انگشتر گمشده (قسمت پایانی)
...... هنوز هم میتوانم آن را احساس کنم، چیزی آرام اما بسیار زنده."
به او گفتم: «این همان شادی وجود است. تنها زمانی میتوانی آن را حس کنی که از ذهن خارج شده باشی. وجود یا هستی را باید احساس کرد؛ نمیتوان آن را با فکر فهمید. ایگو یا من ذهنی از آن بیخبر است، چون خودش از فکر ساخته شده است. حلقه درواقع بهعنوان یک فکر در ذهن تو وجود داشت، و تو با آن همهویت شده بودی و از آن هویت میگرفتی.
هر چیزی که ایگو به دنبال آن است و به آن وابسته شده و از آن هویت بگیرد، جایگزینی برای وجود یا هستیای میشود که نمیتواند آن را حس کند. میتوانی به اشیا ارزش بدهی و به آنها اهمیت بدهی، اما هر زمان که به چیزی وابسته شدی، بدان که این ایگو است. و تو هیچگاه واقعاً به یک شیء وابسته نیستی، بلکه به فکری که در آن "من" یا "مال من" وجود دارد، وابسته میشوی. هر زمان که بهطور کامل از دست رفتن یا فقدانی را بپذیری، از ایگو فراتر میروی و آنچه هستی، یعنی "من هستم" که همان آگاهی است، آشکار میگردد.
در اینجا او گفت: «حالا چیزی که حضرت عیسی گفته بود و تا الان برایم بیمعنی بود را میفهمم: "اگر کسی پیراهنت را برد، ردایت را نیز به او بده."
گفتم: «درست است. اما این بدان معنا هم نیست که هرگز نباید در خانهات را قفل کنی. بلکه به این معناست که گاهی رها کردن چیزها قدرتی بسیار بیشتر از دفاع کردن یا چسبیدن به آنها دارد.»
در هفتههای پایانی زندگیاش، بااینکه بدنش ضعیفتر میشد، هرروز بیشتر و بیشتر نورانی میشد، گویی نوری از درونش میدرخشید. بسیاری از وسایلش را بخشید، حتی برخی را به همان زنی داد که فکر میکرد حلقه را دزدیده است، و با هر چیزی که میبخشید، شادیاش عمیقتر میشد. وقتی مادرش با من تماس گرفت تا خبر فوت او را بدهد،. به من گفت که بعد از مرگش حلقه را در قفسه داروها در دستشویی پیدا کردهاند. اینکه آن زن حلقه را برگردانده بود یا از ابتدا همانجا بود را هیچکس هرگز نخواهد فهمید. اما یک چیز را میدانیم: "زندگی دقیقاً همان تجربهای را به ما میدهد که برای رشد آگاهیمان مفید است. حالا از کجا بدانیم که این تجربه همان چیزی است که به آن نیاز داریم؟ ازآنجاکه این همان تجربهای است که در حال حاضر با آن روبهرو شدهایم."
آیا داشتن غرور نسبت به اموال خود یا احساس حسادت نسبت به کسانی که بیشتر از تو دارند، اشتباه است؟ بههیچوجه. این حس غرور، این نیاز به متمایز بودن، این تصور که با "بیشتر داشتن" ارزشمندتر و با "کمتر داشتن" حقیرتر میشوید، نه درست است و نه غلط - این همان فرایند "ایگو یا منِ ذهنی" است.
منِ ذهنی اشتباه نیست؛ فقط ناآگاه است. وقتی ایگو را در خودتان مشاهده میکنید، در حال فراتر رفتن از آن هستید. ایگو را زیاد جدی نگیرید. وقتی رفتارهای ذهنی را در خودتان میبینید، لبخند بزنید. گاهی حتی به آن بخندید. چطور بشریت این همه مدت فریب آن را خورده است؟ نکته مهم در اینجاست که شما باید بدانید که ایگو یا منِ ذهنی شما نیستید. اگر منِ ذهنی یا ایگو را مشکل شخصی خودتان بدانید، این خودش باز به معنیِ منِ ذهنی بیشتر است.
#اکهارت تُله – از کتاب زمینی نو
...... هنوز هم میتوانم آن را احساس کنم، چیزی آرام اما بسیار زنده."
به او گفتم: «این همان شادی وجود است. تنها زمانی میتوانی آن را حس کنی که از ذهن خارج شده باشی. وجود یا هستی را باید احساس کرد؛ نمیتوان آن را با فکر فهمید. ایگو یا من ذهنی از آن بیخبر است، چون خودش از فکر ساخته شده است. حلقه درواقع بهعنوان یک فکر در ذهن تو وجود داشت، و تو با آن همهویت شده بودی و از آن هویت میگرفتی.
هر چیزی که ایگو به دنبال آن است و به آن وابسته شده و از آن هویت بگیرد، جایگزینی برای وجود یا هستیای میشود که نمیتواند آن را حس کند. میتوانی به اشیا ارزش بدهی و به آنها اهمیت بدهی، اما هر زمان که به چیزی وابسته شدی، بدان که این ایگو است. و تو هیچگاه واقعاً به یک شیء وابسته نیستی، بلکه به فکری که در آن "من" یا "مال من" وجود دارد، وابسته میشوی. هر زمان که بهطور کامل از دست رفتن یا فقدانی را بپذیری، از ایگو فراتر میروی و آنچه هستی، یعنی "من هستم" که همان آگاهی است، آشکار میگردد.
در اینجا او گفت: «حالا چیزی که حضرت عیسی گفته بود و تا الان برایم بیمعنی بود را میفهمم: "اگر کسی پیراهنت را برد، ردایت را نیز به او بده."
گفتم: «درست است. اما این بدان معنا هم نیست که هرگز نباید در خانهات را قفل کنی. بلکه به این معناست که گاهی رها کردن چیزها قدرتی بسیار بیشتر از دفاع کردن یا چسبیدن به آنها دارد.»
در هفتههای پایانی زندگیاش، بااینکه بدنش ضعیفتر میشد، هرروز بیشتر و بیشتر نورانی میشد، گویی نوری از درونش میدرخشید. بسیاری از وسایلش را بخشید، حتی برخی را به همان زنی داد که فکر میکرد حلقه را دزدیده است، و با هر چیزی که میبخشید، شادیاش عمیقتر میشد. وقتی مادرش با من تماس گرفت تا خبر فوت او را بدهد،. به من گفت که بعد از مرگش حلقه را در قفسه داروها در دستشویی پیدا کردهاند. اینکه آن زن حلقه را برگردانده بود یا از ابتدا همانجا بود را هیچکس هرگز نخواهد فهمید. اما یک چیز را میدانیم: "زندگی دقیقاً همان تجربهای را به ما میدهد که برای رشد آگاهیمان مفید است. حالا از کجا بدانیم که این تجربه همان چیزی است که به آن نیاز داریم؟ ازآنجاکه این همان تجربهای است که در حال حاضر با آن روبهرو شدهایم."
آیا داشتن غرور نسبت به اموال خود یا احساس حسادت نسبت به کسانی که بیشتر از تو دارند، اشتباه است؟ بههیچوجه. این حس غرور، این نیاز به متمایز بودن، این تصور که با "بیشتر داشتن" ارزشمندتر و با "کمتر داشتن" حقیرتر میشوید، نه درست است و نه غلط - این همان فرایند "ایگو یا منِ ذهنی" است.
منِ ذهنی اشتباه نیست؛ فقط ناآگاه است. وقتی ایگو را در خودتان مشاهده میکنید، در حال فراتر رفتن از آن هستید. ایگو را زیاد جدی نگیرید. وقتی رفتارهای ذهنی را در خودتان میبینید، لبخند بزنید. گاهی حتی به آن بخندید. چطور بشریت این همه مدت فریب آن را خورده است؟ نکته مهم در اینجاست که شما باید بدانید که ایگو یا منِ ذهنی شما نیستید. اگر منِ ذهنی یا ایگو را مشکل شخصی خودتان بدانید، این خودش باز به معنیِ منِ ذهنی بیشتر است.
#اکهارت تُله – از کتاب زمینی نو
“That is the joy of Being,” I said. “You can only feel it when you get out of your head. Being must be felt. It can’t be thought. The ego doesn’t know about it because thought is what it consists of. The ring was really in your head as a thought that you confused with the sense of I Am. You thought the I Am or a part of it was in the ring.
“Whatever the ego seeks and gets attached to are substitutes for the Being that it cannot feel. You can value and care for things, but whenever you get attached to them, you will know it’s the ego. And you are never really attached to a thing but to a thought that has ‘I,’ ‘me,’ or ‘mine’ in it. Whenever you completely accept a loss, you go beyond ego, and who you are, the I Am which is consciousness itself, emerges.”
She said, “Now I understand something Jesus said that never made much sense to me before: ‘If someone takes your shirt, let him have your coat as well.’”
“That’s right,” I said. “It doesn’t mean you should never lock your door. All it means is that sometimes letting things go is an act of far greater power than defending or hanging on.”
In the last few weeks of her life as her body became weaker, she became more and more radiant, as if light were shining through her. She gave many of her possessions away, some to the woman she thought had stolen the ring, and with each thing she gave away, her joy deepened. When her mother called me to let me know she had passed away, she also mentioned that after her death they found her ring in the medicine cabinet in the bathroom. Did the woman return the ring, or had it been there all the time? Nobody will ever know. One thing we do know: Life will give you whatever experience is most helpful for the evolution of your consciousness. How do you now this is the experience you need? Because this is the experience you are having at this moment.
Is it wrong then to be proud of one’s possessions or to feel resentful toward people to have more than you? Not at all. That sense of pride, of needing to stand out, the apparent enhancement of one’s self through “more than” and diminishment through “less than” is neither right nor wrong – it is the ego. The ego isn’t wrong; it’s just unconscious. When you observe the ego in yourself, you are beginning to go beyond it. Don’t take the ego too seriously. When you detect egoic behavior in yourself, smile. At times you may even laugh. How could humanity have been taken in by this for so long? Above all, know that the ego isn’t personal. It isn’t who you are. If you consider the ego to be your personal problem, that’s just more ego.
#EckhartTolle
“Whatever the ego seeks and gets attached to are substitutes for the Being that it cannot feel. You can value and care for things, but whenever you get attached to them, you will know it’s the ego. And you are never really attached to a thing but to a thought that has ‘I,’ ‘me,’ or ‘mine’ in it. Whenever you completely accept a loss, you go beyond ego, and who you are, the I Am which is consciousness itself, emerges.”
She said, “Now I understand something Jesus said that never made much sense to me before: ‘If someone takes your shirt, let him have your coat as well.’”
“That’s right,” I said. “It doesn’t mean you should never lock your door. All it means is that sometimes letting things go is an act of far greater power than defending or hanging on.”
In the last few weeks of her life as her body became weaker, she became more and more radiant, as if light were shining through her. She gave many of her possessions away, some to the woman she thought had stolen the ring, and with each thing she gave away, her joy deepened. When her mother called me to let me know she had passed away, she also mentioned that after her death they found her ring in the medicine cabinet in the bathroom. Did the woman return the ring, or had it been there all the time? Nobody will ever know. One thing we do know: Life will give you whatever experience is most helpful for the evolution of your consciousness. How do you now this is the experience you need? Because this is the experience you are having at this moment.
Is it wrong then to be proud of one’s possessions or to feel resentful toward people to have more than you? Not at all. That sense of pride, of needing to stand out, the apparent enhancement of one’s self through “more than” and diminishment through “less than” is neither right nor wrong – it is the ego. The ego isn’t wrong; it’s just unconscious. When you observe the ego in yourself, you are beginning to go beyond it. Don’t take the ego too seriously. When you detect egoic behavior in yourself, smile. At times you may even laugh. How could humanity have been taken in by this for so long? Above all, know that the ego isn’t personal. It isn’t who you are. If you consider the ego to be your personal problem, that’s just more ego.
#EckhartTolle
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"I Mean Real Silence"
پرسشگر: در ویدئوی قبل در آن قسمت که آلن واتس فریاد میزند "منظورم سکوت واقعی است" لحظهی عجیب و گیرایی برای من بود. چطور میتوانم سکوت واقعی را تجربه کنم؟
-فقط فرایند فکر کردن را متوقف کنید. اولازهمه متوجه وجود افکار باشید و بعد که متوجه شدید آنها آرام گرفته و محو میشوند و بعد این چرخه مدام تکرار میشود تا رفتهرفته شکافهای بین دو فکر اندکی بیشتر میشود. این فرایند را در طول روز بارها و بارها انجام دهید. اشتیاق شرط موفقیت است.
پرسشگر: من بارها تلاش کردم تا این کار را انجام دهم اما هر بار که ...
-همین حرفی که درباره سخت بودن این فرایند میزنید نیز خودش فکر است نسبت به آن آگاه باشید و محو میشود.
پرسشگر: یعنی هیچ پیشنیازی و تمرین اولیه که .....
-همچنان همین حرفی که درباره پیشنیاز و تمرین اولیه میزنید نیز خودش یک فکر و باور است نسبت به آن آگاه باشید و محو میشود.
پرسشگر: پس یعنی من هیچ تلاشی برای اینکه شرایط خاصی...
همین منی که مدام صحبتش را میکنید نیز خودش یک فکر است. همین منی که به دنبال سکوت واقعی است خودش تنها دلیل نرسیدن به همان سکوت واقعی است، فکر یعنی همین "من" و سکوت بهطور همزمان نمیتوانند وجود داشته باشند. من برای بقای خودش فرایند را چنان پیچیده و دستنیافتنی میکند که گویا امری محال است. نسبت به تمام این فرایند هشیار باشید تمامش فکر است به آن آگاه باشید و محو میشود.
پرسشگر: عجب... راستش من الان گیج شدم.
-همینکه "من" گیج شده است خودش نشانه خوبی است.
پرسشگر: در ویدئوی قبل در آن قسمت که آلن واتس فریاد میزند "منظورم سکوت واقعی است" لحظهی عجیب و گیرایی برای من بود. چطور میتوانم سکوت واقعی را تجربه کنم؟
-فقط فرایند فکر کردن را متوقف کنید. اولازهمه متوجه وجود افکار باشید و بعد که متوجه شدید آنها آرام گرفته و محو میشوند و بعد این چرخه مدام تکرار میشود تا رفتهرفته شکافهای بین دو فکر اندکی بیشتر میشود. این فرایند را در طول روز بارها و بارها انجام دهید. اشتیاق شرط موفقیت است.
پرسشگر: من بارها تلاش کردم تا این کار را انجام دهم اما هر بار که ...
-همین حرفی که درباره سخت بودن این فرایند میزنید نیز خودش فکر است نسبت به آن آگاه باشید و محو میشود.
پرسشگر: یعنی هیچ پیشنیازی و تمرین اولیه که .....
-همچنان همین حرفی که درباره پیشنیاز و تمرین اولیه میزنید نیز خودش یک فکر و باور است نسبت به آن آگاه باشید و محو میشود.
پرسشگر: پس یعنی من هیچ تلاشی برای اینکه شرایط خاصی...
همین منی که مدام صحبتش را میکنید نیز خودش یک فکر است. همین منی که به دنبال سکوت واقعی است خودش تنها دلیل نرسیدن به همان سکوت واقعی است، فکر یعنی همین "من" و سکوت بهطور همزمان نمیتوانند وجود داشته باشند. من برای بقای خودش فرایند را چنان پیچیده و دستنیافتنی میکند که گویا امری محال است. نسبت به تمام این فرایند هشیار باشید تمامش فکر است به آن آگاه باشید و محو میشود.
پرسشگر: عجب... راستش من الان گیج شدم.
-همینکه "من" گیج شده است خودش نشانه خوبی است.
آمادهای تا خدا را ملاقات کنی؟
پس همین حالا به چیزی دست نزن. هیچ باوری، چه خوب و چه بد،
مطلقاً درگیر چیزی نشو.
هر چیزی که پدیدار شد، فقط رهایش کن.
به هیچچیزی ازجمله تصویری که از خودت داری هم نچسب.
از طرفی هم خیلی درگیر رها کردن چیزها نشو.
به وقتش همینطور که آنها میآیند، رهایشان میکنی. جایی برای ذخیره کردن چیزها نباش.
از تمام نقشها رها باش.
نه اسمی، نه شکلی، نه فرمی، نه فکری، نه رؤیایی، نه آرزویی.
نه با چیزی درآمیز و نه به چیزی وابسته شو.
اگر کسی آمد و به شانهات زد و به کمکی نیاز داشت، آنچه لازم است انجام بده اما با آن همهویت نشو. از درون خالی بمان. به کسی هم چیزی نگو.
هنگامیکه همهچیز را رها کردی، او به ملاقاتت خواهد آمد.
او را خواهی شناخت همانکه خویش توست.
اما قادر نیستی تا درباره آن صحبت کنی.
آن نباید تجربهای باشد که «تو» آن را داشته باشی.
این خودِ شخصی یعنی نفس یا ایگو نباید در این تفحص باقی بماند.
بنابراین نباید کسی باشد که چیزی به دست آورد یا به چیزی نائل گردد.
نه اسمی، نه اثری.
بگذار تا همهچیز بسوزد و از بین برود.
استاد گفت: بمیر اما مرده نباش*.
یعنی بر تمام تصورات شخصیات از خدا، دنیا و خودت بمیر.
آنگاه آنی که زاده نشده است را خواهی یافت.
و این خویش الهی توست.
انجامش بده.
تنها بنشین و ساکت بمان.
#موجی
*بی حجابت باید آن ای ذولباب
مرگ را بگزین و بَردَر آن حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگِ تبدیلی که در نوری روی
#مولانا
ذولباب= خردمند
Are you ready to meet God?
Then, right now, don't touch anything, not any idea—neither good nor bad.
Don't get involved in anything at all.
Anything that appears, just leave it.
Don't hold onto anything, including your self-image.
And don't be too busy leaving things.
At a certain point you leave them as they come—no pockets to store things.
Be free of all involvements.
No name, no shape, no form, no intention, no dreams, no aspirations.
Neither mix nor associate with anything.
If someone comes and taps you on the shoulder and needs help with anything, do what needs to be done, but don't identify. Remain inwardly empty. Tell no one.
When you leave everything, He will come to meet you.
You will know Him who is your Self.
But you won't be able to talk about it.
It must not be an experience that 'you' have.
The personal self, the ego, must not survive this inquiry.
So there must not be somebody who has attained or achieved anything.
No name. No signature.
Let everything be burnt or washed away.
Master said: Die but don't be dead.
Meaning, die to all your personal notions of God, the world, and yourself.
Then you will find that which is Unborn.
This is your God Self.
Do this.
Sit by yourself and simply keep quiet.
This is my invitation.
Don't talk to me or anyone about it.
I will meet you there.
#Mooji
پس همین حالا به چیزی دست نزن. هیچ باوری، چه خوب و چه بد،
مطلقاً درگیر چیزی نشو.
هر چیزی که پدیدار شد، فقط رهایش کن.
به هیچچیزی ازجمله تصویری که از خودت داری هم نچسب.
از طرفی هم خیلی درگیر رها کردن چیزها نشو.
به وقتش همینطور که آنها میآیند، رهایشان میکنی. جایی برای ذخیره کردن چیزها نباش.
از تمام نقشها رها باش.
نه اسمی، نه شکلی، نه فرمی، نه فکری، نه رؤیایی، نه آرزویی.
نه با چیزی درآمیز و نه به چیزی وابسته شو.
اگر کسی آمد و به شانهات زد و به کمکی نیاز داشت، آنچه لازم است انجام بده اما با آن همهویت نشو. از درون خالی بمان. به کسی هم چیزی نگو.
هنگامیکه همهچیز را رها کردی، او به ملاقاتت خواهد آمد.
او را خواهی شناخت همانکه خویش توست.
اما قادر نیستی تا درباره آن صحبت کنی.
آن نباید تجربهای باشد که «تو» آن را داشته باشی.
این خودِ شخصی یعنی نفس یا ایگو نباید در این تفحص باقی بماند.
بنابراین نباید کسی باشد که چیزی به دست آورد یا به چیزی نائل گردد.
نه اسمی، نه اثری.
بگذار تا همهچیز بسوزد و از بین برود.
استاد گفت: بمیر اما مرده نباش*.
یعنی بر تمام تصورات شخصیات از خدا، دنیا و خودت بمیر.
آنگاه آنی که زاده نشده است را خواهی یافت.
و این خویش الهی توست.
انجامش بده.
تنها بنشین و ساکت بمان.
#موجی
*بی حجابت باید آن ای ذولباب
مرگ را بگزین و بَردَر آن حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگِ تبدیلی که در نوری روی
#مولانا
ذولباب= خردمند
Are you ready to meet God?
Then, right now, don't touch anything, not any idea—neither good nor bad.
Don't get involved in anything at all.
Anything that appears, just leave it.
Don't hold onto anything, including your self-image.
And don't be too busy leaving things.
At a certain point you leave them as they come—no pockets to store things.
Be free of all involvements.
No name, no shape, no form, no intention, no dreams, no aspirations.
Neither mix nor associate with anything.
If someone comes and taps you on the shoulder and needs help with anything, do what needs to be done, but don't identify. Remain inwardly empty. Tell no one.
When you leave everything, He will come to meet you.
You will know Him who is your Self.
But you won't be able to talk about it.
It must not be an experience that 'you' have.
The personal self, the ego, must not survive this inquiry.
So there must not be somebody who has attained or achieved anything.
No name. No signature.
Let everything be burnt or washed away.
Master said: Die but don't be dead.
Meaning, die to all your personal notions of God, the world, and yourself.
Then you will find that which is Unborn.
This is your God Self.
Do this.
Sit by yourself and simply keep quiet.
This is my invitation.
Don't talk to me or anyone about it.
I will meet you there.
#Mooji
مایستر اکهارت شما بهوضوح خداوند را ملاقات کردهاید. تقاضا میکنم به من کمک کنید تا بتوانم خداوند را همچون شما بشناسم. اما راهنمایی شما برای من باید ساده و آسان باشد.
مایستر اکهارت پاسخ دادند: بله بسیار ساده است.
تنها کاری که باید انجام دهید تا خدا را همانگونه که من ملاقات کردهام ببینید، این است که عمیقاً درک کنید که این کیست که از چشمان شما به بیرون مینگرد.
#مایستر اکهارت از عرفای بزرگ مسیحی در قرونوسطی بودند که به دلیل عقاید وحدت وجودی از طرف کلیسا به کفر محکوم شدند. اکهارت تُله نیز اسمشان را جهت ارادت به این عارف بزرگ به اکهارت تغییر دادند. کتاب "وحدت وجود از دیدگاه ابن عربی و مایستر اکهارت" منبع ارزشمندی جهت آشنایی با آراء و عقاید ایشان است که به فارسی چاپ شده است.
"وز دیده نگر که دیده چون مینگرد
و آن کیست که از دیده برون مینگرد؟"
#مولانا
(همینطور توجه به عملِ خودبهخودیِ تنفس و طرح این پرسش که "این چیست که درون من مشغول نفس کشیدن است؟" و تعمق و تأمل بر این سؤال، همسو با این مطلب است.)
مایستر اکهارت پاسخ دادند: بله بسیار ساده است.
تنها کاری که باید انجام دهید تا خدا را همانگونه که من ملاقات کردهام ببینید، این است که عمیقاً درک کنید که این کیست که از چشمان شما به بیرون مینگرد.
#مایستر اکهارت از عرفای بزرگ مسیحی در قرونوسطی بودند که به دلیل عقاید وحدت وجودی از طرف کلیسا به کفر محکوم شدند. اکهارت تُله نیز اسمشان را جهت ارادت به این عارف بزرگ به اکهارت تغییر دادند. کتاب "وحدت وجود از دیدگاه ابن عربی و مایستر اکهارت" منبع ارزشمندی جهت آشنایی با آراء و عقاید ایشان است که به فارسی چاپ شده است.
"وز دیده نگر که دیده چون مینگرد
و آن کیست که از دیده برون مینگرد؟"
#مولانا
(همینطور توجه به عملِ خودبهخودیِ تنفس و طرح این پرسش که "این چیست که درون من مشغول نفس کشیدن است؟" و تعمق و تأمل بر این سؤال، همسو با این مطلب است.)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در باب ادراکی بر موضوع فنا مراقبههای زیر از جناب #موجی تعالیم مفیدی در این زمینه هستند.
این تمرین تمام کمکی است که شما به آن نیاز دارید
دعوتی به رهایی
همچنین یکی از دوستان و همراهان عزیز نیز محبت فرمودند و مراقبه دعوتی به رهایی از ایشان را بازخوانی کرده و به همه ما هدیه دادند. سپاس از مهر و حضور ایشان.
این تمرین تمام کمکی است که شما به آن نیاز دارید
دعوتی به رهایی
همچنین یکی از دوستان و همراهان عزیز نیز محبت فرمودند و مراقبه دعوتی به رهایی از ایشان را بازخوانی کرده و به همه ما هدیه دادند. سپاس از مهر و حضور ایشان.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از یک گفتگو:
پرسشگر: لطفاً به سادهترین و قابلفهمترین حالت ممکن این ماجرای "شخص" و "وجود یا هستی" را شرح دهید.
سادهترین توضیح ممکن تمثیل عروسک و عروسکگردان است. هنگامیکه عروسک (شخص) از ماجراهای جهان عروسکی خودش آرام گرفت (فنا) آنگاه متوجه عروسکگردان (وجود یا هستی) میشود. تا زمانیکه غرق در ماجرای عروسک بودن (شخص) باشد نمیتواند متوجه عروسکگردان بشود.
*البته در جریان باشید که این صرفاً یک تمثیل است. چیزی که در ذهن ما بهعنوان عروسک و عروسکگردان ثبت شده دو چیز مجزا است یعنی یک عروسکگردانی که چیزی جدا از عروسک است حالآنکه در اینجا فاصلهای بین عروسک و عروسکگردان وجود ندارد.
روی مطالب زیر تعمق کرده و ربطش را با تمثیل بالا پیدا کنید:
باگوان #راماناماهارشی: ادراک حقیقت خویش هماکنون وجود دارد. وضعیت رها بودن از افکار تنها وضعیت حقیقی است.
خویش آنجایی است که مطلقاً هیچ فکری از "من" وجود نداشته باشد.
"گفتم فراق تا کی؟
گفتا که تا «تو» هستی"
فیض کاشانی
#تفحص_خویش
پرسشگر: لطفاً به سادهترین و قابلفهمترین حالت ممکن این ماجرای "شخص" و "وجود یا هستی" را شرح دهید.
سادهترین توضیح ممکن تمثیل عروسک و عروسکگردان است. هنگامیکه عروسک (شخص) از ماجراهای جهان عروسکی خودش آرام گرفت (فنا) آنگاه متوجه عروسکگردان (وجود یا هستی) میشود. تا زمانیکه غرق در ماجرای عروسک بودن (شخص) باشد نمیتواند متوجه عروسکگردان بشود.
*البته در جریان باشید که این صرفاً یک تمثیل است. چیزی که در ذهن ما بهعنوان عروسک و عروسکگردان ثبت شده دو چیز مجزا است یعنی یک عروسکگردانی که چیزی جدا از عروسک است حالآنکه در اینجا فاصلهای بین عروسک و عروسکگردان وجود ندارد.
روی مطالب زیر تعمق کرده و ربطش را با تمثیل بالا پیدا کنید:
باگوان #راماناماهارشی: ادراک حقیقت خویش هماکنون وجود دارد. وضعیت رها بودن از افکار تنها وضعیت حقیقی است.
خویش آنجایی است که مطلقاً هیچ فکری از "من" وجود نداشته باشد.
"گفتم فراق تا کی؟
گفتا که تا «تو» هستی"
فیض کاشانی
#تفحص_خویش
تو هشیاری هستی. هشیاری نام دیگر توست. ازآنجاکه تو هشیاری هستی پس نیاز نیست تا آن را به دست آوری یا پرورشش دهی. تنها کاری که باید انجام دهی این است که آگاه بودن از سایر چیزها را رها کنی، تمام چیزهایی که غیر خویش هستند. اگر فرد آگاه بودن از آنها را رها کند آنگاه فقط هشیاری ناب است که باقی میماند و آن همان «خویش» است.
#راماناماهارشی
«که تو آن هوشی و باقی هوشپوش
خویشتن را گم مکن یاوه مکوش»
#مولانا
You are awareness. Awareness is another name for you. Since you are awareness there is no need to attain or cultivate it. All that you have to do is to give up being aware of other things, that is of the not-Self. If one gives up being aware of them then pure awareness alone remains, and that is the Self.
#RamanaMaharsh
#راماناماهارشی
«که تو آن هوشی و باقی هوشپوش
خویشتن را گم مکن یاوه مکوش»
#مولانا
You are awareness. Awareness is another name for you. Since you are awareness there is no need to attain or cultivate it. All that you have to do is to give up being aware of other things, that is of the not-Self. If one gives up being aware of them then pure awareness alone remains, and that is the Self.
#RamanaMaharsh
نگران نباش
نگرانی چیزی جز هدردادن عقل و انرژی نیست
همهچیز در خدا
از طریق خدا
و بهوسیله خدا
بهطور خودبهخودی
در حال اتفاق افتادن است.
#نیسارگاداتا ماهاراج
نگرانی چیزی جز هدردادن عقل و انرژی نیست
همهچیز در خدا
از طریق خدا
و بهوسیله خدا
بهطور خودبهخودی
در حال اتفاق افتادن است.
#نیسارگاداتا ماهاراج
سلام و عرض ادب خدمت دوستان و همراهان عزیز
در این وقفه کتابی از گفتههای رامش بالسکار* ترجمه شد.
این کتاب به زودی در این کانال آپلود خواهد شد.
دوست داشتم پیش از آپلود کتاب نکات زیر را به شما جهت آمادگی هشدار دهم:
این کتاب قادر است تا خواننده را به چالش بکشد.
تعالیم این کتاب بر دو اصل استوار است:
اصل اول: من-شخص فاعل امور نیست و هیچ اراده آزادی ندارد.
اصل دوم: در حقیقت اصلاً هیچ من-شخصی وجود ندارد تا فاعل امور باشد.
که در حقیقت یعنی:
زندگی نه بر پایه اراده شخصی، بلکه بر اساس طرحی کیهانی جریان دارد که از سرچشمه هستی و آگاهی محض برخاسته است.
و در نگاهی عمیقتر هیچ شخصی بهعنوان فردیتی که انجام دهنده و فاعل امور باشد وجود ندارد.
اگر خواننده که خود را یک شخص میپندارد در اصل اول بماند و متوجه اصل دوم نشود دچار سردرگمی و یاس میشود.
به همین دلیل پیشنهاد میشود تا دوستان کتاب را کامل بخوانند حتی چندین بار تا متوجه عمق موضوع شده و جان کلام را ادراک کنند تا آن آرامش و رهاییای که در عمق آن نهفته آشکار گردد.
البته دوستان عزیز باید درنظر داشته باشند که درک این موضوع حتی نیاز به ادراک خیلی عمیق فلسفی یا معنوی نیز ندارد چراکه حتی از دیدگاه زیستشناسی فرگشتی، اگر مطالعاتی در این زمینه داشته باشید، درمییابید که نیروی حیات از طریق انتخاب طبیعی و جهشهای ژنتیکی، پیچیدگی حیات را شکل داده است. بهگونهای که اگر در این مسیر، مغز انسان به حجم کنونی خود نمیرسید یا نئوکورتکس آن به سطح پیچیدگی فعلی نبود، توانایی اندیشیدن درباره این مفاهیم نیز امکان نداشت.
بنابراین آیا این من شخص بود که مغز را به پیچیدگی حال حاضرش پیش برد؟
*رامش بالسکار از اساتید مطرح نادوگانگی بودند. ایشان پیشازاین مترجم شخصی نیسارگاداتا ماهاراج بودند و درنهایت در محضر ایشان به ادراک حقیقت نائل گشتند. از آن پس جویندگان فروانی از سراسر جهان به نزد ایشان آمدند. از جمله اکهارت تله و لیسا کرنز. لیسا کرنز در محضر ایشان به ادراک حقیقی ماهیت خویش نائل گشت.
در این وقفه کتابی از گفتههای رامش بالسکار* ترجمه شد.
این کتاب به زودی در این کانال آپلود خواهد شد.
دوست داشتم پیش از آپلود کتاب نکات زیر را به شما جهت آمادگی هشدار دهم:
این کتاب قادر است تا خواننده را به چالش بکشد.
تعالیم این کتاب بر دو اصل استوار است:
اصل اول: من-شخص فاعل امور نیست و هیچ اراده آزادی ندارد.
اصل دوم: در حقیقت اصلاً هیچ من-شخصی وجود ندارد تا فاعل امور باشد.
که در حقیقت یعنی:
زندگی نه بر پایه اراده شخصی، بلکه بر اساس طرحی کیهانی جریان دارد که از سرچشمه هستی و آگاهی محض برخاسته است.
و در نگاهی عمیقتر هیچ شخصی بهعنوان فردیتی که انجام دهنده و فاعل امور باشد وجود ندارد.
اگر خواننده که خود را یک شخص میپندارد در اصل اول بماند و متوجه اصل دوم نشود دچار سردرگمی و یاس میشود.
به همین دلیل پیشنهاد میشود تا دوستان کتاب را کامل بخوانند حتی چندین بار تا متوجه عمق موضوع شده و جان کلام را ادراک کنند تا آن آرامش و رهاییای که در عمق آن نهفته آشکار گردد.
البته دوستان عزیز باید درنظر داشته باشند که درک این موضوع حتی نیاز به ادراک خیلی عمیق فلسفی یا معنوی نیز ندارد چراکه حتی از دیدگاه زیستشناسی فرگشتی، اگر مطالعاتی در این زمینه داشته باشید، درمییابید که نیروی حیات از طریق انتخاب طبیعی و جهشهای ژنتیکی، پیچیدگی حیات را شکل داده است. بهگونهای که اگر در این مسیر، مغز انسان به حجم کنونی خود نمیرسید یا نئوکورتکس آن به سطح پیچیدگی فعلی نبود، توانایی اندیشیدن درباره این مفاهیم نیز امکان نداشت.
بنابراین آیا این من شخص بود که مغز را به پیچیدگی حال حاضرش پیش برد؟
*رامش بالسکار از اساتید مطرح نادوگانگی بودند. ایشان پیشازاین مترجم شخصی نیسارگاداتا ماهاراج بودند و درنهایت در محضر ایشان به ادراک حقیقت نائل گشتند. از آن پس جویندگان فروانی از سراسر جهان به نزد ایشان آمدند. از جمله اکهارت تله و لیسا کرنز. لیسا کرنز در محضر ایشان به ادراک حقیقی ماهیت خویش نائل گشت.