Telegram Web Link
«بيدارى»
ادامه وقتی چیزی را بچشی، هرچه که باشد، می‌خواهی بارها و بارها تکرار شود. هرآنچه که در گذشته شناخته‌ای، بارها و بارها در آینده آن را درخواست می‌کنی. بنابراین آینده‌ی تو چیزی نیست بجز گذشته‌ات که تغییراتی کرده. آینده‌ی تو چیزی نیست بجز خواسته برای تکرار گذشته.…
ادامه

وقتی خشمگین وارد خانه می‌شوی، آیا تماشا کرده‌ای؟ چنان با خشم در را باز می‌کنی و به آن ضربه می‌زنی که گویی آن در تقصیرکار بوده است!

* زمانی اتفاق افتاد: مردی به دیدن یک مرشدِ ذن رفت؛ ضربه‌ای به در زد و کفش‌هایش را به سویی پرتاب کرد. نزد مرشد آمد، تعظیم کرد و پای او را لمس کرد. مرشد گفت: “من نمی‌توانم این را بپذیرم. تو اول برو و از در و از کفش‌هایت عذرخواهی کن و بعد بیا!” مرد گفت: “چه می‌گویید؟ آیا می‌خواهید دیگران مرا مسخره کنند؟” ـــ مردم زیادی در اطراف نشسته بودند.

مرشد گفت: “اگر این کار را نکنی به تو اجازه نمی‌دهم که اینجا باشی؛ باید اینجا را ترک کنی! اگر بتوانی به آن در و به کفش‌هایت توهین کنی، پس باید بتوانی از آنها درخواست بخشش کنی. وقتی به آنها توهین می‌کردی آنوقت هرگز فکر نکردی که کاری مسخره انجام می‌دهی؟ حالا احساس مسخره‌بودن می‌کنی؟ برو و درخواست بخشش کن!”
و مرد رفت. درخواست بخشش کرد ـــ اول قدری مسخره به‌نظرش رسید، خودش را قدری احمق فرض کرد و مردم تماشایش می‌کردند ـــ ‌ولی درخواست بخشش کرد. گفت: “قربان، می‌بخشید! من هشیار نبودم و کاری از روی ناهشیاری انجام دادم. لطفاً مرا عفو کنید.” و او با آن در و با کفش‌هایش صحبت می‌کرد و وقتی که برگشت، انسانی کاملاً‌ متفاوت شده بود.

مرشد او را به کنارش خواند و در آغوشش گرفت. و آن مرد گفت: “عالی بود! وقتی درخواست بخشش کردم، اول کمی احساس احمق‌بودن داشتم، سپس ناگهان احساس خوبی پیدا کردم ـــ هرگز چنین احساسی نداشته‌ام. درواقع احساس کردم که آنها مرا بخشیده‌اند. من مهر آنان و همدردی و عشق آنها را احساس کردم.”

شما همواره چنین ناهشیارانه رفتار می‌کنید. این رفتار ناهشیارانه تمام آن‌ چیزی است که بودا آن را “ذهن” می‌خواند.

ذهن، همان خواب‌بودن شماست. ذهن غیبت شماست. و اگر بدن از ذهن پیروی کند، این ذهن مست و خواب‌آلوده، از بدن خشمگین نمی‌شود.
ذهن، ارباب است. وقتی خودِ ارباب آرام گرفته باشد، اراده‌ی خدمتکاران تسلیم اوست.

وقتی ذهن آرام باشد، به بی‌ذهنی تبدیل می‌شود. بی‌ذهنی و ذهنِ آرام دقیقاً یکی هستند؛ دو چیز مختلف نیستند. یک ذهن آرام و خُنَک، یک بی‌ذهنی است ـــ زیرا ذهن یک تب است.

ذهن یک تشویش مداوم است، پر از تنش و بیمار است ـــ آری ذهن یک بیماری است. وقتی بیماری برطرف شود، از وضعیت بی‌ذهنی عمل خواهی کرد و آنگاه بدن از آن پیروی می‌کند.


بدن یک پیرو است. اگر ذهن داشته باشی، بدن از ذهن پیروی می‌کند؛ اگر بی‌ذهن باشی، بدن از بی‌ذهنی پیروی می‌کند.
بنابراین شروع نکن به جنگیدن با بدن. احمق نباش.

[علت و معلول را به درستی بشناس!]

پایان

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
14🙏5
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۹

پرسش:
مرشد عزیز! به‌نظر می‌رسد که هیچکس جز شما مرا درک نمی‌کند. من نزد روانکاو‌های بسیاری رفته‌ام ولی آنان نیز مرا درک نکردند. شما چگونه ترتیبی داده‌اید که انواع مختلف مردم را درک کنید؟

پاسخ:
گاتا! اساسی‌ترین راز آن این است که من هرگز و ابداً‌ سعی نکرده‌ام آنان را درک کنم. من فقط به آنان نگاه می‌کنم، آنان را دوست دارم و همانگونه که هستند آنان را می‌پذیرم.

خودِ تلاش برای درک دیگری یعنی تنزل دادن او به یک موضوعِ پرسش؛ این غیراخلاقی است. زیرا او یک شیئ می‌شود. و تنزل دادن یک فرد به یک شیئ، زشت‌ترین کاری است که می‌توانی با یک انسان انجام دهی. تو کیستی که دیگری را درک کنی؟ خودت را درک کن، زیرا در اینجا موضوع و بیننده یکی هستند؛ ناظر و نظارت شده یکی هستند. در اینجا داننده و دانسته‌شده یکی هستند.

و تو چگونه می‌توانی دیگری را بشناسی؟ می‌توانی او را دوست داشته باشی و توسط «عشق» این معجزه رخ می‌دهد. اگر دیگری را دوست بداری، ادراکی بزرگ به‌خودیِ‌خود برمی‌خیزد. چنین نیست که تو سعی کنی دیگری را درک کنی: تو فقط او را همانگونه که هست دوست می‌داری، بدون قضاوت کردن او.

روانکاو نمی‌تواند تو را درک کند، زیرا او قضاوت‌های خودش را دارد. قبل از اینکه تو چیزی بگویی او پیشاپیش تو را با طرز راه‌رفتنت و طرزش نشستنت روی صندلی قضاوت کرده است. او تو را تماشا می‌کند، او تمام این راهکارها را آموخته است ــ زبان بدن را. او پیشاپیش تو را به یک شیئ تنزل داده است. او اجازه نمی‌دهد که عشق رخ بدهد؛ او پیشاپیش بسیار دور است: یک پرسش‌گر است، یک محقق علمی است. و تو برای او یک موش آزمایشگاهی هستی. تمام توجه او این است که به اسرار مردم نفوذ کند؛ چرا و چگونه…. او می‌خواهد همه چیز را به دانشِ قابلِ‌دستکاری تبدیل کند.

و لحظه‌ای که روی کاناپه‌ی روانکاو دراز بکشی، او تو را به موجودی کمتر از انسان تنزل می‌دهد. درواقع، وقتی روی آن کاناپه دراز می‌کشی، خیلی چیزها را از دست می‌دهی. دراز کشیدن روی کاناپه برای خوابیدن خوب است: برای ناخودآگاه بیشتر متمایل و مهیا می‌شوی؛ حالت دفاعی نداری، آسیب پذیر هستی. و روانکاو یا روانشناس پشت پرده‌ای می‌ایستد تا حضورش تو را هشیار نگه ندارد. او می‌خواهد تا حدممکن تو را ناهشیار نگه دارد تا در این ناخودآگاهی هرچه بیشتر چیزهایی را که به هیچکس دیگر نگفته‌ای بیرون بریزی. او می‌خواهد به ناخودآگاه تو ناخنک بزند؛ می‌خواهد قفل تو را باز کند. او مانند یک ماشین با تو رفتار می‌کند.

سپس او بلافاصله یک برچسب “عقده‌ی حقارت” به این می‌زند، ‌یک برچسب “اسکیزوفرنی” به آن می‌زند، یک برچسب “اختلال عصبی neurosis” به آن و یک برچسب “روان‌پریش psychosis” به این! تو حذف شده‌ای؛ اینک او این برچسب‌هایی را که به تو زده مداوا می‌کند ـــ او با شخص مرتبط نمی‌شود، با برچسب‌ها رابطه می‌زند. به همین دلیل، او نمی‌تواند تو را درک کند. درواقع، او حتی خودش را نیز درک نمی‌کند، و نخستین الزام برای درک کردن هر کسی در دنیا این است که تو ابتدا خودت را درک کرده باشی.

و درواقع اگر خودت را درک کرده باشی هرگز سعی نخواهی کرد که دیگران را درک کنی. بلکه به آنان عشق خواهی داد، آنان را خواهی پذیرفت؛ و این پذیرش و عشقِ تو بی‌قیدوشرط خواهد بود.

عشق من برای تو بی‌قیدوشرط است، هیچ شرطی برای آن نمی‌گذارم.

و من هیچ انضباط خاصی به شما نمی‌دهم تا از آن پیروی کنید؛ مایلم خودتان باشید، تماماً‌ خودتان باشید. من به شما آزادی مطلق می‌دهم تا خودتان باشید.
من به هر طریق ممکن از شما حمایت می‌کنم تا بتوانید مستقل باشید.

ادامه دارد

#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: ‌م.خاتمی / آذر ماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
10
«بيدارى»
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۹ پرسش: مرشد عزیز! به‌نظر می‌رسد که هیچکس جز شما مرا درک نمی‌کند. من نزد روانکاو‌های بسیاری رفته‌ام ولی آنان نیز مرا درک نکردند. شما چگونه ترتیبی داده‌اید که انواع مختلف مردم را درک کنید؟ پاسخ: گاتا! اساسی‌ترین راز آن این است که من هرگز…
ادامه

روانکاو واقعاً‌ تو را مستقل نمی‌سازد؛ بیشتر و بیشتر وابسته می‌کند تا جلسات روانکاوی برای سال‌های سال ادامه داشته باشد. و وقتی که از یک روانکاو خسته شدی، به سراغ یکی دیگر می‌روی! این روش زندگی تو می‌شود: از یک روانکاو نزد روانکاو دیگر رفتن!

و این روانکاوها در همان بدبختی هستند که تو هستی؛ آنان مردمانی متفاوت نیستند؛ نمی‌توانند باشند، زیرا فقط یک چیز ایجاد تفاوت می‌کند ـــ و آن عشق است، که کسر است و گم شده. فقط یک چیز انسان را متحول می‌کند و آن مراقبه (درون‌نگری) است؛ و این چیزی است که کسر است.

زیگموند فروید چیزی از مراقبه نمی‌دانست؛ تمام دانشش تحلیل‌های روشنفکرانه بوده. او واقعاً‌ از مراقبه وحشت داشت، از غرق‌شدن در دریای سفرنشده و غیرقابل تصور می‌ترسید.
تحلیل روان در دسترس تو است؛ مربوط به ذهن است. پس روانکاو در همان قایقی است که تو هستی.

* مردی متوهم راهش را به دفتر یک روانکاو پیدا می‌کند. وقتی نوبتش می‌رسد، برای دکتر توضیح می‌دهد: “همه مرا ندیده می‌گیرند؛ گویی که من وجود ندارم؛ گویی که من فقط هوا هستم، هیچکس ‌ابداً به من توجهی نمی‌کند…. تمام مردم….”
روانکاو از جای خودش بلند می‌شود و به آرامی به سمت در می‌رود، آن را باز می‌‌کند و می‌گوید “بیمار بعدی لطفاً!”

او تفاوتی با شما ندارد. البته که دانش زیاد دارد، ولی خردمند نیست. او از همان مشکلات رنج می‌برد ـــ همان خشم،‌ همان حسادت، همان احساس مالکیت که شما از آنها در رنج هستید. حتی بزرگترین روان‌تحلیل‌گرها، مانند “رایش”، یکی از بزرگترین نام‌های این قرن…. زنش در خاطرات خودش می‌نویسد که او در مورد خلاص‌شدن از حسادت خیلی حرف می‌زد، در مورد آزاد شدن از سکس خیلی حرف می‌زد. و تا جایی که به خود رایش مربوط می‌شد، او با هر زنی می‌رفت ولی هرگز به زنش هیچگونه آزادی نمی‌داد. او چنان حسود و چنان حس تصاحب‌گری داشت که تمام نامه‌هایی را که به زنش نوشته می‌شد باز می‌کرد. و او همیشه زنش را می‌پایید؛ به فرزندانش می‌گفت که وقتی در خانه نیست مراقب باشند و یادداشت کنند که چه کسی به خانه‌ی او می‌رود.

حالا این مرد در مورد رهایی از حسادت و حس مالکیت حرف می‌زد و واقعاً‌ هم یک روشنفکر بزرگ بود؛ ولی تا جایی که به زندگی خودش مربوط می‌شد، مانند بقیه رفتار می‌‌کرد. و پیروان بسیاری دارد که سخنان او را تکرار می‌کنند و هرگز آن شخص واقعی را نشناخته‌اند.

* یک روز عصر زنِ یک روانکاو بسیار مشهور مشغول سرگرم کردن مهمانانش بود.
ناگهان پسر ده ساله‌ی او وارد اتاق شد در حالیکه یک لباس زنانه‌ی بلند و مشکی بر تن داشت و لبهایش را با ماتیک سرخ کرده بود و کفشی پاشنه‌بلند و زردرنگ به پا داشت و یک کلاه پر کلاغی روی سرش بود.
طبیعی بود که زن و مهمانانش تعجب کنند! زن فریاد زد: “رادنی! ای پسر شیطون! شیطونک! تا پدرت نیامده و دستگیرت نکرده، برو طبقه بالا و لباس‌های پدرت را در بیار!”

روانکاوها قادر به درک تو نیستند. درواقع هیچکس قادر به درک تو نیست، مگر یک انسان بیدار، یک بودا، یک مسیح، یک لائوتزو ــ ولی نه یک فروید، یونگ، آدلر…. آنان قادر به درک تو نیستند. آنان هنوز نوری در وجودشان ندارند؛ نمی‌توانند آن نور را بر تو ببارند. آنان واقعاً‌ مردمان اصیلی نیستند؛ آنان همانند خودت غیراصیل هستند و همانقدر ناهشیار و نادان هستند که شما هستید.

* پدر که یک روانکاو مشهور بود با پسرش در کوه‌های هیمالیا پیاده‌روی می‌کردند که ناگهان پسر پایش پیچید و به یک پرتگاه عمیق سقوط کرد.
پدر با ناامیدی فریاد زد: ”جانی! حرکت نکن، من میرم که یک طناب پیدا کنم تا تو را بالا بکشم.”
چند ساعت بعد با یک طناب بر می‌گردد و آن را به آن پرتگاه پرتاب می‌کند: “جانی، پسرم، طناب را بگیر!”
پسر از پرتگاه گودال: “پدر! من دیگر دست ندارم.”
- “با دندانت محکم طناب را بگیر و من تو را بالا می‌کشم.”
آهسته‌آهسته و متر متر جانی به طرف بالا کشیده می‌شود. وقتی فقط چند متر دیگر مانده بود که به سطح برسد، پدر فریاد می‌زند “جانی! همه‌چیز میزونه؟”
- “بَلللِلِههههه…!”

پایان

#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: ‌م.خاتمی / آذر ماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
20🙏1🏆1
20🙏4🔥1🏆1
سخنرانی ۱۱ فوریه ۱۹۷۸

به این سوترا از کبیر توجه کنید:
در حوضچه‌های مقدس چیزی جز آب وجود ندارد…

در شرق، قرن‌هاست که حوضچه‌های مقدس را باور داشته‌اند ـــ که اگر به رود گَنگ بروی، پاک خواهی شد؛ به هیچ چیز دیگری نیاز نداری: بسیار ارزان است و انجامش بسیار آسان. ولی بسیار فریبکارانه است، تو توسط کشیشان گول خورده‌ای.

کبیر می‌گوید: “چیزی در آن آب‌های مقدس وجود ندارد.” او پتکی در دست می‌گیرد و شروع می‌کند به تخریب دینی که کشیشان ترویج داده‌اند. برای هندوها این حوضچه‌های مقدس ارزش بسیاری دارند. البته که آب بدن را تمیز می‌کند، ولی نمی‌تواند روح انسان را پاک کند. چگونه آب می‌تواند آگاهی تو را شستشو دهد؟ تو مرتکب خطا می‌شوی و غسلی در رودخانه‌ی گنگ می‌کنی و فکر می‌کنی که تمام شده است!

چنین اتفاق افتاد که یکی از مریدانِ راماکریشنا در یکی از روزهای عید از او اجازه گرفت تا برای غسل به رود گنگ برود. راماکریشنا مانند کبیر نبود: او پتکی در دست نمی‌گرفت، سبک او لطیف بود. ولی حقیقت، حقیقت است. او با یک گُل ضربه می‌زد نه با یک پتک ـــ ولی ضربه‌زدن یکسان است، و گاهی یک گل سخت‌تر و عمیق‌تر از یک پتک عمل می‌کند.

راماکریشنا گفت: “خوب است؛ برو: رود گنگ زیباست و پاک می‌کند. ولی یک چیز یادت باشد: برنگرد، در آنجا تا ابد بمان. زیرا وقتی که بیرون بیایی اثرش از بین می‌رود. و آیا آن درختان کنار رودخانه را دیده‌ای؟”
و مرید گفت: “بله، درختان بسیار بلندی در کنار رودخانه وجود دارند.”
راماکریشنا گفت: “آیا هرگز در موردش فکر کرده‌ای که چرا آنها آنجا ایستاده‌اند؟”
مرید گفت: “نه، هرگز در این مورد فکر نکرده‌ام.”
و راماکریشنا گفت: “وقتی در رودخانه غسل می‌کنی و زیر آب هستی، طبیعی است که آب آنجا بسیار پاک است و گناهان فوراً‌ تو را ترک می‌کنند. ولی آنها به روی آن درختان می‌پرند و در آنجا می‌نشینند. و وقتی می‌خواهی به خانه برگردی، دوباره روی تو می‌نشینند.”

فقط به حماقت ذهن انسان نگاه کن: هزاران سال است که باور داشته که رفتن به یکی از رودخانه‌ها یا حوضچه‌های مقدس گناهان او را پاک خواهد کرد. و دیگران نیز اینگونه باورهای دیگری داشته‌اند ـــ رفتن به شهرهای مقدس، به اورشلیم، نزد دیوار ندبه، و یا رفتن به کعبه. تمامی اینها همان نگرش احمقانه‌ی ذهن انسان است.

تو مایلی راه‌هایی ارزان برای خلاص‌شدن از اعمال خودت پیدا کنی، نمی‌خواهی مسئولیت آنها را خودت بپذیری. نمی‌خواهی خودت را متحول کنی، برای همین است که راه‌های ارزان را پیدا می‌کنی. ولی تو همانی که هستی باقی می‌مانی.

انسان به سبب همین چیزها تغییری نکرده است. و این چیزها برای او تسلی خوبی بوده‌اند؛ یک قاتل نزد یک رودخانه‌ی مقدس می‌رود و در آن غسل می‌کند و احساس کاملاً خوبی دارد. مسیحیان نیز وقتی برای اعتراف نزد کشیش می‌روند همین کار را می‌کنند. و روز بعد بازهم آماده‌ای تا خطا کنی! و می‌دانی که مشکل زیادی نخواهی داشت زیرا می‌توانی دوباره بروی و اعتراف کنی. می‌توانی هر سال به زیارت رود گنگ بروی، در آن غسل کنی و تمام آن سال را پاک خواهی بود و فضیلت بسیاری کسب کرده‌ای!

وقتی در موردش فکر کنی، می‌بینی که احمقانه است. ولی انسان تاکنون اینگونه زندگی کرده: به نام دین، انسان دگرگونی خودش را به تعویق انداخته است. اما دیانت واقعی باید یک نیروی دگرگون کننده باشد. ولی ادیان و مذاهب موجود هیچ نیروی متحول‌کننده‌ای نبوده‌اند؛ برعکس، یک مانع بوده‌اند. بزرگترین مانع برای تحول انسان، همین ادیان رایج بوده‌اند.

پس مردمان مذهبی همواره در یک دایره حرکت می‌کنند: پیوسته کارهای مشخصی انجام می‌دهند. آنها هر روز و هر سال به معبد می‌روند؛ با تسبیح‌هایشان بازی می‌کنند، نام‌های مقدس را تکرار می‌کنند، و هیچ تغییری نمی‌کنند ـــ حتی یک تغییر جزیی. هیچ چیز هرگز عوض نمی‌شود. درواقع، باورهایشان راه‌هایی هستند برای حفاظت در برابر تغییر؛ باورهایشان ابزارهای دفاعی و سلاح‌هایشان در برابر تغییر هستند. آنها می‌خواهند همانگونه که هستند باقی بمانند. آنها هنوز هم می‌خواهند این لذت را داشته باشند که از دیگران مقدس‌تر هستند ـــ که افرادی معمولی نیستند، فوق‌العاده هستند. و این چیزها به شما رویاهای زیبایی می‌دهند که افرادی برتر، فوق‌العاده و مقدس‌تر از دیگران هستید. ولی درواقع، اینها فقط سفرهای نفسانی ego trips هستند.

خدایان گذشته مرده‌اند، و نمی‌توان آنها را دوباره زنده کرد. آنها دیگر ربطی به آگاهی انسان ندارند؛ توسط ذهن‌های بسیار نابالغ ساخته‌ شده بودند.

انسان به بلوغ رسیده؛ نیاز به نگرشی متفاوت دارد، نیاز به نوعی متفاوت از دیانت دارد. انسان باید از دیروزهایش آزاد شود، زیرا فردا فقط در اینصورت ممکن خواهد بود. برای آمدن جدید، قدیم باید بمیرد.


#اشو
📚«انقلاب»
تفسیر اشو از سروده‌های کبیر
مترجم: م.خاتمی خرداد ۱۴۰۳
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
15🏆1
والاترین نشانه‌ی رشد آگاهی که درون را غنی می‌سازد و منجر به خردمندی می‌شود، توسعه‌ی مهربانی و شفقت در وجود شماست.

غیر این اگر باشد، آن «آگاهی» نیست بلکه صرفا جمع‌آوری دانش و اطلاعات است.

آگاهی با تواضع و مهر همراه است؛
دانش، با غرور و رقابت.

#داوید
@shekohobidariroh
14🙏4🏆3👍1
چگونه رابطه‌ی ما می‌تواند ابدی شود؟

اگر شما با عشق در اینجا با من باشید، آنگاه این یک رابطه‌ی کاملاً متفاوت است. آنگاه رابطه‌ای ابدی خواهد بود. آنوقت من می‌توانم بمیرم، شما می‌توانید بمیرید، ولی این رابطه نمی‌تواند بمیرد.

ولی اگر رابطه فقط به «سر» محدود باشد، اگر فقط توسط آنچه که من می‌گویم متقاعد شده باشی، نه توسط آنچه که هستم…. اگر فقط توسط چیزهایی که می‌گویم ـــ منطق من، استدلال‌های من ـــ متقاعد شده باشی؛ آنگاه این رابطه بسیار ناپایدار و موقتی است. زیرا فردا توسط فرد دیگری متقاعد می‌شوی. فردا فرد دیگری استدلال بهتری به تو خواهد داد. آنوقت این رابطه از بین می‌رود.

همین دو شب پیش مرد جوانی از غرب آمد که شوهر یکی از سانیاسین‌ها است. از او پرسیدم: “آیا چیزی داری به من بگویی؟ چرا نزد من آمدی؟”
گفت: “همسرم به من گفت که نزد شما بیایم.”
گفتم: “پس ارزشی ندارد ـــ چون زنت گفته بیایی، آمده‌ای… آمدن تو بسیار تصادفی است. تو نزد من نیامده‌ای؛ فقط دستور زنت را اجرا کرده‌ای. پس وقت مرا تلف نکن. می‌توانی به راه‌های دیگری از زنت اطاعت کنی. با من، راهش این نیست.”

سپس او به من گوش داد، با زنش صحبت کرد و در آخر گفت: “فکر می‌کنم که مشرّف شوم.”
گفتم: “فکر می‌کنی؟! آنوقت مشکل خواهد بود. حتی اگر توسط فکرکردن متقاعد شده باشی، شاید در بیرون یک سانیاسین بشوی؛ ولی در درون هرگز یک سانیاسین نخواهی بود، زیرا تشرّف تو به سبب «فکر و سر» است. سانیاس یک اعتقاد منطقی نیست، بلکه گفتگویی عاشقانه است.

ولی او نتوانست درک کند؛ گفت: “در موردش فکر می‌کنم.”
حتی اگر هم بیاید، آنوقت هم نخواهد آمد، زیرا او فقط به این دلیل آمده که سرِ او متقاعد شده است؛ او توسط من متقاعد نخواهد شد، فقط توسط سرِ خودش متقاعد خواهد شد، یا شاید توسط زنش!

شاید زنش او را ترغیب کند. او شوهرش را ترغیب کرده بود از اروپا به اینجا بیاید، شاید بتواند او را ترغیب کند که لباس‌‌هایش را هم تغییر بدهد! شاید او توجیهاتی پیدا کند، ولی تمامش بی‌فایده است.

تا وقتی که از طریق قلب نیایی، نیامده‌ای. تا از راه قلب به من نرسی، ابداً به من نرسیده‌ای.

این را به یاد داشته باش: دیانت چیزی است که در منبع قلب، در منبع احساس تو رخ می‌دهد؛ این هیچ ربطی به منطق و تفکرات تو ندارد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / آبان ۱۴۰۲
@shekohobidariroh
15🏆3
تو [بطور ناخودآگاه] شاید نمی‌خواهی مشکلاتت حل شوند زیرا شاید در آنها سرمایه‌گذاری کرده باشی ــ باید که سرمایه‌گذاری کرده باشی، زیرا مدت‌های طولانی با آنها زندگی کرده‌ای که می‌باید در آنها سرمایه‌گذاری کرده باشی.

شاید نخواهی روش زندگی‌ات را تغییر بدهی. اگر رنجور هستی شاید دوست داشته باشی رنجور بمانی ـــ آنچه که در سطح بگویی موضوع دیگری است. بدون‌ توجه به آنچه که می‌گویی، در عمقِ درون شاید هنوز دوست داشته باشی که رنجور بمانی.

برای نمونه، یک زن می‌داند که وقتی که بیمار است مورد توجه و عشق شوهرش قرار می‌گیرد. هر وقت که سالم باشد شوهرش ابداً توجهی به او ندارد و فراموشش می‌کند. ولی وقتی که بیمار می‌شود، فقط بخاطر احساس وظیفه و مسئولیت می‌آید و کنار او می‌نشیند،‌ دستش را روی سر او قرار می‌دهد. درغیر اینصورت شوهر ابداً به زنش نگاه هم نمی‌کند! از شوهران سوال کنید‌ “چند وقت است که به صورت زن خود نگاه نکرده‌اید: چهره به چهره؟” اگر سگ تو گم شود، شاید قادر باشی سگ را شناسایی کنی؛ ولی اگر همسرت گم شود باید از همسایه‌ها کمک بخواهی، زیرا آنان بهتر او را شناسایی می‌کنند ــ درست همانطور که تو زن همسایه را بهتر شناسایی می‌کنی! چه کسی به زن خودش نگاه می‌کند؟!

* ملانصرالدین همراه زنش به دیدن یک نمایش رفته بود. مردی که نقش عاشق را بازی می‌کرد چنان بسیار ماهرانه نقش یک عاشق را بازی می‌کرد که نصرالدین به زنش گفت: “این مرد بازیگر بزرگی است.”
زنش گفت: “می‌دانستی؟! زنی که با او بازی می‌کند در زندگی واقعی همسر این مرد است!”
نصرالدین گفت: “پس او بزرگترین هنرپیشه در دنیا است!”

نشان دادن عشق رمانتیک به همسر خود….. تقریباً غیرممکن است!

من بیست سال در این کشور سفر می‌کردم. در هزاران خانه زندگی کرده‌ام و همیشه این را شاهد بودم: وقتی شوهر در خانه نیست، زن بسیار خوشحال و بانشاط به ‌نظر می‌رسد. لحظه‌ای که شوهر وارد خانه می‌شود، زن سردرد می‌گیرد و در رختخواب دراز می‌کشد! و من این را تماشا می‌کردم زیرا در آن خانه زندگی می‌کردم. درست یک لحظه قبل همه‌چیز روبه‌راه بود ــ گویی که با ورود شوهر، سردرد هم وارد خانه شده است!

آهسته‌آهسته منطق این را درک کردم. یک سرمایه‌گذاری بزرگ در این رفتار هست.
و به یاد بسپار که نمی‌گویم زن فقط تظاهر می‌کند، مرد هم تظاهر می‌کند. و اگر برای مدت‌های طولانی تظاهر کنی، می‌تواند یک واقعیت بشود؛ یک نوع خودهیپنوتیزم می‌شود.

من نمی‌گویم که این زن از سردرد رنج نمی‌برد. این را به یاد داشته باش. شاید سردرد داشته باشد: فقط صورت شوهر کافی است تا ماشه‌ی این روند چکانده شود! پس من نمی‌گویم که زن شوهر را فریب می‌دهد؛ در واقع او توسط سرمایه‌گذاری خودش فریب خورده و در رنج مانده است.

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
جلد دوم
مترجم: ‌م.خاتمی / اَمردادماه ۱۴۰۰
@shekohobidariroh
17👍1
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶

به این سوترا از بودا توجه کنید:

بودا می‌گوید:
شهوت (میل سوزان برای انجام هر کاری) از اراده رشد می‌کند، و اراده از افکار و تخیلات: وقتی هردو آرام باشند، نه هوسرانی وجود دارد و نه حلول روح به کالبدی دیگر.

اراده یعنی نفْس. اراده یعنی جنگیدن با جهانِ هستی. هرگاه فردی را می‌بینید که در جهت خلاف رودخانه می‌جنگد، می‌گویید: “ او اراده‌ای بسیار قوی دارد.”
اما منظورتان از “قدرت اراده‌” چیست؟ تمام اراده‌ها برخلاف جهانِ هستی است. تو با آن می‌جنگی. تو سعی داری کاری بکنی که در طبیعت امور نیست. سعی داری چیزی را تحمیل کنی. اگر با طبیعت خشونت کنی، آنوقت اراده داری!

مردمان بسیاری نزد من می‌آیند و می‌گویند: “اشو، به ما کمک کن تا اراده‌ی قوی‌تری داشته باشیم!”
چرا؟ آیا من دشمن شما هستم؟ آیا باید کمک کنم تا دیوانه‌تر شوید؟ با قدرت اراده؟!

ولی در غرب، قدرت اراده بسیار مهم است؛ زیرا تمام غرب فکر می‌کند که داشتن نفْس قوی یک ضرورت است، باید اراده‌ای قوی داشته باشی، باید نیروی اراده را تقویت کنی. در بازار هزاران کتاب وجود دارد در مورد چگونگی پرورش و تقویت نیروی اراده. و آنها فروش می‌روند زیرا مردم می‌خواهند نفْس خود را بیشتر و بیشتر تقویت کنند.

بودا می‌گوید: شهوات از اراده رشد می‌کنند… خواسته‌ها از اراده رشد می‌کنند. آن “من”، نفْس، ریشه‌ی ذهن شماست. تمام ذهن حول مرکز “من” می‌چرخد.

اراده از افکار و تخیلات رشد می‌کند… افکار از گذشته می‌آیند؛ و تخیلات یعنی حرکت در آینده. هرآنچه که تجربه کرده‌ای، آموخته‌ای، فکر کرده‌ای؛ همان نفْس تو است. و هرآنچه را که بخواهی در آینده‌ات تجربه کنی و در آینده داشته باشی، اراده‌ی تو است. اینها دو جنبه از یک پدیده هستند.

وقتی هر دو آرام باشند…
وقتی فکر دیگر نباشد یعنی وقتی گذشته دیگر وجود نداشته باشد؛ و وقتی تخیلات، فرافکنی‌ها، رویابافی‌ها وجود نداشته باشد، آینده دیگر وجود ندارد: وقتی هردو آرام باشند، نه هوسرانی وجود دارد و نه حلول روح به کالبدی دیگر.
بودا می‌گوید آنگاه شهوت ناپدید می‌شود، فرد دیگر برای تجربه‌ها و لذت‌های حواس و محسوسات بدنی طمعی ندارد.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
@shekohobidariroh
7
«بيدارى»
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶ به این سوترا از بودا توجه کنید: بودا می‌گوید: “شهوت (میل سوزان برای انجام هر کاری) از اراده رشد می‌کند، و اراده از افکار و تخیلات: وقتی هردو آرام باشند، نه هوسرانی وجود دارد و نه حلول روح به کالبدی دیگر.” اراده یعنی نفْس. اراده یعنی…
ادامه

و به‌یاد بسپار: منظور از ناپدید‌شدنِ محسوسات بدنی این نیست که تو حساسیت خود را از دست می‌دهی ـــ برعکس تو بسیار حسّاس می‌شوی.

کسی که با محسوسات بدنی شهوترانی می‌کند، فردی بسیار زمخت و سخت و ابتدایی است، او صرفاً در پی لذت‌بردن است. اما انسان حساس بسیار پرورش‌یافته و پذیرا است؛ او کسی است که می‌داند سُرور وجود دارد و او نسبت به آن باز است و سرور الهی پیوسته بر او بارش دارد: مانند اسفنج آن را جذب می‌کند. او حساس است.

انسان شهوانی همیشه دنبال چیزی است تا به دست بیاورد ـــ پول، قدرت، مقام. اما انسان حساس فقط در اینک‌اینجا زندگی می‌کند و از زیبایی آن لذت می‌برد. وقتی فردا بیاید، خودش از آن مراقبت خواهد کرد.

این معنی گفته‌ی مسیح است که می‌گوید: “به فردا فکر نکنید.” این چیزی بود که مسیح به مریدانش گفت وقتی که سوسن‌های صحرایی را به آنان نشان داد: “ببینید، چه زیبا هستند! و آنان رنج نمی‌برند؛ فقط اینجا هستند؛ نگران این نیستند که فردا چه خواهد شد. حتی سلیمان با تمام شکوه خود مانند این گل‌های سوسن اینهمه سرخوش و زیبا نبود.”

انسان حساس مانند یک گُل است: نسبت به جهانِ هستی باز است، از آن لذت می‌برد ـــ بسیار لذت می‌برد ـــ ولی جویای چیزی نیست. درواقع، جستار او پایان یافته است؛ او دنبال چیزی نمی‌گردد.

* مردی تمام دارایی‌اش را در قمارخانه‌های لاس‌وگاس از دست داد. هر یک از آنها را آزمایش کرد و هر کدام یک فاجعه بود. حالا فقط یک سکّه‌ی پنجاه سنتی در جیب داشت که مرتب آن را در هوا می‌چرخاند. وقتی در خیابان راه می‌رفت و دنبال راهی می‌گشت که بازهم قمار کند، ناگهان سکه از دستش لیز خورد و به طرف یک شبکه‌ی فاضلاب در وسط خیابان پرت شد.
قهرمان ما سریع به دنبال آن رفت و قبل از اینکه آن را در هوا بگیرد، یک تاکسی به او زد و با پایی شکسته راهی بیمارستان شد. او چند ماه بعد بیرون آمد و با پولی که از بیمه گرفته بود شروع کرد به بازدید از قمارخانه‌ها... در مسیرش به همان فاضلابی رسید که آن سکه‌ی پنجاه‌سنتی‌اش در آن افتاده بود. پس شروع کرد به نگاه کردن به داخل شبکه تا شاید سکه‌اش را پیدا که ناگهان یک تاکسی دیگر به او زد و با یک پای شکسته‌ی دیگر راهی بیمارستان شد.
پرستار از او پرسید: “چطور شد که شما دوبار در یک نقطه دچار حادثه شدید؟! یعنی چه چیزی در دنیا شما را به همان شبکه‌ی فاضلاب در آن نقطه کشانده بود؟”
- “من یک سکه‌ی شانس داشتم و آنجا افتاده بود و نمی‌خواستم آن را از دست بدهم!”

انسان حساس هر کجا که هست، آنجا می‌ماند ـــ و خداوند او را جستجو می‌کند. و انسان شهوانی از اینجا به آنجا می‌دود و از آنجا به جای دیگر و پیوسته مشغول دنبال‌کردن است. و زیبایی تمام این روند این است: اگر خدا را دنبال کنی، هرگز با او ملاقات نخواهی کرد، زیرا تو نمی‌دانی که او کجاست. اگر به دنبال خوشبختی باشی، هرگز با آن دیدار نخواهی داشت، زیرا جا و مکان خوشبختی را نمی‌دانی، چهره‌ی خوشبختی را نمی‌شناسی ـــ حتی اگر با او برخورد کنی، قادر نیستی او را تشخیص بدهی. انسانی که حساس است فقط هر کجا که هست می‌نشیند و خوشبختی نزد او می‌رود، سرور به سراغ او می‌رود و خداوند به ملاقاتش می‌رود.

این را باید به‌خاطر سپرد: چنین نیست که فقط تو به دنبال خدا هستی ـــ خدا نیز تو را می‌جوید. و مورد چنین است که او می‌آید و بر در تو می‌کوبد، ولی تو آنجا نیستی؛ جای دیگری هستی. او پیوسته در می‌زند ولی تو هرگز پیدایت نیست ـــ زیرا آن «در» در اکنون است و تو یا در آینده هستی و یا در گذشته.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
تفسیر اشو ‌از ۴۲ سوترای بودا
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
@shekohobidariroh
13🕊3🙏2
«بيدارى»
ادامه و به‌یاد بسپار: منظور از ناپدید‌شدنِ محسوسات بدنی این نیست که تو حساسیت خود را از دست می‌دهی ـــ برعکس تو بسیار حسّاس می‌شوی. کسی که با محسوسات بدنی شهوترانی می‌کند، فردی بسیار زمخت و سخت و ابتدایی است، او صرفاً در پی لذت‌بردن است. اما انسان حساس بسیار…
ادامه

و بودا گفت:
از شهوت (میل سوزان برای انجام هر کاری) نگرانی برمی‌خیزد و از نگرانی ترس ایجاد می‌شود. از شهوت دوری کن: آنگاه نه ترس وجود دارد و نه نگرانی.

مشاهده کن: اینها نظریه نیستند؛ واقعیت‌های زندگی هستند. بودا یک نظریه‌پرداز نیست، اهل متافیزیک نیست ـــ ابداً. او فقط یک دانشمند در واقعیت‌های اساسی زندگی است. او فقط در مورد یک واقعیت صحبت می‌کند. نیازی نیست آن را باور کنی. فقط باید آن را تماشا کنی و حقیقت را در آن خواهی یافت.

می‌گوید: از شهوت نگرانی برمی‌خیزد…
هرگاه خواسته‌ای برخیزد، نگرانی ایجاد می‌شود: چگونه آن را به دست آوری؟ چگونه به آن برسی؟ نگران هستی. وقتی نگران هستی هزارویک راه جایگزین وجود دارد؛ آنوقت بیشتر نگران می‌شوی: کدام راه‌حل برای رسیدن به خواسته بهتر است؟ راه درست کدام است؟ و سپس ترس ایجاد می‌شود: آیا قادر هستی که به خواسته‌ات برسی؟ در دنیا رقبای بسیار وجود دارند و مردمان بسیاری آزموده‌اند و شکست خورده‌اند. به اسکندر کبیر و چنگیزخان و نادرشاه نگاه کن! مردمان بسیاری کوشیده‌اند و سخت تلاش کرده‌اند، با قدرت تمام سعی کرده‌اند و بااین‌وجود شکست خورده‌اند. چه تضمینی وجود دارد که تو موفق شوی؟ آنوقت ترس برمی‌خیزد. اینها واقعیت‌های ساده هستند.

* مردی وارد فروشگاهی شد تا لباسی برای خودش بخرد. فروشنده یک کت را بر تن او آزمایش می‌کند و سپس کت‌های دیگر و دیگر را… به مشتری می‌گوید: “برگرد، بیا در نور آن را نگاه کن: حالا به آینه‌ی پشت سر نگاه کن؛ حالا از این زاویه ببین و حالا آن زاویه را امتحان کن…” بازهم مشتری یک کت دیگر را می‌خواهد.
عاقبت صاحب فروشگاه پیش می‌آید و یک کت را انتخاب می‌کند و به مشتری می‌دهد. مشتری آن را بر تن می‌کند و بی‌درنگ آن را می‌خرد و می‌رود. صاحب فروشگاه به فروشنده می‌گوید: “دیدی فروش چقدر آسان است؟”
فروشنده می‌گوید: “بله، فروش را شما کردید ولی چه کسی او را گیج کرد؟”

وقتی شهوتی وجود داشته باشد، تو را گیج می‌کند ـــ نگرانی‌ها، ترس‌ها: کدام را انتخاب کنی، کدام را انتخاب نکنی؛ کجا بروی، چطور بروی، تکنیک درست کدام است، چه رویکردی از همه بهتر است؟ و سپس ترس ایجاد می‌شود: آیا قادر هستی موفق شوی؟ یک ترس دائمی. فرد گیج می‌شود.

شهوت، آن فروشنده است. و سپس شیطان وارد می‌شود: صاحب فروشگاه! و سپس به جهنم [نگرانی و ترس] پرتاب می‌شوی. خواسته‌ها تو را گیج می‌کنند. و هیچکس نمی‌تواند یقین داشته باشد، هیچکس.

* داستانی زیبا می‌خواندم:
'پدر اومالی' و 'خاخام کوهن' گلف‌بازی می‌کردند... در سوراخ سوم، پدر اومالی توپ را عوضی زد و فریاد کشید: “اوه، کثافت!” سپس به آسمان نگاه کرد و گفت: “خدای عزیز، خیلی متاسفم، از دهانم زد بیرون!” در سوراخ پنجم بازهم عوضی نشانه رفته و بازهم فریاد زد: “اوه، کثافت!” و بلافاصله بازهم سرش را بالا گرفت و گفت: “خدای عزیز، لطفاً‌ بازهم مرا ببخش. خیلی متاسفم!” در سوراخ نهم بازهم توپ را اشتباهی جای دیگری فرستاد. بازهم فریاد زد: “اوه، کثافت!”
درست در همین لحظه، آسمان رعد و برقی زد و به اشتباه 'خاخام کوهن' را برق گرفت و کشته شد. ناگهان صدای بلندی از آسمان شنیده شد که گفت: “اوه، کثافت!”

حتی خدا هم می‌تواند هدف را عوضی بزند! پس چه تضمینی هست که تو هرگز موفق شوی؟ پس فرد همیشه در ترس و لرز خواهد بود. شهوات تولید نگرانی می‌کنند و نگرانی تولید ترس می‌کند. از شهوت دوری کن: آنگاه نه ترس وجود دارد و نه نگرانی.

ولی مردم فقط شهوات را در زندگی خود دارند؛ برای همین است که آنان فقط نگران هستند و می‌ترسند و نه هیچ چیز دیگر. آنان نزد من می‌آیند ـــ تعدادشان زیاد است ــــ و می‌خواهند که ذهن آرامی داشته باشند و از نگرانی‌هایشان خلاص شوند. ولی اگر به آنان بگویی که دست از شهواتشان بردارند، آنوقت حاضر نیستند از آن پیروی کنند. آنان خواهان چند ذکر هستند، چیزهای ارزان، تا بتوانند به خواسته‌هایشان ادامه دهند و شهواتشان را دنبال کنند و بازهم بدون نگرانی باشند!

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
تفسیر اشو ‌از ۴۲ سوترای بودا
جلد ۳/۴
@shekohobidariroh
10😇2
6
«بيدارى»
ادامه و بودا گفت: از شهوت (میل سوزان برای انجام هر کاری) نگرانی برمی‌خیزد و از نگرانی ترس ایجاد می‌شود. از شهوت دوری کن: آنگاه نه ترس وجود دارد و نه نگرانی. مشاهده کن: اینها نظریه نیستند؛ واقعیت‌های زندگی هستند. بودا یک نظریه‌پرداز نیست، اهل متافیزیک نیست…
ادامه

یک سیاستمدار عادت داشت نزد من بیاید و همیشه می‌گفت: “اشو، هرطور شده به من کمک کن تا آرامش فکر پیدا کنم!”
به او گفتم: “وقتی یک سیاستمدار هستی نباید چنین درخواستی داشته باشی ـــ آرامش خیال هرگز نصیب یک سیاستمدار نمی‌شود. اگر آرامش خیال بتواند نصیب یک سیاستمدار شود، آنوقت آیا قدیسان احمق هستند؟ آنها چه می‌کنند؟ آنوقت چرا آنان باید جاه‌طلبی را رها کنند؟ هرگز چنین چیزی ممکن نیست. جاه‌طلبی تولید تنش و نگرانی می‌کند. اگر خواهان آرامش هستی از بازی سیاست بیرون بیا.”
سپس به او گفتم: “و اگر نمی‌توانی، آنوقت با تنش‌هایت آسوده باش، آنها را بپذیر. تو می‌خواهی کاری غیرممکن را بکنی. می‌خواهی هم کیک را بخوری و هم آن را نگه داری!”

سپس او شروع کرد به رفتن نزد ماهاریشی ماهش یوگی. روزهای زیاد بازنگشت. یک روز بطور تصادفی در قطار همدیگر را دیدیم. گفتم: “مدتهاست که پیش من نیامدی!”
گفت: “چه فایده دارد پیش شما بیایم؟ شما می‌گویید از سیاست بیرون بیایم. ماهش‌یوگی بهتر است. می‌گوید: «هرکجا باشید من شما را کارآمدتر خواهم ساخت. یک سیاستمدار هستی؟ یک سیاستمدار بهتر خواهی شد ـــ فقط تی‌ام T.M. انجام بده!”
حالا، این سازگار است، کاملاً‌ مناسب است! حالا نباید چیزی را تغییر بدهی؛ فقط یک ذکر احمقانه را تکرار کن: بَل‌بَل‌بَل‌بَل… همین کافیست! بیست دقیقه این را تکرار می‌کنی و هرکجا که هستی، موفقیت تو تضمین شده است! حتی دزدها و قاچاقچیان هم تی‌ام می‌کنند! سیاستمداران هم تی‌ام می‌کنند. یک قاچاقچی فکر می‌کند که اگر تی‌ام کند هرگز دستگیر نخواهد شد و در کارش موفق‌تر و کارآمدتر خواهد شد.

مراقبه (درون‌پویی) اینقدرها راحت و ارزان نیست. مراقبه، دگرگونیِ کامل وجود تو است. و نیاز به یک ادراک عمیق و یک هوشمندی عالی دارد.

سوتراهای بودا فقط برای آن افرادِ‌ هوشمند است که واقعاً بخواهند از رنجی که خودشان در اطرافشان خلق کرده‌‌اند بیرون بیایند. مراقبه فقط برای کسانی است که واقعاً از رنج خود به ستوه آمده و آماده باشند از این دام بیرون بزنند.
بستگی به تو دارد، تو آن را خلق کرده‌ای! وقتی که درک کردی چگونه آن را خلق کردی، ناپدید خواهد شد ـــ زیرا دیگر قادر به خلق آن نخواهی بود.


پایان

#اشو
📚«آموزش فراسو»
تفسیر اشو ‌از ۴۲ سوترای بودا
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
14🙏4
❤️❤️❤️

با حضور در این کانال، شما هر دو هفته تقریبا یک فصل از گنجینه‌های اشو را مطالعه می‌کنید. افراد سطحی که به دنبال سرگرمی‌های ذهنی هستند در این کانال دوام نمی‌آورند، مطالبی که اینجا عنوان می‌شود به افراد ژرف‌نگر تعلق دارد.

این کانال متعلق به کسانی است که به عمق مطلب نفوذ کرده و نکته‌ها را کشف می‌کنند ــ کسانی که خودشناسی اولین اولویت زندگی‌شان است.
21👍5🙏5🏆1
2025/10/21 18:27:42
Back to Top
HTML Embed Code: