برای ایجاد قدرت، شجاعت، آرامش و صلح درونی به زمان نیاز است. فقط به این دلیل که تصمیم به تغییر گرفتهاید، انتظار نتایج سریع و فوری نداشته باشید.
ارادهی شما عصای جادویی تحول نیست. از طریق هر عمل شماست که این تصمیم در قلب شما کارگر میشود.
Dalai Lama
@shekohobidariroh
ارادهی شما عصای جادویی تحول نیست. از طریق هر عمل شماست که این تصمیم در قلب شما کارگر میشود.
Dalai Lama
@shekohobidariroh
سخنرانی ۲۴ اکتبر ۱۹۷۶
“سخنرانی امروز شگفتانگیزترین چیزی بود که تاکنون شنیده بودم.” این از واندانا بود. ولی در مورد همین سخنرانی فرد دیگری چنین گفته است:
“چرا شما پیوسته حرف میزنید؟ من از شما به ستوه آمدهام، حوصلهام سررفته است و دیگر نمیخواهم به شما گوش بدهم.” این از طرف مانیشی است.
یک سخنرانی میتواند برای یک نفر شگفتانگیز باشد، برای دیگری میتواند سخت کسلکننده باشد! بستگی به تو دارد؛ هیچ ربطی به سخنرانی ندارد.
شما ــ واندانا یا مانیشی ـــ هیچ چیز در مورد سخنرانی نمیگویید؛ چیزی در مورد خودتان بیان میکنید.
واندانا میبایست در یک حالت شناور بوده باشد: باید در وضعیت “زیبابینی” بوده باشد. او میبایست باز بوده باشد ـــ من توانستم وارد وجودش بشوم. کلام من عمیقاً به قلب او نشست و ترانه شد.
مانیشی میبایست بسته بوده باشد ـــ خیلی زیاد در سَرش بوده. او میبایست بدون قلب بوده باشد ـــ دستکم در آن سخنرانی. آنگاه همهچیز بهخطا رفت. بستگی به تو دارد. هرگاه چیزی شبیه این را احساس میکنی، همیشه بهیاد بسپار که بستگی به تو دارد.
مانیشی میپرسد “چرا شما پیوسته حرف میزنید؟”
من پیوسته حرف میزنم زیرا وانداناها نیز هستند ـــ پس من باید برای آنان حرف بزنم.
و میگویی “من از شما به ستوه آمدهام، حوصلهام سررفته است…” ولی چه کسی به تو فشار آورده که اینجا باشی؟ دو نگهبان در دو دروازهی اینجا وجود دارند و شیوا با دماغ بزرگش آنجاست تا شما را بو کند! [به خاطر حساسیت اشو به عطر و بو]
و باید برای شنیدن من پول پرداخت کنی. آیا هرگز چنین چیزی شنیدهاید؟ در تاریخ هندوستان هرگز اتفاق نیفتاده است ـــ سخنرانیهای مذهبی همیشه رایگان هستند. و حالا تو از من میپرسی که چرا اینقدر حرف میزنم؟!
نخست اینکه تو چرا پول میدهی که اینجا باشی؟ نیازی نیست که بیایی. من هرگونه ممانعتی را که توانستهام برای مانع شدن، انجام دادهام! این ذهن تو است.
ولی من مانیشی را میشناسم، قلب او را نیز میشناسم. قلبش پیوسته او را به اینجا میکشاند؛ سر او اجازه نمیدهد. تضاد در اینجاست. وقتی سر و قلب دیدار کنند، یک همزمانی وجود دارد؛ یک هماهنگی هست. این چیزی است که برای واندانا رخ داده.
مانیشی تماس خود را با قلبش از دست داده است. قلبش او را به اینجا میکشاند، پس نمیتواند فرار کند. چون نمیتواند فرار کند، از من آزرده میشود ـــ گویی که من به او اجازه نمیدهم فرار کند!
تو کاملاً آزاد هستی، مانیشی ـــ با اینکه میدانم که نمیتوانی فرار کنی. این غیرممکن است زیرا هرکجا که باشی مشتاق این حرفزدنها هستی؛ من تو را تعقیب میکنم، زیرا تاجایی که به قلب مربوط میشود، من تو را تسخیر کردهام. سر به تو اجازه نمیدهد که تماماً در اینجا باشی، ولی همچنین نمیتواند به تو کمک کند که دور شوی.
با قلبت گوش بده زیرا چیزی که من میگویم هیچ ربطی به سر [به دانش و معلومات] ندارد.
آنان که مرا با سرهایشان بشنوند، همیشه مرا از دست خواهند داد. و وقتی مرا میشنوی و مرا از دست میدهی، البته که به ستوه میآیی. قادر به دیدن نیستی که این تو هستی که چیزی از این سخنان نمیگیری. من پیوسته شما را تغذیه میکنم و تو آنجا هستی بدون اینکه تغذیه شوی. البته که حوصلهات سر میرود.
بنابراین باید بیاموزی که از قلب بشنوی. اگر از طریق قلب به من گوش بدهی میتوانی تا ابد مرا بشنوی ـــ و هیچ کسالتی وجود نخواهد داشت. هرچه بیشتر مرا بشنوی، بیشتر لذت خواهی برد؛ زیرا از طریق قلب، یک انقلاب عظیم رخ میدهد.
آیا کودکان خردسال را مشاهده کردهای؟ داستانی برایشان میگویی و روز بعد میآیند و میگویند “همان داستان را برایمان بگو.” و تو میگویی “ولی من آن را برایتان گفتهام.” و آنان میگویند “باشد، ولی دوباره بگو.”
و آنان بسیار هیجان دارند. آنان دوباره به آن داستان گوش میدهند و این را میدانند و گاهی جلوتر از تو میگویند که چه خواهد شد. ولی آنان در مورد داستان بسیار مشتاق و ذوقزده هستند. چه اتفاقی میافتد؟ آنان با قلبشان گوش میدهند؛ با معصومیتشان میشنوند و نه از روی دانش. آنان از یک خلوص عظیم، از عشق گوش میدهند. آنان بخاطر شنیدن گوش میدهند.
گرفتی؟! بستگی به ذهن تو دارد، چه نگرشی را خواهی داشت. میتوانی سال پشت سال به من گوش بدهی و بازهم هیجانزده باشی. ولی من نگران این نیستم. دستکم خودم همیشه هیجاندارم. اگر هیچکس هم برای شنیدن نیاید، من به گفتن ادامه میدهم.
من دوست دارم چیزی را که برایم اتفاق افتاده بیان کنم، و دوست دارم آن را هزار و یک بار بگویم. و این تنها راه انتقال است. زیرا شاید بار اول از دست بدهی، شاید بار دوم هم از دست بدهی؛ ولی چند بار میتوانی نکته را از دست بدهی؟
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
این مکان مانند یک رویا است. تنها به خواب رفتگان آن را حقیقی میپندارند. مرگ مانند یک سپیده دم میآید و شما بیدار میشوید و به آنچه که در نظر شما غم و اندوه بود، میخندید.
#رومی
@shekohobidariroh
#رومی
@shekohobidariroh
تجربه نزدیک به مرگ جولیت|به همراه یک وجود نوری به یک تور سیاحتی…
🎧تجربهی نزدیک به مرگ جولیت
سراسر، حاوی نکاتی ارزشمند:
•حقیقت این است که ضمیر ما هیچگاه به خواب نرفته و نمیمیرد و ما همواره در سطحی از ادراک، آگاه و فعال هستیم.
•من بطور حقیقی و کامل در عشق نامشروط الهی غرق شده بودم. به خاطر همین هم ذرهای احساس ترس و تنهایی در من نبود. من احساس میکردم که با همهچیز یکی شدهام و جدایی و مرزها از بین رفتهاند.
•همهچیز همواره تحت کنترل سرچشمه و نور است.
•به من گفته شد دنیایی که به آن بازمیگردم یک توهم و یک بدل است و نباید هویت خود را به آن متصل کرده، زیرا تنها از آن گذر میکنم و باید در آن باشم ولی نه از آن!
•«ترس» چیزی است که ما آن را یاد میگیریم ولی «عشق» حالت واقعی و طبیعیِ روحی ماست.
•صرف نظر از اینکه دنیای دوگانگی و توهم ما چگونه به نظر برسد ــ این دنیا یک توهم جمعی است که توسط ضمیر همهی ما ساخته شده است تا زمینهای را برای رشد و ارتقاء روح ما ایجاد کند.
•دیدار جهانی دیگر فرصتی بود که این حقیقت را با قطعیت و بطور وضوح ببینم که هر چیزی دقیقا همانطور که باید در مسیر تکامل است و غایت سرنوشت همهی موجودات بازگشت به سرچشمه است؛ به نور، به عشق خالص.
سراسر، حاوی نکاتی ارزشمند:
•حقیقت این است که ضمیر ما هیچگاه به خواب نرفته و نمیمیرد و ما همواره در سطحی از ادراک، آگاه و فعال هستیم.
•من بطور حقیقی و کامل در عشق نامشروط الهی غرق شده بودم. به خاطر همین هم ذرهای احساس ترس و تنهایی در من نبود. من احساس میکردم که با همهچیز یکی شدهام و جدایی و مرزها از بین رفتهاند.
•همهچیز همواره تحت کنترل سرچشمه و نور است.
•به من گفته شد دنیایی که به آن بازمیگردم یک توهم و یک بدل است و نباید هویت خود را به آن متصل کرده، زیرا تنها از آن گذر میکنم و باید در آن باشم ولی نه از آن!
•«ترس» چیزی است که ما آن را یاد میگیریم ولی «عشق» حالت واقعی و طبیعیِ روحی ماست.
•صرف نظر از اینکه دنیای دوگانگی و توهم ما چگونه به نظر برسد ــ این دنیا یک توهم جمعی است که توسط ضمیر همهی ما ساخته شده است تا زمینهای را برای رشد و ارتقاء روح ما ایجاد کند.
•دیدار جهانی دیگر فرصتی بود که این حقیقت را با قطعیت و بطور وضوح ببینم که هر چیزی دقیقا همانطور که باید در مسیر تکامل است و غایت سرنوشت همهی موجودات بازگشت به سرچشمه است؛ به نور، به عشق خالص.
«بيدارى»
بودا پرسید: “از زندگی کردن با من چه به دست آوردهای؟” سوبوتی پاسخ داد: “افتخار جهان، هیچ. از زندگی کردن با شما چیزی به دست نیاوردهام. به همین دلیل به شما تعظیم میکنم و پایتان را لمس میکنم، زیرا شما مرا آگاه ساختید که چیزی برای به دست آوردن وجود ندارد. همهچیز…
سخنرانی ۲۵ اکتبر ۱۹۷۶
راه بودا بعنوان “راهِ نفی” شناخته شده ـــ طریقت نفیکردن. این نگرش و این رویکرد را باید درک کنید.
رویکرد بودا منحصربهفرد است. تمام ادیان دیگر دنیا یک هدف دارند: آن را خدا بخوانید، یا موکشا، یا رهایی یا رستگاری؛ ولی در تمام آنها هدفی هست که باید به دست آید. و از سوی جوینده، یک تلاش مورد نیاز است؛ تا وقتی که سخت تلاش نکنی به آن هدف نخواهی رسید.
رویکرد بودا کاملاً تفاوت دارد: دقیقاً برعکس اینهاست. او میگوید: تو پیشاپیش آنی هستی که میخواهی بشوی؛ آن هدف درون تو هست؛ ذات و طبیعتِ خودت است. تو نباید به آن دست پیدا کنی، در جای دیگری نیست. همین حالا در همین لحظه وجود دارد. ولی چند مانع وجود دارند ـــ آن موانع باید حذف شوند.
چنین نیست که تو باید به خداگونگی برسی ـــ خداگونگی ذات تو است ـــ ولی موانعی هست که باید برداشته شوند.
وقتی که آن موانع برداشته شد، تو همانی هستی که همیشه در جستجوی آن بودی. حتی وقتی که از اینکه کیستی خبر نداشتی، همان بودی. نمیتوانی غیر از آن باشی، ممکن نیست بجز آن باشی.
موانع را باید برداشت و حذف کرد. پس هیچ چیز دیگر را نباید به تو اضافه کرد. مذاهب سعی دارند چیزی را به تو اضافه کنند: فضیلت، تقوا، مراقبه، نیایش.
مذاهب میگویند که تو چیزی را کسر داری؛ باید در جستجوی چیزی باشی که کسر داری. باید چیزهایی را انباشته کنی.
رویکرد بودا میگوید که تو هیچ چیزی کسر نداری. در واقع، خیلی چیزها را داری که مورد نیاز نیستند. باید چیزهایی را از دست بدهی.
مانند این است: فردی برای کوهپیمایی به هیمالیا میرود. هرچه بالاتر بروی، وزن وسایلی را که داری بیشتر احساس خواهی کرد. کولهبار تو سنگینتر و سنگینتر میشود. هرچه ارتفاع بیشتر باشد، وزنی که با خود حمل میکنی سنگینتر میشود. باید چیزهایی را رها کنی. اگر بخواهی به بالاترین قلّه برسی، باید تمام بارهایت را رها کنی.
وقتی تمام بارها را بر زمین گذاشتی، وقتی صاحب هیچ چیز نبودی، وقتی یک صفر شدی، یک هیچی، یک هیچکس؛ آنگاه رسیدهای.
چیزی باید حذف شود، نه اینکه به تو اضافه شود؛ چیزی باید رها شود، نه اینکه انباشته شود.
وقتی بودا به اشراق رسید، شخصی از او پرسید “چه بهدست آوردی؟”
بودا خندید. سپس گفت “هیچ چیز بهدست نیاوردم ـــ زیرا هر آنچه که اکنون دارم، همیشه با من بوده. و برعکس، بسیاری از چیزها را از دست دادهام: نفْس (منیّت) خود را از دست دادم؛ افکارم را و ذهنیتهایم را از دست دادم. هر آنچه را که فکر میکردم دارم از دست دادم. بدنم را از دست دادم ـــ فکر میکردم که من بدنم هستم. تمام اینها را از دست دادم. اینک همچون یک هیچی خالص، مانند یک هیچکس زندگی میکنم. و این دستاورد من است.”
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چُنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مُبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
چُنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مُبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
کارما
سرنوشت آدمی چگونه شکل میگیرد؟
کارمای واقعی تفکر کردن است. تفکر عینیت مییابد و به عمل تبدیل میشود.
اگر به ذهنتان اجازه دهید به افکار آموزنده بپردازد شخصیتی اصیل مییابید. اگر افکار منفی را در سر بپرورانید شخصیتی پست و فرومایه پیدا میکنید. بنابراین با پرورش افکار والا شخصیت اصیل خود را شکل میدهید.
شما عملی را میکارید و عادتی را برداشت میکنید، عادتی را میکارید و شخصیتی را برداشت میکنید. شخصیتی را میکارید و سرنوشت را برداشت میکنید. بنابراین سرنوشت ساخته و پرداختهی خود شماست.
شما باید مراقب تک تک افکار، سخنان و اعمال خود باشید. ارادهی انسان همواره آزاد بوده و خواهد بود. اما خودخواهی این آزادی را تضعیف کرده است.
آدمی میتواند با خلاصی از علایق پست، ارادهی خود را تصفیه کرده و آن را قوی و فعال سازد.
#سوامی_شیواناندا
@shekohobidariroh
سرنوشت آدمی چگونه شکل میگیرد؟
کارمای واقعی تفکر کردن است. تفکر عینیت مییابد و به عمل تبدیل میشود.
اگر به ذهنتان اجازه دهید به افکار آموزنده بپردازد شخصیتی اصیل مییابید. اگر افکار منفی را در سر بپرورانید شخصیتی پست و فرومایه پیدا میکنید. بنابراین با پرورش افکار والا شخصیت اصیل خود را شکل میدهید.
شما عملی را میکارید و عادتی را برداشت میکنید، عادتی را میکارید و شخصیتی را برداشت میکنید. شخصیتی را میکارید و سرنوشت را برداشت میکنید. بنابراین سرنوشت ساخته و پرداختهی خود شماست.
شما باید مراقب تک تک افکار، سخنان و اعمال خود باشید. ارادهی انسان همواره آزاد بوده و خواهد بود. اما خودخواهی این آزادی را تضعیف کرده است.
آدمی میتواند با خلاصی از علایق پست، ارادهی خود را تصفیه کرده و آن را قوی و فعال سازد.
#سوامی_شیواناندا
@shekohobidariroh
هر اتفاقی که رخ دهد، چیزی در اینجا هست که برای آن اتفاقى رخ نخواهد داد.
برای آن هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد.
#موجی
@shekohobidariroh
برای آن هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد.
#موجی
@shekohobidariroh
جمعیت دنیا باید کاهش پیدا کند؛ و آن هم به فوریت؛ با کاهش جمعیت این قساوتها و بیرحمیها متوقف خواهد شد.
مردم نیاز به فضای خاص خودشان را دارند؛ این فضا به آنها یک آزادی معنوی میبخشد. همه میخواهند در رفاه و راحتی زندگی کنند ـــ این طبیعی است. ولی این زمین کوچک نمیتواند از جمعیت خیلی زیاد حمایت کند.
پاپها، آیتالله خمینی، شانکاراچاریاها [تمام مردمان بهاصطلاح روحانی که خواهان افزایش جمعیت هستند]، تمام آنها باید به حبس ابد محکوم شوند. آنها حیواناتی وحشی هستند که در دنیا رها شدهاند! باید نخست آنها را رام کرد و اگر رام شدند، میتوانند وارد یک سیرک شوند ـــ ولی نباید دوباره وارد دنیا شوند.
جمعیت دنیا باید یک چهارم آنچه اکنون هست بشود. آنوقت همه بقدر کافی فضا در اختیار دارند ـــ بیشتر از کافی! همه راضی و خشنود خواهند بود و تغذیه میشوند.
و دنیا فقط به یک چیز نیاز دارد ـــ نه کتابهای مذهبی، فقط یک روش ساده برای دستیابی به سکوت ذهن، روشی برای بازگشت و شناخت خویش، آمدن به مرکز درون. این مرکز همان معبد، کنیسا و کلیسا است. هیچ کلیسا و معبد و مسجد دیگری وجود ندارد.
جای دیگر نرو.
به درون برو.
و بهشت تو در آنجاست، خرد و زندگی جاودان تو آنجاست. انسانی که خرد و زندگی جاودان خود را بشناسد نمیتواند مانند مردم دیگر روی زمین رفتار کند.
هر سیاستمدار باید اجباراً در یک مدرسهی مراقبه حضور داشته باشد و تا وقتی که از آنجا فارغالتحصیل نشود نباید بتواند به هیچ مقام سیاسی برسد. تمام سیاستمداران، تا مراقبهگون نشوند، صلاحیت مقام خود را ندارند. اگر شرافتی در خود دارند باید بیدرنگ از مقام خود استعفا بدهند. آنان خودشان را نمیشناسند، در آن مقام چه میکنند؟ آنان خودشان را نمیشناسند ولی کنترل زندگی میلیونها انسان را در اختیار دارند!
دیانت من فقط از یک کلمه تشکیل شده: مراقبهگونبودن. دعا در آن نیست، زیرا کسی وجود ندارد که نزد او دعا کنی. تو اینجا هستی، یک واقعیت. چرا به درون نروی و درنیابی که زندگی تو از کجا میآید، منبع حیات تو چیست؟ منبع هوشمندی تو چیست؟ منبع عشق تو کجاست؟
عمیقاً به درون خود برو، و تعجب خواهی کرد که نفرت، خشم، حسادت همگی در پیرامون وجود دارند. در مرکز درونی وجودت فقط عشق و عشق و عشق وجود دارد. و وقتی به آنجا برسی شکوفا خواهد شد و در سراسر پیرامون تو منتشر میشود.
و درست مانند وقتی که نور را به اتاقی تاریک بیاوری تاریکی ناپدید میشود؛ لحظهای که سکوت، عشق و آرامش خود را به پیرامون بیاوری، تمام آن تاریکی که از حسادت، خشونت، نفرت، رقابت و خشم تشکیل شده، ناپدید خواهد شد. تو نباید در موردشان کاری بکنی؛ نباید آنها را کنترل کنی: زیرا دیگر ابداً وجود ندارند.
تو نمیتوانی تاریکی را کنترل کنی: وقتی تاریکی وجود دارد شمعی روشن را وارد کن یا شمعی را که پیشاپیش در آنجا هست روشن کن. و پس از آمدن نور، هرگز نمیپرسی “حالا با تاریکی چه کنم؟” فقط وجود ندارد.
بشریت فقط یک ابزار برای نجات خود دارد و آن مراقبه است. هر چیزِ دیگر شکست خورده است.
مراقبه (درونپویی) را آزمایش کنید.
به شما گفتم که در این چهار سال هیچ عمل خلاف و غیرقانونی در اینجا [در این آشرام] صورت نگرفته. دلیلش این است: مردم مراقبه میکنند. رقابتی وجود ندارد، دزدی وجود ندارد، کسی به دیگری آسیب نمیزند. هیچکس خودش را برتر از بقیه نمیداند. و ما برابری را تدریس نمیکنیم، ما کمونیست نیستیم! کمونیسم منسوخ شده است.
ما مراقبهگونبودن را آموزش میدهیم، و احساس برابری بهخودیِ خودش میآید. نیازی ندارید تا دیکتاتوری طبقهی کارگر را تحمیل کنید تا مردم را برابر سازید. هرچیزی که تحمیل شده باشد مدت زیادی دوام نخواهد آورد، زیرا هرچه را که در عمق وجود سرکوب کرده باشید، وجود دارد. و انرژی بیشتر و بیشتری جمع میکند؛ به یک سرطان تبدیل میشود. برابری را نمیتوان تحمیل کرد.
ولی انسانی که قلبی عاشق دارد، خودش را برتر از دیگران یا کمتر از دیگران احساس نمیکند. این دو عقده: عقدهی خودبرتربینی و عقدهی حقارت از وجود او ناپدید میشوند. او درست مانند یک درخت یا یک ابر یا یک کوه از وجود خودش لذت میبرد.
و لحظهای که شروع کنی به لذت بردن از وجود خودت، دیگر نمیتوانی به کسی آسیب بزنی. غیرممکن است.
تو فقط وقتی میتوانی به کسی آسیب بزنی که خودت آسیب دیده باشی و آن زخمها را در درونت حمل کنی. وقتی شفا یافتی و تمامیت پیدا کردی، دیدگاهت نسبت به دیگران تغییر خواهد کرد. نمیتوانی سرزنش کنی، نمیتوانی دیگری را تحقیر کنی. عشق تو چنین اجازهای به تو نمیدهد.
#اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا: از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
مترجم: م.خاتمی / اردیبهشت ۱۴۰۳
@shekohobidariroh
مردم نیاز به فضای خاص خودشان را دارند؛ این فضا به آنها یک آزادی معنوی میبخشد. همه میخواهند در رفاه و راحتی زندگی کنند ـــ این طبیعی است. ولی این زمین کوچک نمیتواند از جمعیت خیلی زیاد حمایت کند.
پاپها، آیتالله خمینی، شانکاراچاریاها [تمام مردمان بهاصطلاح روحانی که خواهان افزایش جمعیت هستند]، تمام آنها باید به حبس ابد محکوم شوند. آنها حیواناتی وحشی هستند که در دنیا رها شدهاند! باید نخست آنها را رام کرد و اگر رام شدند، میتوانند وارد یک سیرک شوند ـــ ولی نباید دوباره وارد دنیا شوند.
جمعیت دنیا باید یک چهارم آنچه اکنون هست بشود. آنوقت همه بقدر کافی فضا در اختیار دارند ـــ بیشتر از کافی! همه راضی و خشنود خواهند بود و تغذیه میشوند.
و دنیا فقط به یک چیز نیاز دارد ـــ نه کتابهای مذهبی، فقط یک روش ساده برای دستیابی به سکوت ذهن، روشی برای بازگشت و شناخت خویش، آمدن به مرکز درون. این مرکز همان معبد، کنیسا و کلیسا است. هیچ کلیسا و معبد و مسجد دیگری وجود ندارد.
جای دیگر نرو.
به درون برو.
و بهشت تو در آنجاست، خرد و زندگی جاودان تو آنجاست. انسانی که خرد و زندگی جاودان خود را بشناسد نمیتواند مانند مردم دیگر روی زمین رفتار کند.
هر سیاستمدار باید اجباراً در یک مدرسهی مراقبه حضور داشته باشد و تا وقتی که از آنجا فارغالتحصیل نشود نباید بتواند به هیچ مقام سیاسی برسد. تمام سیاستمداران، تا مراقبهگون نشوند، صلاحیت مقام خود را ندارند. اگر شرافتی در خود دارند باید بیدرنگ از مقام خود استعفا بدهند. آنان خودشان را نمیشناسند، در آن مقام چه میکنند؟ آنان خودشان را نمیشناسند ولی کنترل زندگی میلیونها انسان را در اختیار دارند!
دیانت من فقط از یک کلمه تشکیل شده: مراقبهگونبودن. دعا در آن نیست، زیرا کسی وجود ندارد که نزد او دعا کنی. تو اینجا هستی، یک واقعیت. چرا به درون نروی و درنیابی که زندگی تو از کجا میآید، منبع حیات تو چیست؟ منبع هوشمندی تو چیست؟ منبع عشق تو کجاست؟
عمیقاً به درون خود برو، و تعجب خواهی کرد که نفرت، خشم، حسادت همگی در پیرامون وجود دارند. در مرکز درونی وجودت فقط عشق و عشق و عشق وجود دارد. و وقتی به آنجا برسی شکوفا خواهد شد و در سراسر پیرامون تو منتشر میشود.
و درست مانند وقتی که نور را به اتاقی تاریک بیاوری تاریکی ناپدید میشود؛ لحظهای که سکوت، عشق و آرامش خود را به پیرامون بیاوری، تمام آن تاریکی که از حسادت، خشونت، نفرت، رقابت و خشم تشکیل شده، ناپدید خواهد شد. تو نباید در موردشان کاری بکنی؛ نباید آنها را کنترل کنی: زیرا دیگر ابداً وجود ندارند.
تو نمیتوانی تاریکی را کنترل کنی: وقتی تاریکی وجود دارد شمعی روشن را وارد کن یا شمعی را که پیشاپیش در آنجا هست روشن کن. و پس از آمدن نور، هرگز نمیپرسی “حالا با تاریکی چه کنم؟” فقط وجود ندارد.
بشریت فقط یک ابزار برای نجات خود دارد و آن مراقبه است. هر چیزِ دیگر شکست خورده است.
مراقبه (درونپویی) را آزمایش کنید.
به شما گفتم که در این چهار سال هیچ عمل خلاف و غیرقانونی در اینجا [در این آشرام] صورت نگرفته. دلیلش این است: مردم مراقبه میکنند. رقابتی وجود ندارد، دزدی وجود ندارد، کسی به دیگری آسیب نمیزند. هیچکس خودش را برتر از بقیه نمیداند. و ما برابری را تدریس نمیکنیم، ما کمونیست نیستیم! کمونیسم منسوخ شده است.
ما مراقبهگونبودن را آموزش میدهیم، و احساس برابری بهخودیِ خودش میآید. نیازی ندارید تا دیکتاتوری طبقهی کارگر را تحمیل کنید تا مردم را برابر سازید. هرچیزی که تحمیل شده باشد مدت زیادی دوام نخواهد آورد، زیرا هرچه را که در عمق وجود سرکوب کرده باشید، وجود دارد. و انرژی بیشتر و بیشتری جمع میکند؛ به یک سرطان تبدیل میشود. برابری را نمیتوان تحمیل کرد.
ولی انسانی که قلبی عاشق دارد، خودش را برتر از دیگران یا کمتر از دیگران احساس نمیکند. این دو عقده: عقدهی خودبرتربینی و عقدهی حقارت از وجود او ناپدید میشوند. او درست مانند یک درخت یا یک ابر یا یک کوه از وجود خودش لذت میبرد.
و لحظهای که شروع کنی به لذت بردن از وجود خودت، دیگر نمیتوانی به کسی آسیب بزنی. غیرممکن است.
تو فقط وقتی میتوانی به کسی آسیب بزنی که خودت آسیب دیده باشی و آن زخمها را در درونت حمل کنی. وقتی شفا یافتی و تمامیت پیدا کردی، دیدگاهت نسبت به دیگران تغییر خواهد کرد. نمیتوانی سرزنش کنی، نمیتوانی دیگری را تحقیر کنی. عشق تو چنین اجازهای به تو نمیدهد.
#اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا: از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
مترجم: م.خاتمی / اردیبهشت ۱۴۰۳
@shekohobidariroh
درود به همراهان گرامی
بعد از یک هفته دوری، دوباره در خدمتتون هستم.
امیدوارم هر کجا که هستید وجود نازنینتون سلامت باشه و مثل همیشه پر از عشق و انرژی باشید. 🙏🌺
بعد از یک هفته دوری، دوباره در خدمتتون هستم.
امیدوارم هر کجا که هستید وجود نازنینتون سلامت باشه و مثل همیشه پر از عشق و انرژی باشید. 🙏🌺
❤️
دی پیر مِی فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
دی پیر مِی فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
«بيدارى»
سخنرانی ۲۵ اکتبر ۱۹۷۶ راه بودا بعنوان “راهِ نفی” شناخته شده ـــ طریقت نفیکردن. این نگرش و این رویکرد را باید درک کنید. رویکرد بودا منحصربهفرد است. تمام ادیان دیگر دنیا یک هدف دارند: آن را خدا بخوانید، یا موکشا، یا رهایی یا رستگاری؛ ولی در تمام آنها هدفی…
ادامه
بر اساس رویکرد بودا، در ابتدای بیابتدای جهانِ هستی، خواب مطلق وجود داشت؛ جهان هستی سخت خفته بود: آنچه هندوها آن را سوشوپتی sushupti میخوانند ـــ خواب عمیقِ بدون رویا.
تمامی هستی در سوشوپتی خفته بود. هیچ حرکتی وجود نداشت؛ همهچیز در استراحت بود ــــ چنان کامل و عمیق در استراحت بود که میتوانی بگویی ابداً وجود نداشت.
وقتی هر شب وارد سوشوپتی میشوی، وقتی رویا وجود ندارد؛ بار دیگر وارد همان هیچیِ ازلی میشوی. و اگر در طول شب لحظاتی از آن هیچی ازلی را نداشته باشی، احساس تازگی و سرزندگی نخواهی داشت.
تو معمولاً تمام شب را خواب میبینی و در تختخوابت از این پهلو به آن پهلو میشوی و در بامداد احساس خستگی بیشتر میکنی؛ بیشتر از وقتی که به رختخواب رفتی. نتوانستی در آن حال حل بشوی، نتوانستی خودت را گم کنی.
اگر در حالت سوشوپتی، در وضعیت بدون رویا، بوده باشی؛ بهاین معنی است که وارد آن ابتدای بیابتدا شدهای. انرژی از آنجا میآید. از آنجاست که تازه و سرحال میشوی. دوباره پر از عصارهی حیات و شوق زندگی میشوی.
بودا میگوید آن چیز در ابتدا وجود داشته، ولی آن را ابتدای بیابتدا میخواند. چیزی مانند سوشوپتی بوده و عمیقاً ناخودآگاه بوده؛ هیچ آگاهی در آن وجود نداشته. آن خواب عمیق درست مانند سامادی بوده، فقط با یک تفاوت: در سامادی، فرد کاملاً بیدار است. در سوشوپتی، در آن حالت خواب عمیق بدون رویا، آگاهی وجود نداشت، حتی یک شعله از آگاهی وجود نداشت ـــ شبی تاریک بوده. این همچنین وضعیت ستچیتآناندا SatChitAnanda است؛ ولی وضعیتی ناخودآگاه است.
در بامداد، وقتی بیدار میشوی، میگویی “شب خیلی خوبی بود، خواب عمیقی داشتم. خیلی آرامشبخش و پر از سرور بود.” ولی این را در بامداد میگویی؛ وقتی که واقعاً در خواب هستی، هشیار نبودی؛ مطلقاً ناهشیار بودی. وقتی بامداد از خواب بیدار میشوی به عقب نگاه میکنی و تشخیص میدهی که، “بله، خواب خیلی خوبی داشتم.”
وقتی شخصی در سامادی به بیداری میرسد: آنگاه او تشخیص میدهد: “تمام زندگانیهایم در گذشته، همه پر از سرور بودند. من در یک دنیای جادویی و افسانهای بودم. هرگز رنجور نبودهام.” ولی این را آنوقت میتوانی بگویی وهماکنون نمیتوانی این را تشخیص بدهی ـــ چون ناهشیار هستی.
آن وضعیت ازلی پر از سرور بوده، ولی کسی نیست که آن را تشخیص بدهد و از آن آگاه شود. درختان هنوز در آن حالت ازلی زندگی میکنند؛ کوهستانها و اقیانوس و ابرها و صحراها هنوز هم در همان حالت ازلی وجود دارند. این حالتِ ناهشیاری و ناخودآگاهی است.
بودا این را “هیچی”، هیچیِ خالص میخواند زیرا در آنجا هیچ تمایز و هیچ نشانهای وجود ندارد. این همان تودهی تیره و تار nebulous است: بدون شکل، بدون نام. مانند شبی تاریک. سپس آن انفجار آمد.
امروزه دانشمندان در مورد این انفجار صحبت میکنند: آن را “بیگ بنگ” Big Bang میخوانند. آنگاه همهچیز منفجر شد. «هیچی» از بین رفت و چیزها پدید آمدند. این هنوز یک فرضیه است، حتی برای دانشمندان؛ زیرا هیچکس نمیتواند به گذشته بازگردد. برای دانشمندان این یک نظریه است؛ فوقش این است که محتملترین فرضیه است.
نظریههای بسیار پیشنهاد و اعلام شده؛ ولی “فرضیهی بیگ بنگ” عموماً پذیرفته شده است ـــ که چیزها از درون آن هیچی پدید آمدند: مانند یک بذر که منفجر شود و یک درخت بشود. و در آن درخت میلیونها بذر وجود دارد؛ و سپس آنها نیز منفجر میشوند. تنها یک بذر میتواند تمامی زمین را سبز کند. انفجار به همین معنی است.
آیا این واقعیت را مشاهده کردهاید؟ ـــ چه رازی در آن است…. یک بذر کوچک که به سختی دیده میشود، میتواند تمام زمین را به جنگل تبدیل کند. نهتنها تمام زمین را: تمام زمینهای ممکن در عالم را! تنها یک بذر! و اگر آن بذر را بشکافید؛ در آن چه خواهید یافت؟ فقط هیچی؛ فقط هیچی خالص. از میان هیچی تمامی هستی به تکامل رسیده است.
برای دانشمندان این تنها یک فرضیه و نتیجهگیری است. اما برای یک بودا، این یک فرضیه نیست ـــ تجربهی خودش است. او وقوع این را در درونش شناخته است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
«بيدارى»
ادامه بر اساس رویکرد بودا، در ابتدای بیابتدای جهانِ هستی، خواب مطلق وجود داشت؛ جهان هستی سخت خفته بود: آنچه هندوها آن را سوشوپتی sushupti میخوانند ـــ خواب عمیقِ بدون رویا. تمامی هستی در سوشوپتی خفته بود. هیچ حرکتی وجود نداشت؛ همهچیز در استراحت بود ــــ…
ادامه
سعی خواهم کرد تا برایتان توضیح دهم که چگونه فرد این ابتدای بیابتدا را میشناسد ـــ زیرا نمیتوانید به عقب بازگردید، ولی راهی هست که به جلو حرکت کنید. و همچنین، همانطور که همهچیز در یک دایره حرکت میکند، زمان نیز حرکتی دایرهوار دارد.
در غرب، مفهوم زمان خطی است؛ زمان در یک خط افقی حرکت میکند و ادامه دارد و دارد. ولی در شرق، ما یک زمان دایرهوار را باور داریم. و مفهوم زمان دایرهوار به واقعیت نزدیکتر است، زیرا هر حرکتی دایرهوار است.
زمین در یک دایره میچرخد؛ حرکت ماه در دایره است و ستارگان حرکاتشان دایرهوار است. سال در یک دایره حرکت میکند؛ زندگی در یک دایره حرکت میکند: تولد، کودکی، جوانی، سالخوردگی…. و این چرخه به حرکت ادامه میدهد. و سالها پشت همدیگر میچرخند و میچرخند: تابستان میآید و فصل باران و زمستان، و دوباره تابستان.
همهچیز در یک دایره حرکت میکند! پس چرا باید یک استثناء وجود داشته باشد ـــ زمان؟ زمان نیز در دایره حرکت میکند. فرد نمیتواند به عقب برگردد، ولی اگر به جلو حرکت کنی و پیش بروی، یک روز زمان شروع میکند به حرکت در یک دایره: تو به آن ابتدای بیابتدا خواهی رسید؛ یا اینکه حالا میتوانی آن را پایانِ بیپایان بخوانی.
بودا این را شناخته، آن را تجربه کرده است.
آنچه دانشمندان آن را “بیگ بنگ” میخوانند، من آن را “ارگاسم کیهانی” میخوانم. و این بهنظرم بامعنیتر است.
“بیگبنگ” بهنظر قدری زشت، خیلی تکنولوژیک و غیرانسانی میآید. “ارگاسم کیهانی” یعنی کیهان در یک ارگاسم منفجر شد. میلیونها شکل از آن زاده شد. و این تجربهای بسیار شعفانگیز بوده، پس بگذارید آن را ”ارگاسم کیهانی” بخوانیم.
در آن ارگاسم سه چیز توسعه یافت: نخست، کائنات؛ چیزی که ما در شرق آن را “سَت” Sat میخوانیم. و از این کائنات زندگی بیرون آمد: آنچه ما آن را “آناندا” Ananda میخوانیم. و از بطن زندگی، آگاهی پرورش یافت، که آن را “چیت” Chit میخوانیم.
“سَت” یعنی وجود؛ یعنی جشنگرفتنِ وجود ـــ وقتی درخت شکوفا میشود، وجودش را جشن میگیرد. و “چیت” یعنی آگاهی ـــ وقتی در مورد سُرور و جشن خودت آگاه هستی.
ستچیتآناندا SatChitAnanda این سه حالت از هستی است.
انسان تا مرحلهی ذهن پیش آمده است. کوهها هنوز در نخستین مرحله هستند: آنها وجود دارند ولی شکوفایی ندارند؛ جشن نمیگیرند؛ بسته هستند و در خودشان فرورفتهاند. اما آنها نیز یک روز شروع به حرکت [تکامل] میکنند؛ یک روز گلبرگهایشان را باز میکنند؛ ولی هماکنون در غارهای خودشان، کاملاً سربسته، وجود دارند.
درختان، حیوانات: آنها به مرحلهی بعدی رسیدهاند: زندگی ــ بسیار شاد، بسیار زیبا، بسیار رنگین. پرندگان به خواندن ادامه میدهند و درختان به شکفتهشدن ادامه میدهند. این دومین مرحله است. سومین مرحله فقط در دسترس انسان است: مرحلهی ذهن، وضعیت “چیت” یا آگاهی.
بودا میگوید: این سه مانند یک رویا هستند. نخست: ابتدای بیابتدا، حالت ازلی، سوشوپتی ـــ مانند خواب عمیق. این سه همچون رویا هستند: این سه مانند یک نمایشنامه هستند که مدام در حال اجرا است.
اگر به ورای ذهن حرکت کنی، اگر به سمت مراقبه (درونپویی) حرکت کنی ـــ یعنی به سمت بیذهنی حرکت کنی ــــ بار دیگر یک انفجار دیگر رخ میدهد؛ ولی این دیگر یک انفجار بیرونی نیست ـــ یک انفجار درونی است.
درست همانطور که یک روز انفجاری در بیرون رخ داد و میلیونها چیز از آن هیچی بیرون آمدند، پس وقتی این انفجار درونی رخ بدهد، شکلها و نامها از بین میروند ـــ بار دیگر «هیچی» از آن زاده میشود. اینک آن دایره تکمیل شده است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh