Telegram Web Link
معمولا کودکان تکرار حماقت‌های والدین‌شان هستند.
تکرار اشتباهات نسل‌های گذشته نباشید!

شما بعنوان کودکانی که عقلی نداشته‌اید به‌دنیا آمده‌اید. شما در اساس موجوداتی احساسی هستید؛ تعقل و عقل بعدها بسیار پس از این می‌آیند.

در واقع، عقل وقتی می‌آید که هر اتفاقی که قرار بوده بیفتد، افتاده است! روانشناس‌ها می‌گویند که کودک تقریباً ۷۵٪ از دانسته‌هایش را تا هفت سالگی می‌آموزد. کودک تا وقتی که هفت سال دارد ۷۵٪ از تمام دانش خودش را آموخته است.

بنابراین تمام این آموخته‌ها وقتی رخ می‌دهند که تو یک کودک هستی و «تعقل» بسیار پس از آن وارد می‌شود. این یک رسیدنِ دیرهنگام است؛ وقتی می‌آید که در واقع، کار از کار گذشته و آنچه باید رخ بدهد، رخ داده است! به همین دلیل تغییر نیاز به تلاش و شهامتی بسیار عظیم دارد.

#اشو
@shekohobidariroh
21🙏2🏆2
بودا می‌گوید که اگر یک چیز را بارها و بارها تکرار کنید، یک عادت می‌شود، عادتی مکانیکی. و زمانی که مکانیکی شوید، هشیاری را از دست می‌دهید.

پس تکرار نکنید. به تغییر موقعیت ادامه بدهید، پس در هر وضعیتی باید هشیار بمانید. اینها ابزارهایی هستند که شما را هشیار نگه دارند.

برای مثال، آیا تماشا کرده‌اید؟ اگر وارد خانه‌ای جدید بشوید، برای چند روز بسیار احساس ناراحتی می‌کنید. رفته‌رفته به آن خانه‌ی جدید عادت می‌کنید و سپس احساس می‌کنید در خانه هستید. قدری زمان می‌برد: بین سه روز تا یک هفته، منزل جدید به خانه تبدیل می‌شود. آنوقت آن منزل یک عادت می‌شود. بودا می‌گوید قبل از اینکه چنین اتفاقی بیفتد، حرکت کن! حتی زیر یک درخت دوبار نخواب؛ زیرا ذهن تمایل دارد که مدعی شود!

گداها نیز مدعی هستند. یک گدا زیر درختی می‌نشیند و گدایی می‌کند. آنوقت او به هیچ گدای دیگر اجازه نمی‌دهد که در همانجا بنشیند! خواهد گفت: “برو جای دیگر! این درخت من است!” گداها هم مناطق تحت تسلط خودشان را دارند! یک گدا در یک منطقه خاص گدایی می‌کند، به گداهای دیگر اجازه نمی‌دهد به آنجا بیایند، او خواهد جنگید ــ این منطقه مال اوست!

بودا می‌گوید به ذهن اجازه نده تا تنبل شود، اجازه نده تا مکانیکی بشود. هشیار بمان، حرکت کن. راکد نمان، به حرکت ادامه بده. زیرا اگر انسان به وابستگی و تمایلات اجازه بدهد، احمق و غیرمنطقی می‌شود. اگر وابسته شوی، هوشمندی‌ات را از دست می‌دهی و احمق می‌شوی.

و همچنین هرچه بیشتر امنیت داشته باشی، بیشتر احمق خواهی شد. برای همین است که انسان‌های هوشمند بسیار به‌ندرت از خانواده‌های ثروتمند بیرون می‌آیند…. بسیار به‌ندرت اتفاق می‌افتد. چون آنان بسیار امن هستند، هیچ چالشی در زندگی ندارند، هرآنچه را که نیازشان باشد دارند ـــ پس چرا زحمتی بکشند؟ نمی‌توانی مردمان ثروتمندی را پیدا کنی که خیلی تیز و هوشمند باشند. آنان تقریباً‌ همیشه قدری گُنگ و خرفت هستند و خودشان را می‌کِشانند! در راحتی و آسایش خودشان را می‌کشانند، با رولزرویس‌هایشان خود را می‌کشانند ــ ولی در هر صورت در خرفتی و گُنگی خود را به هر ترتیبی می‌کِشانند. زندگی برایشان هیچ چالشی ندارد زیرا همیشه در امنیت هستند.

آیا مشاهده نکرده‌اید؟ وقتی پول دارید، تنبل و سست می‌شوید. وقتی پول ندارید، هشیار می‌شوید. اگر ناگهان ‌چیزی را از دست بدهید بسیار هشیار خواهید شد.

بودا از این بعنوان یک ابزار استفاده کرد:
ناامن باش تا تیز بمانی، به دنبال یک زندگیِ بدون چالش و امن نباش. در ناامنی، هوشمندی تو تیزتر و تیزتر می‌شود. زیرا در اینصورت باید لحظه‌به‌لحظه زندگی کنی. هر لحظه باید یک بُعد جدید، یک معنای تازه و یک چالش جدید را آغاز کنی.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
14👍7
هر نوزادی كه در رحم مادرش زندگی می‌كند شادمان است. او هيچ چيزی ندارد. او هیچ قصر و ثروتی در اختیار ندارد اما بی‌نهایت شاد است.

ما در دل مادرمان مزه‌ی چيزی را می‌چشيم كه هرگز نمی‌توانيم فراموشش كنيم. برای فراموش كردنش همه كار می‌كنيم اما آن از ياد نمی‌رود كه نمی‌رود. چنان ژرف در وجود ما نفوذ كرده كه زدودنش ناممكن است.

شادی‌های دوران جنينی را می‌توان دوباره بدست آورد. تو فقط بايد مثل يك كودك شوی و همه‌ی عالم را چون شكم مادرت ببینی.

اين همان چيزی است كه ديانت حقیقی قرار است در عمل انجام دهد. ديانت می‌خواهد به تو كمك كند جهان را مادر خود تصور کنی تا هيچ كشمكشی بين تو و او نباشد. تا تو بتوانی به جهان هستی اعتماد كنی و در باطن بدانی او مراقب توست. تا بدانی نبايد پيوسته نگران و در تشويش و تنش باشی، زيرا از همه چيز مراقبت می‌شود. آنگاه ناگهان، تمام وجودت را شادمانی فرا می‌گيرد.

مراقبه [ژرف‌نگری] به تو كمك می‌كند دوباره به دل جهان هستی بازافتی.

#اشو
@shekohobidariroh
17🎉3🙏2🔥1😇1
سخنرانی ۲۳ آگوست ۱۹۷۶

بودا می‌گوید اگر نفْس را تسلیم کنی، با قانون [قانونِ زندگی] هماهنگ خواهی شد و همه‌چیز به‌خودیِ خود رخ می‌دهد. تو فقط باید تسلیم شوی. اگر آماده باشی، پر از قانون هستی و همان قانون از تو مراقبت خواهد کرد.

آیا تماشا کرده‌ای؟ اگر به رودخانه اعتماد کنی، می‌توانی شناور بمانی. لحظه‌ای که اعتمادت را از دست بدهی، شروع به غرق‌شدن می‌کنی. اگر اعتماد کنی، رودخانه تو را در دست‌هایش نگه می‌دارد. اگر بترسی شروع به غرق‌شدن می‌کنی. برای همین است که بدن‌های غرق‌شده روی آب شناور باقی می‌مانند، زیرا اجساد نمی‌توانند تردید کنند؛ نمی‌توانند بترسند.

وقتی آن شخص زنده بود به رودخانه رفت و غرق شد. وقتی مرده است، روی آب شناور است. حالا برای رودخانه بسیار سخت است که این شخص را غرق کند! تاکنون هیچ رودخانه‌ای نتوانسته چنین کند. هیچ رودخانه‌ای نمی‌تواند بدن مرده‌ای را غرق کند. ولی زنده؟ چه اتفاقی می‌افتد؟ آن شخص مرده باید رازی را دانسته باشد! راز در این است که او نمی‌تواند تردید کند.

باید آن تمثیل زیبا در زندگی مسیح را شنیده باشید ـــ که مریدانش از دریاچه الخلیل Galilee می‌گذشتند و او جا مانده بود و به آنان می‌گوید: “من زود می‌آیم. باید دعایم را بکنم.” و سپس مریدان بسیار تعجب می‌کنند ـــ او پیاده روی دریاچه راه می‌رود! آنان ترسیدند و وحشت کردند. فکر کردند که باید یک نیروی اهریمنی در کار باشد: ”چطور مسیح روی آب راه می‌رود؟”
سپس یکی از مریدان از او پرسید: “آیا واقعاً خودتان هستید؟” مسیح گفت: “بله.” سپس همان مرید گفت: “پس اگر شما بتوانید روی آب راه بروید،‌ چرا من نتوانم که مرید شما هستم؟!” مسیح گفت: “تو هم می‌توانی، بیا!” و مرید می‌آید و چند قدم راه می‌رود و تعجب می‌کند که می‌تواند راه برود ـــ ولی آنگاه تردید برمی‌خیزد! می‌گوید: “چه خبر است؟ این باورکردنی نیست!”

لحظه‌ای که این فکر را دارد و می‌گوید “باورکردنی نیست، شاید حقّه‌ای باشد؛ یا جادوی سیاه! چه خبر است؟” شروع به غرق‌شدن می‌کند و مسیح می‌گوید: “چرا تردید کردی؟ تو که چند قدم برداشتی و دیدی که تو هم می‌توانی و دانستی که چه خبر است؛ آنوقت باز هم تردید کردی؟”

اینکه آیا این داستان اینگونه اتفاق افتاده یا نه، موضوع این نیست. ولی من نیز می‌دانم؛ می‌توانی آزمایش کنی. اگر به رودخانه اعتماد کنی؛ فقط در آن آسوده بمانی، می‌توانی روی سطح آب دراز بکشی و شناور باقی می‌مانی. سپس تردید می‌آید: همان تردیدی که برای مرید مسیح پیش آمد: “چه خبر است؟ چطور ممکن است؟ من غرق نمی‌شوم!” و بی‌درنگ شروع می‌کنی به غرق‌شدن.

تفاوت بین یک شناگر و کسی که شنا نمی‌داند زیاد نیست: شناگر آموخته که چگونه اعتماد کند؛ غیرشناگر هنوز نمی‌داند چگونه اعتماد کند. هر دو مانند هم هستند.

وقتی غیرشناگر وارد رودخانه می‌شود، تردید می‌کند. ترس در او شکل می‌گیرد ـــ رودخانه او را غرق خواهد کرد! و البته رودخانه او را غرق خواهد کرد. ولی او با همین تردید خود، خودش را غرق کرده. رودخانه هیچکس را غرق نمی‌کند. شناگر رودخانه را می‌شناسد، راه‌های آن را می‌شناسد بارها در آن بوده و به آن اعتماد دارد؛ فقط شناور می‌ماند؛ نمی‌ترسد. زندگی دقیقاً چنین است.

انسان فهیم در یک حالت رهاشدگیِ تمام قرار دارد. او به قانون اجازه می‌دهد تا عمل کند.

اگر به زبان مذهبی قدیم، به زبان غیربودایی بخواهی، می‌توانی آن را تسلیم‌شدن به خداوند بخوانی. در این حالت فرد می‌گوید: “حالا من دیگر وجود ندارم، فقط تو هستی. من فقط فلوتی بر لب‌های تو هستم، یک نِیِ توخالی. تو بنواز: ترانه از تو خواهد بود؛ من فقط یک گذرگاه هستم.” این زبان قدیمی مذاهب است.

بودا با زبان قدیمی مذاهب راضی نیست. بودا با زبان شاعرانه راضی نیست. بودا بیشتر زبان علمی را دوست دارد. او همانند آلبرت اینشتن، یا نیوتن، یا ادیسون صحبت می‌کند. او در مورد قانون حرف می‌زند. حالا انتخاب با شماست. تفاوت فقط در زبان است، ولی نکته اساسی در رهاشدگی است، یک تسلیم تمام و بی‌قیدوشرط.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
14👍8🙏4
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هر چیزی غیر از این «لحظه»
تصور، خیال و تمایلات ذهنی است.

#اشو
17🙏6👍2❤‍🔥1
سخنرانی ۲۳ آگوست ۱۹۷۶

رتبه‌بندی و درجات وجود ندارند.

مردمانی هستند که نزد من می‌آیند و می‌گویند: “من پیشرفته هستم ولی هنوز نرسیده‌ام!” آنان می‌خواهند من نیز پیشرفته بودن آنان را تایید کنم! تا نشانه‌ای بدهم که چقدر پیشرفت داشته‌اند و در چه درجه‌ای هستند!

در واقع هیچ نوع رتبه‌بندی وجود ندارد. فقط دو نوع مردم وجود دارند ـــ روشن‌ضمیر و غیرروشن‌ضمیر. چیزی در این وسط نیست!

چنین نیست که تعدادی باشند که بین این دو قرار داشته باشند! یا زنده هستی و یا مُرده، وسط وجود ندارد! یا می‌دانی و یا نمی‌دانی؛ بین اینها چیزی وجود ندارد. درجات و رتبه‌ها وجود ندارند.

تمام رتبه‌بندی‌ها حقّه‌های نفْس هستند. نفْس می‌گوید:‌ ”بله، من هنوز به اشراق نرسیده‌ام، ولی خیلی پیشرفته هستم. فقط ۹۹ درجه! یک درجه بیشتر و به روشن‌ضمیری خواهم شد. خیلی عقب نیستم ـــ خیلی پیشرفته‌ام!” تمام این چیزهای بی‌معنی را دور بیندازید. اگر روشن‌ضمیر نیستی، فقط روشن‌ضمیر نیستی!

تمام روشن‌ضمیران مانند هم هستند و تمام ناروشن‌ضمیران هم مانند هم هستند. تفاوت درست در این است که تو خوابیده‌ای و دیگری در کنار تو کاملاً هشیار و بیدار نشسته است. این تنها تفاوت است.

اگر بیدار باشی، بیدار هستی. نمی‌توانی بگویی “من درست در وسط قرار دارم!” چنین حالتی وجود ندارد. اگر در خواب هستی، در خوابی؛ اگر بیدار هستی، بیداری.

و این تفاوتی کوچک ولی البته بسیار با اهمیت است. کسی که کاملاً‌ هشیار و بیدار نشسته و مردی که در کنار او خرناس می‌کشد ـــ هر دو انسان‌ هستند، همان موقعیت را دارند، ولی یکی در عمق تاریکی گم‌شده، خودش را از یاد برده؛ و دیگری زنده است و می‌درخشد و به شعله‌ی درونی خودش دست‌یافته.

اگر اتفاقی بیفتد، هر کدام به روشی متفاوت واکنش نشان می‌دهند. رفتار شخص بیدار حتماً‌ متفاوت خواهد بود: او نسبت به موقعیت پاسخ مناسب خواهد داد؛ خوب می‌داند که چه می‌کند. و اگر فرد خواب‌آلوده واکنش نشان دهد، واکنش او مکانیکی خواهد بود، او در ناآگاهیِ خودش نمی‌داند چه می‌کند.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
18❤‍🔥1
از حیله‌گری‌های ذهن آگاه باش!

* از ملا‌نصرالدین پرسیدم: “نصرالدین، شنیده‌ام که تصادفی داشته‌ای.”
گفت: “بله، تصادف خیلی بدی بود، ولی من بیست‌‌هزار روپیه به دست آوردم و زنم که با من در آن تصادف بود پنج‌هزار روپیه نصیبش شد.”
پرسیدم: “آیا او هم آسیب دیده بود؟
ملّا خندید و گفت: “نه، ولی من در وسط آن تصادف این حضور ذهن را داشتم که با لگد به صورتش بزنم!”

حتی در یک تصادف هم ذهن کار خودش را می‌کند.

#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh
😇104👍3🤔3🍾2❤‍🔥1
نیازی نیست مسیحی باشی، همچون مسیح باش.

مسیح، مسیحیت را آموزش نمی‌داد.

مسیح عشق، مهربانی و آرامش را آموزش می‌داد ــ آنهم در عمل و نه با کلمات!

کریسمس مبارک🎄
@shekohobidariroh
35👍5🍾2🥰1
سخنرانی ۲۶ ژوئن ۱۹۷۹

جامعه می‌خواهد تو احمق باشی، ‌نه هوشمند. هوشمندی خطرناک است.

هوشمندی یعنی: شروع کنی به تفکر از خودت و بطور مستقل اطراف خودت را ببینی. باوری به کتاب‌های مذهبی نداشته باشی؛ فقط تجربه‌ خودت را باور داشته باشی.

لطفاً‌ آنچه را که من هم می‌گویم باور نداشته باش. آزمایش کن، مراقبه کن، تجربه کن ــ تا وقتی که ادراک خودت نشود هیچ چیزی کمک نخواهد کرد.

مرا باور نکن. من اینجا نیستم تا باوردارندگان خلق کنم، من اینجا هستم تا به شما کمک کنم تجربه کنید. لحظه‌ای که تجربه‌ات بشود، آزاد خواهی شد. مسیح می‌گوید حقیقت رهایی‌بخش است ـــ نه باور، حقیقت!

ولی حقیقت من نمی‌تواند حقیقت تو باشد؛ حقیقت من می‌تواند باور تو بشود. فقط حقیقت تو است که می‌تواند برای تو درست باشد. حقیقت به‌یقین رهایی‌بخش است، ولی بگذار اضافه کنم که این باید حقیقت خودت باشد. حقیقت هیچکس دیگر نمی‌تواند تو را آزاد کند. حقیقت دیگری فقط می‌تواند زندان تو باشد.

* یکی از مرشدان بزرگ هاسید، زوسیا Zusiya، در بستر مرگ بود. مردم جمع شده بودند ـــ مریدان، همسایگان و….. پیرمردی از او پرسید: “زوسیا، وقتی با خداوند روبه‌رو می‌شوی ــ و بزودی با او روبه‌رو خواهی شد زیرا در حال مردن هستی ـــ آیا قادر هستی به او بگویی که مطلقاً‌ و صادقانه از تمام دستورات موسی پیروی کرده‌ای؟”
زوسیا چشمانش را باز کرد و اینها آخرین سخنان او بود: “این چرندیات را بس کنید! خداوند از من نخواهد پرسید که «زوسیا، چرا یک موسی نبودی؟» او از من خواهد پرسید، «زوسیا، تو چرا یک زوسیا نبودی؟»”

تو فقط باید خودت باشی و نه هیچکس دیگر. و در واقع، «بوداگون‌بودن» یعنی همین: «خود بودن.»
«آگاهیِ مسیح» Christ Consciouness هم به همین معنی است؛ یعنی: «فقط خودت باش.»


بودا یک تقلید از شخص دیگری نبود. آیا فکر می‌کنی که قبل از او مردان بسیار بزرگی وجود نداشتند؟ باید به او گفته شده باشد که: “یک کرشنا باش! یک پارشاونات Parshavnath باش! یک آدیناتا Adinatha باش!” او می‌باید داستان‌های زیبا و افسانه‌های باستانی را شنیده باشد. او باید پوراناها Puranas را خوانده باشد: داستان‌های باستانی در مورد راما،‌ کریشنا، پاراسورام Parasuram. او می‌بایست تمام این‌ها را شنیده باشد و پیام میراث خودش را دریافت کرده باشد. ولی او هرگز سعی نکرد شخص دیگری بجز خودش باشد. او می‌خواست خودش را بشناسد و خودش باشد. او هرگز یک مقلّد نشد؛ برای همین هم یک روز به بیداری رسید.

مسیح هم هرگز سعی نکرد تا از ابراهیم، موسی، حزقیال Ezekiel [پیامبر یهود در قرن ششم پیش از میلاد] تقلید کند. مسیح فقط سعی کرد خودش باشد. جرم او همین بود، برای همین مصلوب شد.

اگر او سعی می‌کرد یک مقلّد باشد و نسخه‌ی‌کاربنی از موسی باشد، همان مردمی که او را مصلوب کردند او را می‌پرستیدند. اگر او یک صفحه‌ی گرامافون می‌بود که ده فرمان را تکرار می‌کرد، یهودیان او را پرستش می‌کردند. ولی آنان می‌بایست او را مصلوب می‌کردند ــ زیرا او فقط خودش بود.

جامعه‌ی فاسد، جمعیت، ذهن توده‌، نمی‌تواند فردها را [فردیت‌یافته‌ها را] تحمل کند.
برای آنان غیرممکن است که یک سقراط را تحمل کنند. آیا می‌دانید که اتهام علیه سقراط چه بود؟ دقیقاً همان که در مورد من گفته می‌شود! جرم سقراط این بود که او اذهان جوانان را فاسد می‌کرد! این دقیقاً همان چیزی است که دشمنان من نیز می‌گویند: که من ذهن مردم را فاسد می‌کنم، بویژه ذهن جوانان را.

سقراط ذهن جوانان را فاسد می‌کرد؟
سقراط فقط سعی داشت هوشمندی آنان را بیدار کند، و جامعه وحشت کرد. اگر اینهمه مردم اصیل و واقعی شوند، آنگاه صاحبان منافع در خطر هستند. آنگاه نمی‌توانی با مردم همچون چهارپایان رفتار کنی. و این چیزی است که کشیشان [تمام مُبلغان مذهبی] از آن لذت می‌برند، این دلخواه سیاست‌پیشگان نیز هست.

توطئه‌ای بین کشیشان و سیاستمداران برای بهره کشی از مردم وجود دارد، برای ستم و سلطه بر آنان. و اصل این است: هرگز اجازه نده مردم هوشمند شوند.

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد اول
مترجم: ‌م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
17🙏2👍1💯1
افکار منفی مانند پرندگانی هستند که بالای سرت پرواز می‌کنند.

تو نمی‌توانی جلوی پرواز آن‌ها را بگیری، اما می‌توانی از نشستن آنها روی سرت و آشیانه‌کردن و تکثیرشان جلوگیری کنی.

Wayne Dyer
@shekohobidariroh
👍1614
سخنرانی ۲۳ آگوست ۱۹۷۶

اگر خواهان هدف و مقصدی در آینده باشی، آنوقت این «خواسته» ناآرامی و تنش ایجاد می‌کند ـــ زیرا یک ذهن آرزومند همیشه مختل است، همیشه در نوسان است، همیشه در این فکر است که آیا اتفاق خواهد افتاد یا نه؟!

بودا می‌گوید انسان فهیم فقط همینجاست، فقط در این لحظه. وقتی بیداری شوی، وقتی معنای زندگی را بفهمی، فقط از بودن در اینجا لذت می‌بری. زیرا همین لحظه کافیست. مقصدی نیست، جایی برای رفتن نیست.

تاکید من نیز همین است:
جایی برای رفتن وجود ندارد. فقط همینجا باش. فقط تا حد ممکن در همینجا باش. به ذهن اجازه نده تا جایی برود. و در این لحظه، وقتی جایی نمی‌روی، همه چیز ساکت خواهد شد. این را تجربه کن. می‌توانی همین حالا تجربه کنی، با شنیدنِ من ــــ اگر جایی نروی.

می‌توانید به دو شیوه به من گوش بدهید:
یکی توسط ذهن و خواسته است. می‌توانی برای یافتن یک راهنمایی برای رسیدن به اشراق به من گوش بدهی؛ راهی برای پیدا کردن قصری در بهشت؛ اشاره‌ای برای یافتن کلید! آنوقت بی‌قرار هستی و آرامش نداری.

و یا می‌توانی بدون فکری که به‌جایی می‌روی به من گوش بدهی. می‌توانی فقط به من گوش بدهی، می‌توانی فقط در اینجا با من باشی. در آن سکوت، وقتی که فقط در اینجا هستی، از بودن با من لذت می‌بری، طوری به من گوش می‌دهی که به صدای آبشار گوش می‌دهی؛ گویی به صدای پرندگان در درختان گوش می‌دهی، گویی به صدای وزش باد در درختان سرو گوش می‌دهی ـــ فقط گوش می‌دهی، بدون هیچ دلیل ــ آنوقت در آن لحظه با تائو (روح زندگی) تنظیم هستی، با دامّا (راه زندگی) تنظیم هستی، با کائنات تنظیم هستی.

کائنات جایی می‌رود، تو با آن تنظیم می‌شوی؛ با رودخانه‌ی زندگی جاری می‌شوی. آنوقت رودخانه را هُل نمی‌دهی، مسیری برایش تعیین نمی‌کنی، فقط همراهش می‌شوی و هیچ هدفی جز هدف آن تمامیتِ هستی نداری.

انسان فهیم هیچ کاری با عمل‌کردن ندارد، او فقط باید باشد. بودن او تمام عمل اوست. عمل او خوشیِ اوست، از آن لذت می‌برد.

از یک نقاش سوال کن،‌ البته اگر یک نقاش واقعی باشد، او از نقاشی‌کردن لذت می‌برد، نه اینکه به دنبال نتیجه‌ای باشد. شاید نتیجه داشته باشد و شاید نداشته باشد؛ این بی‌ربط است.

کسی از ون‌گوگ Van Gogh سوال کرد: “کدام نقاشی تو از همه بهتر است؟ او مشغول نقاشی تابلویی بود. پس گفت: “این! همینکه الان می‌کشم!” مردم نگران این بودند که چرا ون گوگ دائماً نقاشی می‌کشد زیرا نقاشی‌های او فروخته نمی‌شدند. تا وقتی که زنده بود حتی یکی از تابلوهایش به فروش نرفت. و او فقیر و گرسنه بود و فقط بقدری پول داشت که زنده بماند. هر هفته برادرش مقدار مشخصی پول به او می‌داد، ‌فقط به مقداری که زنده بماند. پس او سه روز را غذا می‌خورد و چهار روز هفته را بدون غذا می‌گذراند و پول آن را خرج رنگ و بوم و قلم‌موهایش می‌کرد ـــ و تابلوهایش فروش نمی‌رفتند. مردم فکر می‌کردند که او دیوانه است، ولی او بسیار خوشحال بود…. گرسنه ولی خوشحال! خوشحالی او از چه بود؟ خودِ عملِ نقاشی‌کردن.

و نکته دیگر این است، به‌یاد داشته باشید:
یک عمل وقتی کارما، یک قیدو بند می‌شود که شما هدفی داشته باشید؛ اگر بخواهید با آن به جایی بروید، به جایی برسید. اما اگر عمل شما فقط یک خوشی باشد ـــ مانند کودکان که بازی می‌کنند، با ماسه‌ها قصر می‌سازند، لذت می‌برند، هیچ هدفی از فعالیتشان ندارند؛ فقط بازی می‌کنند؛ ذات بازی در خودِ آن عمل ـــ آنوقت کارما وجود ندارد، آنوقت قیدی وجود ندارد. آنوقت هر عملی بیشتر و بیشتر آزادی می‌آورد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
13👍2🙏2
* خانم مغرور و پُر افاده‌ای، یک طراح دکوراسیون داخلی را استخدام کرد تا خانه‌اش را تغییر دکور بدهد.
طراح سوال کرد: “خب، حالا بفرمایید چطور می‌خواهید باشد؟ مدرن خوبه؟”
خانم گفت: “من و مدرن؟ نه!”
- “فرانسوی چطوره؟”
- “فرانسوی؟ من کجا و خانه‌ی فرانسوی کجا؟ نه!”
- “پس شاید سبک ایتالیایی را دوست داشته باشید.”
- “خدا نکند!”
- “خب،‌ بانوی محترم دوست دارید طرح خانه از چه دوران تاریخی باشد؟”
- “ چه دوران تاریخی؟ من فقط می‌خواهم دوستانم وارد اینجا شوند، نگاهی بیندازند، و بمیرند؛ همین!”

اکثر مردم فقط برای این زندگی می‌کنند که دیگران را تحت‌تاثیر خود قرار دهند. آنان می‌باید در درونشان واقعاً‌ بسیار فقیر باشند، زیرا فقط کسانی که از عقده‌ی حقارت رنج می‌برند می‌خواهند دیگران را تحت‌تاثیر قرار دهند.

یک انسان غنی و والا هرگز خودش را با هیچکس دیگر مقایسه نمی‌کند. او می‌داند که غیرقابل ‌مقایسه است؛ نه‌تنها این، بلکه می‌داند که دیگران نیز مانند خودش غیرقابل‌ مقایسه هستند. او نه برتر از کسی است و نه فروتر از کسی.

#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh
22👍8🔥4
آیا هشیار هستی یا فقط یک انباشتگی، یک وجود بدنی هستی؟!

ما پیشاپیش [توسط شیمی بدن] پیوسته کنترل شده‌ایم. و چون ما آگاه نیستیم، می‌توانیم رفتارهایی از پیش‌تعیین شده داشته باشیم. اگر هرگونه پاسخ و واکنش تو از پیش‌تعیین شده باشد، آنگاه معنی روح چیست؟

واکنش‌های شما می‌تواند توسط شیمی بدن تعیین شود. اگر به تو الکل داده شود، رفتارت متفاوت خواهد بود. شیمی بدنت تغییر کرده، پس رفتارت هم تغییر خواهد کرد.

زمانی،‌ تمرین نهایی تانترا این بود که ماده‌ی مست‌کننده را مصرف کنند و هشیار باقی بمانند. اگر شخص هشیار باقی ماند، در حالیکه همه چیز نشان می‌داد که او باید ناهشیار باشد، فقط آنوقت تانترا می‌گفت که این فرد به اشراق رسیده، در غیر اینصورت نه.

اگر شیمی بدن بتواند هشیاری تو را تغییر دهد، آنوقت معنی هشیاری چیست؟ اگر یک تزریق بتواند تو را ناهشیار کند، آنوقت معنی هشیاری چیست؟ آنگاه ماده‌ی مخدر شیمیایی در آن تزریق، قوی‌تر از خودِ هشیاری تو است. تانترا می‌گوید ممکن هست که به ورای هر مخدری بروی و هشیار باقی بمانی. مادّه محرک داده شده ولی پاسخی وجود ندارد.

سکس هم یک پدیده‌ی شیمیایی است. مقدار مشخصی از یک هورمون خاص، تولید میل جنسی می‌کند. و تو همان میل می‌شوی. شاید وقتی که شیمی بدنت به سطح نرمال خودش برسد توبه کنی، ولی این توبه بی‌معنی است. وقتی هورمون‌ها دوباره جمع شوند، ‌همانطور مثل سابق عمل خواهی کرد. پس تانترا همچنین با سکس نیز آزمایش کرده است. اگر در موقعیتی که کاملاً از نظر جنسی تحریک‌کننده است، میل جنسی نداشته باشی آنگاه آزاد هستی. شیمیِ بدن کاملاً‌ پشت‌سر نهاده شده؛ بدن وجود دارد، ولی اسیر و گرفتار بدن نیستی.


خشم نیز فقط شیمیایی است.
بیوشیمیست‌ها بزودی خواهند توانست تو را ضدخشم و ضدسکس بسازند.
ولی در چنین موقعیتی تو یک بودا نخواهی بود. بودا از خشمگین‌شدن ناتوان نبود؛ قادر بود خشمگین شود، ولی تاثیر احساس خشم در او وجود نداشت.

اگر شیمی بدن تو کنترل شود، قادر نخواهی بود که خشمگین شوی. موقعیت شیمیایی که به تو احساس خشم می‌دهد وجود ندارد، پس تاثیر خشم وجود نخواهد داشت. یا اگر هورمون‌های جنسی از بدنت حذف شوند، ‌احساس و میل جنسی نخواهی داشت. ولی نکته واقعی این نیست که تو میل جنسی داری یا نداری؛ و یا خشمگین هستی یا نیستی. نکته واقعی این است که در موقعیتی که ناهشیاری تو ضرورت دارد، هشیار باشی.

چگونه در موقعیتی که فقط در ناآگاهی رخ می‌دهد، آگاه باشی؟!

هرگاه چنین موقعیتی وجود دارد، روی آن مراقبه کن. فرصت بزرگی به تو داده شده. اگر احساس حسادت می‌کنی، روی آن مراقبه کن. این لحظه‌ی درست است. شیمی بدنت در درون کار می‌کند. تو را ناهشیار می‌سازد، تو را وادار می‌سازد تا مانند یک دیوانه رفتار کنی. حالا، هشیار باش. بگذار حسادت آنجا باشد، آن را سرکوب نکن، ولی از آن هشیار باش: شاهد آن باش.

اگر خشم وجود دارد؛ شاهد آن باش؛ اگر سکس وجود دارد، شاهدش باش. بگذار هر اتفاقی در درونت می‌افتد رخ بدهد؛ و روی تمام آن موقعیت مراقبه کن. رفته‌رفته، هرچه هشیاری تو عمیق‌تر شود، امکان کمتری وجود دارد که رفتارت برایت از پیش‌تعین شده باشد. بنابراین آزاد خواهی شد.

موکشا Moksha، رهایی Freedom چیزی جز این نیست. فقط به این معنی است که هشیاری چنان آزاد است که اینک هیچ چیز نمی‌تواند آن را از پیش‌تعیین کند.

#اشو
📚«روانشناسی محرمانه»
The Psychology of Esoteric
سخنان اشو در ۱۲ جلسه
از ۲۴ جولای ۱۹۷۰ تا ۲۱ اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی/ بهار ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
👍1310🏆4
سخت نگیر! هر کسی با توجه به میزان آگاهی و ادراکی که دارد رفتار می‌کند.

تو در مورد دیگران کار زیادی نمی‌توانی انجام دهی ولی در مورد خودت چرا! و شاید اگر به روی خودت بیشتر کار کنی ــ با تغییر و رشد تو، با شکفتن گلِ آگاهیِ بیشتر در تو، با طلوع نور عشق و شفقت در تو ــ دیگران هم مشتاق رشد و دگرگونی شوند.

#داوید
@shekohobidariroh
23🕊6🙏2❤‍🔥1
از همان زمان کودکی‌ام، هرگاه جسد مرده‌ای را می‌دیدم، همیشه این فکر در من جرقه می‌زد که اگر قرار است مرگ بیاید، پس زندگی چه معنا دارد؟

دلیل معنای زندگی همین است: که مرگ قرار است بیاید. اگر قرار بود مرگی نباشد و تو برای همیشه و همیشه و همیشه؛ برای ابد اینجا بودی؛ فقط فکر کن که چه اتفاقی خواهد افتاد! تا حد مرگ حوصله‌ات سر می‌رفت! شروع می‌کردی به دعا کردن برای آمدن مرگ!

داستانی زیبا در مورد اسکندر کبیر وجود دارد. وقتی به هندوستان آمد، به دلایل زیادی آمده بود ـــ برای فتح هندوستان، برای دیدار با خردمندان هندوستان؛ و یافتن یک چاه مخصوص که شنیده بود هر کس از آب آن چاه بنوشد زندگی ابدی خواهد یافت.

نمی‌دانم این داستان تا چه حد واقعیت دارد؛ نمی‌توانم آن را تایید کنم؛ ولی زیباست. و یک داستان برای اینکه واقعی باشد باید که زیبا باشد؛ هیچ واقعیتی بجز زیبایی وجود ندارد.

او سفر کرد و از مردان خرمند بسیاری سؤال کرد و عاقبت آن چاه را یافت. ولی او تعجب کرده بود، زیرا افرادی که او را به آنجا هدایت کرده بودند علاقه‌ای به آن چاه نشان نمی‌دادند. این برایش باورنکردنی بود. و آخرین مردی که او را به محل دقیق آن چاه هدایت کرد، حتی علاقه‌ای نداشت که آنجا منتظر شود.

اسکندر پرسید: ”آیا تو به زندگی
جاودان علاقه‌ای نداری؟ آیا نمی‌خواهی برای ابد زندگی کنی؟“ آن مرد خردمند خندید و گفت: ”من در مورد زندگی زیاد آموخته‌ام. این خواسته‌ فقط در ذهنی نابالغ برمی‌خیزد. ولی آن را ارضاء کن!“

پلکانی برای ورود به چاه وجود داشت. اسکندر از آن پایین رفت و درست وقتی که می‌خواست از آن آب بنوشد، کلاغی را دید که آنجا نشسته است.

کلاغ گفت: ”صبرکن! یک دقیقه گوش بده. این کارِ احمقانه را نکن. من چنین کرده‌ام. حالا در رنج هستم زیرا نمی‌توانم بمیرم. من هزاران سال است که زنده هستم. حالا تنها دعای قلبی من این است: خدایا به من کمک کن تا بمیرم. و من از پیران خردمند بسیاری درخواست کرده‌ام که آیا چاه دیگری وجود دارد که ضد این چاه عمل کند؟ من کلاغی احمق هستم و چنین کرده‌ام. لطفاً دوباره فکر کن: وقتی از این آب نوشیدی آنوقت هرگز قادر نخواهی بود که بمیری.“

گفته شده که اسکندر قدری روی این گفته تامل کرد: “هرگز قادر نخواهی بود که بمیری!!“ پس اسکندر از آن آب ننوشید؛ بیدرنگ از آنجا فرار کرد زیرا هرگونه امکانی وجود داشت که وسوسه شود.

فقط فکر کن که مرگی وجود نداشته باشد. زندگی خیلی چیزها را از دست می‌دهد؛ بدون قطبیت، همه‌چیز گنگ می‌شود، ناامیدی می‌آید.

مانند این است که روز باشد و شب برای استراحت وجود نداشته باشد ــ و همیشه روز باشد و روز و روز.... و گرمای زیاد، و جایی برای پنهان شدن نیست، جایی نباشد که در تاریکی حل بشوی؛ جایی نیست که انسان در فراموشی، خودش را از یاد ببرد. دشوار خواهد بود، بسیار طاقت‌فرسا و بیهوده خواهد بود.

پس از هر زندگی، بدن پیر و خسته می‌شود بنابراین نیاز به استراحت هست. مرگ همان استراحت است.

پس اگر بدن‌های مرده را می‌بینی که به سمت قبرستان برده می‌شوند، چیز زیادی ندیده‌ای. و اگر فکر کرده باشی که اکنون زندگی بی‌معنی است، آنوقت نکته را از کف داده‌ای. با دیدن جسد کسی که مرده است، به یاد داشته باش که مرگ در راه است.

از همین فرصتی که برای زندگی داری تا حد ممکن به شدت استفاده کن. آنگاه مرگ یک استراحت خواهد بود. آن استراحت را کسب کن!

و این یکی از مطالبی است که می‌خواهم به شما بگویم: اگر خوب زندگی نکنید، خوب نخواهید مرد. مرگ شما نیز فقط گنگ خواهد بود؛ هیچ شعله‌ای در آن نخواهد بود؛ مرگی زیبا نخواهد بود. اگر شادمانه زندگی کنی، شادمانه نیز خواهی مرد. مزه‌ی زندگی تو همراه با مرگ تا آن اوج برده خواهد شد.

مرگ، اوج والای زندگی تو است. اگر ترانه‌های زیبا خوانده باشی، آنگاه مرگ اوج آن ترانه خواهد بود. مرگ با زندگی دشمن نیست. مرگ یک زمینه است. زندگی را غنی‌تر می‌سازد؛ زندگی را زنده‌تر می‌کند.

من در اینجا زندگی را آموزش می‌دهم. البته، مرگ را نیز آموزش می‌دهم! ولی مرگی که من آموزش می‌دهم یک حقیقت زیباست و زندگی تو بدون آگاهی یک حقیقت زشت است.

من یک کیمیاگری جادویی را آموزش می‌دهم: چگونه حتی مرگ را به یک تجربه‌ی زیبا تبدیل کنیم. و البته که اگر مرگ تجربه‌ای زیبا شود، زندگی نیز زیباتر خواهد شد.


این چیزی است که من در اینجا آموزش می‌دهم: چگونه آن فلز پست را به طلا تبدیل کنی.

#اشو
📚«یوگا؛ ابتدا و انتها »
مترجم: م.خاتمی
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
19👍4🙏4❤‍🔥1
ذهنی که به آرامش‌ نرسیده است در به دست آوردن و تجربه‌ی چیزهای مختلف به دنبال خوشبختی می‌گردد. ولی این‌ها کافی نیست زیرا وقتی ذهن چیزی دارد فوراً به دنبال چیزی دیگر می‌شتابد. اما ذهن آرام در همه‌چیز شادی و سعادت را پیدا می‌کند.

Shantananda Saraswati
@shekohobidariroh
29🏆4🔥2
سخنرانی پنجم اکتبر ۱۹۷۸

آیا گاهی تماشا کرده‌اید؟
ماه شب بدر کامل است و به دریاچه می‌روی… همه چیز ساکت است… حتی یک موج روی سطح آب دیده نمی‌شود و بازتاب ماه در آن بسیار زیباست.

حالا آب را قدری برهم بزن: با دست‌هایت چند موج روی سطح دریاچه ایجاد کن؛ و ماه به تکه‌هایی تبدیل می‌شود…. اینک آن بازتاب از بین رفته است. انعکاس‌های نقره‌ای را در تمام سطح دریاچه می‌بینی، ولی ماه را نمی‌توانی ببینی. فقط تکه‌پاره‌هایی از ماه دیده می‌شود؛ تمامیت آن از بین رفته، انسجام آن دیگر وجود ندارد.

ذهن انسان نیز می‌تواند به دو حالت وجود داشته باشد: یکی حالت تمنا و خواسته است ـــ که موج‌های بسیار در آن هست که مشتاق رسیدن به ساحلی در آینده هستند؛ یا هنوز به ساحلی در گذشته چسبیده‌اند. ولی دریاچه مختل شده است؛ سطح آن دیگر آرام و ساکن نیست.

و در این حالت سطح نمی‌تواند واقعیت را بازتاب دهد، از شکل طبیعی خارج شده است. یک ذهن پر از خواسته، مکانیسمی برای تحریف و اختلال است: هر آنچه که ببینی، مختل‌شده و تحریف‌شده خواهد بود.

در یک شب ماه کامل به دریاچه‌ای برو و این دو چیز را در آنجا ببین. نخست ببین که همه‌‌چیز ساکن و آرام است: ماه در سطح آب منعکس شده و بسیار زیباست و همه‌چیز در سکون و سکوت است ـــ گویی که زمان از حرکت بازایستاده. و همه‌چیز بسیار در زمان حال است ـــ گویی که فقط زمان حال وجود دارد.

سپس موجی ایجاد کن، یا منتظر باد بمان تا بیاید و سطح آب را مختل کند. آنگاه تمام آن بازتاب رفته است یا تحریف شده است. آنوقت به تماشا ادامه بده ـــ نمی‌توانی ماه را پیدا کنی، نمی‌توانی دریابی که ماه چه شکلی است. نمی‌توانی از آن بازتاب‌ها شکل ماه را پیدا کنی... اینها دو وضعیت ذهن نیز هستند.

ذهنی بدون هیچگونه فکر، خواسته یا تمنای سوزان برای چیزی ــ ذهنی آرام است، ساکن مانند یک دریاچه. سپس همه چیز، آنگونه که هست در آن بازتاب دارد. و شناختن آنچه که هست، یعنی شناخت الوهیت، یعنی شناخت حقیقت. خداوند در تمام اطراف تو وجود دارد، فقط تو در حالتی نیستی که آن را بازتاب دهی.

وقتی تمناها و خواسته‌ها فروکش کنند، چیزها رفته‌رفته سامان پیدا می‌کنند، منسجم می‌شوند و زمانی که آن بازتاب کاملاً روشن و واضح شد، تو رها شده‌ای.

حقیقت رهایی‌بخش است. هیچ چیز دیگر انسان را رها نمی‌سازد. و هیچ راهی برای شناخت حقیقت وجود ندارد مگر اینکه موقعیتی را در خودت خلق کنی که آنچه که هست، یعنی واقعیت، در آن منعکس شود.

ذهن باید بدون محتوا بشود.
معنی تهی‌شدن از خواسته‌ها همین است: وقتی که تو هستی؛ فقط وجود داری…. من آن را معصومیت ازلی می‌خوانم؛ در این حالت تو دیگر خواهان چیزی نیستی، مشتاق چیزی نیستی؛ فقط در این لحظه هستی، مطلقاً در اینجا و در اکنون. بنابراین رضایتی عمیق در وجودت طلوع می‌کند؛ احساس سعادت و برکت داری.

درواقع، این چیزی است که جویای آن بوده‌ای. تو در تمام خواسته‌هایت خواهان همین احساس رضایت بوده‌ای. ولی خواسته نمی‌تواند این را به تو بدهد. خواسته درون دریاچه‌ی تو امواج بیشتری خلق می‌کند. خواسته تولید بی‌قراری و ناآرامی بیشتر می‌کند.

تو درواقع فقط خواهان یک چیز هستی ـــ چگونه به حالتی برسی که همه‌چیز فقط رضایت باشد… در این وضعیت فرد فقط خوش است و لذت می‌برد. او فقط با بودن خود، مسرور است. فقط با بودن، فرد می‌تواند برقصد و آواز بخواند.

این چیزی است که خواهان آن بوده‌ای. حتی در خواسته‌هایت، در طمع‌هایت، در شهوات و جاه‌طلبی‌هایت؛ این دقیقاً همان است که جویای آن هستی ـــ ولی این وضعیت را در جهتی اشتباه جستجو می‌کنی. در این مسیر نمی‌تواند اتفاق بیفتد؛ هرگز اینگونه رخ نداده است. فقط در یک مسیر می‌تواند رخ بدهد ـــ مسیر بودا، راه کریشنا، یا مسیح. این راه یکی است؛ به هیچکس تعلق ندارد.

این راه همین ‌حالا، در همینجا؛ در دسترس شما است… فقط باید برای دیدار آن به اینجا [در لحظه‌ی حال] بیایی. ولی تو به جای دیگری فرار می‌کنی، هرگز در وطن یافت نمی‌شوی. هر آدرسی که بدهی، هرگز در آنجا یافت نمی‌شوی. همیشه جای دیگری هستی.

خداوند می‌آید و تو را می‌جوید. البته او به تو اعتماد دارد و به آدرسی که داده‌ای می‌آید، ولی تو هرگز آنجا نیستی. تو همیشه در جای دیگری هستی.

مردم معمولاً‌ فکر می‌کنند که باید به دنبال خدا بگردند. اما حقیقت درست عکس این است ـــ خداوند تو را می‌جوید، ولی تو هرگز پیدا نمی‌شوی!

آنچه بودا می‌گوید این است:
اگر بدون خواسته‌های سیری‌ناپذیر باشی، پیدا می‌شوی. بی‌درنگ یافت می‌شوی، زیرا در لحظه‌ی حال حضور داری. ذهنت متزلزل نیست، شعله‌ات کاملاً بدون لرزش است. در خودِ آن لحظه‌ی مراقبه، الوهیت را ملاقات می‌کنی، با حقیقت دیدار می‌کنی. آزاد می‌شوی.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
15👍3🔥2🏆1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر هر کاری را به این دلیل که دیگران هم انجام می‌دهند، انجام بدهی ــ این روشِ فاجعه‌باری برای زندگی خواهد بود!

هر کاری را آگاهانه انجام بده.
به هر جنبه از زندگی توجه ویژه‌ای کن.

#سادگورو
@shekohobidariroh
33
سخنرانی ۲۳ آگوست ۱۹۷۶

انسان فهمیده نیاز به منضبط‌کردن خود ندارد. ادراک او همان انضباط اوست.

شما نیاز به انضباط دارید زیرا ادراک شما بقدر کافی نیست. مردم نزد من می‌آیند…. چند شب پیش مردی اینجا بود. او نامه‌ای نوشته بود که او می‌داند چه چیزی درست است ولی همیشه کارهایش نادرست هستند! او می‌داند چه چیزی اشتباه است، باز هم همان را انجام می‌دهد!

نوشته است: “پس اشو؛ چطور آن را تغییر بدهم؟”
حالا ‌اگر تو واقعاً می‌دانی که درست چیست، چگونه می‌توانی عمل اشتباه را انجام دهی؟ دانش تو باید دانش قرض‌گرفته‌شده باشد، نمی‌تواند مال خودت باشد.

اگر واقعاً بدانی که چه چیز غلط است، چگونه می‌توانی انجامش بدهی؟ غیرممکن است. اگر انجامش بدهی، فقط نشان می‌دهد که نفهمیده‌ای.

سقراط همیشه می‌گفت:
دانش فضیلت است.” اگر چیزی را بدانی، شروع به کار می‌کند. ولی آن دانش باید واقعی باشد، و منظورم از “واقعی” این است که باید مال خودت باشد، باید از زندگی خودت آمده باشد، باید حاصل تجربه‌ی خودت باشد. نباید وام گرفته‌شده باشد، نباید دانش کتابی و اکتسابی باشد، نباید از متون مذهبی گرفته شده باشد، نباید فقط اطلاعات باشد. باید تجربه‌ی خودت باشد که آن را اصالتاً زندگی کرده باشی. آنگاه نمی‌توانی برخلاف آن عمل کنی، راهی وجود ندارد.

چطور می‌توانی از میان دیواری عبور کنی اگر بدانی که آن یک دیوار است؟ از در وارد می‌شوی. هرگز نزد من نمی‌آیی و نمی‌گویی: “اشو، می‌دانم که در کجاست، ولی اول سعی می‌کنم از دیوار رد بشوم! همیشه سرم به آن می‌خورد و درد می‌گیرد! حالا چه کنم؟!” اگر بدانی که در کجاست، و بازهم سعی کنی که از دیوار وارد شوی، این فقط نشان می‌دهد که نمی‌دانی. شاید شنیده باشی، شاید دیگری به تو گفته باشد، ولی تو اعتماد نداری. عمل تو نشان می‌دهد که چه می‌دانی. عمل تو تنها شاهد دانش و فضیلت تو است، نه هیچ چیز دیگر.

بنابراین اگر ادارک وجود داشته باشد نیازی به انضباطِ تحمیلی نیست. «ادراک» انضباط خودش را می‌آورد ـــ ذاتی و درونی است.

پس دو نوع انضباط وجود دارد؛
همانطور که دو نوع دانش وجود دارد.
اگر دانش از بیرون بیاید، آنوقت باید انضباط را بر خودت تحمیل کنی. اما اگر دانش مانند چشمه‌ای از درون بجوشد و بالا بیاید، آنگاه نیازی به تحمیل هیچ انضباطی نیست. انضباط، خودش مانند سایه به دنبال خواهد آمد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
16🙏2🏆2
2025/07/14 05:35:25
Back to Top
HTML Embed Code: