«قبل از اینکه بمیری خودت را ببخش. بعد هم دیگران را ببخش... فقط دیگران را نباید ببخشیم. باید خودمان را هم ببخشیم... برای تمام کارهایی که نکردیم. برای تمام کارهایی که باید میکردیم... همیشه آرزو میکردم ای کاش در کارم بیشتر پیشرفت کرده بودم. ای کاش بیشتر کتاب نوشته بودم. سابقاً خیلی خودم را سرزنش میکردم. ولی حالا میبینم که هیچ فایدهای ندارد. باید صلح کرد. آدم باید هم با خودش در صلح باشد هم با اطرافیانش... خودت را ببخش، دیگران را ببخش.»
(سهشنبهها با موری، میچ آلبوم، ترجمهٔ محمود دانایی، نشر پندار تابان، صفحه ۱۷۱، ۱۷۳، ۱۷۴)
.
(سهشنبهها با موری، میچ آلبوم، ترجمهٔ محمود دانایی، نشر پندار تابان، صفحه ۱۷۱، ۱۷۳، ۱۷۴)
.
Forwarded from زنده باد فلسفه! | مسعود زنجانی
https://www.instagram.com/reel/DJSGxyVNVMy/?igsh=MWV1dGE4YjFxZ2ZxNA==
شما دعوتید به نمایشگاه مجازی کتاب ورزه از ١٧ اردیبهشت تا ٢٧ اردیبهشت ١۴٠۴، همزمان با نمایشگاه بينالمللی کتاب تهران. در این نمایشگاه، کتابخانه ورزه شامل بیست هزار جلد کتاب و مجله در حوزهٔ فلسفه، عرفان، هنر، ادبیات و علوم انسانی، توسط #مسعود_زنجانی از طریق لایوهای اینستاگرامی معرفی میشود.
کتابخانهٔ «ورزه»، کتابخانهٔ زندگی است. به قالبش که نگاه کنید، مانند هر کتابخانهای، خانهٔ کتاب است، اما اگر با سرگذشت و سرشتِ درونیاش آشنا شوید، میبینید که آشیانِ زندگی است. کتابخانهای که آرمانش این نبوده که شما را با کتاب آشتی دهد، بلکه این بوده که شما را با «زندگی» آشتی بدهد؛ آن هم زندگیِ شورمندانه و شادمانه. در «ورزه»، کتابها، ابزار و ابرازِ زندگی هستند، و به خودیِ خود، اهمیت و اصالتی ندارند. «ورزه» میخواهد هر کتابی هیزمی باشد تا زندگی را در شما شعلهورتر گرداند و لذا فراخوانی است که اولاً، "تنها به وقتِ ضرورت و به قدرِ ضرورت کتاب بخوانیم" و ثانیاً، «کتابهای خوب بخوانیم و کتابها را خوبْ بخوانیم".
به ورزه بپیوندید👇
instagram.com/varzehlibrary
شما دعوتید به نمایشگاه مجازی کتاب ورزه از ١٧ اردیبهشت تا ٢٧ اردیبهشت ١۴٠۴، همزمان با نمایشگاه بينالمللی کتاب تهران. در این نمایشگاه، کتابخانه ورزه شامل بیست هزار جلد کتاب و مجله در حوزهٔ فلسفه، عرفان، هنر، ادبیات و علوم انسانی، توسط #مسعود_زنجانی از طریق لایوهای اینستاگرامی معرفی میشود.
کتابخانهٔ «ورزه»، کتابخانهٔ زندگی است. به قالبش که نگاه کنید، مانند هر کتابخانهای، خانهٔ کتاب است، اما اگر با سرگذشت و سرشتِ درونیاش آشنا شوید، میبینید که آشیانِ زندگی است. کتابخانهای که آرمانش این نبوده که شما را با کتاب آشتی دهد، بلکه این بوده که شما را با «زندگی» آشتی بدهد؛ آن هم زندگیِ شورمندانه و شادمانه. در «ورزه»، کتابها، ابزار و ابرازِ زندگی هستند، و به خودیِ خود، اهمیت و اصالتی ندارند. «ورزه» میخواهد هر کتابی هیزمی باشد تا زندگی را در شما شعلهورتر گرداند و لذا فراخوانی است که اولاً، "تنها به وقتِ ضرورت و به قدرِ ضرورت کتاب بخوانیم" و ثانیاً، «کتابهای خوب بخوانیم و کتابها را خوبْ بخوانیم".
به ورزه بپیوندید👇
instagram.com/varzehlibrary
راهِ آه
«آتش فراق در جانش مشتعل شد، دود هجران بهسرش آمد. [...] چون خواست که بازگردد، مرکبِ نفخه طلب کرد تا برنشیند [...] مرکب نیافت. نیک شکستهدل شد. با او گفتند که: ما از تو این شکستهدلی میطلبیم. قبض بر وی مستولی شد، آهی سرد برکشید؛ گفتند: ما ترا از بهرِ این آه فرستادهایم.»
(مرصادالعباد، نجم رازی، نشر علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷، ص۸۹-۹۰)
راهِ بیراه نیست راه شما
راه اگر هست، هست آهِ شما
(حدیقهالحقیقة، سنایی)
خیز کَاجزای جهانْ موقوفِ یک آه تواند
از دل پرخون برآر آهی چو مستانِ خراب
(عطار)
گر نه حدیث او بُدی، جانِ تو آه کی زدی
آه بزن که آهِ تو راه کند سوی خدا
(دیوان شمس، غزلِ ۴۴)
آه کردم، چون رَسَن شد آهِ من
گشت آویزان رسن در چاهِ من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بُن چاهی همی بودم زبون
در همه عالَم نمیگنجم کُنون
آفرینها بر تو بادا ای خدا
ناگهان کردی مرا از غم جدا
گر سرِ هر موی من یابد زبان
شکرهای تو نیاید در بیان
میزنم نعره در این روضه و عُیون
خلق را: یا لَیتَ قَومی یَعلَمُون
(مثنوی، ۵: ۲۳۱۱_۲۳۱۶)
یا رب آن زاهد خودبین، که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینهٔ ادراک انداز
(حافظ)
@sedigh_63
«آتش فراق در جانش مشتعل شد، دود هجران بهسرش آمد. [...] چون خواست که بازگردد، مرکبِ نفخه طلب کرد تا برنشیند [...] مرکب نیافت. نیک شکستهدل شد. با او گفتند که: ما از تو این شکستهدلی میطلبیم. قبض بر وی مستولی شد، آهی سرد برکشید؛ گفتند: ما ترا از بهرِ این آه فرستادهایم.»
(مرصادالعباد، نجم رازی، نشر علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷، ص۸۹-۹۰)
راهِ بیراه نیست راه شما
راه اگر هست، هست آهِ شما
(حدیقهالحقیقة، سنایی)
خیز کَاجزای جهانْ موقوفِ یک آه تواند
از دل پرخون برآر آهی چو مستانِ خراب
(عطار)
گر نه حدیث او بُدی، جانِ تو آه کی زدی
آه بزن که آهِ تو راه کند سوی خدا
(دیوان شمس، غزلِ ۴۴)
آه کردم، چون رَسَن شد آهِ من
گشت آویزان رسن در چاهِ من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بُن چاهی همی بودم زبون
در همه عالَم نمیگنجم کُنون
آفرینها بر تو بادا ای خدا
ناگهان کردی مرا از غم جدا
گر سرِ هر موی من یابد زبان
شکرهای تو نیاید در بیان
میزنم نعره در این روضه و عُیون
خلق را: یا لَیتَ قَومی یَعلَمُون
(مثنوی، ۵: ۲۳۱۱_۲۳۱۶)
یا رب آن زاهد خودبین، که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینهٔ ادراک انداز
(حافظ)
@sedigh_63
جمعیّت و گدازشِ شرّ
روزی حضرت مولانا به جماعت خانهٔ مدرسه درآمد و یاران را جمع دید؛ فرمود که «الله الله با همدیگر جمع باشید و پیوسته در جمعیّت باشید که الجماعةُ رحمةٌ والفُرقَةُ عذابٌ، چه اگر گوسفندی را تنها در مرغزاری بگذارند هرگز نبالد و فربه نشود بلکه هلاک شود و گرگش درّد، الّا در میان گلهٔ خود باید و همچنان اگر درختی را تنها به جائی نشانند و تیمارش کنند نیکو نروید و نگیرد، مگر نادراً، پس جمعیّت و اتّفاقِ بینفاق را اثرهاست.»
(مناقبالعارفین، تصحیح تحسین یازیجی، نشر دوستان، ص۳۲۷)
«اعظمِ مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آوردهاند و از این عالَم اِعراض کردهاند. هیچ مجاهدهای سخت تر از این نیست که با یاران صالح نشیند، که دیدن ایشان گُدازش و اِفنای آن نفس است. و از این است که میگویند: «چون مار، چهل سال آدمی نبیند اژدها شود!». یعنی کسی را نمیبیند که سبب گدازشِ شرّ و شومیِ او شود.»
(فیه مافیه، شرح کامل کریم زمانی، ص۶۱۷)
«اکنون غنیمت دارید جمعیت یاران را!»
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۶۸۹)
جمعیّتِ یارانِ خداخواه چندان حیاتی و ضروری است که قرآن کریم به پیامبر(ص) توصیه میکند چشم از جویندگان چهرهٔ خدا برندارد:
«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ»(سوره کهف، آیه ٢٨)
«و خود را با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند در حالی که خشنودی او را میخواهند، شکیبا [و همدم و همراه] دار و دیدگانت از آنان منصرف نگردد.»
@sedigh_63
روزی حضرت مولانا به جماعت خانهٔ مدرسه درآمد و یاران را جمع دید؛ فرمود که «الله الله با همدیگر جمع باشید و پیوسته در جمعیّت باشید که الجماعةُ رحمةٌ والفُرقَةُ عذابٌ، چه اگر گوسفندی را تنها در مرغزاری بگذارند هرگز نبالد و فربه نشود بلکه هلاک شود و گرگش درّد، الّا در میان گلهٔ خود باید و همچنان اگر درختی را تنها به جائی نشانند و تیمارش کنند نیکو نروید و نگیرد، مگر نادراً، پس جمعیّت و اتّفاقِ بینفاق را اثرهاست.»
(مناقبالعارفین، تصحیح تحسین یازیجی، نشر دوستان، ص۳۲۷)
«اعظمِ مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آوردهاند و از این عالَم اِعراض کردهاند. هیچ مجاهدهای سخت تر از این نیست که با یاران صالح نشیند، که دیدن ایشان گُدازش و اِفنای آن نفس است. و از این است که میگویند: «چون مار، چهل سال آدمی نبیند اژدها شود!». یعنی کسی را نمیبیند که سبب گدازشِ شرّ و شومیِ او شود.»
(فیه مافیه، شرح کامل کریم زمانی، ص۶۱۷)
«اکنون غنیمت دارید جمعیت یاران را!»
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۶۸۹)
جمعیّتِ یارانِ خداخواه چندان حیاتی و ضروری است که قرآن کریم به پیامبر(ص) توصیه میکند چشم از جویندگان چهرهٔ خدا برندارد:
«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ»(سوره کهف، آیه ٢٨)
«و خود را با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند در حالی که خشنودی او را میخواهند، شکیبا [و همدم و همراه] دار و دیدگانت از آنان منصرف نگردد.»
@sedigh_63
Forwarded from نشر اَریش
وطنِ بیوطنان
کاتبی نزدیک آمد و او را گفت: «استاد، هر کجا روی از پی تو میآیم.» عیسی او را گفت: «روبهان را لانههاست و پرندگان آسمان را آشیانهها؛ لیک پسر انسان را جایی از برای سرنهادن نیست.»
◽️(انجیل متی، ۸: ۱۸_۲۰، ترجمهٔ پیروز سیّار)
«عیسی، علیهالسّلام، وقتی در دشت میرفت. شب درآمد و باران دراستاد، و عیسی سیّاح[=آفاقگرد، سیاحتگر] بود، میگشتی. وی را نه روا بودی که شبانروزی در یکجا مقام کردی، که پیوسته میرفتی با یک جامهٔ مُرَقَّع[=وصلهدار]، سربرهنه و پایبرهنه. عیسی، علیهالسّلام، خواست که آن شب در پوشش شود از باران که سخت میآمد. از دور خیمهای دید سیاه، روی آنجا داد. چون نزدیک آمد، در آن خیمه زنی بود تنها، وی برگذشت. روی نهاد و بر کوه رفت. در کنی [شکاف ایجاد شده در کوه، پناهگاه طبیعی] از آن کوه پای وی در نرمی آمد، بنگریست شیری بود، بیرون آمد از آن کن. گفت: الهی، خلق را و سِباع[=درندگان] را مأوی و وطن بوَد، مرا مأوی و وطن نبود. جبرئیل آمد، گفت: الله سلام میرساند و میگوید: آن را که مأوی و وطن وی من بُوَم، وی را وطن نبوَد جز من.»
◽️(طبقات الصوفیه، خواجه عبدالله انصاری هروی، تصحیح محمدسرور مولائی، نشر معین، ص۲۴-۲۳)
«فرانچسکو آیینی برای زندگی پیروان خویش مینگارد. آیین سادهای که در این اصول خلاصه میشود: نشاطِ روح داشتن، غمِ فردا نخوردن، به جملهٔ زندگیها توجهِ کامل نمودن. شادکامیِ تعلق نپذیرفتن از هیچ چیز و شگفتیِ مأنوس بودن با حضورِ همه چیز. برای آنکه سخن خویش را به زبانی ساده بیان کند، این داستان را برایشان نقل میکند: میخواهید بدانید شادی چیست، به راستی میخواهید بدانید چیست؟ پس گوش کنید: شب است و من زیر باران با شکم گرسنه پشت در خانهٔ خویش ماندهام، هر چه بر در میکوبم و نامم را به صدای بلند فریاد میکنم، کسی در را به رویم نمیگشاید. شب را پشت در خانهٔ خود زیر باران و با شکم گرسنه میگذرانم. شادی در همین است. آن که میفهمد بفهمد. آن که میشنود بشنود. شادی در این است که هیچگاه در خانهٔ خویش نباشیم و همواره بیرون از آن به سر بریم، ناتوانتر از هر کس و گرسنهتر از همه، همه جا بیرون از دنیا باشیم، آنچنان که گویی در دل خداییم.»
◽️(رفیق اعلی، کریستیان بوبن، ترجمهٔ پیروز سیار، نشر طرح نو، ص۸۲_۸۳)
@sedigh_63
کاتبی نزدیک آمد و او را گفت: «استاد، هر کجا روی از پی تو میآیم.» عیسی او را گفت: «روبهان را لانههاست و پرندگان آسمان را آشیانهها؛ لیک پسر انسان را جایی از برای سرنهادن نیست.»
◽️(انجیل متی، ۸: ۱۸_۲۰، ترجمهٔ پیروز سیّار)
«عیسی، علیهالسّلام، وقتی در دشت میرفت. شب درآمد و باران دراستاد، و عیسی سیّاح[=آفاقگرد، سیاحتگر] بود، میگشتی. وی را نه روا بودی که شبانروزی در یکجا مقام کردی، که پیوسته میرفتی با یک جامهٔ مُرَقَّع[=وصلهدار]، سربرهنه و پایبرهنه. عیسی، علیهالسّلام، خواست که آن شب در پوشش شود از باران که سخت میآمد. از دور خیمهای دید سیاه، روی آنجا داد. چون نزدیک آمد، در آن خیمه زنی بود تنها، وی برگذشت. روی نهاد و بر کوه رفت. در کنی [شکاف ایجاد شده در کوه، پناهگاه طبیعی] از آن کوه پای وی در نرمی آمد، بنگریست شیری بود، بیرون آمد از آن کن. گفت: الهی، خلق را و سِباع[=درندگان] را مأوی و وطن بوَد، مرا مأوی و وطن نبود. جبرئیل آمد، گفت: الله سلام میرساند و میگوید: آن را که مأوی و وطن وی من بُوَم، وی را وطن نبوَد جز من.»
◽️(طبقات الصوفیه، خواجه عبدالله انصاری هروی، تصحیح محمدسرور مولائی، نشر معین، ص۲۴-۲۳)
«فرانچسکو آیینی برای زندگی پیروان خویش مینگارد. آیین سادهای که در این اصول خلاصه میشود: نشاطِ روح داشتن، غمِ فردا نخوردن، به جملهٔ زندگیها توجهِ کامل نمودن. شادکامیِ تعلق نپذیرفتن از هیچ چیز و شگفتیِ مأنوس بودن با حضورِ همه چیز. برای آنکه سخن خویش را به زبانی ساده بیان کند، این داستان را برایشان نقل میکند: میخواهید بدانید شادی چیست، به راستی میخواهید بدانید چیست؟ پس گوش کنید: شب است و من زیر باران با شکم گرسنه پشت در خانهٔ خویش ماندهام، هر چه بر در میکوبم و نامم را به صدای بلند فریاد میکنم، کسی در را به رویم نمیگشاید. شب را پشت در خانهٔ خود زیر باران و با شکم گرسنه میگذرانم. شادی در همین است. آن که میفهمد بفهمد. آن که میشنود بشنود. شادی در این است که هیچگاه در خانهٔ خویش نباشیم و همواره بیرون از آن به سر بریم، ناتوانتر از هر کس و گرسنهتر از همه، همه جا بیرون از دنیا باشیم، آنچنان که گویی در دل خداییم.»
◽️(رفیق اعلی، کریستیان بوبن، ترجمهٔ پیروز سیار، نشر طرح نو، ص۸۲_۸۳)
@sedigh_63
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«شهاب هریوه میگفت که مرگ بر من همچنین است که بر پشت شخص ضعیف جَوالِ[=گونی] گران نهاده باشند، عَوّانان[=پاسبانها] به ظلم، و در وَحَلی[=گِل] میرود یا بر کوه بلندی میرود به هزار جان کندن، کسی بیاید و ریسمان آن جوال را که بر گردن او بستهاست فروبُرَد، تا جوال از پشت او فروافتد؛ چون سبک شود و خلاص یابد و جانش تازه شود.»
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۲۸۶)
@sedigh_63
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۲۸۶)
@sedigh_63
بگذر، مَخَر...
و نقل است که یارانش گفتند: «گوشت گران است.» گفت: «ما ارزان بکنیم.» گفتند: «چهگونه؟» گفت: «نخوریم.»
(ذِکْرِابراهیم بن ادهم:
تذکرةالأولیاء عطّار، تصحیح شفیعیکدکنی، ص۱۲۲)
ای روتُرُش که «کاله گِران است، چون خَرَم؟»
بُگْذر، مَخَر، که ما زِ خریدار فارغیم
(کلیات شمس، غزلِ ۱۷۱۰)
@sedigh_63
و نقل است که یارانش گفتند: «گوشت گران است.» گفت: «ما ارزان بکنیم.» گفتند: «چهگونه؟» گفت: «نخوریم.»
(ذِکْرِابراهیم بن ادهم:
تذکرةالأولیاء عطّار، تصحیح شفیعیکدکنی، ص۱۲۲)
ای روتُرُش که «کاله گِران است، چون خَرَم؟»
بُگْذر، مَخَر، که ما زِ خریدار فارغیم
(کلیات شمس، غزلِ ۱۷۱۰)
@sedigh_63
یک درخت، یک صخره، یک ابر
«... خوب گوش کن. من به عشق فکر کردم و بهش رسیدم. فهمیدم اِشکال کارمون کجاس... عشق رو از سر اشتباهش شروع میکنن. از اوجاش شروع میکنن. تعجب میکنی که اینقدر دردسر داره؟...
میدونی عشق رو چطور باید شروع کرد؟... یه درخت، یه صخره، یه ابر...
همون وقت که علم من شروع شد فکر کردم و خیلی با احتیاط شروع کردم. از توی خیابون چیز برمیداشتم و با خودم میبردمش خونه. یه ماهی قرمز خریدم و رو ماهی قرمز تمرکز کردم و عاشقش شدم. پلهپله جلو میرفتم. از یه چیز به یه چیز دیگه. روز به روز حساب کار بیشتر دستم میاومد...
الان شیش ساله که دارم واسه خودم میچرخم و علممو سروسامان میدم. حالا دیگه استادم. میتونم عاشق هرچیزی بشم. دیگه لازم نیست حتی بهش فکر کنم. یه خیابون شلوغ میبینم و نورای قشنگی تو دلم میتابه. یه پرنده تو آسمون میبینم یا یه مسافررو تو یه جاده میبینم. هرچی... هر کی. همهشون غریبه و همهشونم دوستداشتنی! میدونی معنیِ علمی مثِ علم من چییه؟»
(یک درخت، یک صخره، یک ابر
کارسون مک کولرز
ترجمهٔ محمدرضا فرزاد
نشریهٔ گلستانه، آبان ۱۳۸۱، شمارهٔ ۴۴)
@sedigh_63
«... خوب گوش کن. من به عشق فکر کردم و بهش رسیدم. فهمیدم اِشکال کارمون کجاس... عشق رو از سر اشتباهش شروع میکنن. از اوجاش شروع میکنن. تعجب میکنی که اینقدر دردسر داره؟...
میدونی عشق رو چطور باید شروع کرد؟... یه درخت، یه صخره، یه ابر...
همون وقت که علم من شروع شد فکر کردم و خیلی با احتیاط شروع کردم. از توی خیابون چیز برمیداشتم و با خودم میبردمش خونه. یه ماهی قرمز خریدم و رو ماهی قرمز تمرکز کردم و عاشقش شدم. پلهپله جلو میرفتم. از یه چیز به یه چیز دیگه. روز به روز حساب کار بیشتر دستم میاومد...
الان شیش ساله که دارم واسه خودم میچرخم و علممو سروسامان میدم. حالا دیگه استادم. میتونم عاشق هرچیزی بشم. دیگه لازم نیست حتی بهش فکر کنم. یه خیابون شلوغ میبینم و نورای قشنگی تو دلم میتابه. یه پرنده تو آسمون میبینم یا یه مسافررو تو یه جاده میبینم. هرچی... هر کی. همهشون غریبه و همهشونم دوستداشتنی! میدونی معنیِ علمی مثِ علم من چییه؟»
(یک درخت، یک صخره، یک ابر
کارسون مک کولرز
ترجمهٔ محمدرضا فرزاد
نشریهٔ گلستانه، آبان ۱۳۸۱، شمارهٔ ۴۴)
@sedigh_63
.
همیشه دوست داشتم از کنارهٔ زندگی بگذرم. تماشاکنان.
دوست داشتم از پشت پنجرهای به زندگی نگاه کنم. لبخندزنان.
و هر گاه به اشتباه در میانهٔ زندگی افتادم
به ماه نگاه کردم
خوشبخت بود
و شفاف
و مرا به کرانههای زندگی میبُرد.
در میانهٔ پرشتابِ زندگی
گلهای شمعدانی کمسوترند
و یاد شیرین تو ای دوست
دورتر
خدای مهربان
و زیبا
ما را آنجا ببر
که وضوح یادهاست
وضوحِ دوستداشتنها
آنجا که چراغ کوچکی
محضِ خاطرِ قلبِ آدمی
همواره روشن است
صدّیق.
.
همیشه دوست داشتم از کنارهٔ زندگی بگذرم. تماشاکنان.
دوست داشتم از پشت پنجرهای به زندگی نگاه کنم. لبخندزنان.
و هر گاه به اشتباه در میانهٔ زندگی افتادم
به ماه نگاه کردم
خوشبخت بود
و شفاف
و مرا به کرانههای زندگی میبُرد.
در میانهٔ پرشتابِ زندگی
گلهای شمعدانی کمسوترند
و یاد شیرین تو ای دوست
دورتر
خدای مهربان
و زیبا
ما را آنجا ببر
که وضوح یادهاست
وضوحِ دوستداشتنها
آنجا که چراغ کوچکی
محضِ خاطرِ قلبِ آدمی
همواره روشن است
صدّیق.
.
Forwarded from جوادی الحاق
سلام بر عزیزان
در کانال اشعار معنوی، زیباترین پندهای مفید و مختصر مولانا را با شرح و تبیین های درس آموز و کاربردی با شما در میان می گذارم، با حضورتان و ملاحظات تان بر غنای این کار بیافزایید. با سپاس
👇لطف کنید کانال اشعار معنوی را به دوستان تان هم معرفی کنید
https://www.tg-me.com/elhaqjavadi
در کانال اشعار معنوی، زیباترین پندهای مفید و مختصر مولانا را با شرح و تبیین های درس آموز و کاربردی با شما در میان می گذارم، با حضورتان و ملاحظات تان بر غنای این کار بیافزایید. با سپاس
👇لطف کنید کانال اشعار معنوی را به دوستان تان هم معرفی کنید
https://www.tg-me.com/elhaqjavadi
Telegram
اشعار معنوی
با دیدن و خواندن و شنیدن اشعار زیبا به قول سهراب: شور من می شکفد، رویکرد شعر گزینی ام البته معنوی و دینیست. آنها را در این کانال با شما هم به اشتراک خواهم گذاشت. الحاق جوادی
.
«آن سالها وقتی غمی زورآور هجوم میآورد به خودم (نمیدانم از زبان ویس یا رامین) میگفتم: اگر حال تو دیگر کرد دوران _ مر او را هم نماند حال یکسان + بسا روزا که تو دلشاد باشی _ وزین اندیشگان آزاد باشی. ولی حالا، میدانم که دوران هم در زدودنِ غمهای گذشته و گذشتگان، ناکامیها و رنجهایی که زخم خود را به جا گذاشته و رفتهاند، توانا نیست، تا چه رسد به من. تا زمان داریم با ما هستند و ما در تمنا و انکار، در خواستن و نیافتن و نیمدلانه آرزومندِ رسیدن؛ در طلب مهرورزی و وفاداری نایافتنی خوبان _پایداریِ عشق_ در هوای نشانی از بوی بهاری گم شده، به امید پیوستن به خانهٔ دوست! و هر چه راه نظر بر خیال خوش آرزومندی ببندیم، باز این شبرو از روزن دیگر سر میکشد و ما را به پرتو نوری، برگ سبزی، لکّه ابری میفریبد.»
روزها در راه
شاهرخ مسکوب
صفحه ۶۹۳
.
«آن سالها وقتی غمی زورآور هجوم میآورد به خودم (نمیدانم از زبان ویس یا رامین) میگفتم: اگر حال تو دیگر کرد دوران _ مر او را هم نماند حال یکسان + بسا روزا که تو دلشاد باشی _ وزین اندیشگان آزاد باشی. ولی حالا، میدانم که دوران هم در زدودنِ غمهای گذشته و گذشتگان، ناکامیها و رنجهایی که زخم خود را به جا گذاشته و رفتهاند، توانا نیست، تا چه رسد به من. تا زمان داریم با ما هستند و ما در تمنا و انکار، در خواستن و نیافتن و نیمدلانه آرزومندِ رسیدن؛ در طلب مهرورزی و وفاداری نایافتنی خوبان _پایداریِ عشق_ در هوای نشانی از بوی بهاری گم شده، به امید پیوستن به خانهٔ دوست! و هر چه راه نظر بر خیال خوش آرزومندی ببندیم، باز این شبرو از روزن دیگر سر میکشد و ما را به پرتو نوری، برگ سبزی، لکّه ابری میفریبد.»
روزها در راه
شاهرخ مسکوب
صفحه ۶۹۳
.
.
پیاده از روی پل عبور میکنم و رودخانه مثل همیشه لبخندی به من میبخشد. لبخندِ خاطرهای سر به هواست. خردادماه دوم یا سوم راهنمایی است که آسودهخاطر از مدرسه به خانه بازمیگردم و کتاب درسی را که تازه امتحانش را دادهام از آن بالا به فراموشی رود میسپارم. تجربهٔ دلپذیر رهایی! رهایی از سنگینی و اضطراب امتحان و کتابی که تنها تا روز امتحان به کار میآید. کتابی که دیگر نیازی به آن نیست.
و فکر میکنم به روزی، یا شبی، که آدم بتواند خرسند و چشمودلسیر، لباس تن را که دیگر فرسوده شده درآورد، به دست آب بسپارد و سبکبار از تن، به خانه بازگردد. به آنجا که ردّی از مرگ و گذر زمان نیست. به آنجا که خدا نزدیک است، اما سوزنده نیست.
و به آقا مرتضی فکر میکنم، و نَفَسهایش که به سختی افتادهاند، و آنچه به دوستی گفته بود: هر صبح دوش آب گرم میگیرم، خودم را پاکیزه میکنم و میگویم: خدایا من آمادهام.
.
پیاده از روی پل عبور میکنم و رودخانه مثل همیشه لبخندی به من میبخشد. لبخندِ خاطرهای سر به هواست. خردادماه دوم یا سوم راهنمایی است که آسودهخاطر از مدرسه به خانه بازمیگردم و کتاب درسی را که تازه امتحانش را دادهام از آن بالا به فراموشی رود میسپارم. تجربهٔ دلپذیر رهایی! رهایی از سنگینی و اضطراب امتحان و کتابی که تنها تا روز امتحان به کار میآید. کتابی که دیگر نیازی به آن نیست.
و فکر میکنم به روزی، یا شبی، که آدم بتواند خرسند و چشمودلسیر، لباس تن را که دیگر فرسوده شده درآورد، به دست آب بسپارد و سبکبار از تن، به خانه بازگردد. به آنجا که ردّی از مرگ و گذر زمان نیست. به آنجا که خدا نزدیک است، اما سوزنده نیست.
و به آقا مرتضی فکر میکنم، و نَفَسهایش که به سختی افتادهاند، و آنچه به دوستی گفته بود: هر صبح دوش آب گرم میگیرم، خودم را پاکیزه میکنم و میگویم: خدایا من آمادهام.
.
خدا بر کناره
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»(سوره حج، آیه ١١)
ترجمهٔ تفسیر سورآبادی:
«و از مردمان کسی است که میپرستد خدای را بر کنارهای؛ اگر به وی رسد نیکیِ غنیمتی دلآرام بوَد بدان نیکی و اگر به وی رسد آزمونی محنتی برگردد بر روی خویش؛_آنکس که چنین بوَد_زیان کرد این جهان و آن جهان را؛ آن است او زیانکاری هویدا.»
ترجمه محمدعلی کوشا:
«و از مردمان کسی است که خدا را در حاشیه [و با تردید] میپرستد، پس اگر خیری به او رسد، بِدان دلگرم شود و اگر بلایی به او رسد روی برتابد، [او] در دنیا و آخرت زیان بیند، این است همان زیان آشکار.»
توضیح محمدعلی کوشا:
مراد از «عَلَىٰ حَرْفٍ» یعنی با دودلی و در کنار سود مادّی خویش خدا را میپرستند. و در واقع چنین کسان دلشان پایبند دینشان نیست و دینداریشان تابع حوادث است.
@sedigh_63
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»(سوره حج، آیه ١١)
ترجمهٔ تفسیر سورآبادی:
«و از مردمان کسی است که میپرستد خدای را بر کنارهای؛ اگر به وی رسد نیکیِ غنیمتی دلآرام بوَد بدان نیکی و اگر به وی رسد آزمونی محنتی برگردد بر روی خویش؛_آنکس که چنین بوَد_زیان کرد این جهان و آن جهان را؛ آن است او زیانکاری هویدا.»
ترجمه محمدعلی کوشا:
«و از مردمان کسی است که خدا را در حاشیه [و با تردید] میپرستد، پس اگر خیری به او رسد، بِدان دلگرم شود و اگر بلایی به او رسد روی برتابد، [او] در دنیا و آخرت زیان بیند، این است همان زیان آشکار.»
توضیح محمدعلی کوشا:
مراد از «عَلَىٰ حَرْفٍ» یعنی با دودلی و در کنار سود مادّی خویش خدا را میپرستند. و در واقع چنین کسان دلشان پایبند دینشان نیست و دینداریشان تابع حوادث است.
@sedigh_63
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر و صدا: محمدابراهیم جعفری
.
.