جوانمردیِ آفتاب
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش
(نظامی، مخزنالاسرار)
در شکارِ بیشهٔ جانْ باز باش
همچو خورشیدِ جهانْ جانباز باش
(مثنوی، ۱: ۲۲۲۸)
چو آفتاب، به هر ذرهای نگاه انداز
چو ابر، سایهٔ رحمت به هر گیاه انداز
بلند و پست جهان در قفای یکدگرست
اگر به ماه برآیی نظر به چاه انداز
(صائب)
«صوفی آفتابصفت است که بر همه عالم بتابد و زمینشکل است که بارکشِ همه موجودات بود و آبنهاد است که زندگانی دلها بدو بود و آتشرنگ است که همه عالَم بدو روشن گردد.»
(سَریّ سقطی: تذکرة الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۳۴۵)
«علامت آن که حق او را دوست دارد آن بُوَد که سه خصلت بدو دهد: سخاوتی چون سخاوتِ دریا و شفقتی چون شفقتِ آفتاب و تواضعی چون تواضع زمین.»
(بایزید بسطامی: همان، ص۱۹۰)
«او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان برمیآورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو میبارد.»
(انجیل مَتّی، ۵ : ۴۵)
@sedigh_63
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش
(نظامی، مخزنالاسرار)
در شکارِ بیشهٔ جانْ باز باش
همچو خورشیدِ جهانْ جانباز باش
(مثنوی، ۱: ۲۲۲۸)
چو آفتاب، به هر ذرهای نگاه انداز
چو ابر، سایهٔ رحمت به هر گیاه انداز
بلند و پست جهان در قفای یکدگرست
اگر به ماه برآیی نظر به چاه انداز
(صائب)
«صوفی آفتابصفت است که بر همه عالم بتابد و زمینشکل است که بارکشِ همه موجودات بود و آبنهاد است که زندگانی دلها بدو بود و آتشرنگ است که همه عالَم بدو روشن گردد.»
(سَریّ سقطی: تذکرة الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۳۴۵)
«علامت آن که حق او را دوست دارد آن بُوَد که سه خصلت بدو دهد: سخاوتی چون سخاوتِ دریا و شفقتی چون شفقتِ آفتاب و تواضعی چون تواضع زمین.»
(بایزید بسطامی: همان، ص۱۹۰)
«او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان برمیآورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو میبارد.»
(انجیل مَتّی، ۵ : ۴۵)
@sedigh_63
بهارِ پنهان
میگویی بهار آمده، میگویی چشم به راه بهارم، اما آمدن بهار را چگونه درمییابی؟ خودِ بهار را نمیتوان دید. بهار نامرئی است. از آثار بهار است که پی به آمدنش، به حضورش میبری. با اینحال، به بهار ایمان داری، بهار را دوست داری و بهار را در شعر و ترانه میستایی. بهار پنهان است، اما آثارش آشکار. اثر او در حیاتی است که شاخ و برگ به آن اقرار میکنند. آیا اقرار شاخهها و برگها برای آنکه به بهار ایمان بیاوریم کافی نیست؟
پنهان بوَد بهار ولی در اثر نگر
زو باغ زنده گشته و در کار آمده
آمد بهارِ عشق، به بُستان جان درآ
بنگر به شاخ و برگ به اقرار آمده
اقرار میکنند که حشر و قیامت است
آن مردگان باغ دگر بار آمده
(دیوان شمس، غزلِ ۲۴۰۰)
هستیِ قدرتمندِ بهار را در غلغلهای که برپا کرده باید جست. در صدای پایش که از گلوی قمری و فاخته شنیده میشود و در سرخی و سبزی چهرهاش که در سیمای گل سرخ و برگهای تازه پدیدار میشود.
جان آدمی نیز شبیه بهار است. پنهان از دیدههاست ولی نمودهایش دیدنی است. و عشق نیز. عشق کجاست؟ عشق در چه شمایلی میآید؟ عشق نیز چون بهار است، پیدا و پنهان. پیدا در اثر و پنهان در ذات:
مثال عشق، پیداییّ و پنهان
ندیدم همچو تو پیدا نهانی!
(دیوان شمس، غزل ۲۷۰۱)
آستین بر روی و نقشی در میان افکندهای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکندهای
همچنان در غنچه و آشوب استیلای عشق
در نهاد بلبل فریادخوان افکندهای
(سعدی)
@sedigh_63
میگویی بهار آمده، میگویی چشم به راه بهارم، اما آمدن بهار را چگونه درمییابی؟ خودِ بهار را نمیتوان دید. بهار نامرئی است. از آثار بهار است که پی به آمدنش، به حضورش میبری. با اینحال، به بهار ایمان داری، بهار را دوست داری و بهار را در شعر و ترانه میستایی. بهار پنهان است، اما آثارش آشکار. اثر او در حیاتی است که شاخ و برگ به آن اقرار میکنند. آیا اقرار شاخهها و برگها برای آنکه به بهار ایمان بیاوریم کافی نیست؟
پنهان بوَد بهار ولی در اثر نگر
زو باغ زنده گشته و در کار آمده
آمد بهارِ عشق، به بُستان جان درآ
بنگر به شاخ و برگ به اقرار آمده
اقرار میکنند که حشر و قیامت است
آن مردگان باغ دگر بار آمده
(دیوان شمس، غزلِ ۲۴۰۰)
هستیِ قدرتمندِ بهار را در غلغلهای که برپا کرده باید جست. در صدای پایش که از گلوی قمری و فاخته شنیده میشود و در سرخی و سبزی چهرهاش که در سیمای گل سرخ و برگهای تازه پدیدار میشود.
جان آدمی نیز شبیه بهار است. پنهان از دیدههاست ولی نمودهایش دیدنی است. و عشق نیز. عشق کجاست؟ عشق در چه شمایلی میآید؟ عشق نیز چون بهار است، پیدا و پنهان. پیدا در اثر و پنهان در ذات:
مثال عشق، پیداییّ و پنهان
ندیدم همچو تو پیدا نهانی!
(دیوان شمس، غزل ۲۷۰۱)
آستین بر روی و نقشی در میان افکندهای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکندهای
همچنان در غنچه و آشوب استیلای عشق
در نهاد بلبل فریادخوان افکندهای
(سعدی)
@sedigh_63
آنجا که دلت آرام گیرد...
و گفتند: «آدابِ سفر چهگونه باید؟» گفت: «آن است که مسافر را اندیشه از قدم درنگذرد و آنجا که دلش آرام گیرد منزلش بوَد.»
✓(ابومحمد رُوَیم [متوفی ۳۰۳]: تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۵۱۲)
نقل است که یک روز یکی قصد او کرد. گفت: «به چه آمدهای؟» گفت: «برای آسایش و مؤانست به دیدار تو.»
✓(فضیل عیاض: همان، ص۹۹)
نقل است که دانشمندی را گفت: «تو خدا را دوستر داری یا خدا تو را؟» گفت: «خدای مرا دوستر دارد.» گفت: «پس برو و بخفت که کسی چون کسی را دوست دارد بسِ او گردد.»
✓(ابوالحسن خرقانی: همان، ص۷۶۸)
«معشوق را «دلارام» میگویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد.»
✓(فیه ما فیه، شرح کریم زمانی، ص۱۸۷)
هیچ کُنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق آرام نیست
✓(مثنوی، ۲: ۵۹۴)
@sedigh_63
و گفتند: «آدابِ سفر چهگونه باید؟» گفت: «آن است که مسافر را اندیشه از قدم درنگذرد و آنجا که دلش آرام گیرد منزلش بوَد.»
✓(ابومحمد رُوَیم [متوفی ۳۰۳]: تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۵۱۲)
نقل است که یک روز یکی قصد او کرد. گفت: «به چه آمدهای؟» گفت: «برای آسایش و مؤانست به دیدار تو.»
✓(فضیل عیاض: همان، ص۹۹)
نقل است که دانشمندی را گفت: «تو خدا را دوستر داری یا خدا تو را؟» گفت: «خدای مرا دوستر دارد.» گفت: «پس برو و بخفت که کسی چون کسی را دوست دارد بسِ او گردد.»
✓(ابوالحسن خرقانی: همان، ص۷۶۸)
«معشوق را «دلارام» میگویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد.»
✓(فیه ما فیه، شرح کریم زمانی، ص۱۸۷)
هیچ کُنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق آرام نیست
✓(مثنوی، ۲: ۵۹۴)
@sedigh_63
.
واقعیت سکوت من است
و آمرزشی
که بر لبخند شکوفهها
مینشیند
واقعیت ترانهای است
بر لبهای باران
و شعر
وقتی چشمهای تو را
نمناک میکند
واقعیت
تنهایی گل سرخی است
با خندههای تُرد
و خدایی که بیپروا
در زندگی میدمد
و هنوز و همیشه
امیدوار است
واقعیت پنجرهای است
که از ثروتی بادآورده
سرشار است
#صدیق_قطبی
.
واقعیت سکوت من است
و آمرزشی
که بر لبخند شکوفهها
مینشیند
واقعیت ترانهای است
بر لبهای باران
و شعر
وقتی چشمهای تو را
نمناک میکند
واقعیت
تنهایی گل سرخی است
با خندههای تُرد
و خدایی که بیپروا
در زندگی میدمد
و هنوز و همیشه
امیدوار است
واقعیت پنجرهای است
که از ثروتی بادآورده
سرشار است
#صدیق_قطبی
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«خداحافظ. راز من این است و بسیار ساده است: فقط با چشم دل میتوان خوب دید. اصلِ چیزها از چشمِ سَر پنهان است.»
(شازده کوچولو، ترجمه ابوالحسن نجفی، ص۹۲)
«امور پیدا گذران است و امور ناپیدا جاودانه.»
(پولس قدیس: رسالهٔ دوم به کُرَنتیان، ۴: ۸۱)
@sedigh_63
(شازده کوچولو، ترجمه ابوالحسن نجفی، ص۹۲)
«امور پیدا گذران است و امور ناپیدا جاودانه.»
(پولس قدیس: رسالهٔ دوم به کُرَنتیان، ۴: ۸۱)
@sedigh_63
.
ــ شباهنگام
در سکوتی ژرف
به خواب میروند
و سحرگاه
در سکوتی ژرفتر
بیدار میشوند
درختان بهار
ــ نه،
بیوقفه بیدارند
و از تماشای آسمان
لحظهای چشم برنمیدارند
درختان بهار
و هیچ میدانی که این سکوت
این سکوت صبور
برای نغمههای بیتابی که پرندگان
در دامن صبح میریزند
چقدر لازم است؟
#صدیق_قطبی
.
ــ شباهنگام
در سکوتی ژرف
به خواب میروند
و سحرگاه
در سکوتی ژرفتر
بیدار میشوند
درختان بهار
ــ نه،
بیوقفه بیدارند
و از تماشای آسمان
لحظهای چشم برنمیدارند
درختان بهار
و هیچ میدانی که این سکوت
این سکوت صبور
برای نغمههای بیتابی که پرندگان
در دامن صبح میریزند
چقدر لازم است؟
#صدیق_قطبی
.
کی این در بسته بود؟
«طلب کنید تا شما را عطا کنند؛ بجویید تا بیابید؛ در بکوبید تا بر شما در بگشایند. چه آن که طلب کند عطا گیرد؛ آن که بجوید بیابد؛ و بر آن که در بکوبد در بگشایند.»
(انجیل مَتّی: ۷: ۷-۸)
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری
(مثنوی، ۳: ۴۷۸۴)
مَمشاد دینَوَری گفت که: «شصت سال است تا در میکوبم، تا چه پاسخ آید که کیست ور در؟»
(طبقات الصوفیه، تصحیح محمدسرور مولایی، ص۳۰۲)
گفت پیغمبر: رکوع است و سجود
بر درِ حق کوفتن حلقهیْ وجود
حلقهٔ آن در هر آنکاو میزند
بهر او دولت سری بیرون کند
(مثنوی، ۵: ۲۰۴۸_۲۰۴۹)
بیخودی میگفت در پیشِ خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای!
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت «ای غافل کی این در بسته بود؟»
(منطق الطیر، ابیات ۳۳۵۶-۳۳۵۷)
صالح مُرّی، رضیالله عنه، بسی گفتی که «هر کسی که دری میزند زود بوَد که باز شود.» یک بار رابعه حاضر بود و گفت: «تا کی گویی این در بسته است بازخواهند گشادن؟ هرگز کی بسته بود تا بازگشایند؟»
(تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۸۵)
مپندار از ان در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
(بوستان سعدی، ۱۰: ۳۹۰۶)
@sedigh_63
«طلب کنید تا شما را عطا کنند؛ بجویید تا بیابید؛ در بکوبید تا بر شما در بگشایند. چه آن که طلب کند عطا گیرد؛ آن که بجوید بیابد؛ و بر آن که در بکوبد در بگشایند.»
(انجیل مَتّی: ۷: ۷-۸)
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری
(مثنوی، ۳: ۴۷۸۴)
مَمشاد دینَوَری گفت که: «شصت سال است تا در میکوبم، تا چه پاسخ آید که کیست ور در؟»
(طبقات الصوفیه، تصحیح محمدسرور مولایی، ص۳۰۲)
گفت پیغمبر: رکوع است و سجود
بر درِ حق کوفتن حلقهیْ وجود
حلقهٔ آن در هر آنکاو میزند
بهر او دولت سری بیرون کند
(مثنوی، ۵: ۲۰۴۸_۲۰۴۹)
بیخودی میگفت در پیشِ خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای!
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت «ای غافل کی این در بسته بود؟»
(منطق الطیر، ابیات ۳۳۵۶-۳۳۵۷)
صالح مُرّی، رضیالله عنه، بسی گفتی که «هر کسی که دری میزند زود بوَد که باز شود.» یک بار رابعه حاضر بود و گفت: «تا کی گویی این در بسته است بازخواهند گشادن؟ هرگز کی بسته بود تا بازگشایند؟»
(تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۸۵)
مپندار از ان در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
(بوستان سعدی، ۱۰: ۳۹۰۶)
@sedigh_63
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«وقت عارف چون روزگار بهار است: رعد میغرّد و ابر میبارد و برق میسوزد و باد میوزد و شکوفه میشکفد و مرغان بانگ میکنند. حال عارف همچنین است: به چشم میگرید و به لب میخندد و به دل میسوزد و به سر مینازد و نام دوست میگوید و بر درِ او میگردد.»
ابوبکر شبلی؛
تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۸۳
(توضیح مصحح: شاید «بِسِرّ مینازد» قابل توجیهتر باشد، یعنی قلباً احساس شادمانی و سرور میکند.)
خروشیدن چون رعد، باریدن چون باران، سوختن چون برق، وزیدن چون باد، شکفتن چون شکوفه، و تکرار نام دوست چون پرنده.
.
ابوبکر شبلی؛
تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۶۸۳
(توضیح مصحح: شاید «بِسِرّ مینازد» قابل توجیهتر باشد، یعنی قلباً احساس شادمانی و سرور میکند.)
خروشیدن چون رعد، باریدن چون باران، سوختن چون برق، وزیدن چون باد، شکفتن چون شکوفه، و تکرار نام دوست چون پرنده.
.
دریا
دریا شبی تا عمقِ چشمانم شنا میکرد
تنهاییاش را زیر نور ماه وا میکرد
مشت میکوبید، یعنی درد دارم، درد
ناگفتهها را در میان آه جا میکرد
میآمد و میرفت، نه، از خویش سر میرفت
انگار خود را در تمنایی فنا میکرد
در پیچ و تاب موج، مرغی بانگ برمیداشت
قلب مرا از بند فرداها رها میکرد
دریا صدامیزد: بیا، همسرنوشت من!
دریا مرا با چشمهایش مبتلا میکرد
پشت خروش و خشم او رؤیای گرمی بود
گویی مرا با قصههایش آشنا میکرد
پر میگرفتم تا به بام سالهای دور
هر موج، عمر بی تو بودن را قضا میکرد
باران گرفت و شوق در شنها نفس میزد
باران غمی از خاطر دریا جدا میکرد
دستهایم را گشودم، شعر میبارید
گویی خدا در خوابهایم چشم وا میکرد
آنوقت دیدم آسمان را غوطهور در عشق
لبخند آبیرنگِ دریا را صدا میکرد
#صدیق_قطبی
.
دریا شبی تا عمقِ چشمانم شنا میکرد
تنهاییاش را زیر نور ماه وا میکرد
مشت میکوبید، یعنی درد دارم، درد
ناگفتهها را در میان آه جا میکرد
میآمد و میرفت، نه، از خویش سر میرفت
انگار خود را در تمنایی فنا میکرد
در پیچ و تاب موج، مرغی بانگ برمیداشت
قلب مرا از بند فرداها رها میکرد
دریا صدامیزد: بیا، همسرنوشت من!
دریا مرا با چشمهایش مبتلا میکرد
پشت خروش و خشم او رؤیای گرمی بود
گویی مرا با قصههایش آشنا میکرد
پر میگرفتم تا به بام سالهای دور
هر موج، عمر بی تو بودن را قضا میکرد
باران گرفت و شوق در شنها نفس میزد
باران غمی از خاطر دریا جدا میکرد
دستهایم را گشودم، شعر میبارید
گویی خدا در خوابهایم چشم وا میکرد
آنوقت دیدم آسمان را غوطهور در عشق
لبخند آبیرنگِ دریا را صدا میکرد
#صدیق_قطبی
.
از موعظهٔ قرآن
✓ در (روی) زمین به نَخوَت گام برمدار.(۱۷: ۳۷)
✓ از مردم [به نَخوَت] روی برمتاب.(۳۱: ۱۸)
✓ بدی را با رفتار نیکوتر برطرف کن.(۲۳: ۹۶)
✓ همانگونه که خداوند به تو نیکی کرده، نیکی کن.(۲۸: ۷۷)
✓ از چیزی که به [حقّانیت] آن هیچ دانشی نداری پیروی مکن.(۱۷: ۳۶)
✓ در راه رفتنت میانهرو باش.(۳۱: ۱۹)
✓ صدایت را آهسته بدار.(۳۱: ۱۹)
✓ یتیم را تندی مکن.(۹۳: ۹)
✓ درخواست کننده را با تندی مران.(۹۳: ۱۰)
✓ از نعمت پروردگارت سخن بگوی.(۹۳: ۱۱)
✓ از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار [جامعه] با آنان مشورت کن.(۳: ۱۵۹)
✓ از آنها درگذر و چشمپوشی کن.(۵: ۱۳)
✓ عفو و گذشت را در پیش گیر، و به [کار] پسندیده فرمان ده، و از نادانان روی بگردان.(۷: ۱۹۹)
✓ با آنان به نرمی سخن بگو.(۱۷: ۲۸)
✓ [از آنان] با گذشتی نیکو درگذر.(۱۵: ۸۵)
✓ اگر به صلح گراييدند، تو نيز بِدان بگراى.(۸: ۶۱)
✓ به پدر و مادر نیکی کنید، اگر یکی از آن دو یا هر دو نزد تو به پیری رسند، به آنها [حتّی] «اُف» مگو و بر آنان بانگ مزن و با آنان به خوشی و احترام سخن بگو. و بر آنان از سرِ مهربانی بالِ فروتنی فرودآر.(۱۷: ۲۳ـ۲۴)
✓ حق خویشاوند و بینوا و «در راه مانده» را بده.(۱۷: ۲۶)
✓ حق را به باطل درنیامیزید، و حق را کتمان نکنید، با آنکه خود میدانید.(۲: ۴۲)
✓ با مردم سخن نیکو بگویید.(۲: ۸۳)
✓ به سوی نیکیها [بر یکدیگر] پیشی گیرید.(۲: ۱۴۸)
✓ در راه خدا انفاق کنید، و [خود را] با دستان خویش [با ترکِ انفاق] به هلاکت میفکنید. و نیکی کنید.(۲: ۱۹۵)
✓ بخشش را میانِ خود فراموش نکنید.(۲: ۲۳۷)
✓ صدقات خود را با منت نهادن و آزار رساندن تباه نکنید.(۲: ۲۶۴)
✓ از آنچه برایتان از زمین برآوردهایم انفاق کنید، و سراغ [اموال] پَست و نامرغوب نروید که از آن انفاق کنید.(۲: ۲۶۷)
✓ گواهی را کتمان نکنید.(۲: ۲۸۳)
✓ زنهار! از خویشاوندان مبرید.(۴: ۱)
✓ اموالتان را در میان خود به ناروا مخورید.(۴: ۲۹)
✓ امانتها را به صاحبان آنها بازگردانید.(۴: ۵۸)
✓ هنگامی که میان مردم داوری میکنید به عدل داوری کنید.(۴: ۵۸)
✓ چون بر شما درودی گویند، با درودی نیکوتر از آن، یا همانند آن پاسخ دهید.(۴: ۸۶)
✓ همواره برپادارندگان عدل [و] گواهان [به حق] برای خدا باشید، هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد.(۴: ۱۳۵)
✓ هوای نفس را پیروی نکنید که [از حق] عدول کنید.(۴: ۱۳۵)
✓ به پیمانها وفا کنید.(۵: ۱)
✓ نبايد كينهتوزى گروهى... شما را به تعدى وادارد.(۵: ۲)
✓ یکدیگر را بر [اساس] نیکوکاری و پرهیزکاری یاری دهید و بر گناه و دشمنی یاری مدهید.(۵: ۲)
✓ هر گاه با یکدیگر گفتگوی خصوصی میکنید، به گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر گفتگوی خصوصی نکنید، بلکه به نیکوکاری و پرواپیشگی گفتگوی خصوصی کنید.(۵۸: ۹)
✓ گواهان به عدل باشید، و هرگز نباید دشمنیتان با گروهی شما را وادارد که عدالت نورزید.(۵: ۸)
✓ چون سخن گویید، به عدالت گویید اگر چه [دربارهٔ] خویشاوند باشد.(۶: ۱۵۲)
✓ به اصلاح [روابط] میان خود بپردازید.(۸: ۱)
✓ به کسانی که ستم کردهاند، تکیه نکنید.(۱۱: ۱۱۳)
✓ به پیمان [و عهد خود] وفا کنید.(۱۷: ۳۴)
✓ پیمانه و ترازو را عادلانه به طور تمام و کمال دهید و از اجناس مردم مکاهید.(۱۱: ۸۵)
✓ با ترازوی درست بسنجید.(۱۷: ۳۵)
✓ استوار و سنجیده سخن گویید.(۳۳: ۷۰)
✓ عدالت بورزید.(۴۹: ۹)
✓ نباید هیچ گروهی گروه دیگر را مسخره کند.(۴۹: ۱۱)
✓ از یکدیگر عیبجویی نکنید.(۴۹: ۱۱)
✓ همدیگر را با لقبهای بد مخوانید.(۴۹: ۱۱)
✓ از بسیاری گمانها بپرهیزید.(۴۹: ۱۲)
✓ [در کارهای یکدیگر] جستجو نکنید.(۴۹: ۱۲)
✓ از یکدیگر غیبت نکنید.(۴۹: ۱۲)
✓ از آنچه روزیِ شما کردیم انفاق کنید.(۶۳: ۱۰)
@sedigh_63
✓ در (روی) زمین به نَخوَت گام برمدار.(۱۷: ۳۷)
✓ از مردم [به نَخوَت] روی برمتاب.(۳۱: ۱۸)
✓ بدی را با رفتار نیکوتر برطرف کن.(۲۳: ۹۶)
✓ همانگونه که خداوند به تو نیکی کرده، نیکی کن.(۲۸: ۷۷)
✓ از چیزی که به [حقّانیت] آن هیچ دانشی نداری پیروی مکن.(۱۷: ۳۶)
✓ در راه رفتنت میانهرو باش.(۳۱: ۱۹)
✓ صدایت را آهسته بدار.(۳۱: ۱۹)
✓ یتیم را تندی مکن.(۹۳: ۹)
✓ درخواست کننده را با تندی مران.(۹۳: ۱۰)
✓ از نعمت پروردگارت سخن بگوی.(۹۳: ۱۱)
✓ از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار [جامعه] با آنان مشورت کن.(۳: ۱۵۹)
✓ از آنها درگذر و چشمپوشی کن.(۵: ۱۳)
✓ عفو و گذشت را در پیش گیر، و به [کار] پسندیده فرمان ده، و از نادانان روی بگردان.(۷: ۱۹۹)
✓ با آنان به نرمی سخن بگو.(۱۷: ۲۸)
✓ [از آنان] با گذشتی نیکو درگذر.(۱۵: ۸۵)
✓ اگر به صلح گراييدند، تو نيز بِدان بگراى.(۸: ۶۱)
✓ به پدر و مادر نیکی کنید، اگر یکی از آن دو یا هر دو نزد تو به پیری رسند، به آنها [حتّی] «اُف» مگو و بر آنان بانگ مزن و با آنان به خوشی و احترام سخن بگو. و بر آنان از سرِ مهربانی بالِ فروتنی فرودآر.(۱۷: ۲۳ـ۲۴)
✓ حق خویشاوند و بینوا و «در راه مانده» را بده.(۱۷: ۲۶)
✓ حق را به باطل درنیامیزید، و حق را کتمان نکنید، با آنکه خود میدانید.(۲: ۴۲)
✓ با مردم سخن نیکو بگویید.(۲: ۸۳)
✓ به سوی نیکیها [بر یکدیگر] پیشی گیرید.(۲: ۱۴۸)
✓ در راه خدا انفاق کنید، و [خود را] با دستان خویش [با ترکِ انفاق] به هلاکت میفکنید. و نیکی کنید.(۲: ۱۹۵)
✓ بخشش را میانِ خود فراموش نکنید.(۲: ۲۳۷)
✓ صدقات خود را با منت نهادن و آزار رساندن تباه نکنید.(۲: ۲۶۴)
✓ از آنچه برایتان از زمین برآوردهایم انفاق کنید، و سراغ [اموال] پَست و نامرغوب نروید که از آن انفاق کنید.(۲: ۲۶۷)
✓ گواهی را کتمان نکنید.(۲: ۲۸۳)
✓ زنهار! از خویشاوندان مبرید.(۴: ۱)
✓ اموالتان را در میان خود به ناروا مخورید.(۴: ۲۹)
✓ امانتها را به صاحبان آنها بازگردانید.(۴: ۵۸)
✓ هنگامی که میان مردم داوری میکنید به عدل داوری کنید.(۴: ۵۸)
✓ چون بر شما درودی گویند، با درودی نیکوتر از آن، یا همانند آن پاسخ دهید.(۴: ۸۶)
✓ همواره برپادارندگان عدل [و] گواهان [به حق] برای خدا باشید، هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد.(۴: ۱۳۵)
✓ هوای نفس را پیروی نکنید که [از حق] عدول کنید.(۴: ۱۳۵)
✓ به پیمانها وفا کنید.(۵: ۱)
✓ نبايد كينهتوزى گروهى... شما را به تعدى وادارد.(۵: ۲)
✓ یکدیگر را بر [اساس] نیکوکاری و پرهیزکاری یاری دهید و بر گناه و دشمنی یاری مدهید.(۵: ۲)
✓ هر گاه با یکدیگر گفتگوی خصوصی میکنید، به گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر گفتگوی خصوصی نکنید، بلکه به نیکوکاری و پرواپیشگی گفتگوی خصوصی کنید.(۵۸: ۹)
✓ گواهان به عدل باشید، و هرگز نباید دشمنیتان با گروهی شما را وادارد که عدالت نورزید.(۵: ۸)
✓ چون سخن گویید، به عدالت گویید اگر چه [دربارهٔ] خویشاوند باشد.(۶: ۱۵۲)
✓ به اصلاح [روابط] میان خود بپردازید.(۸: ۱)
✓ به کسانی که ستم کردهاند، تکیه نکنید.(۱۱: ۱۱۳)
✓ به پیمان [و عهد خود] وفا کنید.(۱۷: ۳۴)
✓ پیمانه و ترازو را عادلانه به طور تمام و کمال دهید و از اجناس مردم مکاهید.(۱۱: ۸۵)
✓ با ترازوی درست بسنجید.(۱۷: ۳۵)
✓ استوار و سنجیده سخن گویید.(۳۳: ۷۰)
✓ عدالت بورزید.(۴۹: ۹)
✓ نباید هیچ گروهی گروه دیگر را مسخره کند.(۴۹: ۱۱)
✓ از یکدیگر عیبجویی نکنید.(۴۹: ۱۱)
✓ همدیگر را با لقبهای بد مخوانید.(۴۹: ۱۱)
✓ از بسیاری گمانها بپرهیزید.(۴۹: ۱۲)
✓ [در کارهای یکدیگر] جستجو نکنید.(۴۹: ۱۲)
✓ از یکدیگر غیبت نکنید.(۴۹: ۱۲)
✓ از آنچه روزیِ شما کردیم انفاق کنید.(۶۳: ۱۰)
@sedigh_63
.
بهار امسال، بیشتر از درخت و شکوفه و گل، سبزهها دلم را ربودهاند. چشمهای من در علفهای تازهٔ سبزِ انبوه که درخت را دوره کردهاند و باغ را قُرُق، به حیرت نشسته است. در ازدحام آنها خلوتی است که دلخواهترین است. در سبز متراکمشان وزش نور است و نوازش خاک. حتی زمانی که بادی نمیآید، کاملا حضور باد را مرئی میکنند.
جوجهگنجشکی را لای سبزهها دیدم. قادر به پرگرفتن بلند نبود. سبزهها با او مهربان بودند. لحظاتی در میان دستهایم گرفتمش. درک گرمای تنش اشارتی بود به بهشت. بهشت و چیزی بیشتر.
برگردم به سبزههای حیاط. آدم دلش میخواهد در میان آنها باشد، آنجا لمیدن و آنجا آرامیدن و آنجا به وسعت لبخندی دل سپردن. اما میدانم که رفتن به میان سبزهها همان و پایان دادن به عمرشان همان.
باید هر روز خدا را در چیزی تازه فراخواند. مثلا صدایش کرد: خداوندا، خداوند سبزهها، خداوند سبزههای روشن بهار.
و هر روز نیایشی نو، دعایی تازه: خداوندا، ما را از سعادتی که سبزهها دارند بی نصیب مکن.
و چون وقت ما رسید، در همین لطف و لطافت که در خاموشی سبزهها جاری است، ما را جاری کن...
صدیق.
.
بهار امسال، بیشتر از درخت و شکوفه و گل، سبزهها دلم را ربودهاند. چشمهای من در علفهای تازهٔ سبزِ انبوه که درخت را دوره کردهاند و باغ را قُرُق، به حیرت نشسته است. در ازدحام آنها خلوتی است که دلخواهترین است. در سبز متراکمشان وزش نور است و نوازش خاک. حتی زمانی که بادی نمیآید، کاملا حضور باد را مرئی میکنند.
جوجهگنجشکی را لای سبزهها دیدم. قادر به پرگرفتن بلند نبود. سبزهها با او مهربان بودند. لحظاتی در میان دستهایم گرفتمش. درک گرمای تنش اشارتی بود به بهشت. بهشت و چیزی بیشتر.
برگردم به سبزههای حیاط. آدم دلش میخواهد در میان آنها باشد، آنجا لمیدن و آنجا آرامیدن و آنجا به وسعت لبخندی دل سپردن. اما میدانم که رفتن به میان سبزهها همان و پایان دادن به عمرشان همان.
باید هر روز خدا را در چیزی تازه فراخواند. مثلا صدایش کرد: خداوندا، خداوند سبزهها، خداوند سبزههای روشن بهار.
و هر روز نیایشی نو، دعایی تازه: خداوندا، ما را از سعادتی که سبزهها دارند بی نصیب مکن.
و چون وقت ما رسید، در همین لطف و لطافت که در خاموشی سبزهها جاری است، ما را جاری کن...
صدیق.
.