«بيدارى»
ادامه انسان میخواهد خوشبخت باشد، بنابراین رنج میآفریند. اگر بخواهی از رنج خلاص بشوی، باید از خواسته برای خوشبختی بیرون بیایی ـــ آنگاه هیچکس نمیتواند تو را رنجور سازد. اینجا جایی است که زیگموند فروید از دست داده. او نتوانست درک کند که خودِ خواسته برای…
ادامه
خوشبختی جایی است که تو هستی؛ هرکجا که هستی، خوشبختی همانجاست: تو را دربرگرفته؛ یک پدیدهی طبیعی است: درست مانند هوا، همچون آسمان است.
خوشبختی را نباید جستجو کرد: خوشبختی همان مادهایست که کائنات از آن ساخته شده. ولی تو باید مستقیم نگاه کنی، باید بیواسطه نگاه کنی. اگر به اطراف [به گذشته و آینده] نگاه کنی آن را از دست میدهی. علت از دست دادنش خودت هستی. از دست میدهی زیرا رویکرد تو اشتباه است.
این اساسیترین حقیقتی است که بودا به دنیا ارائه کرد. این پیشکش اوست. میگوید: پیوسته بر گذشته بمیر و هرگز به آینده فکر نکن ـــ و آنوقت سعی کن رنجور باشی! شکست خواهی خورد؛ نمیتوانی رنجور باشی. شکست تو حتمی است، قابلپیشبینی است. هرچقدر هم که در رنجور بودن ماهر و کارآمد باشی، هرچقدر که آموزش دیده باشی، ولی قادر نخواهی بود در همین لحظه رنجور باشی.
درخواست برای خوشبختی به تو کمک میکند که به جهت دیگری نگاه کنی، و آنگاه همیشه آن را از دست میدهی.
خوشبختی را نباید خلق کرد ـــ خوشبختی را فقط باید دید. پیشاپیش وجود دارد: تو در همین لحظه میتوانی بسیار خوشبخت باشی.
برای بودا چنین اتفاق افتاد. او پسر یک شاه بود: همهچیز داشت، ولی خوشبخت نبود. او بیشتر و بیشتر رنج میبرد ـــ هرچه بیشتر داشته باشی، بیشتر رنج میبری.
این بدبختی انسان ثروتمند است. این چیزی است که امروزه در جهان رخ میدهد: هرچه بیشتر ثروتمند میشوند، بیشتر دچار رنج میگردند؛ هرچه ثروت بیشتری جمعآوری میکنند، بیشتر حیرت میکنند که در زندگی چه باید بکنند.
مردمان فقیر همیشه از اینکه در زندگی چه باید بکنند مطمئن هستند: باید پول به دست بیاورند، باید خانهای خوب تهیه کنند، باید اتوموبیلی بخرند، باید فرزندانشان را به دانشگاه بفرستند. آنان همیشه برنامهای دارند که در انتظارشان است.
مردمان فقیر سرگرم هستند؛ آیندهای دارند؛ امیدوار هستند: یک روز یا روزی دیگر…. آنان در رنج باقی میمانند ولی امید هم وجود دارد.
انسان ثروتمند نیز در رنج است ولی امید از بین رفته است. پس رنج او دو برابر است. نمیتوانید انسانی فقیرتر از انسان ثروتمند پیدا کنید؛ او دو برابر رنجور است.
او همیشه به آینده فرافکن کرده است و اینک میداند که آینده نمیتواند هیچ چیزی با خود بیاورد ـــ زیرا او هرچه را که نیازش هست، دارد. پس دچار پریشانی میشود، ذهنش بیشتر و بیشتر در تشویش و نگرانی است.
این چیزیست که برای بودا رخ داد: او ثروتمند بود؛ هر چیز ممکن را در اختیار داشت. اما او بسیار غمگین بود. یک روز از قصر خودش فرار کرد و تمام ثروتش را، زن زیبا و نوزاد تازه متولدشدهاش را پشتسر گذاشت و فرار کرد. یک گدا شد. او شروع کرد به جستجوی خوشبختی.
بودا سراغ این مرشد و آن مرشد رفت؛ از هر کسی پرسید که برای خوشبخت شدن چه باید بکند ـــ و البته هزار و یک نفر آماده بودند تا به او توصیه کنند و او به تمام توصیههای آنان عمل کرد. و هرچه بیشتر از آن توصیهها پیروی کرد، بیشتر سردرگم شد.
بودا هرآنچه را که به او گفته میشد آزمایش میکرد. کسی به او گفت “هاتا یوگا انجام بده.” ـــ او یک هاتایوگی شد. او حرکات یوگا را تا نهایت درجه ممکن انجام داد. اما هیچ چیز از آن حاصل نشد. با هاتایوگا شاید بتوانی بدن بهتری داشته باشی، ولی نمیتوانی خوشبخت باشی. فقط یک بدن بهتر، بدنی سالمتر؛ تفاوتی ایجاد نمیکند. حالا با انرژی بیشتر، انرژی بیشتری در اختیار داری تا رنجور بشوی ـــ ولی خوشبخت نخواهی شد.
و با آن انرژی بیشتر چه خواهی کرد؟ اگر پول بیشتری داشته باشی با آن چه خواهی کرد ـــ فقط کاری را میتوانی بکنی که بتوان کرد. و اگر پولِ کم تو را رنجور میکند، پول بیشتر تو را بیشتر رنجور میسازد. این یک ریاضیات ساده است.
بودا نزد سایر آموزگاران رفت، نزد راجایوگیها، که حرکات بدنی را آموزش نمیدهند، فقط ذکرها و مراقبهها را آموزش میدهند. او اینها را هم انجام داد، ولی چیزی از آنها هم بیرون نیامد. او واقعاً در جستجو بود. وقتی واقعاً جستجو میکنی و هیچ چیز کمک نمیکند، پس درمانی وجود ندارد.
مردمان میانحاله جایی در راه متوقف میشوند؛ آنان جویندگان واقعی نیستند. یک جویندهی واقعی کسی است که تا انتهای جستار پیش برود و به این نتیجه برسد که تمام جستنها بیمعنی هستند.
«خودِ جستن» یک راه برای خواسته است ـــ بودا یک روز این را درک میکند.
او یک روز قصر و تمام داراییهایش را ترک کرد؛ و پس از شش سال جستجو، تمام جستار را رها کرد. جستجوی مادّیات قبلاً رها شده بود؛ اینک او جستجوی معنوی را نیز رها کرد.
این دنیا قبلاً رها شده بود،
اینک او آن دنیا را نیز رها کرد!
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
ادامه ⏬⏬⏬
❤16🙏2
ادامه ⏬⏬⏬
بودا کاملاً از خواستهها تهی شد…. و در همان لحظه، اتفاق افتاد. در همان لحظه سعادت وجود داشت.
وقتی از تمام خواستهها خلاص شد، وقتی تمام امیدها را رها کرد، آینده ناپدید شد ـــ زیرا آینده به سبب امیدهای شما وجود دارد.
آینده بخشی از زمان نیست: به یاد بسپارید. آینده بخشی از امیدهای شماست؛ آینده بخشی از طمع شماست. آینده بخشی از زمان نیست.
زمان همیشه وجود دارد. زمان هرگز نه گذشته است و نه آینده. زمان همیشه اینجاست. زمانِ حال بینهایت است. زمان هرگز جایی نمیرود و هرگز از جایی نمیآید. زمان همیشه اینجاست و همیشه اکنون است.
آینده، طمع شماست، خواستههای شماست و امیدهای شماست [که شما را در این عطش و انتظار نگه میدارد] که به نوعی، در موقعیتی، خوشبخت خواهید بود.
وقتی تمام خواستهها و تمام امیدها رها شدند، ناگهان گوتام سیدارتا، یک بودا شد. خوشبختی همیشه وجود داشت ولی او در جای دیگری جستجو میکرد. خوشبختی در درونش بود. و تمام کائنات اینگونه ساخته شده: از سُرور، از حقیقت؛ چیزی الهی است.
انسان رنجور میماند زیرا این حقیقت اساسی در مورد خواستههایش را از دست میدهد. این نکته باید درک شود.
پایان
#اشو
📚«آموزش فراسو»
تفسیر اشو از ۴۲ سوترای بودا
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤12👍4🙏2
انقلاب بیرون در مقایسه با انقلاب درون هیچ است.
انقلاب بیرون، فقط اصلاحاتی انجام میدهد. یک انقلاب واقعی نیست، زیرا انسان مثل گذشته باقی میماند. فقط دیوارهایی که او را فراگرفته است تغییر مییابد. زندان تغییر مییابد اما زندانی بدون هیچ تغییری همان زندانی باقی میماند ــ در زندانی راحتتر و با امکانات بیشتر، مجهز به تلویزیون، زمین بازی و دیگر امکاناتی که در اختیار انسانهای آزاد قرار دارد ــ اما او هنوز در زندان است و آزادی ندارد.
انقلاب درون است که آزادی میآورد و یگانه راه به ثمر نشاندن آن، مراقبه است. مراقبه یعنی فراگیریِ فراموش کردن تمام چیزهایی که فرا گرفتهای. یعنی رها شدن از شرطیشدنها و خوابوارهها.
وقتی تو «تهی، پرفضا، ساکت و پاک باشی»، انقلاب رخ داده، خورشید طلوع کرده است. آنگاه تو در نور و روشنایی آن زندگی خواهی کرد. و زندگی در روشنایی خورشیدِ درون، درست زندگیکردن است.
وقتی تو ساکت، آگاه و بیآلایش باشی و آسمان درونت سرشار از شادمانی باشد، برای نخستین بار به وطن رسیدهای و با طعم زندگی حقیقی آشنا میشوی. میتوان آن را خدا نامید. میتوان روشنی، رهایی، حقیقت، عشق، آزادی و شادمانی نامیدش. اینها نامهایی مختلف هستند که به پدیدهای واحد اشاره دارند.
#اشو
@shekohobidariroh
انقلاب بیرون، فقط اصلاحاتی انجام میدهد. یک انقلاب واقعی نیست، زیرا انسان مثل گذشته باقی میماند. فقط دیوارهایی که او را فراگرفته است تغییر مییابد. زندان تغییر مییابد اما زندانی بدون هیچ تغییری همان زندانی باقی میماند ــ در زندانی راحتتر و با امکانات بیشتر، مجهز به تلویزیون، زمین بازی و دیگر امکاناتی که در اختیار انسانهای آزاد قرار دارد ــ اما او هنوز در زندان است و آزادی ندارد.
انقلاب درون است که آزادی میآورد و یگانه راه به ثمر نشاندن آن، مراقبه است. مراقبه یعنی فراگیریِ فراموش کردن تمام چیزهایی که فرا گرفتهای. یعنی رها شدن از شرطیشدنها و خوابوارهها.
وقتی تو «تهی، پرفضا، ساکت و پاک باشی»، انقلاب رخ داده، خورشید طلوع کرده است. آنگاه تو در نور و روشنایی آن زندگی خواهی کرد. و زندگی در روشنایی خورشیدِ درون، درست زندگیکردن است.
وقتی تو ساکت، آگاه و بیآلایش باشی و آسمان درونت سرشار از شادمانی باشد، برای نخستین بار به وطن رسیدهای و با طعم زندگی حقیقی آشنا میشوی. میتوان آن را خدا نامید. میتوان روشنی، رهایی، حقیقت، عشق، آزادی و شادمانی نامیدش. اینها نامهایی مختلف هستند که به پدیدهای واحد اشاره دارند.
#اشو
@shekohobidariroh
❤15🕊3🔥2😇2
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶
«علت و معلول»
زمانی مردی بود که از کنترل شهوات خودش عاجز شده و میخواست که خودش را اخته کند.بودا به او گفت: “بهتر این است که افکار اهریمنی خودت را نابود کنی تا اینکه به بدنت آسیب برسانی.
ذهن، ارباب است. وقتی خودِ ارباب آرام گرفته باشد، ارادهی خدمتکاران تسلیم اوست. اگر ذهن تو از شهوات اهریمنی پاک نشود، اختهکردن خود به چه کار میآید؟”
و افراد زیادی مانند این مرد وجود داشتهاند، فقط یک نفر نبوده. میلیونها انسان برای رسیدن به حقیقت، به خداوند ـــ و یا هرچه که میخواهید آن را بنامید ـــ بدنهایشان را نابود کردهاند. میلیونها انسان به این نتیجه رسیدهاند که بدن، دشمن است!
مردم فکر میکنند که سبب رنج آنان بدنشان است! مردم میپندارند که شهوانی بودن به سبب بدن است؛ به سبب بدن است که طمعکار هستند و نیاز به پول دارند؛ به سبب بدن است که نیاز به رابطه دارند. مردم فکر میکنند که تمام دردسرها به سبب بدن است، پس چرا بدن را از بین نبرند؟ چرا خودکشی نکنند؟
فرقههای مذهبی بسیاری هستند که تمایلات خودکشی دارند، که واقعاً خودکشی را آموزش میدهند؛ آنها میگویند: “این بدن را باید ترک کرد، اگر شهامت کافی دارید، در یک قدم: بدن را ترک کن. اگر شهامت نداری، آنوقت آهستهآهسته: بخشهایی از بدن را قطع کن، از آنها خلاص بشو.”
در روسیه شوروی، قبل از انقلاب کمونیستی، یک فرقه مذهبی پرطرفدار وجود داشت: آنها به مرد آموزش میدادند که اندامهای جنسی خودشان را قطع کنند. این فرقه هزاران هزار پیرو داشت ــ فقط برای اینکه خودشان را اخته کنند. هدف این است که با قطع اندامهای جنسی، پیروان به ورای سکس خواهند رفت! اما این فقط احمقانه است، زیرا سکس در اندامهای جنسی وجود ندارد ـــ در ذهن وجود دارد. میتوانی اندام جنسی را قطع کنی و سکس باقی خواهد بود؛ و درواقع، بیشتر تولید عصبیت و روانپریشی میکند زیرا اکنون راهی برای ارضای آن وجود ندارد.
در سراسر دنیا فرقههایی وجود داشتهاند که روزهداری را آموزش میدهند. روزه گاهی، یک روز در ماه میتواند کمک کند و یک روند پاکسازی بسیار سالم است. ولی روزههای طولانی بدن را نابود میکند. ولی این فرقهها وجود دارند: در زمان بودا، یک فرقه از جینها وجود داشت که وسواس روزهگرفتن را داشتند: “روزهای یک ماهه، دو ماهه، سه ماهه بگیرید ـــ و اگر در حین روزهداری مُردید، به مراتب بالای بهشت خواهید رسید!”
چرا این فکر روزهداری بسیار عمیق ریشهدار شد؟ بهنظر میرسد که خوراک و سکس دو وسواس انسان هستند. و مردمی که فکر میکنند “چگونه از رنج خلاص شویم؟” میپندارند که این دو سبب رنجهای آنان هستند! درواقع، درست عکس این صادق است.
* یک شرکت هواپیمایی نامهای به این شرح دریافت کرد: “آقایان؛ لطفاً پیشنهاد مرا عملی کنید و به خلبانها بگویید که آن چراغی که نوشته “کمربندهای خودتان را ببندید” را روشن نکنند؛ زیرا هر وقت آن را روشن میکنند، مسیر ناهموار میشود!”
میتوانید معلول را با علت عوضی بگیرید و علت را با معلول ـــ و بهنظر منطقی میرسد! فردی که این نامه را نوشته، باید بارها و بارها مشاهده کرده باشد که هر بار اعلام میشود که مسافران کمربندهای نجات را ببندند، ناگهان هواپیما تکان میخورد و وارد چالههای هوایی میشود! او بارها این را تماشا کرده است. او میباید یک استاد منطق بوده باشد. او بارها و بارها مشاهده کرده که با روشنشدن آن چراغ و اعلام آن از بلندگو، بیدرنگ هواپیما تکان میخورد و سبب نگرانی میشود، که البته توصیهی او بسیار منطقی، و درعینحال مسخره است! آن اعلام فقط به این خاطر میآید که چالههای هوایی در پیش هستند. آن اعلام، یک علت نیست؛ آن تکانها را ایجاد نمیکند؛ بلکه فقط هشدار میدهد که هواپیما تکان خواهد خورد.
و این در زندگی عادی هم اتفاق میافتد: ذهن شما شهوانی است؛ علت وجود دارد. بدن فقط از ذهن پیروی میکند. ولی شما فقط وقتی هشیار میشوید که بدن از ذهن پیروی کرده است. شما هنوز آنقدر هشیار نشدهاید تا بتوانید وقتی که شهوت در ذهن هست آن را ببینید. وقتی وارد بدن میشود، بسیار محکم و منسجم است و آنوقت آگاه میشوید.
هشیاری شما تیز نیست. نمیتوانید آن را در مرحلهی علت بگیرید. وقتی که پیشاپیش وارد معلول شد، آنوقت متوجه آن میشوید. درواقع وقتی متوجه آن میشوید که ورای کنترل است. فقط وقتی که در بدن نشسته و منسجم شده از آن آگاه میشوید.
ادامه دارد
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤11🙏4👍3
«بيدارى»
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶ «علت و معلول» زمانی مردی بود که از کنترل شهوات خودش عاجز شده و میخواست که خودش را اخته کند. بودا به او گفت: “بهتر این است که افکار اهریمنی خودت را نابود کنی تا اینکه به بدنت آسیب برسانی. ذهن، ارباب است. وقتی خودِ ارباب آرام گرفته باشد،…
ادامه
هر مفهومی که در شما برخیزد، سه مرحله دارد.
نخست: آن ایدهای بدون کلام است؛ در افکار فرموله نشده. این ظریفترین مرحله است. اگر بتوانی در آنجا از آن هشیار شوی، از آن آزاد خواهی شد.
دومین مرحله وقتی است که وارد کلمات شده، فرموله شده ــــ فکری در تو برمیخیزد. مردم چنان در خواب هستند که حتی در این دومین مرحله هم هشیار نمیشوند. وقتی آن فکر وارد بدن زمخت شد و بدن تحت تسخیر آن قرار گرفته، آنوقت هشیار میشوند. این فقط ناهشیاری شما را نشان میدهد.
بنابراین، بودا میگوید اگر واقعاً میخواهی از رنج و دردی که این زندگی مانند جهنمی بر تو تحمیل کرده خلاص شوی، باید بیشتر و بیشتر هشیار شوی. هرچه هشیارتر شوی، علتها را عمیقتر میتوانی ببینی. هرچه علتهای عمیق بیشتر دیده شوند، بیشتر قادر میشوی تا از آن بیرون بزنی. میتوانی وقتی یک خواسته هنوز وارد ذهن خودآگاه تو نشده، آن را بگیری؛ وقتی که فقط یک احساس است بدون هیچ کلامی، وقتی که در ناخودآگاه حرکت میکند تا به سطح خودآگاه برسد؛ در آنجا متوقف کردن آن بسیار آسان است. مانند این است که یک بذر کوچک را بگیری و به آسانی پرتاب کنی: هیچ مشکلی در آن نیست. ولی وقتی که ریشه گرفت و یک درخت بزرگ شد، ریشهکن کردن آن بسیار دشوار خواهد بود.
هر ایدهای نخست در درونیترین هستهی انسان برمیخیزد.
سپس وارد ذهن میشود،
سپس وارد بدن میشود. فقط وقتی آن را احساس میکنی که وارد بدن شده باشد.
و مردمانی هستند که بسیار خوابآلودهتر از این هستند که حتی در اینجا هشیار شوند! فقط وقتی که وارد دنیا شود آنان احساسش میکنند!
برای نمونه: خشم نخست در درونیترین هستهی تو برمیخیزد: بدون کلام، تعریفنشده. سپس به یک فکر میرسد. سپس وارد بدن میشود: آدرنالین و سایر سموم در جریان خون آزاد میشوند ـــ آماده هستی کسی را بکشی یا کتک بزنی یا گاز بگیری! دیوانه میشوی. ولی شاید حتی تا اینجا هم هشیار نشده باشی. وقتی کسی را میزنی، حالا وارد دنیا شده است. و این چهارمین مرحله است. آنوقت آگاه میشوی: “من چه کردم؟!”
آیا بارها این را مشاهده نکردهای؟ وقتی کسی را میزنی ـــ فرزندت، دوستت، همسرت ـــ ناگهان هشیار میشوی: “من چه کردم؟ هرگز نمیخواستم این کار را بکنم! دست خودم نبود!” این فقط ناهشیاری تو را نشان میدهد.
بنابراین عمیقتر برو و هرآنچه را که در مرحلهی اول برخاسته، مشاهده کن. و سپس بسیار آسان است ـــ درست همانطور که میتوانی یک بذر را به آسانی نابود کنی، ولی نابودکردن یک درخت دشوار خواهد بود.
و وقتی که آن درخت میلیونها بذر خودش را در هوا پخش کرد، آنوقت کنترل آن ورای قدرت تو است. بادها میتوانند آن بذرها را به مزارع دوردست ببرند؛ حالا غیرممکن است پیدا کنی که کجا سقوط کردهاند. اینک آن درخت یکی نیست: امکانات بسیاری برای خلق امثال خودش را پیدا کرده. در مزارع بسیار تکثیر میشود.
ادامه دارد
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
@shekohobidariroh
❤15🙏4🕊1
«بيدارى»
ادامه هر مفهومی که در شما برخیزد، سه مرحله دارد. نخست: آن ایدهای بدون کلام است؛ در افکار فرموله نشده. این ظریفترین مرحله است. اگر بتوانی در آنجا از آن هشیار شوی، از آن آزاد خواهی شد. دومین مرحله وقتی است که وارد کلمات شده، فرموله شده ــــ فکری در تو برمیخیزد.…
ادامه
بودا می گوید که نابودکردن بدن کمکی نخواهد کرد. اگر چشمهایت تو را طالب زن یا مردی زیبا میکنند، اگر چشمها را نابود کنی کمکی نخواهد کرد.
در هندوستان داستانی هست در مورد قدیسی به نام سورداس Surdas. البته سورداس فقط وقتی میتواند یک قدیس باشد که این داستان حقیقت نداشته باشد. من حاضرم بگویم که این داستان واقعی نیست؛ نمیتوانم بگویم سورداس واقعی نبوده. او مردی بسیار اصیل بوده و بینش او بسیار پاک بوده ـــ پس این داستان میباید دروغین و ساختگی باشد.
داستان میگوید: سورداس دنیا را رها کرد و راهب شد. در شهری گذر میکرد و یک زن زیبا را دید. آن زن مانند یک آهنربا او را جذب کرده بود. و احساس گناه هم میکرد! او یک سالک بود که ترک دنیا کرده بود ــــ او را چه شده بود؟ ولی او قادر نبود خودش را کنترل کند، داستان چنین میگوید.
او نزد آن زن رفت و درخواست غذا کرد ـــ ولی این فقط یک بهانه بود. سپس هر روز سراغ همان زن میرفت: فقط برای اینکه نگاهی به صورت او بیندازد، فقط برای اینکه چشمان او را ببیند، فقط برای قدری تماس! سپس شروع کرد به دیدن آن زن در رویاهایش. او تمام روز را به آن زن فکر میکرد و تخیلات میکرد و منتظر روز بعد بود تا بتواند دوباره آن زن را ببیند.
سپس رفتهرفته، متوجه شده که در دام افتاده است. و داستان میگوید که چون چشمانش او را متوجه زیبایی آن زن کردند، او چشمان خودش را کور کرد.
من بطور قطع میگویم که این داستان ساختگی است ـــ زیرا بسیار احمقانه است! سورداس نمیتواند چنین کار ابلهانهای بکند. این داستان میبایست توسط سایر مردمان کور اختراع شده باشد؛ باید توسط مردمان احمق دیگر که همیشه چیزهای احمقانه درست میکنند ساخته شده باشد. این احمقانه است زیرا چشمها نمیتوانند کاری کنند ـــ این ذهن است؛ ذهن است که توسط چشمها نزدیک میشود. ذهن است که توسط دستها لمس میکند.
وقتی کسی را میزنی و یا میکُشی؛ این دست نیست که قاتل است ـــ تو هستی. اگر دستت را قطع کنی فایدهای نخواهد داشت. و نمیتوانی در دادگاه به قاضی بگویی: “دستم بود!”
* زمانی چنین رخ داد که مردی همین استدلال را در دادگاه کرد. او گفت: “این دست من بوده که مرتکب قتل شده.” قاضی نیز بسیار زرنگ و حیلهگر بود ـــ آنها باید زرنگ و حیلهگر باشند زیرا با مردمان حقهباز و دروغگو سروکار دارند. آنها همان منطق را به کار میبرند.
قاضی گفت: “حق با تو است: بسیار منطقی میگویی: تو قاتل نبودهای ــــ دستهایت قاتل هستند. پس دستهایت در زندان میمانند. تو میتوانی به خانه بروی، ولی دستهایت نمیتوانند! پس دستهای مرد را دستبند زدند و قاضی گفت: “پس چرا به خانه نمیروی؟” مرد گفت: “بدون دست چطور میتوانم بروم؟”
و قاضی گفت: “اگر تو بدون دستها نمیتوانی بروی، پس دستهایت چطور بدون تو مرتکب قتل شدند؟ شما هر دو شریک جرم هستید. و درواقع، دست فقط یک مستخدم است ـــ ارباب تو هستی!”
بودا با بدن مخالف نیست. نمیتواند باشد! زیرا بدن بسیار معصوم است. هرگز کار اشتباهی نکرده است. بدن چنان بیگناه است که نمیتوانید در دنیا چیزی خالصتر از بدن پیدا کنید.
آری، یک چیز یقین است: هرچه تو بخواهی انجام دهی، بدن باید اطاعت کند. بدن یک مستخدم است و بسیار مطیع. حتی اگر بخواهی کسی را به قتل برسانی، بدن اطاعت میکند؛ هرگز نه نمیگوید. اگر برای نیایش بخواهی به معبد بروی، بدن اطاعت میکند؛ هرگز نه نمیگوید. چه برای قتل کسی بروی و چه برای نیایشکردن در معبد، بدن مانند سایهای تو را دنبال کرده و از تو اطاعت میکند. نه، بدن هرگز مسئول نیست.
و یک چیز در مورد بدن باید درک شود. بدن در دنیا چیزی منحصربهفرد است؛ هیچ چیز را نمیتوان با آن مقایسه کرد. بدن یک موقعیت منحصربهفرد دارد و آن این است: بدن تنها پدیدهای در جهان است که میتواند از هر دو طرف نگاه کند: از بیرون و از درون.
اگر به یک کوهستان نگاه کنی، از بیرون نگاه میکنی. اگر به ماه نگاه کنی، از بیرون نگاه کردهای. بجز خودِ بدن، هر چیزی را که مشاهده کنی، از بیرون آن را دیدهای. بدن تنها چیزی در دنیاست که میتوانی به آن از بیرون نگاه کنی و از درون هم میتوانی به آن نگاه کنی. بنابراین، بدن دروازهای برای درون است، دروازهای برای سفر درونی است ـــ بودا چگونه میتواند با آن مخالف باشد؟
و میتوانی بدن بودا را ببینی: بسیار زیبا، بسیار باوقار ـــ چطور میتواند با آن مخالف باشد؟ تندیسهای بودا را نگاه کنید: او میبایست عاشق بدنش بوده باشد؛ میبایست مهری عظیم برای بدنش داشته باشد. بدنش مانند گُل است ـــ یک گلسرخ یا گلی نیلوفر. نه، او نمیتواند با بدن مخالف باشد. و اگر مردم بگویند که بودا با بدن مخالف بوده، آن مردم باید تفاسیر خودشان را روی بودا فرافکن کرده باشند.
ادامه دارد
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
@shekohobidariroh
❤18🕊2🙏1
«بيدارى»
ادامه بودا می گوید که نابودکردن بدن کمکی نخواهد کرد. اگر چشمهایت تو را طالب زن یا مردی زیبا میکنند، اگر چشمها را نابود کنی کمکی نخواهد کرد. در هندوستان داستانی هست در مورد قدیسی به نام سورداس Surdas. البته سورداس فقط وقتی میتواند یک قدیس باشد که این…
ادامه
زمانی مردی بود که از کنترل شهوات خودش عاجز شده و میخواست که خودش را اخته کند.
بودا به او گفت: “بهتر این است که افکار اهریمنی خودت را نابود کنی تا اینکه به بدن خودت آسیب برسانی.
ذهن، ارباب است. وقتی خودِ ارباب آرام گرفته باشد، ارادهی خدمتکاران تسلیم اوست.”
تمام تلاش بودا این است تا شما را هشیار سازد که هرچه که هستید، علت آن ذهن شماست. اگر رنجور هستید، ذهن در الگویی خطا عمل میکند. اگر شادمان هستید، ذهن در الگویی درست عمل میکند.
خوشبختی چیزی نیست جز صدای تنظیمشدهی مکانیسم ذهن، وقتی که کامل عمل میکند. وقتی ذهن فقط با کائنات کوک است، تو شادمان هستی.
وقتی ذهن بر خلاف طبیعت و قانون طبیعت ـــ آنچه بودا آن را دامّا Dhamma میخواند ـــ عمل کند، وقتی ذهن بر خلاف تائو عمل کند، وقتی بر خلاف جریان رودخانه شنا کند؛ آنوقت مشکلاتی بوجود میآیند، رنج وجود خواهد داشت.
وقتی ذهن فقط جریان رودخانه را مانند یک قطعه چوب شناور دنبال کند، فقط جایی برود که رودخانه میرود، خوشبخت است. و یک روز به آن غایت، به اقیانوس سُرور خواهد رسید. نیازی نیست که برای رسیدن به آن تلاش کند ـــ بدون تلاش اتفاق میافتد.
پس بودا میگوید که موضوع اساسی بدن نیست، و روح هم نیست. روح هیچ مشکلی ندارد و بدن هم هیچ مشکلی ندارد. مشکل فقط در بین این دو است. مشکل ذهن است که بدن را به روح متصل میکند: ذهنی که پل بین شناخته و ناشناخته است: پل بین دیدنی و نادیدنی، پل بین بیشکل و شکل ـــ این پل تنها مشکل است. اگر بتوانی ذهن را درک کنی و حل کنی، ناگهان در وطن هستی.
مشکل همان ذهن است. حالا برای تغییردادن ذهن چه میتوانیم بکنیم؟ برای اینکه ذهن بهتر عمل کند چه میتوانیم بکنیم؟ بار دیگر خواستهای برمیخیزد، و بار دیگر در دام ذهن هستی!
اگر به شما بگویم که برای خوشبخت شدن باید بیخواسته باشید، بیدرنگ خواستهای جدید در ذهن برمیخیزد: اینکه چطور بیخواسته شوم؟ پس بیدرنگ شروع میکنی به گشتن به دنبال روشها و تکنیکهایی که چگونه بیخواسته شوی! حالا، بیخواستهشدن، خودش یک خواسته است.
اگر بگویم مشکل همان ذهن است، بیدرنگ میپرسی که چگونه ذهن را حل کنم، چگونه از آن خلاص شوم؟! ولی کسی که این سوال را میپرسد، خودِ ذهن است. پس هر کاری که بکنی هرگز با «زور و عملکردن» از ذهن خلاص نخواهی شد. بااینحال بازهم این پرسشی مربوط است. پس چه باید کرد؟
باید به طبیعت ذهن نگاه کنیم و سعی نکنیم که هیچ کاری انجام دهیم. آنچه مورد نیاز است، فقط یک بینش و یک ادراک بزرگ نسبت به طبیعتِ ذهن است.
بگذارید برایتان توضیح بدهم!
بودا میگوید: بخواه و رنجور خواهی بود. ناگهان خواستهای برمیخیزد:”چگونه بیخواسته شوم؟ چون میخواهم خوشبخت باشم و رنج نبرم!” و حالا یک خواستهی جدید برخاسته است.
وقتی بودا میگوید «خواسته» تولید رنج میکند، منظورش این است که تماشا کن خواسته چگونه برمیخیزد، چگونه تولید رنج میکند. فقط به تماشاکردن ادامه بده. هر خواسته، رنج خودش را میآورد.
از خیابان رد میشوی؛ اتوموبیلی زیبا را میبینی که رد میشود ـــ فقط یک نگاه ـــ و خواستهای برمیخیزد تا مالک آن اتوموبیل شوی. حالا در رنج هستی. درست لحظهای قبل خوب بودی و رنجی وجود نداشت، و حالا این اتوموبیل را دیدهای و رنجِ نداشتن آن برخاسته! بودا میگوید “تماشا کن.”
درست لحظهای قبل ترانهای زمزمه میکردی و برای پیادهروی صبحگاهی میرفتی و همه چیز زیبا بود: پرندگان میخواندند و درختها سبز بودند و نسیم بامدادی خنک بود و خورشید عالی میدرخشید ــــ همهچیز زیبا بود. تو در دنیای شاعرانهی خودت پر از نشاط و خوشی؛ و بخشی از این بامداد زیبا بودی. همه چیز همانطور که بود عالی بود….. و ناگهان آن اتوموبیل از خیابان رد شد! چنین نیست که صاحب آن اتوموبیل آمده بود تا تو را مختل کند؛ او شاید از وجود تو بی خبر بوده؛ سعی نداشته تا تو را رنجور کند ـــ از او خشمگین نباش. چنین نیست که آن اتوموبیل در تو ایجاد رنج میکند، زیرا یک اتوموبیل چگونه میتواند چنین کاری بکند؟! دلیل این رنج، خواستهی خودت بوده.
با دیدن آن اتوموبیل خواستهای برمیخیزد: “من باید صاحب این باشم؛ این اتوموبیل باید در گاراژ من باشد!” و ناگهان درختان دیگر سبز نیستند و پرندگان دیگر نمیخوانند و خورشید دیگر وجود ندارد ـــ پیشاپیش غروب شده است! خورشیدِ صبح ناپدید شده و همه چیز تیره و تاریک است. تو پر از خواسته هستی، احاطهشده در دود! تماس خود را با زندگی از دست دادهای ـــ بیدرنگ!
فقط یک جرقه از خواسته و تو میلیونها مایل از زیبایی، از حقیقت و از خوشی دور شدهای.
ادامه دارد
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤6🙏2
«بيدارى»
ادامه زمانی مردی بود که از کنترل شهوات خودش عاجز شده و میخواست که خودش را اخته کند. بودا به او گفت: “بهتر این است که افکار اهریمنی خودت را نابود کنی تا اینکه به بدن خودت آسیب برسانی. ذهن، ارباب است. وقتی خودِ ارباب آرام گرفته باشد، ارادهی خدمتکاران تسلیم…
ادامه
فقط تماشا کن.
بودا میگوید: فقط تماشا کن. کنار جاده بایست ـــ تماشا کن: چه اتفاقی افتاد؟ فقط یک خواستهی کوچک برخاسته و تو به جهنم پرتاب شدهای؛ و تقریباً در بهشت بودی! تو در طول روز بارها از بهشت به جهنم میروی؛ ولی مشاهده نمیکنی.
مردم نزد من میآیند و میگویند: “آیا بهشت وجود دارد؟ آیا جهنم وجود دارد؟” و من تعجب میکنم زیرا آنان مانند قطارهای باری مرتب بین بهشت و جهنم در رفتوآمد هستند ـــ پیوسته! فقط یک لحظه لازم است ـــ بلافاصله در جهنم هستند و بیدرنگ به بهشت بازمیگردند!
فقط تماشا کن که خواسته چگونه جهنم را میآورد، چگونه جهنم هست. و آنوقت نخواهی پرسید که چگونه به بیخواهشی برسی، نیازی به پرسش نیست. اگر به طبیعت خواسته نگاه کرده باشی و احساس کرده باشی که رنجآور است، خودِ همان ادراک مساویست با رهاکردن خواسته. فقط به تماشاکردن ادامه بده. اگر خواسته از بین نرفت، نشان میدهد که بینش تو هنوز بقدر کافی عمیق نیست، پس بینش خود را عمیق کن.
و چنین نیست که شخص دیگری باید این را برایت روشن کند ـــ این خواستهی تو است و فقط تو میتوانی آن را تماشا کنی. من نمیتوانم خواستهی تو را تماشا کنم. تو نمیتوانی خواستهی دیگری را تماشا کنی. این دنیای خصوصی خودت است. بهشت و جهنم چیزهای خصوصی هستند. و ظرف کسری از ثانیه میتوانی از یکی به دیگری نقل مکان کنی….
فقط تماشا کن.
کلام بودا این است: “تماشا کن.” مشاهدهگر باش. هیچ خواستهای برای “بیخواهشی” نداشته باش؛ وگرنه فقط بسیار احمقانه رفتار میکنی: حالا یک خواستهی جدید خلق میکنی ـــ و همین تولید رنج خواهد کرد. فقط کافیست که به طبیعت خواسته وارد شوی و عمیقاً آن را نگاه کنی. تماشا کن: چطور تاریکی میآفریند، چگونه رنج میآورد؛ چگونه ناگهان تو را با خود میبرد و بر تو تسلط دارد.
پس به مشاهدهگری ادامه بده.
یک روز اتفاق خواهد افتاد: اتوموبیلی رد میشود و قبل از اینکه خواستهای برخیزد تو مشاهدهگر میشوی و ناگهان خندهات میگیرد. اینک مشاهدهگر هستی؛ بنابراین «خواسته برنخاسته.» البته میخواست که برخیزد و درست آماده بود تا روی تو بپّرد و تو را به جهنم بکشاند ـــ ولی تو مشاهدهگر بودی و اینک بسیار خوشحال هستی!
اکنون برای نخستین بار کلیدی در دست داری: خواهی دانست که فقط با مشاهدهگربودن، خواسته برنخاسته، آن اتوموبیل رد شده است. آن اتوموبیل هیچ ربطی به خواسته نداشته است. خواسته به این سبب برمیخاست که تو ناهشیار، ناآگاه و خوبآلود بودی: تو مانند یک مست، کسی که در خواب راه میرود زندگی میکردهای.
هشیاری همان بیخواهشی است. هشیاری از خواسته سبب بیخواهشی میشود. و از این کلید باید برای گشودن قفلهای بسیار استفاده کرد: اگر طمعکار هستی، نپرس که چگونه از طمع خلاص شوی ـــ زیرا این بازهم طمع است، با نامی دیگر، در شکلی دیگر ـــ تو به سخنان قدیسان و ارواح بزرگ گوش دادهای، متون مذهبی را خواندهای و آنها میگویند که اگر طمعکار باشی به جهنم میروی. ولی حالا طمعی برخاسته تا به بهشت بروی! و آن متون مذهبی همواره میگویند که در بهشت همهچیز زیبا و عالیست! این تولید طمع میکند. و اینک میخواهی از طمع خلاص شوی و میپرسی: “چگونه؟!” چطور به بهشت بروی، چگونه وارد بهشت شوی و چگونه تا ابد در سرور و نعمت در بهشت زندگی کنی! حالا این یک طمع جدید است. ولی راهش این نیست.
راه بودا واقعاً بهترین راهی است که به زمین آورده شده. راه بودا بانفوذترین و انقلابیترین راه ممکن است. او میگوید: طمع را مشاهده کن. فقط آن را ببین و نگاه کن که چیست و چگونه در تو رنج میآفریند.
در این مشاهدهگری، نوری در تو شروع به درخشش میکند؛ شعلهی درونی تو فروزان میشود و تاریکیِ طمع از بین میرود.
با خشونت هم همین است، با خشم نیز همین است، با حس مالکیت…. و با هرآنچه که تو را رنجور میسازد همین کلید کار میکند.
ادامه دارد
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤14🙏3
خدا هیچگاه در زندگی کسی مداخله نمیکند، زیرا او آفریدهی خود را دوست میدارد. خدا همه را آزاد گذاشته تا حتی با او مخالفت ورزند.
انسانها آزادند تا حتی درهایشان را به روی خدا ببندند. انسانها آزادند تا حتی خدا را انکار کنند. این جزیی از آزادی انسانهاست.
اما سوءاستفاده از آزادی به چنین شیوهای کاری است بس احمقانه. پس بکوش تا آزادیات را در راهی مثبت بکارگیری. از آزادیات برای پذیرش میهمان ناشناخته استفاده کن. از آزادیات برای آفریدن، اعتماد، عشق و شادمانی استفاده کن تا خداوند بتواند به مهمانی تو آید.
پیوند میان وجود تو و وجود کل، سرآغاز نور، سرآغاز زندگی جاودان و فناناپذیری است. این همان چیزی است که همه آگاهانه یا ناآگاهانه به دنبال آن هستند.
همه میخواهند به نور دست یابند. همه میخواهند چشمانی برای نگریستن و دیدی روشن داشته باشند. اما مردم همچنان به انجام کارهایی مشغولاند که در عمل دیدشان را تار، بصیرتشان را نابود و وجودشان را فلج میسازد.
#اشو
@shekohobidariroh
انسانها آزادند تا حتی درهایشان را به روی خدا ببندند. انسانها آزادند تا حتی خدا را انکار کنند. این جزیی از آزادی انسانهاست.
اما سوءاستفاده از آزادی به چنین شیوهای کاری است بس احمقانه. پس بکوش تا آزادیات را در راهی مثبت بکارگیری. از آزادیات برای پذیرش میهمان ناشناخته استفاده کن. از آزادیات برای آفریدن، اعتماد، عشق و شادمانی استفاده کن تا خداوند بتواند به مهمانی تو آید.
پیوند میان وجود تو و وجود کل، سرآغاز نور، سرآغاز زندگی جاودان و فناناپذیری است. این همان چیزی است که همه آگاهانه یا ناآگاهانه به دنبال آن هستند.
همه میخواهند به نور دست یابند. همه میخواهند چشمانی برای نگریستن و دیدی روشن داشته باشند. اما مردم همچنان به انجام کارهایی مشغولاند که در عمل دیدشان را تار، بصیرتشان را نابود و وجودشان را فلج میسازد.
#اشو
@shekohobidariroh
❤23🕊4👍2🙏2
«بيدارى»
ادامه فقط تماشا کن. بودا میگوید: فقط تماشا کن. کنار جاده بایست ـــ تماشا کن: چه اتفاقی افتاد؟ فقط یک خواستهی کوچک برخاسته و تو به جهنم پرتاب شدهای؛ و تقریباً در بهشت بودی! تو در طول روز بارها از بهشت به جهنم میروی؛ ولی مشاهده نمیکنی. مردم نزد من میآیند…
ادامه
وقتی چیزی را بچشی، هرچه که باشد، میخواهی بارها و بارها تکرار شود. هرآنچه که در گذشته شناختهای، بارها و بارها در آینده آن را درخواست میکنی. بنابراین آیندهی تو چیزی نیست بجز گذشتهات که تغییراتی کرده. آیندهی تو چیزی نیست بجز خواسته برای تکرار گذشته.
و به همین دلیل است که زندگی در نظرت کسلکننده است. و زندگی کسالتآور یک رنج است. اما هیچکس بجز خودت مسئول آن نیست؛ تو درخواست کسالت داری زیرا «تکرار» را میخواهی.
تو در اینکاینجا نیستی، تو در لحظه حضور نداری. تو همواره میخواهی که تجربههای قدیمی را تکرار کنی. تو آسوده نیستی؛ تنش داری ـــ نگران این هستی که آیا دوباره اتفاق میافتد یا نه!
نخست اینکه امکانش نیست زیرا تو آن معصومیتِ حضور را از دست دادهای ـــ آن حالت بیتجربهبودن که در آن خاطرهای در حافظه نبود، گذشتهای وجود نداشت و آیندهای وجود نداشت، دیگر وجود ندارد. دوم اینکه: اگر روزی تکرار شود، کسلکننده خواهد بود زیرا یک تکرار خواهد بود؛ تو پیشاپیش آن را شناختهای.
به یادداشته باش که زیبایی در نو بودن است، هرگز در کهنه نیست. زیبایی در تازگی است، هرگز در چیزی مُرده نیست. زیبایی به اصالت تعلق دارد و نه به تقلید و نسخهیکاربنیبودن.
زیبایی وقتی است که تجربهای دستاول باشد و نه دستِدوم. حالا، اگر بازهم اتفاق بیفتد، تو را شاد نخواهد کرد؛ یک تجربهی دستدوم خواهد بود. و بهیاد بسپار: خداوند هرگز دستدوم نیست. خداوند همیشه تازه است.
خداوند، زیبایی غروب است، یا زیبایی پرندهای در حال پرواز، باید مطلقاً معصوم باشی. گذشته باید کاملاً رها شود و به آینده نباید اجازه داد تا اخلال ایجاد کند. آنگاه [که در اینکاینجا حاضر باشی] و فقط آنگاه زیبایی و سعادت و برکت و خوشبختی و سرور وجود خواهد داشت.
وقتی چیزی را تجربه کردی، شروع به درخواست آن میکنی، یک گدا میشوی. آنگاه هرگز اتفاق نخواهد افتاد. و تو آن خاطره را مانند یک زخم حمل خواهی کرد.
آیا تماشا نکردهای؟ تماشا کن:
هرگاه شاد هستی، در آن لحظه نمیدانی که شاد هستی. فقط پس از آن است، وقتی که آن تجربه رفته باشد، دور شده باشد، دیگر نباشد؛ آنوقت ذهن وارد میشود و شروع میکند به گشتن برای آن؛ شروع میکند به مقایسهکردن، ارزشگذاری و قضاوت. ذهن میگوید: “بله، زیبا بود! خیلی قشنگ بود!”
وقتی خودِ تجربه وجود داشت، ذهن حضور نداشت. خوشبختی وقتی هست که ذهن نباشد. و وقتی ذهن وارد میشود، خوشبختی دیگر وجود ندارد. اینک فقط یک خاطره است، یک خاطرهی بیجان. [بنابراین علت را بشناس!]
معشوق تو رفته است: تو فقط نامهای را که او نوشته در دست داری. آن گُل پژمرده شده؛ فقط تصویری در ذهن تو مانده است. این تصویر اجازه نخواهد داد که خوشبختی دوباره وارد وجودت شود ـــ این تصویر یک مانع خواهد بود.
بودا میگوید:
گذشته را حمل نکن و آینده را درخواست نکن ـــ فقط اینکاینجا باش. و آنگاه بیذهنی وجود دارد. و بدن فقط از آن بیذهنی پیروی میکند. هماکنون، بدن از ذهن پیروی میکند و ذهن یک فریبکار است ـــ و تو به تنبیه بدن ادامه میدهی! تقریباً مانند یک کودک خردسال است: او دواندوان وارد اتاق میشود و زمین میخورد: از در اتاق خشمگین میشود و شروع میکند به زدنِ آن دَر ـــ گویی که تقصیر از در بوده!
نهتنها کودکان، بلکه بزرگسالان نیز [در ناهشیاری] همین کارها را میکنند: مشغول نوشتن هستی و قلم تو خوب و روان کار نمیکند؛ خشمگین میشوی و آن را به زمین پرتاب میکنی ـــ قلم را تنبیه کردهای! و بازهم فکر میکنی که انسان موجودی منطقی است؟ و بازهم باور داری که انسان موجودی منطقی است؟!
ادامه دارد
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
❤12🙏3