14🕊2🔥1
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶

پرسش:
وقتی در سخنرانی شما به جوک‌های شما می‌خندم، احساس می‌کنم که فقط یک بازتاب عصبی است، که خنده‌ی من در سطح اتفاق می‌افتد و در وجودم نفوذ نمی‌کند. کمتر و کمتر می‌خندم.
آیا این یک پرسش است؟

پاسخ:
این یک پرسش است و بسیار هم جدّی است. در نظر من خنده یکی از بزرگترین ویژگی‌های معنوی است. سعی کن درک کنی: فقط انسان، فقط انسان است که می‌تواند بخندد ــــ نه هیچ حیوان دیگری.

فقط در سطح انسان است که خنده می‌تواند رخ بدهد. اگر با یک الاغ روبه‌رو شوی که می‌خندد، دیوانه خواهی شد! یا یک اسب که بخندد ـــ آنوقت دیگر نمی‌توانی بخوابی! حیوانات نمی‌خندند. زیرا آنان آنقدر هوشمند نیستند.

برای خنده نیاز به هوشمندی داری ـــ هرچه هوشمندی بیشتر باشد، خنده عمیق‌تر است.

خنده نماد این است که تو واقعاً انسان هستی. اگر نتوانی بخندی، آنوقت فروتر از انسان هستی. اگر بتوانی بخندی، انسان شده‌ای. خنده یک نشانه‌ی قاطع از انسانیت است.

ارسطو می‌گوید: “انسان حیوانی منطقی است.” من این را باور ندارم، زیرا انسان را مشاهده کرده‌ام و هیچ چیز منطقی در او نمی‌بینم. تعریف من این است: انسان یک حیوانِ خندان است.

خنده یعنی که تو می توانی از مضحک‌بودن چیزها آگاه شوی.

و همچنین: انسان تنها حیوانی است که می‌تواند حوصله‌اش سر برود. کسالت و شوخ‌طبعی دو روی یک سکّه هستند.


فقط انسان می‌تواند کسل شود و فقط انسان می‌تواند بخندد. اینها دو ویژگی مخصوص در انسان‌ هستند. اینها تعریفی از انسانیت هستند.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
12🙏1
🥰63
«بيدارى»
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶ پرسش: وقتی در سخنرانی شما به جوک‌های شما می‌خندم، احساس می‌کنم که فقط یک بازتاب عصبی است، که خنده‌ی من در سطح اتفاق می‌افتد و در وجودم نفوذ نمی‌کند. کمتر و کمتر می‌خندم. آیا این یک پرسش است؟ پاسخ: این یک پرسش است و بسیار هم جدّی است.…
ادامه ـ

حیوانات هرگز کسل نمی‌شوند. آنان همان روتین زندگی را هر روز و سال، از تولد تا مرگ ادامه می‌دهند. نمی‌توانی در صورتشان کسالت را ببینی، زیرا برای کسل‌شدن هم نیاز به هوشمندی هست.

هرچه انسان هوشمندتر باشد، بیشتر در دنیا احساس کسالت می‌کند. بودا از تمام آن چیز بی‌معنی که زندگی خوانده می‌شد حوصله‌اش سر رفت. او از تولد، از عشق (رابطه) و از مرگ احساس کسالت کرد.

در شرق، دیانت چیزی نیست جز جستاری برای بیرون زدن از یک زندگی کسالت‌بار ــ که چگونه می‌توان از “آواگامان”، از این آمدن و رفتن‌های پیوسته، از این «زایش و مرگِ مدام» بیرون آمد؟ این کسل‌کننده است! هیچ‌چیز جدیدی در آن نیست. و فکر زندگانی‌های بسیار آن را حتی بیشتر کسالت‌آور می‌کند.

مسیحیان، محمدیان و یهودیان کمتر حوصله‌شان سر می‌رود، زیرا [باور دارند که] فقط یک زندگی دارند. در یک زندگی نمی‌توانی زیاد کسل باشی. یک بار به دنیا می‌آیی و سپس پس از هفتاد سال می‌میری. در این هفتاد سال، سی سال در خواب هستی، پانزده تا بیست سال کار می‌کنی ـــ مدام مشغول کار هستی ـــ و سه سال را در خوردن تلف می‌کنی. نخست می‌خوری و سپس دفع می‌کنی؛ پس انسان درست مانند یک لوله است: از یک انتها خوراک فرو می‌دهی و از انتهای دیگر، آن را بیرون می‌دهی.

اگر تمام فعالیت‌های انسان را بشماری، شامل تراشیدن ریش، ایستادن در برابر آینه…...
تازگی مقاله‌ای می‌خواندم: مردان در طول زندگی ـــ این در مورد مردان است و نه زنان! ـــ هفتاد روز متوالی در برابر آینه می‌ایستند! هفتاد روز تمام در برابر آینه ایستادن! حالا مضحک‌بودن این را ببینید. و این در مورد مردها است! فکر می‌کنم آنان این آمار را در مورد مردان داده‌اند و نه زنان؛ زیرا آمار زنان را نمی‌شود درآورد! زنان فقط در برابر آینه می‌ایستند و خودشان را تماشا می‌کنند. یک بار که دیدی، تمام است! حالا دنبال چه هستی؟ آیا چیزی کسر است؟ یا اینکه باور نداری این خودت هستی!

اگر تمام فعالیت‌های زندگی را درنظر بگیری، کسالت‌آور است. ولی اگر فقط یک زندگی باشد، خیلی کسالت‌آور نیست. برای همین است که مسیحیان، محمدیان و یهودیان نمی‌توانند خیلی بادیانت باشند!

هندویسم، جینیسم و بودیسم یک ویژگی جدید وارد دیانت کرده‌اند: می‌گویند زندگی میلیون‌ها بار تکرار شده است: زایش دوباره، بارها و بارها؛ تناسخ: بارها و بارها. یک زندگی وجود ندارد؛ یک زندگی فقط یک چرخش از آن چرخ است.

آن چرخ از ابتدای بی‌انتها مشغول چرخیدن بوده است. و تو همان کارها را میلیون‌ها بار تکرار کرده‌ای، و هنور کسل نشده‌ای؟ آنگاه می‌باید مطلقاً احمق باشی! انسان هوشمند باید که احساس کسالت کند.

کسالت احساسی انسانی است. و چون انسان می‌تواند کسل شود، همچنین می‌تواند بخندد. خنده همان انرژی است در جهت مخالف. تمام طیف آن انرژی بین خنده و کسالت در گردش است.

برای همین است که من از جوک‌های بسیار استفاده می‌کنم ـــ زیرا می‌دانم که حقایق معنوی بسیار کسالت‌آور هستند. پس نخست شما را به سمت کسالت می‌برم، وارد موضوعات ظریف می‌شوم…. شما را وارد کسالت می‌کنم. وقتی ببینم که خیلی زیاد شد و شما دیگر طاقت تحملش را ندارید، آنوقت یک جوک می‌گویم. آنگاه آن پاندول به عقب برمی‌گردد. شما دوباره خوشحال هستید. دوباره می‌توانم شما را کسل کنم: تازه و آماده هستید! دوباره می‌توانید برای ده تا پانزده دقیقه تحمل کنید. وقتی ببینم که به حدّ خودتان رسیده‌اید و از من عصبانی خواهید شد ـــ نمی‌خواهم کشته شوم! ـــ دوباره بی‌درنگ در مورد چیزی صحبت می‌کنم تا بتوانید بخندید و بتوانید مرا ببخشید!

خنده و کسالت مهم‌ترین ویژگی‌های آگاهی انسان هستند، ولی مردم معمولاً‌ از هیچکدام از آنها هشیار نیستند.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
15🙏2
«بيدارى»
ادامه ـ حیوانات هرگز کسل نمی‌شوند. آنان همان روتین زندگی را هر روز و سال، از تولد تا مرگ ادامه می‌دهند. نمی‌توانی در صورتشان کسالت را ببینی، زیرا برای کسل‌شدن هم نیاز به هوشمندی هست. هرچه انسان هوشمندتر باشد، بیشتر در دنیا احساس کسالت می‌کند. بودا از تمام…
ادامه ـ

خنده و کسالت مهم‌ترین ویژگی‌های آگاهی انسان هستند، ولی مردم معمولاً‌ از هیچکدام از آنها هشیار نیستند.

وقتی کسل می‌شوید، قبل از اینکه هشیار شوید، فقط خودتان را با یک فعالیت دیگر مشغول می‌کنید تا یک هیجان و شوق جدید به شما بدهد: به سینما می‌روید، جلوی تلویزیون می‌نشینید؛ به دیدن دوستتان می‌روید، با همسایه، با کسی شروع به صحبت می‌کنید. البته چیزی برای گفتن ندارید؛ او هم چیزی برای گفتن ندارد ـــ میلیون‌ها بار در این موارد صحبت کرده‌اید! بازهم در مورد آب و هوا و در مورد فرزندان و زن همسایه! و حتی یک ذرّه هم متوجه نیستید. ولی احساس کسالت دارید؛ باید کاری کنید تا آن را فراموش کنید؛ باید حرف بزنید!

یک فرد در طول روز معمولاً پنج‌هزار کلمه مصرف می‌کند. شاید فکر کنید که من زیاد حرف می‌زنم! اشتباه می‌کنید. وقتی من صحبت کنم هرگز به ورای حدّ پنج‌هزار کلمه نمی‌روم. شما آن را در طول روز تقسیم می‌کنید. من صحبت‌هایم در صبح تمام می‌شود. ولی هرگز بیشتر از آن حد صحبت نمی‌کنم.

مردم به‌حرف‌زدن ادامه می‌دهند فقط برای اینکه از وجودشان پرهیز کنند، از کسالت خودشان دوری کنند. شوهر از زنش کسل شده است؛ زن از شوهرش کسل شده است؛ مادر از فرزندانش کسل شده است؛ فرزندان از والدینشان احساس کسالت می‌کنند ـــ همه به سادگی در کسالت زندگی می‌کنند! ولی ما آن را در زیر آگاهی نگه می‌داریم، وگرنه مرتکب خودکشی خواهید شد! چه خواهید کرد؟

مارسل نوشته است که خودکشی تنها پرسش مهم است، تنها سوال عرفانی است. چنین هم هست؛ زیرا اگر تمام کسالت برایت روشن شود، آنوقت چه خواهی کرد؟ اگر زندگی فقط یک شیارِ تکرارشونده است، آنوقت فایده‌اش چیست؟ می‌توانی پیوسته از کسالت پرهیز کنی! ولی در یک جمع معنوی این به سطح هشیاری تو می‌آید: اجازه نمی‌دهد که از آن پرهیز کنی.

در یک صومعه‌ی ذن، آنان یک روتین بسیار کسل‌کننده دارند ـــ قرن‌هاست که ثابت است و تثبیت شده. هرگز هیجانی و احساس وجود ندارد. آنان صبح‌ها از خواب بیدار می‌شوند، ذاذنZa-Zen خود را انجام می‌دهند، چای می‌نوشند، مراقبه‌ی راه‌رفتن انجام می‌دهند و برای صبحانه می‌روند. و همه چیز همان است: صبحانه یکسان است، چای همان است؛ بار دیگر ذاذن می‌کنند، بار دیگر به باغچه می‌روند و کار می‌کنند. و آیا باغچه‌های ذن را دیده‌اید؟

آنان به درختان اجازه نمی‌دهند که در اطراف سالن مراقبه رشد کنند. آنان یک باغچه سنگی درست می‌کنند ـــ تا کاملاً کسل بشوید! زیرا درختان تغییر می‌کنند: گاهی بهار است و درختان سبز هستند گل می‌دهند؛ گاهی پاییز است و برگها زرد می‌شوند و فرومی‌ریزند. درختان عوض می‌شوند! درختان مانند راهبان نیستند! درختان در تمام سال در حال تغییرکردن هستند. در صومعه‌ی ذن، آنان باغی از سنگ‌ها می‌سازند تا هیچ چیز تغییر نکند. تو هرروز همان کارها را انجام می‌دهی و به بیرون نگاه می‌کنی و سنگ‌ها و ماسه‌ها هستند و با همان ترتیبات چیده شده. چرا؟

از کسالت بعنوان یک تکنیک استفاده شده است؛ یک ابزار است: تو تا سرحدّ مرگ کسل می‌شوی و اجازه نداری فرار کنی. نباید به بیرون بروی، نباید خودت را سرگرم کنی، نباید کار خاصی بکنی، نباید صحبت کنی و اجازه خواندن کتاب و داستان نداری. هیچ هیجانی وجود ندارد. هیچ امکانی وجود ندارد که به جایی فرار کنی.

و تمام راهبان مانند هم به‌نظر می‌رسند: سرهای تراشیده. آیا توجه کرده‌اید؟ اگر موهای سر و سبیل و ریش خود را بتراشی، تقریباً بی‌هویت می‌شوی. صورتت فردیت خودش را از دست می‌دهد. راهبان همه مثل هم به‌نظر می‌رسند، هیچ تفاوتی نمی‌توانی تشخیص دهی. تو آن سرهای تراشیده را می‌بینی و کسل می‌شوی. موها قدری شکل و فرم و تفاوت ایجاد می‌کنند ـــ سرهای تراشیده شده همه مثل هم هستند؛ با موها می‌توانی یک فردیت داشته باشی: کسی موهای بلند دارد و دیگر موهای کوتاه؛ کسی معمولی است و دیگری ظاهری هیپی‌وار دارد. و با موها می‌توانی هزاران طرح و نقش به خود بدهی. با سر طاس چه می‌توانی بکنی؟ همه مثل هم هستند ـــ لباس‌ها یک شکل، سرها یک‌شکل، خوراک یکسان، باغ سنگی یکسان و مراقبه هم یکسان است. برای سال‌ها و سال‌ها...!

و کار هم برای این است که کسالت تو را به نقطه‌ای برساند که هیچ فراری ممکن نیست و تو باید وارد یک دگرگونی درونی شوی. وقتی که دیگر قابل ‌تحمل نیست، وقتی که کسالت به اوج خودش برسد و نتوانی آن را تحمل کنی، آنوقت منفجر می‌شود. از آن نقطه‌ی اوج، جهشی می‌کنی: ناگهان کسالت تو ناپدید می‌شود، زیرا خودِ ذهن ناپدید شده است.

کسالت یک نشانه از ذهن است. برای همین است که حیوانات کسل نمی‌شوند. اگر به حدنهایی بروی، اگر به فشار بیشتر و بیشتر ادامه دهی، آنگاه به اوجی می‌رسی که.....

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
13🔥4🙏3
«بيدارى»
ادامه ـ خنده و کسالت مهم‌ترین ویژگی‌های آگاهی انسان هستند، ولی مردم معمولاً‌ از هیچکدام از آنها هشیار نیستند. وقتی کسل می‌شوید، قبل از اینکه هشیار شوید، فقط خودتان را با یک فعالیت دیگر مشغول می‌کنید تا یک هیجان و شوق جدید به شما بدهد: به سینما می‌روید، جلوی…
ادامه ـ

کسالت، یک نشانه از ذهن است. برای همین است که حیوانات کسل نمی‌شوند. اگر به حدنهایی بروی، اگر به فشار بیشتر و بیشتر ادامه دهی، آنگاه به اوجی می‌رسی که دیگر نمی‌توانی تحمل کنی و کسالت ناپدید می‌شود. ‌و همراه با کسالت، ذهن ناپدید می‌شود. در ذن این را “ساتوری” می‌خوانند.

از خنده نیز می‌توان به‌همین ترتیب استفاده کرد. بودی‌دارما استفاده کرد. برخی از مرشدان صوفی از آن استفاده کرده‌اند. چند فرقه در ذن وجود دارد که از خنده استفاده می‌کنند. اگر پیوسته به مضحک‌بودن چیزها بخندی، یک روز یا روزی دیگر به آن حد از افراط می‌رسی که ناگهان می‌بینی دیگر خنده نمی‌آید. نقطه همینجاست. تو به خندیدن ادامه می‌دهی و بازهم سعی می‌کنی بخندی ـــ ولی خنده نمی‌آید! به‌نظر همه‌چیز گیر کرده است ولی تو سعی خودت را می‌کنی. حالا نیاز به تلاش زیادی داری؛ باید به خودت در حد نهایت فشار بیاوری؛ و یک روز خنده ناپدید می‌شود و همراه با خنده، ذهن انسان نیز.

کسالت یا خنده: از هر دو می‌توان استفاده کرد. من نخست حوصله‌ی ‌شما را سر می‌برم، سپس کمک می‌کنم تا بخندید. و پیوسته شما را از افراط به تفریط می‌کشانم: درست مانند کسی که روی طناب راه می‌رود: وقتی به سمت چپ می‌افتد، به طرف راست متمایل می‌شود؛ وقتی خیلی به سمت راست متمایل شد و احساس کرد که نزدیک است سقوط کند، به سمت چپ متمایل می‌شود. و رفته‌رفته تعادل پیدا می‌کند. حالا این نقطه‌ی سوم و نقطه‌ی فراسو است.

یا به سمت چپ می‌روی، خیلی چپ: تاجایی که بتوانی بروی؛ یا به راست می‌روی، خیلی راست…. یا اینکه درست در وسط قرار می‌گیری: کاملاً‌ در وسط؛ دقیقاً بین راست و چپ. و فراسو اینجاست. این سه نقطه، نقاط فراسو هستند. تمام تلاش من این است که تعادلی به شما ببخشم.

پس من از راست به چپ و از چپ به راست حرکت می‌کنم: ولی تمام مفهوم در این است که شما روی طناب در تعادل بمانید.

و یک روز، آن تعادل شما را به نقطه‌ای می‌رساند که ناگهان چنان متعادل هستید که ذهن نمی‌تواند وجود داشته باشد. ذهن فقط می‌تواند یا به چپ متمایل باشد و یا به راست. ذهن فقط با افراط و تفریط وجود دارد. ذهن هرگز نمی‌تواند در وسط، در تعادل وجود داشته باشد.

بودا راه خودش را “راه میانی” خوانده است. راه من نیز راه میانه است. من به روش‌های بسیار بسیار زیاد سعی دارم به شما کمک کنم تا به آن وسطِ مطلق برسید، جایی که همه‌چیز ناپدید می‌شود.

حالا، تو می‌گویی: “وقتی در سخنرانی شما به جوک‌های شما می‌خندم، احساس می‌کنم که فقط یک بازتاب عصبی است، که خنده‌ی من در سطح اتفاق می‌افتد و در وجودم نفوذ نمی‌کند.”
به‌سعی کردن ادامه بده. نگران نباش. بگذار یک بازتاب عصبی reflex باشد. ادامه بده و سعی کن. گاهی حتی احساس خواهی کرد که خنده فقط در بدن است و یا فقط در ذهن است و تو یک شاهد هستی ـــ این‌ها لحظات زیبایی هستند. تو قدری به فراسوی خنده‌ات رفته‌ای ـــ و این خوب است.

و می‌گویی: “کمتر و کمتر می‌خندم.”
چنین می‌شود، ولی تو سخت تلاش کن. این یکی از طاقت‌فرساترین کارهاست: کوشیدن سخت برای خندیدن! زیرا چگونه می‌توانی تلاش کنی؟ خنده یا می‌آید و یا نمی‌آید! تو چگونه می‌توانی برایش تلاش کنی؟! هرچه بیشتر سعی کنی، بیشتر درمی‌یابی که خندیدن سخت است! ولی بگذار سخت باشد!

حالا با هشیاری بیشتری به جوک‌های من گوش بده، با قصد و آگاهی بیشتر.

وقتی جوکی را می‌گویم، فقط تمام دنیا را فراموش کن. عمیقاً‌ روی آن مراقبه کن تا بتوانی تمام مزه‌ی آن را داشته باشی و بتواند در قلبت نفوذ کند. و وقتی خنده می‌آید، حتی اگر مختصر است، وقتی فقط یک جرقه است، با آن همکاری کن، بگذار یک موج بزرگ شود. با آن تاب بخور و حرکت کن ــ‌ خودت را آزاد بگذار. تو را فراخواهد گرفت.

گاهی هم ممکن است که با زیاد شنیدنِ من، زیاد خندیدن با من؛ رفته‌رفته حتی خندیدن هم به نظر کسالت‌آور بیاید. هر روز بارها و بارها خندیدن ـــ این هم تولید کسالت می‌کند! هر روز بارها و بارها شنیدن جوک! و شما یک ویژگی کوچک برای خنده دارید، مقدار کمی خنده در شما هست! به‌نظر خسته‌کننده می‌رسد! ولی اینک باید چند چیز جدید را بیاموزید: با هشیاری بیشتر به جوک‌ها گوش بدهید، و وقتی موج خنده برمی‌خیزد، با آن همکاری کنید، حتی آن را بزرگ‌نمایی کنید، همراهش بروید.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
9🎉1
7
«بيدارى»
ادامه ـ کسالت، یک نشانه از ذهن است. برای همین است که حیوانات کسل نمی‌شوند. اگر به حدنهایی بروی، اگر به فشار بیشتر و بیشتر ادامه دهی، آنگاه به اوجی می‌رسی که دیگر نمی‌توانی تحمل کنی و کسالت ناپدید می‌شود. ‌و همراه با کسالت، ذهن ناپدید می‌شود. در ذن این را…
ادامه ـ

این سوال از بودی Bodhi است و من یک مراقبه‌ی مخصوص را به او توصیه می‌کنم: او باید هر روز صبح برای سه دقیقه بدون هیچ دلیلی بخندد. وقتی از خواب بیدار شدی، نخستین چیز ـــ حتی چشمانت را باز نکرده ــــ وقتی احساس کردی که خواب تمام شده، فقط در تختخوابت شروع کن به خندیدن؛ فقط بخند.

در دو سه روز اول دشوار خواهد بود؛ سپس خواهد آمد ــ و سپس مانند یک انفجار خواهد آمد. نخست دشوار است زیرا احساس حماقت می‌کنی: چرا می‌خندی؟! دلیلی وجود ندارد! ولی کم‌کم احساس حماقت خواهی کرد و به حماقت خودت می‌خندی ــ و سپس خنده تو را فرامی‌گیرد. آنگاه غیرقابل مقاومت می‌شود. آنگاه به تمام مسخره‌بودنش می‌خندی. و سپس شاید فرد دیگری ـــ همسرت، دوست‌دخترت، همسایه ـــ با دیدن اینکه تو یک احمق هستی شروع کند به خندیدن! و آنوقت همین به تو کمک می‌کند.

خنده می‌تواند مُسری شود.
فقط آزمایش کن، و پس از یک ماه به من گزارش بده. هر روز صبح بخند و اگر از آن لذت بردی، هر شب قبل از خواب هم بخند. آنوقت ممکن هست که در خواب هم من چند جوک برایت تعریف کنم!

حالا بگذار چند جوک بدون هیچ دلیلی برایتان بگویم:

* دختر زیبا برای مصاحبه به باغ وحش رفته بود تا بعنوان رام‌کننده شیرها استخدام شود. رقیب او مرد جوان و مشتاقی بود. مدیر باغ وحش به آنها گفت که به هر دو فرصتی می‌دهد تا خودشان را نشان بدهند و به دختر گفت که وارد قفس شیر شود.

دختر که یک پالتوپوست بزرگ پوشیده بود وارد شد. شیر تنومند را وارد قفس کردند و او بی‌درنگ شروع کرد به نشان دادن دندان‌هایش و غرّش به آن دختر. ناگهان دختر ایستاد و پالتوی پوست خودش را پس زد و در برابر شیر کاملاً برهنه ایستاد. شیر بی‌درنگ مانند موشی ترسو عقب‌گرد کرد و به گوشه‌ی قفس رفت.
مدیر باغ‌وحش شگفت‌زده شده و رو به مرد جوان کرد و گفت: “خب، آیا تو می‌توانی رو دست او بزنی؟”
مرد جوان گفت: “دوست دارم امتحان کنم. فقط آن شیر دیوانه را از آنجا بیرون ببرید!”

* آگهیِ زیر، در ستون موارد خصوصی یک روزنامه در لندن آمده بود:
“من و شوهرم چهار پسر داریم. آیا کسی هست توصیه‌ای داشته باشد که چطور یک دختر داشته باشیم؟”
نامه‌ها از سراسر دنیا برای آن زن آمد:
- یک آمریکایی نوشت: “اگر در ابتدا موفق نشدید، بازهم امتحان کنید. دوباره امتحان کنید.”
- یک مرد ایرلندی یک بطری اسکاچ با دستورالعمل فرستاد که چطور قبل از رفتن به رختخواب محتویات بطری را بنوشند.
- یک آلمانی کلکسیون شلاق‌هایش را پیشنهاد داد.
- یک مکزیکی رژیم غذایی تاکو و لوبیای دوبار سرخ‌شده را پیشنهاد داد.
- یک هندی یوگا را توصیه کرد؛ مخصوصاً سیرش‌آسانا ــ ایستادن روی سر ــ را.
- یک مرد فرانسوی فقط نوشت: “در خدمت شما هستم!”

پایان

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
7🥰3
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶

پرسش:
من سردرگم هستم. وقتی در مورد عشقِ دو پیکان صحبت کردید، احساس کردم به قلب من فرو رفت و یک درد زیبا در من برخاست.
آیا عشق دردناک است؟

پاسخ:
عشق دردآور است، ولی به‌یقین این درد یک برکت است. سکس دردناک نیست. سکس بسیار راحت است. مردم از آن بعنوان یک مخدّر، یک آرام‌بخش استفاده می‌کنند.

عشق دردناک است ـــ زیرا عشق رشد را به همراه می‌آورد. عشق دردناک است چون عشق مطالبه‌گر است. عشق دردناک است زیرا عشق دگرگون‌کننده است. عشق دردناک است زیرا عشق تولدی جدید به تو می‌بخشد.

سکس ابداً تو را لمس نمی‌کند:‌ عملی مکانیکی است؛ فقط فیزیولوژی است. عشق قلب تو را وارد رابطه می‌کند ـــ و وقتی قلب در رابطه باشد، همیشه درد وجود دارد. ولی از آن درد پرهیز نکن. اگر از این درد پرهیز کنی، تمام لذت‌های زندگی را از دست می‌دهی.

در سکس شاید آسودگی وجود داشته باشد؛ شاید سلامت و بهداشت فیزیولوژیک وجود داشته باشد. ولی رشدی وجود ندارد. تو در حد حیوان باقی می‌مانی.

با عشق تو انسان می‌شوی. با عشق تو برمی‌خیزی و روی زمین عمودی می‌ایستی. با سکس تو دوباره یک حیوان هستی: افقی روی زمین و مانند سایر حیوانات می‌خزی. با عشق تو عمودی و بلندقامت می‌ایستی.

با عشق مشکلات وجود دارند. با سکس ابداً‌ مشکلی وجود ندارد. ولی مشکلات سبب رشد می‌شوند! هرچه مشکل بزرگتر باشد، فرصت عظیم‌تر است.

پس تو می‌پرسی “آیا عشق دردناک است؟”
البته که عشق دردناک است، ولی آن درد یک برکت است. و تو باید آن را احساس کنی، کسی که سوال کرده آن را احساس کرده است. این پرسش از دِوا ساگونا Deva Saguna است. می‌گوید: “من سردرگم هستم. وقتی در مورد عشق دو پیکان صحبت کردید، احساس کردم به قلب من فرو رفت و یک درد زیبا در من برخاست.”

او آگاه است که آن احساسی زیبا بود. حالا از آن برنگرد. برکات بیشتر و بیشتری در انتظارت هست: و البته، درد بیشتر و بیشتر. برای همین است که مردمان زیادی هرگز عشق نمی‌ورزند ـــ بسیار دردناک است. آنان انتخاب می‌کنند که وارد عشق نشوند، ولی آنان در سطح حیوانی باقی می‌مانند؛ هرگز انسان نمی‌شوند؛ هرگز قامتی راست ندارند. آنان هرگز زندگیشان را در دست‌های خودشان نمی‌گیرند. آنان هرگز ارزشی ندارند ـــ بی‌ارزش می‌مانند. عشق تو را گرانبها می‌سازد.

و اگر عاشق باشی، آنگاه خواهی دید که بازهم یک لایه‌ی عمیق‌تر وجود دارد: نیایش. و این تو را کاملاً درهم‌می‌شکند. عشق هرگز تو را کاملاً نابود نمی‌کند؛ فقط کمی و قدری تو را درهم‌می‌شکند؛ پوسته‌های سخت نفْس تو را می‌شکافد، ولی مرکز نفْس دست‌نخورده باقی می‌ماند. سپس یک درد عمیق‌تر وجود دارد، عمیق‌تر از عشق؛ و آن نیایش است ـــ تو را کاملاً‌ منهدم می‌سازد: یک مرگ است. وقتی آموختی که چگونه عشق‌بورزی، و آموختی که آن دردی که عشق می‌آورد برکتی در لباس مُبَدّل است ـــ زیباست، بسیار زیباست ـــ آنوقت قادر خواهی بود تا گام بعدی را برداری ـــ آن گام، نیایش است.

تو با یک معشوق انسانی می‌توانی وجود داشته باشی، ولی با خداوند بعنوان عشق خودت، نمی‌توانی وجود داشته باشی. آن اشتیاق چنان عظیم است که فقط تو را کاملاً می‌سوزاند. هیچ رسوبی باقی نمی‌ماند.

در عشق، تو فقط می‌سوزی، ولی تو وجود داری. عشّاق باقی می‌مانند و همدیگر را پوشش می‌دهند و همدیگر را قدری در آتش خود می‌سوزانند، ولی بطور کامل نمی‌سوزند. زیبایی عشق در همین است، و رنج آن نیز در همین است. تا وقتی که کاملاً درهم‌شکسته نشوی، تا وقتی که هیچ رسوبی باقی نماند و نفْس کاملاً از بین نرفته باشد، قدری رنج باقی خواهد ماند.

تمام عاشقان رنج را قدری احساس می‌کنند. آنان [بطور ناخودآگاه] می‌خواهند کاملاً از بین بروند، ولی در روابط انسانی ممکن نیست. رابطه‌ی انسانی محدود است. ولی فرد از آن درس می‌گیرد، که امکانی وجود دارد: اگر در یک رابطه‌ی انسانی اینقدر بتواند رخ بدهد، چقدر بیشتر می‌تواند در یک رابطه‌ی الهی اتفاق بیفتد؟

عشق تو را آماده می‌سازد تا آن جهش نهایی را انجام دهی: آن جهش کوانتومی را. من این را نیایش می‌خوانم، یا می‌توانید آن را مراقبه بخوانید.

اگر از عبارات بودایی استفاده کنید، مراقبه است؛ اگر از عبارات هندو یا مسیحی استفاده کنید، نیایش است. ولی معنی یکی است. برای بودن، باید برای خداوند نابود شوی [باید از منیّت عبور کنی].

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
7❤‍🔥5🏆1
6👍3🏆1
«بيدارى»
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶ پرسش: من سردرگم هستم. وقتی در مورد عشقِ دو پیکان صحبت کردید، احساس کردم به قلب من فرو رفت و یک درد زیبا در من برخاست. آیا عشق دردناک است؟ پاسخ: عشق دردآور است، ولی به‌یقین این درد یک برکت است. سکس دردناک نیست. سکس بسیار راحت است. مردم…
ادامه ـ

عشق یک مدرسه‌ی آمادگی است برای آموختن نخستین درس‌ها ـــ از زیبایی، از برکات و از سعادت نابودشدن؛ آموختن اینکه درد عشق یک برکت است. و سپس شوقی برمی‌خیزد تا آن درد غایی را احساس کنی. مخلصان هندو آن را ویراه Virah خوانده‌اند ـــ درد غایی: دردی که تا نابودی فرد در مسیر الوهیت باقی خواهد ماند.

پس وقتی در عشق هستی، یا وقتی عشق برخاسته، با آن همکاری کن، سعی نکن مقاومت کنی. مردم به یک سازشکاری می‌رسند. من هزاران عاشق و معشوق را تماشا کرده‌ام. آنان هر روز نزد من می‌آیند و مشکلاتشان را می‌آورند. ولی مشکل اصلی که من دیده‌ام این است که عشّاق به یک سازشکاری می‌رسند. آن سازش اینگونه است: تو مرا آزرده نکن، من تو را آزرده نخواهم کرد! ازدواج یعنی همین. آنگاه اوضاع جا می‌افتد. آنان چنان از درد وحشت دارند که می‌گویند “تو مرا آزرده نکن، من تو را آزرده نخواهم کرد!” ولی آنوقت، وقتی درد از بین برود، عشق نیز از بین خواهد رفت. این دو باهم وجود دارند.

* مردی که دندان درد داشت نزد دندان‌پزشک رفت و گفت که درد او بسیار شدید است ولی اصرار داشت که دندانش حفظ شود. پزشک روپوش سفید خودش را بر تن کرد و نور را روی صورت بیمار تنظیم کرد و دستگاه مته‌ی دندان را روشن کرد و گفت “باشد، حالا دهانت را باز کن تا ببینیم چه می‌شود کرد!”
درست در همین لحظه بیمار جای حسّاس دندان‌پزشک را چنگ زد و او فریادی کشید و گفت “لعنتی! این چه کاری است که می‌کنی؟”
مرد بیمار آرام و بدون اینکه دست خود را شل کند گفت “حالا ما همدیگر را آزار نخواهیم داد، قبوله؟!

این چیزی است که اتفاق می‌افتد. وقتی عاشق هستی، عشق آزار می‌دهد؛ سخت آزار می‌دهد. سپس همدیگر را چنگ می‌زنید و می‌گویید “چه شد؟! بیا سازش کنیم: بیا دیگر یک رابطه‌ی عاشقانه نباشد ـــ بگذار ازدواج باشد. آن را قانونی کنیم. و من تو را آزار نخواهم داد و تو مرا آزار نده!” آنوقت زن و شوهرها بدون اینکه باهم باشند، باهم زندگی می‌کنند. آنان در تنهایی خود با دیگری زندگی می‌کنند. فوقش این است که همدیگر را تحمّل می‌کنند. آنها با همدیگر صبوری می‌کنند، ولی عشق ازبین رفته است.

عشق دردناک است. ولی هرگز مقاومت نکن، هرگز مانعی برای درد ایجاد نکن. بگذار باشد. و رفته‌رفته خواهی دید که یک تعبیر اشتباه بوده: واقعاً درد نبوده؛ بلکه فقط چیزی عمیقاً در تو نفوذ کرده که تو آن را درد تعبیر کرده بودی.

تو بجز درد، چیز دیگری را نمی‌شناسی. تو فقط از زندگی‌ات در گذشته و از تجربیات قبلی خودت آگاه هستی. هرگاه چیزی عمیقاً نفوذ کند، آن را بعنوان درد تعبیر می‌کنی. از واژه‌ی “درد” استفاده نکن. وقتی عشق و پیکانِ عشق عمیقاً در قلب تو بنشیند، چشمانت را ببند و از کلمات استفاده نکن ـــ فقط ببین که چیست و هرگز نخواهی دید که این یک درد است. خواهی دید که یک سعادت است. عمیقاً توسط آن به‌حرکت درخواهی آمد. احساس شادمانی خواهی داشت.

از کلمات استفاده نکن. وقتی چیزی جدید برایت اتفاق می‌افتد، همیشه یک نگاه عمیق و بدون واژه‌ها به آن داشته باش.

پایان

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
14
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶

پرسش:
آیا شما مرشد ثروتمندان نیستید؟

پاسخ:
هستم ـــ زیرا فقط یک فرد ثروتمند می‌تواند نزد من بیاید. ولی وقتی می‌گویم: “ثروتمند” منظورم کسی است که در هوشمندی غنی باشد؛ منظورم کسی است که هرآنچه را که دنیا بتواند به او بدهد، داشته است و او آن را عبث یافته است.

آری، فقط یک فرد ثروتمند می‌تواند با دیانت باشد. من نمی‌گویم که انسان فقیر نمی‌تواند با دیانت باشد، ولی این بسیار کمیاب و استثنایی است. انسان فقیر همیشه امیدوار است؛ او نمی‌داند که ثروت چیست. او هنوز از ثروت ناکام نشده است. وقتی از ناکامی‌های ثروت بی‌خبر است چگونه می‌تواند به فراسوی ثروت مادّی برود.

انسان‌های فقیر هم گاهی نزد من می‌آیند، ولی آنوقت او برای چیزی می‌آید که من نمی‌توانم به او تقدیم کنم. او خواهان موفقیت است؛ پسر او شغلی ندارد: پس درخواست می‌کند، “اشو، به او برکت بده!” همسرش بیمار است و یا در تجارت ورشکست شده است. اینها نشانه‌های یک انسان فقیر است: کسی که خواهان چیزهایی در این دنیا است.

وقتی فرد ثروتمندی نزد من می‌آید، او پول دارد، شغل دارد، خانه‌ای دارد، سالم است ـــ او هرچه را که یک انسان بتواند داشته باشد، دارد. و ناگهان به این دریافت رسیده است که هیچ‌چیز راضی‌کننده نیست. آنگاه جستجوی او برای الوهیتِ درون آغاز می‌شود.

آری، گاهی یک انسان فقیر هم می‌تواند بادیانت باشد، ولی برای آن نیاز به یک هوشمندی عظیم است.

انسان ثروتمند، اگر بادیانت نباشد، احمق است. انسان فقیر، اگر بادیانت باشد، بسیار هوشمند است.

اگر انسان فقیر بادیانت نباشد، باید او را بخشید. اگر انسانی ثروتمند بادیانت نباشد، گناه او نابخشودنی است.

من مرشد انسان‌های ثروتمند هستم. مطلقاً چنین است.

بگذارید لطیفه‌ای برایتان بگویم:

* آنان بیست‌وپنج سال است که ازدواج کرده‌اند و در شب سالگرد بیست‌وپنجمین سال ازدواجشان بزرگترین مشاجره را داشتند. زن هرگز به این سختی ضربه نزده بود: “اگر پول من نبود، این تلویزیون الان اینجا نبود. اگر پول من نبود، همین صندلی که روی آن نشسته‌ای اینجا نبود!”
مرد وسط حرف او پرید و گفت: “شوخی می‌کنی، اگر پول تو نبود، من خودم هم اینجا نبودم!”

و بگذار این را به شما بگویم:
اگر پول شما نبود، شما اینجا نبودید! شما اینجا هستید زیرا از پول خودتان ناکام شده‌اید. شما اینجا هستید چون از موفقیت خودتان ناکام شده‌اید. شما اینجا هستید زیرا از زندگی خود ناکام شده‌اید. یک گدا نمی‌تواند اینجا بیاید زیرا هنوز ناکام نشده.

ادامه دارد

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
4🙏2
👍32
«بيدارى»
سخنرانی ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶ پرسش: آیا شما مرشد ثروتمندان نیستید؟ پاسخ: هستم ـــ زیرا فقط یک فرد ثروتمند می‌تواند نزد من بیاید. ولی وقتی می‌گویم: “ثروتمند” منظورم کسی است که در هوشمندی غنی باشد؛ منظورم کسی است که هرآنچه را که دنیا بتواند به او بدهد، داشته است…
ادامه ـ

دیانت حقیقی یک تجمّل است ـــ من آن را آخرین و تجمّل غایی می‌خوانم، زیرا بالاترین ارزش را دارد.

وقتی انسان گرسنه است، او اهمیتی به موسیقی نمی‌دهد، نمی‌تواند اهمیت بدهد. و اگر در برابر او سیتار بنوازی، تو را خواهد کُشت. می‌گوید: “به من اهانت می‌کنی! من گرسنه‌ام و تو سیتار می‌زنی؟ آیا این وقت سیتارزدن است؟ اول مرا سیر کن! و من آنقدر گرسنه هستم که موسیقی را درک نمی‌کنم. من در حال مردن هستم!”

وقتی کسی از گرسنگی در حال مردن است، نقاشی‌های ون‌گوگ چه فایده‌ای دارد؟ یا موعظه‌ای از بودا؛ یا گفته‌های زیبای اُپانیشادها و یا موسیقی؟ ـــ همگی برایش بی‌معنی هستند. او نیاز به نان دارد.

وقتی کسی بدنی سالم دارد و از آن خشنود است، بقدر کافی خوراک دارد و خانه‌ی خوبی دارد که در آن زندگی کند، شروع می‌کند به علاقمندشدن به موسیقی و شعر و ادبیات و نقاشی و هنر. اینک یک گرسنگی تازه برخاسته. نیازهای بدنی برآورده شده، اینک نیازهای روانشناختی برخاسته‌اند.

نیازها یک اولویتی دارند:
نخست بدن است؛ این پایه، اساس و طبقه‌ی همکفِ وجود تو است. بدون طبقه‌ی همکف، طبقه‌ی اول نمی‌تواند وجود داشته باشد.

وقتی نیازهای بدنی ارضاء شده باشند، نیازهای روان انسان برمی‌خیزند. وقتی نیازهای روان برآورده شوند، آنوقت نیازهای روحی انسان برمی‌خیزند.

وقتی فرد به‌تمام موسیقی‌های دنیا گوش داده باشد، و تمام زیبایی‌های دنیا را دیده باشد و دریافته باشد که همگی رویا هستند؛ وقتی به تمام اشعار بزرگ گوش داده باشد و دریافته باشد که اینها فقط برای فراموش‌کردن خود است ــ فقط راهی برای مست‌کردن خود است ولی تو را به جایی هدایت نمی‌کند؛ وقتی تمام نقاشی‌ها و هنرهای بزرگ را دیده باشی که چقدر سرگرم‌کننده هستند… آنوقت چه؟ آنوقت دست‌ها خالی می‌ماند، خالی‌تر از همیشه. آنگاه موسیقی و شعر کفایت نمی‌کند. آنگاه خواسته‌ای برای مراقبه، برای خودشناسی، یک گرسنگی برای الوهیتِ درون و برای حقیقت برمی‌خیزد. یک شوق عظیم تو را تسخیر می‌کند و تو به دنبال حقیقت خواهی گشت؛ زیرا اینک می‌دانی: تا زمانی که مخفی‌ترین راز حقیقتِ این هستی را ندانی، هیچ‌چیز تو را راضی نخواهد کرد. هر چیز دیگر را آزموده‌ای و شکست خورده است.

دیانت آن تجمّلِ غایی و نهایی است. یا باید خیلی ثروتمند باشی که به این تجمّل برسی، یا باید بسیار بسیار هوشمند باشی. ولی در هر دو مورد تو ثروتمند هستی ـــ ثروت با پول یا ثروت با هوشمندی.

من هرگز ندیده‌ام که فردی واقعاً فقیر باشد ـــ فقر در هوشمندی و ثروت مادّی‌ ــــ و بادیانت هم باشد.

کبیر با دیانت می‌شود: او یک میلیونر نیست، ولی بسیار هوشمند بود. بودا با دیانت می‌شود زیرا بسیار ثروتمند بود. کریشنا و راما و ماهاویر با دیانت شدند، زیرا بسیار ثروتمند بودند. دادو، ریداس، فرید؛ اینها با دیانت شدند زیرا بسیار هوشمند بودند. ولی برای دیانت نیاز به نوعی ثروت هست.

آری، حق با توست: من مرشد انسان‌های ثروتمند هستم.

پایان

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
7🙏2
تمام خطاها فقط معمولی هستند.
تو چه گناه فوق‌العاده‌ای می‌توانی مرتکب شوی؟! تمام گناهان پیشاپیش انجام شده‌اند؛ هیچ گناه تازه‌ای نمی‌توانی پیدا کنی‌ ـــ بسیار مشکل بتوانی پیدا کنی! تقریباً غیرممکن است که بتوانی یک گناه اصیل و تازه پیدا کنی.

مردم میلیون‌ها سال است هرآنچه گناه که هست را مرتکب شده‌اند. آیا چیز تازه‌ای می‌توانی پیدا کنی؟ غیرممکن است ـــ چه گناهی می‌توانی مرتکب شوی؟

برتراندراسل همیشه می‌گفت که خدای مسیحیت به‌نظر مضحک است زیرا خدای مسیحیت می‌گوید که اگر مرتکب گناهی شوی تا ابد به جهنم پرتاب خواهی شد!

بله این خیلی زیاد است. می‌توانی یک انسان را برای پنج سال، ده سال، بیست سال یا پنجاه سال عذاب بدهی! اگر او هفتاد سال زندگی کرده باشد، می‌توانی برای هفتاد سال او را به جهنم بیندازی! این یعنی که او هفتاد سال پیوسته و همیشه گناه کرده است ـــ بدون هیچ فاصله، بدون هیچ تعطیلاتی! حتی آنوقت هم می‌توانی او را به مدت هفتاد سال عذاب بدهی!

و مسیحیان فقط به یک زندگانی باور دارند. خوب است که به یک زندگی باور دارند؛ وگرنه چه می‌توانستند بگویند؟ ولی عجیب است که برای یک زندگی پر از گناه باید تا ابد در جهنم در عذاب باشی! فقط به هندوها فکر کنید! ـــ زندگانی‌های بسیار: یک ابدیت فرصت داری!

راسل می‌گفت: “من گناهانم را می‌شمارم ـــ گناهانی که انجام داده‌ام و همچنین گناهانی که فقط فکرش را داشته‌ام ولی عمل نکرده‌ام ــــ و من نمی‌توانم تصور کنم که چگونه برای این چیزهای جزیی من باید تا ابد در جهنم عذاب بکشم و تا ابدیت در آنجا شکنجه بشوم! حتی یک قاضی بسیار بسیار سختگیر هم نمی‌تواند بیشتر از چند سال مرا به زندان بیندازد!”
و او حق دارد.

هرگز خودت را سرزنش نکن و هرگز کارهای خطا را گناه نخوان زیرا خودِ این واژه آلوده شده است، حاوی سرزنش و محکومیت است.

بودا فقط آنها را تخطی از قانون و اعمال زشت و نامطبوع می‌خواند. این واژه‌ای مناسب است: «اعمال زشت و نامطبوع»، رفتارهایی که بدون وقار و نازیبا بوده‌اند.

تو خشمگین بودی و چیزی گفتی که نامطبوع بوده؛ یا کاری زشت انجام دادی ـــ فقط خلاف قانون رفتار کردی. ولی اکنون می‌توانی با ادراکی که از آن خطا به دست آورده‌ای، در جهت درست رفتار کنی.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
@shekohobidariroh
4
2025/10/20 08:59:03
Back to Top
HTML Embed Code: