Forwarded from کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی
سیدجواد میری در غرفه کتابخانه مجلس عنوان کرد؛
خالصسازی هویتی؛ ریشه تعارضات
به گزارش روابط عمومی و امور بینالملل کتابخانه مجلس، دومین نشست غرفۀ کتابخانه مجلس در نمایشگاه کتاب با عنوان «نسبت هویت ملی و هویت دینی در ایران معاصر» امروز جمعه نوزدهم اردیبهشت ماه، با سخنرانی دکتر سیدجواد میری، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
سیدجواد میری در این نشست گفت: محور بحث نسبت میان هویت دینی (اسلامیت) و هویت ملی (ایرانیت) در ایران معاصر، چگونگی ارتباط این دو جنبه از هویت مردمان این بوم است؛ آیا این نسبت از نوع تقابل، تعامل یا تعارض است؟ این موضوع نه تنها بر درک چیستی ایرانیان در گذشته اثرگذار است، بلکه جهتگیری "آنچه خواهند شد" در آینده را نیز روشن میکند.
دکتر میری مواجهه ایرانیان با تمدن اروپایی و مدرنیته را عاملی برای ایجاد نوعی تروما، اضطراب و دغدغه در روح جمعی ایرانیان دانست که منجر به شکلگیری سه کلان روایت اصلی در خصوص هویت ایرانی در دوران معاصر شده است.
وی گفت: هرچند این روایات تلاش دارند قدمت تاریخی بیشتری برای خود قائل شوند، اما آنها برساخته دوران معاصر هستند. این سه روایت عبارتند از: 1- روایت باستانگرا که اصالت هویت ایرانی را در دوران پیش از اسلام میداند و اسلام را امری بیرونی از هویت اصیل ایرانی تلقی میکند. نقطه کانونی این روایت، ارجاع به ایران باستان است. 2- روایت دینی/اسلامگرایانه که معتقد است ورود اسلام، بهویژه تشیع پس از صفویه، به هویت ایرانی قوام بخشیده است. مفهوم کلیدی در این روایت، «ملت» به معنای امت یا اجتماع اسلامی است و 3- روایت مدرن که هویت ایرانی را برآمده از عصر روشنگری و انقلاب مشروطه میداند. این روایت، دو روایت دیگر را ارتجاعی شمرده و مفهوم کلیدی آن "ناسیون" (Nation) است.
این سه کلان روایت در دوران معاصر دو انقلاب (مشروطه و ۵۷) و سه نظام سیاسی (مشروطه، پهلوی و جمهوری اسلامی) را شکل دادهاند. در دوران پهلوی شاهد همکاری جریان باستانگرا و مدرن بودیم و در انقلاب ۵۷، جریان اسلامگرایانه برجسته بود. همچنین تغییراتی در گفتمانهای غالب رخ داده، از انترناسیونالیسم اسلامی به انترناسیونالیسم شیعی و سپس گفتمان ایرانشهری.
سیدجواد میری تأکید کرد: هر سه جریان در جامعه ایران وجود دارند و بخشهایی از هویت جمعی ایرانیان را تشکیل میدهند. چالش اصلی در ایران امروز، چگونگی تلفیق و سنتز این سه کلان روایت است.
وی برای دستیابی به این هدف مفهوم «ایران به مثابه ملک مشاع» را کلیدواژهای مهم دانست و گفت: این مفهوم به این معناست که تمام ایرانیان، فارغ از هویتهای دینی، مذهبی، قومی، زبانی یا فرهنگی، به صورت برابر به ایرانیت دسترسی داشته باشند. این دسترسی و نمایندگی برابر باید در تمام عرصهها از جمله ساخت قدرت، رسانه، اقتصاد، فرهنگ، اجتماع و آموزش نمود یابد تا حس تعلق در جامعه تقویت شود.
میری تصریح کرد: تعارض میان هویتهای متکثر در جامعه ایرانی، فینفسه وجود ندارد. این تعارض زمانی ایجاد میشود که قدرت یا حاکمیت تلاش میکند یک هویت را خالصسازی کرده یا برای منافع سیاسی خود از یک عنصر هویتی علیه دیگر عناصر استفاده کند.
وی واقعیت تاریخی ایران را امر متکثر بودن آن دانست و اشاره کرد که جامعه ایرانی با این تنوع مشکلی ندارد.
🌐 Www.ical.ir
🆔 @ical_ir
خالصسازی هویتی؛ ریشه تعارضات
به گزارش روابط عمومی و امور بینالملل کتابخانه مجلس، دومین نشست غرفۀ کتابخانه مجلس در نمایشگاه کتاب با عنوان «نسبت هویت ملی و هویت دینی در ایران معاصر» امروز جمعه نوزدهم اردیبهشت ماه، با سخنرانی دکتر سیدجواد میری، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
سیدجواد میری در این نشست گفت: محور بحث نسبت میان هویت دینی (اسلامیت) و هویت ملی (ایرانیت) در ایران معاصر، چگونگی ارتباط این دو جنبه از هویت مردمان این بوم است؛ آیا این نسبت از نوع تقابل، تعامل یا تعارض است؟ این موضوع نه تنها بر درک چیستی ایرانیان در گذشته اثرگذار است، بلکه جهتگیری "آنچه خواهند شد" در آینده را نیز روشن میکند.
دکتر میری مواجهه ایرانیان با تمدن اروپایی و مدرنیته را عاملی برای ایجاد نوعی تروما، اضطراب و دغدغه در روح جمعی ایرانیان دانست که منجر به شکلگیری سه کلان روایت اصلی در خصوص هویت ایرانی در دوران معاصر شده است.
وی گفت: هرچند این روایات تلاش دارند قدمت تاریخی بیشتری برای خود قائل شوند، اما آنها برساخته دوران معاصر هستند. این سه روایت عبارتند از: 1- روایت باستانگرا که اصالت هویت ایرانی را در دوران پیش از اسلام میداند و اسلام را امری بیرونی از هویت اصیل ایرانی تلقی میکند. نقطه کانونی این روایت، ارجاع به ایران باستان است. 2- روایت دینی/اسلامگرایانه که معتقد است ورود اسلام، بهویژه تشیع پس از صفویه، به هویت ایرانی قوام بخشیده است. مفهوم کلیدی در این روایت، «ملت» به معنای امت یا اجتماع اسلامی است و 3- روایت مدرن که هویت ایرانی را برآمده از عصر روشنگری و انقلاب مشروطه میداند. این روایت، دو روایت دیگر را ارتجاعی شمرده و مفهوم کلیدی آن "ناسیون" (Nation) است.
این سه کلان روایت در دوران معاصر دو انقلاب (مشروطه و ۵۷) و سه نظام سیاسی (مشروطه، پهلوی و جمهوری اسلامی) را شکل دادهاند. در دوران پهلوی شاهد همکاری جریان باستانگرا و مدرن بودیم و در انقلاب ۵۷، جریان اسلامگرایانه برجسته بود. همچنین تغییراتی در گفتمانهای غالب رخ داده، از انترناسیونالیسم اسلامی به انترناسیونالیسم شیعی و سپس گفتمان ایرانشهری.
سیدجواد میری تأکید کرد: هر سه جریان در جامعه ایران وجود دارند و بخشهایی از هویت جمعی ایرانیان را تشکیل میدهند. چالش اصلی در ایران امروز، چگونگی تلفیق و سنتز این سه کلان روایت است.
وی برای دستیابی به این هدف مفهوم «ایران به مثابه ملک مشاع» را کلیدواژهای مهم دانست و گفت: این مفهوم به این معناست که تمام ایرانیان، فارغ از هویتهای دینی، مذهبی، قومی، زبانی یا فرهنگی، به صورت برابر به ایرانیت دسترسی داشته باشند. این دسترسی و نمایندگی برابر باید در تمام عرصهها از جمله ساخت قدرت، رسانه، اقتصاد، فرهنگ، اجتماع و آموزش نمود یابد تا حس تعلق در جامعه تقویت شود.
میری تصریح کرد: تعارض میان هویتهای متکثر در جامعه ایرانی، فینفسه وجود ندارد. این تعارض زمانی ایجاد میشود که قدرت یا حاکمیت تلاش میکند یک هویت را خالصسازی کرده یا برای منافع سیاسی خود از یک عنصر هویتی علیه دیگر عناصر استفاده کند.
وی واقعیت تاریخی ایران را امر متکثر بودن آن دانست و اشاره کرد که جامعه ایرانی با این تنوع مشکلی ندارد.
🌐 Www.ical.ir
🆔 @ical_ir
"هو" و جایگاه آن در دیوان خطائی
یکی از مفاهیم کلیدی در ادبیات عرفانی مفهوم "هو" میباشد. سید سلمان صفوی در "هشت رساله صفوی" که به شرح "هو" پرداخته است اینگونه میگوید:
"... هُو اشاره رمزی به ذات پنهان حضرت عشق است. او در مرتبه ذات از ما نهان است، اما جنبههای بیکران جمالی و جلالی هُو در سیر و سلوک عاشفانه برای مسافر سرگشته و شیفته هُو دلنوازی نموده، دل عاشق حق، آشکارا به مشاهده هُو که اول و آخر زندگی و جهان است، نائل میگردد. هُو کلید بابهای عالم ناسوت و لاهوت و عالم غیب و شهادت است. ذکر هُو وجه مشترک عموم طرایق اصحاب قلوب است. هئو در فهم توحید الهی، نقش کلیدی دارد" (صفوی، ۱۴۰۰. ۱۳-۱۵).*
شیخ صدوق در توحید به نقل از امام صادق به روایتی از امام علی اشاره میکند که بک شب پیش از جنگ بدر خضر را در رویا دیدم و به او گفتم که مرا چیزی تعلیم کن که به آن بر دشمنان پیروز گردم و او گفت بگو: یا هو یا من لا هو الا هو. به عبارت دیگر، مفهوم "هو" در سنتهای عرفانی و حِکمی و تصوف اشاره به "اسم اعظم" دارد که در دستگاه مفهومی ابنعربی با "حقیقت محمدیه" و "انسان کامل" مرتبط است که معطوف به این نکته است که حقیقت محمدیه مقامی است که ظهور یافته در انسانی که جامع اسماء و صفات الهی باشد و در عین حال، به صورت انسان کامل در هر عصری تجلی میکند. شاه اسماعیل در دیوان خطائی به مفهوم "هو" به صورت مستقیم اشاره داشته است. در بخش "قوشمالار" به شماره ۱۹ خطائی اینگونه بحث خود در باب "هو" را صورتبندی کرده است:
"هو" دئیرهم گرچکلرین دمینه
گرچکلرین دمی نوردان ساییلار
اونایکی امام قاتارینا اویانلار
محمدعلییه یاردان ساییلار
سیدجواد میری
(بخش اول)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
*صفوی، سید سلمان. هشت رساله صفوی. انتشارات سلمان آزاده، تهران: ۱۴۰۰.
@seyedjavadmiri
یکی از مفاهیم کلیدی در ادبیات عرفانی مفهوم "هو" میباشد. سید سلمان صفوی در "هشت رساله صفوی" که به شرح "هو" پرداخته است اینگونه میگوید:
"... هُو اشاره رمزی به ذات پنهان حضرت عشق است. او در مرتبه ذات از ما نهان است، اما جنبههای بیکران جمالی و جلالی هُو در سیر و سلوک عاشفانه برای مسافر سرگشته و شیفته هُو دلنوازی نموده، دل عاشق حق، آشکارا به مشاهده هُو که اول و آخر زندگی و جهان است، نائل میگردد. هُو کلید بابهای عالم ناسوت و لاهوت و عالم غیب و شهادت است. ذکر هُو وجه مشترک عموم طرایق اصحاب قلوب است. هئو در فهم توحید الهی، نقش کلیدی دارد" (صفوی، ۱۴۰۰. ۱۳-۱۵).*
شیخ صدوق در توحید به نقل از امام صادق به روایتی از امام علی اشاره میکند که بک شب پیش از جنگ بدر خضر را در رویا دیدم و به او گفتم که مرا چیزی تعلیم کن که به آن بر دشمنان پیروز گردم و او گفت بگو: یا هو یا من لا هو الا هو. به عبارت دیگر، مفهوم "هو" در سنتهای عرفانی و حِکمی و تصوف اشاره به "اسم اعظم" دارد که در دستگاه مفهومی ابنعربی با "حقیقت محمدیه" و "انسان کامل" مرتبط است که معطوف به این نکته است که حقیقت محمدیه مقامی است که ظهور یافته در انسانی که جامع اسماء و صفات الهی باشد و در عین حال، به صورت انسان کامل در هر عصری تجلی میکند. شاه اسماعیل در دیوان خطائی به مفهوم "هو" به صورت مستقیم اشاره داشته است. در بخش "قوشمالار" به شماره ۱۹ خطائی اینگونه بحث خود در باب "هو" را صورتبندی کرده است:
"هو" دئیرهم گرچکلرین دمینه
گرچکلرین دمی نوردان ساییلار
اونایکی امام قاتارینا اویانلار
محمدعلییه یاردان ساییلار
سیدجواد میری
(بخش اول)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
*صفوی، سید سلمان. هشت رساله صفوی. انتشارات سلمان آزاده، تهران: ۱۴۰۰.
@seyedjavadmiri
"هو" و جایگاه آن در دیوان خطائی
خطائی در این ابیات به مفهوم "هو" و نسبت آن با "نَفَسِ اهل حق" اشاره میکند و میگوید که نفس اهل حق از جنس "نور" است و سپس به نسبت "نور" و "بیداری" ذیل مفهوم "دوازده امام" اشاره میکند. نور و بیداری چگونه به هم مرتبط هستند؟ اگر فلسفه اشراق و نقش مفهوم "نور" را پیش روی خود داشته باشیم و سپس به تفسیر ابوعلی سینا درباره آیه ۳۵ سوره نور و رویکردی که امام محمد غزالی در کتاب "مشکاه الانوار" (The Niche of Lightd) در خوانش مهدی حائری یزدی التفات کنیم، آنگاه درمییابیم که بین "نور" و "بیداری" (یا یقظه) در تفکر حِکمی ارتباط بنیادینی وجود دارد. (Hairi Yazdi, 1992. 13-16)* شاه اسماعیل در دیوان خطائی به این نسبت و جایگاه نور در تفکر خویش به زیبایی اشاره کرده است و از این طریق "عقبه فکری" خویش را برای مخاطب نیز ترسیم کرده است. به عبارت دیگر، هنگامیکه درباره نور و بیداری در دیوان خطائی میخوانیم همزمان قادر خواهیم بود سنت فکریی که سهروردی و غرالی و ابنسینا از آن برآمدهاند را نیز ببینیم و این اتصال را ما با مفهوم "تُراث حِکمی" صورتبندی کردهایم. اما مفهوم "هو" ابعاد متعددی دارد که یکی از آنها بحث "ذات" است. هو مخفف ذات است. کلمه "هو" یکی از قویترین کلمات ذکر است. وقتی عاشق در نفسِ ذات فانی شد، ثنویت از بین میرود، ذکر "هو" نیست، فقط احدیت (Oneness)، معشوق است. هنگامیکه "او" دیگر غایب نیست، چه کسی آنجاست که با او تماس برقرار کنیم؟ به عبارت دیگر، صوفیان از "هو" برای ارجاع به "امر مطلق"، "ماهیت غایی" استفاده میکنند. بنابراین میتوانیم با دقت بیشتری بگوییم که "هو" در واقع فراتر از رنگ و آگاهی است. ذکر "هو" تذکری است که ما از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. البته نباید فراموش کرد که ابعاد نظری عرفان در طریقت صفویه وجوه عملی هم دارد که از آن به عنوان "حلقه ذکر" یاد میگردد و خطائی در این ابیات به هر دو وجه نظر داشته است.
سیدجواد میری
(بخش دوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
*Hairi Yazdi, Mehdi. The principles of epistemology in Islamic Philosophy: Knowledge by Presence. State University of New York Press, 1992.
@seyedjavadmiri
خطائی در این ابیات به مفهوم "هو" و نسبت آن با "نَفَسِ اهل حق" اشاره میکند و میگوید که نفس اهل حق از جنس "نور" است و سپس به نسبت "نور" و "بیداری" ذیل مفهوم "دوازده امام" اشاره میکند. نور و بیداری چگونه به هم مرتبط هستند؟ اگر فلسفه اشراق و نقش مفهوم "نور" را پیش روی خود داشته باشیم و سپس به تفسیر ابوعلی سینا درباره آیه ۳۵ سوره نور و رویکردی که امام محمد غزالی در کتاب "مشکاه الانوار" (The Niche of Lightd) در خوانش مهدی حائری یزدی التفات کنیم، آنگاه درمییابیم که بین "نور" و "بیداری" (یا یقظه) در تفکر حِکمی ارتباط بنیادینی وجود دارد. (Hairi Yazdi, 1992. 13-16)* شاه اسماعیل در دیوان خطائی به این نسبت و جایگاه نور در تفکر خویش به زیبایی اشاره کرده است و از این طریق "عقبه فکری" خویش را برای مخاطب نیز ترسیم کرده است. به عبارت دیگر، هنگامیکه درباره نور و بیداری در دیوان خطائی میخوانیم همزمان قادر خواهیم بود سنت فکریی که سهروردی و غرالی و ابنسینا از آن برآمدهاند را نیز ببینیم و این اتصال را ما با مفهوم "تُراث حِکمی" صورتبندی کردهایم. اما مفهوم "هو" ابعاد متعددی دارد که یکی از آنها بحث "ذات" است. هو مخفف ذات است. کلمه "هو" یکی از قویترین کلمات ذکر است. وقتی عاشق در نفسِ ذات فانی شد، ثنویت از بین میرود، ذکر "هو" نیست، فقط احدیت (Oneness)، معشوق است. هنگامیکه "او" دیگر غایب نیست، چه کسی آنجاست که با او تماس برقرار کنیم؟ به عبارت دیگر، صوفیان از "هو" برای ارجاع به "امر مطلق"، "ماهیت غایی" استفاده میکنند. بنابراین میتوانیم با دقت بیشتری بگوییم که "هو" در واقع فراتر از رنگ و آگاهی است. ذکر "هو" تذکری است که ما از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. البته نباید فراموش کرد که ابعاد نظری عرفان در طریقت صفویه وجوه عملی هم دارد که از آن به عنوان "حلقه ذکر" یاد میگردد و خطائی در این ابیات به هر دو وجه نظر داشته است.
سیدجواد میری
(بخش دوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
*Hairi Yazdi, Mehdi. The principles of epistemology in Islamic Philosophy: Knowledge by Presence. State University of New York Press, 1992.
@seyedjavadmiri
"هو" و جایگاه آن در دیوان خطائی
هنگامیکه شاه اسماعیل میگوید "هو دئیرهم گرچکلرین دمینه" این بیت صرفاً یک توصیف استعاری نیست بل اشارتی به "حلقه ذکر دراویش" است که در آن حلقه مریدان ذکر "یاهو" میگویند. در کتاب "صوفیان نخستین در ادبیات ترک" محمد فواد کوپریلی در بخش پنجم به دیوان حکمت خواجه احمد یسوی اشاره میکند و در آنجا به مضامین و مفاهیمی که خواجه احمد یسوی به آن پرداخته بود و اینکه این دیوان چگونه بر شاکله حکمت و عرفان و تصوف در زبان ترکی تاثیر گذاشته است اشارات دقیقی میکند. (کوپریلی، ۱۳۸۵. ۱۶۵-۱۷۰)* خواجه احمد بسوی از شاعر-صوفیانی است که در اشعار خود به زیبایی به "حلقه ذکر هو" اشاره کرده است. او در شعری با عنوان "هو حلقهسی" اینگونه میگوید:
هُو حلقه سی قورولدی
ای درویشلر گلینگلر
حق سفرهسی یاییلدی
آندین اولوش آلینگلر
هُو ارّهسین آلیـــبان
نفس باشیغه سالیـــبان
تونی گونــی طالبلر
جان نی قربان قیلینگلر
حلقه ایچره هُو دینگلر
عشق اوتیــغه یانینگلر
تن جان برلــه طالبلر
تکبیر باشلاب آیتینگلر
هُـو دیو زار ایـنگراب
هُو دیماکده معنی بار
دیـداریـندین امیـدوار
رحمتــیدین آلیـنگلر
به عبارت دیگر، خواجه احمد یسوی، می.گوید که حلقه هُو برگزار شد، ای درویشان بیایید، سفره حق گسترده شد، سهم خود را از آن برگیريد، ارّه هُو را گرفته، بر سر نفس فرود آورده، امروز جان طالبان را قربان کنید، درون حلقه، هُو بگویید، و در آتش محبت حق بسوزید، ای طالبان با تن و جان، تکبیر شروع کرده بگویید، هو گویید با زاری، در هُو گفتن معنا هست، از دیدار خداوند امیدوار باشید و از رحمتش برگیرید. همانطور که میبینید "حلقه هو" در طریقتهای صوفیه در تمامی پهنه تمدن اسلامی جاری و ساری بود و پیران طریقت ذکر را نوعی تذکر برای "بیدار شدن" از غفلت وجودی میدانستند. به عبارت دیگر، هنگامیکه خطائی میگوید "هو میگویم" (هو دئیرهم) این عبارت هم به معنای "حلقه ذکر صوفیان" است و هم اشارتی نظری به این نکته که "هو" بنیادِ بنیادِ وجود ( The Ground of the Ground of Being) است. به سخن دیگر، ما در اینجا با مسئله بنیادین وجود در خوانش خطائی روبرو هستیم. زیرا کلمه "هو" فراتر از یک ضمیر در زبان عربی است. هو نمادی از ذات بینهایت و نامتناهی حق است که از هرگونه توصیف و تعین فراتر است. هنگامیکه خطائی بر "هو" تمرکز میکند به نوعی به ما میگوید که عارف باید توجه خود را از صفات و تجلیات خداوند به سوی ذات بینهایت او معطوف کند. کلمه "هو" در زبان خطائی یک رمز و راز محسوب میشود که در نگاه او از نور دوازده امام به سالکان داده میشود تا ما بتوانیم به معرفت عمیقتر از هستی دست یابیم. هو دروازه ورود به دنیای عرفان و کشف حقایق پنهان هستی است. اما خطائی این دروازه را به "اهلالبیت" پیوند میزند. در نتیجه باید دوباره تکرار کنم که ما در دیوان خطائی با یک دیوان شعر ساده روبرو نیستیم بل این متن نقطه اتصال جریانهای بزرگ حکمی و عرفانی و فلسفی و نظری در جهان اسلام و شاید به یک اعتبار سنتهای باطنی جهان میباشد که با تمامی پیچیدگیهایش و تنوعات سرچشمههای فکریش رنگ و بوی شیعی خود را نیز حفظ کرده است.
سیدجواد میری
(بخش سوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
*کوپریلی، محمد فواد. صوفیان نخستین در ادبیات ترک. ترجمه و توضیح توفیق سبحانی. انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۵.
@seyedjavadmiri
هنگامیکه شاه اسماعیل میگوید "هو دئیرهم گرچکلرین دمینه" این بیت صرفاً یک توصیف استعاری نیست بل اشارتی به "حلقه ذکر دراویش" است که در آن حلقه مریدان ذکر "یاهو" میگویند. در کتاب "صوفیان نخستین در ادبیات ترک" محمد فواد کوپریلی در بخش پنجم به دیوان حکمت خواجه احمد یسوی اشاره میکند و در آنجا به مضامین و مفاهیمی که خواجه احمد یسوی به آن پرداخته بود و اینکه این دیوان چگونه بر شاکله حکمت و عرفان و تصوف در زبان ترکی تاثیر گذاشته است اشارات دقیقی میکند. (کوپریلی، ۱۳۸۵. ۱۶۵-۱۷۰)* خواجه احمد بسوی از شاعر-صوفیانی است که در اشعار خود به زیبایی به "حلقه ذکر هو" اشاره کرده است. او در شعری با عنوان "هو حلقهسی" اینگونه میگوید:
هُو حلقه سی قورولدی
ای درویشلر گلینگلر
حق سفرهسی یاییلدی
آندین اولوش آلینگلر
هُو ارّهسین آلیـــبان
نفس باشیغه سالیـــبان
تونی گونــی طالبلر
جان نی قربان قیلینگلر
حلقه ایچره هُو دینگلر
عشق اوتیــغه یانینگلر
تن جان برلــه طالبلر
تکبیر باشلاب آیتینگلر
هُـو دیو زار ایـنگراب
هُو دیماکده معنی بار
دیـداریـندین امیـدوار
رحمتــیدین آلیـنگلر
به عبارت دیگر، خواجه احمد یسوی، می.گوید که حلقه هُو برگزار شد، ای درویشان بیایید، سفره حق گسترده شد، سهم خود را از آن برگیريد، ارّه هُو را گرفته، بر سر نفس فرود آورده، امروز جان طالبان را قربان کنید، درون حلقه، هُو بگویید، و در آتش محبت حق بسوزید، ای طالبان با تن و جان، تکبیر شروع کرده بگویید، هو گویید با زاری، در هُو گفتن معنا هست، از دیدار خداوند امیدوار باشید و از رحمتش برگیرید. همانطور که میبینید "حلقه هو" در طریقتهای صوفیه در تمامی پهنه تمدن اسلامی جاری و ساری بود و پیران طریقت ذکر را نوعی تذکر برای "بیدار شدن" از غفلت وجودی میدانستند. به عبارت دیگر، هنگامیکه خطائی میگوید "هو میگویم" (هو دئیرهم) این عبارت هم به معنای "حلقه ذکر صوفیان" است و هم اشارتی نظری به این نکته که "هو" بنیادِ بنیادِ وجود ( The Ground of the Ground of Being) است. به سخن دیگر، ما در اینجا با مسئله بنیادین وجود در خوانش خطائی روبرو هستیم. زیرا کلمه "هو" فراتر از یک ضمیر در زبان عربی است. هو نمادی از ذات بینهایت و نامتناهی حق است که از هرگونه توصیف و تعین فراتر است. هنگامیکه خطائی بر "هو" تمرکز میکند به نوعی به ما میگوید که عارف باید توجه خود را از صفات و تجلیات خداوند به سوی ذات بینهایت او معطوف کند. کلمه "هو" در زبان خطائی یک رمز و راز محسوب میشود که در نگاه او از نور دوازده امام به سالکان داده میشود تا ما بتوانیم به معرفت عمیقتر از هستی دست یابیم. هو دروازه ورود به دنیای عرفان و کشف حقایق پنهان هستی است. اما خطائی این دروازه را به "اهلالبیت" پیوند میزند. در نتیجه باید دوباره تکرار کنم که ما در دیوان خطائی با یک دیوان شعر ساده روبرو نیستیم بل این متن نقطه اتصال جریانهای بزرگ حکمی و عرفانی و فلسفی و نظری در جهان اسلام و شاید به یک اعتبار سنتهای باطنی جهان میباشد که با تمامی پیچیدگیهایش و تنوعات سرچشمههای فکریش رنگ و بوی شیعی خود را نیز حفظ کرده است.
سیدجواد میری
(بخش سوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
*کوپریلی، محمد فواد. صوفیان نخستین در ادبیات ترک. ترجمه و توضیح توفیق سبحانی. انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۵.
@seyedjavadmiri
"حکمت اسکندر" در دیوان خطائی
در ادبیات ایرانی "اسکندر" دارای دو چهره کاملاً متضاد است و این تصویر متضاد محدود به اسکندر نیست بل شامل تمامی شخصیتهای بزرگ تاریخی است که تلاش کردهاند "حکمت و حکومت" را با هم جمع کنند. در تاریخ جهان شما میتوانید در کنار اسکندر مقدونی به مارکوس اورلیوس، آشوکا در هند، آلفونسو خر مند، فردریک بزرگ پادشاه پروسیا، اکبر شاه امپراطور گورکانی و بسیاری از شاهان حکیم در ایران باستان همچون "کیخسرو" و چین رجوع کنید که تلاش کردهاند جامع حکمت و حکومت باشند اما اینکه قضاوت تاریخ درباره آنها چیست محل مناقشه است. به عنوان مثال، چنگیز به عنوان یک جنگجوی خونریز در ذهن و زبان بسیاری از ملل قلمداد میگردد اما یافتههای تاریخی اشارت به این دارد که او "حکیمی شمنی" بوده است که سودای ایجاد "حکومت معنوی" بر جهان را داشته است. به عبارت دیگر، تصویری که از "اسکندر" در ادبیات ایرانی پیش و پس از اسلام وجود دارد کاملاً متضاد است. در روایتهای پهلوی، اسکندر با صفت "گجستک" به تصویر کشیده شده است و این کلمه به معنای "ملعون" و "اهریمن" میباشد. اما در روایتهای فارسی، ما با تصویر دیگری از اسکندر روبرو هستیم که در کنار خضر نبی به عنوان "اهل سلوک" و حکیم معرفی میشود. به عنوان مثال، تصویری که نظامی گنجوی از "اسکندر" برای ما ترسیم میکند چهره یک "منجی جهانی" است که با تدبیر "فیلقوس" که شاهی نامور بود و روم و روس پذیرای فرمان او بودند سرانجام به قدرت میرسد و در نتیجه فرمانروایی اسکندر جهان روی شادی و سعادت میبیند. اما اسکندر مقدونی بیرون از روایات ایرانی واقعاً که بود؟ اگر ما بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که چرا شاه اسماعیل صفوی در "دیوان خطائی" به "حکمت اسکندر" اشاره کرده است و آیا این اشاره مبنایی هم در تاریخ فکر و فلسفه دارد؟
سیدجواد میری
(بخش اول)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
@seyedjavadmiri
در ادبیات ایرانی "اسکندر" دارای دو چهره کاملاً متضاد است و این تصویر متضاد محدود به اسکندر نیست بل شامل تمامی شخصیتهای بزرگ تاریخی است که تلاش کردهاند "حکمت و حکومت" را با هم جمع کنند. در تاریخ جهان شما میتوانید در کنار اسکندر مقدونی به مارکوس اورلیوس، آشوکا در هند، آلفونسو خر مند، فردریک بزرگ پادشاه پروسیا، اکبر شاه امپراطور گورکانی و بسیاری از شاهان حکیم در ایران باستان همچون "کیخسرو" و چین رجوع کنید که تلاش کردهاند جامع حکمت و حکومت باشند اما اینکه قضاوت تاریخ درباره آنها چیست محل مناقشه است. به عنوان مثال، چنگیز به عنوان یک جنگجوی خونریز در ذهن و زبان بسیاری از ملل قلمداد میگردد اما یافتههای تاریخی اشارت به این دارد که او "حکیمی شمنی" بوده است که سودای ایجاد "حکومت معنوی" بر جهان را داشته است. به عبارت دیگر، تصویری که از "اسکندر" در ادبیات ایرانی پیش و پس از اسلام وجود دارد کاملاً متضاد است. در روایتهای پهلوی، اسکندر با صفت "گجستک" به تصویر کشیده شده است و این کلمه به معنای "ملعون" و "اهریمن" میباشد. اما در روایتهای فارسی، ما با تصویر دیگری از اسکندر روبرو هستیم که در کنار خضر نبی به عنوان "اهل سلوک" و حکیم معرفی میشود. به عنوان مثال، تصویری که نظامی گنجوی از "اسکندر" برای ما ترسیم میکند چهره یک "منجی جهانی" است که با تدبیر "فیلقوس" که شاهی نامور بود و روم و روس پذیرای فرمان او بودند سرانجام به قدرت میرسد و در نتیجه فرمانروایی اسکندر جهان روی شادی و سعادت میبیند. اما اسکندر مقدونی بیرون از روایات ایرانی واقعاً که بود؟ اگر ما بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که چرا شاه اسماعیل صفوی در "دیوان خطائی" به "حکمت اسکندر" اشاره کرده است و آیا این اشاره مبنایی هم در تاریخ فکر و فلسفه دارد؟
سیدجواد میری
(بخش اول)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
@seyedjavadmiri
"حکمت اسکندر" در دیوان خطائی
اسکندر تاریخی که از مقدونیه برخاست که بود؟ اسکندر سوم از مقدونیه که مشهور به اسکندر کبیر است در جولای ۳۶۵ قبل از میلاد مسیح در "پللا" (Pella) متولد شد و در سال ۳۲۳ پیش از میلاد مسیح در سن ۳۲ سالگی در بابل درگذشت. پدر او فیلیپ دوم هنگامیکه اسکندر ۱۳ ساله بود تلاش کرد برای او آموزگاری حکیم برگزیند و از بین فیلسوفانی همچون اسپئوسیپوس (Speusippus) و ایسوکراتس (Isocrates) و ارسطو سرانجام قرعه به نام ارسطو فیلسوف بزرگ زدند. جالب است بدانید ایسوکراتس از کسانی بود که مصرانه خواستار برقراری اتحاد میان تمامی یونانیان علیه ایرانیان بود و در راستا به شدت از اتحادیه کورنت حمایت میکرد. اما سرنوشت اینگونه برای اسکندر رقم خورد که بزرگترین فیلسوف یونان یعنی ارسطو آموزگار او گردد. دروسی که اسکندر در نزد ارسطو آموخت شامل طب و فلسفه و اخلاق و دین و منطق و هنر بود. علاوه بر این دروس تحت تاثیر ارسطو، اسکندر آثار هومر و مشخصاً "ایلیاد" (اشعاری که منتسب به هومر است) را مطالعه کرد و آنها را از بر هم نمود. (Lane Fox, 1980)* به عبارت دیگر، اسکندر تاریخی آنچنان که از منابع موجود به جای مانده میتوان استنباط کرد فردی بوده است که با علوم زمانه خود آشنا بوده است و از محضر یکی از بزرگترین حکمای عصر خویش نیز بهره برده است. یکی از منابع مهمی که درباره اسکندر وجود دارد آثار فیلسوف و مورخ یونانی به نام اونیسکرتیس (Onesicritus) است. او که بود و درباره اسکندر مقدونی چه گفته است؟ اونیسکرتیس در سال ۳۶۰ قبل از میلاد مسیح در استیپالیا (Astypalaia) به دنیا آمد و در ۲۹۰ پیش از میلاد دارفانی را وداع گفت. اونیسکرتیس از فیلسوفان مکتب کلبیون (Cynicism) بود که بزرگانی همچون "دیوژن حکیم" را به جهان هدیه کرده بود. اونیسکرتیس از مریدان و شاگردان دیوژن حکیم بود و ما میدانیم که این مکتب تاثیرات بنیادینی بر نحلههای عرفانی و تصوف در جهان اسلام داشته است.
سیدجواد میری
(بخش دوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
* Lane Fox, Robin. The search for Alexander. Boston: Little Brown, 1980.
@seyedjavadmiri
اسکندر تاریخی که از مقدونیه برخاست که بود؟ اسکندر سوم از مقدونیه که مشهور به اسکندر کبیر است در جولای ۳۶۵ قبل از میلاد مسیح در "پللا" (Pella) متولد شد و در سال ۳۲۳ پیش از میلاد مسیح در سن ۳۲ سالگی در بابل درگذشت. پدر او فیلیپ دوم هنگامیکه اسکندر ۱۳ ساله بود تلاش کرد برای او آموزگاری حکیم برگزیند و از بین فیلسوفانی همچون اسپئوسیپوس (Speusippus) و ایسوکراتس (Isocrates) و ارسطو سرانجام قرعه به نام ارسطو فیلسوف بزرگ زدند. جالب است بدانید ایسوکراتس از کسانی بود که مصرانه خواستار برقراری اتحاد میان تمامی یونانیان علیه ایرانیان بود و در راستا به شدت از اتحادیه کورنت حمایت میکرد. اما سرنوشت اینگونه برای اسکندر رقم خورد که بزرگترین فیلسوف یونان یعنی ارسطو آموزگار او گردد. دروسی که اسکندر در نزد ارسطو آموخت شامل طب و فلسفه و اخلاق و دین و منطق و هنر بود. علاوه بر این دروس تحت تاثیر ارسطو، اسکندر آثار هومر و مشخصاً "ایلیاد" (اشعاری که منتسب به هومر است) را مطالعه کرد و آنها را از بر هم نمود. (Lane Fox, 1980)* به عبارت دیگر، اسکندر تاریخی آنچنان که از منابع موجود به جای مانده میتوان استنباط کرد فردی بوده است که با علوم زمانه خود آشنا بوده است و از محضر یکی از بزرگترین حکمای عصر خویش نیز بهره برده است. یکی از منابع مهمی که درباره اسکندر وجود دارد آثار فیلسوف و مورخ یونانی به نام اونیسکرتیس (Onesicritus) است. او که بود و درباره اسکندر مقدونی چه گفته است؟ اونیسکرتیس در سال ۳۶۰ قبل از میلاد مسیح در استیپالیا (Astypalaia) به دنیا آمد و در ۲۹۰ پیش از میلاد دارفانی را وداع گفت. اونیسکرتیس از فیلسوفان مکتب کلبیون (Cynicism) بود که بزرگانی همچون "دیوژن حکیم" را به جهان هدیه کرده بود. اونیسکرتیس از مریدان و شاگردان دیوژن حکیم بود و ما میدانیم که این مکتب تاثیرات بنیادینی بر نحلههای عرفانی و تصوف در جهان اسلام داشته است.
سیدجواد میری
(بخش دوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
* Lane Fox, Robin. The search for Alexander. Boston: Little Brown, 1980.
@seyedjavadmiri
"حکمت اسکندر" در دیوان خطائی
به عنوان مثال، حکایت دیوژن کلبی و اسکندر مقدونی انعکاس شدیدی در ادبیات عرفانی جهان اسلام داشته است که حداقل به هفت روایت مشترک المضمون میتوانیم اشاره کنیم؛ روایت مجدود بن آدم سنائی؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی؛ جلالالدین محمد مولوی؛ ابوعلی هجویری؛ میرزا حبیبالله قاآنی؛ و جمالالدین قفطی. تمامی روایات مذکور ملهم از داستان عارف یونانی دیوژن است که استاد و مراد اونیسکرتیس بوده است و نکته مهم این است که گفته میشود اونیسکرتیس اسکندر را در عملیات نظامیش در آسیا همراهی میکرده است. در نگاه این فیلسوف و مورخ یونانی، اسکندر کبیر "فیلسوفِ مسلح" (Philosopher in arms) بود که اساس فلسفهاش مبتنی بر ترویج تبادل فرهنگی و آمیختن سنتهای متفاوت بود و یکی از دستاوردهای تاریخی رویکرد فلسفی اسکندر کبیر را ترکیب فرهنگهای متفاوت یونانی و ایرانی میدانند که منجر به خلق "تمدن جهانی هلنی" گردید که تاثیرات بنیادینی بر تحولات تاریخی بشر گذاشت. البته سخن گفتن از نگاه فلسفی اسکندر کبیر فقط منحصر به اونیسکرتیس نبود بل بلوطرخس یا پلوتارخ (Plutarch) نیز از او به بزرگی یاد کرده بود. پلوتارخ خود از فیلسوفان بزرگ افلاطونی در قرن اول میلادی است. در نگاه او اسکندر "فیلسوف-پادشاه" بزرگی بود که هم حکمت داشت و هم دارای فضائل اخلاقی بزرگ همچون جود و اعتدال و شجاعت بود. اگر از او بپرسیم بر چه مبنایی اسکندر را فیلسوف میخوانی پاسخ او این است که اسکندر اصولی را محقق کرد که قبلاً فقط از آنها به عنوان ایدهآل یاد میشد. (Desmond.2011. 51)* البته اسکندر در کنار بسیاری از "فیلسوف-شاهان" دیگر در تاریخ جهان از شحصیتهای مناقشهبرانگیز محسوب میشود و بحث درباره او تا عصر ما کماکان داغ و اختلاف برانگیز است. به عنوان مثال، جان مارتین در مطالعه خود به این نکته اشاره کرده است که کماکان نظرات درباره اسکندر کبیر مناقشه برانگیز میباشد و برخی از محققین اصرار دارند که او را مستبد و بعضی او را فیلسوف-شاه میدانند و کمتر ممکن است که این طیفهای گوناگون به نقطههای مشترک برسند. (Martyn, 2014)** البته نکته جالب توجه این است که این سطح از مناقشه صرفاً مختص به اسکندر کبیر نمیباشد بل تقریباً تمام کسانیکه در تاریخ بشر تلاش کردهاند "حکمت و حکومت" را با هم بیامیزند دچار چنین قضاوتهایی شدهاند. شاه اسماعیل قصه ما هم از این قاعده مستثنی نیست. برخی او را شریرترین پادشاه روی کره زمین معرفی میکنند و برخی او را "صوفی-پادشاه" یا "مرشد کامل" میخواندند.
سیدجواد میری
(بخش سوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
*Desmond, William. Philosopher-Kings of Antiquity. Continuum, 2011.
**Martyn, John R. C. "From Tyrant to Philosopher-King: A literary history of Alexander the Great in Medieval and Early Modern England by Charles Russell Stone" Parergon 31 (2).
@seyedjavadmiri
به عنوان مثال، حکایت دیوژن کلبی و اسکندر مقدونی انعکاس شدیدی در ادبیات عرفانی جهان اسلام داشته است که حداقل به هفت روایت مشترک المضمون میتوانیم اشاره کنیم؛ روایت مجدود بن آدم سنائی؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی؛ جلالالدین محمد مولوی؛ ابوعلی هجویری؛ میرزا حبیبالله قاآنی؛ و جمالالدین قفطی. تمامی روایات مذکور ملهم از داستان عارف یونانی دیوژن است که استاد و مراد اونیسکرتیس بوده است و نکته مهم این است که گفته میشود اونیسکرتیس اسکندر را در عملیات نظامیش در آسیا همراهی میکرده است. در نگاه این فیلسوف و مورخ یونانی، اسکندر کبیر "فیلسوفِ مسلح" (Philosopher in arms) بود که اساس فلسفهاش مبتنی بر ترویج تبادل فرهنگی و آمیختن سنتهای متفاوت بود و یکی از دستاوردهای تاریخی رویکرد فلسفی اسکندر کبیر را ترکیب فرهنگهای متفاوت یونانی و ایرانی میدانند که منجر به خلق "تمدن جهانی هلنی" گردید که تاثیرات بنیادینی بر تحولات تاریخی بشر گذاشت. البته سخن گفتن از نگاه فلسفی اسکندر کبیر فقط منحصر به اونیسکرتیس نبود بل بلوطرخس یا پلوتارخ (Plutarch) نیز از او به بزرگی یاد کرده بود. پلوتارخ خود از فیلسوفان بزرگ افلاطونی در قرن اول میلادی است. در نگاه او اسکندر "فیلسوف-پادشاه" بزرگی بود که هم حکمت داشت و هم دارای فضائل اخلاقی بزرگ همچون جود و اعتدال و شجاعت بود. اگر از او بپرسیم بر چه مبنایی اسکندر را فیلسوف میخوانی پاسخ او این است که اسکندر اصولی را محقق کرد که قبلاً فقط از آنها به عنوان ایدهآل یاد میشد. (Desmond.2011. 51)* البته اسکندر در کنار بسیاری از "فیلسوف-شاهان" دیگر در تاریخ جهان از شحصیتهای مناقشهبرانگیز محسوب میشود و بحث درباره او تا عصر ما کماکان داغ و اختلاف برانگیز است. به عنوان مثال، جان مارتین در مطالعه خود به این نکته اشاره کرده است که کماکان نظرات درباره اسکندر کبیر مناقشه برانگیز میباشد و برخی از محققین اصرار دارند که او را مستبد و بعضی او را فیلسوف-شاه میدانند و کمتر ممکن است که این طیفهای گوناگون به نقطههای مشترک برسند. (Martyn, 2014)** البته نکته جالب توجه این است که این سطح از مناقشه صرفاً مختص به اسکندر کبیر نمیباشد بل تقریباً تمام کسانیکه در تاریخ بشر تلاش کردهاند "حکمت و حکومت" را با هم بیامیزند دچار چنین قضاوتهایی شدهاند. شاه اسماعیل قصه ما هم از این قاعده مستثنی نیست. برخی او را شریرترین پادشاه روی کره زمین معرفی میکنند و برخی او را "صوفی-پادشاه" یا "مرشد کامل" میخواندند.
سیدجواد میری
(بخش سوم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
*Desmond, William. Philosopher-Kings of Antiquity. Continuum, 2011.
**Martyn, John R. C. "From Tyrant to Philosopher-King: A literary history of Alexander the Great in Medieval and Early Modern England by Charles Russell Stone" Parergon 31 (2).
@seyedjavadmiri
"حکمت اسکندر" در دیوان خطائی
به نظر میآید سخن گفتن از "حکمت" اسکندر گزارهایی بیربط نباشد. زیرا هم در منابع اسلامی (به عربی و فارسی) و هم در منابع یونانی و لاتینی از اسکندر به عنوان فیلسوف و حکیم یاد شده است. شاید در تنها منابعی که از او به عنوان اهریمن یاد شده است در نوشتههای پهلوی باشد که با مفهوم "گجستک" او را ترسیم کردهاند که این خود نشان از نگاهی دارد که مبتنی بر خوانشی عقیدتی (ایدئولوژیک به زبان امروز) دارد. شاید بتوان چارچوب نگاه حِکمی اسکندر را مبتنی بر اصولی کلان صورتبندی کرد. دوستی و تعامل بینافرهنگی و زندگی متاملانه و وفاداری از ایدههای هستند که اسکندر کبیر به عنوان اصول حکمی خویش به آنها پایبند بود. اما آنچه در اینجا برای بحث ما مهم است نسبت "حکمت اسکندر" و شاه اسماعیل صفوی -آنچنانکه در "دیوان خطائی" نمایان شده است- میباشد. در غزل ۱۲۹ خطائی با مفهوم عشق و تقابل نگاه زاهدانه و عاشقانه سخن خود را آغاز میکند و سپس به جمع حکمت و حکومت یا "زمین و آسمان" در دستان خود اشاره میکند و سپس این بیت را میسراید:
پهلوانلار دنیادا چوخ "رستم زالم"-دئدی
حکمت "اسکندر" و ملک "سلیمان" مندهدور
به عبارت دیگر،خطائی میگوید پهلوانان بیشماری لاف زدند که من رستم و زال هستم اما "حکمت" اسکندر و پادشاهی سلیمان در اختیار من است. همانطور که مشاهده میکنید شاه اسماعیل ما را با تبار حِکمی خویش آشنا میکند و به ما میگوید که او متعلق به سنتی است که در آن "حکمت و حکومت" در آن جدا از هم نیستند بل در پیوند با هم هستند. به همین دلیل هم هست که در آغاز این غزل، خطائی به "یئر" (ارض) و "گوگ" (سماء) اشاره میکند و زمین را نماد "قدرت" و آسمان را سرچشمه "حکمت" میخواند و میگوید این دو در وجود من به هم متصل شدهاند و این همان فلسفه "انسان کامل" است که در او زمین و آسمان به هم وصل میشوند. به سخن دیگر، شاه اسماعیل در دیوان خطائی گهگاهی مفاهیمی را به صورت موجز بیان میکند که برای درک آن ما نیازمند رجوع به تاریخ فلسفه و حکمت و عرفان و اسطورهها هستیم. زیرا در همین غزل ما با چهار جریان تمدنی روبرو هستیم که خطائی در یک روایت منسجم آنها را در چارچوب حِکمی به "زبان ترکی" سروده است. جریان نخست مربوط به حکمای فُرس است که اهل "اشراق" هستند و خطائی با اشاره به "سنت پهلوانی" (و رستم و زال) آنها را به تصویر کشیده است؛ جریان دوم مربوط به یونان و عقل هلنی است که خطائی با مطرح کردن "اسکندر" (که شاگرد ارسطو و نماینده سنت فلسفی است) این جریان را صورتبندی کرده است؛ جریان سوم مربوط به سنت نبوی است که "وحی" نقطه کانونی آن است و با سلیمان و ایوب و یعقوب و یوسف به تصویر کشیده شده است؛ و جریان چهارم مربوط به "ولایت" است که محمد و علی و جعفر نُماینده آن اعلام شده است و خطائی خود را نگهبان این "سرّ پنهان" معرفی میکند. همانگونه که مشاهده میکنید ما در اینجا با یک سنت فکری روبرو هستیم که مدعی است چهار جریان اصلی تمدنهای بشری را در خود جمع نموده است. به زبان دیگر، ما در اینجا با یک غزل به معنای ساده آن روبرو نیستیم بل با یک "مانیفست جهانی" مواجه هستیم که در سنت "فیلسوفان یا حکمای مسلح" (به زبان اونیسکریتس) قابل طبقهبندی هستند.
سیدجواد میری
(بخش چهارم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
@seyedjavadmiri
به نظر میآید سخن گفتن از "حکمت" اسکندر گزارهایی بیربط نباشد. زیرا هم در منابع اسلامی (به عربی و فارسی) و هم در منابع یونانی و لاتینی از اسکندر به عنوان فیلسوف و حکیم یاد شده است. شاید در تنها منابعی که از او به عنوان اهریمن یاد شده است در نوشتههای پهلوی باشد که با مفهوم "گجستک" او را ترسیم کردهاند که این خود نشان از نگاهی دارد که مبتنی بر خوانشی عقیدتی (ایدئولوژیک به زبان امروز) دارد. شاید بتوان چارچوب نگاه حِکمی اسکندر را مبتنی بر اصولی کلان صورتبندی کرد. دوستی و تعامل بینافرهنگی و زندگی متاملانه و وفاداری از ایدههای هستند که اسکندر کبیر به عنوان اصول حکمی خویش به آنها پایبند بود. اما آنچه در اینجا برای بحث ما مهم است نسبت "حکمت اسکندر" و شاه اسماعیل صفوی -آنچنانکه در "دیوان خطائی" نمایان شده است- میباشد. در غزل ۱۲۹ خطائی با مفهوم عشق و تقابل نگاه زاهدانه و عاشقانه سخن خود را آغاز میکند و سپس به جمع حکمت و حکومت یا "زمین و آسمان" در دستان خود اشاره میکند و سپس این بیت را میسراید:
پهلوانلار دنیادا چوخ "رستم زالم"-دئدی
حکمت "اسکندر" و ملک "سلیمان" مندهدور
به عبارت دیگر،خطائی میگوید پهلوانان بیشماری لاف زدند که من رستم و زال هستم اما "حکمت" اسکندر و پادشاهی سلیمان در اختیار من است. همانطور که مشاهده میکنید شاه اسماعیل ما را با تبار حِکمی خویش آشنا میکند و به ما میگوید که او متعلق به سنتی است که در آن "حکمت و حکومت" در آن جدا از هم نیستند بل در پیوند با هم هستند. به همین دلیل هم هست که در آغاز این غزل، خطائی به "یئر" (ارض) و "گوگ" (سماء) اشاره میکند و زمین را نماد "قدرت" و آسمان را سرچشمه "حکمت" میخواند و میگوید این دو در وجود من به هم متصل شدهاند و این همان فلسفه "انسان کامل" است که در او زمین و آسمان به هم وصل میشوند. به سخن دیگر، شاه اسماعیل در دیوان خطائی گهگاهی مفاهیمی را به صورت موجز بیان میکند که برای درک آن ما نیازمند رجوع به تاریخ فلسفه و حکمت و عرفان و اسطورهها هستیم. زیرا در همین غزل ما با چهار جریان تمدنی روبرو هستیم که خطائی در یک روایت منسجم آنها را در چارچوب حِکمی به "زبان ترکی" سروده است. جریان نخست مربوط به حکمای فُرس است که اهل "اشراق" هستند و خطائی با اشاره به "سنت پهلوانی" (و رستم و زال) آنها را به تصویر کشیده است؛ جریان دوم مربوط به یونان و عقل هلنی است که خطائی با مطرح کردن "اسکندر" (که شاگرد ارسطو و نماینده سنت فلسفی است) این جریان را صورتبندی کرده است؛ جریان سوم مربوط به سنت نبوی است که "وحی" نقطه کانونی آن است و با سلیمان و ایوب و یعقوب و یوسف به تصویر کشیده شده است؛ و جریان چهارم مربوط به "ولایت" است که محمد و علی و جعفر نُماینده آن اعلام شده است و خطائی خود را نگهبان این "سرّ پنهان" معرفی میکند. همانگونه که مشاهده میکنید ما در اینجا با یک سنت فکری روبرو هستیم که مدعی است چهار جریان اصلی تمدنهای بشری را در خود جمع نموده است. به زبان دیگر، ما در اینجا با یک غزل به معنای ساده آن روبرو نیستیم بل با یک "مانیفست جهانی" مواجه هستیم که در سنت "فیلسوفان یا حکمای مسلح" (به زبان اونیسکریتس) قابل طبقهبندی هستند.
سیدجواد میری
(بخش چهارم)
#سنت_خطائی
#شاه_اسماعیل
#دارالارشاد_اردبیل
@seyedjavadmiri
والنتین مودیمبه یکی از نظریهپرداران بزرگ آفریقا امروز دارفانی را وداع گفت. او از متفکران پست-کلنیال بود و برخلاف ادوارد سعید (که میگفت اروپا شرق افسانهای را خلق کرد) قائل به این بود که اروپا آفریقا را به مثابه یک "خلاء مطلق" میدید که باید آن را پُر کند. در کتاب "کتابخانه استعماری" او تلاش کرد که به رابطه زبان و قدرت و چگونگی نهادینه شدن ایدهها بپردازد. او در سن ۸۳ سالگی امروز در آمریکا چشم از جهان فروبست.
سیدجواد میری
https://www.google.com/amp/s/amp.scroll.in/article/1082199/the-congolese-philosopher-who-liberated-africa-from-the-chains-of-western-thought
سیدجواد میری
https://www.google.com/amp/s/amp.scroll.in/article/1082199/the-congolese-philosopher-who-liberated-africa-from-the-chains-of-western-thought
Scroll.in
The Congolese philosopher who liberated ‘Africa’ from the chains of Western thought
Valentin-Yves Mudimbe was one of the most influential African thinkers of the 20th century.