-فرشته وزیرینسب، فیسبوک نویسنده
یکشنبه ۲۸ اردیبهشت
هر روز یک ساعت مینویسیم، آزاد و رها،
سپس در اینجا به هم گزارش میدهیم.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤30👍9🔥2
Forwarded from کلاس نویسندگی | دورههای جدید مدرسه نویسندگی
-اِلن سیسکو،سه گام بر نردبان نوشتار، نشر ناهید
۶۹مین دورهی آنلاین نویسندگی خلاق (دورهی اصلی و پایهی مدرسه نویسندگی)
شروع از نیمهی دوم خرداد ۱۴۰۴
اطلاعات بیشتر در پیوند زیر:
www.tg-me.com/kelasenevisandegi/413
پنجمین دورهی آنلاین شعر (با تخفیف ویژه برای ۵۰ ثبتنام اول)
شروع از ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
اطلاعات بیشتر در پیوند زیر:
www.tg-me.com/kelasenevisandegi/343
دورهی آنلاین داستانقد: متمرکز بر نقد داستانک
شروع از ۷ خرداد ۱۴۰۴
اطلاعات بیشتر در پیوند زیر:
www.tg-me.com/kelasenevisandegi/478
جریان کتابران: برنامهیی یکماههی مطالعهی منظم و مؤثر برای پُرمشغلهها
شروع از ۱ خرداد ۱۴۰۴
اطلاعات بیشتر در پیوند زیر:
www.tg-me.com/kelasenevisandegi/489
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دورهی آزاد:
www.tg-me.com/kelasenevisandegi/402
دورهی زندگینامهنویسی:
www.tg-me.com/kelasenevisandegi/476
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلاس حضوری نویسندگی در تهران | فقط برای ۷ نفر
شروع از خرداد ۱۴۰۴
اطلاعات بیشتر در پیوند زیر:
www.tg-me.com/kelasenevisandegi/457
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤15👍4
Audio
#پادکست #نویسندهساز
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤19👍3👌3❤🔥2
نوعی از رمان خاندن که به داستان دیگری میانجامد
«بیلنگرِ» بهمن شعلهور را پاره پاره میخانم. هر بار اتفاقی صفحهیی را میگشایم و سه-چهار صفحه بیشتر جلو نمیروم. هنوز از اول تا آخرش را بهترتیب نخاندهام. نتیجه اینکه بیلنگری در ذهن من شکل گرفته که شاید (یا حتمن) فاصلهی زیادی با قصهی اصلی دارد.
اصلن چرا نباید برخی کتابها را پاره پاره خاند؟ این کار یک خاصیتِ خفن هم دارد: چون با نظمِ مد نظرِ نویسنده پیش نمیروی، روایتی سرِ هم میکنی که اجزایش مالِ قصهی اصلی است اما ملاتِ ذهنت چینهیی متفاوت از آن ساخته.
اینطوری یک کیفِ مضاعف هم میبری؛ وقتی که بعدها از سر تا ته کتاب را منظم بخانی و روایت خودت و نویسنده را مقایسه کنی.
چه شد که به این کشفِ سترگ نائل آمدم؟
دیدم حسرتبهدلِ خاندنِ بیلنگر ماندهام و این رمان هم که ساختاری خطی ندارد و هزار جور بازیِ فرمیِ عجیبوغریب در آن است، پس من هم غیرخطی و عجیبوغریب بخانمش.
حاصل: درک ژرفترِ توان ذهن آدمی در ایجاد پیوندِ روایی میان قطعات پراکنده.
پینوشت:
در دورهی «کتابران» (که سه روز دیگر آغاز میشود)، یکی از تمرینهایمان همین است و لطفش به این است که دربارهی قصههایی که ساختهایم با هم گپ میزنیم.
شاهین کلانتری
#تردیدار
✅ @shahinkalantari
➕ shahinkalantari.com
«بیلنگرِ» بهمن شعلهور را پاره پاره میخانم. هر بار اتفاقی صفحهیی را میگشایم و سه-چهار صفحه بیشتر جلو نمیروم. هنوز از اول تا آخرش را بهترتیب نخاندهام. نتیجه اینکه بیلنگری در ذهن من شکل گرفته که شاید (یا حتمن) فاصلهی زیادی با قصهی اصلی دارد.
اصلن چرا نباید برخی کتابها را پاره پاره خاند؟ این کار یک خاصیتِ خفن هم دارد: چون با نظمِ مد نظرِ نویسنده پیش نمیروی، روایتی سرِ هم میکنی که اجزایش مالِ قصهی اصلی است اما ملاتِ ذهنت چینهیی متفاوت از آن ساخته.
اینطوری یک کیفِ مضاعف هم میبری؛ وقتی که بعدها از سر تا ته کتاب را منظم بخانی و روایت خودت و نویسنده را مقایسه کنی.
چه شد که به این کشفِ سترگ نائل آمدم؟
دیدم حسرتبهدلِ خاندنِ بیلنگر ماندهام و این رمان هم که ساختاری خطی ندارد و هزار جور بازیِ فرمیِ عجیبوغریب در آن است، پس من هم غیرخطی و عجیبوغریب بخانمش.
حاصل: درک ژرفترِ توان ذهن آدمی در ایجاد پیوندِ روایی میان قطعات پراکنده.
پینوشت:
در دورهی «کتابران» (که سه روز دیگر آغاز میشود)، یکی از تمرینهایمان همین است و لطفش به این است که دربارهی قصههایی که ساختهایم با هم گپ میزنیم.
شاهین کلانتری
#تردیدار
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegram
کلاس نویسندگی | دورههای جدید مدرسه نویسندگی
🧡آخرین مهلت
📚 از گفتوگویی با ویلیام فاکنر:
■ بعضی میگویند نوشتههای شما را حتا بعد از دو یا سه بار خواندن باز هم نمیفهمند. شما چه توصیهای به اینها میکنید؟
□ آن را چهار بار بخوانند.
🔋 تازه
♻️روش مطالعهی خودتان را دگرگون کنید:
🟠جریان کتابران…
📚 از گفتوگویی با ویلیام فاکنر:
■ بعضی میگویند نوشتههای شما را حتا بعد از دو یا سه بار خواندن باز هم نمیفهمند. شما چه توصیهای به اینها میکنید؟
□ آن را چهار بار بخوانند.
🔋 تازه
♻️روش مطالعهی خودتان را دگرگون کنید:
🟠جریان کتابران…
❤34👏7🔥3👌3👍2
-منبع: کتاب چگونه سفرنویس شویم
دوشنبه ۲۹ اردیبهشت
هر روز یک ساعت مینویسیم، آزاد و رها،
سپس در اینجا به هم گزارش میدهیم.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤19👍2
Forwarded from کلاس نویسندگی | دورههای جدید مدرسه نویسندگی
©️لنا آندرشون، ۲۰۱۳
(محتوای این دوره بهکلی با دورههای پیشین متفاوت است.)
اجرای زنده و ویدیوی در بستر اسکایروم
۷ جلسه
همهی جلسات ذخیره هم میشوند.
♾امتیاز ویژهی این دوره:
بررسی تکتک نوشتههای شرکتکنندگان
شروع از ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
سهشنبهها، از ساعت ۲۰:۰۰ تا ۲۱:۰۰
شهریه:
۷۰۰ هزار تومان
نوشتن از شعر
ویژهواژههای شاعر
۷ مقالهی شاعرساز
آرایهیابی
شعرهایی برای رونویسی
انتشار دفتری با نام مستعار
5892101022431759
5892 1010 2243 1759
(به نام رحیم کلانتری)
https://www.tg-me.com/nevisandeganim
مشاهده
دورهی یک
دورهی دو (یک) | دورهی دو (دو)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤10👍1👏1
Audio
#پادکست #نویسندهساز
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤10👍9👌3🙏1
«شاعران کلمات پرندهاند»
-سید ابوطالب مظفری
📱 در استوریِ اینستاگرام هر روز نگاهی میاندازیم به شعرهای کوتاهی از ادبیات امروز ایران و جهان:
🧡
instagram.com/shahinkalantary
-سید ابوطالب مظفری
instagram.com/shahinkalantary
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤16👌6👍3😍3
-محمد قائد
سهشنبه ۳۰ اردیبهشت
هر روز یک ساعت مینویسیم، آزاد و رها،
سپس در اینجا به هم گزارش میدهیم.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤16👍4👌4
Audio
#پادکست #نویسندهساز
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤20🙏3👍2🔥1
بازبینهی_نویسندهساز_ویراست_۲۹_اردیبهشت_۱۴۰۴.pdf
505.9 KB
نوشتن برای تغییر
تغییر برای نوشتن
با چکلیست نویسندهساز
youtube.com/@shahinkalantary
@nevisandehsaz
@shahinkalantari
Madresenevisandegi.com
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍12❤4
معصومیت از مغز رفته
حس میکنی پیشتر بهتر مینوشتی و بیشتر کیف میکردی اما حالا که مدتیست منظمتر مینویسی، دیگر مانند قبل، از نوشتن و نوشتههایت لذت نمیبری. و نگرانی.
خب، حالا توقع داری بگویم: «آنچه میدانی، ندان. دوباره تفننی بنویس. بلکه شور قبلی بازگردد.»؟ بدبختانه، به قول محمد قائد: «انسان نمیتواند اراده کند آنچه را میداند نداند.»
اما خیال نمیکنی آن شور و لذت از عصمتِ بیخبری بوده، و اگر عزم کار جدی و پیوسته داری نمیتوانی تا ابد آن معصومیت و خامی را حفظ کنی؟
عصمت بیخبری عارضهی جهل است و ناآشنایی با دنیای وسیع هر کار و هنری. همین سبب میشود از ناچیزترین دستاوردهایت هم کیفور باشی. درست به همین دلیل، نوآموزان خامدست معمولن چندبرابر بیش از حرفهایهای چیرهدست نگران دزدیدهشدن آثارشان هستند (کدام اثر؟).
لذت بزرگتری در راه است، اگر ادامه بدهی.
شاهین کلانتری
#تردیدار
✅ @shahinkalantari
➕ shahinkalantari.com
حس میکنی پیشتر بهتر مینوشتی و بیشتر کیف میکردی اما حالا که مدتیست منظمتر مینویسی، دیگر مانند قبل، از نوشتن و نوشتههایت لذت نمیبری. و نگرانی.
خب، حالا توقع داری بگویم: «آنچه میدانی، ندان. دوباره تفننی بنویس. بلکه شور قبلی بازگردد.»؟ بدبختانه، به قول محمد قائد: «انسان نمیتواند اراده کند آنچه را میداند نداند.»
اما خیال نمیکنی آن شور و لذت از عصمتِ بیخبری بوده، و اگر عزم کار جدی و پیوسته داری نمیتوانی تا ابد آن معصومیت و خامی را حفظ کنی؟
عصمت بیخبری عارضهی جهل است و ناآشنایی با دنیای وسیع هر کار و هنری. همین سبب میشود از ناچیزترین دستاوردهایت هم کیفور باشی. درست به همین دلیل، نوآموزان خامدست معمولن چندبرابر بیش از حرفهایهای چیرهدست نگران دزدیدهشدن آثارشان هستند (کدام اثر؟).
لذت بزرگتری در راه است، اگر ادامه بدهی.
شاهین کلانتری
#تردیدار
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤68👌12👍9🔥5😎2
-جوزف کنراد
۲۵ دقیقه برنامهریزی برای مطالعه در طول روز+معرفی و ارائهی کتاب+نکاتی دربارهی مطالعهی مؤثر
۲۵ دقیقه گزارش روزانه در باب عملکرد روزانه+جمعبندی آموختهها (مدیریت دانش شخصی)+آمادگی برای روز بعد+نوشتآرامی برای داشتن شبی آرام
https://www.tg-me.com/kelasenevisandegi/489
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegram
کلاس نویسندگی | دورههای جدید مدرسه نویسندگی
📚 از گفتوگویی با ویلیام فاکنر:
■ بعضی میگویند نوشتههای شما را حتا بعد از دو یا سه بار خواندن باز هم نمیفهمند. شما چه توصیهای به اینها میکنید؟
□ آن را چهار بار بخوانند.
🧡آخرین مهلت
🔋 تازه
♻️روش مطالعهی خودتان را دگرگون کنید:
🟠جریان کتابران…
■ بعضی میگویند نوشتههای شما را حتا بعد از دو یا سه بار خواندن باز هم نمیفهمند. شما چه توصیهای به اینها میکنید؟
□ آن را چهار بار بخوانند.
🧡آخرین مهلت
🔋 تازه
♻️روش مطالعهی خودتان را دگرگون کنید:
🟠جریان کتابران…
❤17👍4😘1
لیلا لنگدراز
پیوند فصل یک
پیوند فصل دو
پیوند فصل سه
پیوند فصل چهار
فصل پنج:
دو هفته گذشت و خبری نشد و من هم پیگیر نشدم تا اینکه پیام داد و دعوتم کرد بروم خانهاش. عصر پنجشنبه بود. از دفتر پیاده یک ربع راه بود. بلوار کشاورز. طبقهی یازدهم برج سامان. یکی از دوقلوها. نیمدهه قبلش دفترم تقریبن روبروی همان برج بود. توی وصال شیرازی. یک کوچه بالاتر از خیابان ایتالیا. برای کار بانکی دو سه باری گذرم افتاده بود به محوطهی برج. کنجکاو بودم ببینم از بالاترین طبقات آنجا پارک لاله چطور به نظر میاید. ده دقیقه زودتر رسیدم. در را که گشود داشت با گوشی حرف میزد. با حرکت چشم و دست بهم اشاره کرد روی کاناپه بنشینم تا تماسش تمام شود. کاناپه نزدیک در بود. نشستم یا بهتر است بگویم نشست کردم توش. نرم و فراخ بود. لیلا رفت سمت آشپزخانه. گوشی را بین گونه و شانهی راستش گرفته بود و اوهوماوهومگویان داشت موهیتو درست میکرد. سرانجام طرف رضایت داد قطع کند. گفت مشتری سمجیست که برایش کار پیش آمده و اصرار دارد زودتر بیاید و بهش گفته مهمان دارد، ولی طرف گیر سهپیچ داده و «قرار شد تا نیم ساعت دیگه بیاد ولی هیچمشکلی نداره تو هم باشیا. خوش میگذره.» گفتم مگه کارت چیه؟ باز با چشم و حرکت سر اتاق ته سالن را نشانم داد و گفت برو تو اون اتاق خودت میفهمی. بهزور خودم را از باتلاق کاناپه بیرون کشیدم و با ولخیالی و تماشای پوسترهای ریز و درشت اژدها و عقاب و انواع جکوجانور و نمادهای غریبی که روی دیوارها بود درِ اتاق را روی دور آهسته باز کردم. خود لیلا هم شربت به دست پشت سرم بود. «یه جوری گفتی میرم مأموریت من گفتم لابد شدی حسابرس ادارهمالیات.» گفت: «یه جورایی مأموریت بودم واقعن. میگم برات.». بله. زده بود تو کار خالکوبی. البته همان اول ورودم به خانه باید حدس میزدم که آنهمه تتو روی لنگهای دراز لیلا چندان عادی نیست. با اشاره به پروانهی روی سینهاش گفتم: «اینم خودت زدی؟» گفت: «آره هر وقت بیکار میشم و جوهر اضافه میاد یه چی هم رو خودم میزنم.» هارهار خندید. از این مدل خندهها بلد نبود قدیم. زالامبِ زنگ بلند شد و رفت در را باز کند. نگو بابا همین پایین ولو بوده. پسر جوان نوزده بیست سالهیی بود. از این عشقِ گوزها. چنان تیشرت تنگی تنش کرده بود که شکم ششتکهاش را از ده کیلومتری هم تشخیص میدادی. آمد و ولو شد وسط اتاق. لیلا دستکش پلاستیکی و یک روپوش سبز تنش کرد و ماسک آبیرنگی هم به صورتش زد. تو گویی دارد برای اتاق عمل آماده میشود. طرحی که میخاست زیر گلوی پسره بزند نشانم داد. «سارینا»، با حروف لاتین. اسم فونت را پرسیدم. گفت هنوز فونت نشده و چند حرف را اختصاصی برای همین پسره طراحی کرده. «چه گها». تو دلم گفتم البته. گفتم اتفاقه دربارهی فونت میخام باهات حرف بزنم. گفت: «بذار اینو آماده کنم. کوبیدنی گپ میزنیم.» سر چرخاند سمت پسره: «اگه کات کردید بیا خودم پاکش میکنم.» و هارهار خندید. همان خندهی تازه. من هم خندیدم اینبار. وسط جیزّاجیز تتو گفتم: «دلت تنگ نشده واسه طراحی پوستر و لوگوموگو؟»
-نه، چه لطفی داره شیش ماه بیفتی دنبال پولت و آخرشم با منت چسقرون بندازن کف دستت؟
-میخام یه فونت بسازم. حوصله داری کمکم کنی؟
-حوصله شاید، وقت اصلن.
پسره مثل گاو هلندی چشم دوخته بود به ما و هر چی هم اخم میکردم چشم برنمیداشت.
- چه فونتی حالا؟
-یه فونتی که تا هر کی دید هوس کنه مثل گاو بنویسه.
ادامه دارد...
#تردیدار #پاورقی
✅ @shahinkalantari
➕ shahinkalantari.com
پیوند فصل یک
پیوند فصل دو
پیوند فصل سه
پیوند فصل چهار
فصل پنج:
دو هفته گذشت و خبری نشد و من هم پیگیر نشدم تا اینکه پیام داد و دعوتم کرد بروم خانهاش. عصر پنجشنبه بود. از دفتر پیاده یک ربع راه بود. بلوار کشاورز. طبقهی یازدهم برج سامان. یکی از دوقلوها. نیمدهه قبلش دفترم تقریبن روبروی همان برج بود. توی وصال شیرازی. یک کوچه بالاتر از خیابان ایتالیا. برای کار بانکی دو سه باری گذرم افتاده بود به محوطهی برج. کنجکاو بودم ببینم از بالاترین طبقات آنجا پارک لاله چطور به نظر میاید. ده دقیقه زودتر رسیدم. در را که گشود داشت با گوشی حرف میزد. با حرکت چشم و دست بهم اشاره کرد روی کاناپه بنشینم تا تماسش تمام شود. کاناپه نزدیک در بود. نشستم یا بهتر است بگویم نشست کردم توش. نرم و فراخ بود. لیلا رفت سمت آشپزخانه. گوشی را بین گونه و شانهی راستش گرفته بود و اوهوماوهومگویان داشت موهیتو درست میکرد. سرانجام طرف رضایت داد قطع کند. گفت مشتری سمجیست که برایش کار پیش آمده و اصرار دارد زودتر بیاید و بهش گفته مهمان دارد، ولی طرف گیر سهپیچ داده و «قرار شد تا نیم ساعت دیگه بیاد ولی هیچمشکلی نداره تو هم باشیا. خوش میگذره.» گفتم مگه کارت چیه؟ باز با چشم و حرکت سر اتاق ته سالن را نشانم داد و گفت برو تو اون اتاق خودت میفهمی. بهزور خودم را از باتلاق کاناپه بیرون کشیدم و با ولخیالی و تماشای پوسترهای ریز و درشت اژدها و عقاب و انواع جکوجانور و نمادهای غریبی که روی دیوارها بود درِ اتاق را روی دور آهسته باز کردم. خود لیلا هم شربت به دست پشت سرم بود. «یه جوری گفتی میرم مأموریت من گفتم لابد شدی حسابرس ادارهمالیات.» گفت: «یه جورایی مأموریت بودم واقعن. میگم برات.». بله. زده بود تو کار خالکوبی. البته همان اول ورودم به خانه باید حدس میزدم که آنهمه تتو روی لنگهای دراز لیلا چندان عادی نیست. با اشاره به پروانهی روی سینهاش گفتم: «اینم خودت زدی؟» گفت: «آره هر وقت بیکار میشم و جوهر اضافه میاد یه چی هم رو خودم میزنم.» هارهار خندید. از این مدل خندهها بلد نبود قدیم. زالامبِ زنگ بلند شد و رفت در را باز کند. نگو بابا همین پایین ولو بوده. پسر جوان نوزده بیست سالهیی بود. از این عشقِ گوزها. چنان تیشرت تنگی تنش کرده بود که شکم ششتکهاش را از ده کیلومتری هم تشخیص میدادی. آمد و ولو شد وسط اتاق. لیلا دستکش پلاستیکی و یک روپوش سبز تنش کرد و ماسک آبیرنگی هم به صورتش زد. تو گویی دارد برای اتاق عمل آماده میشود. طرحی که میخاست زیر گلوی پسره بزند نشانم داد. «سارینا»، با حروف لاتین. اسم فونت را پرسیدم. گفت هنوز فونت نشده و چند حرف را اختصاصی برای همین پسره طراحی کرده. «چه گها». تو دلم گفتم البته. گفتم اتفاقه دربارهی فونت میخام باهات حرف بزنم. گفت: «بذار اینو آماده کنم. کوبیدنی گپ میزنیم.» سر چرخاند سمت پسره: «اگه کات کردید بیا خودم پاکش میکنم.» و هارهار خندید. همان خندهی تازه. من هم خندیدم اینبار. وسط جیزّاجیز تتو گفتم: «دلت تنگ نشده واسه طراحی پوستر و لوگوموگو؟»
-نه، چه لطفی داره شیش ماه بیفتی دنبال پولت و آخرشم با منت چسقرون بندازن کف دستت؟
-میخام یه فونت بسازم. حوصله داری کمکم کنی؟
-حوصله شاید، وقت اصلن.
پسره مثل گاو هلندی چشم دوخته بود به ما و هر چی هم اخم میکردم چشم برنمیداشت.
- چه فونتی حالا؟
-یه فونتی که تا هر کی دید هوس کنه مثل گاو بنویسه.
ادامه دارد...
#تردیدار #پاورقی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😍17👍14❤9👏8❤🔥3🔥2🤝1
Audio
#پادکست #نویسندهساز
@shahinkalantari
@ahleneveshtan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤13🙏7👍2👌2🔥1
هر انتقادی از عقیدهات را توهینی به خود تصور نکن.
آدمها همواره در سایهی میان تو و عقایدت آرام میگیرند تا هم این را بشناسند و هم آن را.»
-سعید عقیقی
چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت
هر روز یک ساعت مینویسیم، آزاد و رها،
سپس در اینجا به هم گزارش میدهیم.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤22👍5✍1👏1
Forwarded from مدرسه نویسندگی|شاهین کلانتری
-جوزف کنراد
۲۵ دقیقه برنامهریزی برای مطالعه در طول روز+معرفی و ارائهی کتاب+نکاتی دربارهی مطالعهی مؤثر
۲۵ دقیقه گزارش روزانه در باب عملکرد روزانه+جمعبندی آموختهها (مدیریت دانش شخصی)+آمادگی برای روز بعد+نوشتآرامی برای داشتن شبی آرام
https://www.tg-me.com/kelasenevisandegi/489
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegram
کلاس نویسندگی | دورههای جدید مدرسه نویسندگی
📚 از گفتوگویی با ویلیام فاکنر:
■ بعضی میگویند نوشتههای شما را حتا بعد از دو یا سه بار خواندن باز هم نمیفهمند. شما چه توصیهای به اینها میکنید؟
□ آن را چهار بار بخوانند.
🧡آخرین مهلت
🔋 تازه
♻️روش مطالعهی خودتان را دگرگون کنید:
🟠جریان کتابران…
■ بعضی میگویند نوشتههای شما را حتا بعد از دو یا سه بار خواندن باز هم نمیفهمند. شما چه توصیهای به اینها میکنید؟
□ آن را چهار بار بخوانند.
🧡آخرین مهلت
🔋 تازه
♻️روش مطالعهی خودتان را دگرگون کنید:
🟠جریان کتابران…
❤14👍3
مدرسه نویسندگی|شاهین کلانتری
بریم برای شروع کتابران 😍
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😍13❤5🔥4👌1
دنیایی که از طریق ادبیات ارائه میشود، دنیای متفاوتی است، دنیایی که نمیتواند وجود داشته باشد اما ما آن را از طریق ادبیات میبینیم.
از طریق ادبیات دنیای درونی ما به بیرون راه مییابد.»
-آذر نفیسی
پنجشنبه ۱ خرداد
هر روز یک ساعت مینویسیم، آزاد و رها،
سپس در اینجا به هم گزارش میدهیم.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤26🙏1