زندگی از درون شما رخ میدهد.
اگر منشاء و مبدأ زندگی برایتان بالاترین اعتبار را داشته باشد تعریف و تمسخر اهمیتی نخواهند داشت.
#سادگورو
@shekohobidariroh
اگر منشاء و مبدأ زندگی برایتان بالاترین اعتبار را داشته باشد تعریف و تمسخر اهمیتی نخواهند داشت.
#سادگورو
@shekohobidariroh
سخنرانی ۲۲ اکتبر ۱۹۷۶
پرسش پنجم:
من با شما در سخنرانیها میخندم، در ناتاراج میرقصم، پس از نادابراهما گریه میکنم و فریاد میزنم، تنشهایم را در کندالینی تماشا میکنم و به نوای پرندگان گوش میدهم که با هم میخوانند، مخصوصاً در مراقبههایی که موسیقی دارند ـــ آنها بسیار لذت میبرند.
من بسیار بسیار احساس دیوانگی میکنم. میدانم که شما این را دوست دارید ـــ چطور خودم هم این را دوست داشته باشم؟
پاسخ
:پس تو خیلی خیلی دیوانه نیستی… وگرنه این پرسش هرگز مطرح نمیشد. اگر خیلی خیلی دیوانه باشی، پیشاپیش عاشق این وضعیت بودی.
انسان دیوانه کسی است که هنوز هم مقاومت دارد. اما انسان خیلی خیلی دیوانه کسی است که تسلیم آن شده است. این تنها تفاوت است!
انسان دیوانه کسی است که احساس میکند چیزی در حال دیوانهشدن است؛ ولی هنوز با آن میجنگد، مقاومت دارد و آن را سرکوب میکند ـــ هنوز هم با آن مخالف است و به آن اجازه نمیدهد. اگر چنین کاری کنی، آنوقت یک روز واقعاً دیوانه خواهی شد. و منظورم از “واقعاً دیوانه” یک رشد معنوی نیست؛ بلکه یک سقوط و تنزّل است.
اگر به سرکوبکردن دیوانگی ذاتی (دیوانگی معنوی) ادامه بدهی…. هرکسی دیوانگی دارد، زیرا خودِ خدا هم دیوانه است! او هرگز هیچکس را بدون رگهای از دیوانگی خلق نمیکند. و هرچه آن فرد بزرگتر باشد، دیوانهتر و عجیبوغریبتر خواهد بود.
بودا، ماهاویر، کریشنا، مسیح…. اینها مردمانی عجیبوغریب بودند. و روانشناسها به نوعی حق دارند که آنها را غیرعادی abnormal بخوانند. اینها مردمانی نرمال نیستند، زیرا فوقعادی super-normal هستند. آنان غیرعادی هستند زیرا همانند تودههای جمعیت نیستند.
اگر یک بودا روی زمین راه برود، مطلقاً منحصربهفرد است. هرگز کسی مانند او وجود نداشته و هرگز هیچکس مانند او بوجود نخواهد آمد! او فقط یک بار اتفاق میافتد. او غیرقابل تکرار و غیرقابلجایگزینی است. او یک لحظهی منحصربهفرد در آگاهی بشریت است.
و البته باید که بودا قدری دیوانه و عجیب و غریب بهنظر برسد. مردم فکر میکنند که او دیوانه شده است: او پسر یک شاه بود؛ قصر مجلل و زن زیبا و تمام رفاه و آسایش خودش را رها کرد و یک گدا شد! آیا این عادی و معمولی است؟!
معمولی و عادی درست عکس این است: یک گدا میخواهد که شاه بشود ــ این طبیعی و نرمال است. هر گدا مایل است که شاه بشود. همه میخواهند امپراطور شوند. جاهطلبی بسیار معمولی است.
ثروتمندشدن، مشهورشدن، شناختهشدن در تمام دنیا، قدرتمند شدن یک پدیدهی بسیار معمولی است؛ چیز خاصی در آن نیست. ولی وقتی یک امپراطور از تاج و تخت خود پایین بیاید و مانند یک فقیر حرکت کند: این عجیبو غریب است، دیوانگی است، بسیار بسیار دیوانگی است.
اگر به سرکوبکردن دیوانگی خود ادامه بدهی…. دیوانگی همان منحصربهفردبودن تو است. دیوانگی فقط به این معنی است که عنصری در تو هست که نمیتواند با هیچکس دیگر در این دنیا سازگار باشد، عنصری که هرگز نمیتواند بخشی از ماشینِ جامعه باشد، عنصری که هرگز نمیتواند مهرهای در آن چرخ باشد. دیوانگی همین است. فردیت تو همان دیوانگی تو است.
جامعه خواهانِ فردیت تو نیست: جامعه ماشینهای کارآمد میخواهد، آدمآهنی میطلبد. جامعه انسانهای دیوانه را نمیخواهد: پیکاسوها را نمیخواهد، بوداها را نمیخواهد، بتهوونها و نیچهها را نمیخواهد ـــ نه. آنها گاهگاهی خوب هستند برای یک تغییر، ولی دنیا به تعداد زیادی از آنها نیاز ندارد. و اینها مردمانی بسیار مختلکننده هستند: آنان مفاهیم بسیاری را درهم میشکنند؛ آنان بیرحمانه بشریت را به سمت هدفی ناشناخته میکشانند. این افراد هرگز طرفدار چیزهای معمولی نیستند. چیزی فوقالعاده باید رخ بدهد، فقط آنوقت است که احساس راحتی میکنند. برای آنان چیزهای معمولی و مشترک بین همه، بیهوده و کسالتآور است.
جامعه این افراد را نمیخواهد. وگرنه، چرا باید مسیح مصلوب شود؟ جامعه نتوانست این مرد زیبا را تحمل کند. او یک درگاه دیوانگی را باز میکرد [یک عصیانگری برای کشف فردیت]، نهتنها برای خودش، بلکه برای دیگران هم.
جامعه افراد را تقریباً مُرده میخواهد.
جامعه فقط یک چیز را از افراد نیاز دارد: آنان باید کارآمد باشند. باید سخت کار کنند، بیشتر تولید کنند، اطاعت کنند، شهروندان خوبی باشند، بیسروصدا زندگی کنند و در سکوت بمیرند. آنان نباید هیچ سروصدایی در اطرافشان برپا کنند. حتی نباید آوازی بخوانند؛ نباید در خیابانها برقصند. آنان فقط باید طوری زندگی کنند که گویی هرگز زنده نبودهاند. آنان باید فقط مانند اعداد زندگی کنند و نه همچون افراد. آنان هرگز نباید فردیت خودشان را طلب کنند؛ نباید بگویند، “من هستم.” آنان باید برده باشند؛ نباید مردمانی آزاد باشند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
«بيدارى»
سخنرانی ۲۲ اکتبر ۱۹۷۶ پرسش پنجم: من با شما در سخنرانیها میخندم، در ناتاراج میرقصم، پس از نادابراهما گریه میکنم و فریاد میزنم، تنشهایم را در کندالینی تماشا میکنم و به نوای پرندگان گوش میدهم که با هم میخوانند، مخصوصاً در مراقبههایی که موسیقی دارند…
ادامه
برای دیوانگی [عصیانگری] نیاز به قدری هوشمندی هست. فقط بخشی از جامعهبودن نیاز به هوشمندی ندارد ـــ هر انسان احمق میتواند یک شهروند ایدهآل باشد!
در واقع، هرچه احمقتر باشی، بیشتر مطیع و کمتر عصیانگر خواهی بود. همیشه آماده هستی که تحت فرمان هر احمقی به خط بشوی و دستور بگیری. هر کسی که بلند فریاد بزند، به پای او خواهی افتاد؛ او رهبر تو خواهد شد.
ولی برای اینکه یک فرد باشی، نیاز به هوشمندی داری: یک هشیاری تیز مورد نیاز است؛ زیرا زندگی کردن بصورت یک فرد بسیار دشوار است. وقتی توسط افراد احمق، گُنگ و بیجان محاصره شدهای، بسیار دشوار است که زنده و سرحال و تپنده باشی. بسیار تنها خواهی بود.
میپرسی: میدانم که شما این دیوانگی را دوست دارید ـــ چطور خودم هم این را دوست داشته باشم؟
آن را بپذیر، از آن لذت ببر؛ اگر از آن لذت ببری، عشق رفتهرفته برمیخیزد. اتفاق بزرگی برایت درحال رخدادن است: چیزی بسیار بااهمیت و روحانی. فردیت تو خودش را اعلام میکند. شروع کردهای تا احساس کنی که یک فرد هستی؛ نه یک مهره در مکانیسمی که تو را احاطه کرده. بار دیگر با زندگی تپش داری. دوباره زاده میشوی. این یک تولد دوباره خواهد بود، تولد دوم. از آن لذت ببر!
تمام تلاش من در این آشرام این است که فضای مطلقی به شما بدهم که خودتان باشید. این بسیار دشوار است، زیرا این آشرام هم باید در این جامعه وجود داشته باشد. ولی بگذارید دشوار باشد ـــ این کار باید انجام شود. حتی اگر چند واحه و چند مکان کوچک هم باشد که در آنجا افراد را همچون دیوانه سرزنش نکنند، ما بهنوعی دنیایی جدید و جامعهای جدید را خلق خواهیم کرد. و این جامعهای برای آینده خواهد بود. این شکل وقایعی است که پیش خواهد آمد. این آشرام فقط یک دنیای مینیاتوری از دنیای آینده است، و شما پیشگامان هستید ـــ احساس برکت کنید که دنیایی جدید از انسانها را خلق میکنید؛ دنیایی که در آن انسان در آزادی زندگی میکند و در عین حال با احساس مسئولیتی عظیم.
یک نکته دیگر در مورد این پرسش مایلم بگویم: وقتی احساس میکنی که دیوانهای، کاملاً مجاز هستی تا دیوانه باشی ـــ ولی دیوانگی تو نباید به هیچکس دیگر تحمیل شود ـــ همین. وگرنه شروع میکنی به آزار و سرکوب کردن دیگری.
میخواهی نیمهشب با صدای بلند آواز بخوانی ـــ هیچ اشکالی ندارد ــــ ولی برو و از شهر دور بشو، زیرا اجازه نداری خواب دیگران را مختل کنی. فکر تو کاملاً خوب است: نیمهشب زمانی بسیار عالی است ـــ چه کسی نمیخواهد آواز بخواند؟ کاملاً خوب است؛ هیچ اشکالی در آن نیست؛ ولی دیگران در خواب هستند. نیازی نیست دیگران را آشفته کنی. من این را مسئولیت میخوانم.
آزادی برای تو؛ مسئولیت برای دیگران. اگر بتوانی خودت را بین این دو نگه داری، نوعی تعادل برمیخیزد. و اگر فرد مسئولی باشی، جامعه خیلی به تو فشار نخواهد آورد، زیرا تو سر راه آن نیستی. اگر غیرمسئول باشی، آنگاه جامعه مانع تو خواهد بود و اجازه نمیدهد که دیوانه باشی. پس مسئول بودن یک سیاست خوب نیز هست. اگر بخواهی واقعاً آزاد باشی، آنوقت باید مسئولیت هم بپذیری؛ وگرنه اجازهی آزادبودن به تو داده نخواهد شد. و تو چه هستی در برابر این جامعهی بزرگ؟ آنها میتوانند تو را خُرد کنند. اگر بتوانند مسیح را بکشند، اگر بتوانند سقراط را مسموم کنند، میتوانند هر کسی را نابود کنند. یک انسان بسیار شکننده است، مانند یک گُل ـــ میتواند به آسانی لِه شود.
پس اگر واقعاً بخواهی آزاد باشی، هرگز غیرمسئولانه رفتار نکن. فرد هرچه بیشتر خواهان آزادی خود باشد، باید بیشتر راههای مسئولیتپذیری را بیاموزد.
و اگر بتوانی در این مورد هشیار بمانی، آزادی بیشتر و بیشتر در دسترست خواهد بود. حتی در این جامعه هم میتوانی کاملاً آزادی بمانی ـــ من آزاد ماندهام، برای همین به تو میگویم. من هرگز کاری نکردهام که نخواسته باشم انجام دهم. فقط کارهایی را کردهام که میخواستم انجام دهم. ولی در اینصورت باید بسیار بسیار هوشمند باشی؛ باید بسیار بسیار گوشبهزنگ باشی. من انسانی دیوانه هستم ـــ بسیار بسیار دیوانه. ولی هیچ اشکالی در این نیست. من از این رنج نمیبرم ــ آن را جشن میگیرم.
شروع کن به لذتبردن از این دیوانگی خود و عشق بهدنبال آن خواهد آمد. عشق همیشه پس از لذت میآید و لذت همیشه در پیِ عشق میآید ـــ این دو باهم هستند.
یا با عشق شروع کن؛ یا اگر دشوار است، شروع کن به لذت بردن. اگر بتوانی دیوانگی خودت را دوست بداری، چه خوب ـــ لذت از آن بیرون خواهد آمد. اگر این سوال پیش بیاد که: چطور آن را دوست بدارم؟ آنوقت دوست داشتن را فراموش کن ـــ از آن لذت ببر و عشق به دنبال خواهد آمد. این دو باهم میآیند؛ یک پدیده هستند.
پایان
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
سخنرانی ۲۲ اکتبر ۱۹۷۶
بخش اول پرسش:
آیا تمام خواستهها یکی هستند؟
پاسخ
:در معنی نهایی، تمام خواستهها مانند هم هستند ـــ زیرا خواسته یعنی تو از آنچه که اکنون هستی رضایت نداری. خواسته، یک نارضایتی است. در اساس، خواسته اشتیاق برای چیزی است که وجود ندارد. خواسته در اساس شکایتی است برعلیه جهانِ هستی. تو در واقع میگویی: “من آنطور که میخواهم باشم، نیستم. این خانهای نیست که میخواهم در آن زندگی کنم، و این زنی نیست که میخواهم به او عشق بورزم و از او عشق دریافت کنم. این دنیایی نیست، این جامعهای نیست، این بدنی نیست، این ذهنی نیست که بتوانم با آن راضی باشم.”
خواسته یعنی نارضایتی، و خواسته یعنی امیدی در آینده ـــ که جایی باید وجود داشته باشد که در آنجا همهچیز با تو تنظیم باشد.
خواسته یعنی “من با دنیا، اینطور که هست، تنظیم نیستم؛ امید به دنیای دیگری بستهام که بتوانم با آن تنظیم باشم.” ولی تو در هیچکجا نمیتوانی تنظیم باشی، زیرا در تمام اوقات فقط یک چیز را یاد میگیری، و آن تنظیمنبودنِ تو است.
دیروز با زندگی تنظیم نبودی، پریرزو با آن تنظیم نبودی. در کودکی هیچ هماهنگی با دنیا نداشتی. در جوانی با آن تنظیم نبودی. در پیری با دنیا تنظیم نیستی. و امیدواری که: “فردا من با اوضاع تنظیم خواهم بود و اوضاع با من تنظیم خواهد شد!” و تمام زندگی با این تمرین و با این یادگیریِ “تنظیم نبودن” میگذرد! و تو همواره فراموش میکنی که فردا همیشه مانند دیروز خواهد بود.
در زبان هندی، ما برای هر دو مفهوم یک کلمه داریم: برای دیروز و فردا. این بسیار با اهمیت است ـــ یک واژه برای هر دو! ما دیروز را کل Kal میخوانیم و فردا را نیز کل Kal میخوانیم. این فقط به این معنی است که فردا هیچ چیز جز تکرار دیروز تو نخواهد بود؛ [با وجود این ناآگاهی تو] آیندهی تو چیزی جز تکرار گذشتهات نخواهد بود. پس منتظر فردا نباش زیرا آنوقت آینده فقط تکرار گذشته خواهد بود.
بیخواستهبودن یعنی بودن در اینکاینجا، راضی شده: هرچه که هست، خوب است؛ هرچه که هست، تنها چیزی است که میتواند باشد ـــ راه دیگری برایش نیست، نمیتواند طور دیگری باشد. زندگی چنین است و چنین زندگی میباید چنین بوده باشد. ناگهان آرامشی تو را فرامیگیرد.
فقط ببینید: من در این لحظه میبینم که آرامشی شما را فراگرفته است. با داشتن این لحظه، دیروزی وجود ندارد؛ فردایی وجود ندارد. گذشته در آن نیست، آینده در آن نیست ـــ شما فقط در اینکاینجا هستید.
این اکنونبودن nowness، این اینجابودن hereness، همان بیخواهشی desirelessness است. شما فقط از بودن با من راضی و خوشحال هستید.
این راهی است که باید تمام زندگیتان را چنین زندگی کنید. بگذارید این دامّای شما باشد ـــ راه شما.
هرلحظه، هرچه که هست، از آن لذت ببرید، آن را جشن بگیرید و از آن شاکر باشید.
پس در نهایت، تمام خواستهها مانند هم هستند، زیرا طبیعت خواسته یکی است. ولی اگر در مورد معنای نهایی خواسته فکر نکنی، آنوقت تفاوتهای بسیاری وجود دارند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
«بيدارى»
سخنرانی ۲۲ اکتبر ۱۹۷۶ بخش اول پرسش: آیا تمام خواستهها یکی هستند؟ پاسخ: در معنی نهایی، تمام خواستهها مانند هم هستند ـــ زیرا خواسته یعنی تو از آنچه که اکنون هستی رضایت نداری. خواسته، یک نارضایتی است. در اساس، خواسته اشتیاق برای چیزی است که وجود ندارد. خواسته…
سخنرانی ۲۲ اکتبر ۱۹۷۶
بخش دوم پرسش:
و خواستهی من برای عشق [رابطه] چیست؟
پاسخ
:خواسته برای عشق میتواند سه معنی داشته باشد ــ بستگی به تو دارد. ولی معنای نهایی به یقین یکی است، و آن معنا این است که تو با خودت خوشبخت نیستی؛ فکر میکنی با فرد دیگری خوشبخت خواهی بود.
حالا، این احمقانه است، چنین چیزی ممکن نیست. تو حتی با خودت خوشبخت نیستی؛ چگونه میتوانی با دیگری خوشبخت باشی؟ و فقط میتوانی ترتیبی بدهی با کسی زندگی کنی که او نیز با خودش خوشبخت نیست ـــ وگرنه چرا آن شخص اهمیتی به تو بدهد تا با تو زندگی کند؟!
میتوانی کسی را ترغیب کنی تا با تو زندگی کند، فقط به این شرط که او نیز در همین دام خواسته گرفتار باشد. اینک دو انسان ناراضی و ناخوشبخت باهم دیدار میکنند. اینک دو نفر که با خودشان خوشبخت نیستند با هم ملاقات میکنند! درخواست معجزه داری؟ معجزات اینگونه اتفاق نمیافتند!
دو انسان که با خودشان خوشبخت نیستند نمیتوانند همدیگر را خوشبخت کنند؛ آنان دو برابر ناخوشبخت میشوند، فقط همین.
این یک محاسبهی ساده است. آنها بسیار بسیار بدبخت خواهند شد. در واقع دو برابر هم نیست، بدبختی آنان چندین برابر خواهد شد زیرا بدبختی آنان با همدیگر برخورد میکند؛ از همدیگر خشمگین خواهند بود؛ از همدیگر انتقام خواهند گرفت. فکر میکنند که دیگری فریبکار بوده: “او به من باغی از گلهای سرخ را وعده داد و اینک هیچ اثری از وفای به عهد وجود ندارد!”
تمام وعدهها دروغشان اثبات میشود ـــ زیرا وقتی که خوشبخت نیستی چگونه میتوانی وعدهای بدهی؟ چگونه میتوانی چیزی ببخشی؟ نخست اینکه خودت آن را نداری؛ چگونه میتوانی آن را سهیم شوی؟ تو فقط میتوانی چیزی را ببخشی که آن را داشته باشی. اگر خوشبخت باشی میتوانی همان را با دیگری سهیم شوی؛ اگر خوشبخت نباشی، همان را سهیم میشوی. اگر غمگین باشی، اندوه خودت را سهیم میشوی.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
@shekohobidariroh
«بيدارى»
سخنرانی ۲۲ اکتبر ۱۹۷۶ بخش دوم پرسش: و خواستهی من برای عشق [رابطه] چیست؟ پاسخ: خواسته برای عشق میتواند سه معنی داشته باشد ــ بستگی به تو دارد. ولی معنای نهایی به یقین یکی است، و آن معنا این است که تو با خودت خوشبخت نیستی؛ فکر میکنی با فرد دیگری خوشبخت…
ادامه
میگویی: “خواستهی من برای عشق چیست؟”
این بستگی به تو دارد. نخست اینکه: میتواند خواستهای برای سکس باشد. این ساده است، خیلی پیچیده نیست ــ بسیار زمخت است. در واقع، اگر آن را عشق بخوانی درست نیست. ولی ما همهچیز را عشق میخوانیم! کسی میگوید “من عاشق بستنی هستم!” دیگری میگوید “من عاشق خانهام هستم. عاشق سگم هستم. عاشق زنم هستم. عاشق گُلف بازی هستم!” پس چه میتوان کرد؟!
