Telegram Web Link
چیزی که واقعا شما هستید بسیار عميق است، به خودیِ خود ساختار هستی است.

حقیقت به تنهایی باشکوه است و پر از شادی است. و اگر به آسمان نگاه کنید تمامی ستاره‌ها مانند نمایش آتش‌بازی هستند. جهان یک جشن است. همان آتش‌بازی که جشن هستی را نشان می‌دهد.

این راز حقیقی زندگی است. اینکه در اینجا و در حال حاضر با آنچه انجام می‌دهید درگیر شوید و به جای آنکه آن را "کار" بنامید، بفهمید که آن بازی است.

#آلن_واتس
@shekohobidariroh
18🎉3🕊2👍1
«بيدارى»
ادامه وقتی نوزادی به دنیا می‌آید، در آن لحظه ستارگان بسیاری در تمام افق زمین پدیدار می‌شوند. درست همانطور که خورشید در بامداد طلوع می‌کند و در عصر غروب می‌کند، ستارگان نیز ۲۴ ساعته در طول شبانه‌روز طلوع و غروب می‌کنند. بنابراین در لحظه‌ی تولد یک نوزاد برخی…
ادامه

باید درک کنیم که زایش انسان یک پدیده‌ی مبهم است. نخستین جنبه‌ از تولد «لقاح» است ـــ تولد واقعی زمانی صورت می‌گیرد که نطفه‌ی جنین در زهدان مادر شکل می‌گیرد. تولد واقعی در این زمان است.

آنچه شما زمان تولد می‌خوانید در حقیقت تولد شماره دو است ــ زمانی که جنین از زهدان مادر بیرون می‌آید.

بنابراین اگر قرار باشد که یک تحقیق کامل ستاره‌شناسی داشته باشیم آنگاه توجه اصلی ما نباید روی تاریخی باشد که کودک متولد شده است. توجه اصلی باید روی تاریخی باشد که کودک سفر خودش را در زهدان مادر آغاز کرده است: زمانی که نطفه شکل گرفته است ــ زیرا تولد واقعی همین است.

بنابراین هندوها [در دوران باستان] به این نتیجه رسیده بودند که اگر قرار باشد یک نوع خاص کودک زاییده شود، آمیزش و آبستنی باید در زمانی خاص از گردش ستارگان و کهکشان‌ها، که برای آن نوع کودک مناسب‌ترین است، صورت بگیرد.

تحقیقات زیادی در این زمینه انجام گرفته و نکات بسیاری روشن شده است، پس حالا قدری زمینه‌ی این موضوع را برای شما شرح خواهم داد.

معمولاً وقتی کودکی در ساعت شش صبح زاییده می‌شود، فکر می‌کنیم که مجموعه ستارگانی که در آن زمان حضور دارند روی آن کودک تاثیر دارند. ولی دیدگاه من متفاوت است، ‌در اساس تفاوت دارد. فقط به این سبب که نوزادی در ساعت شش صبح به دنیا آمده ستارگان روی او تاثیر نمی‌‌گذارند. نه. در عوض، کودک انتخاب می‌کند تا تحت تاثیر آن ستارگانی زاده شود که خودش مایل است تحت تاثیر آنها قرار بگیرد.

این یک دیدگاه کاملاًً متفاوت است. وقتی کودک تولد می‌یابد، آنگاه سیارات و ستارگان و زمانی که زاده می‌شود را انتخاب می‌کند. و اگر باز هم عمیق‌تر برویم، آنگاه کودک زمان لقاح خودش را نیز انتخاب می‌کند.

هر روح زمان لقاح خودش را انتخاب می‌کند ــ زمانی‌که زهدانی را می‌پذیرد: در چه زمانی.

لحظه‌ی لقاح بی‌اهمیت نیست. اهمیت آن مربوط است به این سوال که تمامی کائنات در آن لحظه در چه موقعیتی قرار دارد؛ و چگونه درهای خودش را به روی انواع امکانات در آن زمانِ خاص باز می‌کند.

ادامه دارد

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
8👍3🤔2
6👍1
«بيدارى»
ادامه باید درک کنیم که زایش انسان یک پدیده‌ی مبهم است. نخستین جنبه‌ از تولد «لقاح» است ـــ تولد واقعی زمانی صورت می‌گیرد که نطفه‌ی جنین در زهدان مادر شکل می‌گیرد. تولد واقعی در این زمان است. آنچه شما زمان تولد می‌خوانید در حقیقت تولد شماره دو است ــ زمانی…
ادامه

امروزه علم به نقطه‌ای می‌رسد که این نظریه را که زندگی بعنوان یک کلیّت تحت تاثیر ستارگان قرار دارد مورد پذیرش خواهد بود.

ذهن یک نوزاد در زمان تولد درست مانند یک صفحه‌ی حساس عکاسی است. اگر بخواهیم درک کنیم که زندگی چگونه تحت تاثیر قرار می‌گیرد، باید روی دو سه نکته تفکر و تعمق کنیم.

برای نمونه باید سعی کنیم تا پدیده‌ی دوقلوها را درک کنیم. دو نوع دوقلو وجود دارند. یک نوع دوقلوهای برابر یا عین‌ِهم هستند که از یک تخمک زاده می‌شوند. و نوع دیگر دوقلوها با اینکه دوقلو هستند، از دو تخمک جداگانه شکل گرفته‌اند: دو تخمک در زهدان مادر باور می‌شوند و دو جنین بوجود می‌آیند.

نوع اول که از یک تخمک بوجود آمده‌اند کمیاب‌تر هستند. این‌ها موضوعات بسیار بااهمیتی برای مطالعه و تحقیق هستند زیرا در یک زمان متولد می‌شوند.

نوع دیگر دوقلوها که از دو تخمک بوجود آمده‌اند را از روی ضرورت “دوقلو” می‌خوانیم؛ ولی زمان تولد آنان دقیقاً یکی نیست.

وقتی دو کودک از یک تخمک با هم لقاح پیدا می‌کنند، آنگاه زمان لقاح‌شان یکی است و زمان تولدشان نیز یکی است. جالب است که زندگی‌های این دو کودک که از یک تخمک شکل گرفته‌اند چنان شبیه به‌هم است که دشوار است بگوییم که زمان تولدشان تاثیری ندارد.

بهره‌ی هوشی I.Q. دوقلوهایی که از یک تخمک زاییده می‌شوند تقریباً یکسان است ـــ تفاوت‌های جزیی که وجود دارد را کسانی که می‌دانند به سبب نقص در ابزارهای اندازه‌گیری می‌دانند. حتی امروزه نیز قادر نبوده‌ایم که معیارهای مناسبی ایجاد کنیم که بتواند هوش انسان را بصورت کمّی اندازه‌گیری کند.

دوقلوهایی که از یک تخمک زاده شده‌اند حتی اگر در فاصله‌های دور از هم بزرگ شده باشند، بازهم بهره‌ی هوشی آنان تفاوتی ندارد. حتی اگر یکی در هندوستان بزرگ شود و دیگری در چین، و هیچکدام از وجود دیگری باخبر نباشد، این مورد بازهم صدق می‌کند.

مواردی پیدا شده که این نوع دوقلوها تا سن بلوغ‌شان دور از همدیگر بزرگ شده، ولی بهره‌ی هوشی آنان تفاوتی نداشته است. این تعجب‌آور است که بهره‌ی هوشی می‌تواند به پتانسیل‌های زمان تولد مربوط باشد.

وقتی یکی از دوقلوهای همسان در چین به سرماخوردگی مبتلا شود، همزمان آن دیگری که در هندوستان است نیز دچار سرماخوردگی می‌شود. عموماً دوقلوهایی که از یک تخمک زاییده شده‌اند در یک سال از دنیا می‌روند. حداکثر سه سال فاصله بین مرگ آنان وجود دارد؛ و حداقل سه روز تفاوت در تاریخ وفاتشان ــ ولی هرگز بیش از ۳ سال ثبت نشده است. اگر یکی از دوقلوه بمیرد، آنگاه می‌توانیم فرض کنیم که پس از سه روز و یا ظرف سه سال آن دیگری هم خواهد مرد. عملکرد آنان، رفتار و نگرش و احساسات آنها موازی با هم است و به‌نظر می‌رسد که این دو تقریباً مانند همدیگر زندگی می‌کنند. تشابهات بسیار دیگری هم وجود دارد؛ تا حدی که می‌توان گفت یکی مانند کپی دیگری رفتار می‌کند.

آیا لحظه‌ی تولد چنان موثر است: که طول عمر آنان تقریباً‌ مساوی است، که بهره‌ی هوشی آنان تقریبا برابر است و رفتارهای بدنی آنان نیز یکی است، که وقتی هردو بیمار می‌شوند، از یک بیماری است و هرگاه هردو شفا پیدا می‌کنند، از یک دارو شفا می‌یابند؟ آیا لحظه‌ی تولد می‌تواند چنان موثر باشد؟
ستاره‌شناسی گفته است که لحظه‌ی تولد حتی مهم‌تر از این‌هاست.

علم تاکنون با ستاره‌شناسی موافق نبوده است، ولی اینک شروع به موافقت کرده است. برای رسیدن به این توافقِ روزافزون، برخی آزمایشات جدید کمک کننده بوده‌اند.

برای نمونه: زمانی‌که یک ماهواره‌ی مصنوعی را به فضا فرستادیم، آموخیتم که شبکه‌ای از انواع بی‌نهایتی از تشعشعات کیهانی پیوسته از کهکشان‌ها در بارش هستند و در سراسر زمین منتشر و پراکنده می‌شوند. در روی زمین هیچ چیزی وجود ندارد که از این پدیده تاثیر نپذیرد.

ادامه دارد

#اشو
📚“رازهای پنهانی”
سخنان اشو از آپریل تا اکتبر ۱۹۷۱
مترجم: ‌م.خاتمی / سال۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
12🎉2🤔1
تو قادر نیستی زندگی را بطور روشنفکرانه درک کنی، زیرا از طریق روشنفکرانه امکان ندارد. راهش فقط وجودین و با مراقبه است. تو با عقل و منطق از آن سر درنخواهی آورد؛ فقط می‌توانی بیشتر وارد مراقبه شوی و یک بُعد جدید از بینش را باز کنی.

و مراقبه چیست؟ مراقبه یعنی رفته‌رفته بی‌فکرشدن؛ بخواب نرفتن ـــ هشیارماندن و بااین‌حال بدون فکر ماندن. وقتی افکار ناپدید شوند، همه‌چیز روشن و شفاف است.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
@shekohobidariroh
21👍3❤‍🔥1
سخنرانی ۱۵ ژوئن ۱۹۸۰

پرسش پنجم:
اشو! وقتی برای کسی چیزهای وجودین، بیشتر از آنچه که بتواند در یک زمان آنها را جذب و هضم کند، اتفاق می‌افتد؛ آیا بهتر نیست که سرکوب کند تا اعتماد و معصومیت در او رشد کند؟ بدن من به سبب سرکوب در وضعیت بدی است، ولی احساس حس می‌کنم که نیاز به زمان بیشتری دارم.

پاسخ:
آناند تیلوپا! اعتماد و معصومیت چگونه می‌تواند از سرکوب رشد کند؟ تو بیشتر و بیشتر اینها را غیرممکن می‌کنی. معصومیت یعنی وضعیت برهنگی کامل، نبودِ کاملِ سرکوب.

شخص سرکوبگر فردی پیچیده می‌شود، نمی‌تواند معصوم باشد. همه‌چیز در او فلج شده و منحرف می‌گردد. دچار شکاف درونی می‌گردد. در واقع، به چند شخصیت مختلف تقسیم می‌شود و نه فقط دو تا.

افراد سرکوبگر یک در برای نمایش خود به دنیا دارند و یک درِ دیگر، درِ عقب، که در آنجا زندگی می‌کنند. آنها چیزی می‌گویند و کاری می‌کنند ولی چیز دیگری را فکر می‌کنند. آنان همیشه در آشوب قرار دارند، نمی‌توانند معصوم باشند.

معصومیت نیازی به سرکوب ندارد؛ نیاز به خودانگیختگی و طبیعی بودن دارد.

هر آنچه را که که سرکوب کنی، مشکل تو خواهد شد. اگر خشم را سرکوب کنی، مشکل تو خشم خواهد بود. آنوقت این خشم در همه‌جا پنهان خواهد شد. در واقع، اگر خشم زیادی را سرکوب کرده باشی، تمام مدت روز را بدون هیچ دلیلی خشمگین خواهی بود، زیرا اکنون دیگر نیازی نداری که یک دلیل معتبر برای خشم خودت داشته باشی، فقط در درونت می‌جوشی ـــ هر بهانه‌ای کافیست؛ یا اگر هیچ بهانه پیدا نکنی، شروع به اختراع بهانه‌ها خواهی کرد. اگر سرکوب کنی بهانه‌ای خواهی ساخت.

نه، تیلوپا، اگر بخواهی معصوم باشی، نیاز به زمان نداری، نیاز به ادراک داری، نیاز به بینش داری.

زمان کمکی نخواهد کرد، زیرا در آن زمان چه خواهی کرد؟ عادت‌های قدیمی خودت را تکرار خواهی کرد: به سرکوبگری ادامه خواهی داد. تو به یک بینش فوری نیاز داری. تو پیشاپیش برای زندگانی‌های بسیار سرکوب کرده‌ای ـــ دیگر کافیست.

حالا نکته را ببین و تمام سرکوبگری‌های خودت را دور بینداز. و اینجا جای این کار است! اگر نتوانی اینجا سرکوبگری‌هایت را رها کنی، در هیچ کجای دیگر در دنیا نخواهی توانست.

برای همین است که من اینهمه مورد سرزنش هستم ـــ روشن است، زیرا تمام جوامع دنیا در سرکوب زندگی می‌کنند. و تمام رویکرد من خودانگیختگیِ بدون سرکوب است؛ معصومیت فقط آنوقت می‌تواند به تو بازگردد.

معصومیت طبیعت و ذات تو است؛ چیزی نیست که باید به آن دست پیدا کنی؛ فقط عمیقاً در درونت سرکوب شده است. اگر تمام سرکوب‌ها برداشته شوند، خودش به سطح خواهد آمد. دوباره یک کودک معصوم خواهی شد.

و حق با مسیح است وقتی که می‌گوید: تا وقتی که دوباره کودک نشوید، تا وقتی که دوباره زاده نشوید، وارد ملکوت الهی نخواهید شد.

#اشو
📚«تائو: دروازه‌ی طلایی»
جلد اول
شرح “خلوص باستان” از کو هسوان
مترجم: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
9👍4🕊2
5
«بيدارى»
... گفته شده که در زندگی 'کو هسوان' معجزات زیادی اتفاق افتاده. اینها همان معجزاتی هستند که برای بسیاری از عارفان رخ میدهد. برای نمونه، گفته شده که او می‌توانست روی آب راه برود. در مورد مسیح هم چنین گفته شده. اما این یک واقعیت نیست... این‌ها فقط تمثیل هستند:…
ادامه

به این سوتراهای کوتاه توجه کنید؛
مرشد محترم [کو هسوان] گفت:
تائوی متعال بی‌شکل است…


['کو هسوان' از مرشدان هم‌دوره‌ی لائوتزو و یا پیش از اوست که او هم از تائو می‌گوید]
کو هسوان از همان ابتدا می‌خواهد شما بدانید که تائو شکلی ندارد. پس نمی‌توانید مجسمه‌ای از تائو درست کنید، نمی‌توانید معبدی برایش بسازید، نمی‌توانید مراسم مذهبی درست کنید؛ حرفه‌ی کشیشان ممکن نیست. تائوی متعال بی‌شکل است…

«تائو» قانون جهانیِ هستی است.
نمی‌توانی دعا کنی، نمی‌توانی پرستش کنی. تمام پرستش‌های شما احمقانه هستند و هیچیک از دعاهای شما شنیده نمی‌شود و شنیده ‌نشده باقی خواهد ماند. کسی وجود ندارد که دعاهای شما را بشنود و آنها را برآورده سازد. و دعاهای شما همان خواسته‌های شما هستند به شکلی جدید.

دعاهای خود را تماشا کنید ـــ چه هستند؟
پوششِ آنها مذهبی است، الفاظ آن مذهبی است؛ ولی هیچ چیز عوض نشده: همان خواسته‌ها هستند. مردم درخواست پول و قدرت و اعتبار می‌کنند. هر درخواستی که داشته باشی، درخواستی اشتباه است زیرا کسی وجود ندارد که چیزی به تو بدهد. خودِ همین گرفتن از طریق درخواست‌کردن مسخره است. پس کاملاً ساکت باش.

تائو راه دعا نیست، راه مراقبه است. تائوی متعال بی‌شکل است، بااین‌وجود آسمان و زمین را تولید می‌کند و پرورش می‌دهد.

و البته به این معنی نیست که تائو نسبت به تو بی‌تفاوت است؛ فقط به این معنی است که نمی‌توانی آن را پرستش کنی، نمی‌توانی نزد آن دعا کنی ولی تائو به تغذیه‌کردن تو ادامه می‌دهد؛ تو با آن تغذیه شده و پرورش پیدا می‌کنی. تمامی هستی آن را تنفّس می‌کند. تائو ضربان قلب کیهان است، ولی یک شخص نیست.

تائوی متعال خواسته‌ای ندارد…

پس اگر بخواهی با تائو متصل باشی، باید تمام خواسته‌ها را رها کنی. مردم فقط به عوض‌کردنِ خواسته‌هایشان ادامه می‌دهند، ولی در اساس همان که هستند باقی می‌مانند. مردم به تغییر ساختار ظاهری زندگی ادامه می‌دهند؛ آن را شخصیت می‌خوانند. شخصی سیگار می‌کشد، شاید تو سیگار نکشی؛ پس شروع به جویدن آدامس می‌کنی. این همان حماقت است. یا شاید دست از جویدن آدامس برداری و سپس کار دیگری بکنی. ولی چون تو همان شخص هستی، هیچ چیز عوض نخواهد شد. اگر به ماه هم بروی همان کارهای احمقانه در اینجا را خواهی کرد. همه چیز تغییر کرده ولی در واقع هیچ چیز عوض نشده است!

می‌توانی اینجا باشی، می‌توانی روی ماه باشی و یا روی مریخ؛ می‌توانی چیزهای بیرونی را عوض کنی ـــ تفاوتی ندارد. می‌توانی احمقانه عشقبازی کنی یا احمقانه قهوه درست کنی، ولی کاری احمقانه خواهی کرد.

تا زمانی که هوشمندی در تو برنخاسته باشد، تا وقتی که ناآگاهی تو به آگاهی متحول نشده باشد، تا زمانی که تاریکی تو از بین نرفته و به نور تبدیل نشده باشد…..

تائوی متعال خواسته‌ای ندارد، بااین‌حال خورشید و ماه با نیروی او در مدارهایشان می‌چرخند. تائوی متعال بی‌نام است، بااین‌حال همیشه از همه‌چیز حمایت می‌کند.

نامش را نمی‌دانم…


مردمان اهل شناخت اینگونه صحبت می‌کنند. مردمانی که ادعا می‌کنند که می‌دانند کاملاً جاهل هستند. کسی که واقعاً شناخته باشد، از یک وضعیت ندانستگی عمل می‌کند.

کو هسوان می‌‌گوید:
… نامش را نمی‌دانم، ولی برای عنوان آن را تائو می‌خوانم.


ولی باید او را چیزی بخوانیم... نگرش غیرمتعصبانه را نگاه کنید. می‌توانی او را هرچیزی بخوانی: XYZ… تائو فقط همان XYZ است. فقط به این سبب که باید آن را چیزی بخوانیم، آن را تائو می‌خوانیم. اگر نام دیگری را انتخاب کنی، مشکلی وجود ندارد.

پس وقتی بوداییان به چین رسیدند، تعجب کرده بودند زیرا تائوییست‌ها به سادگی با آنها موافق بودند. آنها گفتند، “کاملاً‌ درست است! ما آن را تائو Tao می‌خوانیم، شما آن را دارما Dharma بخوانید. همان چیز است، زیرا ما تائو را بی‌نام می‌خوانیم و شما دارما را بی‌نام می‌خوانید. ما می‌گوییم تائو بی‌شکل است، شما می‌گویید دارما بی‌شکل است، پس مشکلی وجود ندارد. ما فقط به زبان‌های مختلف سخن می‌گوییم، ولی به یک حقیقت واحد اشاره می‌کنیم.”

ادامه دارد

#اشو
📚«تائو: دروازه‌ی طلایی»
جلد اول
شرح “خلوص باستان” از کو هسوان
مترجم: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
8🔥2👍1
«بيدارى»
ادامه به این سوتراهای کوتاه توجه کنید؛ مرشد محترم [کو هسوان] گفت: تائوی متعال بی‌شکل است… ['کو هسوان' از مرشدان هم‌دوره‌ی لائوتزو و یا پیش از اوست که او هم از تائو می‌گوید] کو هسوان از همان ابتدا می‌خواهد شما بدانید که تائو شکلی ندارد. پس نمی‌توانید مجسمه‌ای…
ادامه

این یکی از زیباترین چیزهایی است که در تاریخ اتفاق افتاده. وقتی بودیسم به چین رسید، هیچ تضادی وجود نداشت: هیچ بحث و جدل و هیچ تغییر دینی صورت نگرفت؛ و بوداییان و تائوییست‌ها باهم دیدار کردند و درآمیختند و یکی شدند، مطلقاً یکی شدند.

چنین چیزی هرگز در تاریخ مسیحیت یا یهودیت و یا اسلام اتفاق نیفتاده است؛ تاریخ آنها پر از جنگ و کشتار و زشتی‌هاست.

این درک متقابل فقط در سنّت لائوتزو و بودا رخ داده: یک پدیده‌ی بسیار نادر ـــ هیچ بحثی وجود نداشته. آنان به سادگی همدیگر را درک کردند و خندیدند و همدیگر را در آغوش گرفتند و گفتند: “کاملاً درست است!”

* یک مُبَلّغ مسیحی به دیدار یک مرشد ذن رفت و شروع کرد به خواندن زیبایی‌های انجیل. و سپس گفت: “فروتن‌ها برکت یافته‌اند زیرا ملکوت الهی به آنان تعلق دارد.”
مرشد ذن گفت: “بس است! کافیست. هر کس این را گفته یک بودا است!”


مرد مسیحی کاملاً‌ گیج شده بود. او آمده بود تا بحث کند و این مرد را به کیش مسیحی دعوت کند. آمده بود تا مرشد ذن را متقاعد کند که بودا درست نگفته و حق با مسیح است! و این مرد می‌گوید: “هر کسی این را گفته ـــ نمی‌دانم چه کسی گفته ـــ ولی هر کس این را گفته یک بودا است! نیازی به بیشتر خواندن نیست؛ همین یک جمله کافیست. می‌توانی اقیانوس را از هر کجا مزه کنی، مزه‌اش یکی است. همین یک جمله کفایت می‌کند!”

همین چیز در چین اتفاق افتاد. بوداییان به آنجا رفتند و تمام چین بدون اینکه کسی دین دیگری را عوض کند، بودایی شد. زیرا تائویسم بسیار سخاوتمند بود و بودیسم بسیار فهمیده بود؛ موضوع عوض کردن دین پیش نیامد. تمام این فکر که دین کسی را عوض کنی زشت و خشن است. آنها هرگز بحث نکردند ـــ آری، آنان معاشرت می‌کردند و به ادراک یکدیگر سر تکان می‌دادند و می‌گفتند: “بله، این درست است. این چیزی است که لائوتزو می‌گوید. این چیزی است که بودا خودش به زبان آورده.”

و در نتیجه‌ی این دیدار ـــ که در تمام تاریخ بشر نادرترین است ـــ ذن Zen زاده شد. به سبب دیدار بودا و لائوتزو؛ به سبب دیدار بینش بودا و بینش تائویسم، به سبب دیدار دارما و تائو، ذن متولد شد.

بنابراین، ذن یک شکوفایی نادر است. در هیچ‌کجای دیگر چنین چیزی اینگونه اتفاق نیفتاده است ـــ بسیار ساکت، بدون خونریزی، بدون یک بحث و جدل. مباحثه‌ای وجود نداشته؛ تفاوت فقط در زبانِ بیان بوده است.

انسان واقعاً بادیانت [یک انسان بیدار] چنین است: یک متعصب نیست؛ نمی‌تواند باشد.

کو هسوان می‌گوید:
نامش را نمی‌دانم، ولی برای عنوان آن را تائو می‌خوانم.

تائو یک تجربه‌ی بی‌نام است، ولی باید آن را چیزی بخوانیم، پس آن را تائو می‌خوانیم. این اختیاری است. اگر نام دیگری را سراغ داری ـــ خدا، لوگوس Logos، دارما Dharma، حقیقت، نیروانا Nirvana…. ـــ می‌توانی انتخاب کنی؛ همگی نام‌هایی زیبا هستند؛ چون او از خودش نامی ندارد، پس هر نامی کفایت می‌کند.

سانیاسین‌های من باید چنین نگرشی داشته باشند؛ این باید رویکرد ما باشد. شما نباید بخشی از هیچ مکتب جزمی باشید ـــ مسیحی، محمدی، هندو…. نباید به هیچ فرقه و کلیسایی تعلق داشته باشید؛ تمام اینها بچه‌گانه و سیاسی هستند. انسان بادیانت مطلقاً‌ از هرگونه تعصب جزمی آزاد است. ادراک فقط در آزادی رشد می‌کند.

سانیاسین‌ها من باید این رویکرد نسبت به زندگی را درک کنند، این بسیار اساسی است. وقتی در این ریشه گرفتید، شروع به رشدکردن می‌کنید. سبزینگی‌های بزرگ و شکوفایی و رضایت عظیمی در اطراف شما رخ می‌دهد.

#اشو
📚«تائو: دروازه‌ی طلایی»
جلد اول
شرح “خلوص باستان” از کو هسوان
مترجم: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
11👎1🏆1
ما معمولا به خود (منیّت) می‌چسبيم. و با تمام شيوه‌های ممكن می‌كوشيم تا آن را بر پا نگاه داريم.

مراقبه يعنی از «خود»‌ دست شستن و كاملا ترك گفتن آن. و بعد از ترك «‌خود» ‌به دروغين بودن و بيهودگی آن پی می‌بريم.

ديدنِ «خود»‌ به تو این امكان را می‌دهد که رهايش كنی. پس در همه حال، خود را مشاهده کن.

هرگاه از «‌خود»‌ خالی شوی انرژی‌ای از فراسو بر تو هجوم می‌آورد و بی‌درنگ فضای درونی تو را پر می‌كند. اين هجوم انرژی از فراسو همان خداست و مراقبه راه را برای آن هموار می‌كند. ولی ما چنان از خودمان انباشته‌ايم كه هيچ فضای خالی در ما وجود ندارد.


بايد خودمان را كاملا خالی كنيم و اين كار را بايد با دل و جان انجام دهيم و نه با بی‌ميلی و بی‌رغبتی. زيرا حتی اگر اثر كوچكی از «‌خود» ‌بر جای مانده باشد، همين مقدار اندك برای دور نگاه داشتن فراسو از تو كافی است. «‌خود»‌ را بايد كاملا دور انداخت! فضا بايد كاملا خالی باشد. هيچ مانعی نبايد در برابر حضور ميهمان وجود داشته باشد تا آن فضا ميزبان خدا شود... هيچ راه ديگری غير از اين برای شناخت خدا وجود ندارد.

#اشو
@shekohobidariroh
11🙏4👍1
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۷

پرسش چهارم:
اشوی محبوب! چرا برای من اینقدر مشکل است که تسلیم یک مرد بشوم؟

پاسخ:
پس تسلیم نشو. چرا بی‌جهت برای خودت مشکل درست کنی؟ از همان ابتدا، چه کسی به تو گفته که تسلیم یک مرد بشوی؟ تسلیم نشو. چرا بی‌جهت برای خودت دردسر می‌سازی؟ اگر احساس تسلیم‌شدن نداری، تسلیم نشو.

چند روز پیش زنی نامه‌ای به من نوشته بود و از من پرسید: “من به اینجا آمده‌ام، ولی احساس نمی‌کنم که این مکان برای من است. چه باید بکنم؟”

دور شو! فقط دور شو! چرا زحمت بکشی؟
و او همچنین پرسیده: “آیا باید به قلب خودم گوش بدهم یا به شما اعتماد کنم؟”

به قلب خودت گوش بده خانم، و هرچه سریع‌تر دور بشو. چگونه می‌توانی برخلاف قلب خودت به من اعتماد کنی؟ چه کسی به من اعتماد می‌کند؟ این قلب است که اعتماد می‌کند! اگر قلب تو مخالف است، چه کسی به من اعتماد خواهد کرد؟!

و چرا این تقسیم را در خودت خلق می‌کنی؟ تو دچار شکاف شخصیتی خواهی شد ــ یک بخش سعی دارد تسلیم شود و فشار می‌آورد و بخش دیگر می‌خواهد برود. یا تماماً در اینجا باش یا برو. اگر نمی‌توانی تسلیم شوی، تسلیم نشو. هیچکس به تسلیم تو علاقه‌ای ندارد.

و تسلیم را نمی‌توان انجام داد، نمی‌توانی با زور تسلیم شوی. وقتی بیاید خودش می‌آید. اگر نمی‌توانی به یک مرد تسلیم شوی، یعنی که نمی‌توانی عاشق یک مرد باشی.

تسلیم بطور طبیعی از عشق می‌آید. اگر عشقی نباشد، تسلیم را نمی‌توان مدیریت کرد. فراموشش کن!

شاید سوال‌کننده یک همجنس‌گرا باشد: کاملاً‌ خوب است، تسلیم یک زن بشو! دست‌کم تسلیم کسی باش که بتوانی تسلیم او باشی! شاید توسط آن تسلیم بیاموزی که به یک مرد هم تسلیم شوی. فرد اینگونه می‌آموزد.

هر کودک، وقتی به‌دنیا می‌آید: به خودش میل جنسی auto-sexual دارد: فقط خودش را دوست دارد نمی‌تواند هیچکس دیگر را دوست بدارد. سپس هر کودکی همجنس‌گرا homo-sexual می‌شود: فقط فردی مانند خودش را دوست دارد، نمی‌تواند جنس مخالف را دوست داشته باشد. سپس، در حال رشدکردن، به جنس مخالف علاقمند می‌شود hetero-sexual: حالا می‌تواند جنس مخالف را دوست بدارد.

این چیزی است که مسیح می‌گوید: “دشمن خودت را دوست بدار!” دشمن یعنی جنس مخالف: این والاترین عشق است. سپس لحظه‌ای می‌رسد که سکس ناپدید می‌شود، فرد بی‌سکس asexual می‌شود. و این بالاترین نقطه است و فقط می‌توان توسط این مراحل به آن دست یافت. [اکنون او می‌تواند رها از سکس‌گرایی به هر انسانی عشق‌بورزد]


شاید سوال‌کننده جایی در همجنس‌گرایی گیر کرده است. هیچ اشکالی ندارد. هر کجا که هستی، در هر مرحله‌ای که قرار داری، عاشقانه رفتار کن، تسلیم باش. از آن مرحله، مراحل دیگر خواهند آمد. خودشان رشد می‌کنند، فشار نیاور.

من اینجا نیستم تا به شما احساس گناه بدهم، اینجا نیستم تا هیچگونه شکافی در شما ایجاد کنم. من کاملاً‌ طرفدار آسودگی هستم، زیرا فقط توسط آسوده‌بودن است که به شناخت خود خواهید رسید.

پس هرچه که آسان باشد، از آنجا وارد بشو. خودآزار نباش و برای خودت هیچ مشکلی درست نکن. با خوشحالی و آسودگی حرکت کن. و هرچه که اکنون برایت آسان است، آن را انجام بده. توسط این [عدم سختگیری]، چیزی بهتر رخ خواهد داد ولی فقط توسط همین. نمی‌توانی ناگهان از این بیرون بپری.

#اشو
📚«سوترای دل» ♡
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
14🏆5👍1
سپاس از اشوی گرامی، سپاس از این ابَر استاد فراروانشناس. 🙏❤️
22🙏4👎1
بخشش مانند باز کردن قفل در، برای آزادی زندانی است.

و...


درک این موضوع که شما زندانی بوده‌اید!

Max Lucado
@shekohobidariroh
🕊75💯1
سخنرانی ۳۱ آگوست ۱۹۷۶

کسی که مرگ را بشناسد، غنی‌تر و بهتر زندگی خواهد کرد.

مرگ قطعی است. شاید این را بدانی یا شاید ندانی؛ شاید به آن نگاه کنی و شاید نگاه نکنی ـــ ولی مرگ امری قطعی است. بااین‌حال، حتی با اینهمه قطعیت، انسان از شناخت مرگ وحشت دارد؛ زیرا او به زندگی رویاگون می‌چسبد. ولی به‌نظر می‌رسد که مرگ از هرآنچه که تو آن را زندگی می‌خوانی واقعی‌تر است.

بودا می‌گوید پذیرفتن مرگ و شناخت مرگ دشوار است. ولی انسان اهل ادراک شروع می‌کند به شناخت و توجه به مرگ. او به مرگ احترام می‌گذارد زیرا مرگ باید بخش واقعی‌تر از آنچه که زندگی می‌خوانید باشد ـــ زیرا این به‌اصطلاح زندگی درست مانند یک رویا است.

تو برای سی یا چهل یا پنجاه سال زندگی کرده‌ای. حالا به عقب نگاه کن، به پشت‌سرت نگاهی بینداز: در این پنجاه سال چه اتفاقی افتاده است؟ آیا واقعی بوده یا فقط یک رویای طولانی بوده است؟ آیا می‌توانی هیچ تفاوتی ببینی که آیا واقعی بوده و یا یک رویا بوده؟ چگونه می‌توانی تفاوت را بشناسی؟ شاید همه را خواب دیده باشی. شاید فقط مفهومی در ذهنت بوده است. چه گواهی داری که واقعی بوده؟ چه در دست‌هایت از آن باقی مانده است؟ هیچ…. خالی است. و تو آن را زندگی می‌خوانی! و نتیجه‌ی آن فقط خالی بودن است!

بودا می‌گوید حالا به مرگ نگاه کن ـــ شاید این زندگیِ واقعی باشد. البته کار دشواری است ولی کسی که پدیده‌ی مرگ برایش جذاب بشود، یک انسان متفاوت خواه شد.

کسانی که به ساحل رودخانه می‌چسبند، مردمانی هستند که فکر می‌کنند این زندگی همه‌چیز است. ولی آنان که سعی دارند درک کنند و عمیقاً به زندگی نفوذ می‌کنند، آگاه می‌شوند که این زندگی آن چیز واقعی نیست. آنگاه به درون رودخانه، که جای دیگری می‌رود، می‌جهند ـــ به سمت مرگ.

مراقبه تلاشی است برای مردنِ داوطلبانه. و انسان در مراقبه‌ی عمیق می‌میرد. در مراقبه‌ی عمیق، این به‌اصطلاح زندگی ناپدید می‌شود و برای نخستین بار با مرگ روبه‌رو می‌شوی. و آن تجربه‌ی روبه‌روشدن با مرگ، تو را از نامیرا بودن آگاه می‌سازد.

زیرا ناگهان به فراسوی مرگ می‌روی. ناگهان می‌دانی ــ که آنکه خواهد مُرد تو نیستی. هرآنچه که بتواند بمیرد، تو نیستی. تو نه بدنت هستی و نه ذهنت. تو فقط یک فضای خالص هستی ـــ که هرگز زاده نشده و هرگز نمی‌میرد.

مردم بسیار به‌ندرت در مورد مرگ صحبت می‌کنند. حتی اگر در موردش صحبت کنند بسیار با اکراه صحبت می‌کنند. حتی اگر مجبور باشند که در موردش صحبت کنند، احساس شرمندگی و ترس می‌کنند ـــ حتی مردمی که باور دارند روح هرگز نمی‌میرد! حتی مردمی که باور دارند انسان پس از مرگ به سوی خدای جاودانه، به بهشت می‌رود!

* برتراند راسل در کتابش به‌نام “مقالات نامحبوب” لطیفه‌ای را نقل می‌کند.
“ف. و. ه. مایرز F.W.H. Myers، که معنویتش به باور به زندگی پس‌از مرگ منتهی شده، از زنی که به‌تازگی دخترش را از دست داده است پرسید که فکر می‌کند که چه بر سر روح دخترش آمده است.
مادر پاسخ داد: ‌”آه، خب، گمان می‌کنم که او از زندگی و سُرور ابدی خودش لذت می‌برد، ولی کاش شما در مورد این چیزهای نامطبوع حرف نمی‌زدید!”

حالا، اگر آن دختر از سرور ابدی خودش لذت می‌برد، آنوقت چرا این موضوعی نامطبوع است؟! فرد باید از صحبت در موردش خوشحال باشد.

در واقع، صحبت در مورد مرگ خوشایند نیست و فقط برای پنهان‌کردن این ناخوشایندی، انسان در توهم و ناآگاهی، نظریات و باورهای مذهبی بسیاری اختراع کرده که شخص پس از مرگ به بهشت جاودانه می‌رود. اما در عین حال، او هیچ شناختی از جاودانگی ندارد!

آموزه‌ی بودا این است که تو باید واقعیت مرگ را بپذیری و بشناسی.

* جوان روستایی با دوست دخترش با یک سگ قوی‌هیکل که گرسنه و خشن به‌نظر می‌رسید برخورد کرد.
جوان می‌خواست فرار کند که دوست دخترش گفت: “چرا؟ مگر تو همیشه نمی‌گفتی که حاضری بخاطر من با مرگ روبه‌رو شوی؟!”
جوان به او پشت کرد و در حال فرار گفت: “بله، حاضرم؛ ولی این سگ لعنتی که هنوز نمرده است!”

مردم می‌گویند که می‌توانند با مرگ روبه‌رو شوند، ولی وقتی ملاقات با مرگ می‌رسد، ناگهان تمام شهامتشان ناپدید می‌شود! مردم می‌گویند که می‌توانند بسیار به آسانی زندگی‌شان را تسلیم مرگ کنند. اما چنین آسان هم نیست.

شهوت برای زندگی [برای زندگی ناآگاهانه و بدور از مسئولیت] بسیار عمیق و ریشه‌دار است. تو آن را برای زندگانی‌های بسیار آبیاری کرده‌ای؛ ریشه‌های آن عمیقاً در وجودت فرو رفته‌اند. بنابراین تا جایی که ممکن هست باید عمیقاً وارد شناخت مرگ شوید.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
7👍5🙏2
🌌 یک تجربه‌گر نزدیک به مرگ:

تنهایی اغلب انگیزه‌ای برای رشد روحی است. از حدود 30 سال پیش که دچار تجربه‌ی نزدیک به مرگ شدم، تنهایی، داستان زندگی من بوده است. من هنگام تجربه‌ام، سرشار از سعادت و خوشی الهی بودم؛ احساسی که بعد از تجربه‌ام، هیچ چیز دیگری نمی‌توانست به آن شبیه باشد.
چند سال پیش، وقتی در مدیتیشن عمیقی بودم، گریه‌کنان به خدا التماس می‌کردم که اجازه دهد به خانه‌ی حقیقی‌ام (جهان پس از مرگ) برگردم و دوباره عشق او را تجربه کنم. او به من جواب داد: «عشق من را با مردم اطرافت تجربه کن.»
من گفتم: «اما این با چیزی که من می‌خواهم متفاوت است.»
او گفت: «من درون آنها هستم. من را درون آنها خواهی یافت.»

از کانال «تناسخ.زندگی پس از زندگی...»
🆔 @nazeraramesh4
14👍1
زندگی مدرسه‌ای برای آموختن حقیقت هستی است. ولی این فقط وقتی ممکن است که تو هشیار باشی.

تو حتی وقتی که به‌نظر هشیار می‌آیی [یعنی حتی زمانی که الکل هم مصرف نکرده باشی] هشیار نیستی.

فقط خودت را تماشا کن: در خیابان راه می‌روی، با مردم صحبت می‌کنی، در بازار خرید می‌کنی…. به نظر آگاه هستی؛ اما چنین نیست.

وقتی که راه می‌روی تماشا کن:
آیا این یک روند مکانیکی است، درست مانند یک آدم‌آهنی، و یا یک روند آگاهانه است؟ و تعجب خواهی کرد که تفاوت این دو روند را بدانی. حالا سعی کن چند قدم را آگاهانه برداری تا تفاوت را ببینی ـــ وقتی آگاهانه قدم می‌زنی تمام بدن با جهانِ هستی تنظیم است و یک احساس آسودگی و زیبایی و خوشی در راه رفتن آگاهانه وجود دارد.

«آگاهی» تو را به جهانِ هستی پیوند می‌زند.
«ناآگاهی» تو را در خودت بسته نگه می‌دارد.


در ناآگاهی، تو هیچ اتصالی با جهان هستی نداری. اما در آگاهی، با تمامی هستی مرتبط هستی ـــ از کوچکترین تیغه‌ی علف تا بزرگترین ستارگان در فاصله‌ی میلیون‌ها سال نوری. انسان آگاه درست مانند تو است، ولی درونش نوری وجود دارد؛ و درون تو تاریکی است.

تو بدون اینکه بدانی کیستی، پیوسته کارهایی را انجام می‌دهی. وقتی صحبت می‌کنی، هشیار باش و تعجب خواهی کرد که وقتی در ناهشیاری صحبت کرده‌ای چقدر مشکل درست کرده‌ای، چقدر مشاجره و مبارزه خلق کرده‌ای ـــ فقط با حرف زدن! فقط فکر کن: اگر حرف نمی‌زدی و فردی ساکت بودی، ۹۹٪ از مشکلات تو وجود نداشتند. این دردسرها از حرف‌زدن ناآگاهانه‌ی تو سرچشمه گرفته‌اند!

چیزی می‌گویی و همسرت فوراً آن را سوءتفاهم می‌کند. و هیچ راهی برای توضیح‌دادن تو وجود ندارد، او روش خودش را برای تفسیر سخنان تو دارد. زنان و شوهران آهسته‌آهسته دیگر باهم حرف نمی‌زنند زیرا هر دو فهمیده‌اند که این حرف‌ها به مشاجره ختم می‌شود و در نهایت به گریه و زاری و پرتاب کردن اشیاء منزل!

چه دنیای عجیبی! یک گفتگو به جیغ و فریاد و پرتاب بالش‌ها ختم می‌شود! ولی دلیلش حرف زدن نیست، دلیلش حرف‌زدنِ ناآگاهانه است.

و در مورد سایر فعالیت‌ها هم همین صدق می‌کند. آنها رنج و درد بیشتری برایت می‌آورند، ولی تو بازهم همان کارها را دوباره و دوباره انجام می‌دهی. انسان ناآگاه محکوم است که بارها و بارها در همان چاله سقوط کند.

انسان آگاه هم اشتباه می‌کند،
ولی یک اشتباه، یک بار!

انسان آگاه حتی از اشتباه خود نیز درس می‌گیرد. او چیزی بسیار ارزشمند را آموخته است ـــ که این کار او اشتباه بود و آن را دوباره تکرار نخواهد کرد. و اینگونه آهسته‌آهسته تمام اشتباهات رها می‌شوند؛ زندگی یک رقص ساکت و شاد می‌گردد.


#اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
آخرین سخنان اشو در آمریکا: از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
مترجم: م.خاتمی / اردیبهشت ۱۴۰۳
جلد سوم
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
16👍5🏆5
روزی مقاله‌ای در مورد پيرمردی نود و نه ساله می‌خواندم كه از او راز زندگی طولانی و سلامتی‌اش را پرسيده بودند

او پاسخ داده بود: راستش را بخواهيد من زندگی‌ام را از درختان گرفته‌ام. من درختان را بغل میكردم و ناگهان انرژی لطيف آنها وارد بدنم میشد. درختان مرا شاداب و سرزنده نگاه داشته‌اند


حرف اين مرد كاملا بر حق است. شايد او نتواند اين حقيقت را از نظر علمی ثابت كند، اما علم نيز دير يا زود با او همراه خواهد شد. اگر تو به درختی یا به هر جلوه‌ای از طبیعت مهربورزی به تو پاسخ خواهد داد

به تمام شيوه‌های ممكن، عشق‌ورزيدن را به بوته‌ی آزمايش بگذار تا هر روز غنی‌تر از روز قبل شوی

و كم‌كم راه‌های جديد و موضوعهای جديد برای عشق‌ورزيدن خواهی يافت. و سرانجام روزی فراخواهد رسيد كه بدون هيچ معشوقی، فقط عشق خواهی‌ورزيد ــ نه به شخصی معين، بلکه به همه‌چیز. زیرا تو لبريز از عشق خواهی بود و اين همان حالت به روشنايی‌رسيدن است

تو به رضايت و خشنودی می‌رسی، زيرا كامروا شده‌ای و به خانه رسيده‌ای؛ احساس مداوم اينكه گويی چيزی كم است ــ احساس نارضایتی‌ای که معمولاً اکثریت مردم دارند، برای نخستين بار ناپديد میشود.

#اشو
@shekohobidariroh
21👍2🙏2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روح‌های بزرگ و پیشرفته معمولاً از همان دوران کودکی تفاوت عمیق و شگفت‌انگیزی با هم سن و سالان خود دارند. آنها بطور مستقل و کاملاً شهودی دیدگاه‌های بسیار متفاوتی با جامعه دارند.
صحبت‌های شگفت‌انگیز این بودای خردسال را بشنویم.

#داوید
@shekohobidariroh
22
سخنرانی ۳۱ آگوست ۱۹۷۶

فقط تعداد اندکی هستند که با سوتراهای یک بودا آشنایی پیدا می‌کنند.

بسیار اندک هستند، مردمان خوش‌اقبالی که با خرد یک بودا آشنا می‌شوند. زیرا برای در تماس بودن با یک بودا، باید از چند تجربه گذر کنی که زندگی رویایی بیش نیست. تا زمانی که توهم تو در مورد زندگی کاملاً‌ درهم نشکند، یک بودا را نخواهی شنید. او برای تو بی‌ربط است، برای تو وجود ندارد.

ندای یک بودا فقط برای کسانی وجود دارد که از گذرابودن و ناپایداری این زندگی هشیار شده باشند؛ که این زندگی فقط یک سایه است، واقعی نیست: بازتابی در آینه است.

وقتی تمامی رویاها در مورد زندگی در هم شکسته شوند، آنوقت است که به یک بودا علاقمند می‌شوی. و وقتی که علاقمند شوی، فقط آنوقت است که امکانی هست تا بتوانی خرد بودا، خرد یک انسان بیدار را درک کنی.

انسان بیدار کیست؟ کسی که رویای زندگی را شناخته باشد؛ کسی که آنچه را که رویا نیست هم شناخته باشد.

وقتی در خواب هستی، رویاها واقعی به‌نظر می‌رسند. در بامداد، وقتی بیدار شوی، آنوقت می‌دانی که غیرواقعی بوده‌اند. یک بودا کسی است که بیدار شده ـــ از خواب این به‌اصطلاح زندگی بیدار شده و به این تشخیص رسیده است که این زندگی یک رویا است.

اگر تو نیز این درد، این ناکامی و این زندگی رویاگون را احساس کرده باشی، فقط آنوقت است که شروع می‌کنی به حرکت به سمت منبع نور؛ وگرنه حرکت نخواهی کرد.

و زاده‌شدن در زمان یک بودا فرصتی نادر است.

یک فرصت نادر….. آری، چنین است؛ زیرا بسیار به‌ندرت یک بودا وجود دارد. هزاران سال می‌گذرد و آنگاه فردی یک بودا می‌شود. و حتی آنوقت نیز الزاماً شروع به آموزش نمی‌کند. شاید ابداً آموزش ندهد. شاید به سادگی در ناشناخته ناپدید شود. بنابراین، «بیداران» بسیار معدود هستند و آنگاه بیدارانی که مرشد می‌شوند و به مردم در طریقت کمک می‌کنند بسیار معدودتر هستند.

پس اگر بتوانید فردی را پیدا کنید که بیدار است، که قدری با شما متفاوت است؛ اگر بتوانید فردی را پیدا کنید که در چشمانش ابرهای خواب را نبینید و در اطراف او بتوانید هاله‌ای از بیداری را احساس کنید، آنوقت فرصت را از دست ندهید، زیرا شاید برای زندگانی‌های بسیار بار دیگر با چنین فردی برخورد نداشته باشید.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
🙏10👍64🔥3
2025/07/13 21:15:37
Back to Top
HTML Embed Code: