«نمیتوانی اینطور در نظر بگیری که فقط همان چیزی که فکر میکنی، باشی؛ چون عقیدهات درباره خودت هرروز و هرلحظه تغییر میکند.
تصویر ذهنیای که از خودت داری متغیرترین چیزی است که داری. این تصویر کاملاً آسیبپذیر است. فقدان یک عزیز، بیکار شدن یا یک توهین کافی است تا تصویری که از خودت داری و آن را خودت میپنداری عمیقاً تغییر کند.
برای اینکه بدانی چه کسی هستی ابتدا باید بدانی که چه نیستی. برای اینکه بدانی چه نیستی باید با دقت به خودت نگاه کنی و هر چیزی که با این واقعیتِ «من هستم» همراه نیست را رد کنی. باورهایی مثل «من از پدر مادرم در یک مکان و یکوقت خاص به دنیا آمدم و من الآن اینچنین و آنچنان هستم و فلان جا زندگی میکنم و با فلانی ازدواج کردم و پدر فلانی هستم و فلان جا کار میکنم» این چیزها اساسِ «من هستم» نیستند؛ اما همینطور که میبینید نگرش همیشگی ما «من این هستم و من آن هستم» است.
همیشه مصرانه من هستم را از اینوآن جدا کن. سعی کن تا بفهمی منظور از «بودن» چیست،
بدون اینکه این یا آن باشی «فقط باش».
همینکه این کار را شروع کنی همهی عادتها بر علیهش جبهه میگیرند و مبارزه با آنها گاهی خیلی سخت و طولانی میشود، اما درک شفاف و واضح خیلی میتواند کمک کند.
هرچه بهتر درک کنی که در سطح ذهن، فقط با عبارات منفی قابل توصیف هستی (من این نیستم، من آن نیستم) زودتر میتوانی جستجویت را به پایان برسانی و به هستی نامحدودت پی ببری.»
#نیسارگاداتا ماهاراج
You cannot possibly say that you are what you think yourself to be! Your ideas about yourself change from day to day and from moment to moment. Your self-image is the most changeful thing you have. It is utterly vulnerable, at the mercy of a passerby. A bereavement, the loss of a job, an insult, and your image of yourself, which you call your person, changes deeply.
To know what you are you must first investigate and know what you are not. And to know what you are not you must watch yourself carefully, rejecting all that does not necessarily go with the basic fact: ‘I am’. The ideas: I am born at a given place, at a given time, from my parents and now I am so-and-so, living at, married to, father of, employed by, and so on, are not inherent in the sense ‘I am’. Our usual attitude is of ‘I am this’.
Separate consistently and perseveringly the ‘I am’ from ‘this’ or ‘that’, and try to feel what it means to be, just to be, without being ‘this’ or ‘that’. All our habits go against it and the task of fighting them is long and hard sometimes, but clear understanding helps a lot.
The clearer you understand that on the level of the mind you can be described in negative terms only, the quicker you will come to the end of your search and realise your limitless being.
Sri #Nisargadatta Maharaj
تصویر ذهنیای که از خودت داری متغیرترین چیزی است که داری. این تصویر کاملاً آسیبپذیر است. فقدان یک عزیز، بیکار شدن یا یک توهین کافی است تا تصویری که از خودت داری و آن را خودت میپنداری عمیقاً تغییر کند.
برای اینکه بدانی چه کسی هستی ابتدا باید بدانی که چه نیستی. برای اینکه بدانی چه نیستی باید با دقت به خودت نگاه کنی و هر چیزی که با این واقعیتِ «من هستم» همراه نیست را رد کنی. باورهایی مثل «من از پدر مادرم در یک مکان و یکوقت خاص به دنیا آمدم و من الآن اینچنین و آنچنان هستم و فلان جا زندگی میکنم و با فلانی ازدواج کردم و پدر فلانی هستم و فلان جا کار میکنم» این چیزها اساسِ «من هستم» نیستند؛ اما همینطور که میبینید نگرش همیشگی ما «من این هستم و من آن هستم» است.
همیشه مصرانه من هستم را از اینوآن جدا کن. سعی کن تا بفهمی منظور از «بودن» چیست،
بدون اینکه این یا آن باشی «فقط باش».
همینکه این کار را شروع کنی همهی عادتها بر علیهش جبهه میگیرند و مبارزه با آنها گاهی خیلی سخت و طولانی میشود، اما درک شفاف و واضح خیلی میتواند کمک کند.
هرچه بهتر درک کنی که در سطح ذهن، فقط با عبارات منفی قابل توصیف هستی (من این نیستم، من آن نیستم) زودتر میتوانی جستجویت را به پایان برسانی و به هستی نامحدودت پی ببری.»
#نیسارگاداتا ماهاراج
You cannot possibly say that you are what you think yourself to be! Your ideas about yourself change from day to day and from moment to moment. Your self-image is the most changeful thing you have. It is utterly vulnerable, at the mercy of a passerby. A bereavement, the loss of a job, an insult, and your image of yourself, which you call your person, changes deeply.
To know what you are you must first investigate and know what you are not. And to know what you are not you must watch yourself carefully, rejecting all that does not necessarily go with the basic fact: ‘I am’. The ideas: I am born at a given place, at a given time, from my parents and now I am so-and-so, living at, married to, father of, employed by, and so on, are not inherent in the sense ‘I am’. Our usual attitude is of ‘I am this’.
Separate consistently and perseveringly the ‘I am’ from ‘this’ or ‘that’, and try to feel what it means to be, just to be, without being ‘this’ or ‘that’. All our habits go against it and the task of fighting them is long and hard sometimes, but clear understanding helps a lot.
The clearer you understand that on the level of the mind you can be described in negative terms only, the quicker you will come to the end of your search and realise your limitless being.
Sri #Nisargadatta Maharaj
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هنگامیکه کاراکتر درون رؤیا، آن سایهی جستوجوگر که در عالم خواب پرسه میزند، بهواسطهی اشتیاق سوزناکش به شناخت ماهیت حقیقی خودش به ندای درونش گوش میسپارد، آن صدا از ورای حجابهای وجودش اینگونه زمزمه میکند:
"خالی شو"
"نباش"
"از همه چیز بیرون بیا"
"رها کن"
آیا این ندا او را به سوی نیستی و پوچی میکشاند؟ یا به سوی پری محض، به سوی حقیقتی که فراتر از تمام کثرتها و نمودهای ظاهری است؟
کاراکتر درون رؤیا، در این لحظهی خطیر، در آستانهی انتخابی عظیم قرار میگیرد. او که سالها خود را در آینهی اشیاء، روابط، و هویتهای برساخته دیده، گمان میکند که «او» صرفاً نامش، جسمش، خاطراتش، آرزوهایش، و حتی ترسهایش است. او تاکنون مدام متوجه عینیتهای بیرونی بوده و خودش یعنی همانی که از این عینیتها آگاه است را فراموش کرده بود. اما حالا این ندا، این زمزمهی مرموز، او را به سفری درونی دعوت میکند؛ سفری که در آن باید از هر آنچه به آن چنگ زده، دست بکشد. باید لایههای هویت را یکییکی از تن به درآورد، باید از تمام آنچه «خود» میپندارد، خالی شود.
در این خالی شدن، در این رهایی از بند تعلقات، آیا چیزی جز سکوت باقی میماند؟
آیا این سکوت، همان پوچی است که ذهن هراسان از آن میگریزد؟ یا این سکوت، دریچهای است به سوی پری محض، به سوی حقیقتی که نه با کلمات قابل توصیف است و نه با مفاهیم محدود ذهن.
کاراکتر درون رؤیا، هنگامیکه توجهش را از تمام آنچه میشناسد و با آن یکی شده، بازمیستاند، در آن فضای خالی، در آن «فقط بودنِ بیهیچ چیز دیگری» متوجه چه چیزی میشود؟
درنگ کنید...
او همچنان هست. آنی که حاضر است چیست؟ این حضور، نه چیزی جدا از اوست و نه چیزی که بتوان آن را «چیز» نامید. این حضور، خودِ اوست؛ اما نه آن «خود» محدود و محصور در قالبهای زودگذر، بلکه خودِ بیکران، خودِ ازلی، خودی که سرچشمهی تمام آن چیزی است که در عالم خواب میبیند. اصل و سرمنشأ خودش و هر آنچه میبیند و ادراک میکند چیز جز "ذهن فرد خواب بیننده" نیست.
در این لحظهی شهود، کاراکتر درون رؤیا درمییابد که هیچ چیزی جز همانی که رؤیا را میآفریند، آن را تجربه میکند و درنهایت، آن را در خود حل میکند، وجود ندارد. خودش چیزی جز همان نیست. اصلاً چیزی با عنوان کاراکتر درون رؤیا و رؤیا وجود ندارد این فقط همان است که جنبههای بینهایت خودش را هرلحظه نمایان میکند.
او درمییابد که خودش، تمام افراد، تمام مناظر، تمام داستانهایی که در این رؤیا دیده، چیزی جز "ذهن فرد خواب بیننده" نبودهاند. یعنی همانی که اصل و منشأ و سرچشمه همهچیز است، متوجه میشود که هیچچیزی جز آن نیست و هرگز نبوده.
این آگاهی، پوچی نیست. پوچی، تصور ذهنی است که از فقدان معنا سخن میگوید، اما این، فقدان نیست؛ این، پری محض است. این، رسیدن به اصل و اساس است، به آن حقیقت یگانهای که در پس تمام صورتها و نامها پنهان است. کاراکتر درون رؤیا، در این خالی شدن، نه گم میشود و نه نابود؛ او بیدار میشود. او آرام میگیرد، نه در سکوتی سرد و تهی، بلکه در سکوتی زنده، در حضوری که سرشار از حیات و معناست.
این بیداری، مانند لحظهای است که از خواب برمیخیزیم و درمییابیم که تمام عالم رؤیا، از دوستان و دشمنان گرفته تا کوهها و دریاها، چیزی جز بازی ذهن ما نبودند.
کاراکتر درون رؤیا، که اکنون در پرتو خالی شدن از خودش حقیقت را دریافته، دیگر به رؤیا به چشم واقعیتی جدا از خود نگاه نمیکند. او حالا میداند که اول و آخر و ظاهر و باطن چیزی جز "ذهن فرد خواب بیننده" نیست. خودش و تمام عالم رویا چیزی جز همان نیست.
و در این آگاهی، دیگر نه نگرانی و ترسی باقی میماند، نه دلبستگیای، نه جداییای. او آزاد است، نه به معنای فرار از رؤیا، بلکه به معنای زیستن در آن با آگاهی کامل، با قلبی سبک و ذهنی روشن. او درمییابد که رؤیا، هرچند موقت و گذرا، جلوهای از همان حقیقت بیکران است. و او، در هرلحظه، در هر نفس، همان حقیقت است که خود را میبیند، خود را میشناسد و عظمت و بیکرانگی خود را جشن میگیرد.
#تفحص خویش
"خالی شو"
"نباش"
"از همه چیز بیرون بیا"
"رها کن"
آیا این ندا او را به سوی نیستی و پوچی میکشاند؟ یا به سوی پری محض، به سوی حقیقتی که فراتر از تمام کثرتها و نمودهای ظاهری است؟
کاراکتر درون رؤیا، در این لحظهی خطیر، در آستانهی انتخابی عظیم قرار میگیرد. او که سالها خود را در آینهی اشیاء، روابط، و هویتهای برساخته دیده، گمان میکند که «او» صرفاً نامش، جسمش، خاطراتش، آرزوهایش، و حتی ترسهایش است. او تاکنون مدام متوجه عینیتهای بیرونی بوده و خودش یعنی همانی که از این عینیتها آگاه است را فراموش کرده بود. اما حالا این ندا، این زمزمهی مرموز، او را به سفری درونی دعوت میکند؛ سفری که در آن باید از هر آنچه به آن چنگ زده، دست بکشد. باید لایههای هویت را یکییکی از تن به درآورد، باید از تمام آنچه «خود» میپندارد، خالی شود.
در این خالی شدن، در این رهایی از بند تعلقات، آیا چیزی جز سکوت باقی میماند؟
آیا این سکوت، همان پوچی است که ذهن هراسان از آن میگریزد؟ یا این سکوت، دریچهای است به سوی پری محض، به سوی حقیقتی که نه با کلمات قابل توصیف است و نه با مفاهیم محدود ذهن.
کاراکتر درون رؤیا، هنگامیکه توجهش را از تمام آنچه میشناسد و با آن یکی شده، بازمیستاند، در آن فضای خالی، در آن «فقط بودنِ بیهیچ چیز دیگری» متوجه چه چیزی میشود؟
درنگ کنید...
او همچنان هست. آنی که حاضر است چیست؟ این حضور، نه چیزی جدا از اوست و نه چیزی که بتوان آن را «چیز» نامید. این حضور، خودِ اوست؛ اما نه آن «خود» محدود و محصور در قالبهای زودگذر، بلکه خودِ بیکران، خودِ ازلی، خودی که سرچشمهی تمام آن چیزی است که در عالم خواب میبیند. اصل و سرمنشأ خودش و هر آنچه میبیند و ادراک میکند چیز جز "ذهن فرد خواب بیننده" نیست.
در این لحظهی شهود، کاراکتر درون رؤیا درمییابد که هیچ چیزی جز همانی که رؤیا را میآفریند، آن را تجربه میکند و درنهایت، آن را در خود حل میکند، وجود ندارد. خودش چیزی جز همان نیست. اصلاً چیزی با عنوان کاراکتر درون رؤیا و رؤیا وجود ندارد این فقط همان است که جنبههای بینهایت خودش را هرلحظه نمایان میکند.
او درمییابد که خودش، تمام افراد، تمام مناظر، تمام داستانهایی که در این رؤیا دیده، چیزی جز "ذهن فرد خواب بیننده" نبودهاند. یعنی همانی که اصل و منشأ و سرچشمه همهچیز است، متوجه میشود که هیچچیزی جز آن نیست و هرگز نبوده.
این آگاهی، پوچی نیست. پوچی، تصور ذهنی است که از فقدان معنا سخن میگوید، اما این، فقدان نیست؛ این، پری محض است. این، رسیدن به اصل و اساس است، به آن حقیقت یگانهای که در پس تمام صورتها و نامها پنهان است. کاراکتر درون رؤیا، در این خالی شدن، نه گم میشود و نه نابود؛ او بیدار میشود. او آرام میگیرد، نه در سکوتی سرد و تهی، بلکه در سکوتی زنده، در حضوری که سرشار از حیات و معناست.
این بیداری، مانند لحظهای است که از خواب برمیخیزیم و درمییابیم که تمام عالم رؤیا، از دوستان و دشمنان گرفته تا کوهها و دریاها، چیزی جز بازی ذهن ما نبودند.
کاراکتر درون رؤیا، که اکنون در پرتو خالی شدن از خودش حقیقت را دریافته، دیگر به رؤیا به چشم واقعیتی جدا از خود نگاه نمیکند. او حالا میداند که اول و آخر و ظاهر و باطن چیزی جز "ذهن فرد خواب بیننده" نیست. خودش و تمام عالم رویا چیزی جز همان نیست.
و در این آگاهی، دیگر نه نگرانی و ترسی باقی میماند، نه دلبستگیای، نه جداییای. او آزاد است، نه به معنای فرار از رؤیا، بلکه به معنای زیستن در آن با آگاهی کامل، با قلبی سبک و ذهنی روشن. او درمییابد که رؤیا، هرچند موقت و گذرا، جلوهای از همان حقیقت بیکران است. و او، در هرلحظه، در هر نفس، همان حقیقت است که خود را میبیند، خود را میشناسد و عظمت و بیکرانگی خود را جشن میگیرد.
#تفحص خویش
"مِهری که در تمامی ذرات عالم است
جبران آن به عشقِ دمادم سپردهاند"
دوستان و همراهان عزیز
درصورتیکه تمایل دارید تا این کانال به روند خودش ادامه دهد عشق و انرژی شما لازمهی تداوم آن است.
از آنجاییکه این کانال و صفحه اینستاگرام هیچگونه تبلیغاتی انجام نمیدهند در نتیجه هیچ منبع درآمدی نیز ندارند درصورتیکه تمایل دارید تا این فعالیت ادامه داشته باشد و این شعله همچنان درخشان باقی بماند میتوانید از طریق شماره کارتهای زیر از آن حمایت کنید. 🌸🙏
6362141123588478
5022291536938325
6219861947884242
6219861024932047
نیما پارسی
همچنین دوستانی که ساکن خارج از ایران هستند جهت دریافت اطلاعات پرداخت به آی دی زیر پیام بفرستند. (لینک قبل از کار افتاده است.)
@nimandoart
جبران آن به عشقِ دمادم سپردهاند"
دوستان و همراهان عزیز
درصورتیکه تمایل دارید تا این کانال به روند خودش ادامه دهد عشق و انرژی شما لازمهی تداوم آن است.
از آنجاییکه این کانال و صفحه اینستاگرام هیچگونه تبلیغاتی انجام نمیدهند در نتیجه هیچ منبع درآمدی نیز ندارند درصورتیکه تمایل دارید تا این فعالیت ادامه داشته باشد و این شعله همچنان درخشان باقی بماند میتوانید از طریق شماره کارتهای زیر از آن حمایت کنید. 🌸🙏
6362141123588478
5022291536938325
6219861947884242
6219861024932047
نیما پارسی
همچنین دوستانی که ساکن خارج از ایران هستند جهت دریافت اطلاعات پرداخت به آی دی زیر پیام بفرستند. (لینک قبل از کار افتاده است.)
@nimandoart
سؤال: من دو- سه سال قبل خیلی بهتر این مطالبو درک میکردم و متوجه میشدم، خیلی حالم بهتر بود الان که این متنها رو میخونم اصلا هیچ اثری روی من ندارند انگار خاصیتشونو از دست دادن، خیلی دلم برای حال خوشی که از این مطالب داشتم تنگ شده.
پاسخ:
"توجه شما که پیش از این به دلیلی متمرکز شده بود طی این دو سه سال پراکنده شده است."
روی جملات زیر تعمق کنید:
«تنها چیزی که لازم است، دست کشیدن از اندیشیدن به چیزهایی غیر از خویش (Self) است. مراقبه، بیشتر از آنکه فکر کردن به خویش باشد، دست کشیدن از فکر کردن به غیرِ خویش است.»
#رامانا ماهارشی
«ذهنی که به درون بازگردد، خودِ حقیقی یا خویش است؛ ذهنی که به بیرون رود، به خودِ ساختگی (ایگو) و تمام جهان بدل میشود.»
#رامانا ماهارشی
"The mind turned inwards is the Self; turned outwards, it becomes the ego and all the world."
#Ramana Maharshi
"All that is needed is to give up thinking of objects other than the Self. Meditation is not so much thinking of the Self as giving up thinking of the not-Self."
#Ramana Maharshi
هر جا که توجه مان را معطوف کنیم، انرژی ما به همان سو جاری میشود. وقتی ذهن دائماً درگیر هزاران چیز بیرونی است - اخبار، روابط سطحی، سرگرمیهای گذرا، نگرانیهای مادی - دیگر توانی برای سفر عمیق به درون و کشف حقیقت وجود، باقی نمیماند. خودشناسی نیازمند توجه ماست.
مرکز این نور در درون است. اما ما با چراغِ توجهمان، دائماً در بیرون در عینیات مختلف به دنبال آن میگردیم. تا زمانی که نورِ توجه را به بیرون میتابانیم گنج درون هرگز پیدا نخواهد شد.
توان لازم برای کندوکاو درونی و یافتن این گنج، همان توجهی است که بیوقفه صرف دنیای بیرون میکنیم.
حقیقت، در سکوت سخن میگوید. اما ذهن ما آنقدر با همهمه دنیای بیرون و افکار مربوط به آن پُر شده که این صدا شنیده نمیشود. توجه پراکنده، سوختِ این همهمه است. برای شنیدن ندای درون و درک معانی عمیق، باید توجه را از این بازار شلوغ بیرونی جمع کرده و متوجه درون باشیم.
پاسخ:
"توجه شما که پیش از این به دلیلی متمرکز شده بود طی این دو سه سال پراکنده شده است."
روی جملات زیر تعمق کنید:
«تنها چیزی که لازم است، دست کشیدن از اندیشیدن به چیزهایی غیر از خویش (Self) است. مراقبه، بیشتر از آنکه فکر کردن به خویش باشد، دست کشیدن از فکر کردن به غیرِ خویش است.»
#رامانا ماهارشی
«ذهنی که به درون بازگردد، خودِ حقیقی یا خویش است؛ ذهنی که به بیرون رود، به خودِ ساختگی (ایگو) و تمام جهان بدل میشود.»
#رامانا ماهارشی
"The mind turned inwards is the Self; turned outwards, it becomes the ego and all the world."
#Ramana Maharshi
"All that is needed is to give up thinking of objects other than the Self. Meditation is not so much thinking of the Self as giving up thinking of the not-Self."
#Ramana Maharshi
هر جا که توجه مان را معطوف کنیم، انرژی ما به همان سو جاری میشود. وقتی ذهن دائماً درگیر هزاران چیز بیرونی است - اخبار، روابط سطحی، سرگرمیهای گذرا، نگرانیهای مادی - دیگر توانی برای سفر عمیق به درون و کشف حقیقت وجود، باقی نمیماند. خودشناسی نیازمند توجه ماست.
مرکز این نور در درون است. اما ما با چراغِ توجهمان، دائماً در بیرون در عینیات مختلف به دنبال آن میگردیم. تا زمانی که نورِ توجه را به بیرون میتابانیم گنج درون هرگز پیدا نخواهد شد.
توان لازم برای کندوکاو درونی و یافتن این گنج، همان توجهی است که بیوقفه صرف دنیای بیرون میکنیم.
حقیقت، در سکوت سخن میگوید. اما ذهن ما آنقدر با همهمه دنیای بیرون و افکار مربوط به آن پُر شده که این صدا شنیده نمیشود. توجه پراکنده، سوختِ این همهمه است. برای شنیدن ندای درون و درک معانی عمیق، باید توجه را از این بازار شلوغ بیرونی جمع کرده و متوجه درون باشیم.
تفحص خویش
Photo
«یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید»
#مولانا
جستجوگران معنوی که به تعبیر مولانا تیشه به دست در حال ایجاد شکاف و رهایی از این زندان توهمی دنیا هستند در حین تلاش برای رهایی، هنگامیکه زندانبان متوجه تلاش آنها جهت فرار از زندان میشود اقداماتی جهت منصرف کردن زندانی میکند تا همت و اراده زندانی را بسنجد، ازجمله اصلیترین این تلاشها سروصدا کردن شدید داخل زندان است تا جستجوگر تیشه خود را بر زمین گذاشته و برای سرک کشیدن به این سروصدا دوباره وارد زندان شود و وقتی هم که به خودش میآید ( که مطمئناً بازهم به خاطر دردهایی است که در درون زندان گرفتارش شده) متوجه میشود که زمان زیادی گذشته و بازهم درگیر همان الگوی تکراری زندانبان شده است. اما در این میان آن زندانی که به عمق ماجرا پی برده و از تمام دسیسه های داخل زندان باخبر است تحت هیچ شرایطی فریب این عروس هزار داماد را نخورده و بی وقفه تا رهایی تیشه میزند. نسخهی خواب شدهی شما به درد این ماتریکس دنیا میخورد و هنگامیکه میبیند عدهای قصد بیدار شدن دارند با انداختن یک بمب احساسی عاطفی کاری میکند تا موجی از افکار توهمی که ریشه در گذشته و آینده دارند توجه جستجوگر را ازآنچه حقیقی است برداشته و او را مشغول الگوها و شرطی شدگیهای پیشین کند (ماجراهای داخل زندان). دوستان عزیز در جریان باشید که به گفته باگوان #رامانا ماهارشی بزرگترین خدمتی که شما به جهان هستی میتوانید بکنید ادراک حقیقت خودتان است*. پس به هوش باشید که برای چندمین بار در دنیای افکار سرگردان نشده و توجه را که شاید به خاطر اتفاقاتی متمایل به سمت خوابآلودگی شده است به سمت درست هدایت کنید.
#تفحص خویش
* Our own self-realization is the greatest service we can render the world. #Ramana Maharshi
-عکس اشاره ای است به ماجرای موسی و گوساله سامری. این داستان را مطالعه کنید و گوساله سامری زندگی خودتان را شناسایی کنید.
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید»
#مولانا
جستجوگران معنوی که به تعبیر مولانا تیشه به دست در حال ایجاد شکاف و رهایی از این زندان توهمی دنیا هستند در حین تلاش برای رهایی، هنگامیکه زندانبان متوجه تلاش آنها جهت فرار از زندان میشود اقداماتی جهت منصرف کردن زندانی میکند تا همت و اراده زندانی را بسنجد، ازجمله اصلیترین این تلاشها سروصدا کردن شدید داخل زندان است تا جستجوگر تیشه خود را بر زمین گذاشته و برای سرک کشیدن به این سروصدا دوباره وارد زندان شود و وقتی هم که به خودش میآید ( که مطمئناً بازهم به خاطر دردهایی است که در درون زندان گرفتارش شده) متوجه میشود که زمان زیادی گذشته و بازهم درگیر همان الگوی تکراری زندانبان شده است. اما در این میان آن زندانی که به عمق ماجرا پی برده و از تمام دسیسه های داخل زندان باخبر است تحت هیچ شرایطی فریب این عروس هزار داماد را نخورده و بی وقفه تا رهایی تیشه میزند. نسخهی خواب شدهی شما به درد این ماتریکس دنیا میخورد و هنگامیکه میبیند عدهای قصد بیدار شدن دارند با انداختن یک بمب احساسی عاطفی کاری میکند تا موجی از افکار توهمی که ریشه در گذشته و آینده دارند توجه جستجوگر را ازآنچه حقیقی است برداشته و او را مشغول الگوها و شرطی شدگیهای پیشین کند (ماجراهای داخل زندان). دوستان عزیز در جریان باشید که به گفته باگوان #رامانا ماهارشی بزرگترین خدمتی که شما به جهان هستی میتوانید بکنید ادراک حقیقت خودتان است*. پس به هوش باشید که برای چندمین بار در دنیای افکار سرگردان نشده و توجه را که شاید به خاطر اتفاقاتی متمایل به سمت خوابآلودگی شده است به سمت درست هدایت کنید.
#تفحص خویش
* Our own self-realization is the greatest service we can render the world. #Ramana Maharshi
-عکس اشاره ای است به ماجرای موسی و گوساله سامری. این داستان را مطالعه کنید و گوساله سامری زندگی خودتان را شناسایی کنید.
دست از نگرانی بردار!
به یاد داشته باش، همهچیز بهخوبی پیش میرود. تو در جهانی هوشمند زندگی میکنی که همهچیز را درباره تو میداند و میتواند از تو مراقبت کند. این جهان تمام نیازهایت را به بهترین شیوه برآورده میسازد، آن هم به روشهایی که حتی تصورش را هم نمیکنی.
به آن اعتماد کن.
به چیزی که درکش نمیکنی، ایمان داشته باش.
تمام ترسهایت را رها کن.
#رابرت آدامز
"Stop worrying! Remember, all is well. You live in an intelligent universe that knows all about you and it can take care of you and meet all your needs in the right way, in ways that you know not of. Trust it. Have faith in that which you do not understand. Drop all fear."
#Robert Adams
به یاد داشته باش، همهچیز بهخوبی پیش میرود. تو در جهانی هوشمند زندگی میکنی که همهچیز را درباره تو میداند و میتواند از تو مراقبت کند. این جهان تمام نیازهایت را به بهترین شیوه برآورده میسازد، آن هم به روشهایی که حتی تصورش را هم نمیکنی.
به آن اعتماد کن.
به چیزی که درکش نمیکنی، ایمان داشته باش.
تمام ترسهایت را رها کن.
#رابرت آدامز
"Stop worrying! Remember, all is well. You live in an intelligent universe that knows all about you and it can take care of you and meet all your needs in the right way, in ways that you know not of. Trust it. Have faith in that which you do not understand. Drop all fear."
#Robert Adams
چیزی درون تو هست که میداند چه باید کرد. نیرویی فراتر از تو وجود دارد که بدون نیاز به کمک تو، میداند چگونه از تو مراقبت کند. تنها کاری که باید انجام دهی این است که تسلیم شوی. افکارت، ذهنت، ایگویت را به آن جریان بسپار؛ جریانی که راه را میشناسد.
آن از تو مراقبت خواهد کرد. خیلی بهتر از آن چیزی که تصورش را بکنی از تو مراقبت خواهد کرد.
#رابرت آدامز
وقتی بدن برای اولین بار پدیدار شد، همه چیز دربارهی تو از پیش تعیین شده بود اینکه آیا مرد خواهی شد یا زن، بینی ات چه شکلی خواهد شد، چه رنگ پوستی خواهی داشت و در کجا به دنیا خواهی آمد. همه چیز از قبل تعیین و تنظیم شده بود. تو هیچ نقشی در آن نداشتی.
پس آیا منطقی نیست که همان نیرویی که توانست تو را به عنوان یک پدیده به این جهان بیاورد، بتواند از این پدیده مراقبت کند، آن را حفظ و نگهداری کرده، و آنچه را که باید، با آن انجام دهد؟
#رابرت آدامز
آن از تو مراقبت خواهد کرد. خیلی بهتر از آن چیزی که تصورش را بکنی از تو مراقبت خواهد کرد.
#رابرت آدامز
وقتی بدن برای اولین بار پدیدار شد، همه چیز دربارهی تو از پیش تعیین شده بود اینکه آیا مرد خواهی شد یا زن، بینی ات چه شکلی خواهد شد، چه رنگ پوستی خواهی داشت و در کجا به دنیا خواهی آمد. همه چیز از قبل تعیین و تنظیم شده بود. تو هیچ نقشی در آن نداشتی.
پس آیا منطقی نیست که همان نیرویی که توانست تو را به عنوان یک پدیده به این جهان بیاورد، بتواند از این پدیده مراقبت کند، آن را حفظ و نگهداری کرده، و آنچه را که باید، با آن انجام دهد؟
#رابرت آدامز
There's something within you that knows what to do. There is a power greater than you that knows how to take care of you without your help. All you've got to do is to surrender to it. Surrender your thoughts, your mind, your ego, to the current that knows the way. It will take care of you. It will take better care of you than you can ever imagine.
#Robert Adams
When the body first appeared, everything about you was preordained. Whether you're going to be male or female, the kind of nose you would have, your color, where you were born. Everything was taken care of. You had absolutely nothing to do with it. Isn't it reasonable to assume therefore, that the same power that was able to bring you into this world as an appearance, can take care of this appearance, maintain it and sustain it, and do with it what's supposed to happen?
#Robert Adams
#Robert Adams
When the body first appeared, everything about you was preordained. Whether you're going to be male or female, the kind of nose you would have, your color, where you were born. Everything was taken care of. You had absolutely nothing to do with it. Isn't it reasonable to assume therefore, that the same power that was able to bring you into this world as an appearance, can take care of this appearance, maintain it and sustain it, and do with it what's supposed to happen?
#Robert Adams