو ابر، سایهٔ رحمت به هر گیاه انداز
بلند و پست جهان در قفای یکدگرست
اگر به ماه برآیی نظر به چاه انداز
(صائب)

«صوفی آفتاب‌صفت است که بر همه عالم بتابد و زمین‌شکل است که بارکشِ همه موجودات بود و آب‌نهاد است که زندگانی دلها بدو بود و آتش‌رنگ است که همه عالَم بدو روشن گردد.»
(سَریّ سقطی: تذکرة‌ الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۳۴۵)

«علامت آن که حق او را دوست دارد آن بُوَد که سه خصلت بدو دهد: سخاوتی چون سخاوتِ دریا و شفقتی چون شفقتِ آفتاب و تواضعی چون تواضع زمین.»
(بایزید بسطامی: همان، ص۱۹۰)

«او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان برمی‌آورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو می‌بارد.»
(انجیل مَتّی، ۵ : ۴۵)

@sedigh_63
بهارِ پنهان

می‌گویی بهار آمده، می‌گویی چشم به راه بهارم، اما آمدن بهار را چگونه درمی‌یابی؟ خودِ بهار را نمی‌توان دید. بهار نامرئی است. از آثار بهار است که پی‌ به آمدنش، به حضورش می‌بری. با این‌حال، به بهار ایمان داری، بهار را دوست داری و بهار را در شعر و ترانه می‌ستایی. بهار پنهان است، اما آثارش آشکار. اثر او در حیاتی است که شاخ و برگ به آن اقرار می‌کنند. آیا اقرار شاخه‌ها و برگ‌ها برای آنکه به بهار ایمان بیاوریم کافی نیست؟

پنهان بوَد بهار ولی در اثر نگر
زو باغ زنده گشته و در کار آمده
آمد بهارِ عشق، به بُستان جان درآ
بنگر به شاخ و برگ به اقرار آمده
اقرار می‌کنند که حشر و قیامت است
آن مردگان باغ دگر بار آمده
(دیوان شمس، غزلِ ۲۴۰۰)

هستیِ قدرتمندِ بهار را در غلغله‌ای که برپا کرده باید جست. در صدای پایش که از گلوی قمری و فاخته شنیده می‌شود و در سرخی و سبزی چهره‌اش که در سیمای گل سرخ و برگ‌های تازه پدیدار می‌شود.

جان آدمی‌ نیز شبیه بهار است. پنهان از دیده‌هاست ولی‌ نمودهایش دیدنی است. و عشق نیز. عشق‌ کجاست؟ عشق در چه شمایلی می‌آید؟ عشق‌ نیز چون بهار است، پیدا و پنهان. پیدا در اثر و پنهان در ذات:

مثال عشق‌، پیداییّ و پنهان
ندیدم همچو تو پیدا نهانی!
(دیوان شمس، غزل ۲۷۰۱)

آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌ای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌ای
همچنان در غنچه و آشوب استیلای عشق
در نهاد بلبل فریادخوان افکنده‌ای
(سعدی)


@sedigh_63
آنجا که دلت آرام گیرد...

و گفتند: «آدابِ سفر چه‌گونه باید؟» گفت: «آن است که مسافر را اندیشه از قدم درنگذرد و آنجا که دلش آرام گیرد منزلش بوَد.»
✓(ابومحمد رُوَیم [متوفی ۳۰۳]: تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۵۱۲)

نقل است که یک روز یکی قصد او کرد. گفت: «به چه آمده‌ای؟» گفت: «برای آسایش و مؤانست به دیدار تو.»
✓(فضیل‌ عیاض: همان، ص۹۹)

نقل است که دانشمندی را گفت: «تو خدا را دوستر داری یا خدا تو را؟» گفت: «خدای مرا دوستر دارد.» گفت: «پس برو و بخفت که کسی چون کسی را دوست دارد بسِ او گردد.»
✓(ابوالحسن خرقانی: همان، ص۷۶۸)

«معشوق را «دلارام» می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد.»
✓(فیه ما فیه، شرح کریم زمانی، ص۱۸۷)

هیچ کُنجی بی‌دد و بی‌دام نیست
جز به خلوتگاهِ حق آرام نیست
✓(مثنوی، ۲: ۵۹۴)

@sedigh_63
استاد آواز ایران
محمدرضا شجریان
۳۴ قطعه از استاد محمدرضا شجریان

@sedigh_63
.


واقعیت سکوت من است
و آمرزشی
که بر لبخند شکوفه‌ها
می‌نشیند

واقعیت ترانه‌ای است
بر لب‌های باران
و شعر
وقتی چشم‌های تو را
نمناک می‌کند

واقعیت
تنهایی گل سرخی است
با خنده‌های تُرد
و خدایی که بی‌پروا
در زندگی می‌دمد
و هنوز و همیشه
امیدوار است

واقعیت پنجره‌ای است
که از ثروتی بادآورده
سرشار است


#صدیق_قطبی

.
احتیاج ما و اشتیاق او

«... وأسألُكَ لذَّةَ النظرِ إلى وجهِكَ، والشوْقَ إلى لقائِكَ»
«خداوندا از تو لذت نظارهٔ چهره‌ات را مسألت دارم و اشتیاق به ملاقاتت را خواهانم.»
أخرجه النسائي (۱۳۰۵)، وأحمد (۱۸۳۵۱)


این دعای زیبا که از پیامبر اسلام نقل شده است در بیان شوق‌ است. اینجا خواستهٔ او علاوه بر ملاقات خداوند، شوق‌ به ملاقات اوست. شوق دیدار دوست را داشتن موهبتی است که پیامبر به دعا طلب می‌کرد. طلب می‌کرد تا از زمرهٔ مشتاقان باشد. دعا می‌کرد دلش یکپارچه اشتیاق باشد. شوق و اشتیاق، حلاوت و طراوت ایمان است. محبت، همواره با اشتیاق توأم است. و ایمان ورزیدن در حقیقت شوق‌ ورزیدن است.

بوعثمان حیری گفته است:
«شوق‌ ثمرهٔ محبت است. هر که خدای را دوست دارد آرزومند خدا و لقای خدا بوَد.»
(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۵۰۳)


در قرآن کریم آمده است موسی(ع) برای نیایش و دیدار خدا شتاب ورزید و از قوم خود پیشی گرفت و خداوند از او پرسید چرا پیش از قوم خود به میقات آمدی و موسی پاسخ داد: «تا تو خرسند باشی.»

«وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَى قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى»(طه: ۸۳-۸۴)
«و ای موسی، چه چیز تو را (دور) از قوم خودت، به شتاب واداشته است؟ گفت: اینان در پی منند، و من_اى پروردگارم_، به سویت شتافتم تا خشنود شوی.»
.


عارفان این ماجرا را ذیلِ شوق به خداوند فهمیده‌اند:

🍃 از استاد ابوعلی شنیدم اندر تفسیر این آیه «وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى(و من به تو شتابیدم خداوند من، تا بپسندی و خشنود باشی)»(طه: ۸۴)؛ [گفت:] «مُراد آن بود [که] گفت به‌ تو شتافتم از آرزوی تو. به لفظ رضا بپوشید.»(ترجمهٔ رسالهٔ قشیریه، نشر هرمس، ص۴۸۰)

🍃 و [جنید بغدادی] گفت: «صوفی آن است که... شوقِ او شوق‌ موسی است در وقتِ مناجات.»(تذکرة‌الاولیاء، ص۴۵۶)

دربارهٔ این شوق، دو نکته گفتنی است. یکی اینکه اشتیاق به خدا در عینِ سوز و دردی که همراه دارد، مایهٔ عیش و تنعّم است:

🍃 «اهل محبت در آتش شوقی که به محبوب دارند تنعّم می‌کنند، بیشتر و خوشتر از تنعم اهل بهشت.»(ابوالحسن علی الصّایغ: تذکرة‌الاولیاء، ص۷۹۳)

و دیگر اینکه این شوق و اشتیاق، متقابل و دوطرفه است. خداوند نیز مشتاق است. حافظ می‌گفت: «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود»

🍃 و [رسول-ص-] گفت: خدای-تعالی- می‌گوید: «طالَ شوقُ الابرارِ إلی لِقائی وإنّی الی لِقائهم لأشدُّ شوقاً، دراز شد آرزوی نیکمردان به من و من به ایشان آرزومندترم از ایشان به من.»
(کیمیای سعادت، تصحیح خدیو جم، جلد دوم، ص۶۰۴)

🍃 خداوند تعالی وحی فرستاد به داود که: جوانان بنی‌اسرائیل را بگوی که چرا خویشتن [را] به غیر من مشغول دارید و (در حالی که) من مشتاق شمایم؟ [لِمَ تَشٔغَلونَ أنْفُسَکَم بِغَیری و أنا مُشتاقٌ إلیْکُم؟]
(ترجمهٔ رسالهٔ قشیریه، ص۴۸۲)

🍃 نقلست که [ابوالحسن خرقانی] یک شب حق تعالی را به خواب دید گفت: «الهی! شصت سال است تا در امید دوستی تو می‌گذارم و در شوق تو باشم» حق، تعالی، گفت: «تو به سالی شصت طلب‌ کرده‌ای ما در ازل‌ الآزال بی‌علّتی در قِدَم دعوی دوستی کرده‌ایم تو را.»(تذکرة‌الاولیاء، ۷۷۲)

سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق، چه شد؟
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود
حافظ

#صدیق_قطبی

@sedigh_63
چه خوب است پنجره بودن
هر صبح
به سلام آفتاب رفتن
نرمای سرانگشتِ باد را
لمس‌ کردن
و از خیالِ بارانیِ کوچه‌
آبستن شدن

چه خوب است پنجره بودن
هر شب
به لبخند بخشندهٔ ماه
گوش‌ سپردن
و در عطر بازیگوش بهارنارنج‌ها
به خواب رفتن

آری
چه خوب است پنجره بودن
و شب و روز
از انعکاس تو
لبریز شدن


صدّیق.

.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«خداحافظ. راز من این است و بسیار ساده است: فقط با چشم دل می‌توان خوب دید. اصلِ چیزها از چشمِ سَر پنهان است.»
(شازده کوچولو، ترجمه ابوالحسن نجفی، ص۹۲)

«امور پیدا گذران است و امور ناپیدا جاودانه.»
(پولس قدیس: رسالهٔ دوم به کُرَنتیان، ۴: ۸۱)

@sedigh_63
2025/07/08 18:31:33
Back to Top
HTML Embed Code: