نام و شرف؛
چیزی فراتر از مرگ و زندگی
اگرچه جان عزیز است، و مرگ نادلخواه، با این حال چیزی فراتر از مرگ و زندگی هست، یعنی جستوجوی نوعی معنا در زندگی، و آن این است که «شرف» آلوده نشود. از میانِ مواهبی که به انسان بخشیده شده، «نام» بالاترین است، و نام عبارت از آن است که شخص آنچه را که «جوهرِ زندگی» میشناسد، در حفظ آن تا پای جان بایستد.
سرباز وطن؛ محمدعلی اسلامی ندوشن
#ایران
چیزی فراتر از مرگ و زندگی
اگرچه جان عزیز است، و مرگ نادلخواه، با این حال چیزی فراتر از مرگ و زندگی هست، یعنی جستوجوی نوعی معنا در زندگی، و آن این است که «شرف» آلوده نشود. از میانِ مواهبی که به انسان بخشیده شده، «نام» بالاترین است، و نام عبارت از آن است که شخص آنچه را که «جوهرِ زندگی» میشناسد، در حفظ آن تا پای جان بایستد.
سرباز وطن؛ محمدعلی اسلامی ندوشن
#ایران
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
#ایران
تاریخ وطن چیست اگرها و مگر
خون میشود از خواندن آن جان و جگر
کورش! برخیز و پیش چشمت بنگر
هنگامهٔ رستم التواریخِ دگر.
ـــــــــــــــــــــــ
#ایران
تاریخ وطن چیست اگرها و مگر
خون میشود از خواندن آن جان و جگر
کورش! برخیز و پیش چشمت بنگر
هنگامهٔ رستم التواریخِ دگر.
#ایران
مهیبترین نمود اهریمنی، هجوم اَنیران (غیر ایرانی) به سرزمین ایران، و والاترین و مقدّسترین وظیفۀ اهورایی، پایداری ایرانیان در برابر هجوم بیگانگان و نگاهبانی آزادی و استقلال سرزمین و مردم خویش است.
شاهنامه سرگذشت این پایداری ها و تجلّی روح ملی ایران و بیان آرمانهای جاودانی ایرانیان است. از اینجاست که در ضمیر ناخودآگاه ایرانیان جای گرفته و با گذشت هزار سال،
غبار کهنگی بر آن ننشسته است.
گردآوری داستان های ملی و تدوین شاهنامه در عصر انوشیروان، به نیت تقویت همبستگی ملی و رفع پراکنده اندیشهای درونی کشور و تقویت نیروی ملی در برابر خطرهای هجوم هپتالیان از شمال شرق و رومیان از غرب بود.
مهیبترین نمود اهریمنی، هجوم اَنیران (غیر ایرانی) به سرزمین ایران، و والاترین و مقدّسترین وظیفۀ اهورایی، پایداری ایرانیان در برابر هجوم بیگانگان و نگاهبانی آزادی و استقلال سرزمین و مردم خویش است.
شاهنامه سرگذشت این پایداری ها و تجلّی روح ملی ایران و بیان آرمانهای جاودانی ایرانیان است. از اینجاست که در ضمیر ناخودآگاه ایرانیان جای گرفته و با گذشت هزار سال،
غبار کهنگی بر آن ننشسته است.
گردآوری داستان های ملی و تدوین شاهنامه در عصر انوشیروان، به نیت تقویت همبستگی ملی و رفع پراکنده اندیشهای درونی کشور و تقویت نیروی ملی در برابر خطرهای هجوم هپتالیان از شمال شرق و رومیان از غرب بود.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ایران
زندهیاد استاد محمدامین ریاحی:
ایرانیان شوریده بخت روی به زابلستان نهادند و پیغام به رستم فرستادند:
دریغ است ایران که ویران شود / کُنام پلنگان و شیران شود
کنون چارهای باید انداختن / دل خویش از رنج پرداختن
رستم که مظهر نیروی پایداری ایران در برابر انیران بود، مهاجمان را تار و مار کرد و ایرانیان را نجات داد. بعد از آن هم تا پایان عمر نگهبان ایران بود. حتی وقتی پسرش سهراب به تورانیان پیوست (اگرچه هدفش از میان بردن افراسیاب خونخوار و کاوس سبکسر بود)، به دست پدر (اگرچه ناشناخته) کشته شد.
ویدیو: گفتگو با استاد جلال خالقی مطلق، شاهنامهشناس و مصحّح برجستهٔ شاهنامه
زندهیاد استاد محمدامین ریاحی:
ایرانیان شوریده بخت روی به زابلستان نهادند و پیغام به رستم فرستادند:
دریغ است ایران که ویران شود / کُنام پلنگان و شیران شود
کنون چارهای باید انداختن / دل خویش از رنج پرداختن
رستم که مظهر نیروی پایداری ایران در برابر انیران بود، مهاجمان را تار و مار کرد و ایرانیان را نجات داد. بعد از آن هم تا پایان عمر نگهبان ایران بود. حتی وقتی پسرش سهراب به تورانیان پیوست (اگرچه هدفش از میان بردن افراسیاب خونخوار و کاوس سبکسر بود)، به دست پدر (اگرچه ناشناخته) کشته شد.
ویدیو: گفتگو با استاد جلال خالقی مطلق، شاهنامهشناس و مصحّح برجستهٔ شاهنامه
#ایران
یخ بسته سنگ و دست و صدا نیز
در کوچههای حادثه یارا
بنبستِ ظلمت است، و زانسوی
بنگر سگانِ هارِ رها را.
یخ بسته سنگ و دست و صدا نیز
در کوچههای حادثه یارا
بنبستِ ظلمت است، و زانسوی
بنگر سگانِ هارِ رها را.
آنچه قومی را از قوم دیگر ممتاز میکند، تا جایی که بتوان این مایهٔ جدایی و مابهالامتیاز را ملیت خواند، همان روح ملی است.
فردوسی ستایشگر ملتی است که خود از بنیانگذاران و معماران روح او بوده است. او اگر شاهی را میستاید برای آن است که آن شاه به ایران و ایرانی خدمت کرده است و اگر شاهی را نکوهش میکند برای آن است که آن شاه به مملکت خود خیانت کرده است.
پس به قول امروزیها، پیامی که شاهنامه امروز برای ملت ایران دارد، پیام شاهدوستی و شاهپرستی نیست، پیام دفاع از ملیت و قومیت ایرانی است، ملیتی که اساس معنوی و روحی زبان پارسی و تاریخ سه هزار سالهاش است.
ما به زبان فارسی مینازیم که یکی از غنیترین ادبیات جهان را دارد.
پیام شاهنامه پیام دفاع از حیثیت و شرف ملی است. پیام فردوسی به ملت ایران در همین روز و همین ساعت از قول رستم است به اسفندیار:
که گفتت برو دستِ رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
ما این پیام را شنیدیم و کار بستیم و آن را به صدام فرو خواندیم و ثابت کردیم که همان فرزندان رستم هستیم.
گفتگو با زندهیاد استاد دکتر عباس زریاب خوئی
به کوشش غلامحسین میرزا صالح
مجموعهٔ سپهر اندیشه، تهران:۱۳۸۱
صص ۱۰۶-۱۰۰
فردوسی ستایشگر ملتی است که خود از بنیانگذاران و معماران روح او بوده است. او اگر شاهی را میستاید برای آن است که آن شاه به ایران و ایرانی خدمت کرده است و اگر شاهی را نکوهش میکند برای آن است که آن شاه به مملکت خود خیانت کرده است.
پس به قول امروزیها، پیامی که شاهنامه امروز برای ملت ایران دارد، پیام شاهدوستی و شاهپرستی نیست، پیام دفاع از ملیت و قومیت ایرانی است، ملیتی که اساس معنوی و روحی زبان پارسی و تاریخ سه هزار سالهاش است.
ما به زبان فارسی مینازیم که یکی از غنیترین ادبیات جهان را دارد.
پیام شاهنامه پیام دفاع از حیثیت و شرف ملی است. پیام فردوسی به ملت ایران در همین روز و همین ساعت از قول رستم است به اسفندیار:
که گفتت برو دستِ رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
ما این پیام را شنیدیم و کار بستیم و آن را به صدام فرو خواندیم و ثابت کردیم که همان فرزندان رستم هستیم.
گفتگو با زندهیاد استاد دکتر عباس زریاب خوئی
به کوشش غلامحسین میرزا صالح
مجموعهٔ سپهر اندیشه، تهران:۱۳۸۱
صص ۱۰۶-۱۰۰
@shafiei_kadkani
ــــــــــــــــــ
طایفهٔ حیاتبخشان
[در منصبِ سقّایی]
▪️و بعد [واعظ کاشفی سبزواری در فتوّتنامهٔ سلطانی] در اثباتِ فتوّت سقّایان و رمزهای مرتبط با آن میگوید:
«اگر گویند که سقّایی را از که گرفتهاند؟ بگو از چهار پیغمبر و...» بعد در میانِ اولیایِ اسلامی نسبت این پیشه را به حضرتِ شاه ولایت (امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه) و سپس فرزندِ برومندش عباس بن علی علیهالسلام در صحرای کربلا نسبت میدهد که مشک بر دوش کشید تا تشنگانِ اهل بیت را سیراب کند و در دنبالهٔ این سخن میگوید:
«پس هر که امروز به عشق شهیدان کربلا سقّایی میکند به متابعت و موافقت عباس بن علی ع است و پیشرو سقایانِ امّت اوست و هر که این معنی نداند، سقایی او را مسلم نیست. و بعضی اسناد سقّایی در این امّت بعد از امیر ع و عباس ع به سلمان فارسی کنند که پیوسته مشک بر آب به دوش کشیدی و به خانهٔ حضرت فاطمه (سلامالله علیها) آوردی. و این نقل نیز درست است که پیر سلمان در این کار حضرت شاه مردان است و شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی نیز این کار کرده؛ و این طایفه را «حیاتبخشان» گویند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
قلندریّه در تاریخ، صفحهٔ ۵۲۹
ــــــــــــــــــ
طایفهٔ حیاتبخشان
[در منصبِ سقّایی]
▪️و بعد [واعظ کاشفی سبزواری در فتوّتنامهٔ سلطانی] در اثباتِ فتوّت سقّایان و رمزهای مرتبط با آن میگوید:
«اگر گویند که سقّایی را از که گرفتهاند؟ بگو از چهار پیغمبر و...» بعد در میانِ اولیایِ اسلامی نسبت این پیشه را به حضرتِ شاه ولایت (امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه) و سپس فرزندِ برومندش عباس بن علی علیهالسلام در صحرای کربلا نسبت میدهد که مشک بر دوش کشید تا تشنگانِ اهل بیت را سیراب کند و در دنبالهٔ این سخن میگوید:
«پس هر که امروز به عشق شهیدان کربلا سقّایی میکند به متابعت و موافقت عباس بن علی ع است و پیشرو سقایانِ امّت اوست و هر که این معنی نداند، سقایی او را مسلم نیست. و بعضی اسناد سقّایی در این امّت بعد از امیر ع و عباس ع به سلمان فارسی کنند که پیوسته مشک بر آب به دوش کشیدی و به خانهٔ حضرت فاطمه (سلامالله علیها) آوردی. و این نقل نیز درست است که پیر سلمان در این کار حضرت شاه مردان است و شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی نیز این کار کرده؛ و این طایفه را «حیاتبخشان» گویند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
قلندریّه در تاریخ، صفحهٔ ۵۲۹
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
ترانهٔ زمین و آسمان
▪️در میان آذرخش و تندر و طوفان
که همه سیماچهها را شست
از تبارِ استقامت، قامتِ مردی
مانده بر جا در دلِ میدان
زیر این باران رگباران.
آه ای تنهاترین تنها!
که همه یاران تو را بدرود کردند و
به راهِ خویشتن رفتند
عقدههاشان را عقیده نام دادند و
ز «ما»ها سوی «من» رفتند.
من به آوازِ تو میاندیشم از راهت نمیپرسم
که به ترکستان رَوَد یا کعبه یا جای دگر، ای مرد!
و سلامت میکنم همراهِ میثاقِ کبوترها
از میان حلقهٔ این چاهِ وَیْل و درد.
ای دلِ قرن! ای دلیر! ای گُرد!
روزگاری بود و میگفتم
کاین زمین، بیآسمان، آیا چه خواهد بود؟
وین زمان، در زیرِ این هفت آسمان، پُرسم
که زمین و آسمان، بیآرمان، آیا چه خواهد بود؟
محمدرضا شفیعی کدکنی
عکس: سمیه محمدی،
محرم، کابل، افغانستان
ـــــــــــــــــــــــ
ترانهٔ زمین و آسمان
▪️در میان آذرخش و تندر و طوفان
که همه سیماچهها را شست
از تبارِ استقامت، قامتِ مردی
مانده بر جا در دلِ میدان
زیر این باران رگباران.
آه ای تنهاترین تنها!
که همه یاران تو را بدرود کردند و
به راهِ خویشتن رفتند
عقدههاشان را عقیده نام دادند و
ز «ما»ها سوی «من» رفتند.
من به آوازِ تو میاندیشم از راهت نمیپرسم
که به ترکستان رَوَد یا کعبه یا جای دگر، ای مرد!
و سلامت میکنم همراهِ میثاقِ کبوترها
از میان حلقهٔ این چاهِ وَیْل و درد.
ای دلِ قرن! ای دلیر! ای گُرد!
روزگاری بود و میگفتم
کاین زمین، بیآسمان، آیا چه خواهد بود؟
وین زمان، در زیرِ این هفت آسمان، پُرسم
که زمین و آسمان، بیآرمان، آیا چه خواهد بود؟
محمدرضا شفیعی کدکنی
عکس: سمیه محمدی،
محرم، کابل، افغانستان
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین علیهالسّلام]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین علیهالسّلام]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تکرار گلستان و بوستان با بچههای خودمان.
مدرسهها مرده است.
ویدیو: دکتر اصغر دادبه در یادبود زندهیاد استاد ابراهیم پورداوود، ۱۸ بهمنماه ۱۴۰۳، خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی
مدرسهها مرده است.
ویدیو: دکتر اصغر دادبه در یادبود زندهیاد استاد ابراهیم پورداوود، ۱۸ بهمنماه ۱۴۰۳، خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی
دلم برای باغچه میسوزد
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلبِ باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیدهست.
حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابرِ ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانهٔ ما خالیست
ستارههای کوچک بیتجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتند
و از میان پنجرههای پریدهرنگ خانهٔ ماهیها
شبها صدای سرفه میآید
حیاط خانهٔ ما تنهاست.
«دلم برای باغچه میسوزد»
شعری از فروغ فرخزاد
از دفتر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلبِ باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیدهست.
حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابرِ ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانهٔ ما خالیست
ستارههای کوچک بیتجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتند
و از میان پنجرههای پریدهرنگ خانهٔ ماهیها
شبها صدای سرفه میآید
حیاط خانهٔ ما تنهاست.
«دلم برای باغچه میسوزد»
شعری از فروغ فرخزاد
از دفتر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»
هرگز به آقای شاملو بیاعتقاد نشدهام.
[در موسم درگذشت شاعر فقید؛ احمد شاملو]
قبل از همه باید بگویم که بنده هرگز به آقای شاملو بیاعتقاد نشدهام. آقای شاملو یکی از برجستهترین استعدادهای عصر و نسل ِ خویش است که پنجاهوپنج تا شصت سال فعالیتِ شبانهروزی در قلمروِ فرهنگِ مملکت ما داشته است. تقریباً اولین نمونههایِ شعرِ چاپ شدهٔ او تاریخِ سال تولد بنده و یکی دو سالگی سرکار عالی را دارد.
کدام آدم با شرف و عاقلی میتواند منکر چنین استعداد و پشتکاری شود و اگر بشود آیا آبروی خودش را بر باد نداده است؟
شاملو «مختلف الاضلاعی» است که فقط «ضلع» شعری او را جوانها میبینند و باز از «مختلف الاضلاعِ» شعر او هم فقط بیوزنی را و این ضلع، چون «امری عدمی» است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچهای چهلبرگ و با مداد دلش میخواهد
ا. بامداد شود چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتنِ وزن می توان شاملو شد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
[نامهای از توکیو دربارهٔ احمد شاملو]
با چراغ و آینه، صص ۵۲۳ و ۵۲۴
عکس:
بام بلند همچراغی (با آیدا دربارهٔ احمد شاملو)، سعید پورعظیمی
#احمد_شاملو
[در موسم درگذشت شاعر فقید؛ احمد شاملو]
قبل از همه باید بگویم که بنده هرگز به آقای شاملو بیاعتقاد نشدهام. آقای شاملو یکی از برجستهترین استعدادهای عصر و نسل ِ خویش است که پنجاهوپنج تا شصت سال فعالیتِ شبانهروزی در قلمروِ فرهنگِ مملکت ما داشته است. تقریباً اولین نمونههایِ شعرِ چاپ شدهٔ او تاریخِ سال تولد بنده و یکی دو سالگی سرکار عالی را دارد.
کدام آدم با شرف و عاقلی میتواند منکر چنین استعداد و پشتکاری شود و اگر بشود آیا آبروی خودش را بر باد نداده است؟
شاملو «مختلف الاضلاعی» است که فقط «ضلع» شعری او را جوانها میبینند و باز از «مختلف الاضلاعِ» شعر او هم فقط بیوزنی را و این ضلع، چون «امری عدمی» است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچهای چهلبرگ و با مداد دلش میخواهد
ا. بامداد شود چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتنِ وزن می توان شاملو شد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
[نامهای از توکیو دربارهٔ احمد شاملو]
با چراغ و آینه، صص ۵۲۳ و ۵۲۴
عکس:
بام بلند همچراغی (با آیدا دربارهٔ احمد شاملو)، سعید پورعظیمی
#احمد_شاملو
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اونا میدونن چه میشه.
ویدیو: در شب رونمایی از دو کتابِ تازهٔ پیر فرزانه و باغبان مثنوی، استاد دکتر محمدعلی موحّد با حضور گستردهٔ جوانان، علاقهمندان به فرهنگ و دکتر شفیعی کدکنی
به همت مجلهٔ بخارا
دوشنبه، ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، فرهنگسرای نیاوران
ویدیو: در شب رونمایی از دو کتابِ تازهٔ پیر فرزانه و باغبان مثنوی، استاد دکتر محمدعلی موحّد با حضور گستردهٔ جوانان، علاقهمندان به فرهنگ و دکتر شفیعی کدکنی
به همت مجلهٔ بخارا
دوشنبه، ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، فرهنگسرای نیاوران
به بهانهٔ ۲۶ مرداد؛
زادروز وزیر دانشپرور و دورانساز، وزیرِ فرهنگِ ما؛
زندهیاد استاد علیاصغر خان حکمت
محمدرضا شفیعی کدکنی:
در غربالی كه ذهنِ من از مردانِ بزرگ قرن بیستم ایران، در عرصهٔ فرهنگ كرده است ایرج افشار یكی از دانههای دُرشتی است كه در كنار علّامة قزوینی، سیّدحسنِ تقیزاده، محمدعلی فروغی، علیاصغرِ حکمت، ابراهیم پورداود، علّامه شیخ آقابزرگ تهرانی، بدیعالزمان فروزانفر، سیداحمد كسروی، اقبال آشتیانی، پرویز ناتلخانلری، غلامحسین مصاحب، علیاكبر دهخدا، صادق هدایت، ملكالشعراء بهار و نیما یوشیج قرار میگیرد.
مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۸۱، ۲۵ فروردین ۱۳۹۰
محمدرضا شفیعی کدکنی:
شادروان علی اصغر حکمت (۱۲۷۲-۱۳۵۹) آن وزیرِ دانشپرور و دورانسازِ ما...
در هرگز و همیشهٔ انسان، صفحهٔ ۱۵۶
#علی_اصغر_حکمت
#محمد_علی_فروغی
#ایرج_افشار
زادروز وزیر دانشپرور و دورانساز، وزیرِ فرهنگِ ما؛
زندهیاد استاد علیاصغر خان حکمت
محمدرضا شفیعی کدکنی:
در غربالی كه ذهنِ من از مردانِ بزرگ قرن بیستم ایران، در عرصهٔ فرهنگ كرده است ایرج افشار یكی از دانههای دُرشتی است كه در كنار علّامة قزوینی، سیّدحسنِ تقیزاده، محمدعلی فروغی، علیاصغرِ حکمت، ابراهیم پورداود، علّامه شیخ آقابزرگ تهرانی، بدیعالزمان فروزانفر، سیداحمد كسروی، اقبال آشتیانی، پرویز ناتلخانلری، غلامحسین مصاحب، علیاكبر دهخدا، صادق هدایت، ملكالشعراء بهار و نیما یوشیج قرار میگیرد.
مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۸۱، ۲۵ فروردین ۱۳۹۰
محمدرضا شفیعی کدکنی:
شادروان علی اصغر حکمت (۱۲۷۲-۱۳۵۹) آن وزیرِ دانشپرور و دورانسازِ ما...
در هرگز و همیشهٔ انسان، صفحهٔ ۱۵۶
#علی_اصغر_حکمت
#محمد_علی_فروغی
#ایرج_افشار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پرویز ناتل خانلری؛ چراغی روشن
که تاریخ و ادبیات را با دانشی بیکران در هم آمیخت.
یاد و خاطرهٔ دکتر پرویز ناتل خانلری، بنیانگذار مجلهٔ سخن که چراغی روشن برای ادبیات معاصر بود، همواره در قلب ما زنده است.
ویدیو: مهدی آقامیری،
در شب نودسالگی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران
به همت مجلهٔ بخارا، ۴ اسفند ۱۴۰۳
پینوشت:
۳ شهریورماه، سالروز درگذشت فرزند ایران و خادم راستین فرهنگ ایران، همیشه استاد، قافلهسالار سخن، حضرت استاد پرویز ناتل خانلری که
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک ، همسر شد
لحظهیی چند بر این لوح کبود
نقطهیی بود و سپس هیچ نبود
#پرویز_ناتل_خانلری
که تاریخ و ادبیات را با دانشی بیکران در هم آمیخت.
یاد و خاطرهٔ دکتر پرویز ناتل خانلری، بنیانگذار مجلهٔ سخن که چراغی روشن برای ادبیات معاصر بود، همواره در قلب ما زنده است.
ویدیو: مهدی آقامیری،
در شب نودسالگی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران
به همت مجلهٔ بخارا، ۴ اسفند ۱۴۰۳
پینوشت:
۳ شهریورماه، سالروز درگذشت فرزند ایران و خادم راستین فرهنگ ایران، همیشه استاد، قافلهسالار سخن، حضرت استاد پرویز ناتل خانلری که
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک ، همسر شد
لحظهیی چند بر این لوح کبود
نقطهیی بود و سپس هیچ نبود
#پرویز_ناتل_خانلری
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ــــــــــــــــــ
یادی از بنیاد فرهنگ ایران
و دکتر پرویز ناتل خانلری
بخشهایی از یادداشت سعید آبادی
▪️پاییز سال ۱۳۴۳ از نیمه گذشته بود که تنگ غروبی طنین زنگ تلفن در اتاق پیچید و صدای گرم دکتر خانلری به گوشم رسید که چه میکنی؟ گفتم: صبحها گوش و ذهن شاگردان را می آزارم و عصرها انبوه فیشهای لغتنامه، انتقام بچهها را از چشم و اعصاب میگیرند. خندید که صبحِ جمعه «در کوی دوست» منتظرت هستم، کاری پیش آمده است و باید بیایی و کمکم کنی. آن روز موعود راهی «کوی دوست» شدم؛ استاد، کتابچهای به دستم داد که بخوانش. اساسنامهٔ موسسهای بود به نام «بنیاد فرهنگ ایران» و مزیّن به فرمان همایونی. خندیدم که مبارک است! چینِ استفهامی بر پیشانیش نشست که به همین سهل و سادگی؟ متوجه موضوع شدی؟ گفتم: ظاهراً قرار است موسسهٔ تازهای برپا شود و مایهٔ سرگرمی و تفنّنی باشد تا تشکیل دولتی دیگر و تأمینِ منصبی مناسبتر. خندید که اشتباهت همینجاست. قصدمان کارهای اساسی است و تحقّق آرزوهایی که سالها در دل میپروردیم و حرفش را میزدیم، باید بیایی و همکاری کنی. عرض کردم از کار اداری گریزانم... و سخنم را برید که کار اداری یعنی چه؟ بنیادی که قرار است برپا شود نه وزارتخانه خواهد بود و نه ادارهٔ دولتی، اول به هموطنان و بعد به جهانیان. گفتم: یعنی دکّانی در برابر سخن؟ بعد از تأمّلی خندید و گفت: خوب متوجه شدی!
بنیاد فرهنگ ایران از برکت حُسن تشخیص و مایهٔ علمی دکتر خانلری در عمر کوتاه ۱۳ سالهاش موفّق به نشر بیش از ۳۵۰ جلد کتابهایی شد که مورد نیاز اهل تحقیق است و همهاش در زمینهٔ تاریخ و فرهنگ و هنر ایران. همهٔ کسانی که در سالیان اخیر در رشتههای مختلف علوم انسانی و ایرانشناسی به تحقیق پرداختهاند به نحوی با انتشارات بنیاد سروکار داشته و دارند، چه در مقولات اسلامی از قبیل تفسیر قرآن مجید و معارف دینی و عوالم عرفانی چه در باب تاریخ از ترجمهٔ تاریخ طبری گرفته تا تاریخ بیداری ایرانیان تا در رشتههای مردمشناسی و آداب و رسوم ایرانی و چه در زمینهٔ های علم و فن و هنر.
صدها جزوه و رساله و کتاب از قدیمیترین آثار مکتوب زبان فارسی را از گوشه و کنار جهان گردآوردن، جمله به جمله و بیت به بیت یکایک را استخراج کردن، موردِ استعمال هر واژه و ترکیب و تعبیر و اصطلاحی را به ترتیبِ تاریخی مشخص نمودن، آنگاه به تعریف فرهنگی پرداختن که علاوه بر معنی دقیق واژهها با ذکر شواهدِ مستند، سابقهٔ تاریخی هر کلمه را مشخص کند، کاری است که گفتنش آسان است و کردنش...
بنیاد فرهنگ ایران تا روزی که برپا بود به هیچ یک از عوارض زمانه آلوده نگشت؛ شرط انتخاب همکاران صلاحیت علمی بود و عشق به کار؛ همین و بس.
در شعبات بنیاد فرهنگ کسانی به خدمت اشتغال داشتند که نه در بند کموبیش دستمزد بودند و نه دلبستهٔ احسنتِ والامقامان زمانه. اینان عاشق ایران و فرهنگ ایرانی بودند و با کشف محیطی صرفا علمی و به دور از جنجالهای سیاسی و تشریفات اداری با قدم رغبت رو به این موسسه آورده بودند.
دانشمندانی که در این موسسه خدمت میکردند، هر یک، در زندگی خصوصی و اجتماعی، سلیقه و راه و رسمی خاص خود داشتند که به حرمتِ کار علمی، هنگام ورود به موسسه، اغراض سیاسی و مشاجرات اجتماعی را بیرون در میگذاشتند. این، از برکت سعهٔ صدر و روحِ تساهل و لطف مماشات خانلری بود که کمونیست دوآتشه و مصدقیِ رمیده از حکومت و مذهبیِ سلطنتشکن و فراری جور ساواک و هوادار حکومت شاهنشاهی، دور یک میز مینشستند و صمیمانه به بحث و تحقیق علمی میپرداختند. اینها که برشمردم و آنچه گفتنش ضرورتی ندارد جزئی بود از خدمات کسانی که به سائقهٔ تعلّقات ملّی و به شوقِ همکاری با مردی که به صلاحیت و صفای نیتش اعتقادی داشتند در بنیاد فرهنگ گرد آمده بودند و این است که کیفیت کار موسسهای که مدیر، به حکم ضوابط و صلاحیت علمی و فنّی انتخاب شده باشد، نه به اقتضای ملاحظات سیاسی و روابط.
سالها استادی دانشگاه و تاسیس مکتب ۳۰ سالهای چون مجله سخن و تألیف دهها جلد کتاب، آثار ارزنده و صدها مقالهٔ تحقیقی و از این ها مهمتر، روح علمی و ذوق ادبی و ادب ذاتی، به دکتر خانلری در مقامِ مدیریت بنیاد فرهنگ ایران، چنان شخصیت و پشتیبانی داده بود که دانشمندان برجسته و بلندآوازه به طوع و رغبت دعوت همکاری او را میپذیرفتند و قبول عضویت بنیاد را نه تنها کسر شأن خود نمیدانستند، بلکه به همکاری با همچو دانشمندی و چونان موسسهای، افتخار هم میکردند. برای توفیق موسسات علمی و تحقیقی، اولین شرط لازم، شاخصیت مدیران است نه اعتبارات هنگفت و مزایای استخدامی و زرق و برقهای تشریفاتی.
قافلهسالار سخن [یادکرد دکتر خانلری]، تهران: نشر البرز،۱۳۷۰، صص ۳۱۱–۳۰۰
#پرویز_ناتل_خانلری
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ــــــــــــــــــ
یادی از بنیاد فرهنگ ایران
و دکتر پرویز ناتل خانلری
بخشهایی از یادداشت سعید آبادی
▪️پاییز سال ۱۳۴۳ از نیمه گذشته بود که تنگ غروبی طنین زنگ تلفن در اتاق پیچید و صدای گرم دکتر خانلری به گوشم رسید که چه میکنی؟ گفتم: صبحها گوش و ذهن شاگردان را می آزارم و عصرها انبوه فیشهای لغتنامه، انتقام بچهها را از چشم و اعصاب میگیرند. خندید که صبحِ جمعه «در کوی دوست» منتظرت هستم، کاری پیش آمده است و باید بیایی و کمکم کنی. آن روز موعود راهی «کوی دوست» شدم؛ استاد، کتابچهای به دستم داد که بخوانش. اساسنامهٔ موسسهای بود به نام «بنیاد فرهنگ ایران» و مزیّن به فرمان همایونی. خندیدم که مبارک است! چینِ استفهامی بر پیشانیش نشست که به همین سهل و سادگی؟ متوجه موضوع شدی؟ گفتم: ظاهراً قرار است موسسهٔ تازهای برپا شود و مایهٔ سرگرمی و تفنّنی باشد تا تشکیل دولتی دیگر و تأمینِ منصبی مناسبتر. خندید که اشتباهت همینجاست. قصدمان کارهای اساسی است و تحقّق آرزوهایی که سالها در دل میپروردیم و حرفش را میزدیم، باید بیایی و همکاری کنی. عرض کردم از کار اداری گریزانم... و سخنم را برید که کار اداری یعنی چه؟ بنیادی که قرار است برپا شود نه وزارتخانه خواهد بود و نه ادارهٔ دولتی، اول به هموطنان و بعد به جهانیان. گفتم: یعنی دکّانی در برابر سخن؟ بعد از تأمّلی خندید و گفت: خوب متوجه شدی!
بنیاد فرهنگ ایران از برکت حُسن تشخیص و مایهٔ علمی دکتر خانلری در عمر کوتاه ۱۳ سالهاش موفّق به نشر بیش از ۳۵۰ جلد کتابهایی شد که مورد نیاز اهل تحقیق است و همهاش در زمینهٔ تاریخ و فرهنگ و هنر ایران. همهٔ کسانی که در سالیان اخیر در رشتههای مختلف علوم انسانی و ایرانشناسی به تحقیق پرداختهاند به نحوی با انتشارات بنیاد سروکار داشته و دارند، چه در مقولات اسلامی از قبیل تفسیر قرآن مجید و معارف دینی و عوالم عرفانی چه در باب تاریخ از ترجمهٔ تاریخ طبری گرفته تا تاریخ بیداری ایرانیان تا در رشتههای مردمشناسی و آداب و رسوم ایرانی و چه در زمینهٔ های علم و فن و هنر.
صدها جزوه و رساله و کتاب از قدیمیترین آثار مکتوب زبان فارسی را از گوشه و کنار جهان گردآوردن، جمله به جمله و بیت به بیت یکایک را استخراج کردن، موردِ استعمال هر واژه و ترکیب و تعبیر و اصطلاحی را به ترتیبِ تاریخی مشخص نمودن، آنگاه به تعریف فرهنگی پرداختن که علاوه بر معنی دقیق واژهها با ذکر شواهدِ مستند، سابقهٔ تاریخی هر کلمه را مشخص کند، کاری است که گفتنش آسان است و کردنش...
بنیاد فرهنگ ایران تا روزی که برپا بود به هیچ یک از عوارض زمانه آلوده نگشت؛ شرط انتخاب همکاران صلاحیت علمی بود و عشق به کار؛ همین و بس.
در شعبات بنیاد فرهنگ کسانی به خدمت اشتغال داشتند که نه در بند کموبیش دستمزد بودند و نه دلبستهٔ احسنتِ والامقامان زمانه. اینان عاشق ایران و فرهنگ ایرانی بودند و با کشف محیطی صرفا علمی و به دور از جنجالهای سیاسی و تشریفات اداری با قدم رغبت رو به این موسسه آورده بودند.
دانشمندانی که در این موسسه خدمت میکردند، هر یک، در زندگی خصوصی و اجتماعی، سلیقه و راه و رسمی خاص خود داشتند که به حرمتِ کار علمی، هنگام ورود به موسسه، اغراض سیاسی و مشاجرات اجتماعی را بیرون در میگذاشتند. این، از برکت سعهٔ صدر و روحِ تساهل و لطف مماشات خانلری بود که کمونیست دوآتشه و مصدقیِ رمیده از حکومت و مذهبیِ سلطنتشکن و فراری جور ساواک و هوادار حکومت شاهنشاهی، دور یک میز مینشستند و صمیمانه به بحث و تحقیق علمی میپرداختند. اینها که برشمردم و آنچه گفتنش ضرورتی ندارد جزئی بود از خدمات کسانی که به سائقهٔ تعلّقات ملّی و به شوقِ همکاری با مردی که به صلاحیت و صفای نیتش اعتقادی داشتند در بنیاد فرهنگ گرد آمده بودند و این است که کیفیت کار موسسهای که مدیر، به حکم ضوابط و صلاحیت علمی و فنّی انتخاب شده باشد، نه به اقتضای ملاحظات سیاسی و روابط.
سالها استادی دانشگاه و تاسیس مکتب ۳۰ سالهای چون مجله سخن و تألیف دهها جلد کتاب، آثار ارزنده و صدها مقالهٔ تحقیقی و از این ها مهمتر، روح علمی و ذوق ادبی و ادب ذاتی، به دکتر خانلری در مقامِ مدیریت بنیاد فرهنگ ایران، چنان شخصیت و پشتیبانی داده بود که دانشمندان برجسته و بلندآوازه به طوع و رغبت دعوت همکاری او را میپذیرفتند و قبول عضویت بنیاد را نه تنها کسر شأن خود نمیدانستند، بلکه به همکاری با همچو دانشمندی و چونان موسسهای، افتخار هم میکردند. برای توفیق موسسات علمی و تحقیقی، اولین شرط لازم، شاخصیت مدیران است نه اعتبارات هنگفت و مزایای استخدامی و زرق و برقهای تشریفاتی.
قافلهسالار سخن [یادکرد دکتر خانلری]، تهران: نشر البرز،۱۳۷۰، صص ۳۱۱–۳۰۰
#پرویز_ناتل_خانلری
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
