Telegram Web Link
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ @shafiei_kadkani

ــــــــــــــــــــــ

« تنگدستی»
روایتی شنیدنی از زندگی استاد دکتر پرویز ناتل خانلری




▪️کِی حدس می‌زدم که در این آخر عمر به این تنگدستی دچار شوم؟ هرکسی سرنوشتی دارد. این سرنوشت را لازم نیست به آسمان و زمین نسبت بدهیم. کاملا معلول وضع اجتماعی هر فرد و روابط او با جامعه است. شاید مقدار زیادی هم به خلق و خوی خود اشخاص ارتباط داشته باشد. تا پدرم زنده بود...




از دفتر خاطرات
استاد دکتر #پرویز_ناتل_خانلری
#صوت #قسمت_اول

www.tg-me.com/shafiei_kadkani
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ @shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
«تنگدستی»
روایتی شنیدنی از زندگی استاد دکتر پرویز ناتل خانلری
بخش دوم و پایانی







▪️...همین که انقلاب شد پس از خروج از زندان حقوقِ بازنشستگی را قطع کردند و حساب‌های بانک را بستند و حقِ معامله را سلب کردند و از پس‌انداز بابت حقوق دورهٔ سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصد‌هزار تومان مطالبه کردند...

حاصل اینکه پس از چهل‌و‌هفت سال تدریس از آموزگاری تا استادی فعلا از مال دنیا، یک پولْ درآمد ندارم و با فروش کتاب و درآمدِ مختصری از حقِ تألیف که کتابفروشان می‌پردازند این سه‌ساله را با تشویش و سختیِ معیشت در این گرانی سرسام‌آور به سر برده‌ام تا بعد چه بلایی به سرم بیاید.

وقتی که در زندان بودم در یکی از روزنامه‌های اسلامی فهرستی از اسامی رجالِ دورهٔ طاغوت چاپ کرده بودند زیر عنوان « غارتگران اموال ملی» و اسم من هم در آن میان بود. این دو صفحه را نوشتم تا خودم و دیگران بدانیم که من چقدر از اموال را غارت کرده‌ام.

در هرحال سرنوشت من از آغاز، فقر و تنگدستی بود. کودکی و جوانی را با تهیدستی به سر بردم و در این سرِ پیری هم که دیگر مجالی برای تغییرِ تقدیر نیست در همان عُسرت به سر می‌برم.
سرنوشتم این است: فقر!

عجب اینکه از همان آغاز جوانی که دودست لباس بیشتر نداشتم ( که یکی از پارچهٔ وطنی کازرونی بود) همه مرا متموّل می‌شمردند و این خود زحمت و تکلیفی برای من در زندگی بود. با یک دست کت‌وشلوار راه می‌رفتم و می‌گفتند چقدر مرتب لباس می‌پوشی و چقدر توجه به سر و وضعت داری!



از دفترِ خاطرات
استاد دکتر #پرویز_ناتل_خانلری
#صوت #بخش_پایانی



www.tg-me.com/shafiei_kadkani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
محمدرضا شفیعی کدکنی:
دکتر خانلری دستِ منو گرفت...




– شفیعی کدکنی: من در بنیاد فرهنگِ ایران [که دکتر خانلری راه انداخته بود]
کار می‌کردم؛ ایشون[ حسن محجوب] رییسِ کتابخانهٔ بنیاد  فرهنگ هم بودند.
– حسن محجوب: نه آقا!...آقای جهانداری بود.
کتابخانهٔ بنیاد فرهنگ بعد از کتابخانهٔ سنا...
– شفیعی کدکنی: نخیر!...نخیر!...
من دانشجویِ دکتری بودم،
دکتر خانلری به من گفت که تو کاری، شغلی داری؟
گفتم نه!
دست منو گرفت برد توی اتاق‌هایِ بنیادِ فرهنگ گفت: اینجا ما دستور کار می‌کنیم اینجا لغت... اینجا...کجا دلت می‌خواد؟
من گفتم این دستور تاریخی رو کار می‌کنم.
اون زمان من کارمند بنیاد فرهنگ ایران شدم؛ ایشون[ حسن محجوب] رئیس بودند.
بعد رفتم مجلس سنا ایشون کتابخونهٔ مجلس سنا شدند.


دیدار و گفتگو در شبِ دکتر حسن محجوب
مدیر « شرکت انتشار»
۲۷ دی‌ماه ۹۷، کانون زبان فارسی
به همّتِ مجلهٔ بخارا
#پرویز_ناتل_خانلری
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
شاهنامه
خودآگاهِ جمعیِ ایرانیان است.


▪️هویّت ایرانی ریشه در اسطوره‌هایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آنها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستان‌های حماسی دربارهٔ شاهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم در تاریخ ایران، پشتوانه‌های فکری و معنوی نیرومندی بود که همبستگی ملّی را تقویت می‌کرد. از سپیده‌دمِ تاریخ تاکنون، ایرانیان، به رغم آنکه ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده و گاه با انقراضِ سلسلهٔ شاهنشاهی سرتاسر کشور به دست بیگانگان افتاده، هیچ‌گاه هویّت خود را فراموش نکردند و در سخت‌ترین روزگاران که گمان می‌رفت همه‌چیز نابود شده، حلقه‌های مرئی و نامرئی هویّت ملّی چنان آنان را با یکدیگر پیوند داده که توانستند ققنوس‌وار از میان تلی از خاکستر دگربار سر بر آورند.
پس از فتح ایران به دست اعرابِ مسلمان یکپارچگی سیاسی و دینی از ایران رخت بربست. اما اندیشهٔ یکپارچگی ایران با ترجمهٔ خدای‌نامه به زبان عربی و فارسی دَری باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سروده شدن شاهنامه شکل نهایی یافت.

پس از فردوسی، هویّت ایرانی نه در بستر حکومتی یکپارچه به‌لحاظ سیاسی و دینی بلکه در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت. ایرانیان شاهنامه را چون شناسنامهٔ ملّی خود حفظ کردند و منتظر فرصتی بودند تا یکپارچگی سیاسی و جغرافیائیِ روزگار کهن را زنده کنند که کردند. پس از پدید آمدن شاهنامه تا پانصد سال بعد که صفویان یکپارچگی سیاسی را به ایران بازگرداندند، به‌رغم وجود حکومت‌های محلی، مفهوم ایران‌شهر همچنان به حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحه‌های شاعرانی چون سنایی، نظامی، خاقانی، خواجوی کرمانی و عبید زاکانی نهفته است که پادشاهان، ممدوح خود را هر چند بر قلمروی در گوشه‌ای از ایران‌زمین حکم می‌راندند، شاه ایران یا خسرو ایران خطاب می‌کردند.

هویّت ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّت‌های دیگر نیست که رنگ و جلا می‌یابد بلکه خود بر بنیادهای فکری و معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است. از همین رو، ملّی‌گرایی ایرانیان در طول تاریخ هیچ‌گاه به نژاد‌پرستی نفرت‌انگیزی چون نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدل نشد. در قرن بیست و یکم ایرانیان می‌توانند بر پایهٔ همان بنیادها، به ویژه بنیادهای اخلاقی که در سرتاسر شاهنامه موج می‌زند، در جهانی که در اثر پیشرفت‌های برق‌آسا در فناوری ارتباطات، بیم آن می‌رود که بسیاری از فرهنگ‌های بومی فراموش شوند، هویّت ایرانی خود را حفظ کنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اینکه اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را باز می‌تاباند، شاهنامه خودآگاهِ جمعی ایرانیان است.

هویّت ایرانی در شاهنامه
دکتر ابوالفضل خطیبی
نامهٔ فرهنگستان، شمارهٔ ۸
#شاهنامه
#فردوسی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک

درگذشت مهدی اخوان ثالث (م. امید) را به اطلاع جامعهٔ فرهنگی ایران می‌رسانیم.



[اطلاعیهٔ درگذشت مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۶۹
[به بهانهٔ سالروز درگذشت شاعر فقید؛ مهدی اخوان ثالث]
Forwarded from شفیعی کدکنی
اخوان- بخارا .pdf
6.9 MB
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
اخوان ثالث از نگاه استادانی چون زرین‌کوب، شفیعی کدکنی، غلامحسین یوسفی، عباس زریاب‌ خویی، و...
[ بخارا، سال چهاردهم، شمارهٔ ۸۳، مهر-آبان ۱۳۹۰]
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ

اخوانیهٔ اخوان ثالث برای پرویز ناتل خانلری
▪️بزرگوار عزیزا، مباش رنجه که چرخ
نمود چهره دگرگون و کرد کارِ دگر 
زمین بگردد و گردون بسی پدید کند
زمانهٔ دگر و روز و روزگارِ دگر
بلایِ صعبِ زمستان یقین شود سپری
دوباره نوبت دیگر رسد بهارِ دگر
شنیده‌ای مثلِ سیب را و می‌دانی
مَثَل حکایت از اینسان کند هزارِ دگر
هزار چرخ زَنَد سیب برفکنده فراز
که زی فرود بیاید به دست، بارِ دگر
بزرگوارا، گیتی ستم بسی کردست
چنانکه بر تو و بر بس بزرگوارِ دگر
تو یادگار نهادی بسی بزرگ‌آثار 
کزان، جهانِ ادب دارد افتخارِ دگر
بمان و باز بِهِل در فنونِ فضل و ادب
چنانکه هِشتی، بسیار یادگار دگر
دوباره باز بهار آید و پدید آرد
درختِ خشک و تهی نیز برگ و بار دگر 
چنین غریب نمانَد فضایلِ ایران
ز دور دیده فراوان چنین مدارِ دگر 
چنان نمانده چنین نیز هم نخواهد ماند
گذشت چرخ کند باز هم گذارِ دگر
سه‌شنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۵۸

پاسخ دکتر خانلری به اخوان ثالث:
▪️عزیز من، ز تو‌ام این پیامِ دلداری
دهد نوید که آید بهار بار دگر 
بلی، زمستان گر فصل سردی و سختی است 
امید هست که آرد ز پی، بهارِ دگر
ولی چه سود؟ که پیرانه‌سر نگردد باز 
نشاط و شادی و امّیدِ روزگارِ دگر
کنون که از تَفِ اندُه گداخت شمعِ امید 
منم نشسته و در پیش، شامِ تارِ دگر
به کنجِ عزلت اگر هیچ غمگسار نماند 
کجا روم ز پی یارِ غمگسارِ دگر
زعمر، آنچه به جا مانده یادگارِ غم است 
چرا به سر نهمش باز یادگار دگر 
هر افتخار که اندوختم وبالم شد 
چه بایدم که درافزایم افتخارِ دگر 
زمانه قاصد شر است و پیکِ بی‌داد است 
گمان مدار که گردد به یک مدار دگر 
توشادمانه بزی ای رفیقِ عهدِ شباب 
که هست بر دل من زین بهار بار دگر
پنجشنبه، ۲۵ بهمن ۱۳۵۸


https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نفر اول ایرج افشار است!
[نخستین شب گرامی‌داشت یکصدمین سالروز تولد استاد ایرج افشار به همت مجلهٔ بخارا]

در مورد ایرج افشار صحبت‌کردن در یک کلام و دو کلام واقعاً ظلم به فرهنگ ملی ماست. من نمی‌توانم بگویم که با فرهنگ اروپایی و فرهنگ امریکایی سر سوزنی معرفت و آشنایی دارم؛ اما نسبت به کشورهای اسلامی رویِ علاقه‌ای که داشتم همیشه جستجوگر بودم و دلم می‌خواسته کسانی را که از این سرزمین‌ها در حوزهٔ فرهنگ برخاسته‌اند، خودشان یا کارهایشان را بشناسم و می‌توانم ادعا کنم که نسبت به کشورهای اسلامی اندک معرفتی به رجال فرهنگی این سرزمین‌ها دارم. این هم حاصل عمری زندگی کردن با ایشان بوده است.
پنجم مهرماه ۱۴۰۴
#ایران
#ایرج_افشار
#شفیعی_کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مدرسهٔ بی‌بی‌جان
[به یاد مادر گرامی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی]


به زودی...
این مدرسهٔ ۶ کلاسه با انتخاب و اصرار ایشان در منطقهٔ کرد‌نشین و با هزینهٔ شخصی ایشان ساخته شده است و به زودی اخباری از افتتاح رسمی این مدرسه منتشر خواهیم کرد.
از همت و پای‌کاری جامعهٔ یاوری فرهنگی و بنیاد خیریهٔ نور احسان سپاسگزاریم.
پاینده ایران!
https://yavari.ir/
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دریغا افشار!
[۱۶ مهر‌ماه؛ همزمان با صدمین سالروز تولد فرزانهٔ فروتنِ ایران‌مدارِ ما؛ زنده‌یاد استاد ایرج افشار]



حدود نیم‌قرن با او زندگی كردم در كوه و دشت، در سفر و حضر، در وطن و سرزمین‌های بیگانه، و یک جملهٔ سیاسی از او نشنیدم.او روزنامه نمی‌خواند و در منزلش رادیو و تلویزیون نداشت.

به راستی او، اهل سیاست نبود و اهل هیچ حزب و دسته‌ای نبود ولی یک سیاست بزرگ را همواره پیش چشم‌ داشت و با آن زندگی می‌كرد و آن سیاست، مصلحتْ‌اندیشی دربارهٔ ‌سرنوشت جهانِ ایرانی بود.
در مراكز علمی جهان و در حوزه‌های ایران‌شناسی دانشگاه‌های كرهٔ زمین، هیچ‌كس از معاصرانِ ما، اعتبار و حرمت ایرج افشار را ندارد.
البته، در کنارِ او، یارشاطر را هم به یاد می‌آورم.

پژوهشگرانِ عرصهٔ ایران‌شناسیِ جهان، در حوزه‌های تاریخ، مردم‌شناسی، ادبیّات فارسی، باستان‌شناسی، كتابشناسی و كتابداری و اطّلاع‌رسانی، همواره، در آثار خویش وامدارِ ایرج افشار بوده‌اند و خواهند بود.
بزرگا مردا كه او بود و دریغا و بسیار بار دریغا كه به پنجاه چهرهٔ ممتاز هم نمی‌توان جای خالیِ آن یگانه را پُر كرد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
بخارا، شمارهٔ ۸۱
آوازِ زندگی را
با هر مرکّبی که نوشتیم
بزدودش این پلیدکِ غدّارِ بدگمان

وِمروز
آموختیم از تو
که با مرگی این‌چنین
آوازِ زندگی را
باید نوشت و
رفت
تا جاودان بماند در زیر آسمان.
محمدرضا شفیعی کدکنی

#ایران
عکس: سهراب شفیعی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به محمدرضا شجریان:
در آن زلال بیکران


بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد

به روی نقشهٔ وطن، صدات چون کند سفر
کویر سبز گردد و‌ سر از خزر برآورد

برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانه‎ای به زیب و فر برآورد

چو موجِ آن ترانه‎ها برآید از کرانه‎ها
جوانه‎های ارغوان زِ بیشه سر برآورد

بهارِ جاودانه‎ای که شیوه و شَمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد

سیاهی از وطن رود، سپیده‌ای جوان دمد
چو آذرخشِ نغمه‎ات زِ شب شرر برآورد

شب ارچه‌ های و هو کند، زِ خویش شستشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد

صدای تُست جاده‎ای که می‎رود که می‎رود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد

بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمریِ جوان دوباره پَر برآورد

سفیرِ شادی وطن صفیر نغمه‎های تُست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد.

محمدرضا شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مستانِ نیم‌شب به ترنّم
آوازهای سرخِ تو را باز
ترجیع‌وار زمزمه کردند
نامت هنوز وردِ زبان‌هاست.
محمدرضا شفیعی کدکنی

#محمد_رضا_شجریان
#شجریان
۱ مهر‌ماه ۱۳۱۹ | ۱۷ مهرماه ۱۳۹۹
[به بهانهٔ هشتاد‌‌وشش سالگی]


دیر یا زود
زود یا دیر
آنچه باید برآید، ازین باغ،
خواهد آمد
تو نخواهی توانیش هرگز
در شُدایند بستن به زنجیر

زود یا دیر
دیر یا زود
آنچه باید ازین شاخ روید
روید و رازِ دل با تو گوید
هیچ کاری زِ تو بر نیاید
خسته و خُرد و درمانده مانی
از شنا سوی رهپویی رود
زود یا دیر
دیر یا زود.
محمدرضا شفیعی کدکنی
از دفتر شعر «نامه‌ای به آسمان»

#ایران
#شفیعی_کدکنی
عکس: سهیلا ادیب
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بدون فرم؛ محاله!


سخنرانی زنده‌یاد، ناصر تقوایی دربارۀ نجف دریابندری در شبِ نجف دریابندری به همت مجلۀ بخارا با حضور و سخنرانی:
محمدعلی موحد، داریوش شایگان، محمود دولت‌آبادی، منوچهر انور، حسین معصومی همدانی، ایرج پارسی‌نژاد و...
سوم اردیبهشت ۱۳۹۳
@shafiei_kadkani
ادبیات و هنر، فُرم است و فُرم است و فُرم است و دیگر هیچ. حتّی همان چیزی را که شما در ادبیات و هنرها و ادیان و اسطوره‌ها «مضمون» و «معنی» یا «پیام» یا «محتوی» می‌خوانید، وقتی شناخت عمیقی از آن به دست آوردید متوجه می‌شوید که چیزی جز صورت و ساختار و فرم نمی‌تواند باشد.

اگر در بحث از «هنرِ» سعدی شما نتوانید به مسائل «فرمِ» شعر او بپردازید، راهی نخواهید داشت جز اینکه «شعر»‌های سعدی را تبدیل به «نثر» کنید و عبارات مبتذل و مکرّر خودتان را جانشینِ بلاغت شگفت‌آورِ او سازید.

در حوزهٔ عرفان و دین نیز همین است و در قلمرو اسطوره نیز چنین است و در موسیقی و نقّاشی و تئاتر و سینما هم همین است. هر چه در قلمروِ این هنرها گفته شود و بیرون از بحث دربارهٔ «فرم»های این هنرها و تحوّل این فرم‌ها یا کم و کسر این فرم‌ها یا کمال این فرم‌ها یا مشابهتِ این فرم‌ها با فرم‌های دیگر و یا تأثیر‌پذیری این فرم‌ها از یکدیگر بگویید «انشا‌نویسیِ» توخالی و فریبنده است و می‌تواند ساعاتی از وقت خوانندهٔ بی‌خبر را به هدر بدهد و دیگر هیچ.

محمدرضا شفیعی کدکنی
مطالعهٔ بیشتر:
رستاخیز کلمات،
بخشِ «صورت» تنها میدانِ تحقیق ادبی
صص ۲۱۲–۲۱۱
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ مُنکَری نبود اجتنابتان

بسیار ازین نفير نفسگیرتان گذشت
کو افعی‌ای که نعره زند در جوابتان

غوکنامه
محمدرضا شفیعی کدکنی
ریا
و خودکامگی



جامعهٔ ایرانی بعد از اسلام در طول تاریخ ده–دوازده قرنی‌اش دو آسیبِ بزرگ دیده که هنوز هم در عوارض ذاتی همان آسیب‌ها گرفتار است و به این زودی هم راهِ نجاتی برای این جامعه نمی‌توان یافت؛ که درین دایره صاحبنظران حیرانند. ریا و خودکامگی دو ضربه‌ای بوده که بر پیکر اجتماع ما خورده است و ما هنوز هم زیرِ ضرباتِ دردناکِ ریا و دیکتاتوری به سر می‌بریم و از آنجا که با ریا و محیط ریازده و دیکتاتوری و محیط دیکتاتوری‌زده متولّد می‌شویم و با عوارض ریا و دیکتاتوری زندگی می‌کنیم و در سایهٔ همان می‌میریم و نسل‌های پی در پی ایرانی متولّد می‌شوند و می‌پژمرند و می‌میرند کسی کمتر متوجه زیان‌های ریا و دیکتاتوری می‌شود و آنها که می‌شوند یا به زبان هنر اعتراض خود را بیان می‌کنند و یا به زبان سیاست.
آنها که به زبان سیاست معترض‌اند، قربانیِ صراحت لهجهٔ خود می‌شوند، مثل فرّخی یزدی یا احمد کسروی. ولی آنها که زبان هنر را ابزار بیان اعتراض خود بر دیکتاتوری و ریا قرار دهند کمتر به سرنوشتِ این گونه معترضان گرفتار خواهند شد، اگرچه درین وادی هم «کس را نداده‌اند براتِ مسلّمی».
شغرِ مغانهٔ فارسی، صورتِ هنریِ اعتراض مردم ایران است به این دو بلیهٔ اجتماعی.


همهٔ خودکامگان تاریخ مغلوب هنر بوده‌اند، چه دانسته باشند و چه ندانسته باشند. لشکری که حافظ با هنر خویش علیه خودکامگی و ریاکاری برانگیخته است از لحظهٔ انتشار نخستین شعرهایش تا همین لحظه که ما خوانندگانِ دیوان او هستیم، تا هر لحظه‌ای که انسانی در رویِ کره زمین یا یکی از کُراتِ دیگر زندگی کند و سعادت فهم سخنِ خواجهٔ شیراز را داشته باشد، یعنی زبان فارسی بداند، این لشکر همچنان تیغِ آخته و چیره بر استبداد و ریا، بی‌هیچ خستگی در کار خویش است:
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی(دربارهٔ شعر حافظ)
جلد اول، صص ۵۰–۴۸
#یکشنبه_ها_و_حافظ
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
بیهقی توانست.
[به بهانهٔ اول آبان و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی.
بزرگا مردا که این بوالفضل بود!]




◽️فصلی خوانم از دنیای فریبندهٔ به یک دست شکر پاشنده و به دیگر دست زهر کشنده، گروهی را به محنت آزموده کرده و گروهی را پیراهنِ نعمت پوشانیده، تا خردمندان را مقرّر گردد که دل نهادن بر نعمتِ دنیا مُحال است، و متنبّی گوید،

*و مَن صَحِبَ الدّنیا طَویلاً تقلّبَتْ
عَلی عَینهِ حَتّی یَری صِدقَها کِذبا

این مجلّد اینجا رسانیدم از تاریخ، پادشاه فرخ‌زاد  جانِ شیرین و گرامی به‌ ستانندهٔ جانها داد و‌ سپرد. و آب بر وَی ریختند و شستند و بر مرکبِ چوبین بنشست، و او از آن چندان باغهایِ خرم و بناها و کاخهایِ جدّ و پدر و برادر، به‌ چهار پنج گز زمین بسنده کرد و خاک بر وی انبار کردند. دقیقی درین معنی،
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن رادمردانِ جهاندار
چنین باشند کوته زندگانی

تاریخی بیهقی، فصل در معنی دنیا



▪️اگر بخواهیم سه کتاب از شاهکارهای نثر فارسی انتخاب کنیم، یکی از آن سه کتاب «اسرارالتّوحید» است. آن دو کتاب دیگر به نظر من «تاریخ بیهقی» است و «تذکرةالاولیاء».
محمدرضا شفیعی کدکنی
موسیقی شعر، ص ۲۳۸

▪️ادبیات، جابجایی‌های سمانتیک، معناشناختی و زبان‌شناسیِ کلمه‌های هر جمله است. حافظ توانسته، سلمان ساوجی خیر. بیهقی توانسته، گردیزی خیر.
[در ادبیات و هنر یک «جمله» می‌تواند چند معنی داشته باشد. جملهٔ «دیشب باران فراوان بارید» یک معنایی را به ذهن متبادر می‌کند که معنای شمارهٔ ۱ است. اما اگر جای کلمهٔ «باران» را عوض کنیم و آن را به اولِ جمله بیاوریم یا «دیشب» را به آخرِ جمله ببریم در دید اول معنی همان است، اما از نظر سمانتیک یا معناشناسی و زبان‌شناسیِ جدید بین این جملات تفاوت احساس می‌شود. در این جمله محور جانشینی تغییری نکرده چون کلمه‌ای از بیرون نیاوردیم که معنی را تغییر دهد. به این معنی «معنی شمارهٔ ۲» می‌گوییم با این مفهوم بی‌نهایت معنی می‌توانیم داشته باشیم.
ادبیات معنی شمارهٔ ۲ است. اگر به معنی شمارهٔ ۱ حرف بزنیم تنها یک معنی دارد. آنچه در دیوان حافظ وجود دارد معنی شمارهٔ ۲ است، و الّا معنیِ شمارهٔ ۱ در دیوان باقی شاعران، در دیوان سلمان ساوجی و...، نیز وجود دارد. قلمرو معنی شمارهٔ ۱ قلمرو محدود و بسته‌ای است. بیهقی معنیِ شمارهٔ ۲ و گردیزی معنی شمارهٔ ۱ است.]
محمدرضا شفیعی کدکنی،
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۳۲۲–۳۲۱


* کسی که برای مدتی طولانی با این جهان مصاحبت کند، احوال آن در چشم او دگرگون خواهد شد تا آن جا که راستِ آن را دروغ خواهد یافت. از قصیده‌ای‌ست در مدح سیف الدّوله حمدانی با مطلع
فَدَیْناک مِنْ رَبْعٍ و اِنْ زِدتَنا کربا
فَأنّکَ کُنتَ الشًَرقَ لِلشّمسِ و الغَربا

https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
2025/10/31 11:26:15
Back to Top
HTML Embed Code: