مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم...
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
زاده ی ۲۶ خرداد ماه تولدت مبارک🍀🎂
زاده ی ۲۶ خرداد ماه تولدت مبارک🍀🎂
انسانها فقط وقتی یکدیگر را روحاً دوست میدارند که از غمی یگانه رنج برده باشند.
📕 درد جاودانگی
✍🏽 #میگل_د_اونامونو
.
📕 درد جاودانگی
✍🏽 #میگل_د_اونامونو
.
ما که چیزی برای از دست دادن نداریم!
میرویم روی بام و کنار پنجره به تماشای بارانِ موشکها. ایستادهایم پای پنجرهها و زوال تدریجی انسان را نگاه میکنیم. ایستادهایم پای پنجرهها و زندگی برای ما همینقدر پوچ و بیثبات شده. تمام جهان در نقاط امنشاناند و ما در خیابانیم و در جوار جنگی نوظهور، کار میکنیم و قدم میزنیم و حتی گاهی میخندیدم و دلتنگ میشویم و معاشرت میکنیم و عشق میورزیم! دروغ چرا، نگرانیم و بیتاب، اما ما به این نگرانی و اضطرابهای مداوم عادت کردهایم! شبیه به موجودی که ذره ذره آب را برایش گرم کردهاند و حالا به جایی رسیده که داغترین حالت آب برایش عادیست و در آب جوش نفس میکشد و زیست میکند و آنقدرها نمیسوزد! برای ما غصههای شبانه و هراس از اینکه فردا چه خواهدشد، عادیست، طپشهای نامنظم قلب عادیست، بلاتکلیفی عادیست و معلق بودن و امیدی به آینده نداشتن عادیست!!!
با ما چه کردهاید؟ بااین مردم چه کردهاید و چه به روز این آب و خاک آوردید که به هولناکترین فاجعهی بشری تن دادهاند و بالاتر از سیاهیشان رنگی نیست و هیچجوره نمیتوان قانعشان کرد که یکچیزی این وسط درست نیست و نمیتوان از آتش و گلوله، چیزی بهجز خاکستر و شرارت و ویرانی بیرون کشید! چه کردهاید بااین مردم که نبرد جان را به نبرد روان ترجیح دادهاند...!
#نرگس_صرافیان_طوفان
.
میرویم روی بام و کنار پنجره به تماشای بارانِ موشکها. ایستادهایم پای پنجرهها و زوال تدریجی انسان را نگاه میکنیم. ایستادهایم پای پنجرهها و زندگی برای ما همینقدر پوچ و بیثبات شده. تمام جهان در نقاط امنشاناند و ما در خیابانیم و در جوار جنگی نوظهور، کار میکنیم و قدم میزنیم و حتی گاهی میخندیدم و دلتنگ میشویم و معاشرت میکنیم و عشق میورزیم! دروغ چرا، نگرانیم و بیتاب، اما ما به این نگرانی و اضطرابهای مداوم عادت کردهایم! شبیه به موجودی که ذره ذره آب را برایش گرم کردهاند و حالا به جایی رسیده که داغترین حالت آب برایش عادیست و در آب جوش نفس میکشد و زیست میکند و آنقدرها نمیسوزد! برای ما غصههای شبانه و هراس از اینکه فردا چه خواهدشد، عادیست، طپشهای نامنظم قلب عادیست، بلاتکلیفی عادیست و معلق بودن و امیدی به آینده نداشتن عادیست!!!
با ما چه کردهاید؟ بااین مردم چه کردهاید و چه به روز این آب و خاک آوردید که به هولناکترین فاجعهی بشری تن دادهاند و بالاتر از سیاهیشان رنگی نیست و هیچجوره نمیتوان قانعشان کرد که یکچیزی این وسط درست نیست و نمیتوان از آتش و گلوله، چیزی بهجز خاکستر و شرارت و ویرانی بیرون کشید! چه کردهاید بااین مردم که نبرد جان را به نبرد روان ترجیح دادهاند...!
#نرگس_صرافیان_طوفان
.
شعروشور
بسیار مهم .
پیام دریافتی:
این نقشه محدوده از شمال باشگاه انقلاب از شرق مدرس از غرب چمران و از جنوب اتوبان همت
.
این نقشه محدوده از شمال باشگاه انقلاب از شرق مدرس از غرب چمران و از جنوب اتوبان همت
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🌺صبح یعنی عشق
🍃و عشق یعنی سلامتی شما
🌼و سلامتی شما یعنی
🍃قشنگی این دنیا
🌺و من امروز دنیایی قشنگ
🍃آرزو دارم براي شما
🌺صبح یعنی عشق
🍃و عشق یعنی سلامتی شما
🌼و سلامتی شما یعنی
🍃قشنگی این دنیا
🌺و من امروز دنیایی قشنگ
🍃آرزو دارم براي شما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
میگذرند...
زودتر از آنچه فکر کنی میگذرند،
عشقها، اضطرابها، هیجانها، باد و بارانها
میگذرند...
زودتر از آنچه فکر کنی میگذرند،
عشقها، اضطرابها، هیجانها، باد و بارانها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
الهی به امید خودت
الهی به امید خودت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام صبح بخیر زندگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸صبح آمده
🌿تا که عشق ابراز کنی
لبخند زنان پنجره را باز کنی 🌸
🌸هر روز تو
🌿یک منظره از زیبایی ست
🌸با "نام خدا"
🌿گر روز خود آغاز کنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
زاده ی ۲۷ خرداد ماه تولدت مبارک⚘🎂🍀
زاده ی ۲۷ خرداد ماه تولدت مبارک⚘🎂🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
خدا پشت و پناهِ همه ی مردم شریف و نجیب ایران باشه
آمیـــــن 🥺🧡
خدا پشت و پناهِ همه ی مردم شریف و نجیب ایران باشه
آمیـــــن 🥺🧡
کاش بچه ها نمی مردند...
کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می رفتند.
و آنگاه که جنگ تمام شد
سلامت به خانه باز می گشتند.
و وقتی پدر و مادرشان می پرسیدند
کجا رفته بودید؟
می گفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم...
#غسان_کنفانی
کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می رفتند.
و آنگاه که جنگ تمام شد
سلامت به خانه باز می گشتند.
و وقتی پدر و مادرشان می پرسیدند
کجا رفته بودید؟
می گفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم...
#غسان_کنفانی
برای #ایران🖤
ایران صدای خستهام را بشنو ای ایران
شکوای نای خستهام را بشنو ای ایران
من از «دماوند» و «سهندت» قصّه میگویم
از کوههای سربلندت قصّه میگویم
از رودهایت، اشکهای غرقه در خونت
از رودرود «کرخه» زاریهای«کارونت»
از «بیستون»کن عاشقانِ تیشه دارانت
وآن نقشهای بیگزند از باد و بارانت
از دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»
«حافظ» رقم زد، جاودان در رنگ و در پرواز
از «اصفهان» باغ خزاننشناسی از کاشی
از «میر» و از «بهزاد» یعنی خط و نقاشی
از نبض بیمرگ «امیر» و خون جوشانش
که می گزند بیرون هنوز از «فین کاشانش»
ایران من! آه ای کتاب شور و شیدایی
هر برگی از تاریخ تو فصلی تماشایی
فصلی همه تقدیر سرخ مرزدارانت
فصلی همه تصویر سبز سربهدارانت
فصل ستونهای بلند تخت جمشیدت
در سر بلندی برده بالاتر ز خورشیدت
از سرخ جامه چون کفن پوشندگان تو
وز خون دامنگیر «بابک» در رگان تو
آواز من هر چند ایرانم! غمانگیز است
با این همه از عشق، از عشق تو لبریز است
دیگر چه جای باغهای چون بهشت تو
ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو
در ذهن من ریگ روانت نیز سرسبز است
حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است
میدانمت جای به مرداب اوفتادن نیست
میدانمت ایثار هست و ایستادن نیست
گاهیت اگر غمگین اگر نومید میبینیم
ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم
با این همه خونی که از آیینهات جاری است
رودی که از زخم عمیق سینهات جاری است
میشوید از دلهای ما زنگار غمها را
همراه تو با خود به دریا میبرد ما را.
#حسین_منزوى
ایران صدای خستهام را بشنو ای ایران
شکوای نای خستهام را بشنو ای ایران
من از «دماوند» و «سهندت» قصّه میگویم
از کوههای سربلندت قصّه میگویم
از رودهایت، اشکهای غرقه در خونت
از رودرود «کرخه» زاریهای«کارونت»
از «بیستون»کن عاشقانِ تیشه دارانت
وآن نقشهای بیگزند از باد و بارانت
از دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»
«حافظ» رقم زد، جاودان در رنگ و در پرواز
از «اصفهان» باغ خزاننشناسی از کاشی
از «میر» و از «بهزاد» یعنی خط و نقاشی
از نبض بیمرگ «امیر» و خون جوشانش
که می گزند بیرون هنوز از «فین کاشانش»
ایران من! آه ای کتاب شور و شیدایی
هر برگی از تاریخ تو فصلی تماشایی
فصلی همه تقدیر سرخ مرزدارانت
فصلی همه تصویر سبز سربهدارانت
فصل ستونهای بلند تخت جمشیدت
در سر بلندی برده بالاتر ز خورشیدت
از سرخ جامه چون کفن پوشندگان تو
وز خون دامنگیر «بابک» در رگان تو
آواز من هر چند ایرانم! غمانگیز است
با این همه از عشق، از عشق تو لبریز است
دیگر چه جای باغهای چون بهشت تو
ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو
در ذهن من ریگ روانت نیز سرسبز است
حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است
میدانمت جای به مرداب اوفتادن نیست
میدانمت ایثار هست و ایستادن نیست
گاهیت اگر غمگین اگر نومید میبینیم
ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم
با این همه خونی که از آیینهات جاری است
رودی که از زخم عمیق سینهات جاری است
میشوید از دلهای ما زنگار غمها را
همراه تو با خود به دریا میبرد ما را.
#حسین_منزوى