کارما
سرنوشت آدمی چگونه شکل میگیرد؟
کارمای واقعی تفکر کردن است. تفکر عینیت مییابد و به عمل تبدیل میشود.
اگر به ذهنتان اجازه دهید به افکار آموزنده بپردازد شخصیتی اصیل مییابید. اگر افکار منفی را در سر بپرورانید شخصیتی پست و فرومایه پیدا میکنید. بنابراین با پرورش افکار والا شخصیت اصیل خود را شکل میدهید.
شما عملی را میکارید و عادتی را برداشت میکنید، عادتی را میکارید و شخصیتی را برداشت میکنید. شخصیتی را میکارید و سرنوشت را برداشت میکنید. بنابراین سرنوشت ساخته و پرداختهی خود شماست.
شما باید مراقب تک تک افکار، سخنان و اعمال خود باشید. ارادهی انسان همواره آزاد بوده و خواهد بود. اما خودخواهی این آزادی را تضعیف کرده است.
آدمی میتواند با خلاصی از علایق پست، ارادهی خود را تصفیه کرده و آن را قوی و فعال سازد.
#سوامی_شیواناندا
@shekohobidariroh
سرنوشت آدمی چگونه شکل میگیرد؟
کارمای واقعی تفکر کردن است. تفکر عینیت مییابد و به عمل تبدیل میشود.
اگر به ذهنتان اجازه دهید به افکار آموزنده بپردازد شخصیتی اصیل مییابید. اگر افکار منفی را در سر بپرورانید شخصیتی پست و فرومایه پیدا میکنید. بنابراین با پرورش افکار والا شخصیت اصیل خود را شکل میدهید.
شما عملی را میکارید و عادتی را برداشت میکنید، عادتی را میکارید و شخصیتی را برداشت میکنید. شخصیتی را میکارید و سرنوشت را برداشت میکنید. بنابراین سرنوشت ساخته و پرداختهی خود شماست.
شما باید مراقب تک تک افکار، سخنان و اعمال خود باشید. ارادهی انسان همواره آزاد بوده و خواهد بود. اما خودخواهی این آزادی را تضعیف کرده است.
آدمی میتواند با خلاصی از علایق پست، ارادهی خود را تصفیه کرده و آن را قوی و فعال سازد.
#سوامی_شیواناندا
@shekohobidariroh
❤17👍3🔥3
هر اتفاقی که رخ دهد، چیزی در اینجا هست که برای آن اتفاقى رخ نخواهد داد.
برای آن هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد.
#موجی
@shekohobidariroh
برای آن هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد.
#موجی
@shekohobidariroh
👍12❤11
جمعیت دنیا باید کاهش پیدا کند؛ و آن هم به فوریت؛ با کاهش جمعیت این قساوتها و بیرحمیها متوقف خواهد شد.
مردم نیاز به فضای خاص خودشان را دارند؛ این فضا به آنها یک آزادی معنوی میبخشد. همه میخواهند در رفاه و راحتی زندگی کنند ـــ این طبیعی است. ولی این زمین کوچک نمیتواند از جمعیت خیلی زیاد حمایت کند.
پاپها، آیتالله خمینی، شانکاراچاریاها [تمام مردمان بهاصطلاح روحانی که خواهان افزایش جمعیت هستند]، تمام آنها باید به حبس ابد محکوم شوند. آنها حیواناتی وحشی هستند که در دنیا رها شدهاند! باید نخست آنها را رام کرد و اگر رام شدند، میتوانند وارد یک سیرک شوند ـــ ولی نباید دوباره وارد دنیا شوند.
جمعیت دنیا باید یک چهارم آنچه اکنون هست بشود. آنوقت همه بقدر کافی فضا در اختیار دارند ـــ بیشتر از کافی! همه راضی و خشنود خواهند بود و تغذیه میشوند.
و دنیا فقط به یک چیز نیاز دارد ـــ نه کتابهای مذهبی، فقط یک روش ساده برای دستیابی به سکوت ذهن، روشی برای بازگشت و شناخت خویش، آمدن به مرکز درون. این مرکز همان معبد، کنیسا و کلیسا است. هیچ کلیسا و معبد و مسجد دیگری وجود ندارد.
جای دیگر نرو.
به درون برو.
و بهشت تو در آنجاست، خرد و زندگی جاودان تو آنجاست. انسانی که خرد و زندگی جاودان خود را بشناسد نمیتواند مانند مردم دیگر روی زمین رفتار کند.
هر سیاستمدار باید اجباراً در یک مدرسهی مراقبه حضور داشته باشد و تا وقتی که از آنجا فارغالتحصیل نشود نباید بتواند به هیچ مقام سیاسی برسد. تمام سیاستمداران، تا مراقبهگون نشوند، صلاحیت مقام خود را ندارند. اگر شرافتی در خود دارند باید بیدرنگ از مقام خود استعفا بدهند. آنان خودشان را نمیشناسند، در آن مقام چه میکنند؟ آنان خودشان را نمیشناسند ولی کنترل زندگی میلیونها انسان را در اختیار دارند!
دیانت من فقط از یک کلمه تشکیل شده: مراقبهگونبودن. دعا در آن نیست، زیرا کسی وجود ندارد که نزد او دعا کنی. تو اینجا هستی، یک واقعیت. چرا به درون نروی و درنیابی که زندگی تو از کجا میآید، منبع حیات تو چیست؟ منبع هوشمندی تو چیست؟ منبع عشق تو کجاست؟
عمیقاً به درون خود برو، و تعجب خواهی کرد که نفرت، خشم، حسادت همگی در پیرامون وجود دارند. در مرکز درونی وجودت فقط عشق و عشق و عشق وجود دارد. و وقتی به آنجا برسی شکوفا خواهد شد و در سراسر پیرامون تو منتشر میشود.
و درست مانند وقتی که نور را به اتاقی تاریک بیاوری تاریکی ناپدید میشود؛ لحظهای که سکوت، عشق و آرامش خود را به پیرامون بیاوری، تمام آن تاریکی که از حسادت، خشونت، نفرت، رقابت و خشم تشکیل شده، ناپدید خواهد شد. تو نباید در موردشان کاری بکنی؛ نباید آنها را کنترل کنی: زیرا دیگر ابداً وجود ندارند.
تو نمیتوانی تاریکی را کنترل کنی: وقتی تاریکی وجود دارد شمعی روشن را وارد کن یا شمعی را که پیشاپیش در آنجا هست روشن کن. و پس از آمدن نور، هرگز نمیپرسی “حالا با تاریکی چه کنم؟” فقط وجود ندارد.
بشریت فقط یک ابزار برای نجات خود دارد و آن مراقبه است. هر چیزِ دیگر شکست خورده است.
مراقبه (درونپویی) را آزمایش کنید.
به شما گفتم که در این چهار سال هیچ عمل خلاف و غیرقانونی در اینجا [در این آشرام] صورت نگرفته. دلیلش این است: مردم مراقبه میکنند. رقابتی وجود ندارد، دزدی وجود ندارد، کسی به دیگری آسیب نمیزند. هیچکس خودش را برتر از بقیه نمیداند. و ما برابری را تدریس نمیکنیم، ما کمونیست نیستیم! کمونیسم منسوخ شده است.
ما مراقبهگونبودن را آموزش میدهیم، و احساس برابری بهخودیِ خودش میآید. نیازی ندارید تا دیکتاتوری طبقهی کارگر را تحمیل کنید تا مردم را برابر سازید. هرچیزی که تحمیل شده باشد مدت زیادی دوام نخواهد آورد، زیرا هرچه را که در عمق وجود سرکوب کرده باشید، وجود دارد. و انرژی بیشتر و بیشتری جمع میکند؛ به یک سرطان تبدیل میشود. برابری را نمیتوان تحمیل کرد.
ولی انسانی که قلبی عاشق دارد، خودش را برتر از دیگران یا کمتر از دیگران احساس نمیکند. این دو عقده: عقدهی خودبرتربینی و عقدهی حقارت از وجود او ناپدید میشوند. او درست مانند یک درخت یا یک ابر یا یک کوه از وجود خودش لذت میبرد.
و لحظهای که شروع کنی به لذت بردن از وجود خودت، دیگر نمیتوانی به کسی آسیب بزنی. غیرممکن است.
تو فقط وقتی میتوانی به کسی آسیب بزنی که خودت آسیب دیده باشی و آن زخمها را در درونت حمل کنی. وقتی شفا یافتی و تمامیت پیدا کردی، دیدگاهت نسبت به دیگران تغییر خواهد کرد. نمیتوانی سرزنش کنی، نمیتوانی دیگری را تحقیر کنی. عشق تو چنین اجازهای به تو نمیدهد.
#اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا: از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
مترجم: م.خاتمی / اردیبهشت ۱۴۰۳
@shekohobidariroh
مردم نیاز به فضای خاص خودشان را دارند؛ این فضا به آنها یک آزادی معنوی میبخشد. همه میخواهند در رفاه و راحتی زندگی کنند ـــ این طبیعی است. ولی این زمین کوچک نمیتواند از جمعیت خیلی زیاد حمایت کند.
پاپها، آیتالله خمینی، شانکاراچاریاها [تمام مردمان بهاصطلاح روحانی که خواهان افزایش جمعیت هستند]، تمام آنها باید به حبس ابد محکوم شوند. آنها حیواناتی وحشی هستند که در دنیا رها شدهاند! باید نخست آنها را رام کرد و اگر رام شدند، میتوانند وارد یک سیرک شوند ـــ ولی نباید دوباره وارد دنیا شوند.
جمعیت دنیا باید یک چهارم آنچه اکنون هست بشود. آنوقت همه بقدر کافی فضا در اختیار دارند ـــ بیشتر از کافی! همه راضی و خشنود خواهند بود و تغذیه میشوند.
و دنیا فقط به یک چیز نیاز دارد ـــ نه کتابهای مذهبی، فقط یک روش ساده برای دستیابی به سکوت ذهن، روشی برای بازگشت و شناخت خویش، آمدن به مرکز درون. این مرکز همان معبد، کنیسا و کلیسا است. هیچ کلیسا و معبد و مسجد دیگری وجود ندارد.
جای دیگر نرو.
به درون برو.
و بهشت تو در آنجاست، خرد و زندگی جاودان تو آنجاست. انسانی که خرد و زندگی جاودان خود را بشناسد نمیتواند مانند مردم دیگر روی زمین رفتار کند.
هر سیاستمدار باید اجباراً در یک مدرسهی مراقبه حضور داشته باشد و تا وقتی که از آنجا فارغالتحصیل نشود نباید بتواند به هیچ مقام سیاسی برسد. تمام سیاستمداران، تا مراقبهگون نشوند، صلاحیت مقام خود را ندارند. اگر شرافتی در خود دارند باید بیدرنگ از مقام خود استعفا بدهند. آنان خودشان را نمیشناسند، در آن مقام چه میکنند؟ آنان خودشان را نمیشناسند ولی کنترل زندگی میلیونها انسان را در اختیار دارند!
دیانت من فقط از یک کلمه تشکیل شده: مراقبهگونبودن. دعا در آن نیست، زیرا کسی وجود ندارد که نزد او دعا کنی. تو اینجا هستی، یک واقعیت. چرا به درون نروی و درنیابی که زندگی تو از کجا میآید، منبع حیات تو چیست؟ منبع هوشمندی تو چیست؟ منبع عشق تو کجاست؟
عمیقاً به درون خود برو، و تعجب خواهی کرد که نفرت، خشم، حسادت همگی در پیرامون وجود دارند. در مرکز درونی وجودت فقط عشق و عشق و عشق وجود دارد. و وقتی به آنجا برسی شکوفا خواهد شد و در سراسر پیرامون تو منتشر میشود.
و درست مانند وقتی که نور را به اتاقی تاریک بیاوری تاریکی ناپدید میشود؛ لحظهای که سکوت، عشق و آرامش خود را به پیرامون بیاوری، تمام آن تاریکی که از حسادت، خشونت، نفرت، رقابت و خشم تشکیل شده، ناپدید خواهد شد. تو نباید در موردشان کاری بکنی؛ نباید آنها را کنترل کنی: زیرا دیگر ابداً وجود ندارند.
تو نمیتوانی تاریکی را کنترل کنی: وقتی تاریکی وجود دارد شمعی روشن را وارد کن یا شمعی را که پیشاپیش در آنجا هست روشن کن. و پس از آمدن نور، هرگز نمیپرسی “حالا با تاریکی چه کنم؟” فقط وجود ندارد.
بشریت فقط یک ابزار برای نجات خود دارد و آن مراقبه است. هر چیزِ دیگر شکست خورده است.
مراقبه (درونپویی) را آزمایش کنید.
به شما گفتم که در این چهار سال هیچ عمل خلاف و غیرقانونی در اینجا [در این آشرام] صورت نگرفته. دلیلش این است: مردم مراقبه میکنند. رقابتی وجود ندارد، دزدی وجود ندارد، کسی به دیگری آسیب نمیزند. هیچکس خودش را برتر از بقیه نمیداند. و ما برابری را تدریس نمیکنیم، ما کمونیست نیستیم! کمونیسم منسوخ شده است.
ما مراقبهگونبودن را آموزش میدهیم، و احساس برابری بهخودیِ خودش میآید. نیازی ندارید تا دیکتاتوری طبقهی کارگر را تحمیل کنید تا مردم را برابر سازید. هرچیزی که تحمیل شده باشد مدت زیادی دوام نخواهد آورد، زیرا هرچه را که در عمق وجود سرکوب کرده باشید، وجود دارد. و انرژی بیشتر و بیشتری جمع میکند؛ به یک سرطان تبدیل میشود. برابری را نمیتوان تحمیل کرد.
ولی انسانی که قلبی عاشق دارد، خودش را برتر از دیگران یا کمتر از دیگران احساس نمیکند. این دو عقده: عقدهی خودبرتربینی و عقدهی حقارت از وجود او ناپدید میشوند. او درست مانند یک درخت یا یک ابر یا یک کوه از وجود خودش لذت میبرد.
و لحظهای که شروع کنی به لذت بردن از وجود خودت، دیگر نمیتوانی به کسی آسیب بزنی. غیرممکن است.
تو فقط وقتی میتوانی به کسی آسیب بزنی که خودت آسیب دیده باشی و آن زخمها را در درونت حمل کنی. وقتی شفا یافتی و تمامیت پیدا کردی، دیدگاهت نسبت به دیگران تغییر خواهد کرد. نمیتوانی سرزنش کنی، نمیتوانی دیگری را تحقیر کنی. عشق تو چنین اجازهای به تو نمیدهد.
#اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا: از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
مترجم: م.خاتمی / اردیبهشت ۱۴۰۳
@shekohobidariroh
❤27👍8🙏4
درود به همراهان گرامی
بعد از یک هفته دوری اجباری، دوباره در خدمتتون هستم.
امیدوارم هر کجا که هستید وجود نازنینتون سلامت باشه و مثل همیشه پر از عشق و انرژی باشید. 🙏🌺
بعد از یک هفته دوری اجباری، دوباره در خدمتتون هستم.
امیدوارم هر کجا که هستید وجود نازنینتون سلامت باشه و مثل همیشه پر از عشق و انرژی باشید. 🙏🌺
❤35🥰1
❤️
دی پیر مِی فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
دی پیر مِی فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
❤26🔥7
«بيدارى»
سخنرانی ۲۵ اکتبر ۱۹۷۶ راه بودا بعنوان “راهِ نفی” شناخته شده ـــ طریقت نفیکردن. این نگرش و این رویکرد را باید درک کنید. رویکرد بودا منحصربهفرد است. تمام ادیان دیگر دنیا یک هدف دارند: آن را خدا بخوانید، یا موکشا، یا رهایی یا رستگاری؛ ولی در تمام آنها هدفی…
ادامه
بر اساس رویکرد بودا، در ابتدای بیابتدای جهانِ هستی، خواب مطلق وجود داشت؛ جهان هستی سخت خفته بود: آنچه هندوها آن را سوشوپتی sushupti میخوانند ـــ خواب عمیقِ بدون رویا.
تمامی هستی در سوشوپتی خفته بود. هیچ حرکتی وجود نداشت؛ همهچیز در استراحت بود ــــ چنان کامل و عمیق در استراحت بود که میتوانی بگویی ابداً وجود نداشت.
وقتی هر شب وارد سوشوپتی میشوی، وقتی رویا وجود ندارد؛ بار دیگر وارد همان هیچیِ ازلی میشوی. و اگر در طول شب لحظاتی از آن هیچی ازلی را نداشته باشی، احساس تازگی و سرزندگی نخواهی داشت.
تو معمولاً تمام شب را خواب میبینی و در تختخوابت از این پهلو به آن پهلو میشوی و در بامداد احساس خستگی بیشتر میکنی؛ بیشتر از وقتی که به رختخواب رفتی. نتوانستی در آن حال حل بشوی، نتوانستی خودت را گم کنی.
اگر در حالت سوشوپتی، در وضعیت بدون رویا، بوده باشی؛ بهاین معنی است که وارد آن ابتدای بیابتدا شدهای. انرژی از آنجا میآید. از آنجاست که تازه و سرحال میشوی. دوباره پر از عصارهی حیات و شوق زندگی میشوی.
بودا میگوید آن چیز در ابتدا وجود داشته، ولی آن را ابتدای بیابتدا میخواند. چیزی مانند سوشوپتی بوده و عمیقاً ناخودآگاه بوده؛ هیچ آگاهی در آن وجود نداشته. آن خواب عمیق درست مانند سامادی بوده، فقط با یک تفاوت: در سامادی، فرد کاملاً بیدار است. در سوشوپتی، در آن حالت خواب عمیق بدون رویا، آگاهی وجود نداشت، حتی یک شعله از آگاهی وجود نداشت ـــ شبی تاریک بوده. این همچنین وضعیت ستچیتآناندا SatChitAnanda است؛ ولی وضعیتی ناخودآگاه است.
در بامداد، وقتی بیدار میشوی، میگویی “شب خیلی خوبی بود، خواب عمیقی داشتم. خیلی آرامشبخش و پر از سرور بود.” ولی این را در بامداد میگویی؛ وقتی که واقعاً در خواب هستی، هشیار نبودی؛ مطلقاً ناهشیار بودی. وقتی بامداد از خواب بیدار میشوی به عقب نگاه میکنی و تشخیص میدهی که، “بله، خواب خیلی خوبی داشتم.”
وقتی شخصی در سامادی به بیداری میرسد: آنگاه او تشخیص میدهد: “تمام زندگانیهایم در گذشته، همه پر از سرور بودند. من در یک دنیای جادویی و افسانهای بودم. هرگز رنجور نبودهام.” ولی این را آنوقت میتوانی بگویی وهماکنون نمیتوانی این را تشخیص بدهی ـــ چون ناهشیار هستی.
آن وضعیت ازلی پر از سرور بوده، ولی کسی نیست که آن را تشخیص بدهد و از آن آگاه شود. درختان هنوز در آن حالت ازلی زندگی میکنند؛ کوهستانها و اقیانوس و ابرها و صحراها هنوز هم در همان حالت ازلی وجود دارند. این حالتِ ناهشیاری و ناخودآگاهی است.
بودا این را “هیچی”، هیچیِ خالص میخواند زیرا در آنجا هیچ تمایز و هیچ نشانهای وجود ندارد. این همان تودهی تیره و تار nebulous است: بدون شکل، بدون نام. مانند شبی تاریک. سپس آن انفجار آمد.
امروزه دانشمندان در مورد این انفجار صحبت میکنند: آن را “بیگ بنگ” Big Bang میخوانند. آنگاه همهچیز منفجر شد. «هیچی» از بین رفت و چیزها پدید آمدند. این هنوز یک فرضیه است، حتی برای دانشمندان؛ زیرا هیچکس نمیتواند به گذشته بازگردد. برای دانشمندان این یک نظریه است؛ فوقش این است که محتملترین فرضیه است.
نظریههای بسیار پیشنهاد و اعلام شده؛ ولی “فرضیهی بیگ بنگ” عموماً پذیرفته شده است ـــ که چیزها از درون آن هیچی پدید آمدند: مانند یک بذر که منفجر شود و یک درخت بشود. و در آن درخت میلیونها بذر وجود دارد؛ و سپس آنها نیز منفجر میشوند. تنها یک بذر میتواند تمامی زمین را سبز کند. انفجار به همین معنی است.
آیا این واقعیت را مشاهده کردهاید؟ ـــ چه رازی در آن است…. یک بذر کوچک که به سختی دیده میشود، میتواند تمام زمین را به جنگل تبدیل کند. نهتنها تمام زمین را: تمام زمینهای ممکن در عالم را! تنها یک بذر! و اگر آن بذر را بشکافید؛ در آن چه خواهید یافت؟ فقط هیچی؛ فقط هیچی خالص. از میان هیچی تمامی هستی به تکامل رسیده است.
برای دانشمندان این تنها یک فرضیه و نتیجهگیری است. اما برای یک بودا، این یک فرضیه نیست ـــ تجربهی خودش است. او وقوع این را در درونش شناخته است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤21👍4
«بيدارى»
ادامه بر اساس رویکرد بودا، در ابتدای بیابتدای جهانِ هستی، خواب مطلق وجود داشت؛ جهان هستی سخت خفته بود: آنچه هندوها آن را سوشوپتی sushupti میخوانند ـــ خواب عمیقِ بدون رویا. تمامی هستی در سوشوپتی خفته بود. هیچ حرکتی وجود نداشت؛ همهچیز در استراحت بود ــــ…
ادامه
سعی خواهم کرد تا برایتان توضیح دهم که چگونه فرد این ابتدای بیابتدا را میشناسد ـــ زیرا نمیتوانید به عقب بازگردید، ولی راهی هست که به جلو حرکت کنید. و همچنین، همانطور که همهچیز در یک دایره حرکت میکند، زمان نیز حرکتی دایرهوار دارد.
در غرب، مفهوم زمان خطی است؛ زمان در یک خط افقی حرکت میکند و ادامه دارد و دارد. ولی در شرق، ما یک زمان دایرهوار را باور داریم. و مفهوم زمان دایرهوار به واقعیت نزدیکتر است، زیرا هر حرکتی دایرهوار است.
زمین در یک دایره میچرخد؛ حرکت ماه در دایره است و ستارگان حرکاتشان دایرهوار است. سال در یک دایره حرکت میکند؛ زندگی در یک دایره حرکت میکند: تولد، کودکی، جوانی، سالخوردگی…. و این چرخه به حرکت ادامه میدهد. و سالها پشت همدیگر میچرخند و میچرخند: تابستان میآید و فصل باران و زمستان، و دوباره تابستان.
همهچیز در یک دایره حرکت میکند! پس چرا باید یک استثناء وجود داشته باشد ـــ زمان؟ زمان نیز در دایره حرکت میکند. فرد نمیتواند به عقب برگردد، ولی اگر به جلو حرکت کنی و پیش بروی، یک روز زمان شروع میکند به حرکت در یک دایره: تو به آن ابتدای بیابتدا خواهی رسید؛ یا اینکه حالا میتوانی آن را پایانِ بیپایان بخوانی.
بودا این را شناخته، آن را تجربه کرده است.
آنچه دانشمندان آن را “بیگ بنگ” میخوانند، من آن را “ارگاسم کیهانی” میخوانم. و این بهنظرم بامعنیتر است.
“بیگبنگ” بهنظر قدری زشت، خیلی تکنولوژیک و غیرانسانی میآید. “ارگاسم کیهانی” یعنی کیهان در یک ارگاسم منفجر شد. میلیونها شکل از آن زاده شد. و این تجربهای بسیار شعفانگیز بوده، پس بگذارید آن را ”ارگاسم کیهانی” بخوانیم.
در آن ارگاسم سه چیز توسعه یافت: نخست، کائنات؛ چیزی که ما در شرق آن را “سَت” Sat میخوانیم. و از این کائنات زندگی بیرون آمد: آنچه ما آن را “آناندا” Ananda میخوانیم. و از بطن زندگی، آگاهی پرورش یافت، که آن را “چیت” Chit میخوانیم.
“سَت” یعنی وجود؛ یعنی جشنگرفتنِ وجود ـــ وقتی درخت شکوفا میشود، وجودش را جشن میگیرد. و “چیت” یعنی آگاهی ـــ وقتی در مورد سُرور و جشن خودت آگاه هستی.
ستچیتآناندا SatChitAnanda این سه حالت از هستی است.
انسان تا مرحلهی ذهن پیش آمده است. کوهها هنوز در نخستین مرحله هستند: آنها وجود دارند ولی شکوفایی ندارند؛ جشن نمیگیرند؛ بسته هستند و در خودشان فرورفتهاند. اما آنها نیز یک روز شروع به حرکت [تکامل] میکنند؛ یک روز گلبرگهایشان را باز میکنند؛ ولی هماکنون در غارهای خودشان، کاملاً سربسته، وجود دارند.
درختان، حیوانات: آنها به مرحلهی بعدی رسیدهاند: زندگی ــ بسیار شاد، بسیار زیبا، بسیار رنگین. پرندگان به خواندن ادامه میدهند و درختان به شکفتهشدن ادامه میدهند. این دومین مرحله است. سومین مرحله فقط در دسترس انسان است: مرحلهی ذهن، وضعیت “چیت” یا آگاهی.
بودا میگوید: این سه مانند یک رویا هستند. نخست: ابتدای بیابتدا، حالت ازلی، سوشوپتی ـــ مانند خواب عمیق. این سه همچون رویا هستند: این سه مانند یک نمایشنامه هستند که مدام در حال اجرا است.
اگر به ورای ذهن حرکت کنی، اگر به سمت مراقبه (درونپویی) حرکت کنی ـــ یعنی به سمت بیذهنی حرکت کنی ــــ بار دیگر یک انفجار دیگر رخ میدهد؛ ولی این دیگر یک انفجار بیرونی نیست ـــ یک انفجار درونی است.
درست همانطور که یک روز انفجاری در بیرون رخ داد و میلیونها چیز از آن هیچی بیرون آمدند، پس وقتی این انفجار درونی رخ بدهد، شکلها و نامها از بین میروند ـــ بار دیگر «هیچی» از آن زاده میشود. اینک آن دایره تکمیل شده است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤18🙏4
پذیرش شکست، پذیرش اشتباه، بطور کلی «پذیرش» شجاعت و شرافت میخواهد.
👍31❤7🏆3
«بيدارى»
ادامه سعی خواهم کرد تا برایتان توضیح دهم که چگونه فرد این ابتدای بیابتدا را میشناسد ـــ زیرا نمیتوانید به عقب بازگردید، ولی راهی هست که به جلو حرکت کنید. و همچنین، همانطور که همهچیز در یک دایره حرکت میکند، زمان نیز حرکتی دایرهوار دارد. در غرب، مفهوم…
ادامه
دانشمندان فقط در مورد انفجار بیرونی صحبت میکنند، هنوز در مورد انفجار درونی صحبتی نکردهاند ــ و این غیرمنطقی است. زیرا اگر انفجار بیرونی ممکن باشد، انفجار درونی نیز ممکن هست.
بذری درون خاک فرو میرود: منفجر میشود؛ درختی زاده میشود. آنگاه بر روی آن درخت بذرهای دیگری میرویند. اینک یک بذر چیست؟ وقتی که بذر در بیرون منفجر شود، یک درخت است. وقتی که درخت در درونش منفجر شود، بار دیگر یک بذر است. آن بذر یک درخت را در خود حمل میکرد: خودش را باز کرد و یک درخت شد. حالا دوباره درخت خودش را میبندد، به درون میخزد و یک بذر کوچک میگردد.
اگر در عالم انفجار بیرونی رخ داده ــ آنگونه که دانشمندان اکنون باور دارند ـــ پس مفهوم بودا از انفجار درونی نیز یک واقعیت است.
انفجار بیرونی بدون انفجار درونی نمیتواند وجود داشته باشد. این دو باهم هستند.
انفجار درونی یعنی که ذهن دوباره به زندگی حرکت میکند، زندگی به کائنات میرود و کائنات وارد «هیچی» میشود ـــ آنوقت دایره تکمیل شده است.
هیچی وارد کائنات میشود، کائنات وارد زندگی میشود، زندگی وارد ذهن میشود؛ بار دیگر ذهن وارد زندگی میشود، زندگی وارد کائنات میشود و کائنات وارد هیچی میگردد…. دایره کامل است.
پس از انفجار درونی، وقتی که رخ بدهد، وقتی همهچیز دوباره وارد «هیچی» شود، اینک یک تفاوت وجود دارد: آن هیچیِ نخست ناخودآگاه بود؛ اما این دومین هیچی آگاه و هشیار است. آن اولّی مانند تاریکی بود؛ دومی مانند نور است. اولی مانند شب بود؛ دومی مانند روز است. ما آن نخستین را سوشوپتی Sushupti خواندهایم؛ دومین را جاگریتی Jagriti میخوانیم ـــ هشیاری، بیداری کامل. این تمامی دایره است.
دانشمندان نخستین انفجار را “فرضیهی بیگ بنگ” خواندند زیرا انفجار شدید و سروصدای زیادی برپا شده بود. یک صدای بلند و بزرگ بود. درست لحظهای قبل از آن همهچیز ساکت بود، هیچ صدا و صوتی وجود نداشت؛ و پس از یک لحظه، وقتی جهانِ هستی منفجر شد، سروصدای بسیار بلندی برپا شده بود. انواع صداها شروع کردند به برخاستن.
وقتی انفجار بیرونی در یک انفجار درونی ناپدید شود چه خواهد شد؟ آن صدای بیصدا. دیگر هیچ صدایی وجود ندارد. بار دیگر همهچیز ساکت است. این چیزی است که در ذن، “صدای کفزدن یک دست” خوانده میشود. این چیزی است که هندوها [از دوران باستان] آن را آناهاتنادا Anahatnada، اومکار Omkar میخوانند ـــ صدای بیصدا.
اولی را هندوها ناداویشپوت Nadavisphot خواندهاند ـــ صدای بلند، انفجار صدا. و دومین وقتی است که دوباره صداها وارد سکوت میشوند: داستان کامل شده است.
علم هنوز به نیمی از داستان چسبیده است؛ آن نیم دیگر کسر است.
و کسی که تمام این نمایش را تماشا میکند ــ از سوشوپتی، شبِ تاریکِ روح، به رویا؛ و از رویا به هشیاری ـــ کسی که تمام این را مشاهده میکند: چهارمین حالت را ما توریا Turiya میخوانیم ـــ کسی که همه را مشاهده کرده است. وقتی آن را بشناسی، یک بودا میشوی؛ وقتی آن را بشناسی و تجربه کنی، یک آرهات Arhat میشوی ـــ کسی که رسیده است.
ولی تمام نکتهای که باید درک شود این است: که در تمام اوقات، وقتی که در خواب هستی یا رویا میبینی یا بیدار هستی، تو همان [وجود جاودانه] هستی. گاهی هشیار نیستی، گاهی هشیاری ـــ این تنها تفاوت است ـــ ولی طبیعت و ذات تو همان باقی میماند.
این تمام معنای پیام بودا است:
باید به نقطهای برسی که از آنجا آغاز کردهای. باید آنچه را که پیشاپیش بودهای بشناسی. باید به آنچه که پیشاپیش دستیافتهای، دست بیابی. باید به آنچه که طبیعت آن گمنشدنی است دست پیدا کنی؛ هیچ راهی برای از دستدادن تماس با آن وجود ندارد. فوقش این است که در موردش ناهشیار شویم.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤12
«بيدارى»
ادامه دانشمندان فقط در مورد انفجار بیرونی صحبت میکنند، هنوز در مورد انفجار درونی صحبتی نکردهاند ــ و این غیرمنطقی است. زیرا اگر انفجار بیرونی ممکن باشد، انفجار درونی نیز ممکن هست. بذری درون خاک فرو میرود: منفجر میشود؛ درختی زاده میشود. آنگاه بر روی…
ادامه
دیانت یعنی هشیارشدن از آنچه که هستی. دیانت جستجو برای چیزی جدید نیست؛ بلکه تلاشی است برای شناخت چیزی که پیشاپیش وجود داشته؛ آنچه که ابدی بوده و هست. از همان ابتدای بیابتدا، تا انتهای بیپایان، همیشه بوده است.
چون این طریقتِ نفی است، چند مشکل در موردش وجود دارد: جذب شدن به راه بودا بسیار دشوار است زیرا بطور معمول ذهن بهدنبال چیزی است که به آن بچسبد؛ ذهن خواهان بهدستآوردن است ـــ و بودا میگوید چیزی برای بهدست آوردن نیست؛ بلکه برعکس، باید چیزی از دست بدهی!
همین مفهومِ ازدستدادن چیزی، بسیار غیرجذّاب است؛ زیرا تمام علاقهی ما به داشتن و بیشتر و بیشتر داشتن است. و بودا میگوید که داشتن، مشکل است! هرچه بیشتر داشته باشی، کمتر هستی؛ زیرا هرچه بیشتر داشته باشی، کمتر میتوانی خودت را تشخیص بدهی ـــ در داشتههایت گم میشوی.
خالی بودنت مورد نیاز است، آن فضای تو توسط چیزهای بسیار اشغال شده است [توسط منیّت، خواسته، احساس مالکیت، جاهطلبی، نفرت، خشم، رقابت، مقایسه و...].
انسان بسیار فقیر است ـــ فقیر است زیرا در او هیچ فضایی باقی نمانده، فقیر است زیرا همهچیز تحت اشغال است و او هیچ چیز از خالیبودن وجودش نمیشناسد.
توسط خالیبودن است که تو لمحاتی از آن ازلیت و آن ابدیت را خواهی داشت ـــ و این دو یکی هستند.
جذبشدن به طریقت بودا بسیار دشوار است. فقط مردمان بسیار بسیار نادر که ویژگی آنان هوشمندی بسیار زیاد است میتوانند جذب آن شوند.
راه بودا نمیتواند دین تودهها باشد. و وقتی که شد، وقتی دینی تودهای شد که تمام اصالت خودش را از دست داد؛ وقتی که با تودهها مصالحه و سازش کرد.
بودیسم در هندوستان از بین رفت زیرا پیروان بودا بر خلوص پیامهای بودا اصرار داشتند. مردمانی هستند که فکر میکنند علت ناپدیدشدن بودیسم در هندوستان، تکذیب و رد کردن آن توسط فیلسوفان و عارفان هندی بوده است ـــ این اشتباه است. پیام بودا را نمیتوان تکذیب کرد. هیچ امکانی برای ردکردن آن نیست؛ زیرا نخستین نکتهاش در این است که پیام بودا بر منطق استوار نیست.
اگر اساس چیزی بر منطق استوار باشد، میتوانی آن را با منطق نابود کنی. اگر چیزی بر شواهد منطقی استوار باشد، میتوانی آن را رد کنی. راه بودا ابداً بر پایهی منطق قرار ندارد. اساس آن تجربه است ـــ نمیتوانی این را تکذیب کنی. پیام بودا بسیار هستیگرایانه و وجودین است؛ هیچ باوری به متافیزیک ندارد ـــ چگونه میتوانی آن را تکذیب کنی؟ و بودا هرگز ادعایی در مورد هیچ مفهومی نداشته است. فقط تجربهی درونی را توصیف میکند. بودا هیچ فلسفهای ندارد، پس فیلسوفان نمیتوانند آن را رد کنند.
ولی این واقعیتی است که بودیسم در هندوستان از بین رفت، علت اساسی آن چنین است: پیروان بودا اصرار داشتند که اصالت خلوص پیام او حفظ شود. خودِ همین اصرار تاکید بر خلوص پیام بودا یک فاصله ایجاد کرد که قابل پلزدن نبود.
تودههای مردم نمیتوانستند پیام را درک کنند ـــ فقط مردمانی بسیار اندک و نادر، بسیار بافرهنگ و باهوش میتوانستند بودا را درک کنند و منظور او را بفهمند. و آنان که پیام را درک کردند، در همان ادراک خود، متحول گشتند. ولی پیام بودا برای تودهها بیمعنی بود. برای تودهها گیرایی و جذابیت نداشت.
بودیسم در چین موفق شد. در تبّت، در سیلان، در برمه، در تایلند، در ژاپن موفقیت پیدا کرد ـــ زیرا مُبلغین بودایی، که با دیدن رویدادهایی که برای پیام بودا به خارج از هندوستان رفته بودند، بسیار سازشکار شدند، مصالحه کردند. آنان شروع کردند به استفاده از زبان ـــ در مورد دستاوردها، در مورد بهشت صحبت کردند ــــ آنان هرآنچه را که بودا نفی کرده بود، از درِ عقب وارد کردند!
تودهها بار دیگر خوشحال شدند. تمام چین، تمام آسیا به بودیسم گروید ــ بجز هندوستان. در هندوستان آنان سعی کردند فقط پیام خالص را برسانند ــ بدون هیچ سازشکاری؛ و این ممکن نبود. در چین، بودیسم به دین تودهها تبدیل شد و بنابراین حقیقت خودش را از دست داد.
و زمانی که دین سازماندهی شد، مُرده است ـــ زیرا فقط وقتی میتوانی یک دین را سازماندهی کنی که با تودهها سازش کنی. فقط وقتی میتوانی دینی را سازمان بدهی که از خواستههای تودهها پیروی کنی. یک دین فقط وقتی میتواند سازماندهی شود که آماده باشی آن را به سیاست تبدیل کنی و کیفیت دیانت را از آن بگیری.
یک دین فقط وقتی میتواند سازماندهی شود که دیگر یک دین نباشد. این یعنی که: یک دین نمیتواند بعنوان یک دین سازماندهی شود. دیانت فردی است، اگر سازمان یافت، دیگر یک دین نیست. دین در اساسی سازماننیافته است، قدری غیرمنظم است و قدری هرجومرج در آن هست ـــ زیرا دیانت حقیقی یعنی آزادی انسان.
پایان
#اشو 📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤7🔥6🙏2
در دنیای درون، اقتصاد کاملاً با دنیای بیرون متفاوت است.
در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. اما در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود.
بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh
در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. اما در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود.
بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
#اشو
📚«دامّا پادا»
@shekohobidariroh
❤15👍5
قدری از مزهی بوداگونگی
پرسش:
مرشد عزیز! در حین اقامتم در اینجا عطر و شهد بوداگونگی را تجربه کردهام. وقتی از اینجا دور هستیم چگونه این تجربه را با خود نگه بداریم ـــ بخصوص در میان نیروهای ضدّ حوزهی بودایی؟
تجربهکردنِ حضور الوهیت چنان تحولی است که حتی اگر بخواهی آن را از دست بدهی، نمیتوانی آن را گم کنی. زیرا بخشی از وجودت میشود، و حتی وقتی که توسط نیروهای ضدِ حوزهی بودایی محاصره شدهای؛ در وجودت منسجم و مستحکم میشود. تضاد همیشه کمک میکند. تضاد نمیتواند آگاهی را نابود کند؛ یک چالش میشود، یک فرصت است. هرگز به آن بعنوان یک مانع و مصیبت فکر نکن.
من سالکان خودم را به دورترین نقاط زمین میفرستم؛ این یک وسیله است، زیرا وقتی دور میشوند، شروع میکنند به اتکای بیشتر به هشیاری خودشان ــ مجبور هستند. شروع میکنند به بیشتر خودانگیختهبودن ــ مجبور هستند. بیشتر مسئول میشوند؛ و هرلحظه باید هشیار و تماشاگر باشند، خودِ وجود نیروهای متضاد یک چالش دایمی برایشان میشود. این به انسجام و یکپارچگی آنان کمک میکند.
پس نیازی نیست که نگران باشی؛ آن رایحه با تو خواهد ماند. آن شهد پیشاپیش بخشی از وجود تو شده است. و وقتی که در شیکاگو هستی، خودت را بیشتر از اینجا به من نزدیک احساس خواهی کرد، زیرا اینجا سالکان بسیاری هستند، تو در میان آنان گم هستی. در آنجا تنها هستی و میتوانی مستقیمتر و صمیمانهتر با من در ارتباط باشی و فاصلهی فیزیکی هیچ تفاوتی را ایجاد نخواهد کرد. عشق هیچ فاصلهای را نمیشناسد. آنوقت شیگاکو محلهای در حومهی پونا میشود. و هرگاه چشمانت را ببندی، مرا در آنجا خواهی یافت. راه درستِ دیدنِ من با چشمان بسته است. با چشمان باز فقط میتوانی بخش جسمانی مرا ببینی؛ با چشمان بسته میتوانی منِ واقعی را ببینی.
و تلاش من این است که تمام این زمین را یک حوزهی بودایی کنم، تا هرکجا که سالکان من باشند یک حوزهی بودایی کوچک وجود داشته باشد. پس به من اجازه بده تا توسط تو عمل کنم و یک حوزهی بودایی کوچک خلق خواهد شد.
آهستهآهسته، هریک از سانیاسینهای من باید یک حوزهی بودایی شود؛ او باید در اطراف خودش رایحهی اشراق، عشق و نیایش را حمل کند. او باید حالوهوایی را خلق کند که هرکجا برود او را دنبال کند. او باید در آبوهوای خودش طوری مستقر شود که آن آبوهوا هرکجا برود مانند سایهایی دنبالش کند.
ما بزودی تمام زمین را از سانیاسینها پر خواهیم کرد، و هرکجا که یک سانیاسین باشد، یک واحه در آنجا وجود دارد. و یک سانیاسین بهتنهایی میتواند جرقهی روندی را بزند و روحهای بسیاری میتوانند متاثر شده و شعلهور گردند. و چنین چیزی با تو رخ خواهد داد.
من در تو توانی عظیم را دیدهام، میتوانی یک وسیلهی واقعی برای من بشوی، میتوانی یک نیِ توخالی شوی و من میتوانم ترانه را بخوانم. حالا این رایحه و آن شهدی را که تجربه کردهای منتشر کن ـــ برای دوستانمان چه کار دیگری میتوانیم بکنیم؟ چه چیز دیگری را میتوانیم به عاشقان، معشوقها، زنها، شوهرها، فرزندان و والدین خود بدهیم؟ چه چیزی بیشتر هست که بتوانیم ببخشیم؛ یا چه چیزی باارزشتر از قدری از مزهی بوداگونگی وجود دارد؟
هرآنچه که تو در اینجا [در این مسیرِ آگاهی] چشیدهای، آن را سهیم شو و با این سهیم شدن، همواره رشد خواهی کرد.
در دنیای درون، اقتصاد کاملاً با دنیای بیرون متفاوت است. در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود. بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
با خوشی زیاد برو، تو گنجینهای با خودت داری. تو یک پیامآور هستی و پیامی را حمل میکنی که بشریت امروز بسیار به آن نیازمند است. همیشه مورد نیاز بوده است، ولی هرگز مانند امروز نیاز آن محسوس نبوده.
انسان تاکنون چنین پریشان نبوده است، انسان هرگز در گذشته اینگونه ناامید نبوده است، هرگز چنین احساس پوچی و بیهودگی نداشته است.
بشریت نیاز به افرادی دارد که حضورشان بتواند دوباره احساس راحتی و آسایش به مردم بدهد؛ کسانیکه حضورشان بتواند دوباره امید و معنای زندگی را به آنان بدهد ـــ که زندگی را میتوان به روشی کاملاً جدید زندگی کرد؛ که روشهای نوین زندگی وجود دارند، نگرشهای جدید به زندگی وجود دارند و نیازی نیست که فرد تهی و پوچ باقی بماند.
آنوقت انسان میتواند یک نوع رضایت و پُر بودنی را داشته باشد که توسط پول و قدرت و اعتبار نیامده است؛ بلکه فقط توسط یک آگاهی مراقبهگون، یک آگاهی عاشقانه آمده است.
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذرماه ۱۴۰۰
@shekohobidariroh
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۹
پرسش:
مرشد عزیز! در حین اقامتم در اینجا عطر و شهد بوداگونگی را تجربه کردهام. وقتی از اینجا دور هستیم چگونه این تجربه را با خود نگه بداریم ـــ بخصوص در میان نیروهای ضدّ حوزهی بودایی؟
پاسخ
:تجربهکردنِ حضور الوهیت چنان تحولی است که حتی اگر بخواهی آن را از دست بدهی، نمیتوانی آن را گم کنی. زیرا بخشی از وجودت میشود، و حتی وقتی که توسط نیروهای ضدِ حوزهی بودایی محاصره شدهای؛ در وجودت منسجم و مستحکم میشود. تضاد همیشه کمک میکند. تضاد نمیتواند آگاهی را نابود کند؛ یک چالش میشود، یک فرصت است. هرگز به آن بعنوان یک مانع و مصیبت فکر نکن.
من سالکان خودم را به دورترین نقاط زمین میفرستم؛ این یک وسیله است، زیرا وقتی دور میشوند، شروع میکنند به اتکای بیشتر به هشیاری خودشان ــ مجبور هستند. شروع میکنند به بیشتر خودانگیختهبودن ــ مجبور هستند. بیشتر مسئول میشوند؛ و هرلحظه باید هشیار و تماشاگر باشند، خودِ وجود نیروهای متضاد یک چالش دایمی برایشان میشود. این به انسجام و یکپارچگی آنان کمک میکند.
پس نیازی نیست که نگران باشی؛ آن رایحه با تو خواهد ماند. آن شهد پیشاپیش بخشی از وجود تو شده است. و وقتی که در شیکاگو هستی، خودت را بیشتر از اینجا به من نزدیک احساس خواهی کرد، زیرا اینجا سالکان بسیاری هستند، تو در میان آنان گم هستی. در آنجا تنها هستی و میتوانی مستقیمتر و صمیمانهتر با من در ارتباط باشی و فاصلهی فیزیکی هیچ تفاوتی را ایجاد نخواهد کرد. عشق هیچ فاصلهای را نمیشناسد. آنوقت شیگاکو محلهای در حومهی پونا میشود. و هرگاه چشمانت را ببندی، مرا در آنجا خواهی یافت. راه درستِ دیدنِ من با چشمان بسته است. با چشمان باز فقط میتوانی بخش جسمانی مرا ببینی؛ با چشمان بسته میتوانی منِ واقعی را ببینی.
و تلاش من این است که تمام این زمین را یک حوزهی بودایی کنم، تا هرکجا که سالکان من باشند یک حوزهی بودایی کوچک وجود داشته باشد. پس به من اجازه بده تا توسط تو عمل کنم و یک حوزهی بودایی کوچک خلق خواهد شد.
آهستهآهسته، هریک از سانیاسینهای من باید یک حوزهی بودایی شود؛ او باید در اطراف خودش رایحهی اشراق، عشق و نیایش را حمل کند. او باید حالوهوایی را خلق کند که هرکجا برود او را دنبال کند. او باید در آبوهوای خودش طوری مستقر شود که آن آبوهوا هرکجا برود مانند سایهایی دنبالش کند.
ما بزودی تمام زمین را از سانیاسینها پر خواهیم کرد، و هرکجا که یک سانیاسین باشد، یک واحه در آنجا وجود دارد. و یک سانیاسین بهتنهایی میتواند جرقهی روندی را بزند و روحهای بسیاری میتوانند متاثر شده و شعلهور گردند. و چنین چیزی با تو رخ خواهد داد.
من در تو توانی عظیم را دیدهام، میتوانی یک وسیلهی واقعی برای من بشوی، میتوانی یک نیِ توخالی شوی و من میتوانم ترانه را بخوانم. حالا این رایحه و آن شهدی را که تجربه کردهای منتشر کن ـــ برای دوستانمان چه کار دیگری میتوانیم بکنیم؟ چه چیز دیگری را میتوانیم به عاشقان، معشوقها، زنها، شوهرها، فرزندان و والدین خود بدهیم؟ چه چیزی بیشتر هست که بتوانیم ببخشیم؛ یا چه چیزی باارزشتر از قدری از مزهی بوداگونگی وجود دارد؟
هرآنچه که تو در اینجا [در این مسیرِ آگاهی] چشیدهای، آن را سهیم شو و با این سهیم شدن، همواره رشد خواهی کرد.
در دنیای درون، اقتصاد کاملاً با دنیای بیرون متفاوت است. در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود. بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
با خوشی زیاد برو، تو گنجینهای با خودت داری. تو یک پیامآور هستی و پیامی را حمل میکنی که بشریت امروز بسیار به آن نیازمند است. همیشه مورد نیاز بوده است، ولی هرگز مانند امروز نیاز آن محسوس نبوده.
انسان تاکنون چنین پریشان نبوده است، انسان هرگز در گذشته اینگونه ناامید نبوده است، هرگز چنین احساس پوچی و بیهودگی نداشته است.
بشریت نیاز به افرادی دارد که حضورشان بتواند دوباره احساس راحتی و آسایش به مردم بدهد؛ کسانیکه حضورشان بتواند دوباره امید و معنای زندگی را به آنان بدهد ـــ که زندگی را میتوان به روشی کاملاً جدید زندگی کرد؛ که روشهای نوین زندگی وجود دارند، نگرشهای جدید به زندگی وجود دارند و نیازی نیست که فرد تهی و پوچ باقی بماند.
آنوقت انسان میتواند یک نوع رضایت و پُر بودنی را داشته باشد که توسط پول و قدرت و اعتبار نیامده است؛ بلکه فقط توسط یک آگاهی مراقبهگون، یک آگاهی عاشقانه آمده است.
پایان
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذرماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤13❤🔥2
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۹
پرسش:مرشد عزیز! شما در مورد شاهد زیاد صحبت میکنید، ولی آن شاهد چیست و آن قاضی کیست؟
چگونه بدانیم کدام به کدام است ــ شاهد است یا قاضی؟
پاسخ
:بسیار ساده است؛ تعریفش بسیار روشن است. قاضی همیشه قضاوت میکند: میگوید “این خوب است، این خوب نیست، این صواب است، آن گناه است. این اخلاقی است، آن غیراخلاقی است. این باید بشود، آن نباید بشود.” قاضی پیوسته قضاوت میکند. فکری در ذهن میگذرد و قاضی فوراً میگوید “داشتن این فکر خوب نیست، این فکری بد و شیطانی است.” یا که قاضی میگوید “این فکر قشنگی است، آن را پرورش بده، تغذیهاش کن، ارزشمند است، بسیار عالی است.”
قاضی همیشه قضاوت میکند: در طرفداری و یا در مخالفت. همیشه یک مفهوم پیشین دارد که چه چیز درست است و چه چیز غلط است. آن قاضی توسط جامعه به شما داده شده؛ بنابراین، قاضیهای متفاوتی در شما وجود دارند. یک مسیحی قاضیِ متفاوتی دارد در مقایسه با قاضی یک هندو.
یک کاتولیک یک وجدان متفاوت دارد، پس یک قاضی متفاوت دارد. یک هندو وجدانی متفاوت دارد، پس قاضی او متفاوت است. یک جین وجدانی متفاوت و قاضی متفاوتی دارد. و آن وجدان توسط جامعه ساخته شده، آن قاضی در خدمت جامعه است.
ما از همان ابتدا به کودکان آموزش میدهیم که چه چیز درست است و چه چیز غلط. و رفتهرفته آنان این آموزشها را در ذهن خود حکّ میکنند، از آن تقلید میکنند، بخشی از شرطیشدگی آنان میشود.
آن قاضی در خدمت جامعهای است که در آن بزرگ شدهای؛ بنابراین به تعداد فرهنگها، جوامع، مذاهب و ایدئولوژیها قاضی وجود دارد.
ولی شاهد یکی است؛ تفاوتی بین یک مسیحی و یک هندو یا یک بودایی وجود ندارد. آن شاهد یکی است.
شاهد توسط جامعه به تو داده نشده؛ بلکه بیداری روح خودت است: هشیاری تو است. منظور از شاهد این است که تو سرزنش و محکوم نمیکنی؛ تحسین هم نمیکنی. ابداً ارزشگذاری نمیکنی ــ هیچ چیز نمیگویی؛ فقط میبینی.
فکری در ذهنت میگذرد: فقط آن را میبینی مانند آینه. خوب یا بد نمیگویی؛ برچسب نمیزنی. فقط میبینی که وارد شده است، در برابر تو است، بیرون میرود. هیچ نظری در موردش نمیدهی که چیست و چگونه است.
یک شاهد فقط یک آگاهی خالصِ آینهگون است. قاضیها متفاوت هستند ولی شاهد یکی است. اگر یک مسیحی شاهد بشود، همانند یک هندو است وقتی که او نیز یک شاهد شده باشد.
مردم توسط آن ایدئولوژی که جامعه به آنان داده زندگی میکنند، و جامعه منافع مخصوص خودش را دارد. میتوان مفاهیم بسیار احمقانهای به تو داد و تو آن مفاهیم را در تمام زندگی حمل خواهی کرد.
تا وقتی که تلاشی عظیم برای بیدارسازی خودت انجام ندهی، در ایدئولوژی خودت بسته خواهی ماند، و آن ایدئولوژی بر تو سلطه خواهد داشت. این راهکار جامعه برای سلطه بر افراد است. آنها نهتنها یک پلیس درونی، یک قاضی و یک دولت در وجود تو کار گذاشتهاند، همچنین در وجود تو اخلال کردهاند و به آن تجاوز کردهاند.
آن قاضی درونی فقط نشانگر تجاوز جامعه است. اگر قرار باشد بشریت بهتری خلق کنیم باید خلق این قاضیها را متوقف کنیم. باید به مردم کمک کنیم تا هشیار شوند.
به مردم وجدان ندهید، فقط آگاهی و معرفت (شناخت) بدهید. و آگاهی آنان در مورد زندگیهایشان باید تعیینکننده باشد؛ آنگاه آنان براساس هشیاری خودشان عمل کنند، نه با فرامینِ داده شده، نه توسط قوانینی که توسط دیگران داده شده است. این روش بردگی است. ما تاکنون اینگونه زیستهایم.
تلاش من در اینجا این است که به شما کمک کنم آن وجدان اجتماع را رها کنید، برای همین است که تمام مذاهب با من مخالف هستند. طبیعی است: آنها در یک نقطه باهم موافق هستند. در هندوستان، مسیحیان، هندوها، جینها، بوداییان و محمدیها همگی در یک نقطه باهم توافق دارند: که من مردی خطرناک هستم؛ که باید مانع رسیدن مردم به من شد؛ که موانع بزرگی باید ایجاد شود تا هیچکس نتواند بیاید و تحت تاثیر من قرار بگیرد، زیرا به نظر آنان این یک تاثیر شیطانی است!
چند روز پیش یک مجلهی هندی را دیدم که عکس من روی جلد آن بود ـــ عاشق آن عکس شدم ـــ تصویر من با دو شاخ! من باید اینگونه برای پاپ واتیکان بهنظر بیایم! شانکاراچاریاها مرا اینگونه میبینند، برای راهبان جین من باید اینگونه بهنظر برسم! این طبیعی است؛ بهنظر آنان من خطرناکترین فرد هستم. و دلیلش؟ ـــ زیرا هرآنچه را که آنان خلق کردهاند من سعی دارم نابود کنم؛ زیرا بهنظر من آنان فقط برای شما زندان ساختهاند.
آنان برای شما زنجیرها و سلولهای زندان را بصورت لطیفی ساختهاند. «وجدان» لطیفترین نوع بردگی است.
با آگاهی خودتان زندگی کنید، نه با وجدانی که جامعه به شما داده است. چنان هشیار باشید که بتوانید مسئولیت زندگی خودتان را برعهده بگیرید.
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذر ماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤12👍4🙏2
او میداند چه چیزی بهتر است و چه زمانی و چگونه این کار را انجام دهد. پس همهچیز را کاملا به او بسپارید. او مراقب است: در این حالت شما دیگر هیچ دلواپسی ندارید. تمام سرپرستی و مراقبتِ شما از اوست.
تسلیم این چنین است.
این باکتی (اعتماد به معشوق) است.
#رامانا_ماهارشی
@shekohobidariroh
تسلیم این چنین است.
این باکتی (اعتماد به معشوق) است.
#رامانا_ماهارشی
@shekohobidariroh
❤17👍5🙏4