تا کی به چنین نکبتی این قوم بسازند
سرمایه و فرهنگ و هنر بهر چه بازند
گر در پی عُمّال فسادی به تو گویم
دزدان همگی همره قاضی به نمازند
#یوسف_منزوی
سرمایه و فرهنگ و هنر بهر چه بازند
گر در پی عُمّال فسادی به تو گویم
دزدان همگی همره قاضی به نمازند
#یوسف_منزوی
گیرم لَچَک را پوششِ زلفِ زنان کردید
چادر سرِ ناموسِ ما با هر توان کردید
گالِش به جای کالج و اُرسی به جای کفش
شالِ سیه را بر سرِ پیر و جوان کردید
گیرم که بر رخسارِ زن روبند بگذارید
قانونِ قاجاری در ایران جاودان کردید
گیرم که زن شد هر چه در آئینِ اسلام است
هر چیز در افکارتان باشد همان کردید
تکلیفِ ارز و اقتصاد و فقر و فحشا چیست ؟
فکری به حالِ ذلّت و ظلمِ عیان کردید ؟
بارِ تورّم شانه را بشکسته ای مومن!!!
دستِ نوازشگر به زلفِ دیگران کردید ؟
تا کی ستم بر قومِ ایرانی روا دارید ؟
هر چار فصلِ مردمِ ایران خزان کردید
تا لب گشودیم از چنین اوضاعِ طوفانی
خون از سر و از سینه ی مردم روان کردید
ما خسته ایم از فقر و تابِ زندگانی نیست
اعدامِ ناحق بی امان وقتِ اذان کردید
والله دردِ جامعه دزدیِ دزدان است
تاراجِ بیرحمانه ای بر کاروان کردید
در زیرِ نورِ تابشِ خورشید پوسیدیم
سوراخ هایی بی عدد در سایبان کردید
ما نیز از خون و رگِ امثالِ درباریم
هرگونه بیداد و ستم را امتحان کردید ؟
سرمایه ی ایران همین قومِ عزادار است
محصولِ باغِ خویش دودِ آسمان کردید
" دلدار " سوزد سینه اش از رنجِ این مردم
آتش زِ کین و نفرت اندر آشیان کردید
#امیراسکندری
1403/2/15
چادر سرِ ناموسِ ما با هر توان کردید
گالِش به جای کالج و اُرسی به جای کفش
شالِ سیه را بر سرِ پیر و جوان کردید
گیرم که بر رخسارِ زن روبند بگذارید
قانونِ قاجاری در ایران جاودان کردید
گیرم که زن شد هر چه در آئینِ اسلام است
هر چیز در افکارتان باشد همان کردید
تکلیفِ ارز و اقتصاد و فقر و فحشا چیست ؟
فکری به حالِ ذلّت و ظلمِ عیان کردید ؟
بارِ تورّم شانه را بشکسته ای مومن!!!
دستِ نوازشگر به زلفِ دیگران کردید ؟
تا کی ستم بر قومِ ایرانی روا دارید ؟
هر چار فصلِ مردمِ ایران خزان کردید
تا لب گشودیم از چنین اوضاعِ طوفانی
خون از سر و از سینه ی مردم روان کردید
ما خسته ایم از فقر و تابِ زندگانی نیست
اعدامِ ناحق بی امان وقتِ اذان کردید
والله دردِ جامعه دزدیِ دزدان است
تاراجِ بیرحمانه ای بر کاروان کردید
در زیرِ نورِ تابشِ خورشید پوسیدیم
سوراخ هایی بی عدد در سایبان کردید
ما نیز از خون و رگِ امثالِ درباریم
هرگونه بیداد و ستم را امتحان کردید ؟
سرمایه ی ایران همین قومِ عزادار است
محصولِ باغِ خویش دودِ آسمان کردید
" دلدار " سوزد سینه اش از رنجِ این مردم
آتش زِ کین و نفرت اندر آشیان کردید
#امیراسکندری
1403/2/15
به زندان رفته میفهمد غم و تلخی دوران را
به صحرا رفته میفهمد غم گرگ بیابان را
نوازش میکند مارا در آغوش وطن هستیم
به غربت رفته میفهمد صفای خاک ایران را
میان کفر و دین جنگست و این میدان خونخواهیست
به جبهه رفته میفهمد شجاعتهای مردان را
ملامت میکنم هردم مقام حاکم پست را
زمین افتاده میفهمد چو قدر تکّهٔ نان را
جفا کردن وفا دیدن تِم نامردی و مردیست
خدای معرفت داند جفای نارفیقان را
شکستن ، آبرو بردن نباشد مسلک لوتی
شرور بی صفت داند شرارتهای نادان را
چگونه شرح دهم خوبی نه رسمش ، اسم آن باقیست
چو مرد نیک میفهمد سرشت پاک خوبان را
قضاوت کردنت پیشکش کمی قاضی خجالت کش
نمیفهمی ، نمیدانی تو حال و روز یزدان را
#شرححال
#یزدان_ماماهانی
به صحرا رفته میفهمد غم گرگ بیابان را
نوازش میکند مارا در آغوش وطن هستیم
به غربت رفته میفهمد صفای خاک ایران را
میان کفر و دین جنگست و این میدان خونخواهیست
به جبهه رفته میفهمد شجاعتهای مردان را
ملامت میکنم هردم مقام حاکم پست را
زمین افتاده میفهمد چو قدر تکّهٔ نان را
جفا کردن وفا دیدن تِم نامردی و مردیست
خدای معرفت داند جفای نارفیقان را
شکستن ، آبرو بردن نباشد مسلک لوتی
شرور بی صفت داند شرارتهای نادان را
چگونه شرح دهم خوبی نه رسمش ، اسم آن باقیست
چو مرد نیک میفهمد سرشت پاک خوبان را
قضاوت کردنت پیشکش کمی قاضی خجالت کش
نمیفهمی ، نمیدانی تو حال و روز یزدان را
#شرححال
#یزدان_ماماهانی
#شعرگرگان_زمین_استرآباد
هــر صـــومعه ای خراب و تاریک ولی
لبـریز غــرور از : منـــــم ، خیک ولی
تســـبیح و شـــمایل و دعـــا در ظاهر
آهسته - یواش – هیس ، لائیک ولی
#سیدعلیرضارئیسی_گرگانی
هــر صـــومعه ای خراب و تاریک ولی
لبـریز غــرور از : منـــــم ، خیک ولی
تســـبیح و شـــمایل و دعـــا در ظاهر
آهسته - یواش – هیس ، لائیک ولی
#سیدعلیرضارئیسی_گرگانی
در سکوت وتنهایی با یک حال خراب
بایک ذهن پر از سوال های بی جواب
و خاطراتی که هر دم مرا میدهد عذاب
من عاشق تو بودم تو آسوده بخواب
دورم از تو و قلبم برایت در تب و تاب
غروب عاشقی در نبودت شده برایم عذاب
#علی_آتشبت
بایک ذهن پر از سوال های بی جواب
و خاطراتی که هر دم مرا میدهد عذاب
من عاشق تو بودم تو آسوده بخواب
دورم از تو و قلبم برایت در تب و تاب
غروب عاشقی در نبودت شده برایم عذاب
#علی_آتشبت
من از تنهایی به خویش پناه برده ام
زخم عشق را سالها پیش خورده ام
چشم به جاده تنهایی سپرده ام
تونیستی ومن از بی تفاوتی مرده ام
#علی_آتشبت
زخم عشق را سالها پیش خورده ام
چشم به جاده تنهایی سپرده ام
تونیستی ومن از بی تفاوتی مرده ام
#علی_آتشبت
دردا که خاک ایران کوروش نهان ندارد
از آرش و سیاوش هم یک نشان ندارد
دارا و بردیا هم گویی فِسانه بودند
کیخسرو و فریدون در لامکان ندارد
اسپندیار و رستم سهراب گیو و بیژن
در چاه غفلت ما کس هم گمان ندارد
افراسیاب و ضحاک پر در دیار نیکان
کو کاوه ای که با او دشمن امان ندارد
ایران کنام شیران از ابتدای خلقت
بودست و لیکن اینک شیر ژیان ندارد؟
شد بیشه ی دلیران جای شغال و کفتار
از نقش شیر پرده کس خوف جان ندارد
در هر ندای سهراب فریاد نوش دارو
کاووس از این خیانت ترس بیان ندارد
برپا به کین یاران ما جمله کاوه گردیم
باشد عدو نگوید ری کاویان ندارد
هان در کمان آرش تیر خرد گذاریم
کاینگونه حد و مرزی تا بیکران ندارد
ما وامدار "کوروش" هستیم با همین نام
هر چند مهر تأیید از تازیان ندارد
با یاری "اهورا" ایران ز نو بسازیم
کس ترس ینگه دارد کو باستان ندارد
یک نکته هم بگویم با تازیان گستاخ
شاخاب کهنه ی پارس نامی جوان ندارد
#یوسف_منزوی
از آرش و سیاوش هم یک نشان ندارد
دارا و بردیا هم گویی فِسانه بودند
کیخسرو و فریدون در لامکان ندارد
اسپندیار و رستم سهراب گیو و بیژن
در چاه غفلت ما کس هم گمان ندارد
افراسیاب و ضحاک پر در دیار نیکان
کو کاوه ای که با او دشمن امان ندارد
ایران کنام شیران از ابتدای خلقت
بودست و لیکن اینک شیر ژیان ندارد؟
شد بیشه ی دلیران جای شغال و کفتار
از نقش شیر پرده کس خوف جان ندارد
در هر ندای سهراب فریاد نوش دارو
کاووس از این خیانت ترس بیان ندارد
برپا به کین یاران ما جمله کاوه گردیم
باشد عدو نگوید ری کاویان ندارد
هان در کمان آرش تیر خرد گذاریم
کاینگونه حد و مرزی تا بیکران ندارد
ما وامدار "کوروش" هستیم با همین نام
هر چند مهر تأیید از تازیان ندارد
با یاری "اهورا" ایران ز نو بسازیم
کس ترس ینگه دارد کو باستان ندارد
یک نکته هم بگویم با تازیان گستاخ
شاخاب کهنه ی پارس نامی جوان ندارد
#یوسف_منزوی
دشمن درون خانه و ما خواب هستیم
افسوس همچون رعیت و ارباب هستیم
هرچند این کاشانه خود دریای عشق است
با این لجن ها ساکن مرداب هستیم
دریا وفور نعمت است اما من و تو
چشم انتظار طعمه قلّاب هستیم
او قاتل اندیشه و عشق است و هان ما
از فرط نادانی ورا( وی،را) بی تاب هستیم
ما مستحق سروری بودیم و افسوس
بیراهه رفته گوشه محراب هستیم
خود ماه های در خسوف جهل و اینک
دلخوش به نور کرمک شب تاب هستیم
سرمایه مان را بهر اعدا خرج کردند
وقتی که خود محتاج نان و آب هستیم
آنقدر بیگانه ز خود گشتیم کاینک
در خویش همچون عنصری نایاب هستیم
از بس بلا آورده اند ایشان سر ما
کز زندگانی مان همه سیراب هستیم
دیگر امید و آرزو در ما نماندست
چشم انتظار مرگ خود در خواب هستیم
#یوسف_منزوی
افسوس همچون رعیت و ارباب هستیم
هرچند این کاشانه خود دریای عشق است
با این لجن ها ساکن مرداب هستیم
دریا وفور نعمت است اما من و تو
چشم انتظار طعمه قلّاب هستیم
او قاتل اندیشه و عشق است و هان ما
از فرط نادانی ورا( وی،را) بی تاب هستیم
ما مستحق سروری بودیم و افسوس
بیراهه رفته گوشه محراب هستیم
خود ماه های در خسوف جهل و اینک
دلخوش به نور کرمک شب تاب هستیم
سرمایه مان را بهر اعدا خرج کردند
وقتی که خود محتاج نان و آب هستیم
آنقدر بیگانه ز خود گشتیم کاینک
در خویش همچون عنصری نایاب هستیم
از بس بلا آورده اند ایشان سر ما
کز زندگانی مان همه سیراب هستیم
دیگر امید و آرزو در ما نماندست
چشم انتظار مرگ خود در خواب هستیم
#یوسف_منزوی
نفرین به مرام و عدل و دادت ملّا
انصاف به کل رفته ز یادت ملّا
ای کاش ز تاریخ بگیری پندی
فردا نرسد کسی به دادت ملّا
#یوسف_منزوی
انصاف به کل رفته ز یادت ملّا
ای کاش ز تاریخ بگیری پندی
فردا نرسد کسی به دادت ملّا
#یوسف_منزوی
کشورم ایران شبیهِ آنچه سابق بود،نیست
بحث تفتیشِ عقاید،مطلقا مشهود نیست
مثل آن دوران که کشور وضع مطلوبی نداشت
پولمان در بانک هایِ خارجی مسدود نیست
بانکداری مبتنی بر شیوه ی اسلامی است
وامهایی هم که می گیریم،نصفش سود نیست
بس که استاندارد در خودرو رعایت می شود
آسمانِ شهرها،در هاله ای از دود نیست
مرده می گیرند و فردی زنده بیرون می دهند
کارِ دکترهای درمانگاه جز بهبود نیست
قشر فرهنگی به شدت در رفاهِ کاملند
وضعِ امرارِ معاشِ هیچ یک نابود نیست
بحث آزادیِ فردی خوب جا افتاده است
هیچکس در جامعه آزادی اش محدود نیست
علت خشکیدنِ زاینده رود این است که
حق تعال از دستِ غربی ها به کل خشنود نیست
اینکه یکصد سال پس رفتیم طیِّ هشت سال
علتش سطحِ سواد اندکِ محمود نیست
سرچ کردم نامِ روشنفکرها را در اوین
از فتا پیغام آمد،در اوین موجود نیست
#مصطفی_علوی
بحث تفتیشِ عقاید،مطلقا مشهود نیست
مثل آن دوران که کشور وضع مطلوبی نداشت
پولمان در بانک هایِ خارجی مسدود نیست
بانکداری مبتنی بر شیوه ی اسلامی است
وامهایی هم که می گیریم،نصفش سود نیست
بس که استاندارد در خودرو رعایت می شود
آسمانِ شهرها،در هاله ای از دود نیست
مرده می گیرند و فردی زنده بیرون می دهند
کارِ دکترهای درمانگاه جز بهبود نیست
قشر فرهنگی به شدت در رفاهِ کاملند
وضعِ امرارِ معاشِ هیچ یک نابود نیست
بحث آزادیِ فردی خوب جا افتاده است
هیچکس در جامعه آزادی اش محدود نیست
علت خشکیدنِ زاینده رود این است که
حق تعال از دستِ غربی ها به کل خشنود نیست
اینکه یکصد سال پس رفتیم طیِّ هشت سال
علتش سطحِ سواد اندکِ محمود نیست
سرچ کردم نامِ روشنفکرها را در اوین
از فتا پیغام آمد،در اوین موجود نیست
#مصطفی_علوی
در غرب وبا بود که رازی الکل داشت
این خاک نوازنده ی تنبور و دهل داشت
آنجا همه بالای درختان یله بودند
کوروش«پدر کشورمان»ارتش کل داشت
در شرقِ زمین صحبتِ خونریزی و غم بود
معشوقه در ایران صفتِ غنچه ی گل داشت
پیشابِ شتر،شربتِ محبوب عرب*بود
خیام بسی شعر به شکرانه ی مُل داشت
قادر به گذر کردنِ از رود نبودند
در کشور ما نهرچه ها معبر و پل داشت
تا اینکه زد و غرب به سرعت به جلو رفت
آقای ادیسون هنرِ ساختِ نول داشت
اندیشه ی ما در پی احکامِ زنا رفت
ارابه ی آنها فنر و ترمز و رل داشت
آنها وسطِ ماه نشستند و دویدند
ما نیز کماکان خرمان خوره و جل داشت
*پ.ن:اعراب عربستان
#مصطفی_علوی
این خاک نوازنده ی تنبور و دهل داشت
آنجا همه بالای درختان یله بودند
کوروش«پدر کشورمان»ارتش کل داشت
در شرقِ زمین صحبتِ خونریزی و غم بود
معشوقه در ایران صفتِ غنچه ی گل داشت
پیشابِ شتر،شربتِ محبوب عرب*بود
خیام بسی شعر به شکرانه ی مُل داشت
قادر به گذر کردنِ از رود نبودند
در کشور ما نهرچه ها معبر و پل داشت
تا اینکه زد و غرب به سرعت به جلو رفت
آقای ادیسون هنرِ ساختِ نول داشت
اندیشه ی ما در پی احکامِ زنا رفت
ارابه ی آنها فنر و ترمز و رل داشت
آنها وسطِ ماه نشستند و دویدند
ما نیز کماکان خرمان خوره و جل داشت
*پ.ن:اعراب عربستان
#مصطفی_علوی
#پیشکش_فردوسی_بزرگ
سخت است که از تبار باور باشی
در شهر خرد بدون یاور باشی
ده قرن گذشته باشد از رفتن تو
اما تو هنوز تک دلاور باشی
#یوسف_منزوی
سخت است که از تبار باور باشی
در شهر خرد بدون یاور باشی
ده قرن گذشته باشد از رفتن تو
اما تو هنوز تک دلاور باشی
#یوسف_منزوی
درودی كه خيزد ز ژرفای جان
به جان آفرين مرز ايرانمان
درودی بلند و روان آفرين
به يك يك دليران اين سرزمين
بر آنان كه آسوده جان باختند
گلستان ز ايران ما ساختند
به فردوسی از ما درود و سپاس
كه ما پارسی را بداريم پاس
زمانها برآيد به پشت زمان
كجا گردد اين مرز تازی زبان
من او را ستايم كه آزاده است
به انديشه چشم و زبان داده است
چو ايران به سال هزاران رسيد
نگردد به سی سال و چل ناپديد
گر امروز با دين خدايی كنند
چو دين سرنگون شد گدايی كنند
كنون گر سرا در كف دشمن است
چنان روز نابودی اش روشن است
نداند كه با وی مدارا كنيم
كه گورش در آينده بر پا كنيم
سپاه و بسيج اش به ما تاختند
ز تن های گلها سر انداختند
ترا ترس در سينه دادند جای
وزين ترس بر ما نهادند پای
اگر پيش چشم تو در هر كنار
كشانند سر های ما را به دار
نخواهند ما را كه بر پا شويم
مبادا كه باهم همه ما شويم
بياور به يادت سخنهای زر
كه گفتم ترا در سرودی دگر
جو خواهی كه مانَد ز ايران نژاد
سر شيخ بر دار بايد نهاد
ز اهريمن اينان كه فرمان برند
يكايك به زير آوريم از بلند
بسا پاك سازيم اين مرز و بوم
ز بيگانگان و ز اسلام شوم
چو با مهر ميهن شوی سربلند
هزاران به میهن ترا بنده اند
مترس از هياهوی مفتی خوران
كه هيچ اند و روزش رسد ناتوان
ددان شير هستند تا با هم اند
چو تنها شوند از مگس هم كم اند
بده گوش بر طوسی راستگوی
كه فرمود روشن پيامی نكوی
سياهی لشكر نيايد به كار
يكي مرد جنگی به از صد هزار
مسعود آذر
به جان آفرين مرز ايرانمان
درودی بلند و روان آفرين
به يك يك دليران اين سرزمين
بر آنان كه آسوده جان باختند
گلستان ز ايران ما ساختند
به فردوسی از ما درود و سپاس
كه ما پارسی را بداريم پاس
زمانها برآيد به پشت زمان
كجا گردد اين مرز تازی زبان
من او را ستايم كه آزاده است
به انديشه چشم و زبان داده است
چو ايران به سال هزاران رسيد
نگردد به سی سال و چل ناپديد
گر امروز با دين خدايی كنند
چو دين سرنگون شد گدايی كنند
كنون گر سرا در كف دشمن است
چنان روز نابودی اش روشن است
نداند كه با وی مدارا كنيم
كه گورش در آينده بر پا كنيم
سپاه و بسيج اش به ما تاختند
ز تن های گلها سر انداختند
ترا ترس در سينه دادند جای
وزين ترس بر ما نهادند پای
اگر پيش چشم تو در هر كنار
كشانند سر های ما را به دار
نخواهند ما را كه بر پا شويم
مبادا كه باهم همه ما شويم
بياور به يادت سخنهای زر
كه گفتم ترا در سرودی دگر
جو خواهی كه مانَد ز ايران نژاد
سر شيخ بر دار بايد نهاد
ز اهريمن اينان كه فرمان برند
يكايك به زير آوريم از بلند
بسا پاك سازيم اين مرز و بوم
ز بيگانگان و ز اسلام شوم
چو با مهر ميهن شوی سربلند
هزاران به میهن ترا بنده اند
مترس از هياهوی مفتی خوران
كه هيچ اند و روزش رسد ناتوان
ددان شير هستند تا با هم اند
چو تنها شوند از مگس هم كم اند
بده گوش بر طوسی راستگوی
كه فرمود روشن پيامی نكوی
سياهی لشكر نيايد به كار
يكي مرد جنگی به از صد هزار
مسعود آذر
ابله ازخواب بهشتی که امان میدهدش
مادر خویش به تیغ دشمنان میدهدش
چون خدارا به یقین برهمه نادیده فروخت
خود چو بیند به خدا دل به گمان میدهدش
کار علم و سخن از دانش و بینش همه هیچ
گوش دارد به دهانی که اذان میدهدش
دل به نادیده ی مذهب دهد آنکو همه عمر
نپذیرد ز خِرَد آنچه نشان میدهدش
هرگز ازخواب نخیزد جسدی زنده به گور
با نسیمی که چو گهواره تکان میدهدش
زان دُمِ دین که چوبدکاره بِخود بست و نشست
دست و پایی نکند گرچه زیان میدهدش
مفتیِ شهر که نان از کفِ بیچاره گرفت
هم به بیچاره ی دیگر چه گران میدهدش
عقلِ ملّت چو جنون یافت حکومت او را
همچو تکه استخوانی به سگان میدهدش
مسعود آذر
مادر خویش به تیغ دشمنان میدهدش
چون خدارا به یقین برهمه نادیده فروخت
خود چو بیند به خدا دل به گمان میدهدش
کار علم و سخن از دانش و بینش همه هیچ
گوش دارد به دهانی که اذان میدهدش
دل به نادیده ی مذهب دهد آنکو همه عمر
نپذیرد ز خِرَد آنچه نشان میدهدش
هرگز ازخواب نخیزد جسدی زنده به گور
با نسیمی که چو گهواره تکان میدهدش
زان دُمِ دین که چوبدکاره بِخود بست و نشست
دست و پایی نکند گرچه زیان میدهدش
مفتیِ شهر که نان از کفِ بیچاره گرفت
هم به بیچاره ی دیگر چه گران میدهدش
عقلِ ملّت چو جنون یافت حکومت او را
همچو تکه استخوانی به سگان میدهدش
مسعود آذر
زن چــو پـا بـر عـرصـهٔ گـیتـی نـهـاد
نــظـم مـوزون شـگـفـتـی روی داد !
زنـدگـی بــا عـاطـفـه پـیـونـد خــورد
نام عشق با حرف تـاء پسونـد خورد
(تـعـشـق)
دلـبــری و عـاشـقـی ..؛ آغــاز یـافـت
گل ؛ بـهار و بـوسـتـان را بـاز یـافـت
یکنـواخـت شد ، ریتـم سـازِ رابـطـه
آخــرش شــد فـاش ...؛ رازِ رابــطــه
زنـدگانـی زاده شـد ؛؛ هـمـراه عـشـق
آیِنـه نقش بست در خود ؛ ماه عشق
دلـگـشـا ؛؛ وابـسـتـگـی ایـجــاد کــرد
یـک وجــب دل را ز بـنــد آزاد کــرد
مـرد آمـد چـشـم بـر هـستـی گـشـود
رنـج ؛ طبعش گل بکرد و زان سـرود
دردکِـشی و زخـمخوری رابنـدگیست
"مبـتنـی بر این دو مـرد زندگیـست"
یـکتـنـه بِـسـتـانـده افــسـار مـعـاش
هـوشیـار و سخـتکوش و پر تلاش
نانحرمتخورد ، نمکگیر شدچنان :
آبــرو داری بــکـرد تــا پـای جــان ..
بـست چـو هـمّـت ، رفـت بالا پلّـه را
آنچنـان پیمـود که دریافـت ؛ قلّـه را
داد دست دوسـتی با دسـت دوسـت
یافت همانندش ، همی مانند اوست
خطبـهٔعقـدخواندعشقبرایندو زوج
زنـدگانـی ؛ شـد شـروع قـعـر و اوج
حـالــیــا ؛ خـوانـنـدهٔ ایــن مـثـنــوی
یـک شـعـار و یـک پـیـام مـعـنـوی ..
در درون خـود نـهـفـتـه بـی گـمـان !
اوّل حــرف مــصــاریـع را بــخــوان
ابتـدا تـا مـصـرع بـیسـت و چـهـار :
هــر هــجــا را در کـنــار هــم گــذار
یـک عـبارت ؛ وانـگهـی گـردد پـدیـد
یک شـعـاری ؛ را سـپس داده نـویـد
جـملـهٔ : " زن ، زندگی ، آزادیَـسـت "
لفـظِ : " مـرد و میهـن و آبادیَـست "
زیـن شـعار اُلگو پذیـر از بیـخ و بُـن
ســردر و دیــوار خـانــه ؛ قـاب کــن
هیــچ محـدویـتـی ، اجـبـار نـیـست
زن اگر آزاد نـیسـت ، انـگار نـیسـت
زن نـبـاشـد ؛ آلـت جـنـسـی فـقـط !
سـلـسـلــه انـگـیـزهٔ سـکـسـی فـقـط
زن نـباشـد ؛ مـوجـب تحـریـک کس
هـرزه نیست ؛ بوده اگر نزدیک کس
هیچ ضرورتنیستحجابوپوشش
شـرح تـوجیـه نیسـت بـر آرایـشش
زن نه کُلفـت هست نه بـرده نه کنیز
او نـه آفـت آفـریـنـسـت و نـه هـیـز
کـس چنیـن پنـدار شـوم دارد بِـسَـر
هـرزه مغـز بـیش نیست آن بیپـدر
زن ؛ کـنار مـرد نـیک ، حاصـل شـود
زنـدگـی ؛ بـا مـرد و زن کامـل شـود
رمـز آزادی همیـن است ، شـاد باش
عـمـر را خـوش بـگذران ، آزاد بـاش
رنگ آزادی ؛ سـفیـد و سـرخ و سبـز
کــوی آزادی ؛؛ نــدارد خــط و مــرز
"" مــرکــز آزادی و انــسـانــیــت ""
فـرق ندارد ، رنگ و قوم و جنسیت
آنچـه بـایـد یـاد داد بر خـویـشتـن :
درس انسان بـودن و خوب زیستـن
اخـتلاف پـیش آورد ، مـحـدودیـت
فـاجــعــه بـار آورد ، مـمــنــوعـیـت
بــیـت بــالایـی بــیــایــد روی کـار :
اخـتـلاف و فـاجـعـه آیـد بـه بـار ..
اشـتبـاه و نـادرسـت اسـت بیـکـران
ســرکـشـی بــر زیـسـتـگاه دیـگـران
یـا دخـالـتهــای بـیجــا و غـلـط :
تـخم خـصم و کـینـه میکارد فقـط
نـیـسـت در قـانــون آزادی ، نــفـاق
پـس جـلـوگیـری کنیـد زیـن اتّـفـاق
اعـتقـاد کـورکـورانـه .. بـس اسـت
انـتـقـاد نـاپـسنـدانـه .. بـس اسـت
نقـد روشـنـفکـر و نـقـد تیـره فـهـم
اوّلیدارایعلم و دوّمی دارایوهـم
آنچه فـاقـد گـشـتـه در اقـلیـمـمـان
مــنــعِ آزادیِ گـــفــتــار و بـیـان !!
منتقد لببست و او دانست صلاح
منفعـتجـو میبرد دست بر سلاح
لـب فـرو بـستـن و یا مُـهر سـکوت
چون فلوتـیست زیر تار عنـکبـوت
گـر هـنـرمـنـد و پـزشـک و کاسـبی
گـر رسـیـدی جـایـگاه و مـنـصـبـی
مـوســم و هـنـگام بـیـداد و سـتـم
جامـهٔ رزم پـوش و قد را کن عَلَـم
پـاشـنــهٔ پـیــکار را بــالا بــکـش ..
طـعم خـون دادخواهـی را بِچِـش
کرکسی بنیان نـهاد ، با آب و تاب :
آشـیـانــه در قــرارگــاه عــقــاب !
در نبـود شیـرشـاه ، کـفتـار پست :
خودسرانه ؛ مـسنـد قدرت نشست
کـرکـس و کفتار ، ز سهم اغـذیـه :
مـیـشدنـد با خـونخـواری تـغـذیـه
شیر فراخواندش عقاب رایکشبی
تـا بـر آن روشـن بـسـازد مـطلـبـی
مشورت صورت گرفت و گفتمان :
شد قلـمـرو ، سـلطـهٔ بـیگانـگان ..
چیرهبردشمنبهوحدتبستگیست
"رمزپیروزی ، فقطهمبستگیست"
پـنـجـههای شیـر و چـنگال عـقـاب
با شـعار " پیش به سوی انقـلاب "
با شگـرد و نقشـه و تـکنیک خـاص
راه جـستنـد بر مجـازات و تـقـاص
حـلــقــهٔ هــمـبـسـتـگـی و اتّــحــاد
شــد ســرآغـاز نــبــرد و اجـتــهـاد
پنجـهای ماننـد گرز بنشست عمـود
پـنـجـهٔ دیـگــر چـنـان آمــد فــرود
اوّلــی : کـرده اصـابـت بــر ســرش
دورزدش ، دورِخود و دور و بـرش
دوّمـی را کـوفت بر چـشم و شکم
در نـهـایـت ؛ کـرد او را زیـر و بــم
عـاقبـت با وحـدت شـیـر و عـقاب
بـر فـراز آمــد درفــش انــقـلاب ..
فـاتــحـانــه دشـت را آزاد سـاخـت
جـلـگــهٔ ویـرانــه را آبــاد سـاخـت
منشـأ ظلموستم ، خودکامگیست
شـاخـهٔ پـر بـار از افــتـادگـیسـت
نــظـم مـوزون شـگـفـتـی روی داد !
زنـدگـی بــا عـاطـفـه پـیـونـد خــورد
نام عشق با حرف تـاء پسونـد خورد
(تـعـشـق)
دلـبــری و عـاشـقـی ..؛ آغــاز یـافـت
گل ؛ بـهار و بـوسـتـان را بـاز یـافـت
یکنـواخـت شد ، ریتـم سـازِ رابـطـه
آخــرش شــد فـاش ...؛ رازِ رابــطــه
زنـدگانـی زاده شـد ؛؛ هـمـراه عـشـق
آیِنـه نقش بست در خود ؛ ماه عشق
دلـگـشـا ؛؛ وابـسـتـگـی ایـجــاد کــرد
یـک وجــب دل را ز بـنــد آزاد کــرد
مـرد آمـد چـشـم بـر هـستـی گـشـود
رنـج ؛ طبعش گل بکرد و زان سـرود
دردکِـشی و زخـمخوری رابنـدگیست
"مبـتنـی بر این دو مـرد زندگیـست"
یـکتـنـه بِـسـتـانـده افــسـار مـعـاش
هـوشیـار و سخـتکوش و پر تلاش
نانحرمتخورد ، نمکگیر شدچنان :
آبــرو داری بــکـرد تــا پـای جــان ..
بـست چـو هـمّـت ، رفـت بالا پلّـه را
آنچنـان پیمـود که دریافـت ؛ قلّـه را
داد دست دوسـتی با دسـت دوسـت
یافت همانندش ، همی مانند اوست
خطبـهٔعقـدخواندعشقبرایندو زوج
زنـدگانـی ؛ شـد شـروع قـعـر و اوج
حـالــیــا ؛ خـوانـنـدهٔ ایــن مـثـنــوی
یـک شـعـار و یـک پـیـام مـعـنـوی ..
در درون خـود نـهـفـتـه بـی گـمـان !
اوّل حــرف مــصــاریـع را بــخــوان
ابتـدا تـا مـصـرع بـیسـت و چـهـار :
هــر هــجــا را در کـنــار هــم گــذار
یـک عـبارت ؛ وانـگهـی گـردد پـدیـد
یک شـعـاری ؛ را سـپس داده نـویـد
جـملـهٔ : " زن ، زندگی ، آزادیَـسـت "
لفـظِ : " مـرد و میهـن و آبادیَـست "
زیـن شـعار اُلگو پذیـر از بیـخ و بُـن
ســردر و دیــوار خـانــه ؛ قـاب کــن
هیــچ محـدویـتـی ، اجـبـار نـیـست
زن اگر آزاد نـیسـت ، انـگار نـیسـت
زن نـبـاشـد ؛ آلـت جـنـسـی فـقـط !
سـلـسـلــه انـگـیـزهٔ سـکـسـی فـقـط
زن نـباشـد ؛ مـوجـب تحـریـک کس
هـرزه نیست ؛ بوده اگر نزدیک کس
هیچ ضرورتنیستحجابوپوشش
شـرح تـوجیـه نیسـت بـر آرایـشش
زن نه کُلفـت هست نه بـرده نه کنیز
او نـه آفـت آفـریـنـسـت و نـه هـیـز
کـس چنیـن پنـدار شـوم دارد بِـسَـر
هـرزه مغـز بـیش نیست آن بیپـدر
زن ؛ کـنار مـرد نـیک ، حاصـل شـود
زنـدگـی ؛ بـا مـرد و زن کامـل شـود
رمـز آزادی همیـن است ، شـاد باش
عـمـر را خـوش بـگذران ، آزاد بـاش
رنگ آزادی ؛ سـفیـد و سـرخ و سبـز
کــوی آزادی ؛؛ نــدارد خــط و مــرز
"" مــرکــز آزادی و انــسـانــیــت ""
فـرق ندارد ، رنگ و قوم و جنسیت
آنچـه بـایـد یـاد داد بر خـویـشتـن :
درس انسان بـودن و خوب زیستـن
اخـتلاف پـیش آورد ، مـحـدودیـت
فـاجــعــه بـار آورد ، مـمــنــوعـیـت
بــیـت بــالایـی بــیــایــد روی کـار :
اخـتـلاف و فـاجـعـه آیـد بـه بـار ..
اشـتبـاه و نـادرسـت اسـت بیـکـران
ســرکـشـی بــر زیـسـتـگاه دیـگـران
یـا دخـالـتهــای بـیجــا و غـلـط :
تـخم خـصم و کـینـه میکارد فقـط
نـیـسـت در قـانــون آزادی ، نــفـاق
پـس جـلـوگیـری کنیـد زیـن اتّـفـاق
اعـتقـاد کـورکـورانـه .. بـس اسـت
انـتـقـاد نـاپـسنـدانـه .. بـس اسـت
نقـد روشـنـفکـر و نـقـد تیـره فـهـم
اوّلیدارایعلم و دوّمی دارایوهـم
آنچه فـاقـد گـشـتـه در اقـلیـمـمـان
مــنــعِ آزادیِ گـــفــتــار و بـیـان !!
منتقد لببست و او دانست صلاح
منفعـتجـو میبرد دست بر سلاح
لـب فـرو بـستـن و یا مُـهر سـکوت
چون فلوتـیست زیر تار عنـکبـوت
گـر هـنـرمـنـد و پـزشـک و کاسـبی
گـر رسـیـدی جـایـگاه و مـنـصـبـی
مـوســم و هـنـگام بـیـداد و سـتـم
جامـهٔ رزم پـوش و قد را کن عَلَـم
پـاشـنــهٔ پـیــکار را بــالا بــکـش ..
طـعم خـون دادخواهـی را بِچِـش
کرکسی بنیان نـهاد ، با آب و تاب :
آشـیـانــه در قــرارگــاه عــقــاب !
در نبـود شیـرشـاه ، کـفتـار پست :
خودسرانه ؛ مـسنـد قدرت نشست
کـرکـس و کفتار ، ز سهم اغـذیـه :
مـیـشدنـد با خـونخـواری تـغـذیـه
شیر فراخواندش عقاب رایکشبی
تـا بـر آن روشـن بـسـازد مـطلـبـی
مشورت صورت گرفت و گفتمان :
شد قلـمـرو ، سـلطـهٔ بـیگانـگان ..
چیرهبردشمنبهوحدتبستگیست
"رمزپیروزی ، فقطهمبستگیست"
پـنـجـههای شیـر و چـنگال عـقـاب
با شـعار " پیش به سوی انقـلاب "
با شگـرد و نقشـه و تـکنیک خـاص
راه جـستنـد بر مجـازات و تـقـاص
حـلــقــهٔ هــمـبـسـتـگـی و اتّــحــاد
شــد ســرآغـاز نــبــرد و اجـتــهـاد
پنجـهای ماننـد گرز بنشست عمـود
پـنـجـهٔ دیـگــر چـنـان آمــد فــرود
اوّلــی : کـرده اصـابـت بــر ســرش
دورزدش ، دورِخود و دور و بـرش
دوّمـی را کـوفت بر چـشم و شکم
در نـهـایـت ؛ کـرد او را زیـر و بــم
عـاقبـت با وحـدت شـیـر و عـقاب
بـر فـراز آمــد درفــش انــقـلاب ..
فـاتــحـانــه دشـت را آزاد سـاخـت
جـلـگــهٔ ویـرانــه را آبــاد سـاخـت
منشـأ ظلموستم ، خودکامگیست
شـاخـهٔ پـر بـار از افــتـادگـیسـت
صـحـبتـی دارم شِـنـو سـرکـوبگـر :
مـعـتـرض را خـوانـدهای آشـوبـگـر
میکِـشی بـا کینـه و خـشم و نـزاع
اسـلـحـه بـر مـردمـان بـی دفـاع !!
آنـکه مـیخـوانـی بـه نـام دشمنـت
عـنصـر بیمایـه اوست هم میهـنت
افـتـخـارم مـیکـنـی ؛ سـر میبُـری
خونِ هـمخـون خودت را میخوری
هـموطـن تـقـدیـم کـرد گل بـا سبـد
هدیه دادی جـای گل ، مشت و لگد
این به آن معناسـت هستی ناخَلَـف
ننـگ بـر تـو ، شـرم بـادت بیـشـرف
آنـکه را "داعش" حسابش میکـنی
آن خودت هستی خطابش میکنی
کُلت و باتوم و کـلاشینـکف بدست
آنکه را کُـشتـی فـرزنـد کـس است
لــودهٔ واپــســگــرای غــربــتــی ..؛
آسـیاب چـرخیـده نـوبـت نـوبـتـی
حـاصـل یـکصـد پـدر بـا یـک ننـه ..
مـنـعـکـس کـردسـت نـور را آیِـنِــه
مـیـرســد روزی کـه بــرگــردد ورق
از گـلـو پـائـیـن رَوَد پـیـکـی عــرق
مـست گـردنـد ایـل پـارسـیزادگان
گـرد هـم آیـنـد اگـر ایـن دودمـان !
کُـرد و تـرک و بـخـتـیـار و گـیلـکی
بـاز گـردنـد بـر گـذشتـه انـدکـی ..
ارتش همبـستـگی ؛ سازمـان دهـند
گارد جـاویـدان نـو بـنـیـان نَـهـنــد
بـا صـفآرایـی و بـا فـرمـان شـاه :
روزگـار نـاسـپـاس گــردد سـیـاه !!
با تو هـستـم بیطـرف ایستـادهای
دور حـلـقـت بــسـتـهانـد قــلّادهای
دُم ؛ بـه اربـابـت تـکانـش مـیدهـی
گـوش به دستـور زبـانش میـدهـی
بلـه ، قربـان ، چشم گـوی او شـدی
پــیــرو اهــریـمــن بــدخــو شــدی
بـا گـلـولــه ..!! اخـتـیـار بـر آتـشـی
مـردم و هـم مـیهـنـت را میکُـشی
کمـرهٔ تـاریخ و بـایـگانیـست هنـوز
بـنگـرش آن را بـه دقّـت کـینـهتـوز
آنچـه ضبـط و ثبت گـردیـده در آن
از سـتـمـکاران وقــتِ هــر زمـان ..
جز تِـم خـونخـواری و وحشیـگـری
زان نـمانـد هـرگـز بـجـا زور و زری
آنچـه باقی مانـد ز جـبّـاران متاع :
نفـرت و کیـن اسـت و آه اجـتمـاع
فـقـر و فـحشـا و فـسـاد ناپـسنـد :
نیـست هرگز در خـور یک شهرونـد
میتوانیـم با فـروش نفت خویـش
توسعهبخشیم بر پیشرفت خویش
با درایـت مـیتـوان صـدها شگفـت
رویِ کـار آورده و پـیـشـی گـرفـت
آنچه سلب گردیده ازما دانشاست
آنچهبایکوتگشته برما ارزشاست
دانـش ارزش آفـریـنـسـت بیکـران
گـر نـباشـد مـفـت نمـیارزد جـهان
ما وطنخواهیم و تنخواه نیستیم
گم بـکردیـم راه و گمـراه نیـستیـم
ذهن مسمـوم و تن فاسد یکیست
جهـل نادان و یـخ جامـد یکیست
داده بــودیـم روی بـیانـدازه ما ..
شـرع و عـرف شد تفـرقـه انداز ما
جعبهٔ کارتـن نباشـد هـوش و عقـل
تـا شـود ، محدود با برچسب جهل
ما بجنگیم ضـدّ جبر و اُخـت شدن
هـرزه مـغز گوید برای لخـت شـدن
ما ز اسب اصل خویش افـتادهایم
حال به بـازگـردانـدنـش آمـادهایـم
چونـکه دزدیـده شـده ، شـادیِّ مـا
یـا ؛؛ ربــوده گـشـتــه ،، آزادیِّ مـا
نه ستیـزهجـو نه احساسی شدیـم
ما هـواخـواه دمـوکـراسی شـدیـم
دست سـیّاس رو شـده بـر ما دگـر
عمـرمان با دیـپلـمـاسـی شـد هـدر
ما سیاسی نیستیم درحق خویش
معترضهستیم بسا برحق خویش
ما نه وصل و خـط بگیرِ دستـهایم
یا به حـزب و فرقهای وابستـهایم
آنچـه نـامیـدیـد بر ما صـد لـقـب :
آن شـمائیـد وصلـه بـر قـوم عـرب
آن قَـدَر مـنـفـور و بیـشـرمـانـهایـد
بـا تـبـار پـارسـیـان بـیـگانـهایـد !!
آن تـجـاوزگـر شـمائیـد بـیگـمـان :
دسـت درازی کــرده بــر ایـرانـیـان
با هزار نیـرنگ و افسـون و نبـوغ :
بـا خــود آوردیــد آئـیـن دروغ ..!!
خدعـه میکردیـد و میدادید فریب
همچو کِـرم آفـتیـد در بطـن سیـب
گارد و پشتیبانی و اسکورتخاص
دور خود قاپچین کردیداختصاص
نـوبـت مـردم رسیـد ، لیـکن شـما :
پـس حـوالـه میدهیـد دیـن و خدا
لـذّت دنـیـای مــادّی بــر شـمـاسـت
گریـهوسـوگوعـزایـش مال ماست
در حـمـاقـت بـینـهایـت احـمـقـیـد
مـطلـقـاً ؛ خـودکامـگان مـطـلـقـیـد
بـر شـمـا دارد ،، شـرافـت رُفـتـهگـر
مـفـت نـمیارزیـد بـر سـرگیـن خـر
آنچه زان هرگز نبردیـد رنگ و بـو :
آدمـیّـت ، نـقـد پـذیـری ، آبــرو ..!
پـشـت مـیـز نـخبـگان لَـم دادهایـد
تـختخـواب جـاه ، دراز افـتادهایـد
ما شرفکاشتیم و برداشتیمشعف
با شـرافـت میـرویـم سـوی هـدف
بـر شـما ؛ هـرگـز نبـود وجـدان روا
قـومیـتها را ز هم ساختیـد سـوا
ارج مـیهـن شـد نه تنـها ، تـخلیـه :
قـطعـه قـطعـه کردهاید و تجـزیـه
باچه قیمت خودفروشی میکنید ؟
ضدّ مردم جنبوجوشی میکنید ؟
مـزد مـزدوری ، مگـر کافـی نبـود !
بنـگ وافـوری ، مگـر کافـی نبـود !
میشود چون سایه ننگ همراهـتان
خواری هردم چشم به راه راهـتان
این سـروده بـود تـهی از سـوءظن
روی لـبـهـای سـیـاهــم بـوســه زن
رُک بگویـم ، بیتـعارف ، بیغـرض
نه شما اصـلاح شوید و نه عـوض
جای اینـکه فـردخـوشنامـی شویـد
رفتـه رفتـه چـون هیـولا میشویـد
پیـرو و خواهانتان پا پیش کشیـد
ریشتراش برداشتهوبرریشکشید
مـعـتـرض را خـوانـدهای آشـوبـگـر
میکِـشی بـا کینـه و خـشم و نـزاع
اسـلـحـه بـر مـردمـان بـی دفـاع !!
آنـکه مـیخـوانـی بـه نـام دشمنـت
عـنصـر بیمایـه اوست هم میهـنت
افـتـخـارم مـیکـنـی ؛ سـر میبُـری
خونِ هـمخـون خودت را میخوری
هـموطـن تـقـدیـم کـرد گل بـا سبـد
هدیه دادی جـای گل ، مشت و لگد
این به آن معناسـت هستی ناخَلَـف
ننـگ بـر تـو ، شـرم بـادت بیـشـرف
آنـکه را "داعش" حسابش میکـنی
آن خودت هستی خطابش میکنی
کُلت و باتوم و کـلاشینـکف بدست
آنکه را کُـشتـی فـرزنـد کـس است
لــودهٔ واپــســگــرای غــربــتــی ..؛
آسـیاب چـرخیـده نـوبـت نـوبـتـی
حـاصـل یـکصـد پـدر بـا یـک ننـه ..
مـنـعـکـس کـردسـت نـور را آیِـنِــه
مـیـرســد روزی کـه بــرگــردد ورق
از گـلـو پـائـیـن رَوَد پـیـکـی عــرق
مـست گـردنـد ایـل پـارسـیزادگان
گـرد هـم آیـنـد اگـر ایـن دودمـان !
کُـرد و تـرک و بـخـتـیـار و گـیلـکی
بـاز گـردنـد بـر گـذشتـه انـدکـی ..
ارتش همبـستـگی ؛ سازمـان دهـند
گارد جـاویـدان نـو بـنـیـان نَـهـنــد
بـا صـفآرایـی و بـا فـرمـان شـاه :
روزگـار نـاسـپـاس گــردد سـیـاه !!
با تو هـستـم بیطـرف ایستـادهای
دور حـلـقـت بــسـتـهانـد قــلّادهای
دُم ؛ بـه اربـابـت تـکانـش مـیدهـی
گـوش به دستـور زبـانش میـدهـی
بلـه ، قربـان ، چشم گـوی او شـدی
پــیــرو اهــریـمــن بــدخــو شــدی
بـا گـلـولــه ..!! اخـتـیـار بـر آتـشـی
مـردم و هـم مـیهـنـت را میکُـشی
کمـرهٔ تـاریخ و بـایـگانیـست هنـوز
بـنگـرش آن را بـه دقّـت کـینـهتـوز
آنچـه ضبـط و ثبت گـردیـده در آن
از سـتـمـکاران وقــتِ هــر زمـان ..
جز تِـم خـونخـواری و وحشیـگـری
زان نـمانـد هـرگـز بـجـا زور و زری
آنچـه باقی مانـد ز جـبّـاران متاع :
نفـرت و کیـن اسـت و آه اجـتمـاع
فـقـر و فـحشـا و فـسـاد ناپـسنـد :
نیـست هرگز در خـور یک شهرونـد
میتوانیـم با فـروش نفت خویـش
توسعهبخشیم بر پیشرفت خویش
با درایـت مـیتـوان صـدها شگفـت
رویِ کـار آورده و پـیـشـی گـرفـت
آنچه سلب گردیده ازما دانشاست
آنچهبایکوتگشته برما ارزشاست
دانـش ارزش آفـریـنـسـت بیکـران
گـر نـباشـد مـفـت نمـیارزد جـهان
ما وطنخواهیم و تنخواه نیستیم
گم بـکردیـم راه و گمـراه نیـستیـم
ذهن مسمـوم و تن فاسد یکیست
جهـل نادان و یـخ جامـد یکیست
داده بــودیـم روی بـیانـدازه ما ..
شـرع و عـرف شد تفـرقـه انداز ما
جعبهٔ کارتـن نباشـد هـوش و عقـل
تـا شـود ، محدود با برچسب جهل
ما بجنگیم ضـدّ جبر و اُخـت شدن
هـرزه مـغز گوید برای لخـت شـدن
ما ز اسب اصل خویش افـتادهایم
حال به بـازگـردانـدنـش آمـادهایـم
چونـکه دزدیـده شـده ، شـادیِّ مـا
یـا ؛؛ ربــوده گـشـتــه ،، آزادیِّ مـا
نه ستیـزهجـو نه احساسی شدیـم
ما هـواخـواه دمـوکـراسی شـدیـم
دست سـیّاس رو شـده بـر ما دگـر
عمـرمان با دیـپلـمـاسـی شـد هـدر
ما سیاسی نیستیم درحق خویش
معترضهستیم بسا برحق خویش
ما نه وصل و خـط بگیرِ دستـهایم
یا به حـزب و فرقهای وابستـهایم
آنچـه نـامیـدیـد بر ما صـد لـقـب :
آن شـمائیـد وصلـه بـر قـوم عـرب
آن قَـدَر مـنـفـور و بیـشـرمـانـهایـد
بـا تـبـار پـارسـیـان بـیـگانـهایـد !!
آن تـجـاوزگـر شـمائیـد بـیگـمـان :
دسـت درازی کــرده بــر ایـرانـیـان
با هزار نیـرنگ و افسـون و نبـوغ :
بـا خــود آوردیــد آئـیـن دروغ ..!!
خدعـه میکردیـد و میدادید فریب
همچو کِـرم آفـتیـد در بطـن سیـب
گارد و پشتیبانی و اسکورتخاص
دور خود قاپچین کردیداختصاص
نـوبـت مـردم رسیـد ، لیـکن شـما :
پـس حـوالـه میدهیـد دیـن و خدا
لـذّت دنـیـای مــادّی بــر شـمـاسـت
گریـهوسـوگوعـزایـش مال ماست
در حـمـاقـت بـینـهایـت احـمـقـیـد
مـطلـقـاً ؛ خـودکامـگان مـطـلـقـیـد
بـر شـمـا دارد ،، شـرافـت رُفـتـهگـر
مـفـت نـمیارزیـد بـر سـرگیـن خـر
آنچه زان هرگز نبردیـد رنگ و بـو :
آدمـیّـت ، نـقـد پـذیـری ، آبــرو ..!
پـشـت مـیـز نـخبـگان لَـم دادهایـد
تـختخـواب جـاه ، دراز افـتادهایـد
ما شرفکاشتیم و برداشتیمشعف
با شـرافـت میـرویـم سـوی هـدف
بـر شـما ؛ هـرگـز نبـود وجـدان روا
قـومیـتها را ز هم ساختیـد سـوا
ارج مـیهـن شـد نه تنـها ، تـخلیـه :
قـطعـه قـطعـه کردهاید و تجـزیـه
باچه قیمت خودفروشی میکنید ؟
ضدّ مردم جنبوجوشی میکنید ؟
مـزد مـزدوری ، مگـر کافـی نبـود !
بنـگ وافـوری ، مگـر کافـی نبـود !
میشود چون سایه ننگ همراهـتان
خواری هردم چشم به راه راهـتان
این سـروده بـود تـهی از سـوءظن
روی لـبـهـای سـیـاهــم بـوســه زن
رُک بگویـم ، بیتـعارف ، بیغـرض
نه شما اصـلاح شوید و نه عـوض
جای اینـکه فـردخـوشنامـی شویـد
رفتـه رفتـه چـون هیـولا میشویـد
پیـرو و خواهانتان پا پیش کشیـد
ریشتراش برداشتهوبرریشکشید
راه بــسـتـیــد بــر گــذار مــغــزهـا
در نـهـایـت شــد ، فــرار مــغـزهــا
شــارلاتـان را رویِ کار آوردهایــد !
ننـگ و بـدنـامـی بـه بـار آوردهایـد
از شـما این مـانـده بر ما سـهمیـه :
اشـتـبـاه در اشـتـبـاه بـر ثـانـیـه !!
گـر قـصـوری میـکـنـیـد و اشـتـبـاه
آخـرش گـردن نـمـیگـیـریـد ، گـنـاه
آنچـه بیانـدازه کـرد ؛ گـستاخـتان
مفتخوریوعیشونوش در کاختان
تــوده را از پـشـت پـرده بـنـگـریـد
زیردسـت را هـمچـو بـرده بنـگریـد
لـِیـبِـل راسـتیـن زدیـد بـر یـاوههـا
بـرتـری دادیـد عـدو ؛ بر کاوههـا !!
رسـمیـت دادیـد به فرهنـگ و ادب
بـَـربـَـریّـت بـودن قــوم عــرب ..!!
از کَــپَــر تـا تــازیـان آس و پـاس :
سـاخـتیـد افـسانـههای بی اسـاس
بر تَوحّش شاخوبرگدادید سپس :
ریشـههای پـارس را کردیـد هَـرَس
از اساطیـرش بگیر تا خاک و آب :
بیـخ و بُـن نابـود کردیـد و خـراب
بـا وجـود بـیبــهـای سـلـطـهجـو :
ذرّه مــثـقــالــی نـمـانـده آبــرو ..؛
پـلـک را از روی پـلـک بـرداشـتیـم
مـهمـلات را پشت سر بـگذاشتیـم
آنچه کرد بیدارمان از خواب جهل
آن خِـرد بـودسـت و آگاهـیِ عـقـل
دین و مذهب کرد وطن را سیطره
گشت چهاردهقرن پیش مستعـمره
اینسریماستریختهوبشکستتغار
آمــدیـم بـا عــزم و رزم اســتــوار
از تــن مُـفـتـی ؛ قـبـا را مـیدریـم
تــا دمـار از روزگــار در آوریــم ..؛
خواهی از قامـوس مـفهـوم گـزنـد
( شیخ و مُلا باشد و آخوند گنـد )
پـا نـهاده هـر کـجـا مـلّای پـسـت :
روزی از آنجا برفت ، آفت نشست
پیشـهٔ آنها فقط خواب و خورست
مغزشانخالیوجیبهاشان پُرست
در ازای اکــتــســاب مـــادیــات :
میفروشند چرتوپرت و وهمـیات
یـک قـبـا و یـک عـبـا بـر تـن کـننـد
دور سـر ، عـمـامـه را دامـن کـننـد
منبـرست و روضـه تـوبـرهکارشـان
شیـون و نـالاندنـست ، ابـزارشـان
ایـن خـفـاکاران مـؤمـن اصـطـلاح
ظاهـراً پیـراستـه ، باطن افتـضاح
گـر ز دیــن کـردنـد تـبـلـیـغ زیــاد :
" ذرّهای بـر آن نـدارنـد اعـتـقــاد "
آهـشان با نالـه سـودایـی نـداشـت
هیچ فرق با بیسـروپـایی نداشت
روی لـب بیـهـوده جـنـبـاننـد زبـان
جمـلـهسـازی میـکـننـد با واژگان !
بــا بـکارگـیـری ز فــن مــغـلـطــه :
منـحرف سـازنـد ذهـن با سفسطـه
نیسـت در گفـتارشان یک مُـستَـدَل
حرفـشان هـم فاقـدِ هر نـوع عمـل
تـا گـدازاده به تـاج و تخـت رسیـد
میهن هرگز روی خوشبختی ندیـد
تا فـرو بسـت دیـده از گـیتـی پـدر
خـانـه نـاایـمـن بـگـردیـد از خـطـر
نـاخَـلَـف گـردیـد ؛؛ فــرزنــد خَـلَـف
زد خـوشی بـد زیـر نـاف بـیـشـرف
نـاسـپـاسـی شــد فـراگــیــر وطـن
خـاربُـن روئـیـد بـه گِـرد نـسـتــرن
پـا نـهاد ؛ پـیـش از ورود ، نـاآشـنا
خـانــه گـردیـدش فــنـا از زیـربـنـا
مُـرد و کفن و دفن شـد پیـر زمیـن
مــادر چــرخ زاده فــرزنــد نـویــن
رفـتـه رفـتـه رشـد فـعالـی گـرفـت
پـرورش یافـت و پـروبـالی گرفـت
هـر کـه بـا نـامـی زنــد او را صـدا
مـا بـگوئـیمـش " دهـه هـشـتادیا "
مـدرسـه میرفـت بـیامـوزد خـرد :
درس او شد مشت و باتـوم و لگد
این نـهال که گشت درخـت پر ثمـر
ریـشـه را بـیریـشـهای زد بـا تـبـر
کرده بود توجیه که او معذور بـود
اصـطلاحـاً نـام او " مـأمـور " بـود
چون هویجی خیره بوده بر اُفُق :
تا رسـد بر دسـت او دستـور فـوق
برخیالشمیگذشت،حدسینخست
هرچهمافوقشبگفته هستدُرست
با تفـنگ و تانـک و باتـوم و شوکـر
ساخت زخود شخصیتیمثلجوکر
تا به دندان او مسلّـح گشته بود !!
میزد و میکُشت و گاهی میربود
از زنـان و دختـران فـاکتـور بـگیـر
تا جـوان و نوجـوان و طفل و پیر
همچوسیبی گشته بوده مرد و زن
جانی بالـفطـره حـکم پـوسـتکَـن
جـامعـه ماننـد نـوعی تکّـه گوشت
سرکش قصّاب شبیه چرخ گوشت
بی دلیل خـون جـوانان را بریخت
همچو خفاش درپی سایه گریخت
او نمـیدانـد ، پـسِ خـون ریختـن
آب بر کارون و جـیـحـون ریختـن
رذلوخونخوار و تهیمغزی چنان :
در نـهانـت گـشتـه اهـریمـن عـیان
هر کُنِـش یک واکنش دارد به خود
کشتهای ، یکروز خواهی کشتهشد
پند تاریخـست و داده درس خوب
هر طلـوعِ دیـکـتاتـور دارد غـروب
پندی از من داشته باش بر یادگار :
" خاطرِخوش از خودت برجاگذار"
#شعارآزادی
#یزدان_ماماهانی
#آغاز۲۰_۸_۱۴۰۱
#پایان۲۸_۹_۱۴۰۱
#مثنوی_۱۷۱_بیتی
#جستار_چکامه_اعتراضی_انتقادی
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
در نـهـایـت شــد ، فــرار مــغـزهــا
شــارلاتـان را رویِ کار آوردهایــد !
ننـگ و بـدنـامـی بـه بـار آوردهایـد
از شـما این مـانـده بر ما سـهمیـه :
اشـتـبـاه در اشـتـبـاه بـر ثـانـیـه !!
گـر قـصـوری میـکـنـیـد و اشـتـبـاه
آخـرش گـردن نـمـیگـیـریـد ، گـنـاه
آنچـه بیانـدازه کـرد ؛ گـستاخـتان
مفتخوریوعیشونوش در کاختان
تــوده را از پـشـت پـرده بـنـگـریـد
زیردسـت را هـمچـو بـرده بنـگریـد
لـِیـبِـل راسـتیـن زدیـد بـر یـاوههـا
بـرتـری دادیـد عـدو ؛ بر کاوههـا !!
رسـمیـت دادیـد به فرهنـگ و ادب
بـَـربـَـریّـت بـودن قــوم عــرب ..!!
از کَــپَــر تـا تــازیـان آس و پـاس :
سـاخـتیـد افـسانـههای بی اسـاس
بر تَوحّش شاخوبرگدادید سپس :
ریشـههای پـارس را کردیـد هَـرَس
از اساطیـرش بگیر تا خاک و آب :
بیـخ و بُـن نابـود کردیـد و خـراب
بـا وجـود بـیبــهـای سـلـطـهجـو :
ذرّه مــثـقــالــی نـمـانـده آبــرو ..؛
پـلـک را از روی پـلـک بـرداشـتیـم
مـهمـلات را پشت سر بـگذاشتیـم
آنچه کرد بیدارمان از خواب جهل
آن خِـرد بـودسـت و آگاهـیِ عـقـل
دین و مذهب کرد وطن را سیطره
گشت چهاردهقرن پیش مستعـمره
اینسریماستریختهوبشکستتغار
آمــدیـم بـا عــزم و رزم اســتــوار
از تــن مُـفـتـی ؛ قـبـا را مـیدریـم
تــا دمـار از روزگــار در آوریــم ..؛
خواهی از قامـوس مـفهـوم گـزنـد
( شیخ و مُلا باشد و آخوند گنـد )
پـا نـهاده هـر کـجـا مـلّای پـسـت :
روزی از آنجا برفت ، آفت نشست
پیشـهٔ آنها فقط خواب و خورست
مغزشانخالیوجیبهاشان پُرست
در ازای اکــتــســاب مـــادیــات :
میفروشند چرتوپرت و وهمـیات
یـک قـبـا و یـک عـبـا بـر تـن کـننـد
دور سـر ، عـمـامـه را دامـن کـننـد
منبـرست و روضـه تـوبـرهکارشـان
شیـون و نـالاندنـست ، ابـزارشـان
ایـن خـفـاکاران مـؤمـن اصـطـلاح
ظاهـراً پیـراستـه ، باطن افتـضاح
گـر ز دیــن کـردنـد تـبـلـیـغ زیــاد :
" ذرّهای بـر آن نـدارنـد اعـتـقــاد "
آهـشان با نالـه سـودایـی نـداشـت
هیچ فرق با بیسـروپـایی نداشت
روی لـب بیـهـوده جـنـبـاننـد زبـان
جمـلـهسـازی میـکـننـد با واژگان !
بــا بـکارگـیـری ز فــن مــغـلـطــه :
منـحرف سـازنـد ذهـن با سفسطـه
نیسـت در گفـتارشان یک مُـستَـدَل
حرفـشان هـم فاقـدِ هر نـوع عمـل
تـا گـدازاده به تـاج و تخـت رسیـد
میهن هرگز روی خوشبختی ندیـد
تا فـرو بسـت دیـده از گـیتـی پـدر
خـانـه نـاایـمـن بـگـردیـد از خـطـر
نـاخَـلَـف گـردیـد ؛؛ فــرزنــد خَـلَـف
زد خـوشی بـد زیـر نـاف بـیـشـرف
نـاسـپـاسـی شــد فـراگــیــر وطـن
خـاربُـن روئـیـد بـه گِـرد نـسـتــرن
پـا نـهاد ؛ پـیـش از ورود ، نـاآشـنا
خـانــه گـردیـدش فــنـا از زیـربـنـا
مُـرد و کفن و دفن شـد پیـر زمیـن
مــادر چــرخ زاده فــرزنــد نـویــن
رفـتـه رفـتـه رشـد فـعالـی گـرفـت
پـرورش یافـت و پـروبـالی گرفـت
هـر کـه بـا نـامـی زنــد او را صـدا
مـا بـگوئـیمـش " دهـه هـشـتادیا "
مـدرسـه میرفـت بـیامـوزد خـرد :
درس او شد مشت و باتـوم و لگد
این نـهال که گشت درخـت پر ثمـر
ریـشـه را بـیریـشـهای زد بـا تـبـر
کرده بود توجیه که او معذور بـود
اصـطلاحـاً نـام او " مـأمـور " بـود
چون هویجی خیره بوده بر اُفُق :
تا رسـد بر دسـت او دستـور فـوق
برخیالشمیگذشت،حدسینخست
هرچهمافوقشبگفته هستدُرست
با تفـنگ و تانـک و باتـوم و شوکـر
ساخت زخود شخصیتیمثلجوکر
تا به دندان او مسلّـح گشته بود !!
میزد و میکُشت و گاهی میربود
از زنـان و دختـران فـاکتـور بـگیـر
تا جـوان و نوجـوان و طفل و پیر
همچوسیبی گشته بوده مرد و زن
جانی بالـفطـره حـکم پـوسـتکَـن
جـامعـه ماننـد نـوعی تکّـه گوشت
سرکش قصّاب شبیه چرخ گوشت
بی دلیل خـون جـوانان را بریخت
همچو خفاش درپی سایه گریخت
او نمـیدانـد ، پـسِ خـون ریختـن
آب بر کارون و جـیـحـون ریختـن
رذلوخونخوار و تهیمغزی چنان :
در نـهانـت گـشتـه اهـریمـن عـیان
هر کُنِـش یک واکنش دارد به خود
کشتهای ، یکروز خواهی کشتهشد
پند تاریخـست و داده درس خوب
هر طلـوعِ دیـکـتاتـور دارد غـروب
پندی از من داشته باش بر یادگار :
" خاطرِخوش از خودت برجاگذار"
#شعارآزادی
#یزدان_ماماهانی
#آغاز۲۰_۸_۱۴۰۱
#پایان۲۸_۹_۱۴۰۱
#مثنوی_۱۷۱_بیتی
#جستار_چکامه_اعتراضی_انتقادی
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
آیا ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند!!؟؟
https://youtube.com/watch?v=67SdvFherMo&si=haHY14wMHFYyt07V
https://youtube.com/watch?v=67SdvFherMo&si=haHY14wMHFYyt07V
YouTube
آیا ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند!!؟؟
فتوح البلدان - ص ۶۵✅ کتاب الفتوح - ص ۲۲۳✅ کتاب الفتوح - ص ۲۸۲✅ کتاب الفتوح - ص ۲۱۵✅ تاریخ ابن بلخی- ص ۱۱۶✅ تاریخ طبری - ج ۴، ص ۱۴۹۱✅ تاریخ طبری - ج ۵، ص ۱۹۷۵...