عشق یکی از کلماتی است که بسیار بد مورد استفاده قرار گرفته؛ ما برای هزارویک چیز از آن استفاده میکنیم.
پس وقتی مردم نیاز بهسکس دارند، آن را عشق میخوانند. سکس، شکل بسیار ناقصِ عشق و ابتداییِ عشق است؛ فقط الفبای عشق است. سکس نمیتواند خیلی عمیق برود و خیلی رضایتبخش باشد.
و دوم: اینکه منظورت از “عشق” واقعاً عشق است. این یعنی که تو انسان خوشبختی هستی و مایلی خوشبختی خود را سهیم شوی. تو از خوشبختی خودت گرانبار شدهای.
وقتی عشق تو به معنی سکس باشد، فقط انرژی جنسی تو گرانبار شده و میخواهی آن را تخلیه کنی. سبب راحتی خواهد بود. مایلی کسی به تو کمک کند تا راحت بشوی. عشقِ جنسی بسیار جسمانی است.
اگر منظورت واقعاً “عشق” باشد، آنوقت باید خوشحال و راضی باشی و از زندگیات لذت ببری. آنگاه قلبت نیاز به جشنگرفتن دارد تا بتوانی آن را سهیم شوی. این سهیمشدن قلبی است.
سکس، سهیمشدن بدن است؛
عشق، سهیمشدن قلب است.
و یک امکان سوم هم وجود دارد که آن را نیایش میخوانم. وقتی حتی به ورای قلب رفته باشی، تمام وجودت نیاز به شکوفایی و بازشدن دارد؛ نیاز به سهیمکردن دیگران دارد؛ آنگاه یک نیایش است.
سکس بین دو بدن است؛ حتی میتواند با یک جسد بیجان انجام شود. این وقتی است که نزد یک فاحشه میروی. آن زن تنفروش آنجا نیست؛ فقط بدنش وجود دارد. آن زن بدنش را در اختیار تو قرار میدهد و خودش از بدن فرار میکند ـــ زیرا او هرگز عاشق تو نبوده، چطور میتواند آنجا باشد؟ او غایب میشود. این تمام هنرِ تنفروشی است. او برای تو غایب میشود؛ و کاملاً تو را فراموش میکند. شاید به دوستپسرش فکر کند؛ شاید رویایی در مورد او خلق کند و تو را کاملاً از یاد ببرد و فقط بدنش را در اختیار تو بگذارد. اما این یک بدن مُرده است؛ میتوانی از آن استفاده کنی؛ ولی این فقط یک وسیله است. این زشت است، بسیار زشت است: عشقبازی با یک جسد!
ولی من نمیگویم که این فقط با زنان تنفروش اتفاق میافتد ـــ میتواند بین تو و همسرت اتفاق بیفتد. شاید همسرت آنجا نباشد. اگر عشق وجود نداشته باشد، او چگونه میتواند آنجا باشد؟ در هنگام عشقبازی، زن یا شوهر تو شاید آنجا حضور نداشته باشد؛ شاید فقط انجام وظیفه میکند! آنگاه این بازهم تنفروشی است. شاید ازدواج یک نوع تن فروشی دایمی باشد، بیشتر رسمی و راحت و امن است؛ ولی تفاوتی در کیفیت ندارد ـــ شاید در کمّیت تفاوتی باشد، ولی در کیفیت هیچ تفاوتی ندارد.
هرگاه با کسی عشقبازی میکنی و او حضور ندارد، و یا خودت حضور نداری، آنگاه فقط بدنها حاضر هستند. و این یک رویداد ناآگاهانه و مکانیکی است.
اگر عاشق کسی باشی، باید برای او حضور داشته باشی؛ باید در حضور او حضور داشته باشی. دو حضور باهم دیدار میکنند و در هم ادغام میشوند و آنگاه شادی و آسایش و سکوت عظیمی وجود خواهد داشت.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
«بيدارى»
ادامه میگویی: “خواستهی من برای عشق چیست؟” این بستگی به تو دارد. نخست اینکه: میتواند خواستهای برای سکس باشد. این ساده است، خیلی پیچیده نیست ــ بسیار زمخت است. در واقع، اگر آن را عشق بخوانی درست نیست. ولی ما همهچیز را عشق میخوانیم! کسی میگوید “من عاشق…
ادامه
مردمان مذهبی بسیاری هستند که با سکس مخالف هستند زیرا هنوز عشق را درک نکردهاند. آنان از عشق فقط نخستین مفهوم زمخت را درک کردهاند ـــ سکس.
بنابراین پیوسته در مخالفت با سکس حرف میزنند. آنان زیبایی عشق را نشناختهاند؛ فقط سکسِ زشت را شناختهاند. اگر یک فرد مذهبی را یافتید که در مخالفت با سکس سخن میگوید، میتوانید یقین کنید که او هرگز عشق را نشناخته است.
و کسی که هرگز عشق را نشناخته، نمیتواند نیایش را بشناسد ـــ هرچقدر هم که تظاهر کند ـــ زیرا سکس در عشق پالایش مییابد و عشق در نیایش پالایش پیدا میکند. این یک سلسلهمراتب است؛ یک هِرم است: پایه سکس است و قلّه نیایش است و بین این دو، گسترهی عشق وجود دارد.
وقتی در حضور دیگری حضور داری، و در این حضور رضایت و شادی هست؛ سهیمشدن وجود دارد. عشق شاید به سکس تبدیل شود، شاید بُعد جنسی هم پیدا کند، ولی آنگاه سکس تصعید شده و بالا رفته و دیگر زمخت نیست؛ آنگاه خود سکس به ارتفاع بالاتری صعود کرده است. آنگاه کیفیت دیگری در خود دارد.
وقتی عاشق کسی باشی و سکس بطور خودانگیخته رخ بدهد، فقط همچون یک سهیمشدن ـــ نه اینکه طمعی برای آن باشد، نه اینکه آن را خواسته باشی، نه اینکه برایش نقشه کشیده باشی، نه اینکه در ذهن تو بوده باشد، ابداً ذهنی نبوده ـــ تو فقط حضورت را سهیم شدهای و از این سهیمشدن، حتی بدنها نیز شروع میکنند به ملاقات همدیگر و ذوبشدن در هم…آنگاه سکس نیز متفاوت خواهد بود.
در عشق، سکس یا ناپدید میشود و یا متحول میگردد. نخست متحول میشود و سپس ناپدید میگردد. و آنگاه یک کیفیت دیگر و بالاتر از عشق طلوع میکند ـــ که نیایش است.
در نیایش، سکس باقی نمانده است. عشق فقط در وسط و بین نیایش و سکس وجود دارد.
در عشق، این هردو امکان هست: عشق شاید به خودِ ریشههایش، به سکس، منتشر شود؛ و گاهی هم عشق به اوج قلهی نیایش صعود میکند.
وقتی عاشق کسی باشی، گاهی بصورت جنسی عشق خود را تجربه میکنی؛ و گاهی در نیایش آن را تجربه میکنی. عشق به هر دو ساحل منتشر میشود.
عشق یک رودخانه است: هر دو ساحل را لمس میکند. حتی گاهی بدن و آن شخص چنان دچار دگردیسی میشود که تو یک خدا یا یک الهه را خواهی دید. تا وقتی که شروع نکنی به احساس حضور دیگری همچون یک موجود الهی، نیایشی وجود نخواهد داشت.
وقتی وارد نیایش میشوی، سکس کاملاً ناپدید میشود. از نیایش سقوط به سکس ممکن نیست. نیایش آن ساحل دیگر است. و از سکس، تماس با نیایش ممکن نیست ـــ سکس آن ساحل دیگر است. این دو بسیار از هم دور هستند. ایندو در عشق باهم دیدار میکنند.
بنابراین عشق پیچیدهترین پدیده در تجربهی انسانی است؛ زیرا در عشق ملاقاتی بین دو ساحل صورت میگیرد.
در عشق مادّه و انرژی باهم دیدار میکنند، بدن با روح ملاقات میکند؛ خالق و مخلوق باهم دیدار میکنند. هرگز فرصت را برای رشدکردن در عشق از دست نده.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
طریقهی صحبت کردن شما با دیگران میتواند به آنها مسرّت، شادی، خویشباوری، امید، اعتماد و روشنگری را ارائه دهد.
صحبتکردن آگاهانه یک تمرین عمیق است.
#تیچ_نات_هان
@shekohobidariroh
صحبتکردن آگاهانه یک تمرین عمیق است.
#تیچ_نات_هان
@shekohobidariroh
«بيدارى»
ادامه مردمان مذهبی بسیاری هستند که با سکس مخالف هستند زیرا هنوز عشق را درک نکردهاند. آنان از عشق فقط نخستین مفهوم زمخت را درک کردهاند ـــ سکس. بنابراین پیوسته در مخالفت با سکس حرف میزنند. آنان زیبایی عشق را نشناختهاند؛ فقط سکسِ زشت را شناختهاند. اگر…
ادامه
پرسیدهای: “آیا تمام خواستهها یکی هستند؟ خواستهی من برای عشق چیست؟”
[آخرین نکته:] تویی که باید مشاهده کنی، تویی که باید نظاره کنی. در مورد احساسات خودت بسیار روشن باش. اگر تمایلات جنسی است، چیزی برای پنهانکردن وجود ندارد، موجب نگرانی نیست ــ طبیعی است. سعی کن آن را درک کنی. و کمک کن تا بیشتر به سمت عشق برود ـــ بیشتر و بیشتر به سمت وجود آن شخص و کمتر و کمتر به سمت بدن.
اگر احساس میکنی که عشق است، پس کمک کن تا انرژیات به سمت نیایش برود. آنگاه آن شخص را دوست بدار، ولی الوهیت را به یاد بیاور. آنوقت او را در آغوش بگیر، ولی به یاد خداوند باش. آنگاه دست معشوق را بگیر ولی به یاد داشته باش که آن دست به خدا تعلق دارد. سپس بگذار این یادآوری عمیقتر و عمیقتر برود.
من نمیتوانم پاسخی به تو بدهم ـــ خودت باید آن را پیدا کنی. حتی اگر پاسخی به تو بدهم، آن را به روش خودت تفسیر خواهی کرد. شاید من در مورد نیایش صحبت کنم، ولی اگر انرژی تو در سکس گیر کرده باشد، تو آن پاسخ را بصورت جنسی تفسیر خواهی کرد.
من سالهاست که گفتهام دیانت پلی است بین سکس و فراآگاهی. تمام انواع مردم آن را شنیدهاند. آنان که وسواس سکس را دارند فکر میکنند، “بسیار خوب، پس سامادی نیز سکس است!” آنان سامادی را به سکس تنزّل میدهند. اما آنان که واقعاً در جریان سامادی قرار دارند، بسیار خوشحال میشوند و میگویند “خوب است، پس اینک نیازی نیست که چیزی را محکوم کنیم ــ حتی سکس نیست عنصری از سامادی را در خود دارد. میتوانیم آن را بپذیریم، آن را جذب کنیم و میتوانیم در آرامشی عمیق باشیم، زیرا وقتی تضادی نباشد، آرامش وجود دارد.”
من با افراد بسیار زیادی صحبت کردهام، ولی آنان همیشه به راههای خودشان درک میکنند. بگذارید لطیفهای بگویم قبل از اینکه به خواب بروید:
* ملانصرالدین نزد پزشک خودش رفت. او بسیار سالخورده و فرتوت و ضعیف شده است. دکتر به او گفت: “نصرالدین، از زندگی عشقی خودت برایم بگو، زیرا بهنظر میرسد که خیلی زیاد انرژی هدر میدهی.”
ملا گفت: “زندگی عشق من بسیار ساده است: من هفتهای چهار بار با زنم معاشقه میکنم؛ چهار بار در هفته با منشی خودم عشقبازی میکنم؛ و چهاربار در هفته با ماشیننویس خودم عشقبازی میکنم.”
دکتر وحشتزده شد و گفت: “نصرالدین، تو خودت را خواهی کشت! وقتش رسیده که با دستهایت کاری بکنی!”
نصرالدین گفت: “آن را هم چهار بار در هفته انجام می دهم!”
ادراک تو فقط درک خودت است. حتی اگر در مورد نیایش هم صحبت کنم، بازهم هر طور که درک میکنی آن را خواهی فهمید. پس بهتر است که خودت نظاره کنی، بهتر است که وارد ذهن خودت و عملکرد آن بشوی.
فقط یک چیز مایلم به تو بگویم:
سرزنش نکن، هرگز محکوم نکن. ذهن سرزنشگر هرگز نمیتواند زندگی را درک کند. هرگز قضاوت نکن. هرگز ارزیابی نکن. فقط یک ناظر ساده باش. زیرا وقتی قضاوتی را داری، آنگاه به ذهنت اجازه نمیدهی تا خودش را کاملا باز نگه دارد ــ قضاوت تو یک مانع میشود. اگر پیشاپیش متقاعد شده باشی که سکس گناه است، آنوقت چگونه میتوانی با جنسیت خودت روبهرو شوی؟ آن را پوشش میدهی؛ خودت را فریب خواهی داد: آن را توجیه خواهی کرد. کلمات، راهها و فلسفههایی پیدا میکنی تا آن را مخفی کنی.
هرگز هیچ تعصباتی حمل نکن، تا جهانِ هستی برایت شفّاف شود. و هرآنچه که هست هرچه که باشد، خوب است. ذهن خودت است، بدن خودت و انرژی خودت است. نخستین الزام اصلی این است که آن را به روشنی ببینی، و از آن دیدگاه اوضاع شروع به حرکت میکند. اگر سکس باشد، جای نگرانی نیست. خوب است که ناتوانی جنسی نداری! ـــ به این فکر کن! اگر سکس است، خوب است: انرژی داری. حالا میتوانی از آن انرژی استفاده کنی. آیا هرگز شنیدهاید که کسی ناتوانی جنسی داشته باشد و به اشراق رسیده باشد؟ من نشنیدهام. و باور کنید، چنین اتفاقی نیفتاده است ـــ نمیتواند اتفاق بیفتد. مردی که ناتوانی جنسی داشته باشد، فقیرترین انسان در دنیاست زیرا اشراق نمیتواند برای او رخ بدهد. حتی اگر تلاش کند، نمیتواند اتفاق بیفتد ـــ زیر او از همان ابتدا هیچ انرژیای ندارد که آن را متحول کند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
«بيدارى»
ادامه پرسیدهای: “آیا تمام خواستهها یکی هستند؟ خواستهی من برای عشق چیست؟” [آخرین نکته:] تویی که باید مشاهده کنی، تویی که باید نظاره کنی. در مورد احساسات خودت بسیار روشن باش. اگر تمایلات جنسی است، چیزی برای پنهانکردن وجود ندارد، موجب نگرانی نیست ــ طبیعی…
ادامه
و بگذارید یک حقیقت دیگر هم برایتان بگویم: هرگاه اشراق رخ داده، برای فردی اتفاق افتاده که نیروی جنسی فراوانی داشته است ــ همیشه! زیرا هرچه انرژی بیشتر باشد…. میتوانی روی آن سوار شوی. اشراق برای افراد بهاصطلاح وِلَرم اتفاق نمیافتد ـــ آنان در ولرم بودن خودشان گیر کردهاند. اشراق برای افراد بسیار داغ اتفاق افتاده.
بودا بسیار داغ بود. او یک زندگی بسیار متنوع جنسی داشت و به همین سبب بیشتر و بیشتر به ادراک رسید. و یک روز وقتی هشیار شد که چقدر انرژی بیجهت بیرون ریخته، شروع کرد بههدایتکردن آن انرژی در جهتی متفاوت ـــ به سمت عشق، نیایش، مِهر و مراقبه.
در دنیا فقط یک انرژی وجود دارد و آن انرژی جنسی است. حتی اگر جهان هستی بخواهد چیزی را خلق کند، باید از طریق سکس آن را خلق کند. نوزاد، زندگی جدید، از طریق سکس خلق میشود. گُلی شکفته میشود [این از طریق گردهافشانی رخ میدهد] ــ این انرژی جنسی است. فاخته به خواندن ترانهاش ادامه میدهد ـــ از انرژی جنسی اوست که میخواهد جاذبهای برای جنس مخالفش ایجاد کند.
فقط به اطرافت نگاه کن! تمام دنیا با انرژی جنسی در تپش است. تنها انرژی موجود همین است. سکس، مادّهایست که تمام کائنات از آن ساخته شده. پس آن را محکوم نکن. بر امواج آن سوار شو، بر امواج پرخروش آن…. و شروع میکنی به احساس ابعادی جدید، ارتفاعات جدید.
نخستین ورودی درِ عشق خواهد بود؛ و دومین در، نیایش خواهد بود. ولی تو فقط از جایی که هستی میتوانی شروع کنی. پس نخستین چیزی که باید مطلقاً از آن مطمئن باشی، جایی است که اینک هستی ـــ و فقط خودت هستی که میتوانی از آن مطمئن باشی.
تماشا کن…. و فقط به توجهکردن ادامه بده. و اگر سرزنش نکنی، اگر توجیه نکنی، اگر خوب و بد نگویی، اگر یک خلوصگرای اخلاقمدار نباشی، اگر فقط یک ناظر خالص باشی؛ قادر به دیدن خواهی بود ــ زیرا همه چیز در درون خودت است: جایی که انرژی وجود دارد. و وقتی شناختی که کجاست، شروع به کار کن.
اگر تمایلات تو در مرکز سکس جمع شده، پس جای نگرانی نیست. فقط یک چیز را به یاد داشته باش: هرگز با کسی که عاشق او نیستی عشقبازی نکن. این یک انحراف است ـــ زیرا آنوقت دچار وسواس سکس خواهی شد. فقط با کسی عشقبازی کن که واقعاً عاشق او باشی؛ زیرا وقتی عاشق کسی باشی، خودِ آن عشق انرژی را به سمت بالا هدایت میکند.
فقط وقتی رابطهی جنسی داشته باش که یک رابطهی عاشقانه وجود داشته باشد، تا سکس و عشق باهم مرتبط شوند. و عشق یک مرکز بزرگتر و بالاتر است. وقتی سکس به سطح عشق رسید، شروع میکند به بالا رفتن.
هرگاه احساس کردی که عاشق هستی، آنوقت هرگز برای نیایش به معبد یا مسجد یا کلیسا نرو ــــ این عملی احمقانه است. آنگاه همان کاری را بکن که از ابتدا کرده بودی: نخستین نیایش تو باید با معشوق خودت اتفاق بیفتد. یا قبل از همآغوشی نیایش کن؛ یا پس از آن ـــ و سومین حالت بهترین است ـــ وقتی در حال معاشقه هستید، بگذارید نیایش وجود داشته باشد.
اگر عشق بتواند با نیایش متصل شود، آنوقت میتواند توسط نیایش به بالا کشیده شود. عشق باید انرژی جنسی را بهبالا ببرد و سپس نیایش باید انرژی عشق را به بالا بکشاند. وقتی در نقطهی نیایش، در ساهاسرار Sahasrar ـــ آن نیلوفر هزارگلبرگ در سر ـــ باشی؛ آن گل باز و شکفته میشود. فقط در لحظات نیایش باز میشود.
اینها سه مرکز اصلی هستند:
مرکز سکس، مرکز قلب و ساهاسرار Sahasrar ـــ نیلوفر هزار گلبرگ.
مرکز قلب درست بین این دو قرار دارد، بین ساهاسرار و مرکز سکس.
جادهها از مرکز قلب به هر دو مرکز میروند. هیچکس نمیتواند از مرکز سکس مستقیم به ساهاسرار جهش کند؛ فرد باید از عشق و از مرکز قلب عبور کند. از مرکز قلب میتوانی در دو جهت حرکت کنی ـــ هیچ اشکالی در این نیست. وقتی به ساهاسرار رسیدی، به آن شکوفایی نهایی درون دست یافتی؛ آنگاه از افراط در سکس و از جنسیتزدگی هیچ باقی نمیماند.
در سکس نیایشی وجود ندارد. در نیایش، سکس وجود ندارد. در عشق هردو باهم دیدار میکنند و ممزوج میشوند. برای همین است که من بارها تکرار میکنم: عشق دروازهی ورود به این دنیا است، یا ورود به دنیای دیگر. عشق دروازهی ایست که به هر دو راه باز میشود.
حق با مسیح است وقتی میگوید: خدا عشق است. ولی من مایلم به شما بگویم: عشق، خدا است.
* یک کودک خردسال از من سوال کرد “اسم شما چیست؟”
گفتم “اسم من عشق است.”
و بگذارید این اسم شما هم باشد.
وقتی درک کردید که عشق چیست، زندگی را درک کردهاید. هرآنچه را که نیاز به فهمیدن داشته باشد، فهمیدهاید.
پایان
#اشو 📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh